I am so excited to be here. Everything in America is so much bigger than in Europe. Look at me -- I am huge!
خیلی هیجان زدهام که اینجا هستم. هرچیزی در آمریکا بسیار بزرگتر از اروپاست. به من نگاه کنین... من خیلی گندهام!
(Laughter)
(خنده)
It's fantastic! And TED Talks -- TED Talks are where everybody has great ideas. So the question is: Where do those great ideas come from? Well, it's a little bit of debate, but it's generally reckoned that the average person -- that's me -- has about 50,000 thoughts a day. Which is a lot, until you realize that 95 percent of them are the same ones you had the day before.
خارقالعاده است! در سخنرانیهای تد، هر کس تفکرات بزرگی داره. سؤال اینه که این تفکرات بزرگ از کجا میان؟ خب، این یه کم بحث داره. ولی بطور کلی اینطور تخمین زده شده که یک فرد معمولی، این منم، در روز حدود ۵۰ هزارفکر توی سرش داره که خیلی زیاده. تا وقتی که متوجه میشید ۹۵ درصد از اونا همونایی هستند که روز قبل توی سرتون داشتید.
(Laughter)
(خنده)
And a lot of mine are really boring, OK? I think things like, "Oh! I know -- I must clean the floor. Oh! I forgot to walk the dog." My most popular: "Don't eat that cookie."
خیلی از افکار من واقعا کسل کنندهاند، خب؟ افکاری مثل: «وای! باید زمین رو تمیز کنم.» «وای! یادم رفت سگ رو ببرم پیادهروی» و متداول ترینش: «اون شیرینی رو نخور.»
(Laughter)
(خنده)
So, 95 percent repetition. That leaves us with just a five percent window of opportunity each day to actually think something new. And some of my new thoughts are useless. The other day I was watching some sports on television, and I was trying to decide why I just don't engage with it. Some of it I find curious. This is odd.
پس ۹۵ درصد تکراری هستند. پس فقط هر روز، ۵ درصد فرصت این رو داریم که به یک چیز جدید فکر کنیم. بعضی از افکار جدیدم هم به درد نمیخورن. چند روز پیش یه برنامه ورزشی توی تلویزیون تماشا میکردم و سعی کردم بفهمم چرا من جذبش نمیشم. بعضی از اونا واقعا عجیبن، مثل این.
(Laughter)
(خنده)
Do you think it would be worth being that flexible just to be able to see your heel at that angle?
فکر میکنید این همه انعطاف پذیری ارزشش رو داره که فقط بتونی از این زاویه پاشنه پات رو ببینی؟
(Laughter)
(خنده)
And here's the thing: I'm never going to be able to relate to that, because I'm never going to be able to do it, OK? Well, not twice, anyway.
اینو میخوام بگم؛ من هیچوقت نمیتونم این رو درک کنم چون هرگز نمیتونم انجامش بدم، خب؟ البته نه دو بار.
(Laughter)
(خنده)
But I'll tell you the truth. The truth is I have never been any good at sport, OK? I've reached that wonderful age when all my friends say, "Oh, I wish I was as fit as I was when I was 18." And I always feel rather smug then.
ولی بهتون حقیقت رو میگم. حقیقت اینه که من هرگز توی ورزش خوب نبودم. من به دورهای از زندگیم رسیدم که وقتی دوستام میگن: «کاش همون تناسب اندام ۱۸ سالگیم رو داشتم.» بیشتر احساس غرور میکنم.
(Laughter)
(خنده)
I'm exactly as fit as I was when I --
من دقیقاً همون تناسب اندام قبلیم رو...
(Laughter)
(خنده)
(Applause)
(تشویق)
I couldn't run then. I'm certainly not going to do it now.
اون زمان نمیتونستم بدوم، قطعا الآن هم نمیتونم.
(Laughter)
(خنده)
So then I had my new idea: Why not engage people like me in sport? I think what the world needs now is the Olympics for people with zero athletic ability.
بعد یک فکر جدید زد به سرم، خب؟ چرا افرادی مثل من رو در ورزش بکار نگیریم؟ فکر کنم چیزی که الان جهان بهش احتیاج داره المپیکی برای افراد فاقد صلاحیت ورزشی است.
(Laughter)
(خنده)
Oh, it would be so much more fun. We'd have three basic rules, OK? Obviously no drugs; no corruption, no skills.
خیلی سرگرمکنندهتر میشد. سه تا قانون اساسی وجود میداشت. مخصوصاً مواد انرژیزا و فساد ممنوع، مهارت ورزشی هم ممنوع!
