When I was about three or four years old, I remember my mum reading a story to me and my two big brothers, and I remember putting up my hands to feel the page of the book, to feel the picture they were discussing.
یادم می آید وقتی تنها سه یا چهار سال داشتم، مادرم داستانی را برای من و دو برادر بزرگ ترم می خواند، و یادم می آید که دستانم را روی کتاب می گذاشتم، تا صفحه ی کتاب را احساس کنم، تا عکسی را که آن ها درباره اش صحبت می کردند احساس کنم.
And my mum said, "Darling, remember that you can't see and you can't feel the picture and you can't feel the print on the page."
و مادرم می گفت، "عزیزم، تو نمی توانی ببینی، و نمی توانی عکس را احساس کنی، و نمی توانی چاپ روی صفحه را احساس کنی."
And I thought to myself, "But that's what I want to do. I love stories. I want to read." Little did I know that I would be part of a technological revolution that would make that dream come true.
و من با خودم فکر کردم، "اما این کاری است که می خواهم انجام دهم. من عاشق داستان ها هستم. من دوست دارم کتاب بخوانم." و حتی فکرش را هم نمی کردم که من بخشی از انقلاب تکنولوژیکی باشم که این رؤیا را به حقیقت پیوند خواهد داد.
I was born premature by about 10 weeks, which resulted in my blindness, some 64 years ago. The condition is known as retrolental fibroplasia, and it's now very rare in the developed world. Little did I know, lying curled up in my prim baby humidicrib in 1948 that I'd been born at the right place and the right time, that I was in a country where I could participate in the technological revolution.
من حدود ۶۴ سال پیش، ۱۰ هفته زود تر از موعد به دنیا آمدم، که منجر به نابینایی من شد. مشکل من به عنوان بسته شدن رگ های شبکیه ی چشم شناخته شد، در حالی که این مشکل در حال حاضر در کشور های پیشرفته فوق العاده نادر است. و موقعی که در سال ۱۹۴۸ در پوشک نرمم مچاله شده بودم، حتی فکرش را هم نمی کردم که در مکان و زمان درستی به دنیا آمدم، که در مکان و زمان درستی به دنیا آمدم، و این که در کشوری بودم که می توانستم در آن جا در انقلاب تکنولوژی اش شرکت کنم.
There are 37 million totally blind people on our planet, but those of us who've shared in the technological changes mainly come from North America, Europe, Japan and other developed parts of the world. Computers have changed the lives of us all in this room and around the world, but I think they've changed the lives of we blind people more than any other group. And so I want to tell you about the interaction between computer-based adaptive technology and the many volunteers who helped me over the years to become the person I am today. It's an interaction between volunteers, passionate inventors and technology, and it's a story that many other blind people could tell. But let me tell you a bit about it today.
۳۷ میلیون انسان کاملاً نابینا در دنیا زندگی می کنند، اما آن هایی که در تکنولوژی های جدید همکاری و از آن ها استفاده می کنند غالباً از آمریکای شمالی، اروپا، ژاپن و سایر کشور های پیشرفته ی جهان هستند. کامپیوتر ها زندگی همه ی ما را در این سالن، و سراسر جهان تغییر داده اند، اما به نظر من آن ها زندگی ما افراد نابینا را بیشتر از انسان های دیگر تغییر داده اند. و بنابراین می خواهم با شما درباره ی تعامل میان تکنولوژی هایی که بر پایه ی کامپیوتر ها ساخته شده اند با داوطلب هایی که در این چند سال به من کمک کردند تا تبدیل به کسی بشوم که امروز شدم. تعاملی میان داوطلبان، مخترعان مشتاق و تکنولوژی وجود دارد، و این داستانیست که انسان های نابینای دیگر نیز می توانند تأیید کنند. اما اجازه بدهید امروز کمی درباره ی آن با شما صحبت کنم.
