I want to introduce you to an amazing woman. Her name is Davinia. Davinia was born in Jamaica, emigrated to the US at the age of 18, and now lives just outside of Washington, DC. She's not a high-powered political staffer, nor a lobbyist. She'd probably tell you she's quite unremarkable, but she's having the most remarkable impact. What's incredible about Davinia is that she's willing to spend time every single week focused on people who are not her: people not her in her neighborhood, her state, nor even in her country -- people she'd likely never meet.
میخواهم شما را به یک زن شگفتانگیز معرفی کنم. نام او داوینیا است. داوینیا در جامائیکا متولد شد، در ۱۸ سالگی به ایالات متحده مهاجرت کرد، و اکنون در حومه واشنگتن زندگی میکند. او یک کارمند سیاسی پرقدرت نیست، لابیگر هم نیست. احتمالا به شما میگوید که یک فرد کاملا عادی است. ولی او قابل توجه ترین تاثیر را دارد. چیزی که در مورد داوینیا باورکردنی نیست، این است که او حاضر است هر هفته زمانی را بر روی افرادی غیر از خودش تمرکز کند: افرادی که در همسایگی او، در ایالتش، حتی در کشورش نیستند. افرادی که احتمالا هیچ وقت نمیبیند.
Davinia's impact started a few years ago when she reached out to all of her friends on Facebook, and asked them to donate their pennies so she could fund girls' education. She wasn't expecting a huge response, but 700,000 pennies later, she's now sent over 120 girls to school. When we spoke last week, she told me she's become a little infamous at the local bank every time she rocks up with a shopping cart full of pennies.
تاثیرگذاری داوینیا چند سال پیش شروع شد زمانی که از همه دوستانش در فیسبوک کمک خواست، و از آنها خواست که سکههای خود اهدا کنند تا او بتواند هزینه آموزش دختران را تامین کند. او انتظار جواب قابل ملاحظهای را نداشت، ولی ۷۰۰ هزار سکه جمعآوری شد، او اکنون بیش از ۱۲۰ دختر را به مدرسه فرستاده بود. وقتی هفته گذشته صحبت کردیم، گفت در بانک محلی کمی بدنام شده است او هر بار با یک سبد خرید پر از سکه به آنجا میرود.
Now -- Davinia is not alone. Far from it. She's part of a growing movement. And there's a name for people like Davinia: global citizens. A global citizen is someone who self-identifies first and foremost not as a member of a state, a tribe or a nation, but as a member of the human race, and someone who is prepared to act on that belief, to tackle our world's greatest challenges. Our work is focused on finding, supporting and activating global citizens. They exist in every country and among every demographic.
حالا، داوینیا تنها نیست. اصلا تنها نیست. او عضوی از یک جنبش در حال رشد است. و نامی برای افرادی مانند داوینیا وجود دارد: شهروندان جهانی یک شهروند جهانی، کسی است که هویت خود را در درجه اول نه به عنوان عضوی از یک ایالت، یک قبیله یا یک ملت بلکه به عنوان عضوی از نژاد انسان معرفی میکند. و کسی که آماده است بر اساس این باور عمل کند تا بر بزرگترین مشکلات جهان ما غلبه کند، تمرکز کار ما بر روی یافتن، حمایت کردن و فعال کردن شهروندان جهانی است. آنها در هر کشوری و در میان همه جمعیتها وجود دارند.
I want to make the case to you today that the world's future depends on global citizens. I'm convinced that if we had more global citizens active in our world, then every single one of the major challenges we face -- from poverty, climate change, gender inequality -- these issues become solvable. They are ultimately global issues, and they can ultimately only be solved by global citizens demanding global solutions from their leaders.
امروز میخواهم برای شما توضیح دهم که چرا آینده جهان وابسته به شهروندان جهانی است. من متقاعد شدهام که اگر شهروندان جهانی بیشتری در جهان فعال باشند، تمام چالشهای مهمی که با آنها روبرو هستیم، مثل فقر، تغییرات آب و هوا، نابرابری جنسیتی، این مشکلات قابل حل میشوند. اینها در نهایت مشکلات جهانی هستند، و در نهایت تنها در صورتی حل میشوند که شهروندان جهانی خواستار راهحلهای جهانی از رهبرانشان باشند.
