So I was privileged to train in transplantation under two great surgical pioneers: Thomas Starzl, who performed the world's first successful liver transplant in 1967, and Sir Roy Calne, who performed the first liver transplant in the U.K. in the following year. I returned to Singapore and, in 1990, performed Asia's first successful cadaveric liver transplant procedure, but against all odds. Now when I look back, the transplant was actually the easiest part. Next, raising the money to fund the procedure. But perhaps the most challenging part was to convince the regulators -- a matter which was debated in the parliament -- that a young female surgeon be allowed the opportunity to pioneer for her country. But 20 years on, my patient, Surinder, is Asia's longest surviving cadaveric liver transplant to date. (Applause) And perhaps more important, I am the proud godmother to her 14 year-old son.
من این افتخار را داشتم که زیرنظر دو تن از اساتید گرانمایه پیشگام جراحی آموزش ببینم: توماس استارتزل که نخستین عمل موفقیتآمیز پیوند کبد را در جهان انجام داد در سال 1967 و سر روی کالن که سال بعد نخستین عمل پیوند کبد را در بریتانیا انجام داد که سال بعد نخستین عمل پیوند کبد را در بریتانیا انجام داد من به سنگاپور بازگشتم و در سال 1990 نخستین عمل موفقیتآمیز پیوند کبد از جسد را در آسیا انجام دادم، و برخلاف همه انتظارها الان که به گذشته نگاه میکنم پیوند در واقع سادهترین بخش کار بود. مرحله بعدی فراهم کردن منابع مالی برای انجام این روش پیوند بود. اما شاید چالشیترین بخش متقاعد کردن قانونگذاران بود موضوعی که در مجلس مورد بحث قرار گرفت - که یک جراح زن جوان اجازه داشته باشد که که برای کشورش پیشگام شود. اما 20 سال بعد، بیمار من – سوریندر- کسی است که که تا این زمان بیشترین طول عمر را در بین آسیاییهایی که عمل پیوند کبد انجام دادهاند داشتهاست. (تشویق) وشاید مهمتر آنکه من مادرخوانده سربلند پسر 14 ساله وی هستم.
(Applause)
(تشویق)
But not all patients on the transplant wait list are so fortunate. The truth is, there are just simply not enough donor organs to go around. As the demand for donor organs continues to rise, in large part due to the aging population, the supply has remained relatively constant. In the United States alone, 100,000 men, women and children are on the waiting list for donor organs, and more than a dozen die each day because of a lack of donor organs. The transplant community has actively campaigned in organ donation. And the gift of life has been extended from brain-dead donors to living, related donors -- relatives who might donate an organ or a part of an organ, like a split liver graft, to a relative or loved one.
اما همه بیماران موجود در لیست انتظار اینقدر خوش اقبال نیستند. حقیقت این است که، اعضای اهدایی به اندازه کافی موجود نیستند. همانطور که تقاضا برای اعضای اهدایی افزایش میابد همانطور که تقاضا برای اعضای اهدایی افزایش میابد بخش بزرگی بعلت پیرشدن جمعیت، موجودی اعضا نسبتا ثابت باقی مانده است. در ایالات متحده به تنهایی صدهزار مرد، زن و بچه در لیست انتظارِ دریافت اعضای اهدایی هستند، و روزانه بیش از 12 نفر از آنها به خاطر به خاطر کمبود اعضای اهدایی میمیرند. جامعه پیوند اعضا فعالانه برای اهدای عضو مبارزه نموده است. و اهدای زندگی گسترش یافته است از اهداکنندگان مرگ مغزی تا بستگان زنده اهداکننده عضو -- بستگانی که ممکن است تمام یا بخشی از یک اندام را، مثل بخشی از کبد، به یکی از بستگان یا کسی که دوستش میدارند اهدا کنند.
But as there was still a dire shortage of donor organs, the gift of life was then extended from living, related donors to now living, unrelated donors. And this then has given rise to unprecedented and unexpected moral controversy. How can one distinguish a donation that is voluntary and altruistic from one that is forced or coerced from, for example, a submissive spouse, an in-law, a servant, a slave, an employee? Where and how can we draw the line? In my part of the world, too many people live below the poverty line. And in some areas, the commercial gifting of an organ in exchange for monetary reward has led to a flourishing trade in living, unrelated donors.