(Laughter)
(خنده)
It would be -- No, it's a terrible idea. And I also know why I don't engage with sport when I watch it on television. It's because probably 97 percent of it is about men running and men kicking things, men trying to look neatly packaged in Lycra. There is --
اون وقت میشد... نه، فکر خیلی مزخرفیه. همچنین میدونم چرا ورزشی که در تلویزیون میبینم رو درک نمیکنم. چون شاید ۹۷ درصدش درباره مردان درحال دویدنه، در حال شوت کردن چیزها، مردانی که سعی دارن در لباسهایی از جنس لایکرا، منظم به نظر برسند. ورزش...
(Laughter)
(خنده)
Not always successfully. There is --
همیشه هم موفق نمیشن. ورزش...
(Laughter)
(خنده)
There is so little female sport on television, that a young woman watching might be forgiven for thinking, and how can I put this nicely, that the male member is the very lever you need to get yourself off the couch and onto a sports ground.
ورزش بانوان، خیلی کم در تلویزیون هست و یک زن جوان بیننده تلویزیون ممکنه به این فکر کنه که... (چطور میتونم خوب بیانش کنم؟) که یک مرد، همون نیروی کمکی هست که احتیاج داری تا از روی مبل راحتی بلندت کنه و بذارتت توی زمین ورزش.
(Laughter)
(خنده)
The inequalities in sport are breathtaking.
نابرابریها در ورزش واقعا حیرتآوره!
So this is what happens to me: I have a brand new idea, and immediately I come back to an old one. The fact is, there is not now, nor has there ever been in the whole of history, a single country in the world where women have equality with men. Not one. 196 countries, it hasn't happened in the whole of evolution.
و این اتفاقی هست که برام میفته: من یه فکر جدید به سرم میزنه و بلافاصله برمیگردم سر قبلی. در حقیقت، نه الآن، نه هیچ زمان دیگهای در کل تاریخ، یک کشور در دنیا که زنان، برابری با مردان داشته باشن وجود نداشته. حتی یکی! در ۱۹۶ کشور، در کل سیر تکامل بشر این اتفاق نیفتاده.
So, here is a picture of evolution.
این تصویر سیر تکامل بشره.
(Laughter)
(خنده)
We women are not even in it!
ما زنها حتی توی این عکس هم نیستیم!
(Laughter)
(خنده)
It's a wonder men have been able to evolve quite so brilliantly. So --
واقعا عجیبه که مردها تونستن اینقدرعالی و بینقص تکامل پیدا کنن. پس...
(Laughter)
(خنده)
It bugs me, and I know I should do something about it. But I'm busy, OK? I have a full-on career, I've got three kids, I've got an elderly mom. In fact, if I'm honest with you, one of the reasons I came out here is because TED Talks said I could have 15 minutes to myself, and I never have that much time --
این منو آزار میده و میدونم که باید یه کاریش بکنم. ولی سرم شلوغه، خب؟ من یه شغل تمام وقت دارم، سه تا بچه و یک مادر پیر دارم. درواقع، اگه بخوام راستشو بهتون بگم، یکی از دلایلی که من الان اینجام این بود برنامهی تد گفت من میتونم ۱۵ دقیقه برای خودم داشته باشم و من هیچ وقت این همه زمان برای خودم نداشتم.
(Laughter)
(خنده)
(Applause)
(تشویق)
So I'm busy. And anyway, I already had a go at changing the world. Here's the thing, OK? Everybody has inside themselves what I call an "activation button." It's the button that gets pressed when you think, "I must do something about this." It gets pressed for all sorts of reasons. Maybe you face some kind of inequality, or you've come across an injustice of some kind, sometimes an illness strikes, or you're born in some way disadvantaged, or perhaps underprivileged. So I was born gay, OK? I've always known, I don't think my family were the least bit surprised. Here is a picture of me aged four. I look cute, but inside I genuinely believed that I looked like Clint Eastwood.
پس من سرم شلوغه و درهر صورت تلاش میکنم که دنیا رو تغییر بدم. این رو میخوام بگم: هرکسی درون خودش یک چیزی که من اسمشو گذاشتم «دکمهی فعالسازی» داره. این دکمهایه که وقتی فکر میکنیم: «من باید این رو یه کاریش بکنم.» فشار داده میشه. این دکمه به هر دلیلی فشار داده میشه. شاید شما با یک نابرابری مواجه میشید، یا تصادفا با یک ناعدالتی روبهرو شدید، یه وقت یه بیماری اتفاق میفته، یا شاید شما با نوعی محرومیت متولد شدید، یا شایدم در فقر و تنگدستی. من همجنسگرا متولد شدم، خب؟ همیشه هم میدونستم این رو. فکر نمیکنم خانوادهام هم حتی یک ذرهای غافلگیر شده باشن. این عکس چهار سالگیمه. با مزه به نظر میرسم ولی درونم واقعا باور داشتم که شبیه کیلینت ایستوود هستم.