Now, some people's immediate reaction to this idea is that it's either a bit utopian or even threatening. So I'd like to share with you a little of my story today, how I ended up here, how it connects with Davinia and, hopefully, with you.
حالا، واکنش فوری برخی افراد به این ایده این است که کمی آرمانگرایانه یا حتی تهدیدآمیز است. بنابراین میخواهم بخشی از داستان خودم را برای شما بگویم، این که چگونه به اینجا رسیدم، چگونه با داوینیا ارتباط برقرار کردم و امیدوارم با شما ارتباط برقرار کنم.
Growing up in Melbourne, Australia, I was one of those seriously irritating little kids that never, ever stopped asking, "Why?" You might have been one yourself. I used to ask my mum the most annoying questions. I'd ask her questions like, "Mum, why I can't I dress up and play with puppets all day?" "Why do you want fries with that?" "What is a shrimp, and why do we have to keep throwing them on the barbie?"
من در ملبورن استرالیا بزرگ شدم، و از آن بچههای واقعا آزاردهنده بودم که هیچ وقت، هرگز از پرسیدن «چرا؟» دست بر نمیدارند. ممکن است شما هم یکی از آنها بوده باشید. من از مادرم آزاردهندهترین سوالها را میپرسیدم. از او سوالاتی مثل«مامان، چرا من نمیتوانم تمام روز این لباس را بپوشم با عروسکها بازی کنم؟» «چرا با اون سیبزمینی سرخکرده میخواین؟» «میگو چیه؟ و چرا ما باید آنها را روی باربی (باربیکیو) بندازیم؟»
(Laughter)
(خنده حاضرین)
"And mum -- this haircut. Why?"
«و مامان، این مدل مو، چرا؟»
(Laughter)
(خنده حاضرین)
The worst haircut, I think. Still terrible.
فکر کنم بدترین مدل مو بود. هنوز هم افتضاحه!
As a "why" kid, I thought I could change the world, and it was impossible to convince me otherwise. And when I was 12 and in my first year of high school, I started raising money for communities in the developing world. We were a really enthusiastic group of kids, and we raised more money than any other school in Australia. And so I was awarded the chance to go to the Philippines to learn more. It was 1998. We were taken into a slum in the outskirts of Manila. It was there I became friends with Sonny Boy, who lived on what was literally a pile of steaming garbage. "Smoky Mountain" was what they called it. But don't let the romance of that name fool you, because it was nothing more than a rancid landfill that kids like Sonny Boy spent hours rummaging through every single day to find something, anything of value.
به عنوان بچهای که میپرسید «چرا؟»، من فکر کردم که میتوانستم جهان را عوض کنم، و غیرممکن بود که خودم را جور دیگری متقاعد کنم. و وقتی که ۱۲ ساله و اولین سال دبیرستان بودم، شروع کردم به جمعآوری پول برای جوامعی در کشورهای در حال توسعه. ما یک گروه از بچههای واقعا مشتاق بودیم، و بیشتر از هر مدرسهای در استرالیا پول جمع میکردیم. و همچنین من این شانس را داشتم که به فیلیپین بروم و بیشتر یاد بگیرم. سال ۱۹۹۸ بود. ما را به یک محله زاغهنشین در حومه مانیل بردند. آنجا بود که من با سانی بوی آشنا شدم. او به معنای واقعی کلمه در تودهای از زباله زندگی میکرد. آن را «کوه دودی» مینامیدند. ولی گول اسم افسانهای آن را نخورید. چون چیزی جز محل دفن زبالههای فاسد نبود که بچههایی مثل سانی بوی ساعتها در هر روز آن را جستجو میکردند تا چیزی پیدا کنند، هر چیز با ارزشی.
That night with Sonny Boy and his family changed my life forever, because when it came time to go to sleep, we simply laid down on this concrete slab the size of half my bedroom with myself, Sonny Boy, and the rest of his family, seven of us in this long line, with the smell of rubbish all around us and cockroaches crawling all around. And I didn't sleep a wink, but I lay awake thinking to myself, "Why should anyone have to live like this when I have so much? Why should Sonny Boy's ability to live out his dreams be determined by where he's born, or what Warren Buffett called 'the ovarian lottery?'" I just didn't get it, and I needed to understand why.
