I'm here today to start a revolution. Now before you get up in arms, or you break into song, or you pick a favorite color, I want to define what I mean by revolution. By revolution, I mean a drastic and far-reaching change in the way we think and behave -- the way we think and the way we behave. Now why, Steve, why do we need a revolution? We need a revolution because things aren't working; they're just not working. And that makes me really sad because I'm sick and tired of things not working. You know, I'm sick and tired of us not living up to our potential. I'm sick and tired of us being last.
امروز من براي شروع یک انقلاب اینجا هستم. حالا قبل از اینکه دستان خود را بالا ببرید، یا شروع به آواز خواندن كنيد، و یا رنگ مورد علاقه تان را انتخاب کنید، میخواهم تعریف کنم که منظورم از انقلاب چیست. منظورم از انقلاب، یک تغییر بنیادی و گسترده در نحوه تفکر و رفتار ما است-- نحوه تفکر و نحوه رفتار ما. حالا، استیو ، چرا ما به انقلاب نیاز داریم؟ ما به یک انقلاب نیاز داریم زیرا چیزي کار نمی کند: آنها فقط کار نمی کنند. و اين مساله مرا بسیار غمگین می کند، چون از چیزهای که کار نمی کنند خسته و كلافه شدهام. ميدونيد، من از خودمان که به اندازه توانمان زندگی نمی کنیم خسته و كلافهام. از رتبه آخر بودن خسته و كلافه هستم.
And we are last place in so many things -- for example, social factors. We're last place in Europe in innovation. There we are right at the end, right at the bottom, last place as a culture that doesn't value innovation. We're last place in health care, and that's important for a sense of well-being. And there we are, not just last in the E.U., we're last in Europe, at the very bottom. And worst of all, it just came out three weeks ago, many of you have seen it, The Economist. We're the saddest place on Earth, relative to GDP per capita -- the saddest place on Earth. That's social. Let's look at education. Where do we rank three weeks ago in another report by the OECD? Last in reading, math and science. Last. Business: The lowest perception in the E.U. that entrepreneurs provide benefits to society. Why as a result, what happens? The lowest percentage of entrepreneurs starting businesses. And this is despite the fact that everybody knows that small business is the engine of economies. We hire the most people; we create the most taxes. So if our engine's broken, guess what? Last in Europe GDP per capita. Last. So it's no surprise, guys, that 62 percent of Bulgarians are not optimistic about the future. We're unhappy, we have bad education, and we have the worst businesses.
ما آخرین رتبه در خیلی چیزها هستیم-- برای مثال، عوامل اجتماعی. ما در اروپا آخرین رتبه نوآوری را داریم. ما درست در آخر، درست در ته هستیم، آخرین رتبه از نظر فرهنگي كه برای نوآوری ارزش قائل نيست. ما از نظر مراقبتهای بهداشتي در آخرين رتبه قرار داريم. و مراقبتهاي بهداشتي برای حس رفاه بسيار مهم است. و جایی که ما هستیم فقط در اتحادیه اروپا آخرین نیست، ما آخرين دراروپا هستيم در پائین ترین سطح. و بدتر از همه، چيزي كه سه هفته پیش در اكونوميست منتشر شد، كه بسياري از شما آن را ديدهايد. ما جايگاه غمگینترین كشور در سراسر جهان را داريم، در قياس با سرانه تولید ناخالص داخلی -- غمگينترين كشور در سراسر زمین. این وضع شرايط اجتماعی است، اجازه دهید نگاهی به آموزش و پرورش بیندازیم. در سه هفته پيش، ما در گزارش دیگری که توسط OECD (سازمان همکاری اقتصادی و توسعه ) منتشر شده، چه رتبهاي داشتيم؟ آخرین رتبه از نظر قرائت، ریاضی و علوم، آخرین. و تجارت: در اتحاديه اروپا ما کمترین رتبه را از نظر درك اينكه کارآفرینان برای جامعه منافع فراهم می نمایند، داشتيم. اما چرا، چرااينگونه است؟ پائین ترین در صد کارآفرینانی كه بنگاههاي اقتصادي را راه بيندازند. وضعيت اينگونه است عليرغم اين حقيقت كه همه می دانند که بنگاههای کوچک موتور اقتصاد هستند. ما بیشترین افراد را استخدام می کنیم، ما بیشترین مالیات را پرداخت می کنیم. خوب وقتي موتورمان خراب باشد، حدس بزنید چه میشود؟ آخرين در اروپا از نظر سرانه تولید ناخالص داخلی. آخرین. و دوستان، این تعجب آور نیست که 62 درصد از بلغاریها در مورد آینده خوشبین نیستند. ما شاد نيستیم. ما تحصيلات بدی داریم، و بدترین بنگاههاي كسب و كار را داریم.