(Laughter)
(خنده)
So my activation button was pressed when I had my kids -- three wonderful kids, born to my then-partner. Now here's the thing: I work on television in Britain. By the time they were born, I was already hosting my own shows and working in the public eye. I love what I do, but I love my kids more. And I didn't want them to grow up with a secret. 1994, when my son, my youngest was born, there was not, as far as I was aware, a single out, gay woman in British public life. I don't think secrets are a good thing. I think they are a cancer of the soul. So I decided to come out.
من وقتی که بچههام رو داشتم، دکمهی فعالسازیم فشار داده شد. سه تا بچهی فوقالعاده که از همسر قبلیم هستن. اینو میخوام بگم؛ من در یک شبکه تلویزیونی در بریتانیا کار میکنم. زمانی که اونا متولد شدن، من درحال مجریگری بودم و جلوی چشم مردم کار میکردم. من کاری که میکنم رو دوست دارم ولی بچههامو بیشتر دوست دارم و نمیخواستم که با یک راز بزرگ بشن. سال ۱۹۹۴، سالی که پسر کوچکم به دنیا اومد تا جایی که من خبر داشتم، حتی یک زن همجنسگرا هم در زندگی جمعی بریتانیا نبود. فکر نمیکنم راز چیز خوبیه. به نظرم راز، سرطان روح هست. پس تصمیم گرفتم که خود واقعیم رو نشون بدم.
Everybody warned me that I would never work again, but I decided it was absolutely worth the risk. Well, it was hell. In Britain, we have a particularly vicious section of the right-wing press, and they went nuts. And their hatred stirred up the less stable elements of society, and we got death threats -- enough death threats that I had to take the kids into hiding, and we had to have police protection. And I promise you there were many moments in the still of the night when I was terrified by what I had done.
همه بهم هشدار دادند که ممکنه دیگه هرگز کار نکنم ولی بنظرم کاملا ارزش خطر کردن رو داشت. خب، برام عین جهنم بود. در بریتانیا، یک بخش شرور خاص در مطبوعات جناح راست داریم و اونها از عصبانیت، دیوونه شدن. و تنفر اونها، باعث خشمگین شدن عناصر کمتر پایدار جامعه شد و ما تهدید به مرگ شدیم... تا جایی که مجبور شدم بچههام رو مخفی کنم و ما دست به دامن حفاظت پلیس شدیم. باور کنید لحظههای بسیاری در شبهای ساکت و آرام بودن که از کاری که کرده بودم احساس ترس و وحشت میکردم.
Eventually the dust settled. Against all expectation I carried on working, and my kids were and continue to be absolutely fantastic. I remember when my son was six, he had a friend over to play. They were in the next room; I could hear them chatting. The friend said to my son, "What's it like having two mums?" I was a little anxious to hear, so I leant in to hear and my son said, "It's fantastic, because if one of them's sick, you've still got another one to cook for you."
بالاخره اوضاع آروم شد. برخلاف همهی انتظارات، من به کار کردنم ادامه دادم. بچههام هم همیشه واقعا خارقالعاده بودن و هستن. یادمه که وقتی پسرم شش ساله بود، یکی از دوستاش برای بازی اومده بود. توی اتاق کناری بودن و میتونستم بشنوم چی میگن. دوستش بهش گفت: « دوتا مامان داشتن چه حسی داره؟» از شنیدنش کمی مضطرب شدم، واسه همین رفتم گوش دادم و پسرم گفت: «فوقالعاده است، چون اگه یکیشون مریض بشه، هنوز یکی دیگه داری که برات غذا بپزه.»
(Laughter)
(خنده)
So my activation button for gay equality was pressed, and along with many, many others, I campaigned for years for gay rights, and in particular, the right to marry the person that I love. In the end, we succeeded. And in 2014, on the day that the law was changed, I married my wife, who I love very much, indeed.
دکمهی فعالسازی من درمورد برابری همجنسگراها فشار داده شد. و در کنارخیلیهای دیگه، سالها برای حقوق همجنسگراها گروه تشکیل میدادم و مخصوصا برای حق ازدواج کردن با کسی که عاشقشم. در نهایت ما موفق شدیم. و در سال ۲۰۱۴، در روزی که قانون عوض شد، من با همسرم که البته خیلی دوستش دارم، ازدواج کردم.
(Applause)
(تشویق)
We didn't do it in a quiet way -- we did it on the stage at the Royal Festival Hall in London. It was a great event. The hall seats two-and-a-half thousand people. We invited 150 family and friends, then I let it be known to the public: anybody who wanted to come and celebrate, please come and join us. It would be free to anybody who wanted to come. Two-and-half thousand people turned up.
