We grew up interacting with the physical objects around us. There are an enormous number of them that we use every day. Unlike most of our computing devices, these objects are much more fun to use. When you talk about objects, one other thing automatically comes attached to that thing, and that is gestures: how we manipulate these objects, how we use these objects in everyday life. We use gestures not only to interact with these objects, but we also use them to interact with each other. A gesture of "Namaste!", maybe, to respect someone, or maybe, in India I don't need to teach a kid that this means "four runs" in cricket. It comes as a part of our everyday learning.
ما رشد کردیم و این در حالی بوده که با اشیاء مادی اطرافمان رابطه ای متقابل داشته ایم. تعداد بسیار زیادی از آنها وجود دارد که ما روزمره از آنها استفاده میکنیم. کار کردن با آنها برخلاف ابزار های رایانهای مان بسیار لذت بخش تر است. وقتی که ما در مورد اشیاء صحبت میکنیم, عامل دیگری هم بطور خودکار با آنهاهمراه میشود، و آن نحوه ی حرکات بدن ما در استفاده از این اشیاء است : این که ما چگونه این اشیاء را تحت تاثیر قرار میدهیم، چطور از آنها در زندگی روزمره استفاده میکنیم. ما از حرکات بدنمان نه فقط برای تعامل با این اشیاء استفاده میکنیم، بلکه از آنها برای ارتباط با یکدیگر هم استفاده میکنیم. به عنوان مثال حرکت " نماسته" ! , که شاید , برای ادای احترام به شخصی استفاده شود , یا شاید -- در هند نیازی به آموزش معنای این حرکت به یک بچه وجود ندارد. چنین مطلبی به خودی خود در زندگی روز مره فرا گرفته می شود.
So, I am very interested, from the beginning, how our knowledge about everyday objects and gestures, and how we use these objects, can be leveraged to our interactions with the digital world. Rather than using a keyboard and mouse, why can I not use my computer in the same way that I interact in the physical world?
بنا براین ، من تمایل زیادی دارم بدانم, که -- چگونه دانش ما در مورد اشیاء و حرکات روزمره، ونحوه ی استفاده ی ما از این اشیاء ، میتواند روی رابطه ی ما با دنیای دیجیتال نفوذپذیر باشد. به جای استفاده از ماوس و کیبرد، چرا من نتوانم از کامپیوترم
So, I started this exploration around eight years back, and it literally started with a mouse on my desk. Rather than using it for my computer, I actually opened it. Most of you might be aware that, in those days, the mouse used to come with a ball inside, and there were two rollers that actually guide the computer where the ball is moving, and, accordingly, where the mouse is moving. So, I was interested in these two rollers, and I actually wanted more, so I borrowed another mouse from a friend -- never returned to him -- and I now had four rollers. Interestingly, what I did with these rollers is, basically, I took them off of these mouses and then put them in one line. It had some strings and pulleys and some springs. What I got is basically a gesture-interface device that actually acts as a motion-sensing device made for two dollars. So, here, whatever movement I do in my physical world is actually replicated inside the digital world just using this small device that I made, around eight years back, in 2000.
به همان شکلی که با اشیاء اطرافم در تماس هستم استفاده کنم ؟ بنابراین، من تحقیق در این مورد را از حدود هشت سال پیش شروع کردم، و این در واقع از یک ماوس روی میزم شروع شد. به جای اینکه از آن برای رایانهام استفاده کنم، بازش کردم. بیشتر شما می دانید که , در آن روزها ، ماوس ها با توپی در داخلشان طراحی می شدند. و دو غلطک که در واقع رایانه را راهنمایی می کردند که توپ در چه مسیری در حال حرکت است، و در نتیجه جهت حرکت ماوس کدام طرف است. در واقع , نکته ی توجه من این دو غلطک بودند, و من در حقیقت تعداد ماوس های بیشتری احتیاج داشتم، در نتیجه یک ماوس دیگر از دوستم قرض کردم -- که هیچ وقت هم پسش ندادم -- و من الان چهار غلطک داشتم. جالبتر اینکه, کاری که من با این غلطکها کردم این بود که، در اصل، آنها از ماوسها بیرون آوردم و در یک خط قرارشان دادم. آنها شامل چند بند و کشنده و فنر بودند. چیزی که من با آن مواجه شدم در اصل یک دستگاه رابط حرکتی بود که در حقیقت به عنوان یک دستگاه حساس به حرکت عمل میکند که با هزینه ای برابر با دو دلار ساخته شده است. پس هر حرکتی که من در دنیای فیزکی خودم انجام میدهم در واقع در دنیای مجازی تکرار میشد قفط با استفاده از این دستگاه که من در حدود ۸ سال پیش در سال ۲۰۰۰ ساختم.