آن شب با سانی بوی و خانوادهاش، زندگی من را برای همیشه تغییر داد، چون وقتی زمان خوابیدن رسید، به سادگی روی یک سطح بتنی به اندازه نصف اتاق خواب من دراز کشیدیم من، سانی بوی و بقیه خانواده او. هفت نفر از ما در یک صف همراه با بوی زباله و سوسکهایی که در اطراف ما راه میرفتند. و من حتی یک لحظه هم نخوابیدم، ولی دراز کشیده بودم و با خودم فکر میکردم، «چرا باید کسی مجبور باشد این چنین زندگی کند وقتی من خیلی زیاد دارم؟ چرا باید توانایی سانی بوی برای زندگی مثل رویاهایش به وسیله محلی که به دنیا آمده، تعیین شود، یا چیزی که وارن بافت آن را بختآزمایی تخمدان مینامد؟» من متوجه نمیشدم، و باید جواب آن را میفهمیدم.
Now, I only later came to understand that the poverty I'd seen in the Philippines was the result of decisions made or not made, man-made, by a succession of colonial powers and corrupt governments who had anything but the interests of Sonny Boy at heart. Sure, they didn't create Smoky Mountain, but they may as well have. And if we're to try to help kids like Sonny Boy, it wouldn't work just to try to send him a few dollars or to try to clean up the garbage dump on which he lived, because the core of the problem lay elsewhere. And as I worked on community development projects over the coming years trying to help build schools, train teachers, and tackle HIV and AIDS, I came to see that community development should be driven by communities themselves, and that although charity is necessary, it's not sufficient. We need to confront these challenges on a global scale and in a systemic way. And the best thing I could do is try to mobilize a large group of citizens back home to insist that our leaders engage in that systemic change.
بعد از آن فهمیدم که فقری که در فیلیپین دیدم نتیجه تصمیمات گرفته شده و نشده توسط انسانها به وسیله سلسلهای از قدرتهای استعماری و دولتهای فاسد بوده است که هر چیزی داشتند، به جز علاقه قلبی به سانی بوی. البته آنها کوه دودی را درست نکردند، ولی ممکن هم است که این کار را کرده باشند. و اگر ما بخواهیم به بچههایی مثل سانی بوی کمک کنیم، این کار فقط با فرستادن چند دلار به او یا تلاش برای پاکسازی زبالههایی که در آنها زندگی میکند انجام نمیشود، چرا که مشکل اصلی جای دیگری نهفته است. و در سالهای بعد وقتی من روی پروژههای توسعه جامعه کار میکردم تا به ساختن مدرسهها، آموزش معلمان و مقابله با اچآیوی و ایدز کمک کنم، متوجه شدم که توسعه جامعه باید توسط خود جوامع هدایت شود، و با این که خیریه هم لازم است، اما کافی نیست. ما باید با این چالشها در سطح جهانی و به روش نظاممند مقابله کنیم. و بهترین کاری که من میتوانم انجام دهم این است که گروه بزرگی از شهروندان را در خانه بسیج کنم تا اصرار کنند که رهبرانمان در تغییر نظاممند مشارکت کنند.
That's why, a few years later, I joined with a group of college friends in bringing the Make Poverty History campaign to Australia. We had this dream of staging this small concert around the time of the G20 with local Aussie artists, and it suddenly exploded one day when we got a phone call from Bono, the Edge and Pearl Jam, who all agreed to headline our concert. I got a little bit excited that day, as you can see.
به همین دلیل، چند سال بعد، به گروهی از دوستانم در دانشکده پیوستم تا کمپین «به تاریخ پیوستن فقر» را به استرالیا بیاورم. ما رویای برگزاری کنسرتی را در سر داشتیم که همزمان با کشورهای جی۲۰ با هنرمندان محلی استرالیایی برگزار شود، و ناگهان در یک روز ما تماسهایی از بونو، اج و پرل جم دریافت کردیم، که همگی با اجرا در کنسرت ما موافقت کرده بودند. همانطور که میبینید، من در آن روز کمی هیجانزده شده بودم.
