I'm going to be talking about designing humor, which is sort of an interesting thing, but it goes to some of the discussions about constraints, and how in certain contexts, humor is right, and in other contexts it's wrong.
من می خواهم در مورد طراحی طنز صحبت کنم، که بحث نسبتاً جالبی است، اما باید درباره ی قواعد آن بحث کرد، و این که چطور در بعضی زمینه های مشخص، استفاده از طنز درست است، ولی در بعضی زمینه های دیگر مشکل ایجاد می کند.
Now, I'm from New York, so it's 100 percent satisfaction here. Actually, that's ridiculous, because when it comes to humor, 75 percent is really absolutely the best you can hope for. Nobody is ever satisfied 100 percent with humor except this woman.
من در مجله ی نیویورکر کار می کنم، و در آن جا ما رضایت کامل مخاطبینمان را فراهم می کنیم. البته که چنین چیزی محال است، وقتی که بحث طنز مطرح می شود، نهایتاً ۷۵% رضایت مخاطبین خود را می توانید فراهم کنید. هیچکس کاملاً از طنز کاملاً راضی نیست، غیر از این زن.
(Video) Woman: (Laughs)
(فیلم) زن: (صدای خنده ی زن)
Bob Mankoff: That's my first wife. (Laughter) That part of the relationship went fine. (Laughter)
باب منکاف: این همسر سابق من است. (خنده ی حاضرین) این قسمت از رابطه ی ما هنوز خوب بود. (خنده ی حاضرین)
Now let's look at this cartoon. One of the things I'm pointing out is that cartoons appear within the context of The New Yorker magazine, that lovely Caslon type, and it seems like a fairly benign cartoon within this context. It's making a little bit fun of getting older, and, you know, people might like it.
اما حالا به این کاریکاتور نگاه کنید. یکی از چیز هایی که من به آن اشاره دارم این است که کاریکاتور ها در پس زمینه ی مطالب مجله ی نیویورکر می آیند، کاریکاتور ها در پس زمینه ی مطالب مجله ی نیویورکر می آیند، با این سبک نوشتاری کسلون (نوعی فرمت که در شرح کاریکاتور ها استفاده می شود)، و یک کاریکاتور متناسب با متن در کنار آن. این کاریکاتور کمی پیر شدن را به تمسخر می گیرد، و، می دانید، بعضی ها ممکن است از این خوششان بیاید.
But like I said, you cannot satisfy everyone. You couldn't satisfy this guy.
اما همان طور که گفتم، شما نمی توانید همه را راضی نگه دارید. شما نمی توانید رضایت این فرد را جلب کنید.
"Another joke on old white males. Ha ha. The wit. It's nice, I'm sure to be young and rude, but some day you'll be old, unless you drop dead as I wish."
"یک جک دیگر درباره ی پیرمرد های سفیدپوست. هه هه. بامزه. خوبه، من حتماً باید جوان و بی ادب باشم که چنین حرفی بزنم، ولی یک روز تو هم پیر می شی، مگر این که وهم بگیرتت و جوانمرگ بشی."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
The New Yorker is rather a sensitive environment, very easy for people to get their nose out of joint. And one of the things that you realize is it's an unusual environment. Here I'm one person talking to you. You're all collective. You all hear each other laugh and know each other laugh. In The New Yorker, it goes out to a wide audience, and when you actually look at that, and nobody knows what anybody else is laughing at, and when you look at that the subjectivity involved in humor is really interesting.
روزنامه ی نیویورکر محیط نسبتاً حساسی دارد، مخاطبین آن به راحتی از کوره در می روند. و یکی از چیز هایی که مطمئناً در آن حس خواهید کرد این است که این یک محیط غیر معمولی است. من تنها یک نفر هستم که دارم با شما حرف می زنم. شما الآن در کنار یکدیگر نشسته اید. شما صدای خنده ی یکدیگر را می شنوید و می دانید که بقیه هم دارند می خندند. ولی در روزنامه ی نیویورکر، این طنز به اقشار گسترده ای از مردم عرضه می شود، ولی وقتی شما به آن نگاه می کنید، هیچکس نمی فهمد که بقیه هم به این مطلب می خندند یا نه، و وقتی شما به آن کاریکاتور نگاه می کنید، واقعاً جالب است.
Let's look at this cartoon.
به این کاریکاتور نگاه کنید.
"Discouraging data on the antidepressant."
"نتایج نه چندان رضایت بخش درباره ی دارو های ضد افسردگی"
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
Indeed, it is discouraging. Now, you would think, well, look, most of you laughed at that. Right? You thought it was funny. In general, that seems like a funny cartoon, but let's look what online survey I did. Generally, about 85 percent of the people liked it. A hundred and nine voted it a 10, the highest. Ten voted it one. But look at the individual responses.
البته که رضایت بخش نیست. ببینید، به نظر اکثر شما این کاریکاتور خنده دار بود. ببینید، به نظر اکثر شما این کاریکاتور خنده دار بود. درسته؟ به نظر شما این کاریکاتور بامزه بود. در اصل، این یک کاریکاتور بامزه به نظر می رسد، اما به نتیجه ی آماری یک تحقیق آن لاین که در مورد آن انجام دادم نگاه کنید. در اصل، حدود ۸۵ درصد مردم آن را پسندیدند. ۱۰۹ نفر به آن از ۱۰ نمره به آن نمره ی کامل دادند. ۱۰ نفر به آن نمره ی یک دادند. اما به نظرات شخصی دقت کنید.
