Let me tell you a story.
می خواهم داستانی را برایتان تعریف کنم.
It's my first year as a new high school science teacher, and I'm so eager. I'm so excited, I'm pouring myself into my lesson plans. But I'm slowly coming to this horrifying realization that my students just might not be learning anything.
امسال اولین سالی است که من در دبیرستان علوم تدریس میکنم، و فوق العاده مشتاق هستم. من فوق العاده هیجان زده هستم، و خودم را کاملاً وقف برنامه های درسیام میکنم. ولی دارم کم کم به این نتیجه ی ترسناک میرسم که شاید دانش آموزانم اصلاً چیزی یاد نگیرند.
This happens one day: I'd just assigned my class to read this textbook chapter about my favorite subject in all of biology: viruses and how they attack. And so I'm so excited to discuss this with them, and I come in and I say, "Can somebody please explain the main ideas and why this is so cool?"
یک روز اتفاقی افتاد: من به کلاس گفته بودم که فصل مربوط به مبحث مورد علاقه ام در زیست شناسی را بخوانند: من به کلاس گفته بودم که فصل مربوط به مبحث مورد علاقه ام در زیست شناسی را بخوانند: ویروس ها و نحوه ی حمله ی آن ها. و بنابراین برای بحث با آن ها دربارهی این مبحث فوق العاده هیجان زده بودم، من این طور شروع کردم، "کسی می تواند این مبحث را به طور کلی توضیح دهد و بگوید چرا این قدر جذاب است ؟" من این طور شروع کردم، "کسی می تواند این مبحث را به طور کلی توضیح دهد و بگوید چرا این قدر جذاب است ؟"
There's silence. Finally, my favorite student, she looks me straight in the eye, and she says, "The reading sucked."
همه ساکت بودند. نهایتاً، دانش آموز مورد علاقه ام، مستقیم در چشم هایم نگاه کرد، و گفت، "این مبحث مزخرف است."
(Laughter)
و بعد کمی موضوع را روشن تر کرد. او گفت، "راستش را بخواهید،
And then she clarified. She said, "You know what, I don't mean that it sucks. I mean I didn't understand a word of it. It's boring, who cares, and it sucks."
منظور من این نیست که این مبحث مزخرف است. منظورم این است که من حتی یک کلمه هم از این درس نفهمیدم. این درس کسل کننده است. خب، فرقی نمی کنه، این درس مزخرفه."
(Laughter)
کم کم لبخند های از روی ترحم و دلسوزی را بر لب های دانش آموزان می شد دید،
These sympathetic smiles spread all throughout the room now, and I realize that all of my other students are in the same boat, that maybe they took notes or memorized definitions from the textbook, but not one of them really understood the main ideas. Not one of them can tell me why this stuff is so cool, why it's so important.
کم کم لبخند های از روی ترحم و دلسوزی را بر لب های دانش آموزان می شد دید، و من فهمیدم تمامی دانش آموزان با او هم عقیده هستند، که البته هرچند ممکن است بعضی از آن ها نت برداشته بودند یا تعریف مفاهیم را از روی کتاب حفظ کرده بودند، اما هیچ کدام از آن ها واقعا مفاهیم اصلی را نفهمیده بود. حتی یکی از آن ها نمی توانست به من بگوید چرا این مبحث جذاب است، و این که چرا مهم است.
I'm totally clueless. I have no idea what to do next. So the only thing I can think of is say, "Listen. Let me tell you a story. The main characters in the story are bacteria and viruses. These guys are blown up a couple million times. The real bacteria and viruses are so small we can't see them without a microscope, and you guys might know bacteria and viruses because they both make us sick. But what a lot of people don't know is that viruses can also make bacteria sick."
