I was on a long road trip this summer, and I was having a wonderful time listening to the amazing Isabel Wilkerson's "The Warmth of Other Suns." It documents six million black folks fleeing the South from 1915 to 1970 looking for a respite from all the brutality and trying to get to a better opportunity up North, and it was filled with stories of the resilience and the brilliance of African-Americans, and it was also really hard to hear all the stories of the horrors and the humility, and all the humiliations. It was especially hard to hear about the beatings and the burnings and the lynchings of black men. And I said, "You know, this is a little deep. I need a break. I'm going to turn on the radio." I turned it on, and there it was: Ferguson, Missouri, Michael Brown, 18-year-old black man, unarmed, shot by a white police officer, laid on the ground dead, blood running for four hours while his grandmother and little children and his neighbors watched in horror, and I thought, here it is again. This violence, this brutality against black men has been going on for centuries. I mean, it's the same story. It's just different names. It could have been Amadou Diallo. It could have been Sean Bell. It could have been Oscar Grant. It could have been Trayvon Martin.
تابستان گذشته توی یک سفر جاده ایی طولانی بودم و داشتم از شنیدن کتاب صوتی"ایزابل ویلکرسن" به نام " گرمای خورشیدهای دیگر" لذت میبردم. این کتاب فرار شش میلیون سیاه پوست را از جنوب در سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۷۰ به تصویر کشیده که در جستجوی یک نفس آسوده و فرار از انواع خشونتها و در پی دستیابی به فرصتهای بهتر به سمت شمال فرار کرده بودند. این کتاب مملو از داستانهای مقاومت و شجاعت آمریکاییهای آفریقایی تبار است و واقعا شنیدن داستانهای خشونت بار و حقارت بار و تحقیر کردن ها بسیار سخت بود. مخصوصا شنیدن داستان کتک زدن ها و سوزاندنها و یا بدون مجازات کشتن سیاه پوستان. و بعد به خودم گفتم ": میدونی چیه؟ این (داستان) کمی سنگینه" باید یه کم استراحت کنم، بذار رادیو را روشن کنم و رادیو را روشن کردم و چنین شنیدم: شهر فرگوسن، ایالت میسوری "مایکل براون" جوان ۱۸ ساله سیاه پوست که غیر مسلح بوده، توسط پلیس کشته شده و جسدش برای چهار ساعت زمین را آغشته به خون خود کرده و مادربزرگش، کودکان و همسایگان وحشتزده این همه را تماشا میکرده اند، و چیزی که من فکر کردم این بود که : باز این خشونت و وحشیگری علیه سیاه پوستان که برای قرنها وجود داشته دوباره شروع شده است. منظورم این است که داستان تکراری است فقط نامش عوض شده. میتوانست این خشونت بر علیه "آمانو دیالو" رخ داده باشد. میتوانست این شخص "شان بِل" باشد. میتوانست " اسکار گرانت" باشد. میتوانست "ترایون مارتین" باشد.
This violence, this brutality, is really something that's part of our national psyche. It's part of our collective history. What are we going to do about it? You know that part of us that still crosses the street, locks the doors, clutches the purses, when we see young black men? That part.
این خشونت، این وحشی گری در حقیقت جزئی از روان ما شده است. جزیی از تاریخ جمعی ما شده است. در مورد اینکار چه باید بکنیم؟ هنوز قشری از جامعه ما به آنسوی خیابان میروند، و یا درها را قفل میکنند، یا کیفهایشان را محکم میچسبند، فقط زمانی که مردان سیاه پوست را میبینند؟ این قشر جامعه.
I mean, I know we're not shooting people down in the street, but I'm saying that the same stereotypes and prejudices that fuel those kinds of tragic incidents are in us. We've been schooled in them as well. I believe that we can stop these types of incidents, these Fergusons from happening, by looking within and being willing to change ourselves.
منظورم این است که ما به مردم در وسط خیابان شلیک نمیکنیم، اما در حقیقت (نوع خشونت) و تبعیض همانند قبل است و که امروزه چنین حادثه های غمناکی را در آمریکا به ثبت میرساند. و به ما همیشه اینطور دیکته شده است. به عقیده من، ما میتوانیم جلوی این حوادث را بگیریم، جلوی حادثه هایی مثل حادثه شهر فرگوسن را فقط با نگاه کردن به خود و اقدام به ایجاد تغییر در خودمان بگیریم.
