I'm going to speak today about the relationship between science and human values. Now, it's generally understood that questions of morality -- questions of good and evil and right and wrong -- are questions about which science officially has no opinion. It's thought that science can help us get what we value, but it can never tell us what we ought to value. And, consequently, most people -- I think most people probably here -- think that science will never answer the most important questions in human life: questions like, "What is worth living for?" "What is worth dying for?" "What constitutes a good life?"
من قصد دارم امروز درباره روابط بین دانش و ارزش های انسانی صحبت کنم. خوب ، این به صورت عمومی درک شده و در جامعه جا افتاده است که سوال از معنویات، -پرسش از خوبی و بدی ، درستی و نادرستی- سوالاتی هستند که دانش درباره آنها هیچ نظری ندارد. این یک تفکر است که دانش می تواند به ما کمک کند تا به چیزهایی که با ارزش می دانیم، دست یابیم. اما این هیچگاه نتوانسته که به ما بگوید ما چه چیزی را باید با ارزش بدانیم. و در نتیجه، بیشتر مردم ، فکر می کنم بیشتر مردم شاید حتی اینجا، فکر می کنند که دانش هیچگاه به مهمترین پرسش ها در زندگی بشر پاسخ نخواهد داد: سوالاتی مانند : چه چیزی ارزش آن را دارد که برای آن زندگی کنیم؟ چه چیزی ارزش آنرا دارد که برایش بمیریم؟ چه چیزی بنای زندگی خوب را می گذارد؟
So, I'm going to argue that this is an illusion -- that the separation between science and human values is an illusion -- and actually quite a dangerous one at this point in human history. Now, it's often said that science cannot give us a foundation for morality and human values, because science deals with facts, and facts and values seem to belong to different spheres. It's often thought that there's no description of the way the world is that can tell us how the world ought to be. But I think this is quite clearly untrue. Values are a certain kind of fact. They are facts about the well-being of conscious creatures.
لذا من قصد دارم که استدلال و ثابت کنم که جدایی بین دانش و ارزش های انسانی یک خیال باطل است. و در حقیقت کاملا خطرناک است اگر از منظر تاریخچه بشری به آن نگاه کنیم. خوب، گاهی گفته می شود که دانش نمی تواند به ما یک شالوده برای موضوعات اخلاقی و ارزش های انسانی بدهد چرا که دانش با واقعیت ها سر و کار دارد. و واقعیت ها و ارزش ها ، به نظر می رسد که از دو قلمرو متفاوت هستند. گاهی به نظر می آید که هیچ شرحی و توضیحی برای اینکه جهان چگونه است تا بتواند که بگوید جهان باید چگونه باشد، وجود ندارد. اما من فکر می کنم که این عقیده کاملا غلط است. ارزش ها ، انواع مسلمی از واقعیت ها هستند. درباره رفاه موجودات دارای آگاهی واقعیت هایی وجود دارند.
Why is it that we don't have ethical obligations toward rocks? Why don't we feel compassion for rocks? It's because we don't think rocks can suffer. And if we're more concerned about our fellow primates than we are about insects, as indeed we are, it's because we think they're exposed to a greater range of potential happiness and suffering. Now, the crucial thing to notice here is that this is a factual claim: This is something that we could be right or wrong about. And if we have misconstrued the relationship between biological complexity and the possibilities of experience well then we could be wrong about the inner lives of insects.
چرا ما هیچ تعهد اخلاقی به صخره ها (به عنوان مثال یک موجود غیر زنده) نداریم ؟ چرا ما هیچ احساس دلسوزی برای صخره ها نداریم ؟ این به این دلیل است که ما تصور نمی کنیم که ممکن است صخره ها رنج ببینند. و اگر ما بیشتر دلواپس پستانداران هم رده خودمان هستیم تا اینکه نگران حشره ها باشیم، همانطوری که در واقعیت نیز اینگونه است، به این دلیل است که ما تصور می کنیم آنها بیشتر در معرض و تیررس شادی ها و رنج های بیشتری هستند. اکنون مساله بسیار مهمی که باید در نظر گرفته شود این است که آیا این ادعایی واقعی است : این چیزی است که ما می توانیم درباره آن اشتباه کنیم یا حق به جانب ما باشد.و اگر ما دچار یک سوتفاهم در رابطه بین پیچیدگی حیات و امکان رخداد تجربه ها شویم، بعد از آن ممکن است که ما دچار اشتباه درباره زندگی حشرات شویم.
And there's no notion, no version of human morality and human values that I've ever come across that is not at some point reducible to a concern about conscious experience and its possible changes. Even if you get your values from religion, even if you think that good and evil ultimately relate to conditions after death -- either to an eternity of happiness with God or an eternity of suffering in hell -- you are still concerned about consciousness and its changes. And to say that such changes can persist after death is itself a factual claim, which, of course, may or may not be true.
و هیچ اندیشه ای وجود ندارد، هیچ نسخه ای از اخلاق انسانی و ارزش های انسانی که من تا کنون برخورده ام که از جهتی قابل تقلیل داده شدن به یک نگرانی در رابطه با تجربه وجدان باشد و این یک تغییر امکان پذیر است. حتی اگر شما ارزش هایی که دارید را از یک مذهب گرفته باشید، حتی اگر معتقد باشید که خوبی و بدی بی نهایت هستند در رابطه با شرایط پس از مرگ- --چه ابدی بودن رستگاری با خدا یا ابدی بودن عذاب جهنم-- شما همچنان به هوشیاری و تغیراتش اهمیت می دهید. و باید بگویم که تغیرات اینچنینی می تواند بعد از مرگ نیز به عنوان یک ادعای حقیقی باقی بماند که ، البته ، این می تواند درست یا نادرست باشد.
Now, to speak about the conditions of well-being in this life, for human beings, we know that there is a continuum of such facts. We know that it's possible to live in a failed state, where everything that can go wrong does go wrong -- where mothers cannot feed their children, where strangers cannot find the basis for peaceful collaboration, where people are murdered indiscriminately. And we know that it's possible to move along this continuum towards something quite a bit more idyllic, to a place where a conference like this is even conceivable.