And these are facts, guys. This isn't story tale; it's not make-believe. It's not. It's not a conspiracy I have got against Bulgaria. These are facts. So I think it should be really, really clear that our system is broken. The way we think, the way we behave, our operating system of behaving is broken. We need a drastic change in the way we think and behave to transform Bulgaria for the better, for ourselves, for our friends, for our family and for our future. How did this happen? Let's be positive now. We're going to get positive. How did this happen? I think we're last because -- and this is going to be drastic to some of you -- because we are handicapping ourselves. We're holding ourselves back because we don't value play. I said "play," all right.
و دوستان، اینها واقعيت دارند. اینها قصه نیستند، که بخواهم به شما بباورانم. نه این توطئهای علیه بلغارستان که من آن را درست کرده باشم نیست. اینها حقیقتند. بنابر این فکر می کنم كه اين مساله بايد كاملا آشكار شود كه سیستم ما معيوب است. نحوه تفكر ما، نحوه رفتار ما، سیستم عملكرد رفتاري ما معيوب است. ما به تغییرات بنیادی در شیوه تفکر و رفتار خويش نيازمنديم تا بلغارستان را به كشور بهتري، برای خودمان، برای دوستانمان، براي خانودهمان و آيندهمان بدل كنيم. چطور چنين چيزي ممكن است؟ اجازه دهید مثبت نگر باشیم. ميخواهيم مثبتنگر باشیم. چطور چنين چيزي ممكن است؟ گمان کنم ما آخرين هستیم زیرا-- این می تواند برای بعضی از شما ناراحتكننده باشد-- كه ما خودمان خودمان را ناتوان می کنیم. ما خود را عقب ميكشيم زیرا ارزشی برای بازی قائل نیستیم. گفتم بازی، بله درست است.
In case some of you forgot what play is, this is what play looks like. Babies play, kids play, adults play. We don't value play. In fact, we devalue play. And we devalue it in three areas. Let's go back to the same three areas. Social: 45 years of what? Of communism -- of valuing the society and the state over the individual and squashing, inadvertently, creativity, individual self-expression and innovation. And instead, what do we value? Because it's shown the way we apply, generate and use knowledge is affected by our social and institutional context, which told us what in communism? To be serious. To be really, really serious. It did. (Applause) Be serious. I can't tell you how many times I've been scolded in the park for letting my kids play on the ground. Heaven forbid they play in the dirt, the kal, or even worse, lokvi, water -- that will kill them. I have been told by babas and dyados that we shouldn't let our kids play so much because life is serious and we need to train them for the seriousness of life.
اگر بعضی از شماها فراموش کرده باشید که بازی چیست، بازی اینطوريه. نوزادان بازی می کنند، کودکان بازی می کنند، بزرگترها بازی می کنند. اما ما ارزشی براي بازی قائل نيستيم. در واقع ما بازی را بيارزش قلمداد ميكنيم. ما آن را در سه حوزه بیارزش میكنیم. اجازه بدهید بریم به این سه حوزه. حوزه اجتماعی: 45 سال از چه؟ از كمونيسم-- كه در آن جامعه و دولت بر فرد رجحان داشت و از روي ناداني خفه کردن خلاقیت، خودشكوفايي و نوآوری. به جای آن، چه چیزی را ما ارزشمند ميبينيم؟ [چرا اين را ميپرسم؟] به اين خاطر كه تحقيقات نشان ميدهد که نحوه توليد، كاربرد و استفاده ما از دانش متاثر از بافت اجتماعی و سازمانی ما است، در کمونیسم به ما چي گفته شده است؟ اینکه جدی باشيم. خيلي خيلي جدي باشيم. اينجوري شد. ( تشویق تماشاگران) جدی باشید. نمیتوانم بگویم چند بار من در پارکهاغرولند شنيدهام كه چرا اجازه دادم کودکانم روي زمین بازی کنند. انگار خدا نکرده آنها دارند با كثافت بازی ميکنند، و یا حتی آب، انگار كه اين چيزها بچهها را خواهد كشت. افرادي به من گفتند که نباید به کودکان مان اجازه دهیم زیاد بازی کنند، زیرا زندگی امری جدی است و لازم است كه آنها را در زندگي جدي بار بياريم.
We have a serious meme running through. It's a social gene running through us. It's a serious gene. It's 45 years of it that's created what I call the "baba factor." (Laughter) (Applause) And here's how it works. Step one: woman says, "I want to have a baby. Iskam baby." Step two: we get the baby. Woohoo! But then what happens in step three? I want to go back to work because I need to further my career or I just want to go have coffees. I'm going to give bebko to baba. But we need to remember that baba's been infected by the serious meme for 45 years. So what happens? She passes that virus on to baby, and it takes a really, really, really long time -- as the redwood trees -- for that serious meme to get out of our operating system.
