(Music) (Applause)
(موسیقی) (تشویق حضار)
Thank you very much. (Applause) Thank you. It's a distinct privilege to be here.
بسیار متشکرم. (تشویق حضار) متشکرم.
A few weeks ago, I saw a video on YouTube of Congresswoman Gabrielle Giffords at the early stages of her recovery from one of those awful bullets. This one entered her left hemisphere, and knocked out her Broca's area, the speech center of her brain. And in this session, Gabby's working with a speech therapist, and she's struggling to produce some of the most basic words, and you can see her growing more and more devastated, until she ultimately breaks down into sobbing tears, and she starts sobbing wordlessly into the arms of her therapist. And after a few moments, her therapist tries a new tack, and they start singing together, and Gabby starts to sing through her tears, and you can hear her clearly able to enunciate the words to a song that describe the way she feels, and she sings, in one descending scale, she sings, "Let it shine, let it shine, let it shine." And it's a very powerful and poignant reminder of how the beauty of music has the ability to speak where words fail, in this case literally speak.
چند هفته پیش، من یک ویدئو در یوتوب دیدم که درمورد نماینده کنگره گابریئل گیفوردز در مراحل اولیه بهبودی او از یک گلولهٔ مهیب بود. این گلوله وارد نیمکرهٔ چپ مغزی او شده، و بخش بُرکای آن، که مرکز توانایی صحبت کردن مغز است را آسیب داده. و در این ویدیو، گَبی (گابریئل) با یک متخصص گفتاردرمانی کار میکرد، و به سختی تلاش میکرد که بعضی کلمات بسیارابتدایی را بیان کند، و می توانستید ببینید که بیشتر و بیشتر پریشان حال میشد٬ تا بالاخره بدون هیچ کلامی درآغوش درمانگرش میشکنه وبا هق هق زیرگریه میزنه. بدون هیچ کلامی درآغوش درمانگرش میشکنه وبا هق هق زیرگریه میزنه. و پس از چند لحظه، درمانگرش یک رویه جدید را امتحان میکنه و اونها با هم شروع به آوازخوندن می کنند و گبی در میان اشک ریختن شروع به خوندن میکنه ، وشما میتونید بشنوید که گبی کلمات آهنگی که احساسش را توصیف می کنه، به راحتی میتونه تلفظ کنه، وشما میتونید بشنوید که گبی کلمات آهنگی که احساسش را توصیف می کنه، به راحتی میتونه تلفظ کنه، ودریک ترتیب نُت نزولی میخوند "بذار بدرخشه، بذار بدرخشه، بذار بدرخشه." ودریک ترتیب نُت نزولی می خوند "بذار بدرخشه، بذار بدرخشه، بذار بدرخشه." و این یک یادآوری بسیار موثر وتلخیست که زیبایی موسیقی اینه که وقتی کلمات شکست میخورند، موسیقی توانایی گفتگو کردن داره. در این مورد، واقعاً گفتگو. زیبایی موسیقی اینه که وقتی کلمات شکست میخورند، موسیقی توانایی گفتگو کردن داره. در این مورد، واقعاً گفتگو.
Seeing this video of Gabby Giffords reminded me of the work of Dr. Gottfried Schlaug, one of the preeminent neuroscientists studying music and the brain at Harvard, and Schlaug is a proponent of a therapy called Melodic Intonation Therapy, which has become very popular in music therapy now. Schlaug found that his stroke victims who were aphasic, could not form sentences of three- or four-word sentences, but they could still sing the lyrics to a song, whether it was "Happy Birthday To You" or their favorite song by the Eagles or the Rolling Stones. And after 70 hours of intensive singing lessons, he found that the music was able to literally rewire the brains of his patients and create a homologous speech center in their right hemisphere to compensate for the left hemisphere's damage.