"I like animals!!!!!" Look how much they like them. (Laughter) "I don't want to hurt them. That doesn't seem very funny to me."
"من حیوانات را دوست دارم !!!!!!!" ببینید چقدر آن ها را دوست دارد! (خنده ی حاضرین) "من نمی خواهم به آن ها آسیب برسد. این کاریکاتور اصلاً بامزه نیست."
This person rated it a two. "I don't like to see animals suffer -- even in cartoons."
این فرد به آن نمره ی ۲ داده است. "من دوست ندارم ببینم حیوانات رنج می کشند -- حتی در کاریکاتور ها."
To people like this, I point out we use anesthetic ink. Other people thought it was funny. That actually is the true nature of the distribution of humor when you don't have the contagion of humor.
برای این جور افراد، پیشنهاد می کنم از جوهر مسکن دار استفاده کنیم. به نظر بقیه این کاریکاتور جالب بود. به نظر من وقتی این خنده در بین افراد منتقل نمی شود، طنز، طبیعت واقعی خود را پیدا می کند.
Humor is a type of entertainment. All entertainment contains a little frisson of danger, something that might happen wrong, and yet we like it when there's protection. That's what a zoo is. It's danger. The tiger is there. The bars protect us. That's sort of fun, right? That's a bad zoo. (Laughter) It's a very politically correct zoo, but it's a bad zoo. But this is a worse one. (Laughter) So in dealing with humor in the context of The New Yorker, you have to see, where is that tiger going to be? Where is the danger going to exist? How are you going to manage it? My job is to look at 1,000 cartoons a week. But The New Yorker only can take 16 or 17 cartoons, and we have 1,000 cartoons. Of course, many, many cartoons must be rejected. Now, we could fit more cartoons in the magazine if we removed the articles. (Laughter) But I feel that would be a huge loss, one I could live with, but still huge.
طنز نوعی تفریح است. همه ی تفریحات کمی هیجان ناشی از خطر را در خود دارند، این که ممکن است همه چیز به خوبی پیش نرود، و حتی اگر ایمنی هم داشته باشیم باز هم آن را دوست داریم. دقیقاً مثل یک باغ وحش. خطرناک است. در آن جا ببر وجود دارد. اما میله های قفس از ما محافظت می کنند. باحال است، نه ؟ اما این یک باغ وحش بد است. (خنده ی حاضرین) این باغ وحش از لحاظ سیاسی خیلی خوب است، اما با این حال باغ وحش بدی است. اما این از آن هم بدتر است. (خنده ی حاضرین) بنابراین برای طنز نویسی در مجله ی نیویورکر، شما باید ببینید، این ببر کجا خواهد رفت؟ خطر در کجا وجود خواهد داشت؟ چگونه می توانید آن را کنترل کنید؟ شغل من این است که به۱٫۰۰۰ کاریکاتور در هفته نگاه کنم. اما مجله ی نیویورکر تنها می تواند ۱۶ تا ۱۷ کاریکاتور را بپذیرد، ولی به ما ۱٫۰۰۰ کاریکاتور ارائه می شود. پس به طور حتم، باید عذر کاریکاتور های بسیار، بسیار زیادی خواسته شود. البته ما می توانیم کاریکاتور های بیشتری را به چاپ برسانیم، اگر مقاله های نوشته شده را حذف کنیم. (خنده ی حاضرین) اما به نظر من از دست دادن این کاریکاتور ها واقعاً وحشتناک است، کشنده نیست، ولی وحشتناک است.
Cartoonists come in through the magazine every week. The average cartoonist who stays with the magazine does 10 or 15 ideas every week. But they mostly are going to be rejected. That's the nature of any creative activity. Many of them fade away. Some of them stay.
کاریکاتوریست ها هر هفته به دفتر مجله می آیند. یک کاریکاتوریست ثابت در مجله به طور متوسط ۱۰ تا ۱۵ کاریکاتور در هفته می کشد. یک کاریکاتوریست ثابت در مجله به طور متوسط ۱۰ تا ۱۵ کاریکاتور در هفته می کشد. اما غالب این ایده ها رد می شوند. این طبیعت هر فعالیتی در زمینه ی ایده پردازی است. خیلی از کاریکاتوریست ها از این کار خسته می شوند و آن را کنار می گذارند. اما بعضی از آن ها می مانند.
Matt Diffee is one of them. Here's one of his cartoons. (Laughter)
"مت دیفی" یکی از آن ها است. این یکی از کاریکاتور های او است. (خنده ی حاضرین)
Drew Dernavich. "Accounting night at the improv." "Now is the part of the show when we ask the audience to shout out some random numbers."
"درو درناویچ". "برنامهی حسابداران در حال بداهه." "این قسمتی از نمایش است که ما از حاضرین می خواهیم چند عددِ اتفاقی را فریاد بزنند."
