My name is Lovegrove. I only know nine Lovegroves, two of which are my parents. They are first cousins, and you know what happens when, you know --
من «لاوگراو» هستم. و کلاً نُه نفر به اسم «لاوگراو» میشناسم که دوتای آنها پدر و مادرم هستند. که عموزاده بودند، خب میدانید که چه اتفاقی میافتد وقتی --
(Laughter)
(خنده حضار)
So there's a terribly weird freaky side to me, which I'm fighting with all the time. So to try and get through today, I've kind of disciplined myself with an 18-minute talk. I was hanging on to have a pee. I thought perhaps if I was hanging on long enough, that would guide me through the 18 minutes.
برای همین همیشه یک وجه عجیبوغریبی با من هست، که همیشه با آن در تقابلم. برای اینکه از پس امروز برآیم، خودم را برای این صحبت ۱۸ دقیقهای مدیریت کردهام. رفته بودم دستشویی. داشتم فکر میکردم اگر بهاندازه کافی اینجا بمانم، آمادگی لازم برای کنفرانس ۱۸ دقیقهایام را به دست میآورم.
(Laughter)
(خنده حضار)
OK. I am known as Captain Organic and that's a philosophical position as well as an aesthetic position. But today what I'd like to talk to you about is that love of form and how form can touch people's soul and emotion. Not very long ago, not many thousands of years ago, we actually lived in caves, and I don't think we've lost that coding system. We respond so well to form. But I'm interested in creating intelligent form. I'm not interested at all in blobism or any of that superficial rubbish that you see coming out as design. This artificially induced consumerism -- I think it's atrocious.
من بهعنوان کاپیتان ارگانیک شناخته شدهام علاوه بر اینکه جایگاهی فلسفی دارد جایگاه زیباییشناختی نیز داراست. ولی امروز میخواهم درباره عشق به فرم صحبت کنم. و اینکه فرم چه طور میتواند بر روح و عواطف ما دست بگذارد. در زمانهای نهچندان دور، فقط همین چند هزار سال پیش، ما در غارها زندگی میکردیم، فکر نمیکنم که بُنمایه ما عوض شده باشد. ما بسیار خوب به فرم واکنش نشان میدهیم. ولی من بیشتر به تولید فرمهای هوشمند علاقه دارم. من به «بلابیسم» یا هیچکدام از کارهای بهدردنخور سطحی که طراحی میشود اصلاً علاقهای ندارم. این طرحهای کارفرما پسند، به نظرم خیلی زننده هستند.
My world is the world of people like Amory Lovins, Janine Benyus, James Watson. I'm in that world, but I work purely instinctively. I'm not a scientist. I could have been, perhaps, but I work in this world where I trust my instincts. So I am a 21st-century translator of technology into products that we use everyday and relate beautifully and naturally with. And we should be developing things -- we should be developing packaging for ideas which elevate people's perceptions and respect for the things that we dig out of the earth and translate into products for everyday use. So, the water bottle.
دنیای فکری من دنیای افرادی مانند «آموری لووینز»، «جنین بنیوس» و «جیمز واتسون» است. من در چنین دنیایی زندگی میکنم، اما بهصورت غریزی کار میکنم. من یک دانشمند نیستم، ممکن بود یکی میشدم. اما من با تکیه بر غریزه خود در این دنیا طراحی میکنم. من یک مترجم قرن ۲۱ هستم که تکنولوژی را به شکلی زیبا و طبیعی به کالاهای مصرفی روزانه تبدیل میکند. ما باید بتوانیم، اشياء را ارتقا بدهیم -- باید در حال ارتقا شیوه بستهبندی باشیم برای ایدههایی که سطح درک مردم را بالا میبرد. و برای آنچه از زمین استخراج میکنیم ارزش قائل شویم که به کالاهای مصرفی روزانه تبدیل میشود. خب، بطری آب.
I'll begin with this concept of what I call DNA. DNA: Design, Nature, Art. These are the three things that condition my world. Here is a drawing by Leonardo da Vinci, 500 years ago, before photography. It shows how observation, curiosity and instinct work to create amazing art. Industrial design is the art form of the 21st century. People like Leonardo -- there have not been many -- had this amazingly instinctive curiosity. I work from a similar position. I don't want to sound pretentious saying that, but this is my drawing made on a digital pad a couple of years ago -- well into the 21st century, 500 years later. It's my impression of water. Impressionism being the most valuable art form on the planet as we know it: 100 million dollars, easily, for a Monet.
من با مفهومی که به آن دی.اِن.اِی میگویم شروع کردم. دی.اِن.اِی یعنی: طراحی، طبیعت، هنر. این سه کلمه موقعیت دنیایم را مشخص میکند. این نقاشی «لئوناردو داوینچی» مربوط به ۵۰۰ سال پیش است، قبل از اختراع عکاسی. این نقاشی نشان میدهد که مشاهده، کنجکاوی و غریزه با هم میتوانند اثرهای خارقالعادهای خلق کنند. طراحی صنعتی، فرم هنر در قرن ۲۱ است. افرادی مانند «لئوناردو» که زیاد هم نبودند، این کنجکاوی فطری جالب را داشتند. من با دیدگاهی نزدیک کار میکنم. با این حرف قصد خودنمایی ندارم، اما این یکی از طرحهای من است که چند سال پیش، روی یک پد دیجیتال کشیدم. ۵۰۰ سال بعد در قرن ۲۱، این درک آنی من از آب است. همانطور که همه ما میدانیم «امپرسیونیسم» از سبکهای ارزشمند روی کره زمین است: ۱۰۰ میلیون دلار برای یک نقاشی «مونته».