ولی از آنجایی که هنوز کمبود زیادی در اعضای اهدایی وجود داشت، در نتیجه هدیه زندگی از بستگان زنده اهداکننده، اکنون، به اهداکنندگان غیروابسته زنده، گسترش یافتهاست. و این موضوع به بحث بیسابقه و غیرمنتظره تضاد اخلاقی دامن زد. چطور میتوان یک اهدای داوطلبانه و نوعدوستانه را از اهدای اجباری و از روی زور تمایز داد، از- بطور مثال - یک همسر متواضع، یک خویشاوند، یک مستخدم، یک غلام، یا یک کارمند؟ کجا و چگونه میتوانیم خطکشی کنیم؟ در بخشی از جهان که من زندگی میکنم، بسیاری از مردم زیر خط فقر زندگی میکنند. و در برخی مناطق، تجارت یک عضو اهدایی در مقابل دریافت پول به تجارتی ظریف و رایج در میان اهداکنندگان زنده غیرفامیل بدل شدهاست.
Shortly after I performed the first liver transplant, I received my next assignment, and that was to go to the prisons to harvest organs from executed prisoners. I was also pregnant at the time. Pregnancies are meant to be happy and fulfilling moments in any woman's life. But my joyful period was marred by solemn and morbid thoughts -- thoughts of walking through the prison's high-security death row, as this was the only route to take me to the makeshift operating room. And at each time, I would feel the chilling stares of condemned prisoners' eyes follow me. And for two years, I struggled with the dilemma of waking up at 4:30 am on a Friday morning, driving to the prison, getting down, gloved and scrubbed, ready to receive the body of an executed prisoner, remove the organs and then transport these organs to the recipient hospital and then graft the gift of life to a recipient the same afternoon. No doubt, I was informed, the consent had been obtained.
مدت کوتاهی پس از آنکه من نخستین عمل پیوند کبد را انجام دادم ماموریت بعدیام را گرفتم، و آن رفتن به زندانها برای برداشت اعضا، از جسد زندانیهای اعدامشده بود. من آن موقع باردار هم بودم. بارداری قرار است که لحظات شاد و راضیکنندهای در زندگی هر زنی باشد. اما دوره شاد زندگی من بوسیله افکار ناسالم وخشک رسمی آسیب دید -- افکار قدم زدن از میان راهروهای فوق العاده محافظت شده زندانیهای محکوم به اعدام، از آنجا که این تنها راهی بود که مرا به اتاق عمل موقتی میبرد. و هر بار، من نگاههای خیره و وحشتآفرین زندانیهای محکوم که مرا دنبال میکردند حس میکردم. و برای 2 سال، من با این وضع دشوار دست و پنجه نرم کردم بیدار شدن در ساعت 4:30 صبح در صبح جمعه، راندن به سوی زندان، پیاده شدن، دستکش پوشیدن و ضدعفونی کردن، آماده دریافت جسدِ زندانی اعدام شده، آماده دریافت جسدِ زندانی اعدام شده، برداشتن اندامها سپس انتقال این اندامها به بیمارستان گیرنده عضو و سپس پیوند هدیه زندگی به یک گیرنده در بعدازظهر همانروز. بدون شک، به من گفته شده بود، که رضایتنامه گرفته شدهاست.
But, in my life, the one fulfilling skill that I had was now invoking feelings of conflict -- conflict ranging from extreme sorrow and doubt at dawn to celebratory joy at engrafting the gift of life at dusk. In my team, the lives of one or two of my colleagues were tainted by this experience. Some of us may have been sublimated, but really none of us remained the same. I was troubled that the retrieval of organs from executed prisoners was at least as morally controversial as the harvesting of stem cells from human embryos. And in my mind, I realized as a surgical pioneer that the purpose of my position of influence was surely to speak up for those who have no influence. It made me wonder if there could be a better way -- a way to circumvent death and yet deliver the gift of life that might exponentially impact millions of patients worldwide.
