Collaborative work is everything we do to come up with big new ideas and make plans to bring them to life with other people. The modern workplace is set up with so many ways to foster collaboration: meetings and brainstorming sessions, Zooms and Slack channels, email, instant messaging, so many tools to help us work closely together. And aspects of this are great, but we're doing more collaborative work than ever before, and the problem is it's overloading us.
کارگروهی همه کاری است که ما برای رسیدن به ایدههای جدید بزرگ انجام میدهیم و برنامهریزی میکنیم تا با افراد دیگر انجام دهیم. محیط کار مدرن بهگونهای طراحی شده که روشهای زیادی برای تشویق همکاری وجود دارد: ملاقات و جلسات طوفان فکری، کانالهای زوم و اسلک، ایمیل، پیامهای فوری، ابزارهای زیادی که کمک میکند تا از نزدیک با هم کار کنیم. که جنبههای این امر عالی است، اما ما بیشازپیش داریم کارگروهی انجام میدهیم، و مشکل اینجاست که بیشازحد درگیرمان میکند.
[The Way We Work]
[شیوه کار ما]
From launching a new product to creating a vaccine, almost every endeavor we do at work requires working with others towards a common goal. And collaboration is a great thing. It can help us work better and smarter. It can help us come up with ideas we never would have had on our own. And it can make us happier than executing tasks alone.
از راهاندازی یک محصول جدید تا تولید یک واکسن، تقریباً هر کار ما در محل کار برای رسیدن به یک هدف مشترک، به همکاری با دیگران نیاز دارد. و همکاری واقعاً ارزشمند است. کمک میکند بهتر و هوشمندانهتر کار کنیم. کمک میکند به ایدههایی برسیم که بهتنهایی هرگز امکان نداشت. و از این بیشتر شاد میشویم تا انجام آنها به تنهایی.
But collaborative work has risen 50 percent over the past decade. It's now taking up to 85 percent of most people's workweeks. And those numbers from my research were pre-pandemic. Studies show that people are working five to eight hours more a week now, with collaborations drifting earlier into the morning and later into the evening.
بااینحال، میزان مشارکت در کارها ۵۰ درصد در دهه گذشته افزایش داشته است. اکنون تا ۸۵ درصد از هفته کاری بیشتر افراد را به خود اختصاص میدهد. و آن اعداد مربوط به تحقیقاتم پیش از همهگیری (کرونا) بود. تحقیقات نشان میدهد که ساعت کاری مردم در هفته پنج تا هشت ساعت بیشتر شده است، با مشارکتهایی که اوایل صبح شروع شده و تا بعدازظهر (ادامه مییابد).
When I came into this research, I was 100 percent convinced the enemy was external. It was emails, time zones and demanding clients, to name just a few. But after hundreds of interviews, I've discovered that even when given a choice not to participate, people are taking on more collaborative work than ever before. We’re just too eager to jump in to collaborations that burn up our time and that might actually run better without 20 people in the fray.
وقتی این تحقیق را آغاز کردم، من ۱۰۰ درصد مطمئن بودم که دشمن (عامل)، خارجی بود. ایمیلها، اختلاف ساعتها و مشتریان سختگیر فقط چند مورد از آنها بودند. اما پس از صدها مصاحبه، به این نتیجه رسیدم که حتی اگر اختیار مشارکتنکردن داشته باشند، مردم کارهای مشارکتی بیشتری نسبت به گذشته انجام میدهند. ما بیش از حد مشتاق مشارکت در اموری هستیم که وقتمان را تلف میکند درصورتیکه بدون مشارکت ۲۰ نفر در نزاع ممکن است بهتر هم پیش برود.
About 50 percent of the collaboration overload problem starts with the beliefs we have about ourselves and what it means to be a good colleague and a productive person. These beliefs are hard to change, but if we examine them more closely, it can allow us to make stronger choices about what we do at work and who we do it with.
حدود ۵۰ درصد از مشکلات این نوع مشارکتها از باوری که در مورد خودمان و تعریفی که از همکار خوب و یک فرد مفید داریم، نشئت میگیرد. تغییر این باورها سخت است، اما وقتی آنها را بهدقت بررسی کنیم، باعث میشوند در مورد همکارهایمان و آنچه در محل کار انجام میدهیم تصمیمات پختهتری بگیریم.
There are many triggers that spark our desire to say yes so often. But today I want to focus on the top three: the desire to help others, the need for accomplishment and fear.
محرکهای زیادی وجود دارد که اغلب میل ما را برای بله گفتن برمیانگیزد. ولی امروز قصد دارم روی ۳ مورد مهمشان تمرکز کنم: تمایل به کمک به دیگران، احساس نیاز به موفقیت و ترس.