یک الگوی رفتاری جدی که بايد به آن نحو پيش رفت. این یک ژن اجتماعی است که از طريق ما كار ميكند. این ژن، ژن جدیبودن است. 45 سال از سلطه كمونيسم باعث خلق چیزی شده که من آن راعامل پدر مينامم. ( خنده تماشاگران) (تشویق تماشاگران) و اين عامل چطور کار می کند؟ قدم اول: مامان می گوید، " من یک بچه میخواهم. يه بچه." قدم دوم: ما بچهدار شدیم واوو! اما در قدم سوم چه اتفاقی میافتد؟ می خواهم برگردم سر کار، چون لازم است كه کارم رو پيش ببرم، یا اينكه يه دقيقه برای خوردن یک قهوه میروم. ميروم كه بچه را به باباش بدهم. ولی ما باید به خاطر داشته باشیم که بابا متاثر از الگوی رفتاری جدی 45 ساله است. خوب چه اتفاقی می افتد؟ او ویروس را به نوزاد انتقال می دهد، و زمان بسیار درازي ميطلبد-- مثل درخت ردوود-- تا اين الگوی رفتاری جدی از سیستم عملكرد ما خارج شود.
What happens then? It goes into education where we have an antiquated education system that has little changed for 100 years, that values rote learning, memorization and standardization, and devalues self-expression, self-exploration, questioning, creativity and play. It's a crap system. True story: I went looking for a school for my kid. We went to this prestigious little school and they say they're going to study math 10 times a week and science eight times a week and reading five times a day and all this stuff. And we said, "Well what about play and recess?" And they said, "Ha. There won't be a single moment in the schedule." (Laughter) And we said, "He's five." What a crime. What a crime. And it's a crime that our education system is so serious because education is serious that we're creating mindless, robotic workers to put bolts in pre-drilled holes. But I'm sorry, the problems of today are not the problems of the Industrial Revolution. We need adaptability, the ability to learn how to be creative and innovative. We don't need mechanized workers. But no, now our meme goes into work where we don't value play. We create robotic workers that we treat like assets, to lever and just throw away.
نكته بعدي درباره چيه؟ درباره آموزش و پرورش است. ما یک سیستم آموزش و پرورش قديمي داریم که در طی 100 سال تنها کمی تغییر کرده است که به یادگیری طوطيوار، حفظ کردن و يكسانسازي ارزش مينهد، و تحقق خودشكوفايي، استعدادهاي فردي، به چالشكشيدن، خلاق بودن و بازی کردن را فاقد ارزش ميبيند. این سیستم مزخرفي است. يك داستان واقعي برايتان تعريف كنم: من برای فرزندم دنبال يك مدرسه میگشتم. ما به یک مدرسه کوچک معتبری رفتیم آنها گفتند که در هفته ده جلسه ریاضی، و هشت جلسه علوم و هر روز پنج جلسه قرائت دارند و این چیزها. ما گفتیم، " خوب، بازی و زنگ تفریح چی؟" آنها گفتند، " ها. در برنامه حتی یک لحظه خالي هم وجود ندارد." ( خنده تماشاگران) ما گفتيم، "او پنج ساله است." چه جنایتی . چه جنایتی. و این جنایتی است که سیستم آموزش و پرورش ما خیلی جدی است چون آموزش جدي است که ما کارگران رباتی بیفکری ايجاد می کنیم كه پیچ و مهرهها را در سوراخهاي از قبل آماده شده قرار بدهند. اما من خیلی متاسفم، مشکلات امروز مشکلات دوران انقلاب صنعتی نیست. ما به سازگاری نیاز داریم، توانایی اينكه یاد بگیریم خلاق و نوآور باشيم. ما به کارگران مکانیزه نيازي نداريم. اما اينطور نيست، اكنون، وقتي که ما ارزشي براي بازی قائل نيستيم روحيه ما دنبال كار ميرود. ما کارگران رباتگونهای درست می کنیم که مانند دارایی با آنها رفتار می کنیم، بعنوان يك اهرم و بعد آنها دور انداخته ميشوند.
What are qualities of a Bulgarian work? Autocratic -- do what I say because I'm the chef. I'm the boss and I know better than you. Untrusting -- you're obviously a criminal, so I'm going to install cameras. (Laughter) Controlling -- you're obviously an idiot, so I'm going to make a zillion little processes for you to follow so you don't step out of the box. So they're restrictive -- don't use your mobile phone, don't use your laptop, don't search the Internet, don't be on I.M. That's somehow unprofessional and bad. And at the end of the day, it's unfulfilling because you're controlled, you're restricted, you're not valued and you're not having any fun. In social, in education and in our business, don't value play. And that's why we're last, because we don't value play.
