Good morning! Are you awake? They took my name tag, but I wanted to ask you, did anyone here write their name on the tag in Arabic? Anyone! No one? All right, no problem.
صبح به خیر. سر حالید؟ آنها کارت شناسایی مخصوص مراسمم را از من گرفتند، ولی میخواستم از شما بپرسم، آیا کسی اسمش را بر روی کارت شناسایی مخصوص مراسم، به زبان عربی نوشته است؟ یک نفر! حتی یک نفر هم این کار را نکرده است؟ خیلی خب، مشکلی نیست.
Once upon a time, not long ago, I was sitting in a restaurant with my friend, ordering food. So I looked at the waiter and said, "Do you have a menu (Arabic)?" He looked at me strangely, thinking that he misheard. He said, "Sorry? (English)." I said, "The menu (Arabic), please." He replied, "Don't you know what they call it?" "I do." He said, "No! It's called "menu" (English), or "menu" (French)." Is the French pronunciation correct? "Come, come, take care of this one!" said the waiter. He was disgusted when talking to me, as if he was saying to himself, "If this was the last girl on Earth, I wouldn't look at her!" What's the meaning of saying "menu" in Arabic? Two words made a Lebanese young man judge a girl as being backward and ignorant. How could she speak that way?
روزی روزگاری، در گذشتهای نه چندان دور، من با دوستم در یک رستوران نشسته بودیم، و غذا سفارش میدادیم. من به پیشخدمت نگاه کردم و گفتم، "شما عنوان غذاهایتان را دارید (به زبان عربی)؟" او به طور عجیبی به من نگاه کرد، و فکر کرد درست نشنیده است. او گفت، "ببخشید؟ (انگلیسی)." من گفتم، "عنوان غذاهایتان (عربی)، لطفاً." او جواب داد، "نمیدونید اسمش چیه؟" "البته که میدونم." او جواب داد، "نه! اسم آن "مِنیو" (به انگلیسی) یا "مینیو" (به فرانسوی) است." تلفظ فرانسویم درست بود؟ پیشخدمت گفت، "بیا، بیا، ببین این چی میخواد!" حال او طوری از حرف زدن با من بد شده بود، که انگار داشت به خودش میگفت، "اگر این آخرین دختر جهان باشد، حتی نگاهش هم نمیکنم!" "عنوان غذاها" (به عربی) دیگر یعنی چه؟ دو کلمه باعث شدند یک مرد جوان لبنانی تصور کند که یک دختر عقبمانده و نادان است. آن دختر چطور میتوانست این طور حرف بزند؟
At that moment, I started thinking. It made me mad. It definitely hurts! I'm denied the right to speak my own language in my own country? Where could this happen? How did we get here?
در آن لحظه، شروع کردم به فکر کردن. این افکار داشتند مرا دیوانه میکردند. واقعاً دلخراش بود! من در کشور خودم، حق حرف زدن به زبان خودم را ندارم؟ کجای جهان ممکن است چنین برخوردی رخ دهد؟ ما چطور به اینجا رسیدیم؟
Well, while we are here, there are many people like me, who would reach a stage in their lives, where they involuntarily give up everything that has happened to them in the past, just so they can say that they're modern and civilized. Should I forget all my culture, thoughts, intellect and all my memories? Childhood stories might be the best memories we have of the war! Should I forget everything I learned in Arabic, just to conform? To be one of them? Where's the logic in that? Despite all that, I tried to understand him. I didn't want to judge him with the same cruelty that he judged me.
در حال حاضر، افراد زیادی مثل من وجود دارند، که به مرحلهای از زندگیشان رسیدهاند، که دارند به طور ناخواسته تمام آنچه را که در گذشته برایشان اتفاق افتاده است رها میکنند، تا بتوانند ادعا کنند امروزی و متمدن هستند. آیا من باید فرهنگم، اندیشههایم، روش فکریم و خاطراتم را به طور کامل به دست فراموشی بسپارم؟ بهترین خاطراتی که از دوران جنگ داریم داستانهایی بود که در کودکی برایمان تعریف میکردند! آیا باید تمام چیزهایی که به زبان عربی یاد گرفتهام فراموش کنم، تنها برای این که مانند بقیه باشم؟ تا یکی از آنها باشم؟ این کار منطقی است؟ با این حال، من سعی کردم آن پیشخدمت را درک کنم. من نمیخواستم همانقدر ظالمانه که او در مورد من قضاوت کرد، در مورد او قضاوت کنم.