I use, now, a whole new process. A few years ago I reinvented my process to keep up with people like Greg Lynn, Thom Mayne, Zaha Hadid, Rem Koolhaas -- all these people that I think are persevering and pioneering with fantastic new ideas of how to create form. This is all created digitally. Here you see the machining, the milling of a block of acrylic. This is what I show to the client to say, "That's what I want to do." At that point, I don't know if that's possible at all. It's a seductor, but I just feel in my bones that that's possible.
اکنون رَوند کاملاً جدیدی در پیشگرفتهام. چند سال پیش رَوند خود را مورد بازبینی قرار دادم. تا با افرادی مانند «گرگ لین»، «تام ماینه»، «زاها حدید»، «رم کولهاوس» برابری کنم، و آن افرادی که به نظرم پیشرو هستند با ایدههای ناب در تولید فرم. اینها بهصورت دیجیتالی تولید شدند. اینجا ماشینهایی را میبینید که در حال برشِ یک بلوک آکریلیک هستند. این را به کارفرما نشان میدهم تا بگوید: «همین را میخواهم» در آن لحظه، اصلاً نمیدانم که آیا امکانپذیر است یا نه. یک کشش و میل است، اما با تمام وجودم احساس میکنم که امکانپذیر است.
So we go, we look at the tooling. We look at how that is produced. These are the invisible things that you never see in your life. This is the background noise of industrial design. That is like an Anish Kapoor flowing through a Richard Serra. It is more valuable than the product in my eyes. I don't have one. When I do make some money, I'll have one machined for myself. This is the final product. When they sent it to me, I thought I'd failed. It felt like nothing. It has to feel like nothing. It was when I put the water in that I realized that I'd put a skin on water itself. It's an icon of water itself, and it elevates people's perception of contemporary design. Each bottle is different, meaning the water level will give you a different shape. It's mass individualism from a single product. It fits the hand. It fits arthritic hands. It fits children's hands. It makes the product strong, the tessellation. It's a millefiori of ideas. In the future, they will look like that, because we need to move away from those type of polymers and use that for medical equipment and more important things, perhaps, in life. Biopolymers, these new ideas for materials, will come into play in probably a decade. It doesn't look as cool, does it? But I can live up to that. I don't have a problem with that. I design for that condition, biopolymers. It's the future.
پس ما به دنبال آن، ابزارها را بررسی میکنیم. و اینکه چه طور میتواند تولید شود. اینها چیزهایی نامرئی هستند که هیچوقت در زندگی نمیبینید. این صدای پسزمینه طراحی صنعتی است. بیشتر شبیه به سلیقه «آنیش کاپور» است که با «ریچاد سیرا» تلفیق شده باشد. به چشم من از خود محصول هم ارزشمندتر میآید. من از اینها ندارم. اما وقتی پول در بیاورم، یکی برای خودم میسازم. این محصول نهایی هست. وقتی آنها را برای من فرستادند، فکر کردم شکست خوردهام. هیچ به نظر میرسد، باید هم هیچ حس میشد. وقتی آب درونش ریختم متوجه شدم که من بر روی خود آب پوستی کشیدهام، این، خود نمادی از آب است، که دیدگاه آدمها را نسبت به طراحی معاصر ارتقا میدهد. هر یک از بطریها با هم متفاوت هستند، یعنی مقدار آب درون آن، شکلی متفاوت ایجاد میکند. انبوهی منحصربهفرد که تنها از یک محصول تولیدشده است. متناسب با دست است. مناسب دست افراد مبتلا به آرتریت است. مناسب دست کودکان است. این باعث قوت محصول میشود، این مجموعهای از ایدههاست. در آینده به این شکل درمیآیند، ما نیاز داریم که از آن پلیمرها فاصله بگیریم و از آن در وسایل پزشکی استفاده کنیم یا چیزهای مهمتری که در زندگی هستند. بیوپلیمرها ایدههای جدیدی در زمینه مصالح، احتمالاً در طی یک دهه جای خود را پیدا کنند. به نظر جالب نمیرسد؟ درست است؟ اما من میتوانم به همین ترتیب زندگی کنم. مشکلی با آنها ندارم. من برای چنین شرایطی طراحی میکنم، آینده از آنِ بیوپلیمرها است.
I took this video in Cape Town last year. This is the freaky side coming out. I have this special interest in things like this, which blow my mind. I don't know whether to, you know, drop to my knees, cry; I don't know what I think. But I just know that nature -- nature improves with ever-greater purpose that which once existed, and that strangeness is a consequence of innovative thinking. When I look at these things, they look pretty normal to me. But these things evolved over many years, and what we're trying to do -- I get three weeks to design a telephone. How the hell do I do that, when you get these things that take hundreds of millions of years to evolve? How do you condense that?