ما آروم و بی سر و صدا ازدواج نکردیم. روی صحنهی تالار رویال فستیوال در لندن انجامش دادیم. یک اتفاق خیلی بزرگ بود. تالار به اندازهی ۲۵۰۰ نفر صندلی داشت. ما ۱۵۰ تا از دوستها و اعضای خانواده رو دعوت کردیم. بعد به مردم گفتیم: هرکسی که میخواد بیاد و جشن بگیره، قدمش روی چشم ماست. هرکسی که بخواد آزاده که بیاد. ۲۵۰۰ نفر اومدن!
(Applause)
(تشویق)
Every kind of person you can imagine: gays, straights, rabbis, nuns, married people, black, white -- the whole of humanity was there. And I remember standing on that stage thinking, "How fantastic. Job done. Love triumphs. Law changed." And I --
هر جور آدمی که فکرش رو بکنید. همجنسگراها، غیرهمجنسگرا، خاخامها، راهبهها، متأهلها سیاهپوست، سفیدپوست، همه نوع انسانی اونجا بود و یادمه وقتی روی اون صحنه بودم در این فکر بودم: «چقدر خارقالعاده همهچیز درست شد، عشق پیروز شد، و قانون عوض شد.» و من...
(Applause)
(تشویق)
And I genuinely thought my activation days were over, OK? So every year in that same hall, I host a fantastic concert to celebrate International Women's Day. We gather the world's only all-female orchestra, we play fantastic music by forgotten or overlooked women composers, we have amazing conductors -- it's Marin Alsop there from Baltimore conducting, Petula Clark singing -- and I give a lecture on women's history. I love to gather inspirational stories from the past and pass them on. Too often, I think history's what I call the Mount Rushmore model. It looks majestic, but the women have been entirely left out of it.
من واقعآ فکر میکردم که دورهی فعالسازیم به سر رسیده، خب؟ من هر سال در همون تالار، مجریگری کنسرتی برای گرامیداشت روز جهانی زن رو انجام میدم. ما تنها ارکستر کاملا زنانه در دنیا رو گرد هم میاریم. موسیقیهای فوقالعادهای از زنان آهنگسازی که فراموش یا نادیده گرفته شدن اجرا میکنیم. رهبران ارکستر فوقالعادهای داریم. مَرین اولسپ از بالتیمور اونجا رهبری میکنه، پتچولا کلارک میخونه، و من دربارهی زنان در تاریخ سخنرانی میکنم. من عاشق اینم که داستانهای الهامبخش از گذشته روجمع کنم و در اختیار بقیه بذارم. خیلی اوقات فکر میکنم تاریخ مثل سنگتراشیهای کوه راشمور میمونه. باشکوه بنظر میرسه ولی زنان، هیچ جایی در اون ندارن.
And I was giving a talk in 2015 about the suffragettes -- I'm sure you know those magnificent women who fought so hard for the right for women in Britain to vote. And their slogan was: "Deeds, not words." And boy, they succeeded, because women did indeed get the vote in 1928. So I'm giving this talk about this, and as I'm talking, what I realized is: this was not a history lecture I was giving; this was not something where the job was done. This was something where there was so much left to do. Nowhere in the world, for example, do women have equal representation in positions of power.
سال ۲۰۱۵ یک سخنرانی دربارهی «زنان خواهان حق رأی» داشتم. مطمئنم زنان فوقالعادهای که برای حق رأی زنان در بریتانیا به سختی جنگیدند رو میشناسید. و شعارشون این بود: «عمل باید کرد، حرف کافی نیست.» و پسر! اونا موفق شدن چون در واقع زنها در سال ۱۹۲۸ تونستن رأی بدن. من دراینباره دارم سخنرانی میکنم و حین سخنرانیم متوجه شدم که: این یه سخنرانی تاریخ ساز نبود. این سخنرانیای نبود که بتونه چیزی رو حل کنه. هنوز خیلی کارهای نکرده وجود داره. هیچ جایی توی دنیا مثلا، زنان به تعداد مردان، نمایندگانی در منصب قدرت ندارن.
OK, let's take a very quick look at the top 100 companies in the London Stock Exchange in 2016. Top 100 companies: How many women running them? Seven. OK. Seven. That's all right, I suppose. Until you realize that 17 are run by men called "John."
خب، بذارین سریع یه نگاهی به ۱۰۰ شرکت برتر در بورس سهام لندن در سال ۲۰۱۶ بندازیم. ۱۰۰ کشور برتر؛ چندتا از اونها رو یک زن اداره میکنه؟ هفت تا. باشه گمونم هفت تا خوبه. تا وقتی که میفهمید۱۷ تا از اون شرکتها، توسط مردانی به نام«جان» اداره میشه!
(Laughter)
(خنده)
There are more men called John running FTSE 100 companies --
تعداد مردان به اسم «جان» که ۱۰۰ شرکت بورس فاینانشال تایمز رو اداره میکنن،
(Laughter)
(خنده)
than there are women. There are 14 run by men called "Dave."
