On March 14, this year, I posted this poster on Facebook. This is an image of me and my daughter holding the Israeli flag. I will try to explain to you about the context of why and when I posted.
چهاردهم ماه مارس امسال، من این پوستر را در فیسبوک پست کردم. این تصویری از من و دخترم که پرچم اسرائیل را نگهداشته ایم. سعی میکنم دلیل اینکه چرا و چه وقت من این پوستر را ارسال کردم را برایتان توضیح دهم. سعی میکنم دلیل اینکه چرا و چه وقت من این پوستر را ارسال کردم را برایتان توضیح دهم.
A few days ago, I was sitting waiting on the line at the grocery store, and the owner and one of the clients were talking to each other, and the owner was explaining to the client that we're going to get 10,000 missiles on Israel. And the client was saying, no, it's 10,000 a day. (Laughter)
چند روز پیش آن، من در صف خواربار فروشی ایستاده بودم، چند روز پیش آن، من در صف خواربار فروشی ایستاده بودم، صاحب مغازه و یکی از مشتریها با هم صحبت میکردند، صاحب مغازه و یکی از مشتریها با هم صحبت میکردند، و صاحب مغازه داشت برای مشتری توضیح میداد که در اسرائیل ما ۱۰٫۰۰۰ موشک خواهیم داشت. و مشتری میگفت که نه، روزی ۱۰٫۰۰۰ تا. ( خنده تماشاگران)
("10,000 missiles") This is the context. This is where we are now in Israel. We have this war with Iran coming for 10 years now, and we have people, you know, afraid. It's like every year it's the last minute that we can do something about the war with Iran. It's like, if we don't act now, it's too late forever, for 10 years now.
( ۱۰٫۰۰۰ موشک) موضوع این بود. این اسرائیل امروز است. الان ده سال که جنگ با ایران در حال آمدن است، و میدونید که مردم میترسند. هرسال میگویند که این آخرین لحظاتی است که ما میتونیم در باره جنگ با ایران یه کاری کنیم. مثل اینکه اگر همین الان کاری نکنید، تا ابد خیلی دیر خواهد بود بیش از ده سال این را میگویند.
So at some point it became, you know, to me, I'm a graphic designer, so I made posters about it and I posted the one I just showed you before. Most of the time, I make posters, I post them on Facebook, my friends like it, don't like it, most of the time don't like it, don't share it, don't nothing, and it's another day. So I went to sleep, and that was it for me. And later on in the night, I woke up because I'm always waking up in the night, and I went by the computer and I see all these red dots, you know, on Facebook, which I've never seen before. (Laughter) And I was like, "What's going on?" So I come to the computer and I start looking on, and suddenly I see many people talking to me, most of them I don't know, and a few of them from Iran, which is -- What? Because you have to understand, in Israel we don't talk with people from Iran. We don't know people from Iran. It's like, on Facebook, you have friends only from -- it's like your neighbors are your friends on Facebook. And now people from Iran are talking to me.
خُب میدونید نقطه نظراتی به ذهنم رسید، من یک طراح گرافیک هستم، بنابراین من پوستری دراین مورد درست کردم و من همان را که قبلا نشانتان دادم را پست کردم. بیشتر اوقات، من پوستر درست میکنم، و در فیسبوک پست میکنم، دوستانم این را دوست دارند و یا دوست ندارند، بیشتر آنها این را دوست ندارند، و این را با اشتراک نمیگذارند، کاری هم نمیکنند، و این روز دیگری بود. خُب من خوابیدم، و برای من همه اش همین بود. کمی بعد در همان شب، از خواب بیدار شدم من همیشه شبها بیدارم و کار میکنم، رفتم پای کامپیوترم و یک نقطه قرمز را دیدم، میدونید، من هرگز این را قبلا در فیسبوک ندیده بودم ( خنده تماشاگران) فکر کردم، "موضوع چیه؟' نشستم پای کامپیوتر و شروع به بررسی کردم، ناگهان دیدم که افراد زیادی با من دارند صحبت میکنند، و بیشتر آنها را من نمیشناسم، و تعدادی از آنها از ایران هستند، چی؟ چونکه شما باید این را بفهمید، در اسرائیل ما با مردم ایران حرف نمیزنیم. من افرادی از ایران را نمیشناسیم مثل اینکه در فیسبوک شما فقط دوستانی از-- همسایههاتون دوستان در فیسبوک شما هستند. و حالا افرادی از ایران با من صحبت میکنند.