Paul Noth. "He's all right. I just wish he were a little more pro-Israel." (Laughter)
"پاول نات". "او آدم بی نظیری است. فقط کاش کمی از بنا کردن اسرائیل حمایت می کرد." (خنده ی حاضرین)
Now I know all about rejection, because when I quit -- actually, I was booted out of -- psychology school and decided to become a cartoonist, a natural segue, from 1974 to 1977 I submitted 2,000 cartoons to The New Yorker, and got 2,000 cartoons rejected by The New Yorker. At a certain point, this rejection slip, in 1977 -- [We regret that we are unable to use the enclosed material. Thank you for giving us the opportunity to consider it.] — magically changed to this. [Hey! You sold one. No shit! You really sold a cartoon to the fucking New Yorker magazine.] (Laughter) Now of course that's not what happened, but that's the emotional truth. And of course, that is not New Yorker humor.
حالا همه چیز را در مورد چگونه رد کردن آثار کاریکاتوریست ها می دانم، زیرا من از دانشکده ی روانشناسی انصراف دادم -- در حقیقت، اخراج شدم -- و تصمیم گرفتم تا یک کاریکاتوریست شوم، یک جابه جایی طبیعی، از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۷ من ۲٫۰۰۰ کاریکاتور به مجله ی نیویورکر ارائه کردم، و ۲٫۰۰۰ کاریکاتور بازگشتی از مجله ی نیویورکر داشتم. و آن موقع، در سال ۱۹۷۷، نوشته ای که ضمیمه ی کاریکاتور برگشتی می کردند، این طور بود -- {با عرض پوزش، ما قادر به چاپ مطلب ارسالی شما نمی باشیم. بابت این که به ما این فرصت را دادید که مطلب شما را بررسی کنیم، سپاسگزاریم.} اما به طور اسرار آمیزی به این متن تغییر پیدا کرد. {هی ! یکی از کاریکاتورات چاپ شد. شوخی نمی کنم! واقعاً یکی از کاریکاتورات توی مجله ی لعنتی نیویورکر چاپ شده.} (خنده ی حاضرین) البته در واقع چنین چیزی اتفاق نیفتاد، ولی در واقع چنین احساسی داشتم. و البته، این طنز نیویورکر نیست.
What is New Yorker humor? Well, after 1977, I broke into The New Yorker and started selling cartoons. Finally, in 1980, I received the revered New Yorker contract, which I blurred out parts because it's none of your business.
طنز نیویورکر کجاست؟ خب، بعد از ۱۹۷۷، مرا در نیویورکر پذیرفتند و خیلی از کاریکاتور هایم چاپ شدند. نهایتاً، در سال ۱۹۸۰، من قراردادی رسمی را از طرف نیویورکر دریافت کردم، نهایتاً، در سال ۱۹۸۰، من قراردادی رسمی را از طرف نیویورکر دریافت کردم، که بعضی از قسمت های آن را شطرنجی کردم چون به شما ربطی ندارد.
From 1980. "Dear Mr. Mankoff, confirming the agreement there of -- " blah blah blah blah -- blur -- "for any idea drawings."
از سال ۱۹۸۰ "جناب آقای "منکاف" عزیز، بنا بر قرارداد موافقت شده از جانب شما" و ... و ... و ... -- شطرنجی شده -- برای هر ایده تصویری ارائه شده."
With respect to idea drawings, nowhere in the contract is the word "cartoon" mentioned. The word "idea drawings," and that's the sine qua non of New Yorker cartoons. So what is an idea drawing? An idea drawing is something that requires you to think. Now that's not a cartoon. It requires thinking on the part of the cartoonist and thinking on your part to make it into a cartoon. (Laughter)
در هیچ کجا از این قرارداد، از کلمه ی "کاریکاتور" استفاده نشده است. بلکه عبارت ایده های تصویری استفاده شده است. عبارت "ایده های تصویری"، اصلی ترین اساس کاریکاتور های نیویورکر است. اما یک ایده ی تصویری چیست؟ یک ایده ی تصویری چیزی است که شما را به فکر کردن وا می دارد. پس آن یک کاریکاتور نیست. این ایده نیازمند این است که کاریکاتوریست در مورد آن به فکر فرو برود و شما را به فکر فرو ببرد، و نهایتاً آن را به یک کاریکاتور تبدیل کند. (خنده ی حاضرین)
Here are some, generally you get my cast of cartoon mind.
در این جا تعدادی از آثار من را می بینید.
"There is no justice in the world. There is some justice in the world. The world is just."
"در جهان عدالت وجود ندارد." "در جهان کمی عدالت وجود دارد." "جهان کاملاً عادلانه است."
This is What Lemmings Believe.
چیزی که لمینگ ها باور دارند. (نوعی موش صحرایی که به صورت جفت جفت از صخره ها می پرند.)