The first trigger is the desire to help. And the desire to help others is a positive, constructive thing and an important factor in success. It fulfills a deep need to be useful and bolster our identity as a good teammate, But it's also one of the most significant drivers of overload. The more you're helpful, the more people ask for your help. The problem is that you get so bogged down in helping that it prevents you from meeting your own goals. And over time you become a bottleneck, slowing others down. And this is all coming from a good place, the desire to help.
اولین عامل تمایل به کمککردن است. و میل کمک به دیگران یک ویژگی مثبت و مفید و یک عامل مؤثر در موفقیت است که نیاز وافر به مؤثربودن را برآورده کرده و شخصیت ما را از منظر یک همکار خوب تقویت میکند، اما یکی از مهمترین عوامل ایجاد بار اضافی است. هرچقدر مفیدتر باشید، افراد بیشتری تقاضای کمک خواهند کرد. مشکل این است که شما خیلی درگیر کمککردن میشوید و این مانع از رسیدن به اهدافتان میشود. و باگذشت زمان به دردسری تبدیل میشوید که عامل کندشدن پیشرفت تیم است. و تمامشان از منبع خوبی سرچشمه میگیرد، تمایل به کمککردن.
The second trigger's the need for accomplishment. Our drive to achieve is another admirable trait critical to success and productivity in the workplace. And it also feels good, as little wins throughout the day and week give us a burst of satisfaction. The issue is that the cycle can get addictive. It leads you to solve more and more small problems for other people and avoid the bigger, thornier ones critical to your own success. This is my trigger. If I see a five-minute window, I will inevitably try to jam 60 minutes of these little fixes into it and completely ignore the three hours of coordination I need to do to get my team on board with what I'm up to. And then I end up overwhelmed six weeks out, again, all from a good place of trying to get something positive done.
عامل دوم نیاز رسیدن به موفقیت میباشد. انگیزه ما برای دستیابی، ویژگی قابلتحسین دیگری است که لازمه موفقیت و بهرهوری در محل کار است. و حس خوبی هم دارد، کسب پیروزیهای کوچک در طول روز و هفته، ما را سرشار از رضایت میکند. مشکل این است که این چرخه میتواند اعتیادآور شود. و باعث میشود مشکلات کوچک بیشتری را برای دیگران حل کنید که شما را از حل مشکات سختتر و مزمنتر که لازمه موفقیت خودتان است، باز میدارد. محرک من این است. اگر فرصت ۵ دقیقهای داشته باشم، ناگزیر سعی میکنم ۶۰ دقیقه از این اصلاحات کوچک را در آن جا کنم و سه ساعت هماهنگی برای جلب نظر تیم را برای کاری که انجام میدهم نادیده میگیرم. و سپس شش هفته آینده را تا نفس دارم کار میکنم، دوباره، همهاش از تلاش برای انجام کاری مفید سرچشمه میگیرد. سومین عامل بزرگ، ترس است.
The third trigger is fear. Fear is a major driver of overload today that takes several forms. The fear of missing out on better projects, better colleagues, better opportunities, can become a persistent, nagging problem that never lets you rest. You feel a frantic need to be a part of things, worrying that it'll be your last opportunity. The fear of losing control is just as bad. It makes you reluctant to delegate or connect the people around you, sentencing you to a life of doing everything yourself. And the fear of what others will say is powerful, too. Your knee-jerk response becomes to say yes early and often, so everyone can see how responsive you are. Unfortunately, these fears drive unproductive choices and lead us into burnout today.
امروزه، ترس عاملی اصلی منجر به بار اضافه است که اشکال مختلفی دارد. ترس ازدستدادن پروژهها، همکاران و موقعیتهای بهتر، میتواند به یک مشکل مزمن تبدیل شود که آسایش را از شما سلب میکند. شما نیاز عجیبی برای مشارکت در همه امور احساس میکنید، نگران این هستید که این آخرین فرصت شما باشد. ترس ازدستدادن کنترل هم به همان اندازه بد است. این مانع محولکردن امور و ارتباط با اطرافیانتان میشود و به یک زندگی محکومتان میکند که باید همه کارها را خودتان انجام دهید. همچنین ترس از آنچه دیگران میگویند، مؤثر است. واکنش خودکار شما این میشود که زود و غالباً بله بگویید، تا همه ببینند که چقدر پاسخگو هستید. متأسفانه، این ترسها باعث انتخابهای نابجا میشوند و منجر به خستگی مفرط امروز ما میشود.
Chances are you recognize yourself in one or more of these triggers. And since I gave you three triggers, how about three ways to deal with them?