Because I was interested in integrating these two worlds, I thought of sticky notes. I thought, "Why can I not connect the normal interface of a physical sticky note to the digital world?" A message written on a sticky note to my mom, on paper, can come to an SMS, or maybe a meeting reminder automatically syncs with my digital calendar -- a to-do list that automatically syncs with you. But you can also search in the digital world, or maybe you can write a query, saying, "What is Dr. Smith's address?" and this small system actually prints it out -- so it actually acts like a paper input-output system, just made out of paper.
بخاطر اینکه من علاقمند بودم این دو دنیا را با هم ترکیب کنم, من به فکر کاغذهای یادداشت چسبی افتادم. فکر کردم، " چرا نتوانم از یک کاغذ یادداشت چسبی کوچک به عنوان یک منبع الهام استفاده کنم و آن را به دنیای دیچیتال پیوند بزنم؟ " یک پیام بر روی یک یاداشت چسبی برای مادرم بر روی کاغذ میتواند تبدیل به یک پیام کوتاه دیجیتالی شود، یا شاید یک پیام یادآوری کننده برای یک ملاقات که به طور خودکار با تقویم دیجیتالی من هماهنگ شود -- همینطوریک لیست انجام کارها که با شما به صورت خودکار هماهنگ شود. ولی همچنین این امکان را به شما بدهد که قادر باشید در دنیای مجازی جستجو کنید، یا اینکه شاید این امکان را پیدا کنید که پرسشی بنویسید، مثلا اینکه بگویید، «آدرس دکتر اسمیت چیست؟» و این سیستم کوچک می تواند اطلاعات را در اختیار شما قرار بدهد -- در واقع این سیستم مثل یک سیستم ورودی-خروجی اطلاعات عمل می کند، که فقط از کاغذ ساخته شده است.
In another exploration, I thought of making a pen that can draw in three dimensions. So, I implemented this pen that can help designers and architects not only think in three dimensions, but they can actually draw, so that it's more intuitive to use that way.
در یک اکتشاف دیگر، من فکر ساخت یک قلم به سرم زد که میتواند بطور سه بعدی طراحی کند. پس، من این قلم را ساختم که میتواند به طراحان و معماران کمک کند که بتوانند طرحی های سه بعدی را که به ذهنشان خطور می کند ، طراحی کنند در نتیجه این روشی است که با حواس در تعامل بیشتری است.
Then I thought, "Why not make a Google Map, but in the physical world?" Rather than typing a keyword to find something, I put my objects on top of it. If I put a boarding pass, it will show me where the flight gate is. A coffee cup will show where you can find more coffee, or where you can trash the cup.
بعد فکر کردم، "چرا یک نقشه ی گوگل, که در دنیای فیزیکی باشد نسازم؟ " که در آن به جای تایپ یک کلمه ی کلیدی برای یافتن چیزی، بتوانم شیء مورد نظرم را روی آن قرار دهم. مثلا اگر یک کارت سوار شدن به هواپیما را روی آن قرار دهم، به من دروازه ی خروجی را نشان دهد. یا اینکه با قرار دادن یک فنجان قهوه روی آن به شما نشان میدهد که کجا میتوانید قهوهی بیشتری پیدا کنید. یا اینکه کجا میتوانید آن فنجان قهوه را دور بیاندازید.