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
The New Yorker and I, when we made comments, the cartoon carries a certain ambiguity about what it actually is. What is it, the cartoon? Is it really about lemmings? No. It's about us. You know, it's my view basically about religion, that the real conflict and all the fights between religion is who has the best imaginary friend. (Laughter)
نیویورکر و من، زمانی که در مورد این کاریکاتور نظر می دهیم، می گوییم که این کاریکاتور دوگانگی مشخصی درون خود دارد. این کاریکاتور چیست ؟ آیا این واقعاً در مورد لمینگ ها است؟ نه. این در مورد ماست. می دانید، این کاریکاتور به صورت اساسی نظر من در مورد مذهب است، که اختلاف اصلی و تمامی درگیری های بین مذاهب مختلف، بر سر این است که کدام یک از آن ها بهترین دوست خیالی را دارد. (خنده ی حاضرین)
And this is my most well-known cartoon. "No, Thursday's out. How about never — is never good for you?" It's been reprinted thousands of times, totally ripped off. It's even on thongs, but compressed to "How about never — is never good for you?"
و این مشهور ترین کاریکاتور من است. "نه، پنجشنبه وقت ندارم. "هیچ وقت" چطور است -- با "هیچ وقت" مشکلی ندارید ؟" این کاریکاتور هزاران بار چاپ شد، و بدون اجازه در نشریات مختلف. حتی در گفتار هم وجود دارد، اما به این صورت خلاصه شده است "هیچ وقت چطوره؟ مشکلی نداری؟"
Now these look like very different forms of humor but actually they bear a great similarity. In each instance, our expectations are defied. In each instance, the narrative gets switched. There's an incongruity and a contrast. In "No, Thursday's out. How about never — is never good for you?" what you have is the syntax of politeness and the message of being rude. That really is how humor works. It's a cognitive synergy where we mash up these two things which don't go together and temporarily in our minds exist. He is both being polite and rude. In here, you have the propriety of The New Yorker and the vulgarity of the language. Basically, that's the way humor works.
این آثار انواع کاملاً مختلفی از طنز پردازی هستند اما در حقیقت آن ها مشابهت بسیار زیادی دارند. در هر نمونه، چیزی غیر از انتظارات ما رخ داده است. در هر نمونه، داستان ناگهان دچار تغییر شده است. یک ناهمخوانی و تضاد وجود دارد. در "نه، پنجشنبه وقت ندارم. "هیچ وقت" چطور است -- با "هیچ وقت" مشکلی ندارید ؟" در این جمله شما ساختاری مؤدبانه دارید، ولی پیغامی گستاخانه. این نحوه ی عملکرد طنز است. جایی که ما این دو چیز ناسازگار را با هم ترکیب کنیم و موقتاً در ذهن ما باقی بماند، شناختی جدید به وجود می آید. او هم زمان مؤدب و گستاخ است. در این جا، شما ادب و نزاکت برازنده ی مجله ی نیویورکر و گستاخی زبان را دارید. به طور اساسی، نحوه ی عملکرد طنز این گونه است.
So I'm a humor analyst, you would say. Now E.B. White said, analyzing humor is like dissecting a frog. Nobody is much interested, and the frog dies. Well, I'm going to kill a few, but there won't be any genocide. But really, it makes me — Let's look at this picture. This is an interesting picture, The Laughing Audience. There are the people, fops up there, but everybody is laughing, everybody is laughing except one guy. This guy. Who is he? He's the critic. He's the critic of humor, and really I'm forced to be in that position, when I'm at The New Yorker, and that's the danger that I will become this guy.
شاید بگویید، حتماً من یک تحلیل گر طنز هستم. ای. بی. وایت می گوید، تجزیه و تحلیل کردن طنز مثل تشریح کردن یک قورباغه است. هیچکس علاقه ای به این کار ندارد، و قورباغه هم می میرد. خب، من چند تا از آن ها را در این جا می کشم، ولی نسل کشی نمی کنم. اما حقیقتاً خیلی -- به این تصویر نگاه کنید. این تصویر خیلی جالب است، "تماشاچیان خندان". افراد شیک پوشی در آن هستند، اما همه دارند می خندند، همه، غیر از یک نفر. این فرد. او چه کسی است؟ او یک منتقد است. او منتقد طنز نویسی است، و من به شخصه مجبور شده ام چنین نقشی را ایفا کنم، وقتی من در مجله ی نیویورکر کار می کنم، و به چنین آدمی تبدیل می شود، واقعاً خطرناک می شوم.
Now here's a little video made by Matt Diffee, sort of how they imagine if we really exaggerated that.
این یک کلیپ ویدئویی است که توسط "مت دیفی" ساخته شده است، و تصورات آن ها از من است با اغراق بسیار زیاد.
(Video) Bob Mankoff: "Oooh, no. Ehhh. Oooh. Hmm. Too funny. Normally I would but I'm in a pissy mood. I'll enjoy it on my own. Perhaps. No. Nah. No. Overdrawn. Underdrawn. Drawn just right, still not funny enough. No. No. For God's sake no, a thousand times no.
(فیلم) باب منکاف: "اوه، نه. اه. اوه. ممم. زیادی بامزه س. معمولاً این طور کاریکاتور ها را تأیید می کنم ولی الآن دلم می خواد ضد حال بزنم. من خودم دوست دارم. شاید. نه. ممم نه. نه. زیادی پررنگ. زیادی کم رنگ. رنگ این مناسبه، ولی به اندازه ی کافی با مزه نیست. نه. نه. محض رضای خدا نه، هزار تا نه.
(Music)
(موسیقی)
No. No. No. No. No. [Four hours later] Hey, that's good, yeah, whatcha got there?