اما در زندگی من یک مهارت راضیکننده که من داشتم اکنون احساسات متناقضی را برمیانگیخت -- تناقضاتی در بازهای از غم و اندوه مفرط و شک در سحرگاهان تا خوشی جشن در پیوند زدن هدیه زندگی در شبانگاهان. در گروه من، زندگی یکی دو نفر از همکارانم با این تجربه خراب شد. بعضی از ما ممکن است آن را پشت سر گذاشتهباشیم، اما بواقع هیچکدام از ما همانگونه که بودهایم نماندیم. من به مشکل برخوردم چراکه بازیابی اندامها از زندانیهای اعدامی حداقل از نظر اخلاقی بهمان اندازه بحث برانگیز بود که برداشتن سلولهای بنیادی از جنین انسانها. و در ذهن من، من فهمیدم که بعنوان یک جراح پیشقدم هدف از موقعیت نفوذیام یقینا بیان کردن عقیدهام بجای کسانی است که نفوذی ندارند. آن مرا به فکر انداخت که اگر راه بهتری وجود میداشت .. راهی که مرگ را دور زد و هنوز هدیه زندگی را رساند که میتواند زندگی میلیونها بیمار را در سراسر جهان تحت تاثیر قراردهد. که میتواند زندگی میلیونها بیمار را در سراسر جهان تحت تاثیر قراردهد.
Now just about that time, the practice of surgery evolved from big to small, from wide open incisions to keyhole procedures, tiny incisions. And in transplantation, concepts shifted from whole organs to cells. In 1988, at the University of Minnesota, I participated in a small series of whole organ pancreas transplants. I witnessed the technical difficulty. And this inspired in my mind a shift from transplanting whole organs to perhaps transplanting cells. I thought to myself, why not take the individual cells out of the pancreas -- the cells that secrete insulin to cure diabetes -- and transplant these cells? -- technically a much simpler procedure than having to grapple with the complexities of transplanting a whole organ.
درست همان زمان، روشهای جراحی رشد پیدا کرد از بزرگ به کوچک، از شکافهای باز و عریض به جراحی با شکافتن کوچک، شکافتنهای بسیار ریز. و در پیوند اعضا مفاهیم عوض شد از پیوند تمام اندامها به سلولها. در سال 1988 در دانشگاه ایالت مینه سوتا، من در یک سری کوچک از پیوند کامل لوزالمعده مشارکت کردم. من در یک سری کوچک از پیوند کامل لوزالمعده مشارکت کردم. من شاهد مشکلات فنی آن بودم. و جرقهای در ذهنم زدهشد یک تغییر از پیوند کل عضو - شاید - به پیوندزدن سلولها. من پیش خودم فکر کردم، چرا سلولهای مجزا را از لوزالمعده بیرون نیاوریم -- - سلولهایی که برای درمان دیابت انسولین ترشح میکنند - و این سلولها را پیوند بزنیم؟ از نظر فنی یک روش بسیار سادهتر از دست به گریبان شدن با مشکلات پیچیده پیوند زدن یک عضو کامل.
And at that time, stem cell research had gained momentum, following the isolation of the world's first human embryonic stem cells in the 1990s. The observation that stem cells, as master cells, could give rise to a whole variety of different cell types -- heart cells, liver cells, pancreatic islet cells -- captured the attention of the media and the imagination of the public. I too was fascinated by this new and disruptive cell technology, and this inspired a shift in my mindset, from transplanting whole organs to transplanting cells. And I focused my research on stem cells as a possible source for cell transplants.
و در آن زمان، تحقیقهای سلولهای بنیادی سرعت بیشتری گرفته بود، بدنبال جداسازی نخستین سلولهای بنیادی جنین انسان در جهان. در دهه 1990، مشاهده آنکه سلولهای بنیادی - بعنوان سلولهای سازنده اولیه اندام - میتواند به یک گونه کامل از انواع سلولهای متفاوت نمو یابد، میتواند به یک گونه کامل از انواع سلولهای متفاوت نمو یابد، -- سلولهای قلب، سلولهای کبد، سلولهای جزیره لوزالمعده -- توجه رسانه را بخود جلب کرد وهمچنین تصورات عوام را. من هم بسیار شیفته این فناوری جدید سلولی شدم من هم بسیار شیفته این فناوری جدید سلولی شدم و این الهام بخش یک تغییر در دید ذهنی من بود، از پیوند عضو کامل به پیوند سلولها. و من تحقیقاتم را بر روی سلولهای بنیادی بعنوان یک منبع ممکن برای پیوند سلولها متمرکز کردم. بعنوان یک منبع ممکن برای پیوند سلولها متمرکز کردم.
Today we realize that there are many different types of stem cells. Embryonic stem cells have occupied center stage, chiefly because of their pluripotency -- that is their ease in differentiating into a variety of different cell types. But the moral controversy surrounding embryonic stem cells -- the fact that these cells are derived from five-day old human embryos -- has encouraged research into other types of stem cells.