بیشتر از تعداد زنانه! ۱۴ تا از اون شرکتها توسط مردانی به اسم «دِیو» اداره میشه.
(Laughter)
(خنده)
Now, I'm sure Dave and John are doing a bang-up job.
مطمئنم که «دیو» و «جان» کارشون رو خیلی عالی انجام میدن.
(Laughter)
(خنده)
OK. Why does it matter? Well, it's that pesky business of the gender pay gap. Nowhere in the world do women earn the same as men. And that is never going to change unless we have more women at the top in the boardroom. We have plenty of laws; the Equal Pay Act in Britain was passed in 1975. Nevertheless, there are still many, many women who, from early November until the end of the year, by comparison to their male colleagues, are effectively working for free. In fact, the World Economic Forum estimates that women will finally get equal pay in ... 2133! Yay!
باشه. چه اهمیت داره؟ خب این به شکاف ناعادلانهی بین دستمزد زن و مرد مربوط میشه. هیچ جایی توی دنیا زنها برابر با مردها حقوق نمیگیرن و این هیچوقت هم عوض نمیشه مگر اینکه زنان بیشتری در هیئت مدیره داشته باشیم. چندتا قانون داریم؛ سال ۱۹۷۵ قانون برابری دستمزد در بریتانیا تصویب شد. با این حال هنوز زنان بسیار زیادی هستند که از اوایل نوامبر تا آخر سال در مقایسه با همکاران مذکرشون حقیقتا مجانی کار میکنن. درواقع، انجمن اقتصاد جهانی تخمین زده که زنان در نهایت حقوقی برابر با مردان در سال... ۲۱۳۳ خواهند داشت! آره!
(Laughter)
(خنده)
That's a terrible figure. And here's the thing: the day before I came out to give my talk, the World Economic Forum revised it. So that's good, because that's a terrible -- 2133. Do you know what they revised it to? 2186.
این افتضاحه. تازه... روز قبلِ اینکه بیام و سخنرانی کنم، انجمن اقتصاد جهانی ۲۱۳۳ روعوض کرد. خوبه چون واقعا ۲۱۳۳ خیلی افتضاح بود. میخواین بدونین به چه عددی رسیدن؟ ۲۱۸۶
(Laughter)
(خنده)
Yeah, another 53 years, OK? We are not going to get equal pay in my grandchildren's grandchildren's lives under the current system.
خب پس ۲۳ سال دیگه هم بهش اضافه شد. در نظام فعلی، نوههای نوههام هم توی زندگیشون حقوق برابر نخواهند داشت.
And I have waited long enough. I've waited long enough in my own business. In 2016 I became the very first woman on British television to host a prime-time panel show. Isn't that great? Wonderful, I'm thrilled. But --
من به اندازه کافی صبر کردم. توی کارم به اندازه کافی صبر کردم. سال ۲۰۱۶ من به اولین زن در تلویزیون بریتانیا تبدیل شدم که یک یرنامهی کمدی تلویزیونی رو مجریگری میکنه. عالی نیس؟ فوقالعادهس. هیجان زده شده شدم. ولی...
(Applause)
(تشویق)
But 2016! The first! Television's been around for 80 years!
ولی در سال ۲۰۱۶ اولین بودم! ۸۰ ساله که تلویزیون داریم!
(Laughter)
(خنده)
It may be television's not so important, but it's kind of symptomatic, isn't it? 2016, the UN were looking for a brand new ambassador to represent women's empowerment and gender equality, and who did they choose? Wonder Woman. Yes, they chose a cartoon, OK?
خب این تلویزیون هست و ممکنه زیاد مهم نباشه ولی این هم یه جور نشونه س، مگه نه؟ سال ۲۰۱۶ سازمان ملل دنبال یک سفیر کاملا جدید میگشت که نمایندهی قدرت و برابری جنسیتی زنان باشه. و اونها کی رو انتخاب کردن؟ «زن شگفت انگیز» رو! درسته، اونها یک شخصیت کارتونی رو انتخاب کردن!
(Laughter)
(خنده)
Because no woman was up to the job.
چون هیچ زنی نبود که مسئولیت اون کار رو برعهده بگیره.
The representation of women in positions of power is shockingly low. It's true in Congress, and it's certainly true in the British Parliament. In 2015, the number of men elected to the Parliament that year was greater than the total number of women who have ever been members of Parliament. And why does it matter? Here's the thing: if they're not at the table -- literally, in Britain, at that table helping to make the laws -- do not be surprised if the female perspective is overlooked.