شايستگيهاي يك کار بلغاری چيست؟ خودکامگی -- هر چه ميگويم انجام بده چون من رئیسم. من رئیسم و بهتر از تو میدانم. و مساله بی اعتمادی-- مسلما" شما یک جنایتکار هستید، بنابراين میخواهم دوربین نصب کنم. ( خنده تماشاگران) کنترل-- مسلما" شما یک كودن هستید، بنابراين ميخواهم دستور العمل کوچک بيپاياني برای تو بسازم که آن را دنبال کنی و یک قدم هم ازآن خارج نشوی. اینها محدود کننده هستند-- از موبایلت استفاده نکن، از لپ تابت استفاده نکن، در اینترنت جستجو نکن، چت نکن انجام این كار كاري بد و غیرحرفهای است. و در پایان روز، حاصل، ناخشنودی است، زیرا شما کنترل شدهاید، محدود شدهاید، و ارزشمند به حساب نيامدهايد و هیچ تفریحی نداشتهاید. در اجتماع، آموزش و پرورش و تجارت ما، براي بازی کردن ارزشي قائل نيستند. و این دلیل آخرین بودن ماست، زیرا ما به بازی کردن بها نمی دهیم.
And you can say, "That's ridiculous, Steve. What a dumb idea. It can't be because of play. Just play, that's a stupid thing." We have the serious meme in us. Well I'm going to say no. And I will prove it to you in the next part of the speech -- that play is the catalyst, it is the revolution, that we can use to transform Bulgaria for the better. Play: our brains are hardwired for play. Evolution has selected, over millions and billions of years, for play in animals and in humans. And you know what? Evolution does a really, really good job of deselecting traits that aren't advantageous to us and selecting traits for competitive advantage. Nature isn't stupid, and it selected for play. Throughout the animal kingdom, for example: ants. Ants play. Maybe you didn't know that. But when they're playing, they're learning the social order and dynamics of things. Rats play, but what you might not have known is that rats that play more have bigger brains and they learn tasks better, skills. Kittens play. We all know kittens play. But what you may not know is that kittens deprived of play are unable to interact socially. They can still hunt, but they can't be social. Bears play. But what you may not know is that bears that play more survive longer. It's not the bears that learn how to fish better. It's the ones that play more.
و شما میتوانید بگویید،" این مسخره است ، استیو . چه ایده بی معنايی. علت نميتواند بازی نکردن باشد. فقط بازی، چه حرف احمقانهای." ما الگوی جدی در درونمان داریم. خوب بايد بگويم نه. و این را در قسمت بعدی صحبتم به شما اثبات می کنم-- که بازی کردن کاتالیزور است، این آن انقلابی است که ما میتوانیم از آن برای بهتر شدن بلغارستان استفاده كنيم. بازی کردن: سخت افزار مغز ما براي بازی ساخته شده است. تكامل، طي ميليونها و ميلياردها سال، مغز را براي بازی انسان و حیوانات انتخاب کرده است. میدانید برای چه؟ تکامل کار بسیار بسیار خوبی كرده است كه صفاتي را كه برای ما مزیتی ندارند حذف كرده است و صفاتي را انتخاب كرده كه مزیت رقابتي دارند. طبیعت احمق نیست، این برای بازی انتخاب شده. در سراسر قلمرو حیوانات ،برای مثال، مورچهها ، مورچهها بازی میکنند. شاید شما این را نمیدانستید. اما وقتی آنها بازی می کنند، آنها نظم اجتماعی و پویايی چیزها را یاد میگیرند. موشها بازی میکنند، اما چیزی که ممکن است شما ندانید این است که موشهایی که بیشتر بازی میکنند مغز بزرگتری دارند و وظایفشان را بهتر یاد میگیرند، و مهارتها را. بچه گربهها بازی میکنند. همه ما میدانیم که بچه گربهها بازی میکنند. اما چیزی که شاید شما ندانید این است که بچهگربههایی که از بازی کردن محروم شدهاند قادر به تعامل اجتماعی نیستند. آنها میتوانند شکار کنند، اما نميتوانند اجتماعی باشند. خرسها بازی میکنند. اما چیزی که ممكن است شما ندانید این است که آنهایی که بیشتر بازی میکنند عمر طولانیتري دارند. اینطور نيست که خرسها یاد میگیرند ماهی بیشتری بگیرند. خرسها بيشتر بازي ميكنند علت اينه.
And a final really interesting study -- it's been shown, a correlation between play and brain size. The more you play, the bigger the brains there are. Dolphins, pretty big brains, play a lot. But who do you think with the biggest brains are the biggest players? Yours truly: humans. Kids play, we play -- of every nationality, of every race, of every color, of every religion. It's a universal thing -- we play. And it's not just kids, it's adults too.
و آخرین مطالعه جالب اينكه، نشان داده شده که بین اندازه مغز و بازی کردن همبستگي وجود دارد. هرچه بیشتر بازی کنید، مغز بزرگتری خواهيد داشت. دلفینها، اين بزرگ مغزها، خيلي بازی میکنند. اما فکر میکنید كدام موجودات كه بزرگترین مغزها را دارند، بزرگترین بازیگران هستند؟ ارادتمند شما، انسانها. بچه ها بازی می کنند، ما بازی می کنیم-- از هر ملیتی، از هر نژادی، از هر رنگی، از هر مذهبی، بازي كاري جهانی است -- ما بازی می کنیم. این فقط بچهها نیستند كه بازي ميكنند، بزرگسالان هم بازی میکنند.