When I was five, I went to school and I learned braille. It's an ingenious system of six dots that are punched into paper, and I can feel them with my fingers. In fact, I think they're putting up my grade six report. I don't know where Julian Morrow got that from. (Laughter) I was pretty good in reading, but religion and musical appreciation needed more work. (Laughter)
وقتی 5 ساله بودم، به مدرسه رفتم و خط بریل را یاد گرفتم. خط بریل سیستم نبوغ آمیزی از شش نقطه است که روی کاغذ پانچ شده اند، و من می توانم آن ها را با انگشتانم احساس کنم. راستش، من فکر می کنم آن ها کارنامه ی کلاس ششمم را نشان می دهند. نمی دانم جولیان مارو (کمدین تلویزیونی استرالیایی که مصاحبه ای با پرفسور داشت) آن را از کجا پیدا کرد. (خنده ی حاضرین) من خیلی خوب می خواندم. البته دینی و موسیقی نیاز به تمرین بیشتری داشتند. (خنده ی حاضرین)
When you leave the opera house, you'll find there's braille signage in the lifts. Look for it. Have you noticed it? I do. I look for it all the time.
وقتی که شما سالن اپرا را ترک می کنید، می بینید که روی دکمه ی آسانسور ها علائم بریل وجود دارد. دنبالش بگردید. آیا تا به حال دقت کرده بودید؟ من این کار را کرده ام. تمام مدت دنبالش می گردم.
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
When I was at school, the books were transcribed by transcribers, voluntary people who punched one dot at a time so I'd have volumes to read, and that had been going on, mainly by women, since the late 19th century in this country, but it was the only way I could read. When I was in high school, I got my first Philips reel-to-reel tape recorder, and tape recorders became my sort of pre-computer medium of learning. I could have family and friends read me material, and I could then read it back as many times as I needed. And it brought me into contact with volunteers and helpers. For example, when I studied at graduate school at Queen's University in Canada, the prisoners at the Collins Bay jail agreed to help me. I gave them a tape recorder, and they read into it. As one of them said to me, "Ron, we ain't going anywhere at the moment."
وقتی مدرسه می رفتم، کتاب ها توسط بازنویسان بریل به خط بریل در می آمد، افراد داوطلبی که این نقطه ها را پانچ کردند، تا من کتاب های بسیاری برای خواندن داشته باشم، و این کار از اواخر قرن ۱۹ در این کشور، غالباً توسط زنان انجام می شد، اما این تنها راهی بود که می توانستم از طریق آن کتاب بخوانم. وقتی در دبیرستان بودم، اولین ضبط صوت با نوار کاست فیلیپسم را خریدم، و ضبط صوت ها اولین واسطه های یادگیری شبه کامپیوتری من شدند. و ضبط صوت ها اولین واسطه های یادگیری شبه کامپیوتری من شدند. من می توانستم از خانواده و دوستانم بخواهم چیزی را برایم بخوانند، و بعداً می توانستم هر قدر که می خواستم به آن ها گوش کنم. و بعداً می توانستم هر قدر که می خواستم به آن ها گوش کنم. و این روش مرا با داوطلبان و کسانی که کمک می کردند در ارتباط قرار می داد. و این روش مرا با داوطلبان و کسانی که کمک می کردند در ارتباط قرار می داد. به طور مثال، وقتی من در یک کالج در دانشگاه "کویین" در کانادا درس می خواندم، زندانیان زندان "کالینز بِی" قبول کردند که به من کمک کنند. من به آن ها یک ضبط صوت دادم، و آن ها کتاب ها را روی نوار می خواندند. یکی از آن ها به من گفت، "رون، از وقتی تو آمدی ما دلمان نمی خواهد جای دیگری باشیم."
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
But think of it. These men, who hadn't had the educational opportunities I'd had, helped me gain post-graduate qualifications in law by their dedicated help.
اما کمی فکر کنید. این افراد، کسانی که موقعیت تحصیلی را که من داشتم نداشتند، به من کمک کردند تا با کمک های شایانشان در رشته ی حقوق فارغ التحصیل بشوم.
