John Hockenberry: It's great to be here with you, Tom. And I want to start with a question that has just been consuming me since I first became familiar with your work. In you work there's always this kind of hybrid quality of a natural force in some sort of interplay with creative force. Are they ever in equilibrium in the way that you see your work?
جان: تام، از اینکه در حضورتان هستم، بسیار خوشحالم. میخواهم با یک سؤالی شروع کنم که مرا، مدتهاست از زمانی که با کار شما آشنا شدم، مشغول خود کرده است. در کارهای شما، همیشه یک نوع کیفیت پیوندی بین فعل و انفعال نیروی طبیعی و نیروی خلاقه وجود دارد. بین فعل و انفعال نیروی طبیعی و نیروی خلاقه وجود دارد. بطوری که شما به کارتان نظر میدهید، آیا این دو هیچوقت در تعادل هستند؟
Tom Shannon: Yeah, the subject matter that I'm looking for, it's usually to solve a question. I had the question popped into my head: What does the cone that connects the sun and the Earth look like if you could connect the two spheres? And in proportion, what would the size of the sphere and the length, and what would the taper be to the Earth? And so I went about and made that sculpture, turning it out of solid bronze. And I did one that was about 35 feet long. The sun end was about four inches in diameter, and then it tapered over about 35 feet to about a millimeter at the Earth end. And so for me, it was really exciting just to see what it looks like if you could step outside and into a larger context, as though you were an astronaut, and see these two things as an object, because they are so intimately bound, and one is meaningless without the other.
تام: موضوع اصلي که من به جستجویش هستم، معمولا، حل کردن یک مسئله است. یک سؤال بنظرم آمد: آن مخروطی که خورشید را به کره زمین وصل میکند، به چه شکل است اگر ما بتوانیم آن دو گوی را بهم وصل کنیم؟ و نسبت اندازه و طول آن گوی، وآن مخروط به کره زمین چه خواهد بود؟ و نسبت اندازه و طول آن گوی، وآن مخروط به کره زمین چه خواهد بود؟ و خلاصه رفتم و مجسمه آن را،از برنز ساختم. و خلاصه رفتم و مجسمه آن را،از برنز ساختم. طول آن حدود یازده متر بود. قطر دایره طرف خورشیدش حدود ده سانتیمتر بود، بعد مخروط را ادامه دادم تا طرف زمینش به حدود1mmکوچک شد. بعد مخروط را ادامه دادم تا طرف زمینش به حدود1mmکوچک شد. برای من، بسیار هیجان انگیز بود، که ببینم برای من، بسیار هیجان انگیز بود، که ببینم اگه بتونم از بیرون به این مجموعه نگاه کنم، مثل یک فضا نورد اگه بتونم از بیرون به این مجموعه نگاه کنم، مثل یک فضا نورد و این دو چیز را بعنوان یک شیئ ببینم، زیرا این دو با هم صمیمانه پیوسته اند. وهریک بدون دیگری بی معنی و فایده هستند.
JH: Is there a relief in playing with these forces? And I'm wondering how much of a sense of discovery there is in playing with these forces.
جان: آیا کار کردن با چنین نیروهایی هیچ کمکی میکنه؟ جان: آیا کار کردن با چنین نیروهایی هیچ کمکی میکنه؟ و هنچنین کنجکاوم بدانم چقدر احساس اکتشاف در بازی با این دو نیرو نهفته است؟ و هنچنین کنجکاوم بدانم چقدر احساس اکتشاف در بازی با این دو نیرو نهفته است؟
TS: Well, like the magnetically levitated objects -- like that silver one there, that was the result of hundreds of experiments with magnets, trying to find a way to make something float with the least possible connection to the ground. So I got it down to just one tether to be able to support that.
تام: خب، مانند اشیاء شناور شده ی مغناطیسی مانند آن شیئ نقره ای در آنجا. که نتیجه صدها آزمایش با آهن ربا ست ، که نتیجه صدها آزمایش با آهن ربا ست ، برای رسیدن به روشی که بتوان چیزی را با کمترین امکان اتصال با زمین، شناور کرد. که من بلاخره آنرا طوری کردم تا بتواند آنرا حمایت کند. که من بلاخره آنرا طوری کردم تا بتواند آنرا حمایت کند.
JH: Now is this electromagnetic here, or are these static?