نه. نه. نه. نه. نه. {چهار ساعت بعد} سلام، عالیه، غذا چی داری؟
Office worker: Got a ham and swiss on rye?BM: No.
کارمند دفتر: همبرگر با پنیر سوییسی و گندم؟ باب: نه.
Office worker: Okay. Pastrami on sourdough?BM: No.
کارمند دفتر: گوشت ادویه زده شده روی نان ترش؟ باب: نه.
Office worker: Smoked turkey with bacon?BM: No.
کارمند دفتر: گوش بوقلمون دودی با گوشت خوک؟ باب: نه.
Office worker: Falafel?BM: Let me look at it. Eh, no. Office worker: Grilled cheese?BM: No. Office worker: BLT?BM: No.
کارمند: فلافل؟ باب: بگذار ببینم. اه، نه. کارمند: پنیر تنوری؟ باب: نه. کارمند: گوشت خوک با کاهو و گوجه؟ باب: نه.
Office worker: Black forest ham and mozzarella with apple mustard?BM: No.
کارمند: همبرگر جنگل سیاه و پنیر موزارلا با سس خردل سیب؟ باب: نه.
Office worker: Green bean salad?BM: No.
کارمند: سالاد لوبیا سبز؟ باب: نه.
(Music)
(موسیقی)
No. No. Definitely no. [Several hours after lunch]
نه. نه. البته که نه. {چند ساعت بعد از غذا}
(Siren)
(صدای آژیر)
No. Get out of here.
نه. از این جا برو.
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
That's sort of an exaggeration of what I do.
این کاریست که من انجام می دهم، با کمی اغراق.
Now, we do reject, many, many, many cartoons, so many that there are many books called "The Rejection Collection." "The Rejection Collection" is not quite New Yorker kind of humor. And you might notice the bum on the sidewalk here who is boozing and his ventriloquist dummy is puking. See, that's probably not going to be New Yorker humor. It's actually put together by Matt Diffee, one of our cartoonists.
خب، ما کاریکاتور های خیلی، خیلی، خیلی زیادی را رد می کنیم، خیلی از کاریکاتوریست ها کتاب هایی به چاپ رسانده اند تحت عنوان "مجموعه کاریکاتور های رد شده". "مجموعه کاریکاتور های رد شده" طنز مجله ی نیویورکر نیست. شما در این کاریکاتور رد شده می بینید که یک گدا در پیاده رو نشسته است و دارد عرق می خورد و عروسک دستی اش دارد استفراغ می کند. می بینید، این کاریکاتور در بخش طنز نیویورکر به چاپ نخواهد رسید. این کتاب توسط "مت دیفی"، یکی از کاریکاتوریست های ما جمعآوری شده است.
So I'll give you some examples of rejection collection humor.
من به شما چند کاریکاتور از مجموعه آثار طنز رد شده نشان خواهم داد.
"I'm thinking about having a child."
"دارم به بچه دار شدن فکر می کنم."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
There you have an interesting -- the guilty laugh, the laugh against your better judgment.
شما به طرز جالبی خواهید خندید -- همراه با احساس گناه، خنده ای بر خلاف نظری که واقعاً در ذهن خود دارید.
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
"Ass-head. Please help."
"به من احمق کمک کنید."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
Now, in fact, within a context of this book, which says, "Cartoons you never saw and never will see in The New Yorker," this humor is perfect. I'm going to explain why. There's a concept about humor about it being a benign violation. In other words, for something to be funny, we've got to think it's both wrong and also okay at the same time. If we think it's completely wrong, we say, "That's not funny." And if it's completely okay, what's the joke? Okay? And so, this benign, that's true of "No, Thursday's out. How about never — is never good for you?" It's rude. The world really shouldn't be that way. Within that context, we feel it's okay. So within this context, "Asshead. Please help" is a benign violation.
ببینید، در این کتاب، که کاریکاتور هایی هستند که به قول طراح آن، "کاریکاتور هایی که هیچگاه در نیوریورکر ندیدید و هیچگاه نخواهید دید"، طنز در حد اعلای آن وجود دارد. توضیح می دهم. اصلی در مورد طنز وجود دارد که باید خشونت ملایمی در مضمون آن وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، برای این که یک ایده بامزه به نظر برسد، باید به طور هم زمان از یک جهت درست و از جهت دیگر غلط به نظر برسد. اگر به نظر برسد که کاملاً غلط است، می گوییم، "اصلاً بامزه نیست". و اگر کاملاً درست باشد، دیگر به آن می توان گفت طنز؟ طنز درست؟ و این تعادل ملایم، در طنز "نه، پنجشنبه وقت ندارم. "هیچ وقت" چطور است -- با "هیچ وقت" مشکلی ندارید ؟" به نمایش در می آید. بی ادبانه است. واقعاً نباید کسی این طور صحبت کند. اما وقتی به آن نگاه می کنیم، احساس می کنیم واقعاً مشکلی نیست. در مضمون کاریکاتور، "به من احمق کمک کنید." خشونت ملایمی وجود دارد.
Within the context of The New Yorker magazine ... "T-Cell Army: Can the body's immune response help treat cancer?" Oh, goodness. You're reading about this smart stuff, this intelligent dissection of the immune system. You glance over at this, and it says, "Asshead. Please help"? God. So there the violation is malign. It doesn't work. There is no such thing as funny in and of itself. Everything will be within the context and our expectations.