من این ویدیو را سال گذشته در کیپتاون گرفتم. عجیبوغریب به نظر میرسد. من به چنین چیزهای خاصی علاقه ویژهای دارم که ذهنم را بهشدت مشغول میکند. راستش نمیدانم در آن موقع چهکار باید بکنم زانو بزنم، گریه کنم، نمیدانم به چه چیزی فکر کنم. فقط میدانم که طبیعت-- با هدفی بزرگتر پیش میرود که چنین چیزی قبلاً وجود داشته، عجیب بودن، نتیجه تفکر خلاقانه است. وقتی به اینها نگاه میکنم، برای من کاملاً عادی به نظر میرسند. ولی این چیزها طی سالیان دراز ایجاد شدند و کاری که ما سعی میکنیم انجام دهیم سه هفته طول میکشد تا تلفنی را طراحی کنم، چه طور میتوانم چنین کارهایی کنم، وقتیکه میدانید صدها میلیون سال طول میکشد تا تکامل پیدا کنند؟ چه طور میتوانیم به کار سرعت ببخشیم؟
It comes back to instinct. I'm not talking about designing telephones that look like that and I'm not looking at designing architecture like that. I'm just interested in natural growth patterns and the beautiful forms that only nature really creates. How that flows through me and how that comes out is what I'm trying to understand.
به غریزه برمیگردد. منظورم طراحی تلفنهایی نیست که به این شکل باشند دنبال طراحی معماری به آن شکل نیستم. من فقط به الگوهای رشد طبیعت علاقهمندم و همهی آن فرمهای زیبا که فقط طبیعت قادر به تولید آنهاست. چه طور در من جریان پیدا میکند و چه خروجی میدهد چیزی است که سعی در فهم آن دارم.
This is a scan through the human forearm. It's then blown up through rapid prototyping to reveal its cellular structure. I have these in my office. My office is a mixture of the Natural History Museum and a NASA space lab. It's a weird, kind of freaky place. This is one of my specimens.
این اسکن از ساعد انسان هست. با استفاده از یک نمونهی فوری، بزرگ میشود. تا ساختار سلولی آن را نشان دهد. من از این نمونهها در دفترم دارم. دفتر من ترکیبی از موزه تاریخ طبیعی و آزمایشگاه فضایی ناسا است. یک مکان نسبتاً عجیبوغریب است. این یکی از نمونههای من است.
This is made -- bone is made from a mixture of inorganic minerals and polymers. I studied cooking in school for four years, and in that experience, which was called "domestic science," it was a bit of a cheap trick for me to try and get a science qualification.
که از-- استخوانی از جنس موادِ غیر آلی و پلیمر ساخته شده است. من چهار سال در مدرسه آشپزی میخواندم، و طی آن تجربه که به آن «علوم خانگی» میگفتند، روش ارزانی برای من بود تا بتوانم مدرک علمی بگیرم.
(Laughter)
(خنده حضار)
Actually, I put marijuana in everything I cooked --
راستش در هر چیزی که میپختم ماریجوانا میریختم--
(Laughter)
(خنده حضار)
And I had access to all the best girls. It was fabulous. All the guys in the rugby team couldn't understand. Anyway -- this is a meringue. This is another sample I have. A meringue is made exactly the same way, in my estimation, as a bone. It's made from polysaccharides and proteins. If you pour water on that, it dissolves. Could we be manufacturing from foodstuffs in the future? Not a bad idea. I don't know. I need to talk to Janine and a few other people about that, but I believe instinctively that that meringue can become something, a car -- I don't know.
و به تمام بهترین دخترها دسترسی داشتم. عالی بود. هیچکدام از افراد تیم راگبی نمیتوانستند بفهمند چرا. بههرحال -- این «مِرنگ» است. این نمونه دیگری است که دارم. به نظرم «مِرنگ» دقیقاً بهصورت یک استخوان ساخته شده است. از پلیساکارید و پروتئین تشکیل شده است. اگر روی آن آب بریزید، حل میشود. آیا میتوانیم در آینده از مواد غذایی در تولید استفاده کنیم؟ فکر بدی نیست. نمیدانم. باید در مورد آن با «جین» و چند نفر دیگر مشورت کنم. ولی بهطور غریزی باور دارم که این «مِرنگ» میتواند تبدیل به چیزی شود. شاید یک ماشین، نمیدانم.
I'm also interested in growth patterns: the unbridled way that nature grows things so you're not restricted by form at all. These interrelated forms, they do inspire everything I do, although I might end up making something incredibly simple. This is a detail of a chair that I've designed in magnesium. It shows this interlocution of elements and the beauty of, kind of, engineering and biological thinking, shown pretty much as a bone structure. Any one of those elements you could sort of hang on the wall as some kind of art object.
من به الگوهای رشد هم علاقهمندم: روشی که طبیعت بهطور انبوه چیزها را رشد میدهد بنابراین شما بههیچوجه با فرم محدود نمیشوید. این فرمهای بههمپیوسته، در هر کاری که انجام میدهم الهامبخش است، و حتی ممکن است در نهایت چیز سادهای طراحی کنم. این جزئیاتی از یک صندلی است که با منیزیم طراحی کردم. که تعامل بین اجزا و زیبایی، از تلفیق نوعی مهندسی و تفکر بیولوژیکی است، بسیار شبیه به ساختار یک استخوان است. هرکدام از آن اجزا را میتوانید بهعنوان اثر هنری به دیوار نصب کنید.