دیدن این ویدیوی گبی گیفوردز، منو به یاد کارهای دکترگُتفریدشلاگ، که یکی ازبرجسته ترین عصب شناس هاست انداخت دیدن این ویدیوی گبی گیفوردز، منو به یاد کارهای دکترگُتفریدشلاگ، که یکی ازبرجسته ترین عصب شناس هاست انداخت که مطالعه ش دردانشگاه هاروارد درمورد رابطهٔ موسیقی و مغزاست، حامی درمانی ست که به آن ملودی درمانی زیر و بَمی صدا میگویند که مطالعه ش دردانشگاه هاروارد درمورد رابطهٔ موسیقی و مغزاست، حامی درمانی ست که به آن ملودی درمانی زیر و بَمی صدا میگویند که حالا در موسیقی درمانی بسیار محبوب شده. شلاگ کشف کرد که مریضان سکته مغزی او که زبان پَریشی دارند، نمیتونند جملات سه یا چهار کلمه ای را تکلّم کنند، ولی میتونند متن ترانه های موسیقی مورد علاقهٔ شان را بخوانند، نمی تونند جملات سه یا چهار کلمه ای را تکلّم کنند، ولی میتونند متن ترانه های موسیقی مورد علاقهٔ شان را بخوانند، چه آهنگ تولدت مبارک باشه یا یکی از آهنگهای مورد علاقهٔ شان از ایگلز یا رولینگ استونز. چه آهنگ تولدت مبارک باشه یا یکی از آهنگهای مورد علاقهٔ شان از ایگلز یا رولینگ استونز. و بعد از۷۰ ساعت تمرین متمرکز درس خوانندگی، آن متوجه شد که موسیقی قادربه اینست که سیم کشی مغزمریضانش را عوض کرده و یک مرکز گفتارمتشابه در بطن راست مغز بسازد که آسیبی را که به بطن چپ خورده جبران کند. و یک مرکز گفتارمتشابه در بطن راست مغز بسازد که آسیبی را که به بطن چپ خورده جبران کند. و یک مرکز گفتارمتشابه در بطن راست مغز بسازد که آسیبی را که به بطن چپ خورده جبران کند.
When I was 17, I visited Dr. Schlaug's lab, and in one afternoon he walked me through some of the leading research on music and the brain -- how musicians had fundamentally different brain structure than non-musicians, how music, and listening to music, could just light up the entire brain, from our prefrontal cortex all the way back to our cerebellum, how music was becoming a neuropsychiatric modality to help children with autism, to help people struggling with stress and anxiety and depression, how deeply Parkinsonian patients would find that their tremor and their gait would steady when they listened to music, and how late-stage Alzheimer's patients, whose dementia was so far progressed that they could no longer recognize their family, could still pick out a tune by Chopin at the piano that they had learned when they were children.
وقتی ۱۷ساله بودم، یک روز رفتم لابراتوار دکتر شلاگ او بعضی از پژوهش های پیشرو در مورد موسیقی و مغز را به من شرح داد که چگونه نوازندگان، ساختار مغز کاملا متفاوت از غیر موسیقی دانان دارند، که چگونه نوازندگان، ساختار مغز کاملا متفاوت از غیر موسیقی دانان دارند، که چگونه موسیقی، و گوش دادن به موسیقی، می تواند مغز ما را تماماً از قشر پشت پیشانی تا به مخچه را فعال کند، که چگونه موسیقی، و گوش دادن به موسیقی، می تواند مغز ما را تماماً از قشر پشت پیشانی تا به مخچه را فعال کند، که چگونه موسیقی، و گوش دادن به موسیقی، می تواند مغز ما را تماماً از قشر پشت پیشانی تا به مخچه را فعال کند، که چگونه موسیقی در حال حاضر به عنوان یک روش درمانی در روانشناسی عصبی استفاده میشود که به کودکان مبتلا به دَرخودماندِگی یا اوتیسم، و کسانی را که از استرس و اضطراب و افسردگی رنج میبرند کمک میکند که به کودکان مبتلا به دَرخودماندِگی یا اوتیسم، و کسانی را که از استرس و اضطراب و افسردگی رنج میبرند کمک میکند تا چه عمقی بیماران مبتلا به پارکینسون، بعد از اینکه به موسیقی گوش دادند لرزش و راه رفتن خود را استوارخواهند کرد، تا چه عمقی بیماران مبتلا به پارکینسون، بعد از اینکه به موسیقی گوش دادند لرزش و راه رفتن خود را استوارخواهند کرد، و چگونه بیماران مبتلا به آلزایمرکه درمراحل دیر بیماری و زوال عقل پیشرفته هستند و دیگر نمیتوانند خانواده خود را تشخیص دهند، و چگونه بیماران مبتلا به آلزایمرکه درمراحل دیر بیماری و زوال عقل پیشرفته هستند و دیگر نمیتوانند خانواده خود را تشخیص دهند، میتوانند هنوزهم یک آهنگ پیانوی شوپن که آنها در زمان کودکی آموخته بودند را تشخیص دهند. میتوانند هنوزهم یک آهنگ پیانوی شوپن که آنها در زمان کودکی آموخته بودند را تشخیص دهند.