و در مجله ی نیویورکر ... "ارتش سلول های T (نوعی گلبول سفید) : آیا دفاع طبیعی بدن انسان می تواند به درمان سرطان کمک کند ؟" وای، خدا. شما این مطلب سطح بالای علمی را می خوانید، تشریح هوشمندانه ی سیستم دفاعی بدن. شما به این مطلب نگاهی می اندازید، و این کاریکاتور در این جا می گوید، "به من احمق کمک کنید." ؟ خدایا. خشونت این کاریکاتور کمی افراطی است. نتیجه ی خوبی ندارد. چیزی بامزه ای در رابطه با این کاریکاتور وجود ندارد. همه چیز باید در بازه ی موضوع مقاله و انتظارات ما باشد.
One way to look at it is this. It's sort of called a meta-motivational theory about how we look, a theory about motivation and the mood we're in and how the mood we're in determines the things we like or dislike. When we're in a playful mood, we want excitement. We want high arousal. We feel excited then. If we're in a purposeful mood, that makes us anxious. "The Rejection Collection" is absolutely in this field. You want to be stimulated. You want to be aroused. You want to be transgressed. It's like this, like an amusement park.
این، یکی از دیدگاه ها برای قضاوت در مورد یک کاریکاتور است. شاید این دیدگاه کمی فرا-انگیزشی باشد، دیگاهی درباره ی برانگیختن و حالتی که ما در آن هستیم و حالتی که ما در آن هستیم تعیین می کند که چه چیزی را دوست داریم، و چه چیزی را نه. و حالتی که ما در آن هستیم تعیین می کند که چه چیزی را دوست داریم، و چه چیزی را نه. وقتی حالمان خوب است و شیطنت ما گل کرده است، ما طالب هیجان هستیم. ما برانگیختگی قدرتمندی می خواهیم. بنابراین هیجان زده می شویم. اگر ما هدفمند باشیم، باعث می شود ما مشتاق بشویم. "مجموعه کاریکاتور های رد شده" تماماً کاریکاتور هایی از این دست هستند. شما می خواهید تحریک شوید. می خواهید به به هیجان برسید. می خواهید کمی از قوانین اخلاقی خود تخلف کنید. این کتاب مثل ... یک شهربازی است.
Voice: Here we go. (Screams)
مرد: بزن بریم. (صدای جیغ)
He laughs. He is both in danger and safe, incredibly aroused. There's no joke. No joke needed. If you arouse people enough and get them stimulated enough, they will laugh at very, very little.
او می خندد. او هم زمان در خطر و امنیت است، او کاملاً تحریک شده است. هیچ طنزی وجود ندارد. او به هیچ طنزی نیاز ندارد. اگر شما مردم را به اندازه ی کافی تحریک کنید، به کوچک ترین چیز ها خواهند خندید.
This is another cartoon from "The Rejection Collection." "Too snug?" That's a cartoon about terrorism. The New Yorker occupies a very different space. It's a space that is playful in its own way, and also purposeful, and in that space, the cartoons are different.
این یک کاریکاتور دیگر از "مجموعه کاریکاتور های رد شده" است. "زیادی راحتی ؟" این یک کاریکاتور درباره ی تروریسم است. نیویورکر فضای کاملاً متفاوتی دارد. فضای نیویورکر در مسیری که دارد کاملاً هیجان آمیز است، و صد البته هدفمند، و کاریکاتور ها، طبیعتاً متفاوت هستند.
Now I'm going to show you cartoons The New Yorker did right after 9/11, a very, very sensitive area when humor could be used. How would The New Yorker attack it? It would not be with a guy with a bomb saying, "Too snug?" Or there was another cartoon I didn't show because actually I thought maybe people would be offended. The great Sam Gross cartoon, this happened after the Muhammad controversy where it's Muhammad in heaven, the suicide bomber is all in little pieces, and he's saying to the suicide bomber, "You'll get the virgins when we find your penis."
من می خواهم به شما کاریکاتور هایی را نشان بدهم که نیویورکر دقیقاً بعد از حادثه ی ۱۱ سپتامبر (عملیات تروریستی برج های دو قلو) در شرایطی که طنز در محیط فوق العاده حساسی باید استفاده می شد. نیویورکر چگونه می توانست وارد این شرایط شود؟ با کاریکاتوری که بک بمب گذار انتحاری می گوید، "زیادی راحتی؟" یا کاریکاتور دیگری که من در اسلاید ها قرار ندادم، چون حقیقتاً فکر کردم ممکن است بعضی از شما ناراحت شوید. کاریکاتور "سم گروس بزرگ"، حضرت محمد در بهشت است، بدن های تکه تکه شده ی بمب گذار های انتحاری در اطراف او هستند، و او به بمب گذار های انتحاری می گوید، "وقتی که آلتتان را پیدا کردیم حوری ها را به شما می دهیم."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
Better left undrawn.
همان بهتر که به تصویر کشیده نشد.
The first week we did no cartoons. That was a black hole for humor, and correctly so. It's not always appropriate every time. But the next week, this was the first cartoon.