من واقعاً سر در گم شده بودم. نمی دانستم باید چه کار کنم. بنابراین تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که بگویم، "گوش کنید. بگذارید داستانی را برایتان تعریف کنم. شخصیت های اصلی در این داستان باکتری ها و ویروس ها هستند. این موجودات چندین میلیون برابر بزرگتر شده اند. باکتری ها و ویروس های واقعی آن قدر کوچک هستند که نمی توانیم آن ها را بدون میکروسکوپ ببینیم، و احتمالاً باکتری ها و ویروس ها را از آن جا که هر دوی آن ها ما را بیمار می کنند میشناسید. اما چیزی که خیلیها نمیدانند این است که ویروسها، میتوانند باکتری ها را هم بیمار کنند."
Now, the story that I start telling my kids, it starts out like a horror story. Once upon a time, there's this happy little bacterium. Don't get too attached to him.
داستانی که داشتم برای دانش آموزانم تعریف میکردم، مثل یک داستان ترسناک شروع می شد. روزی روزگاری این باکتری کوچک خوشحال زندگی می کرد. خیلی به او دل نبندید.
(Laughter)
شاید او یک جایی در شکم شما زندگی کند،
Maybe he's floating around in your stomach or in some spoiled food somewhere, and all of a sudden, he starts to not feel so good. Maybe he ate something bad for lunch. And then things get really horrible, as his skin rips apart, and he sees a virus coming out from his insides. And then it gets horrible when he bursts open and an army of viruses floods out from his insides. "Ouch" is right. If you see this, and you're a bacterium, this is like your worst nightmare. But if you're a virus and you see this, you cross those little legs of yours and you think, "We rock." Because it took a lot of crafty work to infect this bacterium. Here's what had to happen. A virus grabbed onto a bacterium and it slipped its DNA into it. The next thing is that virus DNA made stuff that chopped up the bacteria DNA. And now that we've gotten rid of the bacteria DNA, the virus DNA takes control of the cell and it tells it to start making more viruses. Because, you see, DNA is like a blueprint that tells living things what to make. So this is kind of like going into a car factory and replacing the blueprints with blueprints for killer robots. The workers still come the next day, they do their job, but they're following different instructions. So replacing the bacteria DNA with virus DNA turns the bacteria into a factory for making viruses -- that is, until it's so filled with viruses that it bursts. But that's not the only way that viruses infect bacteria. Some are much more crafty.
یا شاید در یک غذای فاسد شده، و ناگهان احساس کرد حالش خیلی خوب نیست. شاید او برای ناهار چیز ناجوری خورده بود، و بعد اتفاقات ترسناکی افتاد، بعد از این که پوستش پاره شد، او دید که یک ویروس از داخل شکمش بیرون می آید. بعد از این که پوستش پاره شد، او دید که یک ویروس از داخل شکمش بیرون می آید. و بعد اتفاق وحشتناکی افتاد، او منفجر شد و ارتشی از ویروس ها از شکمش بیرون ریختند. او منفجر شد و ارتشی از ویروس ها از شکمش بیرون ریختند. اگر -- واقعا دردناک است! -- اگر شما این اتفاق را ببینید، در صورتی که یک باکتری باشید، این بدترین کابوستان خواهد شد. اما اگر شما یک ویروس باشید و این اتفاق را ببینید، شما با آن بازو های کوچکتان دست به سینه می ایستید و با خودتان می گویید، "دم خودمون گرم!" چون برای آلوده کردن یک باکتری کلی حیله و کلک سوار کرده اید. این کاری است که باید انجام می دادید. یک ویروس روی باکتری میچسبد و دی ان ای اش را داخل آن تزریق میکند. اتفاق بعدی این است که، دی ان ای ویروس ماده ای تولید میکند که دی ان ای های باکتری را خرد میکند. و حالا که از شر دی ان ای باکتری خلاص شده ایم، دی ان ای ویروس کنترل سلول را در دست میگیرد و به آن دستور می دهد تا ویروس های بیشتری تولید کند. چون، میدانید، دی ان ای مثل یک برنامه است که به چیزهای زنده دستور می دهد چه چیزی درست کنند. این سیستم مثل رفتن به یک کارخانه ی ماشین و جایگزین کردن برنامه ی ماشین ها با برنامه ی روبات های قاتل است. کارگران فردای آن روز مثل همیشه می آیند، و کار همیشگی شان را انجام می دهند، اما آن ها به دستور العمل های متفاوتی عمل می کنند. بنابراین جایگزین کردن دی ان ای باکتری با دی ان ای ویروس باکتری را به یک کارخانه برای تولید ویروس تبدیل می کند -- تا زمانی که از شدت پر شدن از ویروس ها منفجر شود. اما این تنها راهی نیست که ویروس ها باکتری ها را آلوده می کنند. بعضی از آن ها خیلی حیله گر تر هستند.