خوب، اکنون برای صحبت در باره شرایط رفاه در این زندگی و برای یک زندگی انسانی ، ما می دانیم که یک زنجیره ای از واقعیت ها وجود دارد. ما می دانیم که این امکان وجود دارد که به شکل یک شکست خورده زندگی کرد، در شرایطی که هر چیزی که می تواند نادرست باشد، نادرست بشود، در جایی که مادر نتواند به فرزندش غذا بدهد، در جایی که یک شخص غریب نتواند یک محیط مسالمت آمیز برای همکاری و کار مشترک بیابد ، در جایی که انسان ها یکسره و یکجا کشته می شوند. و این را می دانیم که این ممکن است که جلوتر از این زنجیره اتفاقات حرکت کرد، به سوی دست یافتن به جایی که کاملا بهتر و قابل تحمل تر است، به سوی داشتن جایی مانند این که در آن کنفرانس هایی مانند این کنفرانس برگزار می شود.
And we know -- we know -- that there are right and wrong answers to how to move in this space. Would adding cholera to the water be a good idea? Probably not. Would it be a good idea for everyone to believe in the evil eye, so that when bad things happened to them they immediately blame their neighbors? Probably not. There are truths to be known about how human communities flourish, whether or not we understand these truths. And morality relates to these truths.
و ما می دانیم ، می دانیم که جواب های درست و غلطی وجود دارد به اینکه چگونه به یک اینچنین محیطی دست یابیم. آیا اضافه کردن عامل بیماری وبا به آب آشامیدنی ، ایده درست و خوبی است ؟ شاید نه. آیا این ایده خوبی است که هر کسی به چشم شور اعتقاد داشته باشد، و در نتیجه زمانی که اتفاق بدی برای آنها افتاد آنها به سرعت همسایه خود را سرزنش کنند؟ احتمالا نه. اینها واقعیتی هایی است که باید دانسته شود درباره اینکه چگونه اجتماع انسانی پیشرفت می کند، فارغ از اینکه ما این حقایق را بدانیم یا ندانیم. و اخلاق در ارتباط با این واقعیت ها است.
So, in talking about values we are talking about facts. Now, of course our situation in the world can be understood at many levels -- from the level of the genome on up to the level of economic systems and political arrangements. But if we're going to talk about human well-being we are, of necessity, talking about the human brain. Because we know that our experience of the world and of ourselves within it is realized in the brain --
پس ، در زمان صحبت درباره ارزش ها ، ما درباره واقعیت ها صحبت می کنیم. اکنون، جایگاه ما در دنیا می تواند در چندین سطح دانسته شود، --گردامده از سطح ژن ها ، تا سطح سیستم اقتصادی و نظام سیاسی. اما اگر ما می خواهیم درباره رفاه انسان ها صحبت کنیم، باید که ، لزوما"، از مغز انسان ها سخن بگوییم. به دلیل اینکه ما می دانیم که تجربه ما از دنیا و خودمان در داخل مغزمان درک می شود.
whatever happens after death. Even if the suicide bomber does get 72 virgins in the afterlife, in this life, his personality -- his rather unfortunate personality -- is the product of his brain. So the contributions of culture -- if culture changes us, as indeed it does, it changes us by changing our brains. And so therefore whatever cultural variation there is in how human beings flourish can, at least in principle, be understood in the context of a maturing science of the mind -- neuroscience, psychology, etc.
--فارغ از هر اتفاقی که بعد از مرگ ما می افتد. حتی اگر یک بمب گذار انتحاری 72 به دختر باکره بعد از مرگش برسد، در این زندگی، شخصیت او --او یک شخصیت بدبختی دارد--- این محصول مغز اوست. لذا، --این نتیجه فرهنگ است-- اگر فرهنگ ما را عوض می کند- که البته اینکار را قطعا انجام می دهد؛ فرهنگ این تغییر را با تغییر در مغز و با تغییر تفکر ما انجام می دهد. و لذا هر دگرگونی فرهنگی که اینجا داریم که چگونه باعث رشد گونه انسانی می شود می تواند، حداقل در مبادی اصولی با کمک علم پیشرفته در زمینه مغز، درک شود. ---علومی مانند روان شنانسی و اعصاب و غیره --
So, what I'm arguing is that value's reduced to facts -- to facts about the conscious experience of conscious beings. And we can therefore visualize a space of possible changes in the experience of these beings. And I think of this as kind of a moral landscape, with peaks and valleys that correspond to differences in the well-being of conscious creatures, both personal and collective. And one thing to notice is that perhaps there are states of human well-being that we rarely access, that few people access. And these await our discovery. Perhaps some of these states can be appropriately called mystical or spiritual. Perhaps there are other states that we can't access because of how our minds are structured but other minds possibly could access them.
لذا، چیزی که من درباره آن بحث می کنم این است که ارزش ها قابل استحاله کردن [تبدیل کردن] به واقعیت ها هستند و می شود ارزش ها را مساوی واقعیت ها قلمداد کرد. --به واقعیت های درباره تجربه وجدانی و آگاهی -- واقعیت های چون آگاه بودن. و در نتیجه ما می توانیم محیطی را متصور شویم که در آن امکان تجربه این تغییرات وجود دارد. و من به این تغییرات به چشم دورنمای اخلاقی نگاه می کنم، با فراز و نشیب هایی که ارتباط با تفاوت هایی از رفاه در تفکر موجودات ، وجود دارد، هم شخصی و هم اجتماعی. وشاید نکته ای که باید متذکر شد این است که انواع حالات رفاهی است که ما واقعا به آن دسترسی داریم، درر واقع تعداد کمی از انسان ها به آن دسترسی دارند. و اینها منتظر کشف شدن توسط ما هستند. و شاید تعدادی از این حالات به درستی عرفانی و یا روحانی خوانده شوند. شاید تعدادی از از حالات وجود داشته باشد که ما به آن دسترسی نداشته باشیم، چراکه مغز ما به این شکل ساختار یافته است اما مغزهای دیگر امکان دسترسی به آن حالات را داشته باشند.