It's the world's first chair made in magnesium. It cost 1.7 million dollars to develop. It's called "Go," by Bernhardt, USA. It went into Time magazine in 2001 as the new language of the 21st century. Boy. For somebody growing up in Wales in a little village, that's enough. It shows how you make one holistic form, like the car industry, and then you break up what you need. This is an absolutely beautiful way of working. It's a godly way of working. It's organic and it's essential. It's an absolutely fat-free design, and when you look at it, you see human beings.
اولین صندلی ساختهشده از منیزیم در دنیا است. برای ساخت آن ۱,۷ میلیون دلار هزینه شده است این اثر توسط «برنارد» از آمریکا «گُو» نامیده میشود. و در سال ۲۰۰۱ بهعنوان زبان جدید قرن ۲۱ در روزنامه تایمز قرار گرفت. برای کسی که در یک روستای کوچک در ولز بزرگ شده است همین کافی است. این نشان میدهد که چگونه میتوان فرمی یکپارچه مانند صنعت ماشینسازی ساخت. و آنچه را لازم دارید طبقهبندی میکنید این نوع شیوهی کار، بسیار زیباست. یک روش ایده آل برای کار کردن است. این ارگانیک و ضروری است. کاملاً یک شیوه طراحی بهینه است، و وقتی به آن نگاه میکنید، به یاد انسانها میافتید،
When that moves into polymers, you can change the elasticity, the fluidity of the form. This is an idea for a gas-injected, one-piece polymer chair. What nature does is it drills holes in things. It liberates form. It takes away anything extraneous. That's what I do. I make organic things which are essential. And they look funky, too -- but I don't set out to make funky things because I think that's an absolute disgrace.
وقتی بتوان آن را از پلیمر ساخت، میتوانید مقدار خاصیت ارتجاعی آن را مطابق با سَیالیت فرم تغییر بدهید. این ایده یک صندلی پلیمری یکپارچه است که با گاز تزریقشده است. طبیعت در واقع یک سری حفره درون اشیا ایجاد میکند. که باعث سَیالیت فرم میشود. هر آنچه زائد است را حذف میکند. کار من هم، همین است. من چیزهای ارگانیکی درست میکنم که ضروریاند. و آنها هم جالب به نظر میرسند، ولی هدف من این نیست که فرمهای عجیب غریب درست کنم این کار به نظرم واقعاً شرمآور است.
I set out to look at natural forms. If you took the idea of fractal technology further, take a membrane, shrinking it down constantly like nature does -- that could be a seat for a chair. It could be a sole for a sports shoe. It could be a car blending into seats. Wow. Let's go for it. That's the kind of stuff. This is what exists in nature. Observation now allows us to bring that natural process into the design process every day. That's what I do.
من فرمهای طبیعت را مشاهده میکنم. اگر به تکنولوژی اقتباس از اَشکال نگاه کنیم اگر جزئی از آن را بهطور یکنواخت کوچک کنیم، همانطور که طبیعت این کار را میکند، میتواند نشیمنگاه یک صندلی باشد، یا پاشنه یک کفش ورزشی. ماشینی باشد که فرم آن با صندلیهایش آمیخته شده باشد. جالب است، بیاید به دنبال اینطور چیزها باشیم. این چیزی است که در طبیعت وجود دارد. مشاهده، به ما این امکان را میدهد که این سازوکار طبیعت را در شیوه طراحی زندگی خود بیاوریم. این کاری است که انجام میدهم.
This is a show that's currently on in Tokyo. It's called "Superliquidity." It's my sculptural investigation. It's like 21st-century Henry Moore. When you see a Henry Moore, still, your hair stands up. There's some amazing spiritual connect. If he was a car designer, phew, we'd all be driving one. In his day, he was the highest taxpayer in Britain.
این نمایشگاهی است که اکنون در توکیو برپاست. اسم آن «اَبَرسَیال» است. این تحقیقات مجسمه سازی من است. مانند کارهای قرن ۲۱ «هنری مور» هستند. هنوز هم وقتی کارهای «هنری مور» را میبینید، مو به تن شما سیخ میشود. ارتباط معنوی شگفتانگیزی وجود دارد. اگر او طراح ماشین بود، مطمئناً همه ما، آن ماشین را سوار میشدیم. در زمان خودش بالاترین مقدارِ مالیات را در انگلیس میپرداخت.
That is the power of organic design. It contributes immensely to our -- sense of being, our sense of relationships with things, our sensuality and, you know, the sort of -- even the sort of socio-erotic side, which is very important. This is my artwork. This is all my process. These actually are sold as artwork. They're very big prints. But this is how I get to that object.
این قدرت طراحیِ الهام گرفته از طبیعت است. این حس بودن ما را تقویت میکند. احساسی که در ارتباط با اشیاء داریم، احساس ما را، حتی جنبه اجتماعی احساسی را که بسیار هم مهم هست. این اثر هنری من است. این شیوه من است. اینها بهعنوان اثر هنری فروخته میشوند. در قطعات بسیار بزرگ چاپ میشوند. این رَوندی است که به آن شیء میرسم.
Ironically, that object was made by the Killarney process, which is a brand-new process here for the 21st century, and I can hear Greg Lynn laughing his socks off as I say that. I'll tell you about that later.