(Laughter)
When a secret agent virus infects a bacterium, they do a little espionage. Here, this cloaked, secret agent virus is slipping his DNA into the bacterial cell, but here's the kicker: It doesn't do anything harmful -- not at first. Instead, it silently slips into the bacteria's own DNA, and it just stays there like a terrorist sleeper cell, waiting for instructions. And what's interesting about this is now, whenever this bacteria has babies, the babies also have the virus DNA in them. So now we have a whole extended bacteria family, filled with virus sleeper cells. They're just happily living together until a signal happens and bam! -- all of the DNA pops out. It takes control of these cells, turns them into virus-making factories, and they all burst, a huge, extended bacteria family, all dying with viruses spilling out of their guts, the viruses taking over the bacterium. So now you understand how viruses can attack cells. There are two ways: On the left is what we call the lytic way, where the viruses go right in and take over the cells. On the [right] is the lysogenic way that uses secret agent viruses.
وقتی یک ویروس مأمور مخفی یک باکتری را آلوده میکند، آن ها کمی جاسوس بازی میکنند. در این جا، این ویروس مأمور مخفی که استتار کرده است، دارد دی ان ایش را داخل سلول باکتری تزریق می کند، اما نکتهی شگفت انگیز اینجاست: این کار هیچگونه عواقب خطرناکی ندارد -- نه همان لحظه. در عوض، خیلی بی سر و صدا داخل دی ان ای خود باکتری می رود، و مثل یک سلول تروریست مخفی آن جا می ماند، و منتظر دستور های بعدی می شود. و نکته ی جالب در مورد این سیستم این است که وقتی این باکتری بچه دار شود، بچه ها هم دی ان ای ویروس را درون خودشان دارند. و حالا یک خانواده ی بزرگ باکتری داریم، که با سلول های ویروس مخفی پر شده اند. آن ها خیلی شاد و خوشحال با همدیگر زندگی می کنند تا زمانی که یک نشانه اتفاق بیفتد و -- بوم! -- دی ان ای کارخودش را می کند. دی ان ای کنترل این سلول ها را می گیرد، آن ها را تبدیل به کارخانه های تولید ویروس می کند، و همه ی آن ها منفجر می شوند، یک خانواده ی بزرگ و گسترده، همه در حالی که ویروس ها از داخل دل و روده شان بیرون می آید می میرند، ویروس ها کنترل باکتری را به دست می گیرند. حالا شما می دانید ویروس ها چگونه می توانند به سلول ها حمله کنند. دو راه وجود دارد: راه سمت چپ که ما به آن لایتیک می گوییم، که در آن ویروس ها مستقیماً می روند و سلول ها را تزریق می کنند. و راه سمت راست، لیزوجنیک، که از ویروس های مأمور مخفی استفاده می کند. و راه سمت راست، لیزوجنیک، که از ویروس های مأمور مخفی استفاده می کند.
So this stuff is not that hard, right? And now all of you understand it. But if you've graduated from high school, I can almost guarantee you've seen this information before. But I bet it was presented in a way that it didn't exactly stick in your mind.
بنابراین این مبحث آن قدر ها هم سخت نیست، درسته؟ همه ی شما آن را متوجه می شوید. اما اگر شما از دبیرستان فارغ التحصیل شده باشید، من تقریباً می توانم ضمانت کنم که اگرچه شما این اطلاعات را دیده اید، اما شرط می بندم طوری ارائه شده است که در ذهن شما نمانده است.