So I have a call to action for you. There are three things that I want to offer us today to think about as ways to stop Ferguson from happening again; three things that I think will help us reform our images of young black men; three things that I'm hoping will not only protect them but will open the world so that they can thrive. Can you imagine that? Can you imagine our country embracing young black men, seeing them as part of our future, giving them that kind of openness, that kind of grace we give to people we love? How much better would our lives be? How much better would our country be?
من این خطاب را به شما میکنم. امروز میخواهم سه چیز را با شما در میان بگذارم تا در موردش فکر کنیم. سه چیز به عنوان راه حلهایی برای عدم تکرار واقعه ایی شبیه فرگوسن؛ سه چیزی که فکر میکنم به ما کمک میکند تا تصویرمان از یک مرد سیاه پوست راتغییر بدهیم. سه چیزی که نه تنها مرد سیاه پوست رامحافظت میکند بلکه جهانی دیگربرایشان میگشاید تا پیشرفت کنند. تصورش را بکنید؟ تصورش را بکنید که ما سیاهپوستان را در آغوش بگیریم، آنها را جزیی از آینده کشوربدانیم وبه آنان مهربانانه آزادی بدهیم، به آنان لطفی را بدهیم که به کسانی که دوستشان داریم عطا میکنیم؟ چقدر زندگیمان بهترخواهد شد؟ چقدر کشورمان بهترخواهد شد؟
Let me just start with number one. We gotta get out of denial. Stop trying to be good people. We need real people. You know, I do a lot of diversity work, and people will come up to me at the beginning of the workshop. They're like, "Oh, Ms. Diversity Lady, we're so glad you're here" -- (Laughter) -- "but we don't have a biased bone in our body." And I'm like, "Really? Because I do this work every day, and I see all my biases."
بیایید با شماره یک شروع کنیم. باید از حیطه انکار بیرون بیاییم. از تلاش برای آدم خوب بودن دست بکشیم. ما به انسانهای واقعی نیاز داریم. میدانید، عمده کار من تنوع از بعد نژادی، دینی، جنسیتی و غیره در نیروی کار است و افراد در شروع کارگاه سراغم میایند. اینطور به نظر میرسند، «اوه، سرکار خانم متنوع، خیلی خوشحالیم از بودنتان در اینجا»-- (خنده)-- « اما رگ پیشداوری که در جسممان نداریم.» و من این اینطوری هستم، « واقعا؟ چون این کار را هر روز انجام می دهم، و شاهد همه پیشداوریهایم هستم.»
I mean, not too long ago, I was on a plane and I heard the voice of a woman pilot coming over the P.A. system, and I was just so excited, so thrilled. I was like, "Yes, women, we are rocking it. We are now in the stratosphere." It was all good, and then it started getting turbulent and bumpy, and I was like, "I hope she can drive." (Laughter) I know. Right. But it's not even like I knew that was a bias until I was coming back on the other leg and there's always a guy driving and it's often turbulent and bumpy, and I've never questioned the confidence of the male driver. The pilot is good. Now, here's the problem. If you ask me explicitly, I would say, "Female pilot: awesome." But it appears that when things get funky and a little troublesome, a little risky, I lean on a bias that I didn't even know that I had. You know, fast-moving planes in the sky, I want a guy. That's my default. Men are my default. Who is your default? Who do you trust? Who are you afraid of? Who do you implicitly feel connected to? Who do you run away from?