So, these were some of the earlier explorations I did because the goal was to connect these two worlds seamlessly. Among all these experiments, there was one thing in common: I was trying to bring a part of the physical world to the digital world. I was taking some part of the objects, or any of the intuitiveness of real life, and bringing them to the digital world, because the goal was to make our computing interfaces more intuitive.
بنابراین، اینها تحقیقات اولیهای بود که من انجام دادم بخاطر اینکه هدف این بود که این دو دنیا بطور یکپارچه به هم مرتبط شوند. دربین همه ی این تجربیات، یک چیز مشترک بود: و آن اینکه من تلاش میکردم که یک قسمت از دنیای مادی را به دنیای مجازی وارد کنم. من قسمتهایی از اشیاء را میگرفتم، یا هر بخشی از زندگی واقعی را ، و آنها را به دنیای دیچیتالی میآوردم، به خاطر اینکه هدف حسی تر کردن رابطهای رایانهای بود.
But then I realized that we humans are not actually interested in computing. What we are interested in is information. We want to know about things. We want to know about dynamic things going around.
ولی بعد پی بردم که ما انسانها در حقیقت به محاسبه علاقمند نیستیم. چیزی که ما به آن علاقمند هستیم اطلاعات است. ما میخواهیم در مورد چیزها بدانیم. ما میخواهیم در مورد چگونگی کارکرد چیزهای اطرافمان بدانیم.
So I thought, around last year -- in the beginning of the last year -- I started thinking, "Why can I not take this approach in the reverse way?" Maybe, "How about I take my digital world and paint the physical world with that digital information?" Because pixels are actually, right now, confined in these rectangular devices that fit in our pockets. Why can I not remove this confine and take that to my everyday objects, everyday life so that I don't need to learn the new language for interacting with those pixels?
در نتیجه من -- حدودا اوایل سال گذشته -- فکر کردم " چرا در مسیری معکوس به بررسی چنین نکته ای نپردازم ؟ " " چطور است دنیای دیجیتال خود را داشته باشم و دنیای مادی را با اطلاعات دیجیتالی نقاشی کنم؟ " برای اینکه پیکسل ها در واقع، درحال حاضر، در این قطعات مسطتیل شکل که در جیبهای ما جامیشوند محدود هستند. چرا این محدودیت را برطرف نکنم و آنها را به اشیاء مورد استفاده در زندگی روزمره انتقال ندهم ؟ در چنین حالتی نیازی به یادگیری یک زبان جدید نیست تا بتوان معنی این پیکسلها در یافت.
So, in order to realize this dream, I actually thought of putting a big-size projector on my head. I think that's why this is called a head-mounted projector, isn't it? I took it very literally, and took my bike helmet, put a little cut over there so that the projector actually fits nicely. So now, what I can do -- I can augment the world around me with this digital information.
پس، برای به تحقق بخشیدن این رویا، فکر کردم که یک پروژکتور بزرگ را روی سرم قرار بدهم. فکر کنم برای همین است که به آن پروژکتور کله ای میگویند، این طور نیست؟ این ایده را مو به مو به اجرا در آوردم، و کاسکت دوچرخهسواریام را گرفتم، و بالای آن را یک برش کوچک ایجاد کردم تا پروژکتور به راحتی روی آن قرار بگیرد. بنابراین حالا، کاری که میتوانم انجام دهم -- این است که میتوانم پیرامونم را با این اطلاعات دیجیتالی تقویت کنم.
But later, I realized that I actually wanted to interact with those digital pixels, also. So I put a small camera over there that acts as a digital eye. Later, we moved to a much better, consumer-oriented pendant version of that, that many of you now know as the SixthSense device.