But I had an ulterior motive of visiting Gottfried Schlaug, and it was this: that I was at a crossroads in my life, trying to choose between music and medicine. I had just completed my undergraduate, and I was working as a research assistant at the lab of Dennis Selkoe, studying Parkinson's disease at Harvard, and I had fallen in love with neuroscience. I wanted to become a surgeon. I wanted to become a doctor like Paul Farmer or Rick Hodes, these kind of fearless men who go into places like Haiti or Ethiopia and work with AIDS patients with multidrug-resistant tuberculosis, or with children with disfiguring cancers. I wanted to become that kind of Red Cross doctor, that doctor without borders. On the other hand, I had played the violin my entire life.
اما من انگیزه دیگری از بازدید گاتفرید شلاگ داشتم٬ و آن این بود: که زندگی من در تقاطع یک دورراهی قرارگرفته بود، وباید بین موسیقی و طب یکی را انتخاب میکردم. من بتازگی دوره لیسانس را تکمیل کرده، و مشغول کاربه عنوان یک دستیار پژوهشی در آزمایشگاه دنیس سلکو بودم، من بتازگی دوره لیسانس را تکمیل کرده، و مشغول کاربه عنوان یک دستیار پژوهشی در آزمایشگاه دنیس سلکو بودم، درموقع مطالعهٔ بیماری پارکینسون در دانشگاه هاروارد، من عاشق علوم عصبشناسی شده٬ میخواستم جراح بشم. درموقع مطالعهٔ بیماری پارکینسون در دانشگاه هاروارد، من عاشق علوم عصبشناسی شده٬ میخواستم جراح بشم. من میخواستم یک پزشکی مانند پل فارمر و یا ریک هودس بشم، مردان بی باکی که به مناطقی مثل هائیتی یا اتیوپی رفته و با بیمارانی که مبتلا به ایدز بوده و سل مقاوم به چند دارو دارند، مردان بی باکی که به مناطقی مثل هائیتی یا اتیوپی رفته و با بیمارانی که مبتلا به ایدز بوده و سل مقاوم به چند دارو دارند، یا با کودکان مبتلا به سرطان هایی که ظاهرآنها را تغییرمیدهد کار میکنند. من میخواستم یکی ازاون دکترهای صلیب سرخ بشم، پزشکان بدون مرز. من میخواستم یکی ازاون دکترهای صلیب سرخ بشم، پزشکان بدون مرز. از طرف دیگر، من تمام عمرم ویولن میزدم.
Music for me was more than a passion. It was obsession. It was oxygen. I was lucky enough to have studied at the Juilliard School in Manhattan, and to have played my debut with Zubin Mehta and the Israeli philharmonic orchestra in Tel Aviv, and it turned out that Gottfried Schlaug had studied as an organist at the Vienna Conservatory, but had given up his love for music to pursue a career in medicine. And that afternoon, I had to ask him, "How was it for you making that decision?"