(Laughter)
(خنده حاضرین)
But to our amazement, the Australian government heard our collective voices, and they agreed to double investment into global health and development -- an additional 6.2 billion dollars. It felt like --
اما تعجب کردیم که دولت استرالیا، صدای ما را شنید، و موافقت کرد که سرمایهگذاری در سلامت و توسعه جهانی را دوبرابر کند، یعنی ۶/۲ میلیارد دلار بیشتر. مثل یک...
(Applause)
(تشویق حاضرین)
It felt like this incredible validation. By rallying citizens together, we helped persuade our government to do the unthinkable, and act to fix a problem miles outside of our borders.
مثل یک تایید اعتبار باورنکردنی بود. با جمعکردن شهروندان کنار هم، ما کمک کردیم که دولتمان متقاعد شود یک کار غیرقابل تصور را انجام دهد. و کیلومترها دورتر از مرزهایمان، برای درست کردن مشکل اقدام کردیم.
But here's the thing: it didn't last. See, there was a change in government, and six years later, all that new money disappeared. What did we learn? We learned that one-off spikes are not enough. We needed a sustainable movement, not one that is susceptible to the fluctuating moods of a politician or the hint of an economic downturn. And it needed to happen everywhere; otherwise, every individual government would have this built-in excuse mechanism that they couldn't possibly carry the burden of global action alone.
ولی نکته اینجاست: این کار ادامه پیدا نکرد. تغییری در دولت صورت گرفت، و شش سال بعد، تمام آن پول ناپدید شد. چه چیزی یاد گرفتیم؟ ما یاد گرفتیم که با یک گل بهار نمیشود. ما به یک حرکت پایدار نیاز داشتیم، نه حرکتی که نسبت به تغییر حالات یک سیاستمدار یا نشانهای از رکود اقتصادی حساس باشد. و این باید در هر جایی اتفاق میافتاد؛ در غیر این صورت، هر دولتی ساز و کار خودش را برای بهانه آوردن داشت که احتمالا نمیتواند بار یک اقدام جهانی را به تنهایی تحمل کند.
And so this is what we embarked upon. And as we embarked upon this challenge, we asked ourselves, how do we gain enough pressure and build a broad enough army to win these fights for the long term? We could only think of one way. We needed to somehow turn that short-term excitement of people involved with the Make Poverty History campaign into long-term passion. It had to be part of their identity. So in 2012, we cofounded an organization that had exactly that as its goal. And there was only one name for it: Global Citizen.
و این چیزی بود که در پیش گرفتیم. و وقتی با این چالش مواجه شدیم، از خودمان پرسیدیم، چگونه فشار کافی را بدست بیاوریم و ارتشی به میزان کافی گسترده بسازیم تا در این نبردها در بلندمدت پیروز شویم؟ ما فقط میتوانستیم به یک راه فکر کنیم. ما باید به گونهای آن شور و هیجان کوتاهمدت افراد مشارکتکننده در کمپین «به تاریخ پیوستن فقر» را به اشتیاق بلندمدت تبدیل میکردیم. این باید به بخشی از هویت آنها تبدیل میشد. بنابراین در سال ۲۰۱۲، ما سازمانی را تاسیس کردیم که هدف آن دقیقا همین بود. و فقط یک نام برای آن وجود داشت: شهروند جهانی.
But this is not about any one organization. This is about citizens taking action. And research data tells us that of the total population who even care about global issues, only 18 percent have done anything about it. It's not that people don't want to act. It's often that they don't know how to take action, or that they believe that their actions will have no effect. So we had to somehow recruit and activate millions of citizens in dozens of countries to put pressure on their leaders to behave altruistically.
ولی این موضوع در مورد فقط یک سازمان نیست. در مورد شهروندانی است که اقدام میکنند. و دادههای تحقیقاتی که به ما میگویند از کل جمعیتی که به مشکلات جهانی اهمیت میدهند، تنها ۱۸ درصد کاری برای آن انجام دادهاند. موضوع این نیست که مردم نمیخواهند اقدام کنند. این است که اغلب نمیدانند چگونه باید اقدام کنند، یا باور دارند که اقدامهای آنها هیچ اثری نخواهد داشت. بنابراین ما باید به گونهای میلیونها شهروند را در دهها کشور جذب و فعال میکردیم تا به رهبرانشان برای سخاوتمندانه رفتار کردن، فشار بیاورند.