Well, I went back and became an academic at Melbourne's Monash University, and for those 25 years, tape recorders were everything to me. In fact, in my office in 1990, I had 18 miles of tape. Students, family and friends all read me material. Mrs. Lois Doery, whom I later came to call my surrogate mum, read me many thousands of hours onto tape. One of the reasons I agreed to give this talk today was that I was hoping that Lois would be here so I could introduce you to her and publicly thank her. But sadly, her health hasn't permitted her to come today. But I thank you here, Lois, from this platform.
خب، من برگشتم و در دانشگاه موناش شهر ملبورن به تدریس پرداختم، و به مدت ۲۵ سال، ضبط صوت ها همه چیز من بودند. در حقیقت، در دفتر من در ۱۹۹۰، من حدود ۲۹ کیلومتر نوار داشتم. دانشجویان، اعضای خانواده و دوستانم همگی روی آن نوار ها برای من کتاب خوانده بودند. خانم لویس داوری، کسی که من بعداً او را مادرخوانده ی خودم نامیدم، هزاران ساعت از صدایش را روی نوار برایم ضبط کرد. یکی از دلایلی که من پذیرفتم تا این سخنرانی را امروز انجام دهم، این بود که امیدوار بودم خانم لویس این جا باشد تا من بتوانم او را به شما معرفی کنم، و در حضور جمع از او تشکر کنم. اما متأسفانه، شرایط سلامتی او اجازه نداد که امروز در این جمع حاضر باشد. اما لویس، من از همین جا از تو تشکر می کنم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)
I saw my first Apple computer in 1984, and I thought to myself, "This thing's got a glass screen, not much use to me." How very wrong I was. In 1987, in the month our eldest son Gerard was born, I got my first blind computer, and it's actually here. See it up there? And you see it has no, what do you call it, no screen. (Laughter) It's a blind computer. (Laughter) It's a Keynote Gold 84k, and the 84k stands for it had 84 kilobytes of memory. (Laughter) Don't laugh, it cost me 4,000 dollars at the time. (Laughter) I think there's more memory in my watch.
من اولین کامپیوتر اپلم را در سال ۱۹۸۴ دیدم، و من با خودم فکر کردم، "این وسیله یک صفحه ی شیشه ای دارد، پس فایده ی زیادی برای من ندارد." اما سخت در اشتباه بودم. در سال ۱۹۸۷، در ماهی که بزرگ ترین پسرم، جرارد، به دنیا آمد، من اولین کامپیوتر مخصوص نابینایانم را به دست آوردم، و این وسیله در حال حاضر این جاست. آیا آن را می بینید؟ و همان طور که می بینید این وسیله، قسمتی که شما به آن مانیتور می گویید را ندارد. (خنده ی حاضرین) این یک کامپیوتر مخصوص نابینایان است. (خنده ی حاضرین) این یک "کی نوت گلد 84k" است، و 84k بیانگر این است که این دستگاه ۸۴ کیلوبایت حافظه داشت. (خنده ی حاضرین) نخندید، این دستگاه در زمان خودش ۴٫۰۰۰ دلار برای من هزینه برداشت. (خنده ی حاضرین) فکر کنم حافظه ی ساعت مچی من از آن بیشتر باشد.
It was invented by Russell Smith, a passionate inventor in New Zealand who was trying to help blind people. Sadly, he died in a light plane crash in 2005, but his memory lives on in my heart. It meant, for the first time, I could read back what I had typed into it. It had a speech synthesizer. I'd written my first coauthored labor law book on a typewriter in 1979 purely from memory. This now allowed me to read back what I'd written and to enter the computer world, even with its 84k of memory.
این کامپیوتر توسط راسل اسمیت، یک مخترع نیوزلندی با ذوق ساخته شد که تلاش می کرد به انسان های نابینا کمک کند. در کمال تأسف، او در یک سانحه ی کوچک هوایی در سال ۲۰۰۵ کشته شد، اما خاطره اش در قلب من زنده است. به وسیله ی این دستگاه، برای اولین بار، من می توانستم چیزی را که با آن نوشته بودم دوباره بخوانم. این دستگاه یک سیستم بازخوان متون داشت. من اولین کتاب حقوق کارگری خودم به کمک یک نویسنده ی دیگر را در سال ۱۹۷۹ با دستگاهی نوشتم که قابل بازخوانی نبود. این دستگاه حالا به من اجازه می داد چیزی را که نوشته ام دوباره بخوانم و به من اجازه می داد که به دنیای کامپیوتر ها وارد شوم، اگرچه با ۸۴ کیلوبایت حافظه.