موسیقی برای من بیشتر از یک شور و شوق بود. اون یه عشق بود. اکسیژن بود. من خوش شانس بودم که در مدرسه جولیارد درمحلهٔ منهتن درس خونده بودم و اولین حضور صحنه ای من با زوبین مهتا و ارکستر فیلارمونیک اسرائیل در تل آویو بود، و اولین حضور صحنه ای من با زوبین مهتا و ارکستر فیلارمونیک اسرائیل در تل آویو بود، بعداً من فهمیدم که گاتفرید شلاگ به عنوان یک نوازنده ارگ در کنسرواتوار وین تحصیل میکرده، بعداً من فهمیدم که گاتفرید شلاگ به عنوان یک نوازنده ارگ در کنسرواتوار وین تحصیل میکرده، اما عشق به موسیقی اش را برای دنبال کردن حرفهٔ پزشکی ترک کرده بود، و در آن بعد از ظهر،ازش پرسیدم که "چه احساسی داشت وقتی آن تصمیم را گرفت؟" و در آن بعد از ظهر،ازش پرسیدم که "چه احساسی داشت وقتی آن تصمیم را گرفت؟"
And he said that there were still times when he wished he could go back and play the organ the way he used to, and that for me, medical school could wait, but that the violin simply would not. And after two more years of studying music, I decided to shoot for the impossible before taking the MCAT and applying to medical school like a good Indian son to become the next Dr. Gupta. (Laughter) And I decided to shoot for the impossible and I took an audition for the esteemed Los Angeles Philharmonic. It was my first audition, and after three days of playing behind a screen in a trial week, I was offered the position. And it was a dream. It was a wild dream to perform in an orchestra, to perform in the iconic Walt Disney Concert Hall in an orchestra conducted now by the famous Gustavo Dudamel, but much more importantly to me to be surrounded by musicians and mentors that became my new family, my new musical home.
گفت که بعضی وقتها آرزو داره که میتونست به عقب برگرده ومثل سابق ارگ بزنه، گفت که بعضی وقتها آرزو داره که میتونست به عقب برگرده ومثل سابق ارگ بزنه، که برای من، دانشکده پزشکی می تونه صبر کند، ولی ویولن نمیتوانست. که برای من، دانشکده پزشکی می تونه صبر کند، ولی ویولن نمیتوانست. و پس از دو سال تحصیل در رشته موسیقی، تصمیم گرفتم که قبل ازنوشتن آزمون ورودی دانشکده پزشکی که مثل یک پسرخوب هندی دکترگوپتای بعدی بشم (خنده حضار)، برای غیر ممکن اقدام کنم. تصمیم گرفتم که قبل ازنوشتن آزمون ورودی دانشکده پزشکی که مثل یک پسرخوب هندی دکترگوپتای بعدی بشم (خنده حضار)، برای غیر ممکن اقدام کنم. تصمیم گرفتم که قبل ازنوشتن آزمون ورودی دانشکده پزشکی که مثل یک پسرخوب هندی دکترگوپتای بعدی بشم (خنده حضار)، برای غیر ممکن اقدام کنم. و من تصمیم گرفتم برای غیر ممکن تلاش کرده وبرای آزمایش هنرمند، درارکستر مشهور فیلاهارمونیک لس آنجلس اقدام کنم. و من تصمیم گرفتم برای غیر ممکن تلاش کرده وبرای آزمایش هنرمند، درارکستر مشهور فیلاهارمونیک لس آنجلس اقدام کنم. این اولین آزمایش هنرمندی من بود، ودرهفتهٔ آزمایشی، پس از سه روزنواختن پشت یک پنجره، به من پیشنهاد کار دادند. این اولین آزمایش هنرمندی من بود، ودرهفتهٔ آزمایشی، پس از سه روزنواختن پشت یک پنجره، به من پیشنهاد کار دادند. که این یک رویای من بود، رویایی که دریک ارکسترنوازنده باشم، در سالن زیبای کنسرت والت دیسنی با رهبری گوستافو دودامل معروف بنوازم، اما برای من مهم تر این بود که من در میان موسیقی دانان و مربیانی باشم که بعداً مثل که خانواده من شدند، اما برای من مهم تر این بود که من در میان موسیقی دانان و مربیانی باشم که بعداً مثل که خانواده من شدند، در خانه جدید پرازموسیقی من.
But a year later, I met another musician who had also studied at Juilliard, one who profoundly helped me find my voice and shaped my identity as a musician. Nathaniel Ayers was a double bassist at Juilliard, but he suffered a series of psychotic episodes in his early 20s, was treated with thorazine at Bellevue, and ended up living homeless on the streets of Skid Row in downtown Los Angeles 30 years later. Nathaniel's story has become a beacon for homelessness and mental health advocacy throughout the United States, as told through the book and the movie "The Soloist," but I became his friend, and I became his violin teacher, and I told him that wherever he had his violin, and wherever I had mine, I would play a lesson with him.