So when my students were first learning this,
اما شرط می بندم طوری ارائه شده است که در ذهن شما نمانده است.
why did they hate it so much? Well, there were a couple of reasons.
بنابراین چرا وقتی دانش آموزانم برای اولین بار این را یاد می گرفتند، این قدر از آن متنفر شدند؟ خب، دلایلی وجود دارد.
First of all, I can guarantee you you that their textbooks didn't have secret agent viruses, and they didn't have horror stories. You know, in the communication of science, there is this obsession with seriousness. It kills me. I'm not kidding. I used to work for an educational publisher, and as a writer, I was always told never to use stories or fun, engaging language, because then my work might not be viewed as "serious" and "scientific." I mean, because God forbid somebody have fun when they're learning science. So we have this field of science that's all about slime and color changes. Check this out. And then we have, of course, as any good scientist has to have ... explosions! But if a textbook seems too much fun, it's somehow unscientific.
اول از همه، من قول می دهم کتاب های مرجع آن ها ویروس های مأمور مخفی نداشت، و داستان های ترسناک هم. می دانید، در رابطه با علم، یک جور عقدهی جدیت وجود دارد. می دانید، در رابطه با علم، یک جور عقدهی جدیت وجود دارد. این واقعاً آزار دهنده است. شوخی نمی کنم. من قبلاً با یک ناشر درسی کار می کردم، و به عنوان یک نویسنده، همیشه به من گفته می شد که به هیچ عنوان از داستان یا طنز استفاده نکنم، یا هر گونه تعامل زبان، چون در این صورت کار من ممکن است "جدی" و "علمی" به نظر نرسد. چون در این صورت کار من ممکن است "جدی" و "علمی" به نظر نرسد. درسته؟ منظورم این است که، چون تفریح کردن هنگام یادگیری علم حرام است. درسته؟ منظورم این است که، چون تفریح کردن هنگام یادگیری علم حرام است. ما این همه رشته های علمی مختلف درباره ی چیز های لزج، و تغییر رنگ داریم. نگاه کنید. (آزمایش معرف باز و اسید با فنل فتالئین ) و همان طور که هر دانشمند خوبی باید چنین چیزی در چنته داشته باشد، انفجار! اما اگر یک کتاب مرجع خیلی جذاب به نظر برسد، یک جور هایی غیر علمی است.
Now another problem was that the language in their textbook was truly incomprehensible. If we want to summarize that story that I told you earlier, we could start by saying, "These viruses make copies of themselves by slipping their DNA into a bacterium." The way this showed up in the textbook, it looked like this: "Bacteriophage replication is initiated through the introduction of viral nucleic acid into a bacterium." That's great, perfect for 13-year-olds.
مشکل دیگر اینجاست که زبان کتاب های مرجع واقعاً غیر قابل درک است. اگر بخواهیم داستانی که الآن برایتان تعریف کردم را خلاصه کنیم، می توانیم این طور شروع کنیم، "این ویروس ها با تزریق دی ان ایشان درون یک باکتری نمونه های مشابهی از خود تولید می کنند." نحوه ی بیان این مطلب در یک کتاب مرجع نیز شبیه این است: "هم نوع سازی باکتری خوارانه هنگام عرضه ی نوکلئیک اسید ویروسی درون یک باکتری آغاز می گردد." نوکلئیک اسید ویروسی درون یک باکتری آغاز می گردد." فوق العاده است، برای یک بچه ی ۱۳ ساله عالی است.
But here's the thing: There are plenty of people in science education who would look at this and say there's no way that we could ever give that to students, because it contains some language that isn't completely accurate. For example, I told you that viruses have DNA. Well, a very tiny fraction of them don't. They have something called RNA instead. So a professional science writer would say, "That has to go. We have to change it to something much more technical." And after a team of professional science editors went over this really simple explanation, they'd find fault with almost every word I've used, and they'd have to change anything that wasn't serious enough, and they'd have to change everything that wasn't 100 percent perfect. Then it would be accurate, but it would be completely impossible to understand. This is horrifying.