Now, let me be clear about what I'm not saying. I'm not saying that science is guaranteed to map this space, or that we will have scientific answers to every conceivable moral question. I don't think, for instance, that you will one day consult a supercomputer to learn whether you should have a second child, or whether we should bomb Iran's nuclear facilities, or whether you can deduct the full cost of TED as a business expense. (Laughter) But if questions affect human well-being then they do have answers, whether or not we can find them. And just admitting this -- just admitting that there are right and wrong answers to the question of how humans flourish -- will change the way we talk about morality, and will change our expectations of human cooperation in the future.
اکنون، اجازه بدهید که به صورت شفاف بگویم من چه چیزی منظورم نیسـت، منظور من این نیست که علم تضمین می کند که این محیط را ترسیم کند، یا ما دانشمندانی خواهیم داشت که به تمام سوالات ما جواب های امکان پذیر و اخلاقی خواهند داد. من تصور نمی کنم، به عنوان مثال، که شما یک روز مجبور شوید که با یک کامپیوتر درباره داشتن فرزند دوم مشورت کنید، یا مثلا یک کامیپیوتر در باره بمباران مراکز اتمی ایران به ما پاسخ داد، یا اینکه می توانید در باب کسر قسمتی از هزینه هایی که صرف کنفرانس های تد می شود ، با کامپیوتر ها مشورت کنید! خنده حضار اما اگر سوال رفاه انسانی را تحت تاثیر قرار بدهد، آنگاه دانشمندان جواب آن را خواهند داشت، چه ما آن ها را بیابیم یا نه. و تنها تصدیق این، --- تنها تصدیق اینکه جواب غلط یا درست به این سوالات که چگونه انسان ها رشد می کنند-- این تصدیق باعث تغییر در اینکه چگونه با اخلاقیات برخورد کنیم ، خواهد شد؛ و در نتیجه تمام انتظارات ما را از همکاری انسان ها در آینده تغییر خواهد داد.
For instance, there are 21 states in our country where corporal punishment in the classroom is legal, where it is legal for a teacher to beat a child with a wooden board, hard, and raising large bruises and blisters and even breaking the skin. And hundreds of thousands of children, incidentally, are subjected to this every year. The locations of these enlightened districts, I think, will fail to surprise you. We're not talking about Connecticut.
به عنوان مثال، بیست و یک ایالت در کشور(آمریکا) ما وجود دارد که تنبیه بدنی در انها در کلاس های درس قانونی است: بدین معنی که آموزگار حق دارد که با تخته چوبی کودکان را کتک بزند، بشدت کتک بزند، و می تواند که شدت تنبیه را بالا ببرد، تا جایی که بدن کودک تاول زند و پوست پاره شود، و علاوه بر آن ، صدها هزار کودک ، محکوم به تنبیه بر اساس قانون یاد شده هستند. فکر می کنم روشنگری در این باره، شما را شگفت زده نخواهد کرد، ما درباره ایالت کانکتیکت صحبت نمی کنیم،
And the rationale for this behavior is explicitly religious. The creator of the universe himself has told us not to spare the rod, lest we spoil the child -- this is in Proverbs 13 and 20, and I believe, 23. But we can ask the obvious question: Is it a good idea, generally speaking, to subject children to pain and violence and public humiliation as a way of encouraging healthy emotional development and good behavior? (Laughter) Is there any doubt that this question has an answer, and that it matters?
و به صورت کاملا روشنی ، پایه و اساس قانون تنبیه کودکان در مدارس بر اساس ادیان بنا شده است. آفریدگار هستی خودش به ما گفته است که از کتک زدن مضایقه نکنید، (مبادا که ما به کودکان (رو) بدهیم): این از آیات 13 و 20 و 23 (انجیل) است. و اما ما می توانیم یک سوال بسیار واضح بپرسیم: به صورت کلی ، آیا این ایده خوبی است، که به بچه ها عذاب و خشونت و تحقیر در انظار بدهیم ؟ آن هم به عنوان یک روش سالم رای تشویق و توسعه احساسات آنها و تشویق آنها به رفتار خوب است؟ (خنده حضار) آیا هیچ شک و تردیدی وجود دارد که این سوال دارای جواب است ، و این مساله مهمی است ؟
Now, many of you might worry that the notion of well-being is truly undefined, and seemingly perpetually open to be re-construed. And so, how therefore can there be an objective notion of well-being? Well, consider by analogy, the concept of physical health. The concept of physical health is undefined. As we just heard from Michael Specter, it has changed over the years. When this statue was carved the average life expectancy was probably 30. It's now around 80 in the developed world. There may come a time when we meddle with our genomes in such a way that not being able to run a marathon at age 200 will be considered a profound disability. People will send you donations when you're in that condition. (Laughter)
و اکنون ، چند نفر از شما ممکن است که نگران باشید که تفکر رفاه واقعا تعریف نشده است و به صورت مداوم بر روی تعریف مجدد، باز است. و در نتیجه چگونه می تواند یک تعریف کاملا عینی از رفاه وجود داشته باشد؟ خوب، اگر قیاس را در نظر بگیریم، مفهوم سلامت جسمانی. مفهوم سلامت جسمانی نیز تعریف نشده است. همانطوری که ما از (مایکل سپکتور-دانشمند و خبرنگار مجلات علمی) شنیده ایم، این مفهوم در طی سالها عوض شده است. زمانی که این تندیس کنده کاری شده است (این مفهوم تعریف شده است) متوسط عمر بشر حدود سی سال بوده است. که اکنون حدود هشتاد سال در کشورهای پیشرفته است. و ممکن است زمانی باشد که ما با دستکاری ژن هایمان به روشی که اگر شخصی نتوانند در سن دویست سالگی در مسابقات دو ماراتن شرکت کنند، به عنوان یک آدم معلول شناخته شوند. و مردم برای شما به عنوان آدم های ناتوانی خواهند شناخت و برای شما کمک های خیریه خواهند فرستاد. (خنده حضار)
Notice that the fact that the concept of health is open, genuinely open for revision, does not make it vacuous. The distinction between a healthy person and a dead one is about as clear and consequential as any we make in science. Another thing to notice is there may be many peaks on the moral landscape: There may be equivalent ways to thrive; there may be equivalent ways to organize a human society so as to maximize human flourishing.