The Arabic language doesn't satisfy today's needs. It's not a language for science, research, a language we're used to in universities, a language we use in the workplace, a language we rely on if we were to perform an advanced research project, and it definitely isn't a language we use at the airport. If we did so, they'd strip us of our clothes. Where can I use it, then? We could all ask this question! So, you want us to use Arabic. Where are we to do so? This is one reality.
زبان عربی نیازهای امروز را برآورده نمیسازد. نه زبانی است که بتوان از آن در زمینهی علم استفاده کرد، و نه تحقیقات، نه زبانی که در دانشگاه استفاده شود، و نه محیط کار، و نه زبانی که بتوانیم مباحث پیچیدهی علمی را در قالب آن بازگو کنیم، و البته زبانی نیست که در فرودگاه بتوان با آن صحبت کرد. اگر چنین کاری کنیم، حراست فرودگاه ما را برهنه میکند. پس کجا میتوانم به این زبان صحبت کنم؟ همهی ما باید این سؤال را از خودمان بپرسیم! خب، تو میخواهی ما به زبان عربی صحبت کنیم. کجا باید صحبت کنیم؟ این حقیقت تلخی است که در جامعهی ما وجود دارد.
But we have another more important reality that we ought to think about. Arabic is the mother tongue. Research says that mastery of other languages demands mastery of the mother tongue. Mastery of the mother tongue is a prerequisite for creative expression in other languages.
اما حقیقت مهمتری نیز وجود دارد، که باید به آن توجه کنیم. عربی زبان مادری ماست. تحقیقات ثابت کردهاند که تسلط کامل بر زبانهای دیگر، نیازمند تسلط کامل بر زبان مادری است. تسلط کامل بر زبان مادری برای خلاقیت در زیباییهای بیان الزامی است.
How? Gibran Khalil Gibran, when he first started writing, he used Arabic. All his ideas, imagination and philosophy were inspired by this little boy in the village where he grew up, smelling a specific smell, hearing a specific voice, and thinking a specific thought. So, when he started writing in English, he had enough baggage. Even when he wrote in English, when you read his writings in English, you smell the same smell, sense the same feeling. You can imagine that that's him writing in English, the same boy who came from the mountain. From a village on Mount Lebanon. So, this is an example no one can argue with.
اما چطور چنین چیزی ممکن است؟ شروع نویسندگی "جبران خلیل جبران"، به زبان عربی بود. تمامی افکارش، تصوراتش، حکمتهایش، فلسفهاش و چیزهای دیگر از کودکی الهام گرفته شد که در روستا بزرگ شده بود، و عطر به خصوصی را استشمام کرده است، و نوای به خصوصی را در گوش، و اندیشهی به خصوصی را در سر خود داشته است. بنابراین، وقتی او شروع به نویسندگی به زبان انگلیسی کرد، از لحاظ فکری به حد بالایی از رشد رسیده بود. حتی وقتی نویسندگی به زبان انگلیسی را شروع کرد، در آثار او همان عطر، و همان احساس را میشد دید. شما میتوانستید احساس کنید که او همان نویسنده است، که حالا به زبان انگلیسی مینویسد، همان پسری که از کوهستان آمده بود. از دهکدهای در کوهستان لبنان. این مصداقی است که هیچکس نمیتواند با آن مخالفت کند.
Second, it's often said that if you want to kill a nation, the only way to kill a nation, is to kill its language. This is a reality that developed societies are aware of. The Germans, French, Japanese and Chinese, all these nations are aware of this. That's why they legislate to protect their language. They make it sacred. That's why they use it in production, they pay a lot of money to develop it. Do we know better than them?