ولی بعدا، فهمیدم که حتی میخواهم با پیکسل های دیجیتالی هم ارتباطی متقابل داشته باشم. پس من یک دوربین کوچک را نیز هم اضافه کردم، که به عنوان یک چشم دیجیتالی عمل میکرد. بعدها ، ما این ایده را به طرحی مشتری پسند ارتقاء دادیم , که بسیاری از شما آن را به عنوان دستگاه سیکس سنس می شناسید.
But the most interesting thing about this particular technology is that you can carry your digital world with you wherever you go. You can start using any surface, any wall around you, as an interface. The camera is actually tracking all your gestures. Whatever you're doing with your hands, it's understanding that gesture. And, actually, if you see, there are some color markers that in the beginning version we are using with it. You can start painting on any wall. You stop by a wall, and start painting on that wall. But we are not only tracking one finger, here. We are giving you the freedom of using all of both of your hands, so you can actually use both of your hands to zoom into or zoom out of a map just by pinching all present. The camera is actually doing -- just, getting all the images -- is doing the edge recognition and also the color recognition and so many other small algorithms are going on inside. So, technically, it's a little bit complex, but it gives you an output which is more intuitive to use, in some sense.
ولی جالبترین قسمت این تکنولوژی به خصوص این است که شما میتوانید دنیای دیجیتال خود را به هر کجا که میروید با خود حمل کنید. شما میتوانید از هر سطحی, هر دیواری که اطراف شما است به عنوان یک رابط , استفاده کنید. دوربین در حقیقت تمامی حرکات شما را تعقیب میکند. هرکاری که شما با دستهایتان انجام میدهید، دوربین آن را به عنوان یک حرکت میشناشد. و در واقع، اگردقت کنید، اینجا چند نشان رنگی وجود دارند که در طرح اولیه ما از آن ها استفاده میکردیم. شما میتوانید روی هر دیواری نقاشی کنید. در مقابل دیوار بایستید, و شروع به نقاشی بر روی آن کنید. ولی مااینجا فقط یک انگشت را تعقیب نمیکنیم، ما به شما آزادی استفاده از هر دو دست خود را میدهیم، بنابراین شما میتوانید از هر دو دست خود برای کوچک و بزرگ کردن نقشه استفاده کنید. دوربین در حقیقت -- ،همه تصاویر را میگیرد -- عمل تشخیص لبهها و همچنین رنگها را هم به عهده دارد و این در حالی است که محاسبات عددی بسیاری هم در داخلش در حال انجام شدن هستند. پس، از لحاظ تکنیکی، این یک مقدار پیچیده است، ولی به شما این امکان را میدهد که به نوعی بتوانید بیشتر با حواس خود در ارتباط باشید.
But I'm more excited that you can actually take it outside. Rather than getting your camera out of your pocket, you can just do the gesture of taking a photo, and it takes a photo for you.
ولی من بسیار هیچان زده هستم از این که شما می توانید چنین وسیله ای را با خود به فضای بیرون ببرید. به جای اینکه دوربین خود را از جیبتان بیرون بیاورید، فقط لازم است که ژست گرفتن عکس را بگیرید و آن برای شما عکس میگیرد.
(Applause)
(تشویق)
Thank you. And later I can find a wall, anywhere, and start browsing those photos or maybe, "OK, I want to modify this photo a little bit and send it as an email to a friend." So, we are looking for an era where computing will actually merge with the physical world. And, of course, if you don't have any surface, you can start using your palm for simple operations. Here, I'm dialing a phone number just using my hand. The camera is actually not only understanding your hand movements, but, interestingly, is also able to understand what objects you are holding in your hand.