از قضا، آن شیء با استفاده از فرآیند «کیلارنی» ساخته شد، که روش کاملاً جدیدی در قرن ۲۱ است، میتوانم صدای از خنده غش کردن «گِرِگ لین» را با گفتن این حرف بشنوم. بعداً به شما در مورد آن خواهم گفت.
When I look into these data images, I see new things. It's self-inspired. Diatomic structures, radiolaria, the things that we couldn't see but we can do now -- these, again, are cored out. They're made virtually from nothing. They're made from silica. Why not structures from cars like that? Coral, all these natural forces, take away what they don't need and they deliver maximum beauty. We need to be in that realm. I want to do stuff like that.
وقتی به تصاویر این اطلاعات نگاه میکنم، چیزهای جدیدی میبینم. این الهامبخش است. ساختارهای دواتمی «رادیولاریا»، چیزهایی که ندیدهایم اما حالا میتوانیم انجام دهیم-- اینها دوباره مورد توجه هستند. تقریباً از هیچ ساخته شدهاند. از سیلیکا ساخته شدهاند. چرا چنین ساختاری برای ماشینها نداشته باشیم؟ مرجانها، همهی این نیروهای طبیعی، آنچه را که لازم ندارند از بین میبرند و آنها حداکثر زیبایی را ارائه میدهند. ما باید در این قلمرو باشیم. میخواهم کارهایی شبیه به این انجام بدهم.
This is a new chair which should come on the market in September. It's for a company called Moroso in Italy. It's a gas-injected polymer chair. Those holes you see there are very filtered-down, watered-down versions of the extremity of the diatomic structures. It goes with the flow of the polymer and you'll see -- there's an image coming up right now that shows the full thing. It's great to have companies in Italy who support this way of dreaming. If you see the shadows that come through that, they're actually probably more important than the product, but it's the minimum it takes. The coring out of the back lets you breathe. It takes away any material you don't need and it actually garners flexure too.
این صندلی جدید که تا ماه سپتامبر به بازار خواهد آمد. محصول شرکت «موروسو» در ایتالیا است. این یک صندلی پلیمری با تزریق گاز است. آن سوراخهایی که آنجا میبینید بسیار فیلتر شدهاند، نسخههای سیرابشده از اندام ساختارهای «دیاتومیک» با ماهیت پلیمر همراه است و مشاهده میکنید که-- الآن تصویری در حال آمدن است که همهچیز را نشان میدهد. خیلی خوب است که در ایتالیا شرکتهایی هستند که از این نوع ایدهها حمایت میکنند. اگر سایههایی را ببینید که این محصول ایجاد میکند، حتی ممکن است از خود محصول هم با ارزشتر باشند، اما کمترین چیزی است که ایجاد میکند. مجوف کردن پشت آن اجازه عبور جریان هوا را میدهد. هر مصالحی را که نیاز ندارید از شما دور میکند و انعطافپذیری بیشتری را در خود ذخیره میکند.
I was going to break into a dance then.
نزدیک بود به رقص درآیم.
This is some current work I'm doing. I'm looking at single-surface structures and how they stretch and flow. It's based on furniture typologies, but that's not the end motivation. It's made from aluminum ... as opposed to aluminium, and it's grown. It's grown in my mind, and then it's grown in terms of the whole process that I go through.
اینها یک سری از کارهای اخیرم هستند. من به دنبال سازهای تک سطح هستم و اینکه چه طور کشیده شده و جریان میابند. هرچند بر اساس توپولوژی مبلمان شکل گرفته اما تنها منبع الهام نیست. این از آلومینیوم ساختهشده است ... و بهعنوان یک مخالف استفاده از آلومینیوم و رشد آن در ساختارها، این موضوع در ذهنم رشد کرد، و بعد در طول کل فرایندی که طی میکنم رشد مییابد.
This is two weeks ago in CCP in Coventry, who build parts for Bentleys and so on. It's being built as we speak and it will be on show in Phillips next year in New York. I have a big show with Phillips Auctioneers. When I see these animations, oh Jesus, I'm blown away. This is what goes on in my studio everyday. I walk -- I'm traveling. I come back. Some guy's got that on a computer -- there's this like, oh my goodness. So I try to create this energy of invention every day in my studio. This kind of effervescent -- fully charged sense of soup that delivers ideas.
این، دو هفته پیش «سیسیپی» در کاونتری است که برای «بنتلی» و سایرین قطعاتی میسازد. همانطور که صحبت میکنیم در حال ساختهشدن است. و قرار هست سال آینده در «فیلیپس» در نیویورک نمایش داده شود. یک نمایش بزرگ با حراجیهای فیلیپس دارم. وقتی این انیمیشنها را میبینم، مغزم سوت میکشد. این چیزی است که هر روز در استودیوی من رخ میدهد. راه میروم، سفر میروم، و وقتی برمیگردم فردی این را با کامپیوتر به من نشان میدهد، و من میگویم، وای خدای من. من سعی کردم هر روز انرژی اختراع کردن را در استودیوام تولید کنم. یک نوع جوشش، حس سوپی مقوی را دارد که ایدهها را ارائه میدهد.