So I start answering this girl, and she's telling me she saw the poster and she asked her family to come, because they don't have a computer, she asked her family to come to see the poster, and they're all sitting in the living room crying.
خُب من شروع به پاسخ دادن به این دختر شدم، او به من میگفت که پوستر مرا دیده و از خانواده اش خواسته که بیایند، چونکه آنها کامپیوتر ندارند، از خانواده اش خواسته که بیایند و پوستررا ببینند، آنها در اتاق نشیمن نشستند و گریه کردند.
So I'm like, whoa. I ask my wife to come, and I tell her, you have to see that. People are crying, and she came, she read the text, and she started to cry. And everybody's crying now. (Laughter)
خُب من اینطور شدم، وای از همسرم خواستم که بیاید، بهش گفتم که این را ببیند. مردم گریه میکردند، و او هم آمد و نوشته را خواند و گریه کرد. مردم گریه میکردند، و او هم آمد و نوشته را خواند و گریه کرد. حالا همه گریه میکردند.( خنده تماشاگران)
So I don't know what to do, so my first reflex, as a graphic designer, is, you know, to show everybody what I'd just seen, and people started to see them and to share them, and that's how it started. The day after, when really it became a lot of talking, I said to myself, and my wife said to me, I also want a poster, so this is her. (Laughter) Because it's working, put me in a poster now.
خُب من نمیدانستم چه باید بکنم، خُب به عنوان یک طراح گرافیک اولین واکنش من نشان دادن آنچه که من دیده بودم به دیگران بود، و مردم شروع به دیدن وبه اشتراک گذاشتن این موضوع کردند، و این چگونگی شروع این داستان بود. یک روز بعد، هنگامی که واقعا خیلی در مورد این صحبت کردند، من به خودم گفتم، و همسرم هم به من گفت، من هم یک پوستر میخواهم، خوب این پوستراوست( خنده تماشاگران) چونکه این موثر است، وحالا مرا در یک پوستر قرار بده.
But more seriously, I was like, okay, these ones work, but it's not just about me, it's about people from Israel who want to say something. So I'm going to shoot all the people I know, if they want, and I'm going to put them in a poster and I'm going to share them.
اما موضوع جدیتر، من مثل این بودم که گفتم بسیار خوب این موثر بوده، اما این فقط در برای من نیست، بلکه این برای مردم اسرائیل که میخواهند چیزی را بگویند هست. خُب من میروم به مدرسه و همه افرادی را که میشناسم را اگر بخواهند همه آنها را در یک پوستر قرار میدهم و پوستر را با همه آنها به اشتراک می گذارم.
So I went to my neighbors and friends and students and I just asked them, give me a picture, I will make you a poster. And that's how it started. And that's how, really, it's unleashed, because suddenly people from Facebook, friends and others, just understand that they can be part of it. It's not just one dude making one poster, it's -- we can be part of it, so they start sending me pictures and ask me, "Make me a poster. Post it. Tell the Iranians we from Israel love you too." It became, you know, at some point it was really, really intense. I mean, so many pictures, so I asked friends to come, graphic designers most of them, to make posters with me, because I didn't have the time. It was a huge amount of pictures. So for a few days, that's how my living room was.
بنابراین من به دیدن همسایههایم، دوستان و دانشجویان رفتم و از آنها گفتم که اگر یک عکس به من بدهند من یک پوستر برای آنها درست میکنم. و این چگونگی شروع این داستان بود. این افسار گسیخته بود زیرا که ناگهان مردم، در فیسبوک و سایر جاها متوجه شدند که میتوانند بخشی از این داستان باشند. این فقط درست کردن یک پوستر توسط یک فرد نبود، ما میتونیم بخشی از این باشیم، و مردم شروع به ارسال عکس برای من کردند و به من گفتند، که "من را بخشی از این پوستر کن. و آن را ارسال کن. به ایرانی ها بگو که ما مردم اسرائیل هم شما را دوست داریم." میدونید ، این خیلی خیلی زیاد شده بود. منظورم اینه، عکسهای بسیار زیادی بود، از دوستانم که بیشترشان طراح گرافیک بودند خواستم بیایند، و با من پوستر را درست کنند، چونکه من وقت نداشتم. تعداد خیلی زیادی عکس بود. خُب چند روز بعد، اتاق نشیمن ما اینطوری بود.
And we received Israeli posters, Israeli images, but also lots of comments, lots of messages from Iran. And we took these messages and we made posters out of it, because I know people: They don't read, they see images. If it's an image, they may read it.