و علاوه بر این، مَثَلی داریم که میگوید اگر میخواهید ملتی را از میان بردارید، تنها یک راه برای آن وجود دارد، از بین بردن زبانشان. این حقیقتی است که جوامع پیشرفته به آن رسیدهاند. آلمانیها، فرانسویها، ژاپنیها و چینیها، از این حقیقت آگاه هستند. به همین دلیل آنها قوانینی برای حفاظت از زبانشان گذاشتند. آنها زبانشان را مقدس میدانند. به همین دلیل است که آنها از زبانشان در موارد زیادی استفاده میکنند، و مبالغ هنگفتی برای گسترش آن هزینه میکنند. آیا ما ادعایی بیشتر از آنها داریم؟
All right, we aren't from the developed world, this advanced thinking hasn't reached us yet, and we would like to catch up with the civilized world. Countries that were once like us, but decided to strive for development, do research, and catch up with those countries, such as Turkey, Malaysia and others, they carried their language with them as they were climbing the ladder, protected it like a diamond. They kept it close to them. Because if you get any product from Turkey or elsewhere and it's not labeled in Turkish, then it isn't a local product. You wouldn't believe it's a local product. They'd go back to being consumers, clueless consumers, like we are most of the time. So, in order for them to innovate and produce, they had to protect their language. If I say, "Freedom, sovereignty, independence (Arabic)," what does this remind you of? It doesn't ring a bell, does it? Regardless of the who, how and why.
خیلی خب، ما از کشورهای پیشرفتهای نیستیم، و هنوز این نحوهی تفکر پیشرفته در ما جا نیفتاده است، و میخواهیم همپای کشورهای پیشرفته باشیم. کشورهایی وجود دارند که زمانی مثل ما بودند، اما تصمیم گرفتند تا برای پیشرفت تلاش کنند، تحقیق کنند، و همپای آن کشورها باشند، مثل ترکیه، مالزی و غیره، آنها زبانشان را با خودشان حفظ کردند و با آن پیشرفت کردند، و از زبانشان مثل یک الماس محافظت کردند. آنها زبانشان را عزیز نگاه داشتند. به همین دلیل اگر شما محصولی از ترکیه یا هر جای دیگر بخرید و روی آن به زبان ترکیهای نوشته شده نباشد، در این صورت آن محصول دیگر محلی محسوب نمیشود. شما باور نمیکنید که آن محصول، محلی باشد. آنها تبدیل به مصرفکننده میشوند، مصرفکنندگان بی هیچ دانشی، که غالب ما همین طور هستیم. بنابراین، برای نوآوری و تولید، نیاز به محافظت از زبان خود دارند. اگر من بگویم، "آزادی، سلطنت، استقلال"، (شعار مردم لبنان در جنبش سال ۲۰۰۵ علیه رافق حریری برای بیرون راندن ارتش سوریه) چه چیزی را به یاد شما میآورم؟ چیزی را یاد شما نمیآورد؟ البته بدون در نظر گرفتن این که چه کسی، چطور و چرا این شعار را سر داد.
Language isn't just for conversing, just words coming out of our mouths. Language represents specific stages in our lives, and terminology that is linked to our emotions. So when we say, "Freedom, sovereignty, independence," each one of you draws a specific image in their own mind, there are specific feelings of a specific day in a specific historical period.
زبان تنها برای حرف زدن، و تنها در مورد کلماتی که از دهانمان خارج میشود نیست. به هیچ عنوان این طور نیست. زبان مراحل به خصوصی از زندگی را به یادمان میآورد، و احساسات ما را به آن اصطلاحات مربوط میکند. بنابراین وقتی میگوییم، "آزادی، سلطنت، استقلال،" در ذهن هر کدام از شما تصویری شکل میگیرد، تصاویری ازحرفهای به خصوص، و احساسات به خصوص، از روزی به خصوص، و در واقعهی تاریخی به خصوصی.
Language isn't one, two or three words or letters put together. It's an idea inside that relates to how we think, and how we see each other and how others see us. What is our intellect? How do you say whether this guy understands or not? So, if I say, "Freedom, sovereignty, independence (English)," or if your son came up to you and said, "Dad, have you lived through the period of the freedom (English) slogan?" How would you feel? If you don't see a problem, then I'd better leave, and stop talking in vain.
زبان در کنار هم نهادن یک یا دو یا سه کلمه در کنار یکدیگر نیست. زبان اندیشهای درونی است که نحوهی تفکر ما، و دید ما در مورد بقیه، و دید بقیه در مورد ما را، با هم مرتبط میسازد. چه چیزی به افکار ما شکل میدهد؟ چطور میتوانید بفهمید یک نفر منظور شما را میفهمد یا نه؟ پس اگر من بگویم "آزادی، سلطنت، استقلال،" (به انگلیسی) یا اگر پسرتان از شما بپرسد، "بابا، تو در زمانی که شعار "آزادی" (به انگلیسی) سر داده میشد، زنده بودی؟" چه احساسی پیدا میکنید؟ اگر به نظرتان مشکلی در مورد این قضیه وجود ندارد، باید اینجا را ترک، و این سخنرانی بیفایده را رها کنم.