منظورم این است که همین چند وقت قبل، سوار هواپیما بودم و صدای زن خلبان را از طریق سیستم صوتی عمومی شنیدم و من خیلی هیجانزده بودم، خیلی خوشحال. اینطوری بودم، « بله، خلبان زنه، ما این کار رو هم کردیم. الان توی اتمسفر هستیم.» همه چیز خوب بود، و بعد شروع به متلاطم شدن و ناهمواری شد، و من اینطوری بودم، «امیدوارم بتواند رانندگی کنید.» (خنده) می دانم. درست است. اما حتی اینطور نبود که فکر کنم دارم جانبداری میکنم تا اینکه در برگشتم از سفری دیگر خلبان مثل همیشه مرد بود و مثل اغلب اوقات متلاطم و ناهموار شد، و هرگز اعتماد به خلبان مرد را زیر سوال نبردم. خلبان خوب است. خب، مشکلی هست. اگر تلویحا از من سوال کنید، خواهم گفت، «خلبان زن: فوقالعاده است.» اما از قرار معلوم وقتی اوضاع بهم بپیچد و کمی خطرساز شود تعصبی که حتی از آن بیخبر بودم، گل خواهد کرد. میدانید با آن هواپیماهای سریع السیر در آسمان، من مرد میخواهم. پیشفرض من است. مردها پیشفرض من هستند. پیشفرض شما چه کسی هست؟ به چه کسی اعتماد دارید؟ از چه کسی می ترسید؟ به چه کسی بطور ضمنی متصل هستید؟ از دست چه کسی در می روید؟
I'm going to tell you what we have learned. The implicit association test, which measures unconscious bias, you can go online and take it. Five million people have taken it. Turns out, our default is white. We like white people. We prefer white. What do I mean by that? When people are shown images of black men and white men, we are more quickly able to associate that picture with a positive word, that white person with a positive word, than we are when we are trying to associate positive with a black face, and vice versa. When we see a black face, it is easier for us to connect black with negative than it is white with negative. Seventy percent of white people taking that test prefer white. Fifty percent of black people taking that test prefer white. You see, we were all outside when the contamination came down.
برایتان آنچه را آموختهایم میگویم. IAT آزمون انجمن ضمنی که پیشداوری ناخودآگاه را میسنجد، بطور آن لاین میتوانید در این آزمون شرکت کنید. پنج میلیون نفر در آن شرکت کردهاند. معلوم شده پیشفرض سفید است. ما سفیدپوستها را دوست داریم. سفیدپوستها را ترجیح میدهیم. منظورم از این حرف چیست؟ وقتی به آدمها تصاویری از مردان سفید پوست و سیاههان را نشان میدهیم، خیلی سریع قادریم که تصویر فرد سفیدپوست را با صفتی مثبت پیوند دهیم، تا این که بخواهیم از واژه مثبت درباره افراد سیاهپوست بکار بریم، در رابطه با سیاهها تلاش سختتری است و بلعکس. وقتی چهره یک سیاه را میبینیم، برایمان ربط دادن یک واژه منفی به آن چهره آسانتر است تا بکار بردن کلمه منفی درباره یک سفیدپوست. هفتاد درصد سفیدپوستها شرکت کننده در آزمون سفیدها را ترجیح میدهند. پنجاه درصد سیاههان هم سفیدها را. میدانیدما همه آن بیرون بودیم وقتی بیماری داشت پخش میشد.
What do we do about the fact that our brain automatically associates? You know, one of the things that you probably are thinking about, and you're probably like, you know what, I'm just going to double down on my color blindness. Yes, I'm going to recommit to that. I'm going to suggest to you, no. We've gone about as far as we can go trying to make a difference trying to not see color. The problem was never that we saw color. It was what we did when we saw the color. It's a false ideal. And while we're busy pretending not to see, we are not being aware of the ways in which racial difference is changing people's possibilities, that's keeping them from thriving, and sometimes it's causing them an early death.
درباره این حقیقت که ذهنمان بطور خودکار چه چیزهایی را پیوند میدهیم چه میکنیم؟ میدانید یکی از چیزهای که احتمالا انجام میدهیم فکر کردن دربارهش است، و احتمالا اینطوری خواهید بود، که خب می دانی من فقط میخواهم کور رنگیام را دوبرابر کنم. بله، دوباره انجامش می دهم. میخواهم به شما بگویم که نه. بحد کافی این کار را که کردهایم که با تلاش در ندیده گرفتن رنگها تفاوت بوجود بیاوریم. مشکل این نبود که ما رنگ میدیدیم. بلکه کاری بود که با دیدن رنگ میکردیم. ایدهآل غلطی است. و همانطور که مشغول تظاهر به ندیدن هستیم، بیخبریم از تغییراتی که تفاوت نژادی منجر به امکانات آدمها میشود و مانع از شکوفایشان میشود، و گاهی منجر به مرگ زود هنگام آنها میشود.