و ما عکسهای و پوسترهای اسرائیلی ها را دریافت کردیم، اما نقطه نظرات زیادی و پیامهای زیادی هم از ایران دریافت کردیم ما این پیامها را داشتیم و از آنها پوستر درست کردیم، زیرا من مردم را میشناسم: آنها نمیخوانند آنها تصاویر را نگاه میکنند. اگر تصویر داشته باشد ممکنه که آن را بخوانند.
So here are a few of them.
خُب اینجا چندتایی از آنها هست.
("You are my first Israelian friend. I wish we both get rid of our idiot politicians, anyway nice to see you!")
( "تو اولین دوست اسرائیلی من هستی. آرزو میکنم که هر دو ما از این ایده احمقانه سیاسی خلاص شویم، به هر صورت خوشحالم که تو را دیدم")
("I love that blue. I love that star. I love that flag.") This one is really moving for me because it's the story of a girl who has been raised in Iran to walk on an Israeli flag to enter her school every morning, and now that she sees the posters that we're sending, she starts -- she said that she changed her mind, and now she loves that blue, she loves that star, and she loves that flag, talking about the Israeli flag, and she wished that we'd meet and come to visit one another, and just a few days after I posted the first poster.
("من این رنگ آبی را دوست دارم. من این ستاره را دوست دارم. و من این پرچم را دوست دارم ") این یکی واقعا در من اثر گذاشت چونکه این درباره دختریست که در ایران بزرگ شده و که هر روز صبح باید برای وارد شدن به مدرسه از روی پرچه اسرائیل راه برود، و حالا او پوستری را کا ما فرستادیم را میبینید، او شروع کرد--- او گفت که نظرش را عوض میکند، و حالا رنگ آبی را را دوست داره و این ستاره را دوست داره، و همچین این پرچم دوست داره، و درباره پرچم اسرائیل حرف میزنه، آرزو کرد که ما بتونیم همدیگر را ببینیم، و این فقط چند روز بعد از اینکه من اولین پوستر را پست کرده بودم بود.
The day after, Iranians started to respond with their own posters. They have graphic designers. What? (Laughter) Crazy, crazy. So you can see they are still shy, they don't want to show their faces, but they want to spread the message. They want to respond. They want to say the same thing. So. And now it's communication. It's a two-way story. It's Israelis and Iranians sending the same message, one to each other.
روز بعد، ایرانیها شروع به پاسخ دادن به پوسترخودشان کردند. آنها طراحان گرافیک دارند. چی؟ ( خنده تماشاگران) دیوانگی، دیوانگی خُب شما میتونید که هنوز آنها خجالت میکشند و نمیخواهند که صورتشان را نشان دهند، اما میخواهند این پیام را پخش میکنند. آنها میخواستند که واکنش نشان دهند. آنها میخواهند چیزی را بگویند. خُب. حالا گفتگو و ارتباط برقرار شده. این داستان دو طرفه شده. این اسرائیلیها و ایرانیها هست ارسال پیامهای مشابه به یکدیگر.
("My Israeli Friends. I don't hate you. I don't want War.")
(" دوستان اسرائیلی. من از شما متنفر نیستم. من جنگ نمیخواهم"
This never happened before, and this is two people supposed to be enemies, we're on the verge of a war, and suddenly people on Facebook are starting to say, "I like this guy. I love those guys." And it became really big at some point.
این هرگز اتفاق نیافتاده بود، و اینجا دو نفر هستند که قاعدتا باید هم دشمن باشند، ما در آستانه جنگ هستیم، و ناگهان افرادی در فیسبوک شروع به گفتن اینکه " من این فرد را دوست دارم. من این مردم را دوست دارم. " کردند و این تبدیل به موضوع بزرگی شد.
And then it became news. Because when you're seeing the Middle East, you see only the bad news. And suddenly, there is something that was happening that was good news. So the guys on the news, they say, "Okay, let's talk about this." And they just came, and it was so much,
و سپس این تبدیل به یک خبر شد. از آنجا که وقتی که شمابه اخبار خاورمیانه نگاه میکنیم ، شما فقط خبر بد میبینید. ناگهان، چیزی در حال وقوع بود که خبر خوبی بود. بنابر این افراد در واحد خبر گفتند که این خبر خوبیست. "بسیار خوب، اجازه دهید در این مورد صحبت کنیم." و آنها آمدند و این خیلی بود
I remember one day, Michal, she was talking with the journalist, and she was asking him, "Who's gonna see the show?"And he said, "Everybody."