The idea is that these expressions remind us of a specific thing. I have a francophone friend who's married to a French man. I asked her once how things were going. She said, "Everything is fine, but once, I spent a whole night asking and trying to translate the meaning of the word 'toqborni' for him." (Laughter) (Applause) The poor woman had mistakenly told him "toqborni," and then spent the whole night trying to explain it to him. He was puzzled by the thought: "How could anyone be this cruel? Does she want to commit suicide? 'Bury me?' (English)" This is one of the few examples.
چیزی که میخواهم بگویم این است که این گفتارها چیز خاصی را به یاد ما میآورند. من دوست فرانسوی زبانی داشتم که با یک مرد فرانسوی ازدواج کرده بود. یک بار از او پرسیدم اوضاعش چطور است. او جواب داد، "همه چیز خوب است، ولی یک بار، مجبور شدم یک شب کامل را به سؤالاتش در مورد ترجمهی اصطلاح "قربانت بروم" برایش بگذرانم. (خندهی حاضرین) (تشویق حاضرین) زن بیچاره به اشتباه به او گفته بود، "قربانت بروم"، و مجبور شد تمام شب را به توضیح این اصطلاح برای او بپردازد. شوهرش هاج و واج مانده بود و با خودش میگفت: "چطور کسی میتواند این قدر وحشی باشد؟ آیا او میخواهد خودکشی کند؟ 'مرا دفن کنید؟' (به انگلیسی)" این یکی از کوچکترین مثالها در این زمینه است.
It made us feel that she's unable to tell that word to her husband, since he won't understand, and he's right not to; his way of thinking is different. She said to me, "He listens to Fairuz with me, and one night, I tried to translate for him so he can feel what I feel when I listen to Fairuz." The poor woman tried to translate this for him: "From them I extended my hands and stole you --" (Laughter) And here's the pickle: "And because you belong to them, I returned my hands and left you." (Laughter) Translate that for me. (Applause)
این باعث میشود که حس کنیم او نمیتواند این کلمه را به شوهرش بگوید، چون او منظورش را نمیفهمد، و حق هم دارد که نفهمد، چون نحوهی فکری او فرق میکند. دوستم به من گفت، دوستم به من گفت، "او همراه با من به آهنگهای "فیروز" (خوانندهی لبنانی مشهور جهان عرب) گوش میدهد، ولی یک شب، سعی کردم متن آهنگهایش را برای او ترجمه کنم تا بتواند همان احساسی که من موقع گوش دادن به آهنگهای فیروز پیدا میکنم، احساس کند. زن بیچاره سعی کرده بود این قسمت از شعر را برای او ترجمه کند: "من دستان آنها را گرفتم تا تو را بدزدم --" (خندهی حاضرین) و تازه اینجاست که مسئله بغرنج میشود: "و چون تو مال آنها بودی، دستانم را به آنها بازگرداندم و تو را رها کردم." (خندهی حاضرین) این عبارت را برای من ترجمه کنید. (تشویق حاضرین)
So, what have we done to protect the Arabic language? We turned this into a concern of the civil society, and we launched a campaign to preserve the Arabic language. Even though many people told me, "Why do you bother? Forget about this headache and go have fun." No problem! The campaign to preserve Arabic launched a slogan that says, "I talk to you from the East, but you reply from the West." We didn't say, "No! We do not accept this or that." We didn't adopt this style because that way, we wouldn't be understood. And when someone talks to me that way, I hate the Arabic language. We say-- (Applause)
خیلی خب، اما ما چه کاری برای محافظت از زبان عربی کردهایم؟ ما این مشکل را به یک دغدغهی اجتماعی تبدیل کردیم، و جنبشی را برای حفظ زبان عربی راهاندازی کردیم. اگرچه خیلیها به من میگفتند، "چرا خودت را بیدلیل به زحمت میاندازی؟ خوش باش و الکی خودت را درگیر این مسئله نکن." مشکلی نیست! جنبش حفظ زبان عربی شعاری را انتخاب کرد که میگفت، "من از شرق با تو حرف میزنم، تو از غرب با من حرف بزن." ما نگفتیم، "نه! قبول نمیکنیم. ما این زبان را انتخاب کردیم و این طور عمل میکنیم." ما چنین سبکی را دنبال نمیکنیم، چون در این صورت، هیچکس ما را نمیفهمد. و اگر کسی چنین رفتاری نشان دهد، من از زبان عربی منزجر میشوم. حرف ما این است که -- (تشویق حاضرین)
We want to change our reality, and be convinced in a way that reflects our dreams, aspirations and day-to-day life. In a way that dresses like us and thinks like we do. So, "I talk to you from the East, but you reply from the West" has hit the spot. Something very easy, yet creative and persuasive. After that, we launched another campaign with scenes of letters on the ground. You've seen an example of it outside, a scene of a letter surrounded by black and yellow tape with "Don't kill your language!" written on it. Why? Seriously, don't kill your language. We really shouldn't kill our language. If we were to kill the language, we'd have to find an identity.