So in fact, what the scientists are telling us is, no way. Don't even think about color blindness. In fact, what they're suggesting is, stare at awesome black people. (Laughter) Look at them directly in their faces and memorize them, because when we look at awesome folks who are black, it helps to dissociate the association that happens automatically in our brain. Why do you think I'm showing you these beautiful black men behind me? There were so many, I had to cut them. Okay, so here's the thing: I'm trying to reset your automatic associations about who black men are. I'm trying to remind you that young black men grow up to be amazing human beings who have changed our lives and made them better.
پس در واقع چیزی که دانشمندان به ما میگویند، به هیچ وجه است. اصلا به کوررنگی فکر هم نکنید. در واقع آنچه انها پیشنهاد میکنند، زل زدن به سیاهپوستان است. (خنده) مستقیم به صورتشان نگاه کنید و آنها را بخاطر بسپارید، چون وقتی به آدمهای فوقالعادهای که سیاهاند نگاه میکنیم، به ما کمک میکند که از ربط دادن آنچه بطور خودکار در ذهنمان اتفاق میفتاد دست برداریم. فکر میکنید چرا این تصاویر از مردمان زیبای سیاه پوست را در پشت سرم نشان میدهم؟ خیلی زیاد بودند، مجبور شدم ببرمشان. خب، یک چیزی هست: دارم تلاش میکنم ذهنیت خودکار شما درباره مردان سیاه پوست را بهم بریزم. سعی میکنم برایتان یادآوری کنم که اینمردان جوان سیاه پوست بزرگ شدند تا انسانهای فوق العادهای شوند که زندگیمان را تغییر داده و آن را بهتر کنند.
So here's the thing. The other possibility in science, and it's only temporarily changing our automatic assumptions, but one thing we know is that if you take a white person who is odious that you know, and stick it up next to a person of color, a black person, who is fabulous, then that sometimes actually causes us to disassociate too. So think Jeffrey Dahmer and Colin Powell. Just stare at them, right? (Laughter) But these are the things. So go looking for your bias. Please, please, just get out of denial and go looking for disconfirming data that will prove that in fact your old stereotypes are wrong.
پس نکته اینجاست. احتمال دیگر در علم، و البته تنها موقتا فرضهای خودکار ما را تغییر میدهد، اما چیزی که میدانیم این است که اگر شخص سفید پوست نفرت انگیزی که می شناسید را بردارید و پیش یک شخص رنگین پوست بگذارید، یک آدم سیاهی که محشر است، بعد از آن گاهی باعث میشود که کمتر این پیوند دادن اتفاق بیافتد. پس به جفری دامر و کاولین پاوول فکر کنید. به آنها زل بزنید، باشه؟ (خنده) خب این موارد هست. پس بدنبال پیشداوریتان باشید. از شما خواهش میکنم که لطفا از پیله انکار خار ج شوید و دنبال اطلاعات ناراحت کنندهای بروید که در واقع ثابت میکنند کلیشههای قدیمی شما اشتباه هستند.
Okay, so that's number one: number two, what I'm going to say is move toward young black men instead of away from them. It's not the hardest thing to do, but it's also one of these things where you have to be conscious and intentional about it. You know, I was in a Wall Street area one time several years ago when I was with a colleague of mine, and she's really wonderful and she does diversity work with me and she's a woman of color, she's Korean. And we were outside, it was late at night, and we were sort of wondering where we were going, we were lost. And I saw this person across the street, and I was thinking, "Oh great, black guy." I was going toward him without even thinking about it. And she was like, "Oh, that's interesting." The guy across the street, he was a black guy. I think black guys generally know where they're going. I don't know why exactly I think that, but that's what I think. So she was saying, "Oh, you were going, 'Yay, a black guy'?" She said, "I was going, 'Ooh, a black guy.'" Other direction. Same need, same guy, same clothes, same time, same street, different reaction. And she said, "I feel so bad. I'm a diversity consultant. I did the black guy thing. I'm a woman of color. Oh my God!" And I said, "You know what? Please. We really need to relax about this." I mean, you've got to realize I go way back with black guys. (Laughter) My dad is a black guy. You see what I'm saying? I've got a 6'5" black guy son. I was married to a black guy. My black guy thing is so wide and so deep that I can pretty much sort and figure out who that black guy is, and he was my black guy. He said, "Yes, ladies, I know where you're going. I'll take you there."