این را در نظر داشته باشید که واقعیت مفهوم سلامتی باز است و واقعا می شود در آن تجدید نظر کرد و تجدید نظر در آن ، آنرا پوچ نخواهد کرد. تفاوت قایل شدن بین یک فرد سالم و یک فرد مرده ، همانقدر که شفاف و مهم است که دیگر تصمیمات ما در حیطه علم. و نکته حائز توجه این است که قله های زیادی در محدوده اخلاق وجود دارد: ممکن است که روش های متعدد و برابری برای رسیدن به کامیابی وجود داشته باشد؛ ممکن است روش های برابر و متعددی برای نظم بخشی به جامعه انسانی نیز وجود داشته باشد که جامعه را به بیشترین حد تعالی برساند.
Now, why wouldn't this undermine an objective morality? Well think of how we talk about food: I would never be tempted to argue to you that there must be one right food to eat. There is clearly a range of materials that constitute healthy food. But there's nevertheless a clear distinction between food and poison. The fact that there are many right answers to the question, "What is food?" does not tempt us to say that there are no truths to be known about human nutrition. Many people worry that a universal morality would require moral precepts that admit of no exceptions.
اکنون، چرا این موضوع (وجود راه های متعدد)، به صورت کاملا مشخصی بنیان اخلاقیات را به لرزه در می آورد ؟ خوب ، با تصور اینکه ما چگونه راجع به غذا فکر می کنیم: من هیچ وقت هوس این نخواهم کرد که با شما بحث کنم در رابطه با اینکه فقط یک غذا باید به عنوان غذای سالم وجود داشته باشد! به صورت کاملا مشخص بازه گسترده ای از مواد وجود دارد که می تواند به عنوان غذای سالم مورد استفاده قرار گیرد. اما با این وجود تفاوت زیادی و مرز مشخصی بین غذا و سم وجود دارد. این واقعیت که تعداد زیادی پاسخ صحیح وجود دارد به این سوال که : (غذا چیست؟) جواب سوال فوق، ما را به هوس این نخواهد انداخت که بگوییم هیچ حقیقتی درباره تغذیه نوع بشر کشف نشده است. بسیاری از مردم نگران هستند که اخلاقیات همه گیر نیاز به یک قانون و قاعده ای دارند که هیچ استثنایی را نپذیرد.
So, for instance, if it's really wrong to lie, it must always be wrong to lie, and if you can find an exception, well then there's no such thing as moral truth. Why would we think this? Consider, by analogy, the game of chess. Now, if you're going to play good chess, a principle like, "Don't lose your Queen," is very good to follow. But it clearly admits some exceptions. There are moments when losing your Queen is a brilliant thing to do. There are moments when it is the only good thing you can do. And yet, chess is a domain of perfect objectivity. The fact that there are exceptions here does not change that at all.
خوب، به عنوان مثال، دروغ گویی بسیار بد است، و دروغ گفتن همیشه باید کار اشتباهی باشد، و اگر شما بتوانید یک استثنا پیدا کنید، دیگر چنین چیزی به عنوان یک اخلاق حقیقی نخواهد بود. چرا ما چنین فکر می کنیم ؟ با در نظر گرفتن بازی شطرنج به عنوان یک مثال، خوب ، اگر شما قصد دارید که شطرنج بازی کنید، اصولی شبیه این:(وزیر نباید خورده شود)، چیز بسیار خوبی برای دنبال کردن است. ولی به صورت واضحی این یک استثنا را می پذیرد. زمانی وجود خواهد داشت که از دست دادن وزیر ، کار بسیار عالی خواهد بود. زمانی وجود خواهد داشت که از دست دادن وزیر تنها کار خوب موجود خواهد بود. و اکنون، شطرنج یک محدوده ای است که در آن بدون احساس تصمیم گیری خواهد شد. این واقعیت که استثناهایی در اینجا وجود دارد ، همه چیز را عوض نخواهد کرد.
Now, this brings us to the sorts of moves that people are apt to make in the moral sphere. Consider the great problem of women's bodies: What to do about them? Well this is one thing you can do about them: You can cover them up. Now, it is the position, generally speaking, of our intellectual community that while we may not like this, we might think of this as "wrong" in Boston or Palo Alto, who are we to say that the proud denizens of an ancient culture are wrong to force their wives and daughters to live in cloth bags? And who are we to say, even, that they're wrong to beat them with lengths of steel cable, or throw battery acid in their faces if they decline the privilege of being smothered in this way?
خوب ، این ما را به سمت تغییراتی سوق خواهد داد که مردم تمایل دارند تا یک فضای اخلاقی به وجود بیاورند. با در نظر گرفتن تفاوت هایی که در بدن زنان است : در این رابطه ما چه باید بکنیم ؟ خوب یک کاری است که شما در این رابطه می توانید انجام دهید، شما می توانید این واقعیت را پنهان کنید. خوب، این یک حالت است، اما اگر به صورت کلی بخواهیم در نظر بگیریم، جامعه روشنفکری که ما شاید شباهتی به آنها نداشته باشیم، ممکن است که این کار را غلط بدانند در (بوستون) و(یا پالو آلتو) کسانی که ما آنها را افرادی خواهیم دانست که از تعلق خود به فرهنگی باستانی مفتخر هستند ، آنها به خاطر مجبور کردن همسران یا دخترانشان به پوشیدن چادر در اشتباه هستند. و کسانی که ما آنها را دارای اشتباه می خوانیم که حتی اگر زنان از پذیرش سکوت در مقابل آنها سر باز زنند با چوب یا کابل فلزی زنان را کتک می زنند، یا به صورت آنها اسید می پاشند.