احتمال دارد که خودتان را در میان این شرایط دریابید. حالا که این سه عامل را گفتم، چطور است که راهکار مواجهه با آنها را هم ارائه کنم؟
Number one, learn to get comfortable saying no. Don't let yourself fall into the belief that you don't have power in situations where your help is requested. Remember that your answer doesn't have to be a binary yes or no. If you get a request from a boss or a colleague, chances are they have no idea what obligations you're juggling. Be clear about what projects or deadlines you have ahead. Ask them to help you prioritize. And if you just don't have the bandwidth, ask the person if you can show them how to do the task they're asking or discuss if there's a different way to accomplish their goals. At the end of the day, every yes means saying no to something else. Save your yeses for when they really matter to you.
راهکار اول:یاد بگیرید که راحت بگویید «نه». اجازه ندهید که در دام باوری بیفتید که وقتی از شما درخواست کمک میشود هیچ قدرتی ندارید. یادتان باشد که پاسخ شما میتواند بهصورت بله یا خیر محض نباشد. اگر با درخواستی از جانب رئیس یا همکاری مواجه شدید، احتمال بدهید که هیچ ایدهای از تعهدات شما نداشته باشند. در مورد پروژهها و ضربالاجلهای پیشرویتان شفاف باشید. از آنها در اولویتبندی کمک بگیرید. و اگر وقت کافی برای انجام آن ندارید، از افراد بپرسید که آیا میتوانید به آنها روش انجام کار را نشان دهید و یا دربارهی راههای دیگری برای دستیابی به اهدافشان بحث کنید. در نهایت، هر بله گفتن مصادف است با نه گفتن به یک چیز دیگر. بله گفتنها را برای روز مبادا نگهدارید.
Number two, remember, you can delegate. Opting out of a request can actually help others become more self-reliant. I’ve found that the most efficient collaborators get their sense of worth not from always giving input and being involved but from developing others and positioning them to grow, too. Draw a line between tasks that really do require you and lower-risk ones that you can delegate without concern. Look for moments when you can give partial direction, empower someone and then step out of the way. And celebrate other's wins. Don't succumb to the temptation to point out how you would have done it differently.
شماره ۲: یادتان باشد، میتوانید کارها را محول کنید. ترجیح به عدم پاسخگویی به درخواست میتواند به دیگران کمک کند تا مستقلتر شوند. من متوجه شدم که کارآمدترین مشارکتکنندگان، احساس ارزش خود را از مشارکت دائمی و یا ارائه نظرات مستمر نمیگیرند، بلکه از پرورش دیگران و قراردادن آنها در موقعیت رشد به دست میآورند. یک مرزی بین پروژههایی که واقعاً به شما نیاز دارند و کارهای کم ریسکی که بدون نگرانی میتوانید محول کنید، ترسیم کنید. منتظر لحظاتی باشید تا بتوانید به دیگران جهت بدهید، توانمندشان کنید و سپس کنارهگیری کنید. و موفقیت سایرین را جشن بگیرید. تسلیمِ وسوسه نشوید، که اگر شما جای وی بودید چقدر متفاوتتر انجامش میدادید.
Number three, be intentional in crafting your work life. High performers are strategic in knowing their goals and identifying what they can and should take on. They think about their priorities not only for the week ahead but on a two-to-three month time horizon too. So when a collaboration surfaces, make sure you're not making an emotional decision based on a false belief. Ask yourself, how does it align with my goals? How much time and energy will it take each week? And what are the upsides of the outcome? Try to maximize those collaborations where you want to do the work, it contributes to your goals and you're the best person to do it.
شماره ۳: در ساخت زندگی کاری خود هدفمند عمل کنید. افراد با عملکرد بالا در دانستن اهداف خود استراتژیک هستند و مواردی را که میتوانند و باید انجام دهند، میشناسند. آنها نهتنها به اولویتهای هفته آینده، بلکه برای چشمانداز دو تا سه ماه آینده هم فکر میکنند. پس وقتی که مشارکتی شکل میگیرد، مطمئن شوید که از روی احساسات ناشی از باورهای غلط، تصمیمگیری نمیکنید. از خود بپرسید که چقدر با اهدافتان همسو است؟ هر هفته، چقدر وقت و انرژی از شما خواهد گرفت؟ و مزایای نتیجه حاصله چه خواهد بود؟ وقتی خودتان کاری انجام میدهید سعی کنید آن مشارکتها را حداکثری کنید، این در رسیدن به اهدافتان کمک کرده و شما بهترین فرد برای انجام آن هستید.
The crazy thing about collaboration overload is that it feels good right up until it doesn't. All it takes is one thing too many to start a downward spiral. Remember, you're the only one who knows all your goals and obligations and that you often have more choice than you think.
نکتهی عجیب مشارکت بیش از حد، حس خوب آن است؛ البته تا زمانی که این را القا میکند. کافی است یک چیز بیش از حد شود تا سیر نزولی آن آغاز گردد. بهخاطر داشته باشید که شما تنها کسی هستید که از اهداف و وظایفتان آگاه است و همیشه فراتر از آنچه که فکر میکنید امکان انتخاب دارید.