به خاطر میآورم که یک روز، میخال او با خبرنگاران صحبت می کرد، " چه کسی این برنامه را خواهد دید؟ " و او گفت، " همه."
So she said, "Everybody in Palestine, in where? Israel? Who is everybody?""Everybody."
"همه در فلسطین، در کجا؟ اسرائیل؟ همه چه کسانی هستند؟" " همه."
They said, "Syria?" "Syria."
آنها گفتند، "سوریه؟ " سوریه "
"Lebanon?""Lebanon." At some point, he just said, "40 million people are going to see you today. It's everybody." The Chinese. And we were just at the beginning of the story.
"لبنان؟ " " لبنان " او گفت، " ۴۰ میلیون نفر امروز این را خواهند دید. " همه جا." چین. و ما تازه اول داستان بودیم.
Something crazy also happened. Every time a country started talking about it, like Germany, America, wherever, a page on Facebook popped up with the same logo with the same stories, so at the beginning we had "Iran-Loves-Israel," which is an Iranian sitting in Tehran, saying, "Okay, Israel loves Iran? I give you Iran-Loves-Israel." You have Palestine-Loves-Israel. You have Lebanon that just -- a few days ago. And this whole list of pages on Facebook dedicated to the same message, to people sending their love, one to each other.
چیز عجیبی دیگری هم افتاد. هرگاه در کشوری مردم شروع به صحبت در این باره کردند، مثل آلمان، آمریکا و هر جایی، یک صفحه جدیدی ایجاد میشود با لوگوی مشابه و با داستان مشابه، خُب در ابتدا ما " ایران عاشق اسرائیل هست" که یک ایرانی مستقر در تهران گفت، " چرا <اسرائیل عاشق ایران هست > نباشد ؟ من به شما<ایران عاشق اسرائیل هست> را دادم." شما <فلسطین عاشق اسرائیل هست> را دارید. فقط چند روز پیش- ما لبنان صفحه را هم داشتیم. و این همه صفحات توی فیسبوک به پیام مشابهی اختصاص یافتند، برای مردمی که دوستیشان را برای همدیگر ارسال کردند.
The moment I really understood that something was happening, a friend of mine told me, "Google the word 'Israel.'" And those were the first images on those days that popped up from Google when you were typing, "Israel" or "Iran." We really changed how people see the Middle East. Because you're not in the Middle East. You're somewhere over there, and then you want to see the Middle East, so you go on Google and you say, "Israel," and they give you the bad stuff. And for a few days you got those images. Today the Israel-Loves-Iran page is this number, 80,831, and two million people last week went on the page and shared, liked, I don't know, commented on one of the photos.
در این لحظه من واقعا متوجه شدم که چیزی در حال وقوع است، یکی از دوستانم به من گفت، "واژه اسرائیل را گوگل کن." و این اولین تصویر در آن روز ها بود که در جستجوی گوگل نشان داده میشد هنگامی که شما "اسرائیل" و یا "ایران" را تایپ میکردید. ما واقعا نگاه مردم را به خاورمیانه تغییر دادیم. چونکه شما در خاورمیانه نیستید. شما جایی بیرون از خاورمیانهاید، و هنگامی که میخواهید خاورمیانه را ببینید، خُب شما میروید توی سایت گوگل و مینویسید "اسرائیل" و آنها به شما چیزهای بدی را ارائه میدهند. وبعد از چند روزاین تصاویر را دریافت کردید. امروز تعداد ۸۰٫۸۳۱ نفر صفحه<اسرئیل عاشق ایران هست> را دوست داشتن، و هر هفته ۲ میلیون وارد این صفحه میشوند و آن را به اشتراک میگذارند، دوست دارند، نمیدونم، و یا آنکه روی آن نقطه نظراتشون را مینویسند.
So for five months now, that's what we are doing, me, Michal, a few of my friends, are just making images. We're showing a new reality by just making images because that's how the world perceives us. They see images of us, and they see bad images. So we're working on making good images. End of story.
خُب این کاریست که ما در پنج ماه گذشته انجام دادیم، من ، میخال، و چند تا از دوستانم، فقط تصویر درست میکنند. ما با درست کردن این تصاویر واقعیت نوی را نشان میدهیم ما با درست کردن این تصاویر واقعیت نوی را نشان میدهیم زیرا جهان ما را اینگونه میشناسد. آنها تصاویری از ما میبینند، و تصاویر بد را میبینند. خُب ما داریم کار مینیم که تصاویر بهتری درست کنیم. پایان داستان.