ممنون. و بعدها من میتوانم یک دیوار را در هر کجا, پیدا کنم، و این عکسها را مرور کنم و یا شاید، "بسیار خب , بخواهم یک مقدار این عکس را تغییر بدهم و آنرا برای یک دوست ایمیل کنم." بنابراین، ما به دنبال دورانی هستیم که در واقع در آن دنیای محاسبات با مادیات ادغام خواهند شد. و البته، در سیستم مورد بحث حتی اگر هیچ سطحی را پیدا نکنید، میتوانید از کف دست خود برای عملکردهای ساده استفاده کنید. اینچا، من در حال گرفتن یک شماره ی تلفنم فقط با استفاده از دستم. دوربین نه تنها متوجه حرکات دست شماست , بلکه ، جالب این است که، همچنین توانایی تشخیص شیء ای که شما در دست خود دارید را هم دارد.
For example, in this case, the book cover is matched with so many thousands, or maybe millions of books online, and checking out which book it is. Once it has that information, it finds out more reviews about that, or maybe New York Times has a sound overview on that, so you can actually hear, on a physical book, a review as sound.
کاری که در واقع ما اینجا در حال انجامش هستیم -- برای مثال، در این مورد، دوربین جلد یک کتاب را با هزاران, یا شاید ملیونها کتابی که در اینترنت وجود دارد تطابق می دهد، و همین طور چک میکند که این کتاب در رابطه با چه موضوعی است. بعد از یافتن این اطلاعات، در مرحله ی بعد نظرات و انتقادات در مورد کتاب را می یابد، یا حتی نقد با فرمت صدا توسط نیویورک تایمز در مورد کتاب را نیزمی یابد, پس در واقع شما این امکان را خواهید داشت، که انتقادی را در ارتباط با یک کتاب به صورت صوتی نیز بشنوید.
(Video) Famous talk at Harvard University --
( " یک سخنرانی معروف در دانشگاه هاروارد ... ")
This was Obama's visit last week to MIT.
این بازدید اوباما در دانشگاه ام آی تی در هفتهی گذشته بود.
(Video) And particularly I want to thank two outstanding MIT --
( " و من به خصوص میخواهم از دو استاد برجسته ی ام آی تی تشکر کنم ")
Pranav Mistry: So, I was seeing the live [video] of his talk, outside, on just a newspaper. Your newspaper will show you live weather information rather than having it updated. You have to check your computer in order to do that, right?
تصور کنید، من در حال دیدن یک ویدئو زنده از سخنرانی او بودم ، بیرون ، فقط با در دست داشتن یک روزنامه. روزنامه ی شما اطلاعات هواشناسی را به طور زنده نشان میدهد به جای اینکه شما رایانهی خود را برای یافتن چنین اطلاعاتی چک کنید ,
(Applause)
(تشویق)
When I'm going back, I can just use my boarding pass to check how much my flight has been delayed, because at that particular time, I'm not feeling like opening my iPhone, and checking out a particular icon. And I think this technology will not only change the way --
وقتی که در حال برگشت هستم، فقط میتوانم از کارت ورود به هواپیمای خود استفاده کنم تا ببینم که پروازم چقدر تاخیر داشته است، بخاطر اینکه من در آن زمان مشخص، حوصلهی باز کردن آی فونم را، برای چک کردن این مورد به خصوص ندارم. و فکر میکنم که این فنآوری نه تنها مسیر را عوض میکند --
(Laughter)
بله. (خنده)
Yes. It will change the way we interact with people, also, not only the physical world. The fun part is, I'm going to the Boston metro, and playing a pong game inside the train on the ground, right?
اما حتی نحوه ی ارتباط ما با یکدیگر را نیز تغییر میدهد. واین تغییرتنها در ارتباط با دنیای مادی نیست. قسمت جالب ماجرا این است که، من به مترو بوستون رفتم، و بازی پانگ در داخل قطار انجام دادم
(Laughter)
بر روی زمین، می توانید تصور کنید ؟ (خنده)
And I think the imagination is the only limit of what you can think of when this kind of technology merges with real life.
و من فکر میکنم که این تنها تخیل شماست که در رابطه با موضوعاتی که فکر می کنید محدودیت ایجاد می کند به خصوص زمانی که چنین فنآوری با زندگی واقعی ادغام شود.