اما حدود یک سال بعد، با یک موسیقیدان دیگری که او هم درآموزشگاه موسیقی جولیارد تحصیل کرده بود، آشنا شدم اما حدود یک سال بعد، با یک موسیقیدان دیگری که او هم درآموزشگاه موسیقی جولیارد تحصیل کرده بود، آشنا شدم کسی که عمیقا به من برای یافتن صدا وهویتم به عنوان یک موسیقیدان کمک کرد. ناتانیل آیرز نوازنده گیتار بیس دوسر در جولیارد بود، او در سالهای اولیهٔ ۲۰ سالگیش ازیک سری حوادث روانی رنج برده بود، با داروی تئورازین در بیمارستان بلویو تحت درمان قرار گرفته، و سرانجام بعد از۳۰ سال، بی خانمان در خیابان های محله اسکیدرودرمرکزشهرلوس آنجلس زندگی میکرد. و سرانجام بعد از۳۰ سال، بی خانمان در خیابان های محله اسکیدرودرمرکزشهرلوس آنجلس زندگی میکرد. همانطورکه کتاب و فیلم "تکنواز" گفته بودند، داستان ناتانیل مثل یک فانوس دربارهٔ بی خانمانی و حمایت بهداشت روانی در سراسر ایالات متحده شده بود، همانطورکه کتاب و فیلم "تکنواز" گفته بودند، داستان ناتانیل مثل یک فانوس دربارهٔ بی خانمانی و حمایت بهداشت روانی در سراسر ایالات متحده شده بود، همانطورکه کتاب و فیلم "تکنواز" گفته بودند، داستان ناتانیل مثل یک فانوس دربارهٔ بی خانمانی و حمایت بهداشت روانی در سراسر ایالات متحده شده بود، ولی من دوستش، و من معلم ویولنش شدم، و بهش گفتم که اگراون ویولن همراش بود و من ویولن همرام بود، یک درس با هم مینوازیم. و بهش گفتم که اگراون ویولن همراش بود و من ویولن همرام بود، یک درس با هم مینوازیم.
And on the many times I saw Nathaniel on Skid Row, I witnessed how music was able to bring him back from his very darkest moments, from what seemed to me in my untrained eye to be the beginnings of a schizophrenic episode. Playing for Nathaniel, the music took on a deeper meaning, because now it was about communication, a communication where words failed, a communication of a message that went deeper than words, that registered at a fundamentally primal level in Nathaniel's psyche, yet came as a true musical offering from me. I found myself growing outraged that someone like Nathaniel could have ever been homeless on Skid Row because of his mental illness, yet how many tens of thousands of others there were out there on Skid Row alone who had stories as tragic as his, but were never going to have a book or a movie made about them that got them off the streets? And at the very core of this crisis of mine, I felt somehow the life of music had chosen me, where somehow, perhaps possibly in a very naive sense, I felt what Skid Row really needed was somebody like Paul Farmer and not another classical musician playing on Bunker Hill.