Look at this one. This is the Iran-Loves-Israel page. This is not the Israel-Loves-Iran. This is not my page. This is a guy in Tehran on the day of remembrance of the Israeli fallen soldier putting an image of an Israeli soldier on his page. This is the enemy. What?
به این یکی نگاه کنید. این صفحه ایران- عاشق- اسرائیل است می باشد این صفحه اسرائیل- عاشق - ایران است نمیباشد . این صفحه من نیست. این یک فردی در تهران هست که در روز یادمان سرباز اسرائیلی است که یک تصویر از یک سرباز اسرائیلی را در صفحه خود قرار داده. که یک تصویر از یک سرباز اسرائیلی را در صفحه خود قرار داده. این دشمن است. چی؟
("Our heartfelt condolences to the families who lost their dearests in terror attack in Bulgaria")
(تسلیت قلبی برای خانواده ای که عزیزشان را در حمله تروریستی در بلغارستان از دست داده اند ")
And it's going both ways. It's like, we are showing respect, one to each other. And we're understanding. And you show compassion. And you become friends. And at some point, you become friends on Facebook, and you become friends in life. You can go and travel and meet people. And I was in Munich a few weeks ago. I went there to open an exposition about Iran and I met there with people from the page that told me, "Okay, you're going to be in Europe, I'm coming. I'm coming from France, from Holland, from Germany," of course, and from Israel people came, and we just met there for the first time in real life. I met with people that are supposed to be my enemies for the first time. And we just shake hands, and have a coffee and a nice discussion, and we talk about food and basketball. And that was the end of it. Remember that image from the beginning? At some point we met in real life, and we became friends.
و این در هر دو شیوه بود این مثل اینکه ما احترام به یکدیگر را نشان میدهیم. و ما میفهمیم . و شما همدردیتان را نشان میدهید. و شما دوستان ما میشوید. و با همین مضمون، شما در فیسبوک ( همدیگر )دوست می شوید و دوستی برای زندگی. میتوانید به سفر بروید و مردم را ملاقات کنید. من چند هفته پیش مونیخ بودم. من برای افتتاح یک نمایشگاه درباره ایران به آنجا رفتم و افرادی را در صفحه فیسبوک دیدم که به من گفتند،"بسیار خوب، تو به اروپا میروی، من هم میآیم. من هم از فرانسه میآیم من از هلند، من از آلمان میایم" و از اسرائیل هم افرادی آمدند، و ما در زندگی واقعی برای اولین بار همدیگر را دیدم. من افرادی را دیدم که گمان میشد از ابتدا دشمن من باشند. ما با هم دست دادیم، من افرادی را دیدم که گمان میشد از ابتدا دشمن من باشند. ما با هم دست دادیم، و با هم یک قهوه خوردیم و گفتگوی خوبی با هم داشتیم، ما درباره غذا و بسکتبال با هم صحبت کردیم. و این پایان این داستان بود. آیا تصویر ابتدای داستان به یاد می آورید؟ به شکلی ما همدیگر را در زندگی واقعی ملاقات کردیم، و ما دوست شدیم.
And it goes the other way around. Some girl that we met on Facebook never been in Israel, born and raised in Iran, lives in Germany, afraid of Israelis because of what she knows about us, decides after a few months of talking on the Internet with some Israelis to come to Israel, and she gets on the plane and arrives at Ben Gurion and says, "Okay, not that big a deal."
و این به شیوه ای در جاهای دیگر هم صورت میگیرد. دختری را که ما در صفحه فیسبوک دیدیم هرگز در اسرائیل نبوده، در ایران متولد و بزرگ شده، و در آلمان زندگی میکند، از اسرائیل میترسد به خاطر آنچه که درباره ما میداند، بعد از چند ماهی که با چند اسرائیلی در اینترنت صحبت کردند تصمیم گرفت که به اسرائیل سفر کند، او یا یک بلیط هواپیما خرید و در بن قارین پیاده شد و گفت،"بسیار خوب، کار سختی نبود. "
So a few weeks ago, the stress is getting higher, so we start this new campaign called "Not ready to die in your war." I mean, it's plus/minus the same message, but we wanted really to add some aggressivity to it. And again, something amazing happened, something that we didn't have on the first wave of the campaign. Now people from Iran, the same ones who were shy at the first campaign and just sent, you know, their foot and half their faces, now they're sending their faces, and they're saying, "Okay, no problem, we're into it. We are with you." Just read where those guys are from. And for every guy from Israel, you've got someone from Iran. Just people sending their pictures. Crazy, yes?