Really cool term: neoteny -- the retention of play and juvenile traits in adults. And who are the biggest neotenists? Humans. We play sports. We do it for fun, or as Olympians, or as professionals. We play musical instruments. We dance, we kiss, we sing, we just goof around. We're designed by nature to play from birth to old age. We're designed to do that continuously -- to play and play a lot and not stop playing. It is a huge benefit. Just like there's benefits to animals, there's benefits to humans. For example, it's been shown to stimulate neural growth in the amygdala, in the area where it controls emotions. It's been shown to promote pre-frontal cortex development where a lot of cognition is happening. As a result, what happens? We develop more emotional maturity if we play more. We develop better decision-making ability if we play more.
واقعا اين واژه بامزه است: نئوتنی( حفظ صفاتی از دوران نوزادی در مرحله بعد از بلوغ)-- حفظ صفات نوجواني و بازي در بزرگسالان. و چه موجودي بزرگترین نئوتنیست است؟ انسان. ما بازيهاي ورزشي داريم. ما این کار را برای تفریح، به عنوان قهرمان المپیک و یا ورزشكاران حرفهای انجام ميدهيم. ما آلات موسیقی می نوازیم. ما میرقصیم، میبوسیم، آواز میخوانیم، شكلك در میآوریم. طبیعت ما را براي بازي طراحی كرده است از تولد تا كهنسالي. ما طراحی شدهایم که مستمرا بازي كنيم-- بازی و بازی بیشتر و دست از بازي نكشيم. این منافع عظیمی دارد. دقیقا" مثل منافعی که برای حیوانات دارد، برای انسانها منافعی دارد. برای مثال، نشان داده شده که برای تحریک رشد عصب در بادامه مغز، در منطقهای که احساسات در آن کنترل میشود لازم است. نشان داده شده كه برای رشد لایه جلوپیشانی کرتکس مغز که بيشتر شناخت در آن صورت ميگيرد بازي لازم است. خوب حالا چي؟ اگر ما بيشتر بازی کنیم بلوع عاطفی بيشتري خواهيم داشت. ما ميتوانيم توانايي تصميمگيري بهتري پيدا كنيم اگر بيشتر بازي كنيم.
These guys are facts. It's not fiction, it's not story tales, it's not make-believe; it's cold, hard science. These are the benefits to play. It is a genetic birthright that we have, like walking or speaking or seeing. And if we handicap ourselves with play, we handicap ourselves as if we would with any other birthright that we have. We hold ourselves back. Little exercise just for a second: close your eyes and try to imagine a world without play. Imagine a world without theater, without the arts, without song, without dancing, without soccer, without football, without laughter. What does this world look like? It's pretty bleak. It's pretty glum.
دوستان، اينها واقعيت دارند. این تخیل نیست، قصهگويي نیست، برای باوراندن نيست؛ این دانش آزمايشگاهي و فيزيكي است. اینها منافع بازی کردن هستند. این حق ذاتی ژنتيكي ما است، مانند راه رفتن، حرف زدن یا دیدن. و اگر ما خودمان را از بازی کردن محروم کنیم، مثل این است كه خود را از هر حق ذاتي ديگري که داریم محروم كرده باشيم. ما خودمان را عقب نگه می داریم. یک تمرین كوچك به مدت يك ثانیه: چشمانتان را ببندید و یک دنیای بدون بازی را تصور کنید. يك دنیای بدون تئاتر، بدون هنر، بدون ترانه، بدون رقص، بدون بازي فوتبال، بدون توپ فوتبال، بدون خنده را تصور كنيد. این دنیا چه شکلی است؟ خیلی تيره است . خیلی دلگیر است.
Now imagine your workplace. Is it fun? Is it playful? Or maybe the workplace of your friends -- here we're forward thinking. Is it fun? Is it playful? Or is it crap? Is it autocratic, controlling, restrictive and untrusting and unfulfilling? We have this concept that the opposite of play is work. We even feel guilty if we're seen playing at work. "Oh, my colleagues see me laughing. I must not have enough work," or, "Oh, I've got to hide because my boss might see me. He's going to think I'm not working hard." But I have news for you: our thinking is backwards.
حالا محل کارتان را تصور کنید. آیا بامزه است؟ آیا سرگرمکننده است؟ يا محل کار دوستانتان- فقط داريم فكر ميكنيم. آیا لذت بخش است؟ آیا سرگرمکننده است؟ یا مزخرف است. مستبدانه، کنترلکننده، محدود کننده، بیاعتماد و ناخشنود کننده هست؟ ما این مفهوم را داریم که متضاد بازی کردن، کار کردن است. و اگر در حال بازی در محل کار دیده شویم، احساس گناه میکنیم. " آه همکارانم مرا در حال خندیدن دیدند. من باید زياد سرم شلوغ نباشه،" یا " آه من باید پنهان بشوم زیرا ممکن است رئیسم من را ببیند. حتما فکر ميکند من سخت کار نمیکنم." اما خبری برایتان دارم: اين فكرها، عقب مانده است.