Well, who are we not to say this? Who are we to pretend that we know so little about human well-being that we have to be non-judgmental about a practice like this? I'm not talking about voluntary wearing of a veil -- women should be able to wear whatever they want, as far as I'm concerned. But what does voluntary mean in a community where, when a girl gets raped, her father's first impulse, rather often, is to murder her out of shame?
خوب، ما چه کسانی را در اشتباه نخواهیم دانست؟ آیا ما کسانی هستیم که وانمود می کنیم که آنقدر فهم ما از رفاه کم است که که ما باید درباره رفتارهای اینچینی با زنان پیشداوری نکنیم؟ من درباره پوشیدن اختیاری و بر حسب علاقه چادر صحبت نمی کنم -- چه آنکه زنان باید مختار باشند چیزی را که می خواهند بپوشند، تا جایی که به من مربوط است.-- اما آیا پوشیدن به اختیار به معنای این در جامعه است که زمانی که دختری مورد تجاوز قرار گرفت، پدرش اول باید فورا" برای کشتن او به منظور پاک کردن لکه ننگ اقدام کند؟
Just let that fact detonate in your brain for a minute: Your daughter gets raped, and what you want to do is kill her. What are the chances that represents a peak of human flourishing?
اجازه بدهید که این واقعیت برای یک لحظه در مغز شما صدا کند که : دختر شما مورد تجاوز قرار گرفته است، و کاری که شما می خواهید انجام دهید، کشتن او است. این رفتار چه چیزی را از قله تکامل انسانی نمایندگی می کند ؟
Now, to say this is not to say that we have got the perfect solution in our own society. For instance, this is what it's like to go to a newsstand almost anywhere in the civilized world. Now, granted, for many men it may require a degree in philosophy to see something wrong with these images. (Laughter) But if we are in a reflective mood, we can ask, "Is this the perfect expression of psychological balance with respect to variables like youth and beauty and women's bodies?" I mean, is this the optimal environment in which to raise our children? Probably not. OK, so perhaps there's some place on the spectrum between these two extremes that represents a place of better balance. (Applause) Perhaps there are many such places --
اکنون، برای گفتن این نکته که ، و البته این نکته نه که ما بهترین راه حل برای ساختن جامعه انسانی داریم. به عنوان مثال، این مانند خبری است که همه جا در دنیای مدرن وجود دارد. اکنون، برای بسیاری از مردان نیاز به یک مدرک دانشگاهی فلسفه است تا بتوانند بفهمند که یک چیزی در این تصاویر اشتباه است! (خنده حضار) و اما اگر ما خوب فکر کنیم ، می توانیم بپرسیم، (( آیا این یک سیما و تجلی از تعادل روانشانسی است با توجه به وجود متغییر هایی مانند جوانی و یا زیبایی و یا بدن زنان؟)) منظور من این است که ، آیا این یک محیط بهینه است برای پرورش کودکانمان ؟ محتملا" نه، خوب، لذا ممکن است مکان هایی وجود داشته باشد در این طیف موجود بین این دو نقطه افراط و تفریط که برای ما نشان دهنده یک مکانی از تعادل بهتر است. (تشویق حضار) و البته تعداد زیادی مکان مانند این وجود دارد
again, given other changes in human culture there may be many peaks on the moral landscape. But the thing to notice is that there will be many more ways not to be on a peak. Now the irony, from my perspective, is that the only people who seem to generally agree with me and who think that there are right and wrong answers to moral questions are religious demagogues of one form or another.
-- مجددا"، با دادن شانس به فرهنگ انسان ها ممکن است که قله های زیادی در زمینه اخلاقیات وجود داشته باشد. اما نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این خواهد بود تعداد زیادی راه برای رسیدن به آن قله وجود نخواهد داشت. خوب، جالب توجه اینکه، از منظر من تنها اشخاصی با من همعقیده خواهند بود و تنها اشخاصی می پندارند جواب غلط و درست به اخلاقیات وجود دارد؛ افراد مذهبی هوچی گر یکی از آنها خواهند بود.
And of course they think they have right answers to moral questions because they got these answers from a voice in a whirlwind, not because they made an intelligent analysis of the causes and condition of human and animal well-being. In fact, the endurance of religion as a lens through which most people view moral questions has separated most moral talk from real questions of human and animal suffering. This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or nuclear proliferation or poverty or any other hugely consequential issue. But the demagogues are right about one thing: We need a universal conception of human values.
و البته آنها تصور خواهند کرد که خودشان جواب درست را به سوالات اخلاقی خواهند داشت چرا که انها این سوالات را از گردباد گرفته اند(منظور وحی است)، به به دلیل اینکه آنها یک سری محاسبات هوشمندانه راجع به به شرایط و دلایل رفاه برای انسان ها و حیوانات انجام داده اند. در حقیقت تحمل و پایداری مذاهب به عنوان یک ذره بینی که بسیاری از مردم سوالات اخلاقی را می بینند، بسیاری از مباحث اخلاقی را از زجر دادن به انسان ها و حیوانات جدا کرده است. و دلیل اینکه ما وقتمان را برای مباحثی چون ازدواج همجنس خواهان می گذاریم و به جای صحبت کردن در رابطه با نسل کشی و یا تکثیر سلاح های هسته ای و یا فقر یا مسایل اساسی دیگر ! اما هوچی گر های مذهبی راجع به یک چیز درست فکر می کنند، ما به به یک مفهموم جهانی برای ارزش های انسانی نیاز داریم.
Now, what stands in the way of this? Well, one thing to notice is that we do something different when talking about morality -- especially secular, academic, scientist types. When talking about morality we value differences of opinion in a way that we don't in any other area of our lives. So, for instance the Dalai Lama gets up every morning meditating on compassion, and he thinks that helping other human beings is an integral component of human happiness. On the other hand, we have someone like Ted Bundy; Ted Bundy was very fond of abducting and raping and torturing and killing young women.