جان: حال، آیا اینها وابسته به نيروي برق هستند یا اینکه مغناطيس ساکن هستند؟
TS: Those are permanent magnets, yeah.
تام: آره، آنها آهن رباهای ثابت هستند.
JH: Because if the power went out, there would just be a big noise.
جان: زیرا اگر برق برود، صدای بلندی رو خواهیم شنید.
TS: Yeah. It's really unsatisfactory having plug-in art.
تام: آری. هنری که به کمک جریان برق باشه، هنر منحصر به فردی نیست.
JH: I agree.
جان: من هم معتقدم.
TS: The magnetic works are a combination of gravity and magnetism, so it's a kind of mixture of these ambient forces that influence everything. The sun has a tremendous field that extends way beyond the planets and the Earth's magnetic field protects us from the sun. So there's this huge invisible shape structures that magnetism takes in the universe. But with the pendulum, it allows me to manifest these invisible forces that are holding the magnets up. My sculptures are normally very simplified. I try to refine them down to very simple forms. But the paintings become very complex, because I think the fields that are supporting them, they're billowing, and they're interpenetrating, and they're interference patterns.
تام: کارهای مغناطیسی، ترکیب جاذبه زمین و خاصیت مغناطیسی است، به نوعی، آمیزه ی این نیروهای محیطی هستند که تمام چیزها را تحت نفوذ خود قرار میدهند. خورشید دارای یک میدان بسیار شگرفی است که تا ماوراء سیارات ادامه مییابد. و میدان مغناطیسي کره زمین ما را از خورشید حفاظت میکند. پس یک ساختار عظیم و نامرئی در جهان وجود داره که ساختار مغناطیسی به اون شکله. پس یک ساختار عظیم و نامرئی در جهان وجود داره که ساختار مغناطیسی به اون شکله. پس یک ساختار عظیم و نامرئی در جهان وجود داره که ساختار مغناطیسی به اون شکله. ولی پاندول به من این امکان رو میده که ولی پاندول به من این امکان رو میده که این نیروهای نامرئی را که این آهن رباها را بالا نگه میدارند را، آشکار کنم. این نیروهای نامرئی را که این آهن رباها را بالا نگه میدارند را، آشکار کنم. مجسمه های من معمولا بسیار ساده اند. مجسمه های من معمولا بسیار ساده اند. سعی میکنم که آنها را به فرمهای بسیار ساده تجزیه کنم. سعی میکنم که آنها را به فرمهای بسیار ساده تجزیه کنم. ولی نقاشیها بسیار پیچیده و مختلط در میایند، چون بنظرم، میدانهایی که آنها را حمایت میکنند، چون بنظرم، میدانهایی که آنها را حمایت میکنند، مواج و در هم نفوذ کننده اند، و آنها الگوهای تداخلی هستند. مواج و در هم نفوذ کننده اند، و آنها الگوهای تداخلی هستند.
JH: And they're non-deterministic. I mean, you don't know necessarily where you're headed when you begin, even though the forces can be calculated. So the evolution of this -- I gather this isn't your first pendulum.
جان: و آنها تغییرهم میکنند. منظورم اینست که، شما از نتیجه ی کارتان بیخبرید، گرچه این نیروها قابل محاسبه اند. و اما در مورد این اختراع -- بنظرم که این اولین پاندول شما نیست.
TS: No. (JH: No.)
جان: نه.
TS: The first one I did was in the late 70's, and I just had a simple cone with a spigot at the bottom of it. I threw it into an orbit, and it only had one color, and when it got to the center, the paint kept running out, so I had to run in there, didn't have any control over the spigot remotely. So that told me right away: I need a remote control device. But then I started dreaming of having six colors. I sort of think about it as the DNA -- these colors, the red, blue, yellow, the primary colors and white and black. And if you put them together in different combinations -- just like printing in a sense, like how a magazine color is printed -- and put them under certain forces, which is orbiting them or passing them back and forth or drawing with them, these amazing things started appearing.