Single-surface products. Furniture's a good one. How you grow legs out of a surface. I would love to build this one day and perhaps I'd like to build it also out of flour, sugar, polymer, wood chips -- I don't know, human hair. I don't know. I'd love a go at that. I don't know. If I just got some time. That's the weird side coming out again. A lot of companies don't understand that.
محصولات تک سطحی. مبلمان، مثال خوبی است. چه طور پایهای را از یک سطح رشد میدهید. دوست دارم این را یک روز بسازم و شاید بتوانم آن را از آرد، شکر، پلیمر و تراشههای چوبی، نمیدانم، شاید هم از موهای انسان بسازم. نمیدانم، دوست دارم امتحانش کنم. نمیدانم، اگر وقتی پیدا کنم. آن وجه عجیب من دوباره نمایان میشود. خیلی از شرکتها این را درک نمیکنند.
Three weeks ago I was with Sony in Tokyo. They said, "Give us the dream. What is our dream? How do we beat Apple?" I said, "You don't copy Apple, that's for sure. You get into biopolymers." They looked straight through me. What a waste. Anyway.
سه هفته پیش به شرکت «سونی» در توکیو رفته بودم. آنها گفتند، «به ما رؤیایی بدهید، رؤیای ما چیست، چهطور «اَپل» را شکست دهیم» من گفتم، «مطمئنا نباید «اَپل» را کپی کنید باید از بیوپلیمرها استفاده کنید.» و آنها فقط به من نگاه کردند. عجب وقت تلف کردنی بود.
(Laughter)
(خنده حضار)
No, it's true. Fuck them. You know, I mean --
واقعاً همینه، لعنتیها، میدانید، منظورم این است که...
(Laughter)
(خنده حضار)
I'm delivering; they're not taking. I've had this image 20 years. I've had this image of a water droplet for 20 years, sitting on a hot bed. That is an image of a car for me. That's the car of the future. It's a water droplet. I've been banging on about this like I can't believe. Cars are all wrong.
من ایده را گفتم ولی آنها نمیفهمند. ۲۰ سال است که این تصویر را دارم. این تصویر قطره آب روی یک سطح داغ را ۲۰ سال است که دارم. برای من، این ایده یک ماشین است. ماشینهای آینده، مانند یک قطره آب هستند. من در این مورد زیاد زحمتکشیدهام نمیتوانم باور کنم که ماشینها همه اشتباه هستند.
I'm going to show you something a bit weird now. They laughed everywhere over the world I showed this. The only place that didn't laugh was Moscow. Cars are made from 30,000 components. How ridiculous is that? Couldn't you make that from 300? It's got a vacuum-formed, carbon-nylon pan. Everything's holistically integrated. It opens and closes like a bread bin. There is no engine. There's a solar panel on the back and there are batteries in the wheels; they're fitted like Formula 1. You take them off your wall, you plug them in. Off you go. A three-wheeled car: slow, feminine, transparent, so you can see the people in there. You drive different. You see that thing. You do. You do. And not anesthetized, separated from life. There's a hole at the front and there's a reason for that. It's a city car. You drive along. You get out. You drive on to a proboscis. You get out. It lifts you up. It presents the solar panel to the sun, and at night, it's a street lamp.
چیزی که میخواهم نشان دهم کمی عجیب به نظر میرسد. هر جای دنیا که این را نشان میدادم به من خندیدند. تنها جایی که نخندیدند «موسکو» بود. اتومبیل از ۳۰,۰۰۰ قطعه ساخته شده است. خیلی مسخره به نظر میآید؟ نمیشد همین کار را از ۳۰۰ قطعه ساخت؟ یک روکش کربن نایلونی است، که با ایجاد خلاء تشکیل شده است. همهچیز کاملاً یکپارچه است. مانند ظرف نان باز و بسته میشود. موتوری ندارد. یک پنل خورشیدی در قسمت پشتی وجود دارد و در چرخها، باتری وجود دارد، مثل ماشینهای فرمول یک. آنها را از روی دیوار برمیدارید، و آنها را جا میاندازید. یک ماشین سهچرخه با سرعتپایین، زنانه، شفاف، میتوانید افراد داخل ماشین را ببینید متفاوت رانندگی میکنید. شما این را میفهمید، شما هم همینطور. جدا از حس زندگی نیست، یک حفره در روبرویش هست. که دلیلی برای آن وجود دارد. این یک ماشین شهری است. با آن رانندگی میکنید. پیاده میشوید. شما به سمت یک اهرم خرطومی میروید و پیاده میشوید. این شما را بلند میکند. پنل خورشیدی را رو به خورشید قرار میدهد، و در شب، این چراغ خیابان است.
(Applause)
(تشویق حضار)
That's what happens if you get inspired by the street lamp first, and do the car second. I can see these bubbles with these hydrogen packages, floating around on the ground, driven by AI. When I showed this in South Africa, everybody afterwards was going, "Hey, car on a stick. Like this." Can you imagine? A car on a stick.
اگر اول توسط چراغ خیابان الهام بگیرید این اتفاق میافتد، وبعد از آن ماشین را ببینید. من می توانم این حبابها را ببینم با این بستههای هیدروژن، که در اطراف، روی زمین شناور هستند، و توسط هوش مصنوعی هدایت می شوند. وقتی این را در آفریقای جنوبی نشان دادم، همه میگفتند، «اتومبیل را به چوب بکش، مثل این» میتوانید تصور کنید؟ ماشینی روی چوب.