In 1974, the great Ray Kurzweil, the American inventor, worked on building a machine that would scan books and read them out in synthetic speech. Optical character recognition units then only operated usually on one font, but by using charge-coupled device flatbed scanners and speech synthesizers, he developed a machine that could read any font. And his machine, which was as big as a washing machine, was launched on the 13th of January, 1976. I saw my first commercially available Kurzweil in March 1989, and it blew me away, and in September 1989, the month that my associate professorship at Monash University was announced, the law school got one, and I could use it. For the first time, I could read what I wanted to read by putting a book on the scanner. I didn't have to be nice to people!
در سال ۱۹۷۴، ری کورزویل بزرگ، مخترع آمریکایی، روی ساختن ماشینی که می توانست کتاب ها را اسکن کند و آن ها را با سیستم بازخوانی پخش کند کار کرد. دستگاه های تشخیص کاراکتر ها به وسیله ی نور معمولاً تنها یک فونت از حروف را تشخیص می دادند، اما او با استفاده از اسکنر های تخت با مانیتور های ساده و سیستم بازخوان متون، دستگاهی درست کرد که می توانست هر فونتی از حروف را بخواند. و دستگاه او، که به بزرگی یک دستگاه شست و شوی زمین بود، در ۱۳ ژانویه ی ۱۹۷۶ شروع به کار کرد. من اولین کورزویلم را در مارس ۱۹۸۹ به دست آوردم، و این اختراع مرا شگفت زده کرد، و در سپتامبر ۱۹۸۹، ماهی که در دانشگاه موناش مقام استادیاری به من داده شد، دانشکده ی حقوق یک دستگاه از آن ها را خرید، و من می توانستم از آن استفاده کنم. برای اولین بار، من می توانستم آن چیزی را که می خواستم با قرار دادن یک کتاب بر روی اسکنر بخوانم. دیگر مجبور نبودم با بقیه مهربان باشم!
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
I no longer would be censored. For example, I was too shy then, and I'm actually too shy now, to ask anybody to read me out loud sexually explicit material. (Laughter) But, you know, I could pop a book on in the middle of the night, and -- (Laughter) (Applause)
من دیگر مجبور نبودم چیز هایی را که می خواهم بخوانم سانسور کنم. به طور مثال، من خیلی خجالتی بودم، و راستش همین الآن هم خجالت می کشم که از کسی بخواهم که درباره ی مسائل بی پرده ی جنسی برای من چیزی بخواند. (خنده ی حاضرین) اما، می دانید، من می توانستم نیمه شب کتابی را بردارم و گوش دهم -- (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
Now, the Kurzweil reader is simply a program on my laptop. That's what it's shrunk to. And now I can scan the latest novel and not wait to get it into talking book libraries. I can keep up with my friends.
در حال حاضر، سیستم پخش متون کورزویل یک برنامه ی ساده بر روی لپ تاپم است. کل آن دستگاه به یک نرم افزار ساده خلاصه شد. و حالا من می توانم آخرین رمان های چاپ شده را اسکن کنم و دیگر نیازی ندارم که صبر کنم تا آن کتاب ها به کتاب های صوتی تبدیل شوند. من می توانم همچنان با دوستانم باشم.
There are many people who have helped me in my life, and many that I haven't met. One is another American inventor Ted Henter. Ted was a motorcycle racer, but in 1978 he had a car accident and lost his sight, which is devastating if you're trying to ride motorbikes. He then turned to being a waterskier and was a champion disabled waterskier. But in 1989, he teamed up with Bill Joyce to develop a program that would read out what was on the computer screen from the Net or from what was on the computer. It's called JAWS, Job Access With Speech, and it sounds like this.