اولین پاندولی که ساختم در اواخر دهه ی ۷۰ بود، و یک مخروط ساده ای را داشتم با یک شیر رنگ در زیرش. و یک مخروط ساده ای را داشتم با یک شیر رنگ در زیرش. آنرا در یک مدار به حرکت در میاوردم، فقط یک رنگ داشت، و وقتی که به مرکز میرسید، رنگش تمام میشد، فقط یک رنگ داشت، و وقتی که به مرکز میرسید، رنگش تمام میشد، هربار باید میدویدم و اونو میگرفتم، چون کنترل از راه دور برای شیر رنگ نداشتم. هربار باید میدویدم و اونو میگرفتم، چون کنترل از راه دور برای شیر رنگ نداشتم. و فهمیدم که احتیاج به یک دستگاه کنترل از دور دارم. ولی بعد به فکر داشتن شش رنگ مختلف افتادم. تقریبا، آنرا بعنوان یک دی اِن اِی نگاه میکنم -- این رنگها، قرمز، آبی، زرد، بعنوان رنگهای اصلی، با سیاه و سفید. این رنگها، قرمز، آبی، زرد، بعنوان رنگهای اصلی، با سیاه و سفید. و اگر آنها را با ترکیبات متفاوت قاتی کنیم -- بنحوی، همانند چاپ کردن، آنطوری که رنگهای یک مجله چاپ میشوند -- و آنها را زیر نیروهای خاصی بگذاریم، که آنها را بدور مداری حرکت میدهد یا اینکه عقب و جلویشان میکند و یا با آنها شروع به نقاشی میکند، میبینیم که این طرحهای فوق العاده ظاهر میشوند.
JH: It looks like we're loaded for bear here.
جان: بنظر میاد که ما آماده هستیم.
TS: Yeah, well let's put a couple of canvases. I'll ask a couple of my sons to set up the canvases here. I want to just say -- so this is Jack, Nick and Louie.
تام: بله. بیاییم دو تا بوم نقاشی رو بگذاریم. از دو پسرانم درخواست میکنم که دو تا بوم نقاشی را نصب کنند. فقط میخواهم بگم که -- این جَک، نِک، و لویی هستند.
JH: Thanks guys.
جان: خیلی ممنون.
TS: So here are the --
تام: پس در اینجا --
JH: All right, I'll get out of the way here.
جان: خب. من از سر راهتان میروم کنار.
TS: I'm just going to throw this into an orbit and see if I can paint everybody's shoes in the front.
تام: آنرا در یک مدار به حرکت در میاورم، و ببینیم که میتوانم کفشهای اشخاصی که در جلو هستند را رنگ کنم.
(Laughter)
(خنده)
JH: Whoa. That is ... ooh, nice.
جان: به به. چه جالب. جان: به به. چه جالب.
TS: So something like this. I'm doing this as a demo, and it's more playful, but inevitably, all of this can be used. I can redeem this painting, just continuing on, doing layers upon layers. And I keep it around for a couple of weeks, and I'm contemplating it, and I'll do another session with it and bring it up to another level, where all of this becomes the background, the depth of it.
تام: خب یک همچین چیزی. من دارم اینرا بعنوان یک نمایش انجام میدم، اینطوری بیشتر تفریحی است. ولی، بناچار، میتوانم همه ی این را استفاده کنم. ولی، بناچار، میتوانم همه ی این را استفاده کنم. میتوانم این نقاشی را ازادامه بدم، صرفا با ادامه دادن لایه به لایه. صرفا با ادامه دادن لایه به لایه. و اینرا برای دو سه هفته نگه میدارم. و بر آن میاندیشم، و یک دوره ی دیگر با آن کار میکنم و آنرا به یک سطح دیگر میاورم، که تمامی این تبدیل به زمینه و عمق میشود.
JH: That's fantastic. So the valves at the bottom of those tubes there are like radio-controlled airplane valves.
جان: واقعا که خارق العاده است. سوپاپ های زیر آن لوله ها مانند سوپاپ های با رادیو کنترل شده ی هواپیما میمانند.
TS: Yes, they're servos with cams that pinch these rubber tubes. And they can pinch them very tight and stop it, or you can have them wide open. And all of the colors come out one central port at the bottom. You can always be changing colors, put aluminum paint, or I could put anything into this. It could be tomato sauce, or anything could be dispensed -- sand, powders or anything like that.