امروز ما دریافتیم که انواع متفاوتی از سلولهای بنیادی وجود دارند. سلولهای بنیادی جنینی وسط صحنه را بخود اختصاص دادهاند، عمدتا بخاطر پرقدرت بودن آنها - که سادگی تبدیل شدنشان به گونههای مختلفی از سلولها است. اما بحث تضاد اخلاقی پیرامون سلولهای بنیادی جنینی- واقعیتی که این سلولها از جنین انسان 5 روزه گرفته میشوند - تحقیق را تشویق به رفتن به سوی انواع دیگر سلولهای بنیادی کرده است.
Now to the ridicule of my colleagues, I inspired my lab to focus on what I thought was the most non-controversial source of stem cells, adipose tissue, or fat, yes fat -- nowadays available in abundant supply -- you and I, I think, would be very happy to get rid of anyway. Fat-derived stem cells are adult stem cells. And adult stem cells are found in you and me -- in our blood, in our bone marrow, in our fat, our skin and other organs. And as it turns out, fat is one of the best sources of adult stem cells. But adult stem cells are not embryonic stem cells. And here is the limitation: adult stem cells are mature cells, and, like mature human beings, these cells are more restricted in their thought and more restricted in their behavior and are unable to give rise to the wide variety of specialized cell types, as embryonic stem cells [can].
اکنون با وجود تمسخر همکارانم، آزمایشگاهم را تشویق کردهام به تمرکز روی آنچه من میپنداشتم که غیر بحث برانگیزترین منبع سلولهای بنیادی بود، بافتهای چربی. بله چربی - امروزه به مقدار فراوان موجودند - من و شما، فکر میکنم بسیار خوشحال میشویم که از شرشان راحت شویم. سلولهای بنیادی گرفته شده از چربی سلولهای بنیادی بالغ هستند. وسلولهای بنیادی بالغ در بدن من و شما یافت میشوند - در خون ما، در مغز استخوان ما، در بافت چربی و پوست و دیگر اندامها. و همانطور که مشخص شدهاست، چربی یکی از بهترین منابع سلولهای بنیادی بالغ است. چربی یکی از بهترین منابع سلولهای بنیادی بالغ است. اما سلولهای بنیادی بالغ مثل سلولهای بنیادی جنینی نیستند. ومحدودیت اینجا است: سلولهای بنیادی بالغ سلولهای تکاملیافته هستند و مثل انسانهای بالغ، این سلولها بیشتر محدود در افکارشان هستند و محدودتر در رفتارشان و نمیتوانند همانند سلولهای بنیادی جنینی به گونه وسیعی از سلولهای تخصص یافته، تبدیل شوند. به گونه وسیعی از سلولهای تخصص یافته، تبدیل شوند.
But in 2007, two remarkable individuals, Shinya Yamanaka of Japan and Jamie Thomson of the United States, made an astounding discovery. They discovered that adult cells, taken from you and me, could be reprogrammed back into embryonic-like cells, which they termed IPS cells, or induced pluripotent stem cells. And so guess what, scientists around the world and in the labs are racing to convert aging adult cells -- aging adult cells from you and me -- they are racing to reprogram these cells back into more useful IPS cells. And in our lab, we are focused on taking fat and reprogramming mounds of fat into fountains of youthful cells -- cells that we may use to then form other, more specialized, cells, which one day may be used as cell transplants. If this research is successful, it may then reduce the need to research and sacrifice human embryos.
اما در سال 2007، دو محقق منحصر بفرد شینیا یاماناکا از ژاپن و جیمی تامپسون از ایالت متحده، یک کشف عجیب کردند. آنها کشف کردند که سلولهای بالغی که از شما و من گرفته شده میتوانند دوباره برنامهریزی شوند و به سلولهای شبه جنینی برگردانده شوند - که سلولهای ایپیاس (IPS) نامیده میشوند- یا «سلولهای بنیادی با توان القا شده». و خوب حدس بزنید چه شد، دانشمندان در گوشه و کنار جهان و در آزمایشگاهها در حال مسابقه هستند برای تبدیل سلولهای بالغ سالخورده - سلولهای بالغ سالخورده من و شما - آنها برای بازبرنامهریزی کردن این سلولها و بازگرداندنشان به سلولهای مفیدتر ایپیاس، در حال مسابقه هستند. و در آزمایشگاه ما، تمرکز ما روی گرفتن چربی و بازبرنامهریزی کردن تودههای چربی به چشمههای سلولهای جوان است – سلولهایی که ما میتوانیم استفاده کنیم که سلولهای تخصصیافته دیگر را ایجاد کنیم که سلولهای تخصصیافته دیگر را ایجاد کنیم که روزی ممکن است بعنوان سلولهای پیوندی استفاده شود. اگر این تحقیق موفق شود میتواند کاهش دهنده نیاز به تحقیق و قربانی نمودن جنین انسانها باشد.