افراد زیادی هستند که به من در زندگیم کمک کردند، که بسیاری از آن ها را ملاقات نکرده ام. یکی از آن ها مخترع آمریکایی دیگری به نام تد هنتر بود. تد یک موتورسوار مسابقه ای بود، اما در سال ۱۹۷۸ او با یک خودرو تصادف کرد و بیناییش را از دست داد، که برای یک موتورسوار اتفاق واقعاً دردناکیست. سپس او به اسکی روی آب پرداخت و یک قهرمان معلول اسکی روی آب شد. اما در سال ۱۹۸۹، او به کمک بیل جویس، برنامه ای را ابداع کردند که می توانست چیزی را که روی صفحه ی کامپیوتر نوشته شده است چه از روی اینترنت و چه از فایلی که روی کامپیوتر است بخواند. به آن جاوز گفته می شد، کار همراه با سخن گفتن (JAWS، Job Access With Speech) و صدای آن این طور بود.
(JAWS speaking)
(صدای سیستم جاوز)
Ron McCallum: Isn't that slow?
رون مک کالوم: زیادی آهسته نبود؟
(Laughter) You see, if I read like that, I'd fall asleep. I slowed it down for you. I'm going to ask that we play it at the speed I read it. Can we play that one?
(خنده ی حاضرین) می بینید، اگر من بخواهم چیزی را این طوری بخوانم، خوابم می برد. من سرعت آن را برای شما آهسته کردم. خواهش می کنم آن را با سرعت اصلی پخش کنید. می شود کلیپ صوتی دوم را پخش کنید؟
(JAWS speaking)
(صدای سیستم جاوز)
(Laughter)
(خنده ی حاضرین)
RM: You know, when you're marking student essays, you want to get through them fairly quickly.
رون: می دانیید، وقتی شما به برگه ی دانشجویانتان نمره می دهید، واقعاً دوست دارید هر چه سریع تر از شر آن ها خلاص شوید.
(Laughter) (Applause)
(خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
This technology that fascinated me in 1987 is now on my iPhone and on yours as well. But, you know, I find reading with machines a very lonely process. I grew up with family, friends, reading to me, and I loved the warmth and the breath and the closeness of people reading. Do you love being read to? And one of my most enduring memories is in 1999, Mary reading to me and the children down near Manly Beach "Harry Potter and the Philosopher's Stone." Isn't that a great book? I still love being close to someone reading to me. But I wouldn't give up the technology, because it's allowed me to lead a great life.
این تکنولوژی که در سال ۱۹۸۷ مرا شگفت زده کرد، در حال حاضر بر روی گوشی آی فون من و تمام شما هم هست. اما، می دانید، من احساس کردم خواندن به وسیله ی ماشین ها، کار بسیار دلتنگ کننده ای است. من با صدای کتاب خواندن خانواده ام و دوستانم بزرگ شدم، و من گرما و صدای نفس و نزدیکی افرادی را که برایم کتاب می خواندند دوست داشتم. آیا شما دوست دارید کسی برای شما کتاب بخواند؟ و یکی از ماندگار ترین خاطراتی که دارم، مربوط به سال ۱۹۹۹ می شود، که مری برای من و بچه هایمان نزدیک ساحل منلی کتاب "هری پاتر و سنگ جادو" را می خواند. آیا کتاب فوق العاده ای نبود؟ من هنوز دوست دارم کسانی که برایم کتاب می خوانند، افراد نزدیکی به من باشند. اما تکنولوژی را کنار نمی گذارم، زیرا به من اجازه داد تا زندگی فوق العاده ای داشته باشم.
Of course, talking books for the blind predated all this technology. After all, the long-playing record was developed in the early 1930s, and now we put talking books on CDs using the digital access system known as DAISY. But when I'm reading with synthetic voices, I love to come home and read a racy novel with a real voice.