(Laughter)
(خنده حضار)
If you put it next to contemporary architecture, it feels totally natural to me. And that's what I do with my furniture. I'm not putting Charles Eames' furniture in buildings anymore. I'm trying to build furniture which fits architecture. I'm trying to build transportation systems. I work on aircraft for Airbus, I do all this sort of stuff trying to force these natural, inspired-by-nature dreams home.
اگر آن را در کنار معماری معاصر بگذارید، این برای من کاملاً طبیعی است. و این کاری است که با مبلمان خودم انجام میدهم. من دیگر مبلمان «چارلز ایمز» را در ساختمانهایم نمیگذارم. من برای ساخت مبلمان خانه متناسب با معماری آن، تلاش میکنم. من در حال ساخت سیستمهای حملونقل هستم. من در ایرباس، روی هواپیماها کار میکنم، من همه این کارها را انجام میدهم تلاش میکنم تا این خانههای طبیعت محور و الهامبخش از طبیعت را بسازم.
I'm going to finish on two things. This is the stereolithography of a staircase. It's a little bit of a dedication to James, James Watson. I built this thing for my studio. It cost me 250,000 dollars to build this. Most people go and buy the Aston Martin. I built this. This is the data that goes with that. Incredibly complex. Took about two years, because I'm looking for fat-free design. Lean, efficient things. Healthy products. This is built by composites. It's a single element which rotates around to create a holistic element, and this is a carbon-fiber handrail which is only supported in two places. Modern materials allow us to do modern things.
من قصد دارم دو چیز را تمام کنم. این چاپ سه بعدی از یک راه پله است. این با اندکی فداکاری، به جیمز واتسون میرسد. من این کار را برای استودیوی خودم ساختم. ۲۵۰,۰۰۰ دلار برای من هزینه برد تا این را ساختم. خیلیها از «اَستون مارتین» ماشین میخرند. من این را ساختم. اینها مجموعهای از مدارک آن هستند. بسیار پیچیده است. دو سال طول کشید. به خاطر اینکه من دنبال یک طراحی خالص هستم. چیزهای ناب و پربازده. محصولات سالم. این توسط کامپوزیتها ساخته شده است. یک المان واحد است که میچرخد تا یک المان یکپارچه بسازد، و این یک دستگیره فیبر کربن است که فقط در دو نقطه اتصال پیدا میکند. مصالح مدرن اجازه میدهند که کارهای مدرن انجام بدهیم.
This is a shot in the studio. This is how it looks pretty much every day. You wouldn't want to have a fear of heights coming down it. There is virtually no handrail. It doesn't pass any standards.
این فقط یکی از کارهای استودیو است. تقریباً هر روز به همین شکل است. وقتی از آن به پایین میآیید دیگر از ارتفاع ترسی نخواهید داشت. تقریباً نردهای وجود ندارد، از هیچ استانداری قبول نمیشود.
(Laughter)
(خنده حضار)
Who cares?
چه کسی اهمیت میدهد؟
(Laughter)
(خنده حضار)
And it has an internal handrail which gives it its strength. It's this holistic integration. That's my studio. It's subterranean. It's in Notting Hill, next to all the crap -- the prostitutes and all that stuff. It's next to David Hockney's original studio. It has a lighting system that changes throughout the day. My guys go out for lunch. The door's open. They come back in, because it's normally raining and they prefer to stay in.
و یک نرده داخلی دارد که به آن قدرت میبخشد. این یکپارچگی جامع است. این استودیوی من است. زیر زمینی است. در ناتینگهیل است، کنار همه قمار خانهها - روسپیها و همه چیزهای دیگر. در کنار استودیوی اصلی «دیوید هاکنی» است. یک سیستم روشنایی دارد که در طی روز تغییر میکند. افرادم برای نهار بیرون میروند آنها آزادند، برمیگردند داخل، چون معمولاً باران میآید و ترجیح میدهند آنجا بمانند.
This is my studio. Elephant skull from Oxford University, 1988. I bought that last year. They're very difficult to find. If anybody's got a whale skeleton they want to sell me, I'll put it in the studio.
این استودیوی من است. جمجمه یک فیل از دانشگاه آکسفورد، سال ۱۹۸۸. سال گذشته آن را خریدم خیلی پیدا کردنش سخت بود. اگر کسی اسکلت نهنگ داشته باشد میخواهد که به من بفروشند، من آن را در استودیو قرار میدهم.
So I'm just going to interject a little bit with some of the things that you'll see in the video. It's a homemade video, made it myself at three o'clock in the morning just to show you how my real world is. You never see that. You never see architects or designers showing you their real world.
بنابراین من فقط می خواهم کمی مداخله کنم با بعضی از چیزها که در این فیلم مشاهده خواهید کرد. این یک فیلم دستساز است که خودم ساعت ۳ صبح آن را ساختم تا به شما نشان دهم که زندگی واقعی من چگونه است. هرگز نمیبینیدش. شما هرگزنمیبینید که معماران یا طراحان دنیای واقعی خود را نشان دهند.
This is called a "Plasnet." It's a new bio-polycarbonate chair I'm doing in Italy.