و من مواقع زیادی ناتانیل را دراسکیدرو دیدم و شاهد بودم که چگونه موسیقی قادر بود که اونو از لحظات بسیار تاریک و شاهد بودم که چگونه موسیقی قادر بود که اونو از لحظات بسیار تاریک که از نظر من غیر متخصص شروع روان گسیختگی بود به زندگی برگردونه. که از نظر من غیر متخصص شروع روان گسیختگی بود به زندگی برگردونه. با نواختن برای ناتانیل، موسیقی معنای عمیق تری به خودش گرفت، چون در مورد یک مکالمه بود، با نواختن برای ناتانیل، موسیقی معنای عمیق تری به خودش گرفت، چون در مورد یک گفتگو بود، گفتگویی که کلمات در آن شکست خورده بودند، گفتگوی پیامی که از کلمات عمیق تر بود که درسطح بنیادی روان ناتانیل ثبت میشد، گفتگوی پیامی که از کلمات عمیق تر بود که درسطح بنیادی روان ناتانیل ثبت میشد، و برای من به عنوان یک پیشکش واقعی موسیقی بود. ومن بیشترو بیشترناراحت میشدم که کسی مثل ناتانیل به خاطرمریضی روانی دراسکیدرو بی خانمان باشه و چند ها هزار نفردیگه فقط دراسکیدرو (مرکز شهر لوسانجلس) هستند که داستانهای همچنان غم انگیزی دارند دراسکیدرو بی خانمان باشه و چند ها هزار نفردیگه فقط دراسکیدرو (مرکز شهر لوسانجلس) هستند که داستانهای همچنان غم انگیزی دارند دراسکیدرو بی خانمان باشه و چند ها هزار نفردیگه فقط دراسکیدرو (مرکز شهر لوسانجلس) هستند که داستانهای همچنان غم انگیزی دارند ولی هرگز کتاب یا فیلمی در موردشان ساخته نخواهد شد که بتونه اونها را از خیابان ها برداره؟ ولی هرگز کتاب یا فیلمی در موردشان ساخته نخواهد شد که بتونه اونها را از خیابان ها برداره؟ و در درون این بحران داخلی، من احساس کردم که به نحوی زندگی موسیقی من را انتخاب کرده بود، و در درون این بحران داخلی، من احساس کردم که به نحوی زندگی موسیقی من را انتخاب کرده بود، یک جور به سادگی و بی تکلفی، من احساس کردم که چیزی که اسکیدرونیاز داره، کسی مثل پال فارمر بود و نه یک موسیقیدان کلاسیک دیگه در بانکرهیل. یک جور به سادگی و بی تکلفی، من احساس کردم که چیزی که اسکیدرونیاز داره، کسی مثل پال فارمر بود و نه یک موسیقیدان کلاسیک دیگه در بانکرهیل. یک جور به سادگی و بی تکلفی، من احساس کردم که چیزی که اسکیدرونیاز داره، کسی مثل پال فارمر بود و نه یک موسیقیدان کلاسیک دیگه در بانکرهیل.
But in the end, it was Nathaniel who showed me that if I was truly passionate about change, if I wanted to make a difference, I already had the perfect instrument to do it, that music was the bridge that connected my world and his.
اما در پایان، این ناتانیل بود که به من نشان داد که اگر من واقعا علاقهمند به تغییرهستم، اما در پایان، این ناتانیل بود که به من نشان داد که اگر من واقعا علاقهمند به تغییرهستم، واگر من می خواستم یک تفاوتی ایجاد کنم، من ابزار مناسب آن را در دست دارم، که موسیقی پل متصلی ست بین جهان من و او.
There's a beautiful quote by the Romantic German composer Robert Schumann, who said, "To send light into the darkness of men's hearts, such is the duty of the artist." And this is a particularly poignant quote because Schumann himself suffered from schizophrenia and died in asylum. And inspired by what I learned from Nathaniel, I started an organization on Skid Row of musicians called Street Symphony, bringing the light of music into the very darkest places, performing for the homeless and mentally ill at shelters and clinics on Skid Row, performing for combat veterans with post-traumatic stress disorder, and for the incarcerated and those labeled as criminally insane.
رابرت شومان آهنگسازعاشقانه آلمانی در یک گفتاورد زیبا میگوید: رابرت شومان آهنگسازعاشقانه آلمانی در یک گفتاورد زیبا میگوید: ارسال نور به تاریکی قلب آدم ها، چنین است وظیفه یک هنرمند. ارسال نور به تاریکی قلب آدم ها، چنین است وظیفه یک هنرمند. و این نقل قول به خصوص تلخ است زیرا شومان خود مبتلا به روانگسیختگی (اسکیزوفرنی) بود و در تیمارستان فوت کرد. زیرا شومان خود مبتلا به روانگسیختگی (اسکیزوفرنی) بود و در تیمارستان فوت کرد. و با الهام از آنچه که من از ناتانیل یاد گرفته بودم، من یک سازمان نوازندگان را در محلهٔ اسکیدرو آغازکردم به نام سمفونی خیابان، که نورموسیقی را به جاهای تاریکی آورده، به نام سمفونی خیابان، که نورموسیقی را به جاهای تاریکی آورده، و برای بی خانمان ها و بیماران روانی در پناهگاهها و درمانگاههای محلهٔ اسکیدرو وبرای کهنه سربازان مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه، برای زندانیان و کسانی که به عنوان جرم جنایی به آنها برچسب دیوانگی خورده بود، اجرا میکردیم. برای زندانیان و کسانی که به عنوان جرم جنایی به آنها برچسب دیوانگی خورده بود، اجرا میکردیم.