البته، کتاب های گویا برای افراد نابینا پیش از تمام این تکنولوژی ها وجود داشته اند. با این همه، ضبط صدای طولانی مدت، در اوایل دهه ی ۱۹۳۰ ابداع شد، و ما در حال حاضر کتاب های گویا را با استفاده از سیستم دسترسی دیجیتالی به نام دِیزی بر روی سی دی قرار می دهیم. اما وقتی من به وسیله ی سیستم های باز خوان کتابی را می خوانم، دوست دارم به خانه بروم، و یک رمان هیجان انگیز را با یک صدای واقعی گوش دهم.
Now there are still barriers in front of we people with disabilities. Many websites we can't read using JAWS and the other technologies. Websites are often very visual, and there are all these sorts of graphs that aren't labeled and buttons that aren't labeled, and that's why the World Wide Web Consortium 3, known as W3C, has developed worldwide standards for the Internet. And we want all Internet users or Internet site owners to make their sites compatible so that we persons without vision can have a level playing field. There are other barriers brought about by our laws. For example, Australia, like about one third of the world's countries, has copyright exceptions which allow books to be brailled or read for we blind persons. But those books can't travel across borders. For example, in Spain, there are a 100,000 accessible books in Spanish. In Argentina, there are 50,000. In no other Latin American country are there more than a couple of thousand. But it's not legal to transport the books from Spain to Latin America. There are hundreds of thousands of accessible books in the United States, Britain, Canada, Australia, etc., but they can't be transported to the 60 countries in our world where English is the first and the second language. And remember I was telling you about Harry Potter. Well, because we can't transport books across borders, there had to be separate versions read in all the different English-speaking countries: Britain, United States, Canada, Australia, and New Zealand all had to have separate readings of Harry Potter.
اما هنوز در برابر ما افراد معلول، موانعی وجود دارند. سایت های بسیاری وجود دارند که ما نمی توانیم آن ها را با سیستم جاوز یا تکنولوژی های دیگر بخوانیم. وب سایت ها معمولاً پر از عکس هستند، و همین طور نمودار های مختلف، و دکمه هایی که عنوان ندارند، و به این دلیل بود که ائتلاف شبکه ی جهانی ۳، که تحت عنوان W3C شناخته می شود، استاندارد های جهانی را برای اینترنت ارتقاء داده است. و همگی ما می خواهیم کاربران اینترنتی یا صاحبان سایت های اینترنتی سایت های خود را به گونه ای سازگار طراحی کنند تا ما افراد نابینا بتوانیم از آن سایت به اندازه ی کافی بهره ببریم. موانع دیگری نیز به وسیله ی قوانین ما گذاشته می شوند. به طور مثال، استرالیا، مانند یک سوم کشور های جهان، استثناء هایی برای قوانین کپی رایت دارند که اجازه می دهند کتاب ها به خط بریل تبدیل شوند یا برای ما افراد نابینا خوانده شوند. اما آن کتاب ها از مرز ها عبور نمی کنند. به طور مثال، در اسپانیا، ۱۰۰٫۰۰۰ کتاب در دسترس عموم به زبان اسپانیایی وجود دارد. در آرژانتین، ۵۰٫۰۰۰ کتاب وجود دارد. در هیچ یک از کشور های آمریکای لاتین بیشتر از چند هزار جلد کتاب وجود ندارد. اما جا به جا کردن کتاب ها از اسپانیا به آمریکای لاتین قانونی نیست. صد ها هزار کتاب در دسترس در ایالات متحده، بریتانیا، کانادا، استرالیا و غیره وجود دارند، اما نمی توان آن ها را به ۶۰ کشور از جهان برد، که در آن ها زبان انگلیسی زبان اول و دوم است. و یادتان می آید من به شما در مورد هری پاتر گفتم؟ خب، به خاطر این که نمی شد کتاب ها را از مرز خارج کرد، می بایستی ویرایش های متفاوتی در تمامی کشور های انگلیسی زبان مختلف به چاپ رسانده می شد: می بایستی ویرایش های متفاوتی در تمامی کشور های انگلیسی زبان مختلف به چاپ رسانده می شد: بریتانیا، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، و نیوزلند همگی مجبور بودند ویرایش های جداگانه ای از هری پاتر داشته باشند.