خب این شماره یک بود. حالا شماره دو: بجای دوری کردن جوانان سیاه پوست به آنها نزدیک شوید. انجامش کاری سختی نیست، اما خب در زمره آنها کارهایی است که باید آگاهانه و از روی خواستن باشد. میدانید چند سال پیش در محدوده وال استریت بودم، همراه با یکی از همکارانم که واقعا نازنین که در زمینه کاری من فعال است، اهل کره و رنگین پوست است. دیروقت بود و ما بیرون بودیم. و داشتیم با خودمان فکر میکردیم که کدام طرفی برویم و این که گم شدیم. و که یکهو این شخص را آن ور خیابان دیدم و با خودم گفتم، « عالیه، طرف سیاه پوست است.» داشتم بدون فکر سمت او میرفتم . و همکارم اینطوری بود، «واقعا که جالب است.» یارویی که ان طرف خیابان است سیاه پوست است. من فکر میکنم سیاه پوستها معمولا میدانند کجا میروند. نمیدانم چرا اینطور فکر میکنم، اما خب فکرم این است. خب او داشت میگفت، "اوه، تو داشتی میگفتی، « آخ جون، طرف سیاه پوست است»؟ اما من میخواستم بگم که وای طرف سیاه پوستِ." جهت مخالف. نیاز یکسان، یک شخص، همان لباس، هم زمان، در یک خیابان، واکنش متفاوت. و او گفت، «احساس خیلی بدی دارم. مشاوره گوناگونی در نیروی کار انجام میدهم. پیش داوری نسبت به شخص سیاه پوست کردم. خودم رنگین پوستم. خدای من!» و من گفتم، « میدونی چیه؟ لطفا بیا بیخیالش شویم." منظورم این است که من سیاه پوستها را ترجیح میدهم. (خنده) پدرم سیاه پوست است. متوجه منظورم هستید؟ یک پسر سیاه پوست ۱/۹۵ متری دارم. پدرش سیاه پوست بود. پس رگ وریشه سیاه پوستیام چنان قوی و عمیقی است که در شناخت و دسته بندی سیاه پوستها مشکلی ندارم، و او فرد سیاه پوست مورد نظرم بود. او گفت، «بله، خانمها، میدانم کجا میخواهید بروید. شما را به آنجا خواهم برد.»
You know, biases are the stories we make up about people before we know who they actually are. But how are we going to know who they are when we've been told to avoid and be afraid of them? So I'm going to tell you to walk toward your discomfort. And I'm not asking you to take any crazy risks. I'm saying, just do an inventory, expand your social and professional circles. Who's in your circle? Who's missing? How many authentic relationships do you have with young black people, folks, men, women? Or any other major difference from who you are and how you roll, so to speak? Because, you know what? Just look around your periphery. There may be somebody at work, in your classroom, in your house of worship, somewhere, there's some black young guy there. And you're nice. You say hi. I'm saying go deeper, closer, further, and build the kinds of relationships, the kinds of friendships that actually cause you to see the holistic person and to really go against the stereotypes. I know some of you are out there,
میدانید پیشداوری داستانهایی هستند که درباره آدمها میسازیم قبل از این که بدانیم آنها واقعا کی هستند. اما از کجا باید بدانیم که آنها کی هستند وقتی به ما گفته میشود از آنها دوری کنیم و از آنها بترسیم؟ پس میخواهم برایتان بگویم به سوی رنج و زحمت پیش بروید. و از شما نمیخواهم که خطر غیرمنطقی کنید. فقط میگویم شروع به سیاهه برداری کنید، حلقههای اجتماعی و حرفهایتان را گسترده کنید. چه کسانی در حلقه شما هستند؟ چه کسانی نیستند؟ چه تعداد رابطه واقعی با جوانان سیاه پوست دارید، مرد، زن و غیره؟ یا در عمل هر گونه تفاوت فاحش با آنچه شما میگویید و عمل میکنی، وجود دارد؟ می دانید داستان چیست؟ شاید کسی در کلاس درس یا محل کارتان باشد، یا که در نیایشگاه و جاهای مشابه جوانان سیاه پوستی باشند. و شما نسبت به آنها مودب هستید و سلام می دهید. منظورم این است که پا پیش بگذارید و روابط عمیق تری با آنها بسازید، از آن نوع دوستیها که باعث میشوند همه جوانب فرد را ببینید و واقعا در تضاد با آن کلیشههای معمول باشد. می دانم بعضی از شما این مشکل را دارید،