تام: بله، آنها فرمانهای هستنند با دندانه ها به این لوله های لاستیکی وصل شده اند. تام: بله، آنها فرمانهای هستنند با دندانه ها به این لوله های لاستیکی وصل شده اند. و میتوانند آنها را بطور خیلی سفت فشار دهند و بندش بیاورند، یا میتوانند باز باز باشند. و میتوانند آنها را بطور خیلی سفت فشار دهند و بندش بیاورند، یا میتوانند باز باز باشند. و تمام رنگها از یک خروجی مرکزی از پایین آن بیرون میایند. و تمام رنگها از یک خروجی مرکزی از پایین آن بیرون میایند. و تمام رنگها از یک خروجی مرکزی از پایین آن بیرون میایند. میتوانیم همیشه رنگها را تغییر دهیم، رنگ آلومينيوم واردش کنیم، یا میتوانم هر چیزی را در داخلش بگذارم. میتواند سوس گوجه فرنگی باشد، یا هرچیزی که روان باشد -- شِن، پودر، هرچیزی مانند اینها. یا هرچیزی که روان باشد -- شِن، پودر، هرچیزی مانند اینها.
JH: So many forces there. You've got gravity, you've got the centrifugal force, you've got the fluid dynamics. Each of these beautiful paintings, are they images in and of themselves, or are they records of a physical event called the pendulum approaching the canvas?
جان: نیروهای بسیاری اینجا وجود دارند. جاذبه زمین را داریم، نیروی گریز از مرکز هست، و دینامیک سیالات. جاذبه زمین را داریم، نیروی گریز از مرکز هست، و دینامیک سیالات. هر کدام از این نقاشیهای زیبا، آیا منحصر به فرد هستند، هر کدام از این نقاشیهای زیبا، آیا منحصر به فرد هستند، یا اینکه نگارش هایی از یک واقعه ی فیزیکی هستند یا اینکه نگارش هایی از یک واقعه ی فیزیکی هستند بنام نزدیک شدن پاندول به پرده ی نقاشی؟
TS: Well, this painting here, I wanted to do something very simple, a simple, iconic image of two ripples interfering. So the one on the right was done first, and then the one on the left was done over it. And then I left gaps so you could see the one that was done before. And then when I did the second one, it really disturbed the piece -- these big blue lines crashing through the center of it -- and so it created a kind of tension and an overlap. There are lines in front of the one on the right, and there are lines behind the one on the left, and so it takes it into different planes. What it's also about, just the little events, the events of the interpenetration of --
تام: این نقاشی در اینجا، میخواستم یک کار بسیار ساده ای با آن بکنم، یک تصویر ساده و شمایلي از تداخل دو موج. یک تصویر ساده و شمایلي از تداخل دو موج. پس، سمت راستی اول انجام شد، و بعد سمت چپی بر روی آن انجام شد. و بعد سمت چپی بر روی آن انجام شد. و بعد من فواصلی را بجا گذاشتم، تا بتوانید آنرا که اول انجام شده را تشخیص دهید. و وقتی که دومی را انجام دادم، واقعا کل این قطعه را آشفته کردم -- این خطهای بزرگ آبی رنگ سرتاسر سقوط کردند بسوی مرکز آن. پس بدینسان، یک نوع تنش و روی هم افتادن را تشکیل داند. خطهایی در جلوی سمت راستی وجود دارند، و خطرهایی در عقب سمت چپی. این را به سطح های متفاوت میبرد. و همچنین درباره ی رویدادهای کوچک رویدادهای رسوخ --
JH: Two stars, or --
جان: دو ستاره، یا --
TS: Two things that happened -- there's an interference pattern, and then a third thing happens. There are shapes that come about just by the marriage of two events that are happening, and I'm very interested in that. Like the occurrence of moire patterns. Like this green one, this is a painting I did about 10 years ago, but it has some -- see, in the upper third -- there are these moires and interference patterns that are radio kind of imagery. And that's something that in painting I've never seen done. I've never seen a representation of a kind of radio interference patterns, which are so ubiquitous and such an important part of our lives.
تام: دو چیز رخ داد، یک، آن طرحهای پادرمیانی هستند، و بعد سومین چیز اتفاق افتاد. طرحهایی بوجود میایند صرفا بوسیله ی اتحاد دو رویدادی که در حال پیشامند هستند. و من بسیار علاقه مند آن هستم. همانند وقوع طرحهای موجدار. مانند این یکی که سبز است، این نقاشي است که من ده سال پیش انجام داده ام. ولی شامل بتعدادی -- ببین، سوی یک سوم بالای نقاشی -- طرحهای پادرمیانی و موجداري هستند که مانند تصورات رادیویی هستند. و این چیزیست که هن هیچوقت در هنر نقاشی ندیده ام. من هیچوقت یک تمثالی از طرحهای رادیویی پادرمیانی ندیده ام که بسیار حاضر و بخش مهمی از زندگیمان هستند.