هفته ی اول ما هیچ کاریکاتوری نداشتیم. فضایی کاملاً خالی از طنز بود، و این کار درست هم بود. همیشه استفاده از طنز کار درستی نیست. اما هفته ی بعد، این اولین کاریکاتور ما بود.
"I thought I'd never laugh again. Then I saw your jacket."
"من فکر می کردم دیگر هیچ وقت نمی خندم. تا این که امروز کت تو را دیدم."
It basically was about, if we were alive, we were going to laugh. We were going to breathe. We were going to exist. Here's another one.
این کاریکاتور به زبان ساده می گوید، اگر ما زنده ایم، باید بخندیم. باید نفس بکشیم. باید وجود داشته باشیم. و این هم یک کاریکاتور دیگر.
"I figure if I don't have that third martini, then the terrorists win."
"فکر کنم اگر سومین لیوان مشروب را نمی خوردم، تروریست ها می بردند."
These cartoons are not about them. They're about us. The humor reflects back on us. The easiest thing to do with humor, and it's perfectly legitimate, is a friend makes fun of an enemy. It's called dispositional humor. It's 95 percent of the humor. It's not our humor.
این کاریکاتور ها درباره ی آن ها نیستند. بلکه درباره ی ما هستند. طنز چهره ی واقعی ما را نشان می دهد. آسان ترین راهی که می توان در آن از طنز استفاده کرد، و کاملاً مشروعیت دارد، این است که یک دوست، یک دشمن مشترک را مسخره کند. به آن شوخی موضع دارانه گفته می شود. این ۹۵ درصد طنز را تشکیل می دهد. این طنز ما نیست.
Here's another cartoon.
این یک کاریکاتور دیگر است.
"I wouldn't mind living in a fundamentalist Islamic state."
"من ترجیح می دهم در یک کشور اسلامی زندگی کنم." (اشاره به این که مسلمان ها خوک ها را نمی خورند)
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
Humor does need a target. But interestingly, in The New Yorker, the target is us. The target is the readership and the people who do it. The humor is self-reflective and makes us think about our assumptions. Look at this cartoon by Roz Chast, the guy reading the obituary.
طنز به یک هدف نیاز دارد. اما به طرز جالبی، در مجله ی نیویورکر، این هدف ما هستیم. هدف خوانده شدن و کسانی که این مطالب را می خوانند هستند. طنز بازتاب چهره ی اصلی ماست، و باعث می شود ما به پیش فرض هایی که داشته ایم دوباره فکر کنیم. به این کاریکاتور از "رز چست" نگاه کنید، مردی که دارد ستون آگهی های ترحیم (فوت شدگان) را می خواند.
"Two years younger than you, 12 years older than you, three years your junior, your age on the dot, exactly your age."
"دو سال جوان تر از تو، ۱۲ سال پیر تر از تو، سه سال کوچک تر، دقیقاً هم سن تو، سن خودت."
That is a deeply profound cartoon. And so The New Yorker is also trying to, in some way, make cartoons say something besides funny and something about us. Here's another one.
این یک کاریکاتور فوق العاده مفهومی است. مجله ی نیویورکر همچنان تلاش می کند، به هر نحوی، کاریکاتور ها مفهومی در ورای خنداندن مخاطب داشته باشند، و به آن ها اشاره داشته باشند. این یک کاریکاتور دیگر است.
"I started my vegetarianism for health reasons, Then it became a moral choice, and now it's just to annoy people."
"من گیاه خواری را برای سلامتی بیشتر شروع کردم، اما بعد کم کم جنبه ی اخلاقی پیدا کرد، و در حال حاضر فقط برای معذب کردن بقیه این کار را می کنم."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
"Excuse me — I think there's something wrong with this in a tiny way that no one other than me would ever be able to pinpoint."
"ببخشید -- فکر کنم مشکل این جا باشد، که هیچکس به غیر از من رویش نمی شود حقیقت را به شما بگوید." (زن دائم از غذا به گارسن ایراد می گیرد)
So it focuses on our obsessions, our narcissism, our foils and our foibles, really not someone else's.
این کاریکاتور بر روی عقده های ما، خودپرستی ما، اشتباهات ما و عادات عجیب ما دست می گذارد، نه افراد دیگر.
The New Yorker demands some cognitive work on your part, and what it demands is what Arthur Koestler, who wrote "The Act of Creation" about the relationship between humor, art and science, is what's called bisociation. You have to bring together ideas from different frames of reference, and you have to do it quickly to understand the cartoon. If the different frames of reference don't come together in about .5 seconds, it's not funny, but I think they will for you here. Different frames of reference.
مجله ی نیویورکر می خواهد افکار شما را به چالش بکشد، و چیزی که می خواهد همان چیزی است که "آرتور کوستلِر"، نویسنده ی کتاب "عمل خلقت" درباره ی رابطه ی طنز، هنر و علم نوشته است، "آرتور کوستلِر"، نویسنده ی کتاب "عمل خلقت" درباره ی رابطه ی طنز، هنر و علم نوشته است، و به آن دو طبقگی گفته می شود. شما باید ایده های مختلف را از منابع متفاوت جمع آوری کنید، و باید این کار را سریع انجام دهید تا کاریکاتور را درک کنید. اگر منابع مختلف در کمتر از نیمی از ثانیه در ذهن شما نیایند، دیگر آن کاریکاتور خنده دار نیست، اما فکر کنم آن ها برای شما خنده دار هستند. منابع مختلف.