But many of you argue, actually, that all of our work is not only about physical objects. We actually do lots of accounting and paper editing and all those kinds of things; what about that? And many of you are excited about the next-generation tablet computers to come out in the market.
ولی بسیاری از شما در واقع , در این مورد بحث می کنید که, تمام کارهایتان فقط در ارتباط با اشیاء فیزیکی خلاصه نمی شود. می گوئید ما در حقیقت مقادیر بسیاری حسابداری و ویراشات کاغذی انجام می دهیم و خیلی فعالیت های مشابه این، در مورد چنین فعالیت هایی چه می توان گفت؟ و بسیاری از شما در مورد نسل آینده ی رایانههای صفحه ای که بازار میآیند هیجان زده هستید.
So, rather than waiting for that, I actually made my own, just using a piece of paper. So, what I did here is remove the camera -- All the webcam cameras have a microphone inside the camera. I removed the microphone from that, and then just pinched that -- like I just made a clip out of the microphone -- and clipped that to a piece of paper, any paper that you found around. So now the sound of the touch is getting me when exactly I'm touching the paper. But the camera is actually tracking where my fingers are moving.
اما، من به جای اینکه برای آنها منتظر بمانم، در حقیقت یکی برای خودم ساختم , فقط با استفاده از یک تکه کاغذ. در این مورد کاری که من کردم این بود که دوربین را از سیستم مورد بحث حذف کردم -- تمام دوربینهای وبکم مجهز به یک میکروفون در داخل خود هستند. من میکروفون را از آن خارج کردم، و بعد-- میکروفون را به شکل یک گیره -- به یک قطعه کاغذ متصل کردم، و این با هر قطعه ی کاغذی که در اطرافتان بیابید قابل اجراست. پس الان صدای لمس را دقیقا در زمانی که به کاغذ دست میزنم دریافت میکنم. و این در حالی است که دوربین در واقع مسیر حرکت انگشتان من را تعقیب می کند.
You can of course watch movies.
شما حتما میتوانید فیلم ها را هم تماشا کنید.
(Video) Good afternoon. My name is Russell, and I am a Wilderness Explorer in Tribe 54."
( "عصر بخیر. اسم من راسل است ... ") ( " ... و من یک مکتشف در دنیای وحش در قبیلهی ۵۴ هستم. ")
PM: And you can of course play games.
و حتی میتوانید بازی کنید.
(Car engine)
( صدای موتور ماشین )
Here, the camera is actually understanding how you're holding the paper and playing a car-racing game.
در اینجا، دوربین میفهمد که شما کاغذ را به چه شکل نگاه داشتهاید و در حال مسابقه ی ماشین بازی هستید.
(Applause)
(تشویق)
Many of you already must have thought, OK, you can browse. Yeah. Of course you can browse to any websites or you can do all sorts of computing on a piece of paper wherever you need it. So, more interestingly, I'm interested in how we can take that in a more dynamic way. When I come back to my desk, I can just pinch that information back to my desktop so I can use my full-size computer.
بسیاری از شما حتما فکر کردهاید که با این سیستم حتما میتوان در اینترنت گشت زد. بله، شما میتوانید به هر وب سایتی بروید و یا اینکه میتوانید همه گونه پردازشی برروی یک تکه کاغذ انجام دهید هر کجا که لازم داشته باشید. ولی، جالب تر اینکه ، من به اینکه چطور می توان این سیستم را به شکلی پویا تر مورد استفاده قرار داد علاقمند هستم. جوری که وقتی به میز کارم برمیگردم فقط لازم باشد اطلاعات مورد نظرم را بگیرم و به رایانه ام انتقال دهم در نتیجه میتوانم از رایانه ام هم استفاده کنم.