به این «پلاسنِت» گفته میشود. یک صندلی جدید از جنس بیوپلیمر کربن است که در ایتالیا مشغول آن هستم.
World's first bamboo bike with folding handlebars. We should all be riding one of these. As China buys all these crappy cars, we should be riding things like this. Counterbalance.
این اولین دوچرخه بامبو در جهان با دستههای تاشو است. ما همه باید سوار یکی از اینها بشویم. چون چین این ماشینهای بیکیفیت را میخرد، ما باید سوار چیزهایی مانند این بشویم. تقابل.
Like I say, it's a cross between Natural History Museum and a NASA laboratory. It's full of prototypes and objects. It's self-inspirational, again. I mean, the rare times when I'm there, I do enjoy it. And I get lots and lots of kids coming. I'm a contaminator for all those children of investment bankers -- wankers. Sorry.
همانطور که گفتم این تقابلی بین موزه تاریخ طبیعی و آزمایشگاه ناسا است. پر از نمونههای اولیه و وسیله است. دوباره الهامبخش است. زمانهای محدودی که آنجا هستم، از آن لذت میبرم. و کلی از بچهها به اینجا میآیند. من الگوی بدی برای بچههای سرمایهگذاران بانکدار هستم – بهدردنخورها. ببخشید.
(Laughter)
(خنده حضار)
That's a solar seed. It's a concept for new architecture. That thing on the top is the world's first solar-powered garden lamp -- the first produced. Giles Revell should be talking here today -- amazing photography of things you can't see.
این یک بذر خورشیدی است. این یک ایده برای معماری جدید است. این چیز در این بالا، اولین چراغ خورشیدی باغی در جهان است - اولین نمونه از آن تولید شده است. «جیلز رِوِل» باید امروز اینجا صحبت میکرد، عکاسیهای جالبی از چیزهایی که نمیتوانید ببینید.
The first sculptural model I made for that thing in Tokyo.
اولین مدل تجسمی که من برای آن چیز در توکیو درست کردم.
Lots of stuff. There's a little leaf chair -- that golden looking thing is called "Leaf." It's made from Kevlar.
خیلی چیزها وجود دارد. یک صندلی بَرگی کوچک همان چیز طلایی، به آن «بَرگ» میگویم. از الیاف «کولار» ساخته شده است.
On the wall is my book called "Supernatural," which allows me to remember what I've done, because I forget.
روی دیوار، کتابم با نام «فوق طبیعی» قرار دارد، که کمک میکند آنچه را انجام دادهام به یاد بیاورم، چون فراموش میکنم.
There's an aerated brick I did in Limoges last year, in Concepts for New Ceramics in Architecture.
این یک آجر هوادهی شده است که سال گذشته در لیموژ ساختم، که مفهومی برای سرامیکهای نوین در معماری است.
Gernot Oberfell, working at three o'clock in the morning -- and I don't pay overtime. Overtime is the passion of design, so join the club or don't.
این «گرنوت اوبرفل» است که در ساعت ۳ صبح کار میکند. و من اضافهکاری پرداخت نمیکنم. اضافهکاری شور و شوق طراحی است، پس اگر قبول میکنی خوشآمدی.
(Laughter)
(خنده حضار)
No, it's true. People like Tom and Greg -- we're traveling like you can't -- we fit it all in. I don't know how we do it.
راست میگویم، افرادی مثل «تام» و «گِرگ»-- جوری سفر میکنیم که شما نمیتوانید - همه جا میشویم، نمیدانم چطور این کار را میکنیم.
Next week I'm at Electrolux in Sweden, then I'm in Beijing on Friday. You work that one out. And when I see Ed's photographs, I think, why the hell am I going to China? It's true. It's true. Because there's a soul in this whole thing. We need to have a new instinct for the 21st century. We need to combine all this stuff. If all the people who were talking over this period worked on a car together, it would be a joy, absolute joy.
هفته آینده در «الکترولوکس» در سوئد هستم و جمعه به پکن میروم. دیگر خودتان حساب کنید. وقتی عکسها را میبینم با خودم میگویم چرا دارم به چین میروم؟ واقعیت دارد. به خاطر اینکه روحی در کل این چیزها وجود دارد. برای قرن ۲۱ نیاز به شعور جدیدی داریم. نیاز داریم همه اینها را با هم ارتباط بدهیم. اگر همهی افرادی که دراینباره صحبت میکردند باهم روی یک ماشین کار میکردند، باعث خوشنودی بود.
So there's a new X-light system I'm doing in Japan.
در حال انجام یک سیستم «ایکس لایت» جدید در ژاپن هستم.
There's Tuareg shoes from North Africa. There's a Kifwebe mask.
کفشهای «طَوارِق» از آفریقای شمالی. و یک ماسک «کیفوِبِ».
These are my sculptures.
اینها مجسمههای من هستند.
A copper jelly mold.
یک قالب ژلهای مسی.
(Laughter)
(خنده حضار)
It sounds like some quiz show or something, doesn't it? So, it's going to end. Thank you, James, for your great inspiration.
این چیزی شبیه یک مسابقه تلویزیونی یا مشابه آن است، اینطور نیست؟ خب تمام شد. برای الهام بخش بودن بینظیرت ممنونم «جیمز»
Thank you very much.
خیلی از شما ممنونم.
(Applause)
(تشویق حضار)