And that's why, next month in Morocco, a meeting is taking place between all the countries. It's something that a group of countries and the World Blind Union are advocating, a cross-border treaty so that if books are available under a copyright exception and the other country has a copyright exception, we can transport those books across borders and give life to people, particularly in developing countries, blind people who don't have the books to read. I want that to happen.
و به همین دلیل است، که در ماه آینده در مراکش، جلسه ای بین همه ی کشور ها برگزار خواهد شد. این جلسه ای است که مجموعه ای از کشور ها و اتحادیه ی جهانی نابینایان در آن شرکت می کنند، یک قرارداد بین المللی که بنا بر آن اگر کتاب ها در یک کشور کپی رایت داشتند و در کشور دیگری کپی رایت جداگانه ای داشتند، ما بتوانیم آن ها را از مرز ها انتقال دهیم و به مردم زندگی ببخشیم، مخصوصاً در کشور های در حال توسعه، انسان های نابینایی که کتابی برای خواندن ندارند. من دوست دارم این اتفاق بیفتد.
(Applause)
(تشویق حاضرین)
My life has been extraordinarily blessed with marriage and children and certainly interesting work to do, whether it be at the University of Sydney Law School, where I served a term as dean, or now as I sit on the United Nations Committee on the Rights of Persons with Disabilities, in Geneva. I've indeed been a very fortunate human being.
زندگی من به لطف ازدواج و بچه هایم و البته داشتن کار های جالبی برای انجام دادن به طرز شگفت انگیزی سرشار از نعمت شده است، چه زمانی که در دانشگاه حقوق سیدنی بودم، جایی که به عنوان یک مدیر خدمت می کردم، یا الآن که در کمیته ی حقوق بشر ملل متحد در بخش معلولین، در ژنو هستم. یا الآن که در کمیته ی حقوق بشر ملل متحد در بخش معلولین، در ژنو هستم. به راستی من انسان خوشبختی هستم.
I wonder what the future will hold. The technology will advance even further, but I can still remember my mum saying, 60 years ago, "Remember, darling, you'll never be able to read the print with your fingers." I'm so glad that the interaction between braille transcribers, volunteer readers and passionate inventors, has allowed this dream of reading to come true for me and for blind people throughout the world.
نمی دانم آینده چه چیزی را پیش رویم خواهد گذاشت. تکنولوژی حتی بیشتر از این پیشرفت خواهد کرد، اما من هنوز می توانم صدای مادرم را ۶۰ سال پیش به خاطر بیاورم، "عزیزم، تو هیچ وقت نمی توانی با انگشت هایت کتاب بخوانی." من واقعاً خوشحالم که تعامل میان نویسندگان خط بریل، خوانندگان داوطلب و مخترعان مشتاق، اجازه داده است که این رؤیای کتاب خواندن برای من و برای افراد نابینای سراسر جهان به واقعیت بپیوندد.
I'd like to thank my researcher Hannah Martin, who is my slide clicker, who clicks the slides, and my wife, Professor Mary Crock, who's the light of my life, is coming on to collect me. I want to thank her too.
من می خواهم از کسی که برای من تحقیق کرده است، هانا مارتین، تشکر کنم، که کسی است که اسلاید ها را برای من عوض می کند، و روی اسلاید ها کلیک می کند، و همین طور همسرم، پرفسور مری کروک، که نور زندگی من است، و برای نجات من آمده است. من می خواهم از او هم تشکر کنم.
I think I have to say goodbye now. Bless you. Thank you very much.
گمان می کنم دیگر باید خداحافظی کنم. شاد باشید. خیلی متشکرم.
(Applause) Yay! (Applause) Okay. Okay. Okay. Okay. Okay. (Applause)
(تشویق حاضرین) وای! (تشویق حاضرین) خیلی ممنونم. خیلی ممنونم. (تشویق حاضرین)