(Applause)
(تشویق)
And why only computers? We can just play with papers. Paper world is interesting to play with. Here, I'm taking a part of a document, and putting over here a second part from a second place, and I'm actually modifying the information that I have over there. Yeah. And I say, "OK, this looks nice, let me print it out, that thing." So I now have a print-out of that thing. So the workflow is more intuitive, the way we used to do it maybe 20 years back, rather than now switching between these two worlds.
و چرا فقط رایانهها؟ ما میتوانیم کاغذها را نیز وارد چنین سیستمی بکنیم . بازی با دنیای کاغذ جالب است. در اینجا، من قسمتی از یک مطلب را برمیدارم و قسمت باقی مانده ی مطلب را اینجا میگذارم -- و درحقیقت در حال تغییر اطلاعاتی هستم که در اینجا دارم. بله و بعد میگویم، " بسیار خب، این به نظر خوب میرسد، بهتر است که چاپش کنم. " پس من الان یک نسخه ی چاپ شده از آن را نیز دارم، و حالا -- روند کاری بسیار طبیعیتر و نزدیک تر به حواس ماست به نسبت روشی که ما در حدود بیست سال قبل استفاده می کردیم، به جای سیستم قبلی حالا می توانیم این دو دنیا را با یکدیگرادغام کنیم.
So, as a last thought, I think that integrating information to everyday objects will not only help us to get rid of the digital divide, the gap between these two worlds, but will also help us, in some way, to stay human, to be more connected to our physical world. And it will actually help us not end up being machines sitting in front of other machines.
و, در آخر، فکر میکنم که ادغام اطلاعات با اشیاء زندگی روزمره نه فقط به ما کمک می کند که جدایی که اعداد و ارقام، میان این دو دنیا ایجاد می کنند را از بین ببریم، بلکه به ما کمک میکند، که به نوعی، انسان باقی بمانیم، تا بتوانیم با دنیای مادی خود ارتباط نزدیک تری بر قرار کنیم. همینطور به ما کمک میکند که ماشین هایی نباشیم که در مقابل ماشینهای دیگر می نشینند.
That's all. Thank you.
این بود یافته هایی که مایل بودم با شما قسمت کنم. ممنون هستم.
(Applause)
(تشویق)
Thank you.
ممنون.
(Applause)
(تشویق)
Chris Anderson: So, Pranav, first of all, you're a genius. This is incredible, really. What are you doing with this? Is there a company being planned? Or is this research forever, or what?
کریس اندرسون: پس, پراناو، اول از همه، تو یک نابغه هستی. این غیر قابل باور است، واقعا میگم. میخواهی با این ابداع چه کار کنی؟ آیا تاسیس یک شرکت را برنامه ریزی کردی؟ یا این که این برای همیشه یک تحقیق باقی می مانه، و یا چیز دیگری؟
Pranav Mistry: So, there are lots of companies, sponsor companies of Media Lab interested in taking this ahead in one or another way. Companies like mobile-phone operators want to take this in a different way than the NGOs in India, thinking, "Why can we only have 'Sixth Sense'? We should have a 'Fifth Sense' for missing-sense people who cannot speak. This technology can be used for them to speak out in a different way maybe a speaker system."
پراناو میستری: خوب، شرکتهای خیلی زیادی وجود دارند -- که در حقیقت شرکت هایی هستند که از چنین طرحی پشتیبانی می کنند -- و علاقمند هستند که به این طرح به اشکال مختلف جامه ی عمل بپوشانند. شرکتهایی مثل گردانندگان تلفن های همراه مایلند این طرح را بصورتی متفاوت نسبت به سازمانهای اطلاع رسانی در هند مورد استفاده قرار دهند, آنها دراین فکر هستند که ، " چرا ما فقط باید سیستم سیکس سنس را داشته باشیم ؟ ما باید یک سیستم فیفت سنس را نیز ابداع کنیم برای افرادی که امکان استفاده از حواس مختلف را ندارند به عنوان مثال کسانی که نمیتوانند صحبت کنند. این فنآوری میتواند برای آنها به صورتی متفاوت عرضه گردد مثلا شاید با یک سیستم بخش صدا. "
CA: What are your own plans? Are you staying at MIT, or are you going to do something with this?