اکنون، چه چیزی راه ما را سد کرده است؟ خوب، یک چیز که جلب توجه می کند این است که انجام کاری متفاوت با آنچه در رابطه با اخلاقیات صحبت می کنیم ---به خصوص کارهایی سکولار ، دانشگاهی و یا علمی. --- زمانی که ما در رابطه با اخلاقیات صحبت می کنیم ما به تفاوت دیدگاه ها ارزش می گذاریم به شکلی که ما در دیگر زمینه های زندگیمان این ارزش گذاری را انجام نمی دهیم. لذا، برای مثال ، (دالایی لاما) هر روز صبح بیدار می شود و شروع به مدیتیشن از روی شفقت و دلسوزی می کند، و او فکر می کند که این به دیگر انسانها به عنوان اجزای کاملی از شادی انسانی کمک می کند. از طرفی ما شخصی مانند (تد باندی) داریم: (تد باندی) بسیار علاقه به ربودن ، تجاوز و شکنجه و کشتن زنان داشت.
So, we appear to have a genuine difference of opinion about how to profitably use one's time. (Laughter) Most Western intellectuals look at this situation and say, "Well, there's nothing for the Dalai Lama to be really right about -- really right about -- or for Ted Bundy to be really wrong about that admits of a real argument that potentially falls within the purview of science. He likes chocolate, he likes vanilla. There's nothing that one should be able to say to the other that should persuade the other." Notice that we don't do this in science.
لذا، به صورت واضحی ما اینجا تفاوت دیدگاه درباره استفاده سودبخش از عمر و وقت خودمان داریم! خنده حضار بسیاری از روشنفکران غربی به این موقعیت به این شکل نگاه می کنند و می گویند:(خوب، واقعا هیچ دلیلی ندارد که کار (دالایی لاما) واقعا کار صحیحی باشد --واقعا صحیح باشد-- یا کار (تد باندی) واقعا غلط باشد بشکلی که با آن دلیل بشود وارد یک بحث واقعی شد بصورتی که واقعا آن بحث بتواند پایه های علم را به لرزه بیاندازد. او شکلات دوست دارد، او وانیل دوست دارد. هیچ چیزی وجود ندارد که یکی از آنها بتواند به دیگری بگوید و دیگری را وادار به تقلید ازخودش کند. با در نظر گرفتن این نکته که ما در علم چنین کاری نمی کنیم.
On the left you have Edward Witten. He's a string theorist. If you ask the smartest physicists around who is the smartest physicist around, in my experience half of them will say Ed Witten. The other half will tell you they don't like the question. (Laughter) So, what would happen if I showed up at a physics conference and said,"String theory is bogus. It doesn't resonate with me. It's not how I chose to view the universe at a small scale. I'm not a fan." (Laughter) Well, nothing would happen because I'm not a physicist; I don't understand string theory. I'm the Ted Bundy of string theory. (Laughter) I wouldn't want to belong to any string theory club that would have me as a member.
در سمت چپ شما (ادوارد ویتین) را دارید. او تئوریسین نظریه ریسمان است. اگر شما از باهوش ترین فیزیکدان بپرسید که چه کسی باهوش ترین فیزیکدان است، بر اساس تجربه من نیمی از آنها خواهند گفت (ادوارد ویتین). و نیمی دیگر به شما خواهند گفت که این سوال را دوست ندارند. (خنده حضار) لذا، چه اتفاقی در یک کنفرانس فیزیک خواهد افتاد اگر من در آنجا حاضر شوم و بگویم: "نظریه ریسمان نظریه ای قلابی است" این اعلام جعلی بودن نظریه ریسمان از من آدم مهمی نخواهد ساخت. مساله این نیست که من چگونه انتخاب می کنم که دنیا را در مقیاس کوچک ببینم. من یک ادم دارای طرفداران سینه چاک نخواهم شد! (خنده حضار) خوب، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، چرا که من یک فیزیکدان نیستم، و من نظریه ریسمان را درک نمی کنم. من تد باندی [قاتل ذکر شد] در عرصه نظریه ریسمان هستم. خنده حضار من مایل نیستم که به هیچ کدام از باشگاه های نظریه ریسمان که ممکن است مرا به عنوان یک عضو بپذیرند، تعلق داشته باشم.
But this is just the point. Whenever we are talking about facts certain opinions must be excluded. That is what it is to have a domain of expertise. That is what it is for knowledge to count. How have we convinced ourselves that in the moral sphere there is no such thing as moral expertise, or moral talent, or moral genius even? How have we convinced ourselves that every opinion has to count? How have we convinced ourselves that every culture has a point of view on these subjects worth considering? Does the Taliban have a point of view on physics that is worth considering? No. (Laughter) How is their ignorance any less obvious on the subject of human well-being? (Applause)
اما این فقط یک نکته است. چیزهایی که ما درباره آن صحبت می کنیم، حقیقت هایی هستند از دیدگاه های کاملا مطمئن که باید مستثنی شوند. که این چیزی که باید برایش حوزه افراد متخصص وجود داشته باشد. که در آن حیطه علم است که حساب می شود. ما چگونه خودمان را راضی می کنیم که در بازه اخلاقیات ، افراد متخصصی به عنوان متخصصین اخلاق وجود ندارند، یا افراد با استعدادی در زمیه اخلاقیات ، یا نابغه هایی در زمینه اخلاقیات ؟ ما چگونه خودمان را قانع می کنیم که هر دیدگاهی باید شمرده شده و به حساب اورده شود؟ چگونه خودمان را قانع می کنیم که هر فرهنگی دارای یک نقطه نظری درباره این موضوع (اخلاقیات) است که ارزش در نظر گرفته شدن را دارد؟ آیا طالبان درباره فیزیک نقطه نظری دارند که ارزش دیده شدن داشته باشد؟ نه. (خنده حضار) چگونه نادانی آنها درباره رفاه انسانی کمتر قابل دیده شدن از نادانی آنها در باره فیزیک است ؟ (تشویق حضار)
So, this, I think, is what the world needs now. It needs people like ourselves to admit that there are right and wrong answers to questions of human flourishing, and morality relates to that domain of facts. It is possible for individuals, and even for whole cultures, to care about the wrong things, which is to say that it's possible for them to have beliefs and desires that reliably lead to needless human suffering. Just admitting this will transform our discourse about morality. We live in a world in which the boundaries between nations mean less and less, and they will one day mean nothing.