And as we did so, we discovered something really thrilling, that when you make global citizenship your mission, you suddenly find yourself with some extraordinary allies. See, extreme poverty isn't the only issue that's fundamentally global. So, too, is climate change, human rights, gender equality, even conflict. We found ourselves shoulder to shoulder with people who are passionate about targeting all these interrelated issues.
و با انجام دادن این کار، یک چیز واقعا هیجانانگیز کشف کردیم، که وقتی شما شهروندی جهانی را ماموریت خود تعیین میکنید، ناگهان متحدان فوقالعادهای پیدا میکنید. ببینید، فقر شدید تنها مساله اساسا جهانی نیست. تغییرات آب و هوایی نیز همینطور است، حقوق بشر، برابری جنسیتی، حتی جنگ. ما خودمان را شانه به شانه افرادی یافتیم که به هدف قرار دادن تمام این مسائل مرتبط اهمیت میدادند.
But how did we actually go about recruiting and engaging those global citizens? Well, we used the universal language: music. We launched the Global Citizen Festival in the heart of New York City in Central Park, and we persuaded some of the world's biggest artists to participate. We made sure that these festivals coincided with the UN General Assembly meeting, so that leaders who need to hear our voices couldn't possible ignore them.
ولی در واقع چگونه اقدام به جذب و تشویق این شهروندان جهانی کردیم؟ خب، ما از زبان جهانی استفاده کردیم: موسیقی. ما جشنواره شهروند جهانی را در قلب نیویورک و در پارک مرکزی این شهر شروع کردیم، و برخی از بزرگترین هنرمندان جهان را متقاعد کردیم که در آن مشارکت کنند. ما مطمئن شدیم که این جشنوارهها با مجمع عمومی سازمان ملل همزمان شوند، تا رهبران کشورها که باید صدای ما را میشنیدند نتوانند آن را نادیده بگیرند.
But there was a twist: you couldn't buy a ticket. You had to earn it. You had to take action on behalf of a global cause, and only once you'd done that could you earn enough points to qualify. Activism is the currency. I had no interest in citizenship purely as some sort of feel-good thing. For me, citizenship means you have to act, and that's what we required. And amazingly, it worked. Last year, more than 155,000 citizens in the New York area alone earned enough points to qualify. Globally, we've now signed up citizens in over 150 countries around the world. And last year, we signed up more than 100,000 new members each and every week of the whole year.
ولی یک تغییر وجود داشت: شما نمیتوانستید یک بلیط بخرید. باید آن را بدست میآوردید. شما باید از طرف یک جنبش جهانی اقدام میکردید، و تنها وقتی این کار را انجام دادید، امتیاز کافی برای واجد شرایط بودن بدست میآوردید. فعالیت، پول در گردش ما است. من علاقهای به شهروندی به عنوان چیزی فقط با حس خوب نداشتم. برای من، شهروندی به این معناست که باید عمل کنید و این چیزی بود که ما میخواستیم. و به طور شگفتآوری جواب داد. سال گذشته بیش از ۱۵۵ هزار شهروند فقط در نیویورک امتیاز کافی برای واجد شرایط بودن را بدست آورند. در سطح جهانی، ما حالا شهروندانی از بیش از ۱۵۰ کشور داریم که ثبتنام کردهاند. و در سال گذشته، ما در هر هفته از تمام سال بیش از ۱۵۰ هزار عضو جدید را ثبتنام کردیم.
See, we don't need to create global citizens from nothing. We're already everywhere. We just need to be organized and motivated to start acting. And this is where I believe we can learn a lot from Davinia, who started taking action as a global citizen back in 2012. Here's what she did. It wasn't rocket science. She started writing letters, emailing politicians' offices. She volunteered her time in her local community. That's when she got active on social media and started to collect pennies -- a lot of pennies.