Indeed, there is a lot of hype, but also hope that the promise of stem cells will one day provide cures for a whole range of conditions. Heart disease, stroke, diabetes, spinal cord injury, muscular dystrophy, retinal eye diseases -- are any of these conditions relevant, personally, to you?
در واقع، همانطور که ترس زیادی هست امید زیادی هم وجود دارد که وعده سلولهای بنیادی روزی درمانهایی را به ارمغان خواهد آورد برای یک دامنه کامل از حالات بیماری. بیماریهای قلبی، سکته مغزی، دیابت، ضایعات نخاعی، ضایعات ماهیچهای، بیماریهای شبکیه چشم و ... آیا یکی از این حالات به شخص شما مربوط میشوند؟
In May 2006, something horrible happened to me. I was about to start a robotic operation, but stepping out of the elevator into the bright and glaring lights of the operating room, I realized that my left visual field was fast collapsing into darkness. Earlier that week, I had taken a rather hard knock during late spring skiing -- yes, I fell. And I started to see floaters and stars, which I casually dismissed as too much high-altitude sun exposure. What happened to me might have been catastrophic, if not for the fact that I was in reach of good surgical access. And I had my vision restored, but not before a prolonged period of convalescence -- three months -- in a head down position. This experience taught me to empathize more with my patients, and especially those with retinal diseases.
در می 2006، موضوع ترسناکی برایم اتفاق افتاد. من میخواستم یک عمل جراحی به کمک روبات را شروع کنم، اما با خارج شدن از آسانسور و حرکت به سمت چراغهای پرنور اتاق عمل متوجه شدم که دامنه دید چپ من بسرعت به تاریکی میگرایید. اوایل آن هفته، ضربه نسبتا سختی به من وارد شده بود در خلال آخرین اسکی بهاری — بله من افتادم. و شروع به دیدن نقاط نورانی در میدان بیناییم کردم که من آنرا بیاهمیت و مرتبط با در معرض زیاد اشعه خورشید در ارتفاعات بالا فرض کردم. انچه که برای من اتفاق افتاد میتوانسته فاجعهای بوده باشد، اگر این نبود که من در دسترسی جراحان خوبی بودم و بیناییم به من بازگردانده شد، اما نه قبل از یک دوره طولانی نقاهت - 3 ماه - در حالتی که سرم پایین بود. این تجربه به من آموخت که با بیمارانم بیشتر همدلی کنم، و بخصوص آنها که بیماری شبکیه دارند.
37 million people worldwide are blind, and 127 million more suffer from impaired vision. Stem cell-derived retinal transplants, now in a research phase, may one day restore vision, or part vision, to millions of patients with retinal diseases worldwide. Indeed, we live in both challenging as well as exciting times. As the world population ages, scientists are racing to discover new ways to enhance the power of the body to heal itself through stem cells.
در سراسر جهان 37 میلیون آدم نابینایند در سراسر جهان 37 میلیون آدم نابینایند و بیش از 127 میلیون نفر دیگر از نقص بینایی رنج میبرند. پیوندهای شبکیه برگرفته از سلولهای بنیادی که اکنون در مرحله تحقیق میباشد، ممکن است روزی بینایی را بازگردانند، یا دید بخشی، به میلیونها نفر با بیماریهای شبکیهای در سراسر جهان بدهد. در واقع ما در زمانی چالش برانگیز و همزمان هیجانانگیز زندگی میکنیم. همانطورکه جمعیت جهان پیر میشود دانشمندان در حال مسابقه برای کشف راههای جدید بمنظور افزایش قدرت و توانایی بدن برای بهبود خود از طریق سلولهای بنیادی هستند.
It is a fact that when our organs or tissues are injured, our bone marrow releases stem cells into our circulation. And these stem cells then float in the bloodstream and hone in to damaged organs to release growth factors to repair the damaged tissue. Stem cells may be used as building blocks to repair damaged scaffolds within our body, or to provide new liver cells to repair damaged liver. As we speak, there are 117 or so clinical trials researching the use of stem cells for liver diseases.