"You slept with her, didn't you?"
"تو با اون رابطه داشتی، نه ؟"
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
"Lassie! Get help!!"
"لسی! کمک کن!"
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
It's called French Army Knife.
این چاقوی چند کاره ی ارتش فرانسه است. (همگی آن ها یک وسیله و مخصوص باز کردن در مشروب هستند.)
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
And this is Einstein in bed. "To you it was fast."
و این انیشتین در بستر است. "برای تو خیلی سریع بود." (نظریه ی نسبیت انیشتین، گذر متفاوت زمان برای دو سرعت متفاوت)
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
Now there are some cartoons that are puzzling. Like, this cartoon would puzzle many people. How many people know what this cartoon means? The dog is signaling he wants to go for a walk. This is the signal for a catcher to walk the dog. That's why we run a feature in the cartoon issue every year called "I Don't Get It: The New Yorker Cartoon I.Q. Test." (Laughter)
اما کاریکاتور هایی که کمی گیج کننده هستند. به طور مثال، این کاریکاتور افراد زیادی را گیج خواهد کرد. چند نفر می دانند مفهوم این کاریکاتور چیست؟ این سگ با این حرکت دارد نشان می دهد می خواهد به پیاده روی برده شود. و توپ گیرنده دارد به پرتاب کننده ی توپ علامت می دهد که توپ را کمی با فاصله بیندازد تا ضربه زننده (که سگ جای او ایستاده است) وادار به راه رفتن شود. به همین دلیل ما هر سال یک مقاله در زمینه ی کاریکاتور چاپ می کنیم، با عنوان "متوجه نمی شوم: تست ضریب هوش کاریکاتور های مجله ی نیویورکر." (خنده ی حاضرین)
The other thing The New Yorker plays around with is incongruity, and incongruity, I've shown you, is sort of the basis of humor. Something that's completely normal or logical isn't going to be funny. But the way incongruity works is, observational humor is humor within the realm of reality.
چیز دیگری که مجله ی نیویورکر به آن می پردازد، غیر طبیعی بودن است، و غیر طبیعی بودن را، همان طور که به شما نشان دادم، می توان اساس طنز دانست. چیزی که کاملاً طبیعی یا منطقی است نمی تواند خنده دار باشد. اما نحوه ی نشان داده شدن تفاوت، طنز تجربی است، طنز در بازه ی حقیقت.
"My boss is always telling me what to do." Okay? That could happen. It's humor within the realm of reality.
"رئیسم همیشه به من می گوید چه کار کنم." خب؟ این اتفاق ممکن است بیفتد. این طنز در بازه ی حقیقت است.
Here, cowboy to a cow: "Very impressive. I'd like to find 5,000 more like you."
این جا، گاوچران به گاو می گوید: "واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم. من به ۵٫۰۰۰ گاو مثل تو نیاز دارم."
We understand that. It's absurd. But we're putting the two together.
ما آن را متوجه می شویم. بی مزه است. اما قابل تحمل است.
Here, in the nonsense range:
این جا، در بازه ی "مزخرف":
"Damn it, Hopkins, didn't you get yesterday's memo?"
"لعنتی، هاپکینز، یادداشت دیروز به دستت نرسید؟"
Now that's a little puzzling, right? It doesn't quite come together. In general, people who enjoy more nonsense, enjoy more abstract art, they tend to be liberal, less conservative, that type of stuff. But for us, and for me, helping design the humor, it doesn't make any sense to compare one to the other. It's sort of a smorgasbord that's made all interesting.
کمی گیج کننده است، نه؟ نمی توان متوجه شد. در اصل، کسانی که بیشتر کاریکاتور های مزخرف را می پسندند، بیشتر به هنرهای نمادین می پردازند، آن ها دوست دارند آزاد اندیش باشند، کمتر محافظه کار هستند، و از این قبیل. اما برای من، که شغلم کمک کردن به طراحی طنز است، مقایسه کردن یک کاریکاتور با دیگری اصلاً معنایی ندارد. طنز مانند یک رستوران سلف است که همه را راضی می کند.
So I want to sum all this up with a caption to a cartoon, and I think this sums up the whole thing, really, about The New Yorker cartoons.
در پایان می خواهم این سخنرانی را با این توضیح کاریکاتور به پایان برسانم، و به نظر من این کاریکاتور واقعاً جمع بندی این بحث، درباره ی کاریکاتور های مجله ی نیویورکر است.
"It sort of makes you stop and think, doesn't it."
"این تابلو شما را وادار می کند که بایستید و فکر کنید، این طور نیست؟"
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
And now, when you look at New Yorker cartoons, I'd like you to stop and think a little bit more about them.
و حالا، وقتی شما به کاریکاتور های نیویورکر نگاه می کنید، دوست دارم بایستید و کمی بیشتر درباره ی آن ها فکر کنید.
Thank you.
سپاسگزارم.
(Applause) Thank you. (Applause)
(تشویق حاضرین) سپاسگزارم. (تشویق حاضرین)