ببینید، ما نباید شهروندان جهانی را از هیچ درست کنیم. ما همین حالا همه جا هستیم. فقط باید سازماندهی شویم و انگیزه کافی را برای شروع عمل کردن پیدا کنیم. و این جایی است که من فکر میکنم میتوانیم از داوینیا چیزهای زیادی یاد بگیریم، کسی که در سال ۲۰۱۲ فعالیت به عنوان یک شهروند جهانی را آغاز کرد. این کاری است که او انجام داد. او موشک به هوا پرتاب نکرد! او شروع به نوشتن نامه و فرستادن ایمیل به دفتر سیاستمداران کرد. او داوطلبانه وقت خود را به جامعه محلی خود اختصاص داد. در همین زمان بود که او در رسانههای اجتماعی فعال شد و شروع به جمعآوری سکه کرد. سکههای زیاد.
Now, maybe that doesn't sound like a lot to you. How will that achieve anything? Well, it achieved a lot because she wasn't alone. Her actions, alongside 142,000 other global citizens', led the US government to double their investment into Global Partnership for Education. And here's Dr. Raj Shah, the head of USAID, making that announcement. See, when thousands of global citizens find inspiration from each other, it's amazing to see their collective power. Global citizens like Davinia helped persuade the World Bank to boost their investment into water and sanitation. Here's the Bank's president Jim Kim announcing 15 billion dollars onstage at Global Citizen, and Prime Minister Modi of India affirmed his commitment to put a toilet in every household and school across India by 2019. Global citizens encouraged by the late-night host Stephen Colbert launched a Twitter invasion on Norway. Erna Solberg, the country's Prime Minister, got the message, committing to double investment into girls' education. Global citizens together with Rotarians called on the Canadian, UK, and Australian governments to boost their investment into polio eradication. They got together and committed 665 million dollars.
شاید برای بسیاری از شما منطقی نباشد. این کار چه دستاوردی دارد؟ خب، دستاوردهای زیادی داشت، چون او تنها نبود. فعالیتهای او در کنار ۱۴۲ هزار شهروند دیگر، موجب شد دولت ایالات متحده سرمایهگذاری خود را در مشارکت جهانی برای آموزش دو برابر کند. و اینجا دکتر راج شاه، رئیس اداره توسعه بینالمللی ایالات متحده، خبر آن را اعلام میکند. ببینید، وقتی هزاران شهروند جهانی از یکدیگر الهام میگیرند، دیدن توان جمعی آنها شگفتانگیز است. شهروندان جهانی مانند داوینیا به متقاعد کردن بانک جهانی برای افزایش سرمایهگذاری در زمینه آب و بهداشت کمک کردند. اینجا رئیس بانک جهانی، جیم کیم اختصاص 15 میلیارد دلار را بر روی صحنه در رویداد شهروند جهانی اعلام میکند و نخست وزیر مودی از هند، تعهد خود را به ساخت یک توالت برای همه خانهها و مدرسهها در هند تا سال ۲۰۱۹ اعلام کرد. شهروندان جهانی توسط استفان کولبرت، مجری برنامههای شبانه تشویق شدند تا یک جنبش توییتری را در نروژ به راه بیاندازند. ارنا سلبرگ، نخست وزیر این کشور، پیام را دریافت کرد، و متعهد شد که سرمایهگذاری را در زمینه آموزش دختران دوبرابر کند. شهروندان جهانی به همراه روتارینها، از دولتهای کانادا، بریتانیا و استرالیا خواستند که سرمایهگذاری خود را در ریشهکنی فلج اطفال افزایش دهند. آنها گرد هم آمدند و ۶۶۵ میلیون دلار به این کار اختصاص دادند.
But despite all of this momentum, we face some huge challenges. See, you might be thinking to yourself, how can we possibly persuade world leaders to sustain a focus on global issues? Indeed, the powerful American politician Tip O'Neill once said, "All politics is local." That's what always got politicians elected: to seek, gain and hold onto power through the pursuit of local or at very best national interests.
ولی با وجود این حرکت، ما با چالشهای بزرگی نیز روبرو هستیم. ببینید، ممکن است با خود فکر کنید، چگونه ممکن است بتوانیم رهبران جهان را راضی کنیم که تمرکز خود را بر مشکلات جهانی حفظ کنند؟ در واقع، سیاستمدار قدرتمند آمریکایی، تیپ اونیل زمانی گفت: «تمام سیاستها محلی هستند.» این چیزی است که همیشه موجب انتخاب شدن سیاستمداران میشود: جستجو، بدست آوردن و حفظ قدرت از طریق دنبال کردن منافع محلی یا در بهترین حالت مناقع ملی.