لذا، من تصور می کنم که چیزی که دنیا الان نیاز دارد. دنیا به اشخاصی چون ما نیاز دارد تا تصدیق کنند که جواب های درست و غلطی به سوال پیشرفت نوع بشر وجود دارد، و اخلاقیات در رابطه با یک سری واقعیت ها هستند. این ممکن است برای هر فرهنگی، حتی برای کل فرهنگ ها تا درباره چیزهای غلط نگران باشند: که این را باید گفت، این امکان برای فرهنگ ها وجود دارد که تا اعتقاد و اشتیاق داشته باشند، که انسان ها را به صورت مناسبی از آزار بی نیاز می کند. بجاست که تصدیق شود این باعث تغییر در مباحثه ما درباره اخلاقیات می شود. ما در دنیایی زندگی می کنیم که مرزبندی بین ملت ها در حال کاهش هر روزه است و در بالاخره یک روزی مرز بین کشورها حذف خواهد شد.
We live in a world filled with destructive technology, and this technology cannot be uninvented; it will always be easier to break things than to fix them. It seems to me, therefore, patently obvious that we can no more respect and tolerate vast differences in notions of human well-being than we can respect or tolerate vast differences in the notions about how disease spreads, or in the safety standards of buildings and airplanes. We simply must converge on the answers we give to the most important questions in human life. And to do that, we have to admit that these questions have answers. Thank you very much. (Applause)
ما در دنیاییی زندگی می کنیم که پر شده از تکنولوژی برای نابود کردن است، و نمی شود جلوی این تکنولوژی ویرانگر را گرفت. خراب کردن همیشه بسیار راحت تر از درست کردن است. در نتیجه به نظرم این کاملا واضح است که ما بیشتر از این نمی توانیم احترام بگذاریم و گذشت کنیم از تفاوت بسیار زیادی که برای رفاه انسانی بین ملت های مختلف است، البته که ما می توانیم احترام بگذاریم به اختلاف فاحش بین اینکه چگونه ملت ها با قضیه گسترش بیماری ها برخورد می کنند، یا در رابطه با استانداردهای ایمنی ساختمانها یا هواپیماها. ما باید خیلی ساده به این نکته توجه کنیم که که چگونه ما به سوالات اساسی درباره زندگی بشر پاسخ می دهیم. و برای انجام این کار، ما باید تصدیق کنیم که برای این سوالات پاسخ وجود دارد. بسیار متشکرم. (تشویق حضار)
Chris Anderson: So, some combustible material there. Whether in this audience or people elsewhere in the world, hearing some of this, may well be doing the screaming-with-rage thing, after as well, some of them.
کریس اندرسون: خوب یک سری اطلاعات قابل توجه اینجا است. چه آدم هایی که در این سالن هستند و چه در سرتاسر دنیا که این سخنرانی را می شنوند، ممکن است با صدای بلند به شما بعد از شنیدن برخی از صحبت های شما اعتراض کند.
Language seems to be really important here. When you're talking about the veil, you're talking about women dressed in cloth bags. I've lived in the Muslim world, spoken with a lot of Muslim women. And some of them would say something else. They would say, "No, you know, this is a celebration of female specialness, it helps build that and it's a result of the fact that" -- and this is arguably a sophisticated psychological view -- "that male lust is not to be trusted." I mean, can you engage in a conversation with that kind of woman without seeming kind of cultural imperialist?
نحوه و لهجه صحبت بسیار مهم است. زمانی که شما درباره چادر صحبت می کنید، شما زنان محجبه را به کسانی که در کیسه هستند ، تشبیه می کنید، من در دنیای مسلمانان زندگی می کنم، با بسیاری از زنان مسلمان صحبت کرده ام. و بسیاری از آنان ممکن است چیز دیگری بگویند. آنها ممکن است بگویند، " نه ، می دانید، حجاب یک احترام به ویژه بودن زنان است، این به زنان کمک می کند و واقعیت این چیز دیگری است..." و یک بحث پیچیده از دیدگاه روانی وجود دارد، "که شهوت مردان قابل اعتماد نیست." منظور من این است که آیا شما می توانید وارد بحثی با این نوع زنان بدون دیدن این مولفه ها و واقعیت های بسیار اثر گذار فرهنگی شوید.
Sam Harris: Yeah, well I think I tried to broach this in a sentence, watching the clock ticking, but the question is: What is voluntary in a context where men have certain expectations, and you're guaranteed to be treated in a certain way if you don't veil yourself? And so, if anyone in this room wanted to wear a veil, or a very funny hat, or tattoo their face -- I think we should be free to voluntarily do whatever we want, but we have to be honest about the constraints that these women are placed under. And so I think we shouldn't be so eager to always take their word for it, especially when it's 120 degrees out and you're wearing a full burqa.
(سام هریس): خوب، من فکر می کنم که تلاش کرده ام این جمله اختلاف برانگیز مطرح کنم در زمانی که مشغول تماشای حرکت عقربه ساعت بودم، اما سوال این است که ، مفهوم داوطلبانه چیست و افراد کجا توقع دارند ، و شما تضمین می کنید که به روش خاصی با شما برخورد شود اگر شما خودتان را در چادر نپوشانید؟ و لذا، اگر کسی در این اتاق می خواهد که چادر بپوشد، یا یک کلاه خیلی مسخره، یا یک تاتو بر روی صورتش داشته باشد، من فکر می کنم که ما باید آزاد باشیم تا هرچه می خواهیم انجام دهیم، اما باید که درباره اجبار و فشاری که به این زنان وارد می شود ، صادق باشیم. و لذا من فکر می کنم که ما نباید زیاد مشتاق باشیم که این صحبت را را از این زنان جدی بگیریم و باور کنیم، خصوصا زمانی که هوای بیرون 50 درجه است و آنها باید حجاب کامل با روبنده داشته باشند.