نمایندگی زنان در منصب های قدرت به شکل خیره کنندهای پایینه. در کنگره که اینطوره. در پارلمان بریتانیا هم همینطوره. در سال ۲۰۱۵، تعداد مردانی که اون سال برای پارلمان انتخاب شدن، از تعداد همه ی زنانی که تا به حال عضو پارلمان بودن، بیشتر بود. خب چه اهمیتی داره؟ خب اگه اونا سر میز تصمیمگیری نباشن یعنی در بریتانیا، در رأس قدرت برای کمک به تصویب قوانین نباشن، تعجب نکنید که خواستههای زنان نادیده گرفته بشه.
It's a great role model for young people to see a woman in charge. In 2016, Britain got its second female Prime Minister; Theresa May came to power. The day she came to power she was challenged: just do one thing. Do one thing in the first 100 days that you're in office to try and improve lives for women in Britain. And what did she do? Nothing. Nothing. Because she's much too busy cleaning up the mess the boys made. Even having a female leader, they always find something better to do than to sort out the pesky issue of inequality.
برای جوانان، دیدن یک زن در رأس قدرت الگوی خیلی خوبیه. سال ۲۰۱۶، بریتانیا دومین زن نخست وزیر در تاریخ رو به خودش دید. «ترزا می» به قدرت رسید. همون روزی که به قدرت رسید به چالش کشیده شد. سعی کنید... سعی کنید در ۱۰۰ روز اولی که سر کار رفتید، یه کاری کنید و زندگی زنان در برتانیا رو بهتر کنید. و اون چیکار کرد؟ هیچی هیچی. چون همش مشغول تمیز کردن خرابکاری هایی که پسرا درست کرده بودن بود. حتی اگه یک رهبر زن هم داشته باشیم، اونها همیشه یه کاری بهتر از درست کردن مسأله ناخوشایند نابرابری برای خودشون پیدا میکنن.
So I keep talking about equality like it matters. Does it? Well, let's take a very quick look at the STEM industries, OK? So science, technology, engineering and mathematics. Pretty much important in every single aspect of our daily lives. There is the thickest and most incredibly well-documented glass ceiling in the STEM industries. What if the cure for cancer or the answer the global warming lies in the head of a young female scientist who fails to progress?
خب پس منم به حرف زدنم دربارهی برابری ادامه میدم. بذارین یه نگاه سریعی به صنعتهای «استم» بندازیم، باشه؟ «استم» STEM یعنی علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات. اینها در هر جنبه ای از زندگی روزانهی ما نقش خیلی مهمی رو ایفا میکنند. عقاید به شدت محدودکنندهای برای زنان که به خوبی هم اسنادش موجوده، در صنعتهای استم وجود داره. فکرش رو بکنید ممکنه درمان سرطان، یا راه حلی برای گرمایش زمین توی ذهن یک زن جوان دانشمند که نمیتونه پیشرفت کنه، وجود داشته باشه.
So I thought all these things, and I knew I had to do "Deeds, not words." And I spoke to my wonderful friend, brilliant journalist Catherine Mayer in Britain, and we rather foolishly -- and I suspect there was wine involved --
من به همهی اینها فکر کردم و میدونستم که: «عمل باید کرد، حرف کافی نیست.» بنابراین رفتم پیش دوست فوقالعادهم، «کاترین میر» که یک روزنامه نگار بااستعداد در بریتانیاس. و ما به شکل احمقانهای... که فکر کنم از تأثیرت الکل بود.
(Laughter)
(خنده)
We decided to found a brand new political party. Because here's the critical thing: the one place women and men are absolutely equal is at the ballot box. We had no idea what we were doing, we didn't know how complicated it was to start a political party. I thought, "It can't be that difficult, men have been doing it for years."
تصمیم گرفتیم یک حزب سیاسی کاملا جدیدی رو تشکیل بدیم. چون نکته تأملبرانگیزش اینه: تنها جایی که زنان و مردان کاملا با هم برابرند، پای صندوق رأی هست. نمیدونستیم داریم چیکار میکنیم. نمیدونستیم تشکیل یک حزب سیاسی چقدر پیچیدهست. فکر کردم: خب نباید اونقدر هم سخت باشه چون مردها مدتهاست که دارن انجامش میدن.
(Laughter)
(خنده)
So we started by calling it "The Women's Equality Party." And straightaway people said to me, "Why did you call it that?" I said, "I don't know, I just thought we'd be clear."
پس اول براش اسم تعیین کردیم: «حزب برابری زنان» یه سری آدم رک و راست بهم گفتن: «چرا این اسم رو روش گذاشتین؟» گفتم: نمیدونم. فکر کردم شاید اینطوری منظورمون رو خوب برسونیم.
(Laughter)
(خنده)
I didn't want what we were doing to be a secret, you know? I just --
خب من نمیخواستم کاری که میکنیم مثل یه راز مخفی باشه.