اما نکته این جاست. غالب کسانی که در علم دستی دارند به کار من نگاهی می اندازند، اما نکته این جاست. غالب کسانی که در علم دستی دارند به کار من نگاهی می اندازند، و می گویند امکان ندارد بتوانیم این درس ها را به دانش آموزانمان ارائه دهیم، چون در آن از زبانی استفاده شده است که کاملاً دقیق نیست. به طور مثال، من به شما گفتم که ویروس ها دی ان ای دارند. خب، بخش خیلی کوچکی از آن ها ندارند. به جای آن چیزی به نام آر ان ای دارند. یک نویسنده ی علمی حرفه ای دور آن خط می کشد، "این قسمت باید حذف شود. یک نویسنده ی علمی حرفه ای دور آن خط می کشد، "این قسمت باید حذف شود. ما باید این قسمت را با یک عبارت دقیق تر عوض کنیم." و بعد از این که یک تیم از ویراستار های علمی حرفه ای این توضیح واقعاً ساده را بازنگری کردند، تقریباً در تمام کلماتی که استفاده کرده بودم اشتباه پیدا کردند، و مجبور بودند هر چیزی که به اندازه ی کافی جدی نبود عوض کنند، و مجبور بودند هر چیزی که کاملاً بی نقص نبود را هم تغییر دهند. و مجبور بودند هر چیزی که کاملاً بی نقص نبود را هم تغییر دهند. بنابراین این مطلب دقیق می شد، اما کاملاً غیر قابل درک می شد. این وحشتناک است.
You know, I keep talking about this idea of telling a story, and it's like science communication has taken on this idea of what I call the tyranny of precision, where you can't just tell a story. It's like science has become that horrible storyteller that we all know who gives us all the details nobody cares about, where you're like, "Oh, I met my friend for lunch the other day, and she was wearing these ugly jeans. I mean, they weren't really jeans, they were more like leggings, but I guess they're actually kind of more like jeggings, and you're just like, "Oh my God. What is the point?" Or even worse, science education is becoming like that guy who always says, "Actually." You want to be like, "Oh, dude, we had to get up in the middle of the night and drive a hundred miles in total darkness." And that guy's like, "Actually, it was 87.3 miles." And you're like, "Actually, shut up! I'm just trying to tell a story."
می دانید، من درباره ی ایده ی تعریف کردن یک داستان به جای گفتن درس به طور جدی صحبت می کنم، می دانید، من درباره ی ایده ی تعریف کردن یک داستان به جای گفتن درس به طور جدی صحبت می کنم، و نحوه ی برقراری ارتباط علمی انگار به چیزی که به آن استبداد دقت می گویم پایه گذاری شده است، و نحوه ی برقراری ارتباط علمی انگار به چیزی که به آن استبداد دقت می گویم پایه گذاری شده است، که می گوید من به هیچ وجه نمی توانم داستان تعریف کنم. مثل این است که علم همان قصه گویی شده است که همه ی ما می دانیم، که تمام اطلاعات را به ما می دهد و هیچکس حوصله ی شنیدن داستانش را ندارد، مثل این است که کسی به شما بگوید، "آه، من چند روز پیش با دوستم ناهار خوردم، و او شلوار جین خیلی زشتی پوشیده بود. منظورم این است که، آن شلوار اصلاً جین نبود، بیشتر شبیه چیزی بود، مثل، شلوار چسبان، اما، فکر کنم بیشتر شبیه شلوار جین چسبان بود، اما فکر کنم --" و شما با خودتان می گویید، "خدایا ... فایده ی این حرف چیه؟" یا حتی بدتر، آموزش علم دارد مثل کسی می شود که دائم گوید، "در حقیقت". یا حتی بدتر، آموزش علم دارد مثل کسی می شود که دائم گوید، "در حقیقت". درسته؟ شما می گویید "آه، رفیق، ما مجبور بودیم نصفه شب بیرون برویم و صد مایل در تاریکی محض رانندگی کنیم." ما مجبور بودیم نصفه شب بیرون برویم و صد مایل در تاریکی محض رانندگی کنیم." و آن فرد می گوید، "در حقیقت، ۸۷/۳ مایل." و شما می خواهید بگویید، "در حقیقت، خفه شو! من دارم سعی می کنم یک داستان تعریف کنم."