CA: A lot of people want to believe in this concept of moral progress. But can you reconcile that? I think I understood you to say that you could reconcile that with a world that doesn't become one dimensional, where we all have to think the same. Paint your picture of what rolling the clock 50 years forward, 100 years forward, how you would like to think of the world, balancing moral progress with richness.
(کریس اندرسون) : تعداد زیادی از مردم بر این اعتقادند که مفهوم اخلاقیات پیشرفت می کند و کامل می شود. آیا شما می توانید این پیشرفت را با عقیده خود تطبیق دهید؟ من فکر می کنم که شما را درک می کنم که ممکن است که تطبیق آن با دنیا تمام واقعیت ها را نشان نخواهد داد، در جایی که همه ما مجبوریم به یک شیوه فکر کنیم. تصور خودتان را از دنیای پنجاه سال بعد نقاشی کنید، همینطور از تصور خودتان در یکصد سال بعد، شما مایلید که چگونه تصوری از دنیا داشتته باشید، با تعادل بین اخلاقیات و ثروتمند بودن.
SH: Well, I think once you admit that we are on the path toward understanding our minds at the level of the brain in some important detail, then you have to admit that we are going to understand all of the positive and negative qualities of ourselves in much greater detail. So, we're going to understand positive social emotion like empathy and compassion, and we're going to understand the factors that encourage it -- whether they're genetic, whether they're how people talk to one another, whether they're economic systems, and insofar as we begin to shine light on that we are inevitably going to converge on that fact space.
(سام هریسون) : خوب، من تصور می کنم شما با تصدیق اینکه ما به این سمت در حال حرکتیم که با درک کردن خودمان در سطوحی از مغز ، در برخی از جزییات مهم، سپس شما باید تصدیق کنید که ما قصد داریم همه کیفیت های مثبت و منفی خودمان را با جزییات بیشتر درک کنیم. لذا ، ما قصد داریم که هیجان مثبت جامعه را درک کنیم، احساساتی مانند دلسوزی و یکدلی، و ما قصد داریم فاکتورهایی را درک کنیم که آنها را تشویق می کند --- فارغ از اینکه ژنتیکی است ، یا چگونه مردم با هم صحبت می کنند، یا سیستم اقتصادی آنها چگونه است.-- تا جایی که ما شروع به روشنگری به نقطه ای که ناچار به صحبت در مورد آن هستیم.
So, everything is not going to be up for grabs. It's not going to be like veiling my daughter from birth is just as good as teaching her to be confident and well-educated in the context of men who do desire women. I mean I don't think we need an NSF grant to know that compulsory veiling is a bad idea -- but at a certain point we're going to be able to scan the brains of everyone involved and actually interrogate them. Do people love their daughters just as much in these systems? And I think there are clearly right answers to that.
لذا، همه چیز قرار نیست که برای ما حاضر باشد. شبیه این نیست که من دخترم را مجبور به پویشیدن چادر از لحظه تولد کنم بلکه باید به او آموزش دهم تا هم اعتماد به نفس بیابد و هم خوب این مفهوم را درک کند که با این مفهوم که مردان هستند که مشتاق زنان هستند. منظورم این است که من فکر نمی کنم که ما نیاز به یک مدرک دانشگاهی داشته باشیم تا بدانیم که حجاب اجباری ایده بدی است، اما از جهتی ما در آینده قادر خواهیم بود که به بررسی مغز تمام کسانی که درگیر این ماجرا هستند و و واقعا از آنها تحقیق کنیم. آیا آنها دختران خود را دوست دارند فقط به اندازه ای که در سیستم آنها ممکن است؟ و من فکر می کنم واقعا جواب مشخصی به آن وجود دارد.
CA: And if the results come out that actually they do, are you prepared to shift your instinctive current judgment on some of these issues?
(کریستین اندرسون):و اگر نتیجه یاد شده معلوم شود که معمولا میشود، آیا شما آماده هستید که قضاوت کنونی خودتان را در برخی از این موارد عوض کنید؟
SH: Well yeah, modulo one obvious fact, that you can love someone in the context of a truly delusional belief system. So, you can say like, "Because I knew my gay son was going to go to hell if he found a boyfriend, I chopped his head off. And that was the most compassionate thing I could do." If you get all those parts aligned, yes I think you could probably be feeling the emotion of love. But again, then we have to talk about well-being in a larger context. It's all of us in this together, not one man feeling ecstasy and then blowing himself up on a bus.
(سام هریس): خوب ،بله ، مثلا در یک حقیقت واضح که شما ممکن است کسی را دوست داشته باشید، با وجود اینکه توسط یک نظام فریبنده گمراه شده باشید. لذا ، شما می توانید بگویید: به دلیل اینکه من می دانستم پسرم همجنس گرا است و در صورت یافتن دوست پسر به جهنم خواهد رفت، من خودم سر او را از تن جدا خواهم کرد و این دلسوزانه ترین کاری است که من می توانم انجام دهم. اگر شما همه این تکه ها را پیش هم بچینید، بله، فکر می کنم شما ممکن است بتوانید حس عشق را لمس کنید. ولی مجددا" ، باز نیز نیاز داریم که درباره رفاه در ابعاد و مفهوم بزرگتری بحث کنیم. اینکه همه ما یکجا جمع باشیم، یک نفر به تنهایی احساس وجد نخواهد کرد و و در وسط یک اتوبوس انفجار انتحاری نخواهد کرد.
CA: Sam, this is a conversation I would actually love to continue for hours. We don't have that, but maybe another time. Thank you for coming to TED.
(کریستین اندرسون): این مباحثه ای است که من مشتاقم آنرا برای ساعتها ادامه دهم. متاسفانه ما این زمان را نداریم، شاید وقتی دیگر. از حضور شما در (TED)بسیار متشکریم.
SH: Really an honor. Thank you. (Applause)
(سام هریس): این افتخار من بود، متشکرم. (تشویق حضار)