The opposite of play is not work. The opposite of play is depression. It's depression. In fact, play improves our work. Just like there's benefits for humans and animals, there's benefits for play at work. For example, it stimulates creativity. It increases our openness to change. It improves our ability to learn. It provides a sense of purpose and mastery -- two key motivational things that increase productivity, through play. So before you start thinking of play as just not serious, play doesn't mean frivolous. You know, the professional athlete that loves skiing, he's serious about it, but he loves it. He's having fun, he's in the groove, he's in the flow. A doctor might be serious, but laughter's still a great medicine. Our thinking is backwards. We shouldn't be feeling guilty. We should be celebrating play.
متضاد بازی کردن کار کردن نیست. متضاد بازی کردن افسردگی است. افسردگی است. در واقع، بازی کردن کار ما را بهتر میكند. مانند مزایایی که حیوانات و انسانها دارند، بازي كردن درمحل كار هم مزایایی دارد. برای مثال، این خلاقیت را بيدار می کند. آمادگي ما برای تغییر را بالا می برد. توانادیی ما براي یادگیری را بيشتر میكند. این حس هدفمندي و تسلط ایجاد میکند-- دو کلید انگیزشي که باعث افزايش بهرهوری از طريق بازي ميشوند. خوب قبل از اینکه شما بخواهيد فکر کنيد كه بازي صرفا يك كار غيرجدي است بايد بگم، بازی به معنای يك رفتار سبك نیست. میدانید، يك ورزشکار حرفهای که عاشق اسكي است، در مورد آن جدی هست، اما عاشق آن هم هست. در عين حال كه لذت می برد، در مسیر هم هست و داره پيش ميره. یک دکتر شاید جدی باشد، اما خندیدن یک درمان عالی است. فکرمان عقب مانده است. ما نباید احساس گناه کنیم. ما باید بازی کردن را جشن بگیریم.
Quick example from the corporate world. FedEx, easy motto: people, service, profit. If you treat your people like people, if you treat them great, they're happier, they're fulfilled, they have a sense of mastery and purpose. What happens? They give better service -- not worse, but better. And when customers call for service and they're dealing with happy people that can make decisions and are fulfilled, how do the customers feel? They feel great. And what do great customers do, great-feeling customers? They buy more of your service and they tell more of their friends, which leads to more profit. People, service, profit. Play increases productivity, not decreases.
یک مثال کوتاه از دنياي شرکتها. فدکس، شعار ساده دارد: مردم، خدمات، منافع. اگر شما با کارکنانتان مثل انسان رفتار کنید، اگر آنها با آنها عالی رفتار کنید، آنها خوشحالتر بوده، استعدادهايشان محقق شده، حس تسلط و هدفمندي خواهند داشت. آن وقت چي ميشه؟ آنها خدمات بهتری ارائه میدهند-- بدتر نه، بهتر. و قتی مشتریان برای خدمات تماس می گیرند آنها با افراد خوشحالي که توان تصمیمگیري داشته و خوشنودند مواجه ميشوند، و مشتریانشان چه احساسي خواهند داشت؟ يه احساس عالی. مشتریاني كه احساس عالی دارند چه می کنند؟ آنان خدمات شما را بیشتر می خرند و درباره شما با دوستانشان بيشتر صحبت می کنند، كه سود بيشتري براي شما به ارمغان ميآورد. افراد، خدمات، سود. بازی کردن بهرهوری را افزایش میدهد، کاهش نميدهد.
And you're going to say, "Gee, that can work for FedEx out there in the United States, but it can't work in Bulgaria. No way. We're different." It does work in Bulgaria, you guys. Two reasons. One, play is universal. There's nothing weird about Bulgarians that we can't play, besides the serious meme that we have to kick out. Two, I've tried it. I've tried at Sciant. When I got there, we had zero happy customers. Not one customer would refer us. I asked them all. We had marginal profit -- I did. We had marginal profits, and we had unhappy stakeholders. Through some basic change, change like improving transparency, change like promoting self-direction and collaboration, encouraging collaboration, not autocracy, the things like having a results-focus. I don't care when you get in in the morning. I don't care when you leave. I care that your customer and your team is happy and you're organized with that. Why do I care if you get in at nine o'clock? Basically promoting fun. Through promoting fun and a great environment, we were able to transform Sciant and, in just three short years -- sounds like a long time, but change is slow -- every customer, from zero to every customer referring us, above average profits for the industry and happy stakeholders. And you can say, "Well how do you know they're happy?" Well we did win, every year that we entered, one of the rankings for best employer for small business. Independent analysis from anonymous employees on their surveys. It does, and it can, work in Bulgaria. There's nothing holding us back, except our own mentality about play.