I know because I have some white friends in particular that will say, "You have no idea how awkward I am. Like, I don't think this is going to work for me. I'm sure I'm going to blow this." Okay, maybe, but this thing is not about perfection. It's about connection. And you're not going to get comfortable before you get uncomfortable. I mean, you just have to do it. And young black men, what I'm saying is if someone comes your way, genuinely and authentically, take the invitation. Not everyone is out to get you. Go looking for those people who can see your humanity. You know, it's the empathy and the compassion that comes out of having relationships with people who are different from you. Something really powerful and beautiful happens: you start to realize that they are you, that they are part of you, that they are you in your family, and then we cease to be bystanders and we become actors, we become advocates, and we become allies. So go away from your comfort into a bigger, brighter thing, because that is how we will stop another Ferguson from happening. That's how we create a community where everybody, especially young black men, can thrive.
میدانم چون بعضی از دوستان سفید پوستم هستند که عین این حرف را خواهند گفت: «هیچ ایده ای نداری که چقدر دست و پا چلفتیام. جوری که فکر نمیکنم بتوانم از پس آن بربیام. مطمئنم گند میزنم.» بسیار خوب،اما این شاید درباره کامل بودن نباشد. درباره ارتباط است. و شا قرار نیست پیش از رسیدن به آسایش دچاررنج و زحمت نشوید. منظورم این است که مجبورید. و مردان جوان سیاه پوست، چیزی که می گویم این است که اگر شخصی سرراهتان خالصانه و درست آمد، دعوتش را بپذیرید. هر کسی این کار را نمیکند. به دنبال کسانی باشید که انسانیت را درشما ببینند. خب این همدلی و شفقت است که از داشتن روابط با آدمهایی که از شما متفاوتند منشاء میگیرد. چیزی واقعا زیبا و قدرتمند رخ میدهد: شروع میکنید به تشخیص این که آنها شما هستید، که آنها جزی از شما هستند، که بخشی از خانوادهتان هستند، و بعد دست از تماشاگر بودن برداریم و بازیگر و هوادار شویم، و با هم متفق میشویم. پس از راحتی خود برای یک آرمان بزرگتر و روشنتر دست بکشید، چون با انجام این کار است که از وقوع یک فرگوسن دیگر جلوگیری خواهیم کرد. به این گونه جامعهای را خلق میکنیم که در آن همه، بخصوص مردان سیاه جوان بتوانند موفق شوند.
So this last thing is going to be harder, and I know it, but I'm just going to put it out there anyway. When we see something, we have to have the courage to say something, even to the people we love. You know, it's holidays and it's going to be a time when we're sitting around the table and having a good time. Many of us, anyways, will be in holidays, and you've got to listen to the conversations around the table. You start to say things like, "Grandma's a bigot." (Laughter) "Uncle Joe is racist." And you know, we love Grandma and we love Uncle Joe. We do. We know they're good people, but what they're saying is wrong. And we need to be able to say something, because you know who else is at the table? The children are at the table. And we wonder why these biases don't die, and move from generation to generation? Because we're not saying anything. We've got to be willing to say, "Grandma, we don't call people that anymore." "Uncle Joe, it isn't true that he deserved that. No one deserves that." And we've got to be willing to not shelter our children from the ugliness of racism when black parents don't have the luxury to do so, especially those who have young black sons. We've got to take our lovely darlings, our future, and we've got to tell them we have an amazing country with incredible ideals, we have worked incredibly hard, and we have made some progress, but we are not done. We still have in us this old stuff about superiority and it is causing us to embed those further into our institutions and our society and generations, and it is making for despair and disparities and a devastating devaluing of young black men. We still struggle, you have to tell them, with seeing both the color and the character of young black men, but that you, and you expect them, to be part of the forces of change in this society that will stand against injustice and is willing, above all other things, to make a society where young black men can be seen for all of who they are.