JH: Is that a literal part of the image, or is my eye making that interference pattern -- is my eye completing that interference pattern?
جان: آیا این قسمت واقعی تصویر است یا اینکه این چشم من است که این طرحهای پادرمیانی را میسازد؟ آیا من در کامل کردن این طرحهای پادرمیانی شرکتی دارم؟
TS: It is the paint actually, makes it real. It's really manifested there. If I throw a very concentric circle, or concentric ellipse, it just dutifully makes these evenly spaced lines, which get closer and closer together, which describes how gravity works. There's something very appealing about the exactitude of science that I really enjoy. And I love the shapes that I see in scientific observations and apparatus, especially astronomical forms and the idea of the vastness of it, the scale, is very interesting to me.
تام: در اصل، خود رنگ است که آنرا واقعی میسازد. واقعا در آنجا آشکار شده است. اگر من به نحو یک دایره ی متحد المرکز آن را پرت کنم، یا به نحو یک بیضي متحد المرکز، او به حالت وضیفه، ادامه به ساختن این خطها با فاصله های مساوی میباشد، که دائما نزدیکتر و نزدیکتر بهم میشوند که کارکرد جاذبه زمین را بما توصیف میکند. یک چیز بسیار جذابی وجود دارد درباره ی صحت عِلم، که من از آن بسیار لذت میبرم. و من طرحهایی را که در آزمایشات و اسباب عِلمی مشاده میکنم را بسیار دوست دارم، مخصوصا ترکیبهای نجومی و تصور وسعت آن، و حجم آن، برای من بسیار جالب هستند.
My focus in recent years has kind of shifted more toward biology. Some of these paintings, when you look at them very close, odd things appear that really look like horses or birds or crocodiles, elephants. There are lots of things that appear. When you look into it, it's sort of like looking at cloud patterns, but sometimes they're very modeled and highly rendered. And then there are all these forms that we don't know what they are, but they're equally well-resolved and complex. So I think, conceivably, those could be predictive. Because since it has the ability to make forms that look like forms that we're familiar with in biology, it's also making other forms that we're not familiar with. And maybe it's the kind of forms we'll discover underneath the surface of Mars, where there are probably lakes with fish swimming under the surface.
هدف و تمرکز من در سالهای اخیر بطوری بسوی بیالوژی (زیست شناسی) تغییر جهت داده است. وقتی به بعضی از این نقاشیها بطور دقت نگاه میکنید، چیزهای عجیب و غریب ظاهر میشوند که واقعا شبیه اسبها و پرندگان، یا سوسمارها و فیلها هستند. چیزهای بسیاری ظاهر میشوند. وقتی بهش مینگری، بطوری مانند دیدن طرحهای ابر است، ولی بعضی وقتها آنها بسیار با نمونه و قابل ارائه هستند. و بعد اینهمه طرحها هستند که نمیدانیم چی هستند، ولی آنها بهمان اندازه با مصمم و پیچیده هستند. بنظرم، آنها بطور امکان پذیر، میتوانند پیشگویانه باشند. چون، از آنجاییکه قابلیت ساخن طرحهایی را دارد که شبیه شکلهایی هستند که ما در بیولوژی با آنها آشنایی داریم، آن نیز، شکلهایی دیگری را میسازد که ما هیچ آشنایي با آنها نداریم. و شاید طرحهایی هستند که شخصی آنها را در زیر زمین ستاره ی مریخ کشف خواهد کرد، که در آنجا محتملا دریاچه هایی وجود دارند که ماهی ها در آن شناورند.
JH: Oh, let's hope so. Oh, my God, let's. Oh, please, yes. Oh, I'm so there. You know, it seems at this stage in your life, you also very personally are in this state of confrontation with a sort of dissonant -- I suppose it's an electromagnetic force that somehow governs your Parkinson's and this creative force that is both the artist who is in the here and now and this sort of arc of your whole life. Is that relevant to your work?