حتما ميخواهيد بگوئيد، "هی، این برای فدکس در ایالات متحده می تواند کارآيي داشته باشه، اما برای بلغارستان نه. چارهاي نيست. ما فرق داريم." اما دوستان، این در بلغارستان هم کارآيي داره. به دو دلیل. دليل اول اينكه بازی کردن امري جهانی است. هیچ چیز عجیبی درباره اينكه بلغاریها می توانند بازی کنند نیست، وانگهی الگوهای رفتاری جدی که داریم را باید بیرون بیندازیم. دوم، من آن را امتحان كردهام. من آن را در ساینت امتحان کردهام. وقتی من آنجا رفتم، ما اصلا" مشتری راضی نداشتیم. هيچ مشتریاي ما را به سايرين توصیه نمیکرد. من از همه آنها پرسيدم. ما سود حاشیهای داشتيم-- من پرسيدم. ما سود کمی داشتیم، سهامداران ما ناراضی بودند. با چند تا تغییرات ابتدايي، تغییراتی مثل بهبود شفافیت، تغییراتی مثل ترویج خودراهبری، همکاری کردن، تشویق همکاری، و نه خودکامگی، تغييراتي نظير تمرکز بر نتیجه داشتن، پيشرفتهايي حاصل شد. براي من اهمیتي نداره كه شما چه وقت صبح وارد محل كار ميشي يا از آن خارج ميشي. براي من مهم اين است كه مشتری شما و تیم شما خوشحال باشند و شما با آن هماهنگ باشي. چرا باید برايم مهم باشه كه شما ساعت 9 وارد شدی؟ اساسا" ترويج خوش بودن. از طریق ترویج تفریح و محیط کاری خوب ما توانستيم ساينت را تغییر بدهيم و فقط در مدت كوتاه سه سال-- به نظر طولانی می آید، اما تغییر ( فرآیندی) آهسته است-- هر مشتري جديد و قديمي ما را به سايرين توصیه ميكرد، و سودي بالا تر از متوسط در این صنعت و سهامداران راضی داشتيم. و شما می توانید بگویید، "خوب شما از كجا می دانید که آنها راضی هستند؟" خوب ،هرسال ما در رتبه بندی انتخاب بهترین کارفرما در بنگاههاي کوچک وارد شدیم برنده شدیم. يك تجزیه تحلیل مستقل از طرف کارمندان بدون اينكه نامشان در اين نظرسنجيها بيايد. این انجام شد و میتواند در بلغارستان نیز عملي بشود. هیچ چیزي ما را عقب نگه نميدارد، به غير از ذهنیت خود ما در مورد بازی کردن.
So some steps that we can take -- to finish up -- how to make this revolution through play. First of all, you have to believe me. If you don't believe me, well just go home and think about it some more or something. Second of all, if you don't have the feeling of play in you, you need to rediscover play. Whatever it was that as a kid you used to enjoy, that you enjoyed only six months ago, but now that you've got that promotion you can't enjoy, because you feel like you have to be serious, rediscover it. I don't care if it's mountain biking or reading a book or playing a game. Rediscover that because you're the leaders, the innovation leaders, the thought leaders. You're the ones that have to go back to the office or talk to your friends and ignite the fire of change in the play revolution. You guys have to, and if you're not feeling it, your colleagues, your employees, aren't going to feel it. You've got to go back and say, "Hey, I'm going to trust you." Weird concept: I hired you; I should trust you. I'm going to let you make decisions. I'm going to empower you, and I'm going to delegate to the lowest level, rather than the top. I'm going to encourage constructive criticism. I'm going to let you challenge authority. Because it's by challenging the way things are always done is that we are able to break out of the rut that we're in and create innovative solutions to problems of today.
در پایان -- خوب يكسري كارها می توانیم بکنیم تا این انقلاب را از طریق بازی کردن ايجاد كنيم. اول از همه، شما باید حرفهاي من را باور كنيد. اگر مرا باور ندارید، خوب بروید خانه و درباره آن یک وقت دیگر فکر کنید. دوم اينكه، اگر احساس بازی در خودتان ندارید، لازم است دوباره بازی را كشف كنید. هرچه که در کودکی از آن لذت می بردید، يا شش ماه پیش از آن لذت ميبردید، اما حالا به جايي رسیدید که دیگر نمی توانید از آن لذت ببرید. زیرا شما احساس می کنید که باید جدی باشید، مجددا كشفش كنيد. براي من مهم نيست كه اين بازي، دوچرخه سواری در کوه باشد یا خواندن یک کتاب و یا بازی کردن یک گیم، فقط دوباره آن را كشف كنيد. زیرا رهبر شما هستید، رهبران نوآوری، رهبران تفکر. شما آن کسی هستید که باید به دفترتان برگردید يا با دوستانتان صحبت کنید و جرقه آتش تغییر را در انقلاب بازی مشتعل کنید. شما دوستان باید، حتي اگر این حس را نداشته باشيد، و همکارانتان، کارمندانتان آن را احساس نکنند. شما باید برگردید و بگوید،" هی، من ميخواهم به شما اعتماد کنم." منطق جالبي است. من شما را استخدام كردهام. من بایستی به شما اعتماد کنم. ميخواهم بگذارم شما تصمیم بگیرید. ميخواهم شما را تقويت کنم. ميخواهم كمترین سطح مسئوليت را داشته باشم نه بالاترين را. من ميخواهم انتقاد سازنده را ترويج کنم. ميخواهم بگذارم شما صاحبمنصبان را به چالش بکشيد. زیرا با به چالش کشیدن شیوههایی که همواره کارها به آن ترتيب انجام شده ما ميتوانيم از چالههايي که در آن هستیم بيرون بياييم و راه حلهای نوآورانهاي برای مشکلات امروز ابداع كنيم.