ما میخواهیم حقیقت خودمان را تغییر دهیم، و مسیری را در پیش بگیریم که رؤیاهایمان، هیجاناتمان و زندگی روزمرهی ما را در بر گیرد. مسیری که نحوهی لباس پوشیدن ما، و نحوهی تفکر ما را در بر گیرد. و جنبش "من از شرق با تو حرف میزنم، تو از غرب با من حرف بزن" دقیقاً بر روی همین مشکل دست گذاشته است. کاری بسیار ساده، اما خلاقانه و متقاعد کننده. بعد از آن، جنبش دیگری را راهاندازی کردیم که در آن برای کلمات بر روی زمین صحنهی جرم درست میشد، و یکی از کارهای این جنبش را در خارج از سالن مشاهده کردید، صحنهی جرم شامل کلمهای میشود که بر روی زمین نوشته شده، و نوار زرد و سیاه پلیس با عنوان "زبان خود را نکُشید!" سراسر آن کشیده میشود. چرا؟ جدی میگویم، زبان خودتان را نکشید. بله، جداً نباید زبان خودمان را بکشیم. اگر ما زبان خودمان را بکشیم، باید به دنبال هویت جدیدی بگردیم.
We'd have to find an existence. We'd go back to the beginning. This is beyond just missing our chance of being modern and civilized.
باید دنبال موجودیت جدیدی باشیم. باید همه چیز را از اول شروع کنیم. و چیزی که به ازای امروزی و متمدن شدن میپردازیم، خیلی سنگینتر از بهای واقعی آن است.
After that we released photos of guys and girls wearing the Arabic letter. Photos of "cool" guys and girls. We are very cool! And to whoever might say, "Ha! You used an English word!" I say, "No! I adopt the word 'cool.'" Let them object however they want, but give me a word that's nicer and matches the reality better. I will keep on saying "Internet" I wouldn't say: "I'm going to the world wide web" (Laughs) Because it doesn't fit! We shouldn't kid ourselves. But to reach this point, we all have to be convinced that we shouldn't allow anyone who is bigger or thinks they have any authority over us when it comes to language, to control us or make us think and feel what they want.
بعدها تصاویری از جوانانی در سطح اینترنت پخش کردیم، که بر روی لباس آنها کلمات عربی نوشته شده بود. تصاویری از جوانان "cool" (باحال). ما خیلی "cool" (باحال) هستیم! و در جواب کسانی که میخواهند بگویند، "ها! تو یه کلمهی انگلیسی استفاده کردی!" میگویم، "نه! من کلمهی 'cool' (باحال) را پذیرفتهام." هر طور میخواهند میتوانند اعتراض کنند، اما از آنها میخواهم کلمهای زیباتر به من معرفی کنند که بیشتر از خود کلمهی انگلیسی آن، مفهوم آن را بیان کند. من همیشه از کلمهی "اینترنت" استفاده میکنم، نمیگویم "میخواهم به تار عنکبوت جهانی بروم." (خندهی حاضرین) چون این کلمه نمیتواند مفهوم آن را بیان کند! نباید خودمان را مسخره کنیم. اما برای رسیدن به این سطح، همگی ما باید متقاعد شویم که نباید به کسی که از سطح برتری برخوردار است، یا فکر میکند که در زمینهی زبان بر ما تسلط دارد، اجازه بدهیم که بر ما اعمال قدرت کند و ما را مجبور کند که همان طور که او میخواهد فکر و احساس کنیم.