After one of our events at the Patton State Hospital in San Bernardino, a woman walked up to us and she had tears streaming down her face, and she had a palsy, she was shaking, and she had this gorgeous smile, and she said that she had never heard classical music before, she didn't think she was going to like it, she had never heard a violin before, but that hearing this music was like hearing the sunshine, and that nobody ever came to visit them, and that for the first time in six years, when she heard us play, she stopped shaking without medication.
بعد از یکی از محافل ما در بیمارستان دولتی پاتون در سان برناردینو، یک خانم با چشمان پر از اشک به طرف ما آمد، یک خانم با چشمان پر از اشک به طرف ما آمد، یک نوع فلج داشت و بدنش میلرزید، وبا یک لبخند زیبایی گفت که او تا به حال موسیقی کلاسیک نشنیده بود، او فکر نمیکرد که هیچوقت آن (نوع موسیقی) را دوست داشته باشه، وهرگزصدای ویلون نشنیده بود، اما شنیدن این موسیقی مانند شنیدن درخشش خورشید بود، و این که کسی هیچ وقت برای بازدید آنها نمیرود و برای اولین باردرمدت شش سال، لرزهٔ تنش بعد از شنیدن (موسیقی ما) بدون دارو متوقف شده بود.
Suddenly, what we're finding with these concerts, away from the stage, away from the footlights, out of the tuxedo tails, the musicians become the conduit for delivering the tremendous therapeutic benefits of music on the brain to an audience that would never have access to this room, would never have access to the kind of music that we make. Just as medicine serves to heal more than the building blocks of the body alone, the power and beauty of music transcends the "E" in the middle of our beloved acronym. Music transcends the aesthetic beauty alone. The synchrony of emotions that we experience when we hear an opera by Wagner, or a symphony by Brahms, or chamber music by Beethoven, compels us to remember our shared, common humanity, the deeply communal connected consciousness, the empathic consciousness that neuropsychiatrist Iain McGilchrist says is hard-wired into our brain's right hemisphere. And for those living in the most dehumanizing conditions of mental illness within homelessness and incarceration, the music and the beauty of music offers a chance for them to transcend the world around them, to remember that they still have the capacity to experience something beautiful and that humanity has not forgotten them. And the spark of that beauty, the spark of that humanity transforms into hope, and we know, whether we choose the path of music or of medicine, that's the very first thing we must instill within our communities, within our audiences, if we want to inspire healing from within.