جان: به. انشاءالله. ای خدای من. انشاءالله که همینطور است. میدانید، بنظر میرسد که در این مرحله از زندگی شما شما نیز شخصا در این حال رو به رو با یک نوع ناموزونی هستید -- فرض میکنم که یک نیروی مغناطیسی است که بطریقی بیماری پارکینسون را کنترل میکند، و این نیروی خلاقه یعنی هم خود هنرمند که در حال حاضر هست و این قوس کل زندگی شما. آیا این مناسبتی در کار شما دارد؟
TS: As it turns out, this device kind of comes in handy, because I don't have to have the fine motor skills to do, that I can operate slides, which is more of a mental process. I'm looking at it and making decisions: It needs more red, it needs more blue, it needs a different shape. And so I make these creative decisions and can execute them in a much, much simpler way. I mean, I've got the symptoms. I guess Parkinson's kind of creeps up over the years, but at a certain point you start seeing the symptoms. In my case, my left hand has a significant tremor and my left leg also. I'm left-handed, and so I draw. All my creations really start on small drawings, which I have thousands of, and it's my way of just thinking. I draw with a simple pencil, and at first, the Parkinson's was really upsetting, because I couldn't get the pencil to stand still.
تام: اینطوری که پیش آمد، این دستگاه بسیار سودمند است، چون من محتاج به داشتن ورزیدگي حرکتي شگرف نیستم، میتوانم اسلایدها را بکار بیاندازم که بیشتر عمل مغزیست. به آنها نگاه میکنم و تصمیم میگیرم. احتیاج به قرمز بیشتری دارد، آبي بیشتری میخواهد، و احتیاج به یک شکل دیگری دارد. پس من این تصمیمهای خلاق را میگیرم و بعد اجراشان میکنم بصورت بسیار ساده تر. من علائم مرض را دارم. گمان میکنم که بیماری پارکینسون در طی سالها یواش یواش خود را نشان میدهد، ولی در یک زمان معینی علائمش را میبینی. در وضعیت من، دست چپم لرزش مهمی را دارد همچنین پای چپم. من چپ دستم، و نقاشم. تمام خلاقیت من با نقاشیهای کوچک شروع میشوند، که من هزاران از آنها را دارم. و طریق اندیشیدن من است. من با یک مداد ساده نقاشی میکنم. در اوایل، بیماري پارکینسون بسیار نا امید کننده بود، چون نمیتوانستم مداد را راکد نگه دارم.
JH: So you're not a gatekeeper for these forces. You don't think of yourself as the master of these forces. You think of yourself as the servant.
جان: پس، شما دروازه بان این نیروها نیستید. خود را بعنوان استاد این نیروها نمیدانید. خود را بعنوان یک خادم میدانید.
TS: Nature is -- well, it's a godsend. It just has so much in it. And I think nature wants to express itself in the sense that we are nature, humans are of the universe. The universe is in our mind, and our minds are in the universe. And we are expressions of the universe, basically. As humans, ultimately being part of the universe, we're kind of the spokespeople or the observer part of the constituency of the universe. And to interface with it, with a device that lets these forces that are everywhere act and show what they can do, giving them pigment and paint just like an artist, it's a good ally. It's a terrific studio assistant.
تام: طبیعت -- خب، چیزیست که خدا داده است. دارای چیزهای بسیار ست. و بنظرم طبیعت میخواهد که خود را بحالتی که ما همه از طبیعت هستیم، ادا کند، انسانها از جهانند. جهان در ذهن ماست، و ذهن ما در جهان است. و بطور اساسی، ما همه تجلیات جهان هستیم. بعنوان یک انسان، که نهایتا جزوی از این جهان است، ما بطوری اشخاص نشانگر یا قسمت مشاهده کننده ی هیئت موسسان جهان هستیم. و با آن در رابطه بود، با دستگاهی که اجازه میدهد این نیروها که همه جا هستند قابلیت خود را نشان بدهند، همانند یک هنرمند، به آنها رنگ و رنگ دانه میدهیم، هم پیمان خوبی است. یک دستیار کارگاه عالي است.
JH: Well, I love the idea that somewhere within this idea of fine motion and control with the traditional skills that you have with your hand, some sort of more elemental force gets revealed, and that's the beauty here. Tom, thank you so much. It's been really, really great.
جان: خوب. من عاشق این ایده هستم که جایی در اطراف این ایده ی حرکت و کنترل شگرف با مهارتهای سنتي که با دستانتان دارید یک نوع نیروی خالص دیگری آشکارا میشود، و آن، این حسنی است که در اینجاست. تام، بسیار متشکرم. واقعا که فوق العاده بود.
TS: Thank you, John.
تام: متشکرم جان.
(Applause)
(تشویق حضار)