Because good storytelling is all about emotional connection. We have to convince our audience that what we're talking about matters. But just as important is knowing which details we should leave out so that the main point still comes across. I'm reminded of what the architect Mies van der Rohe said, and I paraphrase, when he said that sometimes, you have to lie in order to tell the truth. I think this sentiment is particularly relevant to science education.
چون توانایی تعریف کردن داستان بیشتر مربوط به برقراری رابطه ی احساسی است. ما باید مخاطبان خود را متقاعد کنیم که چیزی که درباره ی آن صحبت می کنیم مهم است. اما همان قدر مهم است که بدانیم کدام اطلاعات باید رها شوند تا نکات اصلی بتوانند قابل درک باشند. من به یاد حرف "مایس ون در روه" معمار افتادم، و آن را بیان می کنم، او گفت گاهی اوقات شما مجبورید دروغ بگویید تا حقیقت را بگویید. من فکر می کنم این عقیده کاملاً در مورد آموزش علم صدق می کند. من فکر می کنم این عقیده کاملاً در مورد آموزش علم صدق می کند.
Now, finally, I am often so disappointed when people think that I'm advocating a dumbing down of science. That's not true at all. I'm currently a Ph.D. student at MIT, and I absolutely understand the importance of detailed, specific scientific communication between experts, but not when we're trying to teach 13-year-olds. If a young learner thinks that all viruses have DNA, that's not going to ruin their chances of success in science. But if a young learner can't understand anything in science and learns to hate it because it all sounds like this, that will ruin their chances of success.
در نهایت، گاهی اوقات وقتی مردم فکر می کنند من علم را احمقانه جلوه می دهم واقعاً نا امید می شوم. گاهی اوقات وقتی مردم فکر می کنند من علم را احمقانه جلوه می دهم واقعاً نا امید می شوم. گاهی اوقات وقتی مردم فکر می کنند من علم را احمقانه جلوه می دهم واقعاً نا امید می شوم. این به هیچ وجه درست نیست. من در حال حاضر دانشجوی دکترا در دانشگاه ام آی تی هستم، و اهمیت ارتباط علمی به طور کامل و به همراه جزئیات بین متخصصین را کاملاً درک می کنم، و اهمیت ارتباط علمی به طور کامل و به همراه جزئیات بین متخصصین را کاملاً درک می کنم، اما نه وقتی سعی می کنیم آن را به بچه های ۱۳ ساله تدریس کنیم. اگر یک دانش آموز جوان فکر کند که همه ی ویروس ها دی ان ای دارند، این فکر موقعیت او را برای موفقیت در علم خراب نخواهد کرد. اما اگر یک دانش آموز جوان نتواند هیچ چیزی در علم بفهمد و یاد بگیرد که از آن متنفر باشد چون کسل کننده و غیر قابل درک به نظر می رسد، این فکر موقعیت موفقیت او را خراب خواهد کرد.