کریس اندرسن: برنامههای شخصی تو چی هستند؟ آیا در ام آی تی میمانی , یا اینکه میخواهی کاری با نوآوریت انجام دهی ؟
PM: I'm trying to make this more available to people so that anyone can develop their own SixthSense device, because the hardware is actually not that hard to manufacture or hard to make your own. We will provide all the open source software for them, maybe starting next month.
پراناو میستری: من در تلاشم که این سیستم را برای افراد بیشتری قابل دسترسی کنم در نتیجه همه بتوانند ابزار سیکس سنس خودشان را توسعه دهند بخاطر اینکه تولید چنین سخت افزاری در واقع آنقدرمشکل نیست، یا سخت نیست که شما برای خودتان یکی بسازید. ما تمامی اطلاعات مربوط به نرم افزار را بطور رایگان برای استفاده کنندگان فراهم میکنیم، شاید این کار را از ماه آینده آغاز کنیم.
CA: Open source? Wow.
کریس اندرسن: بطور رایگان؟
(Applause)
(تشویق)
CA: Are you going to come back to India with some of this, at some point?
کریس اندرسن: آیا برنامه ای برای بازگشت به هند و اشاعه ی این نوآوری در هند را داری؟
PM: Yeah. Yes, yes, of course.
پراناو میستری: بله بله ، حتما.
CA: What are your plans? MIT? India? How are you going to split your time going forward?
کریس اندرسن: چه برنامه هایی داری؟ ماندن در ام آی تی؟ بازگشت به هند؟ چگونه وقت خودت را در آینده تقسیم میکنی؟
PM: There is a lot of energy here. Lots of learning. All of this work that you have seen is all about my learning in India. And now, if you see, it's more about the cost-effectiveness: this system costs you $300 compared to the $20,000 surface tables, or anything like that. Or maybe even the $2 mouse gesture system at that time was costing around $5,000? I showed that, at a conference, to President Abdul Kalam, at that time, and then he said, "OK, we should use this in Bhabha Atomic Research Centre for some use of that." So I'm excited about how I can bring the technology to the masses rather than just keeping that technology in the lab environment.
پراناو میستری: انرژی بسیار در هند وجود دارد. مطالب بسیاری برای یادگیری. همه ی این کاری که شما اینجا دیدید مدیون تحصیلات من در هند است. و اکنون,اگر از زاویه ی اقتصادی به این طرح نگاه کنید میبینید که بسیار مقرون به صرفه است: این سیستم برای شما ۳۰۰ دلار هزینه در بر دارد در مقایسه با یک میزهای حساس به تماس ۲۰۰۰۰ دلاری, یا چیزی شبیه به آن رقمی ناچیز است. یا حتی در مقایسه با سیستم ماوس حرکتی دو-دولاری که در زمان خودش حدود ۵۰۰۰ دولار هزینه داشت؟ -- من این سیستم را در یک کنفرانس , با به رئیس جمهور ابدول کلام نشان دادم, و او گفت: " بسیار خب , ما باید این سیستم را را در مرکز تحقیقات اتمی بابها مورد استفاده قرار دهیم. " و من بسیار هیجان زده هستم که میتوانم فنآوری های تکنولوژی را در اختیار توده مردم قرار دهم به جای اینکه آنها فقط در محیطهای آزمایشگاهی استفاده شود.
(Applause)
(تشویق)
CA: Based on the people we've seen at TED, I would say you're truly one of the two or three best inventors in the world right now. It's an honor to have you at TED. Thank you so much. That's fantastic.
کریس اندرسن: بین افرادی که ما در تد دیده ایم، باید بگویم که تو یکی از دو یا سه بهترین مخترعین در جهان هستی. این افتخاری است که تو یکی از اعضای تد هستی. خیلی ممنون. این بینظیر است.
(Applause)
(تشویق)