(Laughter)
(خنده)
Some people said, "You can't call it that! It's much too feminist!" Ooh! Scary word! Ahh! I can't tell you how many times I've heard somebody say, "I'm not a feminist, but ..." And I always think if there's a "but" in the sentence, it can't all be roses in the garden. And then I started getting asked the hilarious question, "Are you all going to burn your bras?" Yes! Because bras are famously made of flammable material.
بعضیا هم گفتن: نمیتونی این اسم رو روش بذاری! خیلی فمنیستیه! وای چه اسم ترسناکیه! آه! نمیتونم بهتون بگم چندبار شنیدم که یکی میگفت: «من فمنیست نیستم، ولی...» و من همیشه میگم هروقت «ولی» توی جمله هست، همه چیز خوب و موافق نیس. بعد شروع کردن ازم این سؤال مضحک رو بپرسن: «همتون قراره لباسزیرهاتون رو بسوزونید؟» خب آره چون لباس زیر معروفه به اینکه از مواد قابل اشتعال درست شده.
(Laughter)
(خنده)
That's why all women spark when they walk.
برای همین هم هست که همه خانوما وقتی راه میرن میدرخشن.
(Laughter)
(خنده)
Here's quick history sidebar for you: no woman ever burnt her bra in the '60s. It's a story made up by a journalist. Thank goodness journalism has improved since then. So --
براتون تاریخچهی کوچکی در اینباره دارم: هیچ زنی در دهه ۶۰ لباس زیرش رو آتش نزد. این داستانیه که یه روزنامهنگار از خودش درآورده. خدا رو شکر از اون موقع به بعد، روزنامهنگاری بهتر شده. پس...
(Laughter)
(خنده)
I announced what we were going to do in a broadcast interview, and straightaway, the emails started coming. First hundreds, then thousands and thousands, from every age group: from the very young to women in their '90s, to hundreds of wonderful men. People wrote and said, "Please, can I help? Please, can I visit you at party headquarters?" We didn't have a headquarters -- we didn't have a party! We didn't have anything. All we had was a wonderful, tight group of fabulous friends trying to answer emails pretty much 24-7 in our pajamas.
من در یک مصاحبهی تلویزیونی اعلام کردم که چیکار میخوایم بکنیم و بلافاصله ایمیلها به سمتون سرازیر شدن. اولش صدها ایمیل، بعد هزاران و هزاران. از هر گروه سنی، از زنهای خیلی جوون تا ۹۰ سالهها گرفته تا صدها مرد بینظیر. مردم نوشته بودن: میتونم کمک کنم؟ میتونم لطفا ستاد حزبتون رو ببینم؟ ما ستاد حزب نداشتیم، اصلا حزب نداشتیم! هیچی نداشتیم. همهی چیزی که داشتیم، یه گروه جمع و جور از دوستان فوقالعادهمون بود که سعی داشتن هرروز و همه ساعته با لباسهای راحتی خونشون ایمیلها رو جواب بدن.
We were all busy. Many of us had careers, many of us had children, but we did what women do, and we shared the work. And almost instantly, we agreed on certain fundamental things. First thing: we want to be the only political party in the world whose main aim was to no longer need to exist. That's a fantastic idea. We wanted to be the only political party with no particular political leaning. We wanted people from the left, from the right, from the middle, every age group. Because the whole point was to work with a simple agenda: let's get equality in every aspect of our lives, and when we're finished, let's go home and get the other chores done.
همهمون مشغول بودیم. خیلیهامون شغلهای خودمون رو داشتیم بچه داشتیم ولی ما کاری کردیم که زنها میکنن و کارمون رو تقسیم کردیم. و تقریبا بلافاصله، سر مسائل اساسی به توافق رسیدیم. اولینش این بود: میخواهیم اولین حزب سیاسی دنیا باشیم که هدف اصلیش دیگه ابقای خودش نیست. فکر بینظیریه. میخواستیم اولین حزبی باشیم که هیچ گرایش سیاسی بخصوصی نداره. مردم چپگرا، راستگرا و وسطگرا رو از هر گروه سنی میخواستیم. چون هدف اصلیمون کار بر روی یک موضوع ساده بود: بیاین به برابری در هر جنبهای از زندگیمون برسیم و وقتی که کارمون تموم شد، بریم خونه و به خانهداری خودمون برسیم.
(Laughter)
(خنده)
And we wanted to change how politics is conducted. I don't know if you have this, but in Britain we have two major political parties. They're the dinosaurs of politics. And how they speak to each other is shameful and poisonous. I'm sure you've never had that kind of name-calling --
میخواستیم در نحوهی ادارهی سیاست تغییری ایجاد کنیم. نمیدونم شما رو، ولی ما در بریتانیا دو حزب سیاسی عمده داریم. اونها کلهگندههای سیاستند. و جوری که اونا باهم حرف میزنن، خجالتآور و زهرداره. مطمئنم شما هرگز کسی رو اونطور صدا نمیزنید.