This needs to stop ... and I wish that the change could come from the institutions at the top that are perpetuating these problems, and I beg them, I beseech them to just stop it. But I think that's unlikely. So we are so lucky that we have resources like the Internet, where we can circumvent these institutions from the bottom up. There's a growing number of online resources that are dedicated to just explaining science in simple, understandable ways. I dream of a Wikipedia-like website that would explain any scientific concept you can think of in simple language any middle schooler can understand. And I myself spend most of my free time making these science videos that I put on YouTube. I explain chemical equilibrium using analogies to awkward middle school dances, and I talk about fuel cells with stories about boys and girls at a summer camp. The feedback that I get is sometimes misspelled and it's often written in LOLcats,
این روند باید متوقف شود، و من امیدوارم این تغییر بتواند در مؤسسات آموزشی که بیش از هر چیز دیگر به ادامه پیدا کردن این مشکلات کمک می کنند اعمال شود، و از آن ها عاجزانه خواهش می کنم، التماس می کنم تا این روند را متوقف کنند. اما من فکر می کنم چنین تغییری بعید باشد. بنابراین ما خیلی خوش شانس هستیم که منابعی مانند اینترنت را داریم، که در آن می توانیم از پایه ی کار از دست این مؤسسات قصر در برویم. که در آن می توانیم از پایه ی کار از دست این مؤسسات قصر در برویم. منابع اینترنتی روز افزونی وجود دارند که وقف توضیح علم به زبان ساده و قابل درک شده اند. منابع اینترنتی روز افزونی وجود دارند که وقف توضیح علم به زبان ساده و قابل درک شده اند. منابع اینترنتی روز افزونی وجود دارند که وقف توضیح علم به زبان ساده و قابل درک شده اند. رؤیای من وب سایتی مثل ویکی پدیا است که هر مفهوم علمی که بتوانید فکرش را بکنید، رؤیای من وب سایتی مثل ویکی پدیا است که هر مفهوم علمی که بتوانید فکرش را بکنید، به زبان ساده ای که هر دانش آموز دوره ی راهنمایی بتواند بفهمد توضیح دهد. و خود من غالب وقت آزادم را به ساختن این فیلم های آموزشی که روی سایت یوتیوب می گذارم اختصاص داده ام. و خود من غالب وقت آزادم را به ساختن این فیلم های آموزشی که روی سایت یوتیوب می گذارم اختصاص داده ام. من تعادل شیمیایی را با استفاده از تشبیه آن به رقص های ناموزون مدارس راهنمایی توضیح دادم، من تعادل شیمیایی را با استفاده از تشبیه آن به رقص های ناموزون مدارس راهنمایی توضیح دادم، و درباره ی سلول های سوختی به کمک داستان هایی درباره ی پسر ها و دختر ها در یک کمپ تابستانی صحبت کرده ام. و درباره ی سلول های سوختی به کمک داستان هایی درباره ی پسر ها و دختر ها در یک کمپ تابستانی صحبت کرده ام. نظراتی که دریافت می کنم گاهی اوقات غلط املایی دارند و معمولاً به صورت عامیانه ی چت نوشته می شوند،
(Laughter)
اما با این حال واقعاً لذت بخش هستند،
but nonetheless, it's so appreciative, so thankful that I know this is the right way we should be communicating science.
اما با این حال واقعاً لذت بخش هستند، خیلی خوشحالم که می دانم این مسیر درستی است که باید با علم ارتباط برقرار کنیم. خیلی خوشحالم که می دانم این مسیر درستی است که باید با علم ارتباط برقرار کنیم.
There's still so much work left to be done, though, and if you're involved with science in any way, I urge you to join me. Pick up a camera, start to write a blog, whatever, but leave out the seriousness, leave out the jargon. Make me laugh. Make me care. Leave out those annoying details that nobody cares about and just get to the point. How should you start? Why don't you say, "Listen, let me tell you a story."
اگرچه هنوز کار های خیلی زیادی هستند که باید انجام شوند، و اگر شما تحت هر عنوان وارد مبحث علم شوید به شما به شدت پیشنهاد می کنم به من ملحق شوید. یک دوربین بردارید، یک وبلاگ یا هر چیز دیگری در اینترنت بزنید، ولی جدیت را رها کنید، اصطلاحات تخصصی و فنی را رها کنید. مرا بخندانید. توجه مرا جلب کنید. جزئیات مزاحمی را که برای هیچکس مهم نیست رها کنید و تنها به نکات اصلی بپردازید. چگونه باید شروع کنید؟ چرا نمی گویید، "گوش کنید، می خواهم داستانی را برایتان تعریف کنم" ؟
Thank you.
متشکرم.