خُب چند روز پیش، تنش بالاتر رفت، ما این کمپینگ جدید را شروع کردیم که اسمش" در جنگ خودت واقعا نمیر" است. منظورم اینه بعلاوه / منهای همان پیام است، اما ما میخواهیم کمی تکاپو به آن اضافه کنیم. و دوباره، یک چیز فوق العاده اتفاق افتاد چیزی که ما در ابتدای موج کمپینگ نمیدانستیم. افرادی از ایران ، همان کسانی که در کمپینگ اولیه خجالتی بودند، میدونید، افرادی از ایران ، همان کسانی که در کمپینگ اولیه خجالتی بودند، میدونید، و فقط پایشان و یا نیمه صورتشان را برای ما فرستادند، حالا تصاویر صورتشان را برای ما میفرستادند، و میگفتند، " بسیار خوب، مشگلی نیست، ما هم هستیم، ما با شمایم. " فقط بخوانید که این افراد از کجا آمدند. و برای هر شخصی از اسرائیل، شما یک نفر از ایران دارید. مردم فقط عکسهایشان را برای همدیگر میفرستند. دیوانگیه، بله؟
So -- (Applause)
خُب-- ( تشویق تماشاگران)
So you may ask yourself, who is this dude?
خُب شاید شما از خودتان بپرسید، این فرد کیست؟
My name is Ronny Edry, and I'm 41, I'm an Israeli, I'm a father of two, I'm a husband, and I'm a graphic designer. I'm teaching graphic design. And I'm not that naive, because a lot of the time I've been asked, many times I've been asked, "Yeah, but, this is really naive, sending flowers over, I mean — "
نام من راننی ادری هست، ۴۱ ساله و اسرائیلی هستم من پدر دو فرزند هستم، و همسر دارم، من یک طراح گرافیک هستم. و طراحی گرافیک را تدریس میکنم. من بی تجربه وخام نیستم زیرا خیلی از اوقات از من سوال شده است، زمانهای زیادی از من سوال شده،" بله این سادگی و ناپختگی کامل است، فرستادن گل ، منظورم اینه---"
I was in the army. I was in the paratroopers for three years, and I know how it looks from the ground. I know how it can look really bad. So to me, this is the courageous thing to do, to try to reach the other side before it's too late, because when it's going to be too late, it's going to be too late. And sometimes war is inevitable, sometimes, but maybe [with] effort, we can avoid it. Maybe as people, because especially in Israel, we're in a democracy. We have the freedom of speech, and maybe that little thing can change something. And really, we can be our own ambassadors. We can just send a message and hope for the best.
من در ارتش بودم. من برای سه سال در بخش چتربازی ارتش بودم، و میدونم از پائین این چطور دیده میشود. و میدونم که این چطور میتواند بسیار بد دید شود. خُب برای من، انجام چنین کاری شجاعت است، برای رسید به طرف دیگر قبل از اینکه خیلی دیر شود، زیرا وقتی که وقتی که خیلی دیر باشه دیگه آب از سر گذشته. گاهی اوقات چنگ اجتناب ناپذیره، گاهی اوقات اما شاید با کمی تلاش، ما بتوانیم مانع آن شویم. شاید به عنوان شهروند، بخصوص در اسرائیل، ما در دموکراسی زندگی میکنیم. ما آزادیم تا حرفهایمان را بزنیم، و شاید این کار کوچک بتوان چیزی را تغییر دهد. و واقعا ما بتوانیم سفیران خودمان باشیم ما میتوانیم فقط یک پیام بفرستیم و بهترین ها را آرزو کنیم.
So I want to ask Michal, my wife, to come with me on the stage just to make with you one image, because it's all about images. And maybe that image will help us change something. Just raise that. Exactly. And I'm just going to take a picture of it, and I'm just going to post it on Facebook with kind of "Israelis for peace" or something.
میخواهم از میخل همسرم بخواهم، بر روی صحنه بیاید تا با شما یک تصویر را درست کنیم، زیرا همه این درباره تصاویر بود. و شاید این تصاویر به ما کمک کند چیزی را تغییر دهیم. فقط آن را بالا ببرید. دقیقا. قصد دارم یک عکس بگیرم، و میخواهم این را در فیسبوک پست کنم با نوعی " اسرائیل برای صلح" و یا چیزی نظیر این.
Oh my God. Don't cry.
آه خدای من. گریه نکن
Thank you guys. (Applause)
دوستان بسیار سپاسگزارم. ( تشویق تماشاگران)