(Laughter)
(خنده)
And lying here. Wouldn't it be great if just one politician said, "Do you know, my opponent has a point. Let's see if we can't work together and get the job done."
و مثل اونها هم دروغ نمیگید. چقدرعالی میشد اگه فقط یه سیاستمدار میگفت: «میدونی، رقیبم درست میگه. بذار ببینیم میتونیم با هم حلش کنیم یا نه.»
(Applause)
(تشویق)
And let's get more women into politics, OK? Let's immediately get more women into politics by being the only political party to offer free childcare to our candidates, so they can get out of the house and start campaigning.
بذارین زنان بیشتری رو وارد سیاست کنیم. بذارین سریعا این کار رو درحالی بکنیم که تنها حزب سیاسی هستیم که به نامزدهامون، مراقبت مجانی از کودکان رو ارائه میدیم تا اونها بتونن برن بیرون خونه و کمپین تشکیل بدن.
(Applause)
(تشویق)
Within 10 months, we had more than 70 branches of our party across the UK. We stood candidates for election in London, Scotland and Wales in May 2016. One in 20 people voted for our candidate for London Mayor. And when the men in the race saw how many votes we were attracting, wonder of wonders, they began to talk about the need to tackle gender equality.
در ۱۰ ماه، ما بیش از ۷۰ شعبه از حزبمون رو در سراسر انگلستان داشتیم. در می ۲۰۱۶، ما کاندیداهامون رو برای انتخابات در لندن، اسکاتلند و ولز اعلام کردیم. از هر ۲۰ نفر یک نفر به کاندیدای ما برای شهردار لندن شدن رأی داد و وقتی که مردها در این رقابت دیدن که ما چقدر رأی کسب کردیم، شاخهاشون زد بیرون و شروع کردن به صحبت کردن درباره اینکه چطور مشکل برابری جنسیتی رو حل کنن.
(Applause)
(تشویق)
You know, I've been promised change since I was a child. It was always coming: women were going to stand shoulder to shoulder with men. All I got were empty promises and disappointment -- enough disappointment to found a political party. But here is my new idea for today -- this is my five percent, OK? And this one is really good. The fact is, this is not enough. It is not enough to found one political party for equality in a single country. What we need is a seismic change in the global political landscape. And the wonderful thing about the model we have created is that it would work anywhere. It would work in America, it would work in Australia, it would work in India. It's like we've made the perfect recipe: anybody can cook it, and it's good for everybody. And we want to give it away. If you want to know what we did, we're giving it away. Can you imagine if we could mobilize millions of women across the world to say, "That's enough!" to the traditional battles of politics? To say, "Stop the bickering, let's get the work done." We could literally change the world. And I want that.
میدونید از وقتی بچه بودم همیشه به من وعدهی تغییر میدادن. همیشه نزدیک بود اتفاق بیفنه. زنان قرار بود شونه به شونهی مردان بایستن. تنها چیزی که نصیبم میشد، وعدههای پوچ و ناامیدی بود. اونقدر ناامید بودم که یک حزب سیاسی جدید رو تشکیل بدم. این همهی حرف امروز منه، این همون 5 درصده. و واقعا خوبه. ولی در حقیقت کافی نیست. تشکیل یک حزب برای برابری، اونم فقط در یک کشور کافی نیست. ما به تغییری احتیاج داریم که چشم انداز سیاسی جهان رو تکون بده. و چیز فوقالعادهای که درباره طرح ما وجود داره این هست که همه جا جواب میده. توی آمریکا جواب میده، توی استرالیا، هند. شبیه یک دستورپخت غذاست که هرکسی میتونه اونو بپزه و برای همه هم خوب و مفیده. ما اون رو با همه به اشتراک میگذاریم. اگه میخواین بدونین ما چیکار کردیم، بهتون میگیم. تصور کنید اگه ما بتونیم میلیونها زن در سرتاسر جهان رو بسیج کنیم که به مبارزات مرسوم سیاست بگن: «دیگه کافیه!» که بگن: «سروکلهزدن بسه! بیاین مسئله رو حلش کنیم.» اونوقته که ما میتونیم دنیا رو تغییر بدیم و من هم همین رو میخوام.
(Applause)
(تشویق)
I want ...
من میخوام...
(Applause)
(تشویق)
I want that for our daughters, and I want it for our sons. Because the fact is: equality is better for everyone.
من این رو برای دختران و پسرانمون میخوام. چون حقیقت اینه: برابری برای همه بهتره.
Come on people, let's activate! Let's change the world! I know we can do it, and it wants doing!
زود باشین مردم! بیاین فعال بشیم و دنیا رو تغییر بدیم! میدونم که ما میتونیم، خود دنیا هم همین رو میخواد!
(Applause)
(تشویق)