ناگهان آنچه ما با این کنسرت ها کشف کردیم، بعد از صحنه و چراغ های صحنه و لباسهای رسمی، نوازندگان تبدیل شدند به مجراهایی برای ارائه منافع فوق العادهٔ موسیقی، نوازندگان تبدیل شدند به مجراهایی برای ارائه منافع فوق العادهٔ موسیقی، برای درمان مغز به مخاطبانی که هرگز به این فضا دسترسی پیدا نمیکردند، برای درمان مغز به مخاطبانی که هرگز به این فضا دسترسی پیدا نمیکردند، وهرگز دسترسی به این نوع موسیقی که ما می ساختیم نداشتند. همانطورکه علم پزشکی تلاش میکند که اندامهای بیشتری از بدن را شفا دهد، همانطورکه علم پزشکی تلاش میکند که اندامهای بیشتری از بدن را شفا دهد، قدرت و زیبایی موسیقی، فراتر ازنوای "E" ماینور در وسط مخفف عزیزمان می باشد. قدرت و زیبایی موسیقی، فراتر ازنوای "E" ماینور در وسط مخفف عزیزمان می باشد. موسیقی به تنهایی اززیبایی شناختنی برتری دارد. وقتی اُپرای واگنر، یا سمفونی برامس، یا موسیقی مجلسی بتهوون را میشنویم این هماهنگی احساسات است که ما تجربه میکنم وقتی اُپرای واگنر، یا سمفونی برامس، یا موسیقی مجلسی بتهوون را میشنویم این هماهنگی احساسات است که ما تجربه میکنم وقتی اُپرای واگنر، یا سمفونی برامس، یا موسیقی مجلسی بتهوون را میشنویم این هماهنگی احساسات است که ما تجربه میکنم ما را واداربه یادآوری انسانیت مشترک، حس عمیق آگاهی جمعی و تفهُم همدلانهٔ مشترک ما میکند، ما را واداربه یادآوری انسانیت مشترک، حس عمیق آگاهی جمعی و تفهُم همدلانهٔ مشترک ما میکند، که روانشناس عصبی آین مِگلکرایست می گوید عضو سیم کشی نیمکره راست مغز ما است. که روانشناس عصبی آین مِگلکرایست می گوید عضو سیم کشی نیمکره راست مغز ما است. و برای کسانی که به علت بیماری روانی شان درشرایط بسیارغیر انسانیِ بی خانمانی و حبس زندگی میکنند، و برای کسانی که به علت بیماری روانی شان درشرایط بسیارغیر انسانیِ بی خانمانی و حبس زندگی میکنند، موسیقی و زیبایی موسیقی به آنها فرصتی برای فراترشدن از جهان اطرافشان ارائه می دهد، موسیقی و زیبایی موسیقی به آنها فرصتی برای فراترشدن از جهان اطرافشان ارائه می دهد، که به خاطر داشته باشند که آنها هنوز ظرفیت تجربهٔ زیبایی را دارند و بشریت آنها را فراموش نکرده است. که به خاطر داشته باشند که آنها هنوز ظرفیت تجربهٔ زیبایی را دارند و بشریت آنها را فراموش نکرده است. و جرقهٔ آن زیبایی، جرقهٔ بشریت تبدیل به امید میشود، و جرقهٔ آن زیبایی، جرقهٔ بشریت تبدیل به امید میشود، چه ما راه موسیقی را انتخاب کنیم یا راه پزشکی را، و ما میدانیم که اولین چیزی که ما بایست در جوامع ما، و درمخاطبان مان القاء کنیم، الهام شفا از درون است. و ما میدانیم که اولین چیزی که ما بایست در جوامع ما، و درمخاطبان مان القاء کنیم، الهام شفا از درون است. و ما میدانیم که اولین چیزی که ما بایست در جوامع ما، و درمخاطبان مان القاء کنیم، الهام شفا از درون است.
I'd like to end with a quote by John Keats, the Romantic English poet, a very famous quote that I'm sure all of you know. Keats himself had also given up a career in medicine to pursue poetry, but he died when he was a year older than me. And Keats said, "Beauty is truth, and truth beauty. That is all ye know on Earth, and all ye need to know." (Music) (Applause)
من میخواهم این سخنرانی را با یک نقل قول از کیتس، شاعرعاشقانه انگلیسی بسیار مشهوری، من میخواهم این سخنرانی را با یک نقل قول از کیتس، شاعرعاشقانه انگلیسی بسیار مشهوری، که من مطمئنم که شما همه آنرا میشناسید به پایان بیاورم. کیتس خود نیزحرفهٔ پزشکی را برای شاعرشدن ترک کرد، اما وقتی که یک سال از من بزرگتر بود فوت کرد. کیتس خود نیزحرفهٔ پزشکی را برای شاعرشدن ترک کرد، اما وقتی که یک سال از من بزرگتر بود فوت کرد. و کیتس گفت: زیبایی حقیقت است، وحقیقت زیبایی ست. این همه آن است که از دنیا میدانید، و همهٔ آن است که نیاز به دانستن آن دارید . و کیتس گفت: زیبایی حقیقت است، وحقیقت زیبایی ست. این همه آن است که از دنیا میدانید، و همهٔ آن است که نیاز به دانستن آن دارید . (موسیقی) (تشویق حضار)