I experienced this for the first time when I was 21 years old. I took a meeting with a then-Australian Foreign Minister who shall remain nameless --
من این را برای اولین بار زمانی که ۲۱ ساله بودم تجربه کردم. من جلسهای با وزیر خارجه وقت استرالیا داشتم که نمیتوانم اسم او را بگویم
[Alexander Downer]
(الکساندر داونر)
(Laughter)
(خنده حاضرین)
And behind closed doors, I shared with him my passion to end extreme poverty. I said, "Minister -- Australia has this once-in-a-lifetime opportunity to help achieve the Millennium Development Goals. We can do this." And he paused, looked down on me with cold, dismissive eyes, and he said, "Hugh, no one gives a funk about foreign aid." Except he didn't use the word "funk." He went on. He said we need to look after our own backyard first.
و در پشت درهای بسته، من اشتیاق خود را به پایان دادن به فقر شدید با او در میان گذاشتم. من گفتم: «جناب وزیر، استرالیا یک فرصت تاریخی دارد تا به دستیابی به اهداف توسعه این هزاره کمک کند. ما میتوانیم این کار را انجام دهیم.» و او توقف کرد، با نگاهی سرد و چشمانی بیاعتنا به من نگاه کرد، و گفت: «هه! هیچکس اهمیتی به کمکهای خارجی نمیدهد» البته او از اصطلاح دیگری استفاده کرد! او ادامه داد. گفت ما اول باید حواسمان به حیاط خلوت خودمان باشد.
This is, I believe, outdated, even dangerous thinking. Or as my late grandfather would say, complete BS. Parochialism offers this false dichotomy because it pits the poor in one country against the poor in another. It pretends we can isolate ourselves and our nations from one another. The whole world is our backyard, and we ignore it at our peril. See, look what happened when we ignored Rwanda, when we ignore Syria, when we ignore climate change. Political leaders ought to give a "funk" because the impact of climate change and extreme poverty comes right to our shore.
به نظر من این یک باور تاریخگذشته یا حتی خطرناک است. یا به قول پدربزرگم مزخرف محض است. تنگنظران این دوگانگی کاذب را مطرح میکنند چون فقرا را در یک کشور در مقابل فقرا در کشوری دیگر قرار میدهد. وانمود میکند که ما میتوانیم ملت خودمان را از ملتهای دیگر جدا کنیم. تمام جهان حیاط خلوت ما است، و ما آن را به ضرر خودمان نادیده گرفتیم. ببینید زمانی که رواندا را نادیده گرفتیم چه اتفاقی افتاد، وقتی سوریه را نادیده میگیریم، وقتی تغییرات آب و هوایی را نادیده میگیریم. رهبران سیاسی باید به این مسائل اهمیت بدهند چرا که تاثیرات تغییرات آب و هوایی و فقر شدید مستقیما به ساحل ما میآید.
Now, global citizens -- they understand this. We live in a time that favors the global citizen, in an age where every single voice can be heard. See, do you remember when the Millennium Development Goals were signed back in the year 2000? The most we could do in those days was fire off a letter and wait for the next election. There was no social media. Today, billions of citizens have more tools, more access to information, more capacity to influence than ever before. Both the problems and the tools to solve them are right before us. The world has changed, and those of us who look beyond our borders are on the right side of history.
حالا شهروندان جهانی این را میفهمند. ما در زمانی زندگی میکنیم که به نفع شهروند جهانی است، در عصری که هر صدایی را میتوان شنید. یادتان میآید زمانی را که اهداف توسعه هزاره در سال 2000 تصویب شد؟ تاثیرگذارترین کاری که در آن زمان میتوانستیم انجام دهیم، نوشتن یک نامه یا صبر کردن برای انتخابات بعدی بود. هیچ رسانه اجتماعی وجود نداشت. امروزه میلیاردها شهروند، ابزارهای بیشتر، دسترسی بیشتری به اطلاعات و ظرفیت بیشتری برای تاثیرگذاری نسبت به گذشته دارند. هم مشکلات و هم ابزارها برای حل کردن آنها درست جلوی ما قرار دارند. جهان تغییر کرده است، و کسانی از ما که به فراتر از مرزها نگاه کنند در طرف درست تاریخ ایستادهاند.