We're not always right as leaders. We're going to eradicate fear. Fear is the enemy of play. And we're going to do things like eliminate restrictions. You know what, let them use their mobile phone for personal calls -- heaven forbid. Let them be on the Internet. Let them be on instant messengers. Let them take long lunches. Lunch is like the recess for work. It's when you go out in the world and you recharge your brain, you meet your friends, you have a beer, you have some food, you talk, you get some synergy of ideas that maybe you wouldn't have had before. Let them do it. Give them some freedom, and in general, let them play. Let them have fun at the workplace. We spend so much of our lives at the workplace, and it's supposed to be, what, a miserable grind, so that 20 years from now, we wake up and say, "Is this it? Is that all there was?" Unacceptable. Nepriemliv. (Laughter)
چون ما رهبر هستيم دليل نميشود كه همواره حق با ما باشد. ميخواهيم ترس را زايل كنيم. ترس دشمن بازی است. ما ميخواهيم كارهايي را انجام بدهیم مثل از بین بردن محدودیتها. میدانید، بگذاريد آنها از موبایلشان برای تماسهاي شخصی شان استفاده کنند-- خدای ناکرده. بگذاريد آنها در اینترنت باشند. بگذاريد اس ام اس بدهند. بگذاريد ناهارشان طول بكشد. ناهار زنگ تفریح کار است. وقتی شما بیرون ميروید مغزتان را شارژ می کنید، دوستانتان را ملاقات می کنید، یک نوشيدني می خورید، يه غذايي می خورید، صحبت می کنید، ایدههایي به دست ميآوريد که شاید قبلا آنها را نداشتید. بگذاريد این کار را بکنند. به آنها مقداري آزادی بدهید. و در کل، اجازه بدهید آنها بازی کنند. بگذاريد آنها در محل کارشان خوش باشند. ما وقت زیادی را در محل کارمان می گذرانیم، و هميشه اينطوري بوده كه واي، چه بدبختی بزرگي، خوب بيست سال دیگر بیدار میشوی و میگویی، "واقعا این همون كار است"؟ همه اش همین بود؟ باوركردني نيست. ( خنده تماشاگران)
So in summary, we need a drastic change in the way we think and behave, but we don't need a workers' revolution. We don't need a workers' revolution. What we need is a players' uprising. What we need is a players' uprising. What we need is a players' uprising. Seriously, we need to band together. Today is the start of the uprising. But what you need to do is fan the flames of the revolution. You need to go and share your ideas and your success stories of what worked about reinvigorating our lives, our schools, and our work with play; about how play promotes a sense of promise and self-fulfillment; of how play promotes innovation and productivity, and, ultimately, how play creates meaning. Because we can't do it alone. We have to do it together, and together, if we do this and share these ideas on play, we can transform Bulgaria for the better.
خوب خلاصه كنم، ما به یک تغییر بنیادی در شیوه تفکر و رفتار خود نیاز داریم. اما ما نيازي به یک انقلاب كارگري نداریم. ما به انقلاب کارگری نیازی نداریم. چیزی که ما نیاز داریم قیام بازیکنان است. چیزی که ما نیاز داریم به پا خواستن بازیکنان است. چیزی که ما نیاز داریم به پا خواستن بازیکنان است. جدا"، ما نیاز داریم که با یکدیگر متحد شويم. امروز شروع اين قیام است. اما چیزی که لازم است انجامش بدهبد شعلهوركردن آتش انقلاب است. لازم است بروید و ایدهها و داستانهای موفقیتهایتان درباره آنچه که دوباره به زندگیمان، مدارسمان و کارمان از طريق بازي نيرو بخشيد با دیگران صحبت كنيد؛ در مورد اینکه چگونه بازی کردن حس تعهد و خودشكوفايي را بيشتر میكند. اینکه چگونه بازی کردن نوآوری و بهرهوری را بيشتر میكند؛ و سرانجام اينكه، چگونه بازی معنا خلق میکند. چون ما نمیتوانیم به تنهايي اين كار را انجام بدهيم. ما باید با هم این کار را بكنیم. و اگر با هم، این کار را بکنیم و ایده بازی را در ميان بگذاریم، ما می توانیم بلغارستان را كشور بهتري کنیم.
Thank you.
سپاسگزارم.
(Applause)
( تشویق تماشاگران)