Creativity is the idea. So, if we can't reach space or build a rocket and so on, we can be creative. At this moment, every one of you is a creative project. Creativity in your mother tongue is the path. Let's start from this moment. Let's write a novel or produce a short film. A single novel could make us global again. It could bring the Arabic language back to being number one. So, it's not true that there's no solution; there is a solution! But we have to know that, and be convinced that a solution exists, that we have a duty to be part of that solution.
چیزی که ما در پی آن هستیم خلاقیت است. پس اگر نتوانیم به فضا برویم یا موشک بسازیم یا به امثال این تکنولوژیها دست پیدا کنیم، حداقل میتوانیم خلاق باشیم. در همین لحظه، تک تک شما میتوانید خلاق باشید. خلاقیت در زبان مادری خودتان مسیری است که باید در پیش گیرید. اجازه بدهید از همین الآن شروع کنیم. بیایید یک رمان بنویسیم، یا فیلم کوتاهی درست کنیم. یک رمان به تنهایی میتواند ما را دوباره جهانی کند. میتواند زبان عربی را دوباره زبان اول جهان کند. این اشتباه است که بگوییم راه حلی وجود ندارد؛ یک راه حل وجود دارد! ما باید این حقیقت را بفهمیم و متقاعد شویم که راه حلی وجود دارد، و این که ما وظیفه داریم که بخشی از این راه حل باشیم.
In conclusion, what can you do today? Now, tweets, who's tweeting? Please, I beg of you, even though my time has finished, either Arabic, English, French or Chinese. But don't write Arabic with Latin characters mixed with numbers! (Applause) It's a disaster! That's not a language. You'd be entering a virtual world with a virtual language. It's not easy to come back from such a place and rise. That's the first thing we can do.
درنهایت، امروز چه کاری از دست ما بر میآید؟ اما توییتر، چه کسی در سایت توئیتر است؟ خواهش میکنم، با تمام وجود خواهش میکنم، اگرچه وقت من به پایان رسیده است، یا به زبان عربی، یا انگلیسی، یا فرانسوی و یا چینی بنویسید. اما کلمه ی "معقول" را به صورت "ma32oul" ننویسید! (تشویق حاضرین) این نحوهی نوشتن فاجعه است! این یک زبان نیست. شما دارید با یک زبان مجازی وارد یک دنیای مجازی میشوید. برگرداندن همه چیز به شرایط عادی سابق به هیچ عنوان کار سادهای نیست. این اولین کاری است که میتوانیم انجام دهیم.
Second, there are many other things that we can do. We're not here today to convince each other. We're here to bring attention to the necessity of preserving this language. Now I will tell you a secret. A baby first identifies its father through language. When my daughter is born, I'll tell her, "This is your father, honey (Arabic)." I wouldn't say, "This is your dad, honey (English)." And in the supermarket, I promise my daughter Noor, that if she says to me, "Thanks (Arabic)," I won't say, "Dis, 'Merci, Maman,'" and hope no one has heard her. (Applause)
و در مرحلهی بعدی، کارهای بسیار بیشتری وجود دارند که میتوانیم به آنها بپردازیم. ما امروز اینجا جمع نشدهایم تا عدهای، عدهی دیگر را در مورد موضوعی متقاعد کنند. ما اینجا جمع شدهایم تا مردم را متوجه ضرورت حفاظت از این زبان کنیم. باید رازی را به شما بگویم. وقتی که یک بچه به دنیا میآید، برای اولین بار از طریق زبانش پدرش را میشناسد. وقتی دخترم به دنیا آمد، به او خواهم گفت، "این پدرت است، عزیزم." (به زبان عربی) و نمیگویم، "این پدرت هست، عزیز دلم." (به انگلیسی) و به دخترم "نور" قول میدهم، که اگر در سوپرمارکت، به من گفت، "ممنونم" (به عربی)، به او نگویم "به من بگو 'مرسی مامان'" (به فرانسوی) و امیدوار باشم که کسی نشنیده باشد که او چه گفته است. (تشویق حاضرین)
Let's get rid of this cultural cringe.
بیائید از این پیچیدگی فرهنگی بیگانگان رها شویم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)