این یک واقعیت است که زمانی که اندامها یا بافتهای ما صدمه میبینند، مغز استخوان ما سلولهای بنیادی در سیستم گردش خون ما آزاد میکند. و این سلولهای بنیادی در جریان خون غوطهور میشوند ودر اندامهای آسیب دیده سکونت میابند تا فاکتورهای رشد را آزاد سازند و بافتهای آسیبدیده را ترمیم کنند. سلولهای بنیادی ممکن است بعنوان بلوکهای سازنده برای ترمیم چهارچوبهای داخلی بدن ما یا برای تهیه سلولهای جدید کبدی جهت ترمیم کبد آسیبدیده استفاده شوند. هم اکنون که صحبت میکنیم، در حدود 117 آزمایش بالینی وجود دارند که برروی استفاده از سلولهای بنیادی برای بیماریهای کبدی تحقیق میکنند.
What lies ahead? Heart disease is the leading cause of death worldwide. 1.1 million Americans suffer heart attacks yearly. 4.8 million suffer cardiac failure. Stem cells may be used to deliver growth factors to repair damaged heart muscle or be differentiated into heart muscle cells to restore heart function. There are 170 clinical trials investigating the role of stem cells in heart disease. While still in a research phase, stem cells may one day herald a quantum leap in the field of cardiology.
چه چیز در جلوی ما قرار دارد؟ بیماری قلبی بیشترین عامل منجر به مرگ در سراسر دنیا است. بیماری قلبی بیشترین عامل منجر به مرگ در سراسر دنیا است. 1.1 میلیون آمریکایی سالیانه از حملههای قلبی رنج میبرند. 4.8 میلیون نفر از نارسایی قلبی رنج میبرند. سلولهای بنیادی ممکن است استفاده شوند تا فاکتورهای رشد را برسانند یا یا عضله آسیب دیده قلب را ترمیم کنند یا به سلولهای عضله قلب تبدیل شوند یا به سلولهای عضله قلب تبدیل شوند برای اینکه عملکرد قلب را بازگردانند. 170 آزمایش بالینی در حال بررسی نقش سلولهای بالینی در بیماری قلبی هستند. مادامیکه هنوز در مرحله تحقیقاند، سلولهای بنیادی ممکن است روزی منادی یک جهش عظیمی در زمینه قلبشناسی شوند.
Stem cells provide hope for new beginnings -- small, incremental steps, cells rather than organs, repair rather than replacement. Stem cell therapies may one day reduce the need for donor organs. Powerful new technologies always present enigmas. As we speak, the world's first human embryonic stem cell trial for spinal cord injury is currently underway following the USFDA approval. And in the U.K., neural stem cells to treat stroke are being investigated in a phase one trial.
سلولهای بنیادی امید را برای آغازهای جدید - مراحل ترقی کوچک - سلول بجای همه عضو، ترمیم بجای جایگزینی، به ارمغان میآورند. درمانهای با استفاده از سلولهای بنیادی احتمال دارد روزی نیاز به اندامهای اهدایی را کاهش دهد. فناوریهای نوین قدرتمند همواره نتابج غیرباوری را به نمایش میگذارد. همزمان که ما صحبت میکنیم نخستین آزمایش با سلول بنیادی جنین انسان برروی ضایعات نخاعی در دنیا در حال حاضر به دنبال دریافت تاییدیه سازمان غذا و داروی ایالات متحده است. و در بریتانیا سلولهای بنیادی عصبی برای درمان سکته مغزی در حال بررسیهای مرحله یک آزمایش هستند.
The research success that we celebrate today has been made possible by the curiosity and contribution and commitment of individual scientists and medical pioneers. Each one has his story. My story has been about my journey from organs to cells -- a journey through controversy, inspired by hope -- hope that, as we age, you and I may one day celebrate longevity with an improved quality of life.
این کامیابی در تحقیقات که ما امروز آنرا جشن میگیریم میسر شده است با کنجکاوی و همکاری و تعهد فردفرد دانشمندان و پیشگامان علم پزشکی. هر کدام داستان خودش را دارد. داستان من درباره سفر من از اندامها به سلولها بودهاست. یک سفر از میان مباحثات، از امید الهام گرفتهشده بود. این امید و آرزو که، همانطور که پیرتر میشویم، من و شما طول عمر دراز زندگیمان را با کیفیت زندگی بهبودیافته جشن بگیریم.
Thank you.
متشکرم.