So where are we? So we run this amazing festival, we've scored some big policy wins, and citizens are signing up all over the world. But have we achieved our mission? No. We have such a long way to go.
پس الآن در کجای کار هستیم؟ ما این فستیوال شگفتانگیز را برگزار کردیم، ما بردهای سیاسی بزرگی بدست آوردهایم. و شهروندان از سراسر جهان در حال ثبتنام هستند. ولی آیا ماموریت خود را انجام دادهایم؟ نه. ما راه زیادی در پیش داریم.
But this is the opportunity that I see. The concept of global citizenship, self-evident in its logic but until now impractical in many ways, has coincided with this particular moment in which we are privileged to live. We, as global citizens, now have a unique opportunity to accelerate large-scale positive change around the world. So in the months and years ahead, global citizens will hold world leaders accountable to ensure that the new Global Goals for Sustainable Development are tracked and implemented. Global citizens will partner with the world's leading NGOs to end diseases like polio and malaria. Global citizens will sign up in every corner of this globe, increasing the frequency, quality and impact of their actions. These dreams are within reach. Imagine an army of millions growing into tens of millions, connected, informed, engaged and unwilling to take no for an answer.
ولی من این فرصت را میبینم. مفهوم شهروندی جهانی، که در منطق خود آشکار است، ولی تاکنون از بسیاری جهان غیرعملی بوده است، حالا با این دوره به خصوص همزمان شده که ما شانس زندگی در آن را داریم. ما، به عنوان شهروندان جهانی، حالا این فرصت منحصر به فرد را داریم که به تغییرات گسترده مثبت در سراسر جهان سرعت ببخشیم. پس در این لحظه و در سالهای آینده، شهروندان جهانی کاری میکنند رهبران جهان پاسخگو باشند تا مطمئن شویم اهداف جهانی جدید برای توسعه پایدار دنبال شده و اجرا شدهاند. شهروندان جهانی با سازمانهای غیردولتی پیشرو برای پایان دادن به بیماریهایی مانند فلج اطفال و مالاریا همکاری میکنند. شهروندان جهانی از هر گوشهای از این جهان ثبتنام میکنند، تا فراوانی، کیفیت و تاثیر اقدامات خود را افزایش دهند. این رویاها دستیافتنی هستند. ارتشی چند میلیون نفری را تصور کنید که به دهها میلیون نفر افزایش مییابد، که همه آنها متصل، مطلع، متعهد بوده و دوست ندارند جواب «نه» بشنوند.
Over all these years, I've tried to reconnect with Sonny Boy. Sadly, I've been unable to. We met long before social media, and his address has now been relocated by the authorities, as often happens with slums. I'd love to sit down with him, wherever he is, and share with him how much the time I spent on Smoky Mountain inspired me. Thanks to him and so many others, I came to understand the importance of being part of a movement of people -- the kids willing to look up from their screens and out to the world, the global citizens. Global citizens who stand together, who ask the question "Why?," who reject the naysayers, and embrace the amazing possibilities of the world we share.
در طول تمام این سالها، من سعی کردم مجددا با سانی بوی ارتباط برقرار کنم. متاسفانه نتوانستم. ما زمانی خیلی پیشتراز رسانههای اجتماعی با هم ملاقات کردیم، و مسئولین محل زندگی او را تغییر دادهاند، که معمولا این اتفاق در زاغهنشینها میافتد. من دوست دارم با او بشینم، هر جایی که هست، و به او بگویم چقدر زمانی که در کوه دودی گذراندم، برای من الهام بخش بوده است. به لطف او و بسیاری از دیگران، من اهمیت بخشی از یک جنبش مردمی بودن را درک کردم بچههایی که دوست دارند از طریق صفحه نمایش خود جهان را مشاهده کنند، شهروندان جهانی. شهروندان جهانی که در کنار یکدیگر میایستند، و میپرسند «چرا؟» کسانی که مخالفان را نمیپذیرند، و از فرصتهای شگفتانگیز جهان ما استقبال میکنند.
I'm a global citizen.
من یک شهروند جهانی هستم.
Are you?
آیا شما هم هستید؟
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)