پس این گام آخر از همه سختتر خواهد بود. و من این را میدانم، اما بگذارید بهرحال برایتان بگویم. وقتی چیزی را میبینیم، باید شهامت حرف زدن دربارهاش را داشته باشیم، حتی به آنهایی که دوستشان داریم. مثلا موقع تعطیلات است و زمانی هست که همگی سر یک یک میز نشستهایم و اوقات خوبی داریم. خیلی از ما، بهرحال، در تعطیلات خواهیم بود، و باید شنونده مکالمات سر می باشیم. شرو کنید به گفتن چیزهایی مثل این، " مامان بزرگ کوته فکر است." (خنده) "عمو جو نژاد پرست است." و می دانید که ما مادربزرگ و عمو جو را دوست داریم. میدانیم که آدمهای خوبیاند، اما حرفی که میزنند اشتباه است. و لازم است که قادر به گفتن حرفمان باشیم، چون میدانید چه کسان دیگری سر میز هستند؟ بچهها سر میز هستند. و ما میپرسیم چرا این پیشداوریها نمیمیرند، و از نسلی به نسلی منتقل میشوند؟ چون چیزیی نمیگوییم. باید مایل باشیم که بگوییم، «مامان بزرگ، دیگه ملت رو اینجوری صدا نمیکنیم.» «عمو جو، این حقیقت ندارد که او سزاوارش بود. هیچکس استحقاق آن را ندارد.» و باید اراده مان را روی محافظت نکردن فرزندانمان از زشتی تبعیض نژادی بگذرایم وقتی که والدین سیاه پوست از تجمل کافی برای انجام این کار برخوردار نیستند، مخصوصا آنهایی که پسر کوچک دارند. باید به عزیزانمان در آینده بگوییم که صاحب چه کشور متحیرکننده با ایده آل های شگفت انگیز هستیم، ما با دشواری باورنکردنی کار کرده ایم، و پیشرفتهایی هم حاصل شده، اما هنوز کارمان تمام نشده است. در ذهنمان این افکار قدیمی را درباره برتری داریم و باعث میشود که هر چه بیشتر آن را در نهادها، جامعه و نسلهایمان بپرورانیم، و باعث دامن زدن به دلسردی و نابرابری و کم ارجی ویران کننده در جوانان سیاه پوست می شود. ما هنوز تقلا می کنیم، باید به آنها بگویید، با دیدن رنگ و شخصیت مردان سیاه پوست، اما این شما هستید که از آنها انتظار دارید بخشی از نیروهای تغییر در این جامعه باشند که در مقابل ناعدالتی خواهد ایستاد و بیش از همه اراده اش ایجاد جامعه ای است که در آن مردان جوان سیاه پوست را بتوان همانطور که هستند ببینیم.
So many amazing black men, those who are the most amazing statesmen that have ever lived, brave soldiers, awesome, hardworking laborers. These are people who are powerful preachers. They are incredible scientists and artists and writers. They are dynamic comedians. They are doting grandpas, caring sons. They are strong fathers, and they are young men with dreams of their own.
بنابراین بسیاری از مردم سیاه پوست فوق العاده، از جمله بهترین دولتمردان هستند که تابحال زیسته اند، سربازانی شجاع، کارگرانی سخت کوش و بی نظیر. این مردمان واعظانی قدرتمند هستند. دانشمندان، نویسندگان و هنرمندانی شگفت آورند. آنها کمدینهایی پویا هستند. پدربزرگانی شیدا هستند، و پسرانی نگران. آنها پدرهای قوی هستند، و مردانی جوان با رویاهای خودشان.
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق)