You should be nice to nerds. In fact, I'd go so far as to say, if you don't already have a nerd in your life, you should get one. I'm just saying. Scientists and engineers change the world. I'd like to tell you about a magical place called DARPA where scientists and engineers defy the impossible and refuse to fear failure. Now these two ideas are connected more than you may realize, because when you remove the fear of failure, impossible things suddenly become possible.
شما باید با نِردها (افرادی به علم و تکنولوژی علاقهی وسواسگونه دارند) مهربون باشید. شما باید با نِردها (افرادی به علم و تکنولوژی علاقهی وسواسگونه دارند) مهربون باشید. در واقع من بیشتر پیش میرم و میگم اگه هنوز نِردی در زندگیتون نیست باید یکی پیدا کنید. اگه هنوز نِردی در زندگیتون نیست باید یکی پیدا کنید. من گفته باشم. دانشمندها و مهندسها دنیا را تغییر میدن. دانشمندها و مهندسها دنیا را تغییر میدن. من دوست دارم به شما در مورد جایی جادویی به نام دارپا بگم من دوست دارم به شما در مورد جایی جادویی به نام دارپا بگم جایی که دانشمندها و مهندسها غیرممکنها را به مبارزه میطلبند و حاضر نمیشن از شکست بترسند. این دو ایده بیشتر از اونچه که شما ممکنه متوجه بشید با هم مرتبطند، این دو ایده بیشتر از اونچه که شما ممکنه متوجه بشید با هم مرتبطند، چون وقتی ترس از شکست را دور میکنید، ناگهان غیرممکنها، ممکن میشن. ناگهان غیرممکنها، ممکن میشن.
If you want to know how, ask yourself this question: What would you attempt to do if you knew you could not fail? If you really ask yourself this question, you can't help but feel uncomfortable. I feel a little uncomfortable. Because when you ask it, you begin to understand how the fear of failure constrains you, how it keeps us from attempting great things, and life gets dull, amazing things stop happening. Sure, good things happen, but amazing things stop happening.
اگر میخواهید بدونید چطور، از خودتون این سئوال را بپرسید: اگر میدونستید که شکست نخواهید خورد، چه کار میکردید؟ اگر میدونستید که شکست نخواهید خورد، چه کار میکردید؟ اگر واقعاً از خودتون این سئوال را بپرسید، اگر واقعاً از خودتون این سئوال را بپرسید، چارهای جز معذب شدن ندارید. من یک کمی معذبم. چون وقتی این سئوال را میپرسید، تازه میفهمید که چطور ترس از شکست شما را محدود میکنه، تازه میفهمید که چطور ترس از شکست شما را محدود میکنه، چطور ما را از انجام دادن کارهای بزرگ باز میدارد، چطور ما را از انجام دادن کارهای بزرگ باز میدارد، و زندگی ملال آور میشه، اتفاقات شگفت انگیز نمیافته. مطمئناً اتفاقات خوب میافته، اما اتفاقات شگفت انگیز نمیافته. مطمئناً اتفاقات خوب میافته، اما اتفاقات شگفت انگیز نمیافته. مطمئناً اتفاقات خوب میافته، اما اتفاقات شگفت انگیز نمیافته.
Now I should be clear, I'm not encouraging failure, I'm discouraging fear of failure. Because it's not failure itself that constrains us. The path to truly new, never-been-done-before things always has failure along the way. We're tested. And in part, that testing feels an appropriate part of achieving something great. Clemenceau said, "Life gets interesting when we fail, because it's a sign that we've surpassed ourselves."
حالا من باید این را روشن کنم، من تشویق به شکست نمیکنم، من شما را از ترس از شکست دلسرد میکنم. من شما را از ترس از شکست دلسرد میکنم. چون این خود شکست نیست که ما را محدود میکنه. چون این خود شکست نیست که ما را محدود میکنه. همیشه در طول راه رسیدن به چیزهای واقعاً جدید، کارهایی که تا پیش از این انجام نشدهاند، شکست وجود داره. کارهایی که تا پیش از این انجام نشدهاند، شکست وجود داره. ما آزمایش شدهایم. و تا حدودی احساس میکنیم این آزمایش شدن قسمت درستی از بدست آوردن چیزهای بزرگه. کلمانسو( فیزیکدان فرانسوی) گفت، "وقتی ما شکست میخوریم زندگی جالب میشود، چون این یک نشانه ست که ما از آنچه بودیم بهتر شدهایم." چون این یک نشانه ست که ما از آنچه بودیم بهتر شدهایم."
In 1895, Lord Kelvin declared that heavier-than-air flying machines were impossible. In October of 1903, the prevailing opinion of expert aerodynamicists was that maybe in 10 million years we could build an aircraft that would fly. And two months later on December 17th, Orville Wright powered the first airplane across a beach in North Carolina. The flight lasted 12 seconds and covered 120 feet. That was 1903.
در سال ۱۸۹۵، لرد کلوین اعلام کرد در سال ۱۸۹۵، لرد کلوین اعلام کرد که ماشینهای پرندهی سنگینتر از هوا ممکن نیستند. که ماشینهای پرندهی سنگینتر از هوا ممکن نیستند. در اکتبر سال ۱۹۰۳، نظر غالب متخصصان ایرودینامیک نظر غالب متخصصان ایرودینامیک این بود که شاید ۱۰ میلیون سال بعد، ما بتوانیم ماشینی بسازیم که پرواز کند. این بود که شاید ۱۰ میلیون سال بعد، ما بتوانیم ماشینی بسازیم که پرواز کند. و دو ماه بعد در هفدهم دسامبر، ارویل رایت اولین هواپیما را بر فراز ساحلی در کارولینای شمالی پرواز داد. ارویل رایت اولین هواپیما را بر فراز ساحلی در کارولینای شمالی پرواز داد. اون پرواز ۱۲ ثانیه طول کشید و ۱۲۰ فوت را پیمود. اون پرواز ۱۲ ثانیه طول کشید و ۱۲۰ فوت را پیمود. این در سال ۱۹۰۳ بود.
One year later, the next declarations of impossibilities began. Ferdinand Foch, a French army general credited with having one of the most original and subtle minds in the French army, said, "Airplanes are interesting toys, but of no military value." 40 years later, aero experts coined the term transonic. They debated, should it have one S or two? You see, they were having trouble in this flight regime, and it wasn't at all clear that we could fly faster than the speed of sound. In 1947, there was no wind tunnel data beyond Mach 0.85. And yet, on Tuesday, October 14th, 1947, Chuck Yeager climbed into the cockpit of his Bell X-1 and he flew towards an unknown possibility, and in so doing, he became the first pilot to fly faster than the speed of sound. Six of eight Atlas rockets blew up on the pad. After 11 complete mission failures, we got our first images from space. And on that first flight we got more data than in all U-2 missions combined. It took a lot of failures to get there.
یک سال بعد، اظهارات بعدی راجع به غیرممکنها شروع شد. فردیناند فوش، یک ژنرال ارتش فرانسه که شهرت داره که یکی از اصیلترین و زیرک ترین ذهنها را در ارتش فرانسه داشت، که شهرت داره که یکی از اصیلترین و زیرک ترین ذهنها را در ارتش فرانسه داشت، گفت،" هواپیماها اسباب بازیهای جالبی هستند ولی ارزش نظامی ندارند." گفت،" هواپیماها اسباب بازیهای جالبی هستند ولی ارزش نظامی ندارند." ۴۰ سال بعد، متخصصان آیرودینامیک اصطلاح "با سرعت صوت" را ابداع کردند. ۴۰ سال بعد، متخصصان آیرودینامیک اصطلاح "با سرعت صوت" را ابداع کردند. اونا بحث میکردند که آیا باید با یک S نوشته بشه یا دوتا؟ میدونید، اونا با این سیستم پرواز مشکل داشتند و اصلاً مشخص نبود که ما میتونستیم سریعتر از سرعت صوت پرواز کنیم. در سال ۱۹۴۷، داده ای از تونل باد برای سرعتهای بالاتر از ۰/۸۵ ماخ Mach ( واحد اندازگیری سرعت بر مبنای سرعت صوت در آن مکان) موجود نبود. داده ای از تونل باد برای سرعتهای بالاتر از ۰.۸۵ ماخ Mach ( واحد اندازگیری سرعت بر مبنای سرعت صوت در آن مکان) موجود نبود. و با این حال، روز سه شنبه، چهاردهم اکتبر ۱۹۴۷، چاک ییگر به داخل کابین خلبان هواپیمای Bell X-1 رفت چاک ییگر به داخل کابین خلبان هواپیمای Bell X-1 رفت و به سمت امکانات ناشناخته پرواز کرد، و به سمت امکانات ناشناخته پرواز کرد، و با انجام این کار، او اولین خلبانی شد که با سرعت بالای صوت پرواز کرد. او اولین خلبانی شد که با سرعت بالای صوت پرواز کرد. شش تا از هشت موشک اطلس، روی سکوی پرتاب منفجر شدند. شش تا از هشت موشک اطلس، روی سکوی پرتاب منفجر شدند. پس از ۱۱ مأموریت کاملاً ناموفق، ما اولین عکسهایمان را از فضا گرفتیم. و در آن اولین پرواز بیشتر از مجموع همهی مأموریتهای U-2 داده جمع آوری کردیم. بیشتر از مجموع همهی مأموریتهای U-2 داده جمع آوری کردیم. شکستهای زیادی خوردیم تا به اینجا رسیدیم. شکست های زیادی خوردیم تا به اینجا رسیدیم.
Since we took to the sky, we have wanted to fly faster and farther. And to do so, we've had to believe in impossible things. And we've had to refuse to fear failure. That's still true today. Today, we don't talk about flying transonically, or even supersonically, we talk about flying hypersonically -- not Mach 2 or Mach 3, Mach 20. At Mach 20, we can fly from New York to Long Beach in 11 minutes and 20 seconds. At that speed, the surface of the airfoil is the temperature of molten steel -- 3,500 degrees Fahrenheit -- like a blast furnace. We are essentially burning the airfoil as we fly it. And we are flying it, or trying to.
از زمانیکه ما به آسمان رفتیم میخواستهایم سریعتر و بلندتر پرواز کنیم. میخواستهایم سریعتر و بلندتر پرواز کنیم. و برای انجام این کار، باید به غیرممکنها باور میداشتیم. و باید ترس از شکست را رد میکردیم. و باید ترس از شکست را رد میکردیم. این موضوع امروز هم صادق است. امروزه ما در مورد پرواز با سرعت صوت صحبت نمیکنیم، یا حتی مافوق صوت، ما در مورد پرواز ماوراء صوتی صحبت میکنیم - نه ۲ ماخ یا ۳ ماخ، بلکه ۲۰ ماخ. در ۲۰ ماخ، ما میتونیم از نیویورک تا لانگ بیچ را در ۱۱ دقیقه و ۲۰ ثانیه پرواز کنیم. ما میتونیم از نیویورک تا لانگ بیچ را در ۱۱ دقیقه و ۲۰ ثانیه پرواز کنیم. با این سرعت، سطح هوا بُر دمای فولاد مذاب را دارد - سطح هوا بُر دمای فولاد مذاب را دارد - ۳۵۰۰ درجه ی فارنهایت (حدود ۱۹۰۰ درجهی سانتیگراد) - مثل کوره بلند [ذوب آهن]. اساساً ما وقتی پرواز میکنیم داریم هوابُر را میسوزونیم. اساساً ما وقتی پرواز میکنیم داریم هوابُر را میسوزونیم. و ما اون رو پرواز میدیم، یا حداقل سعی میکنیم. و ما اون رو پرواز میدیم، یا حداقل سعی میکنیم.
DARPA's hypersonic test vehicle is the fastest maneuvering aircraft ever built. It's boosted to near-space atop a Minotaur IV rocket. Now the Minotaur IV has too much impulse, so we have to bleed it off by flying the rocket at an 89 degree angle of attack for portions of the trajectory. That's an unnatural act for a rocket. The third stage has a camera. We call it rocketcam. And it's pointed at the hypersonic glider. This is the actual rocketcam footage from flight one. Now to conceal the shape, we changed the aspect ratio a little bit. But this is what it looks like from the third stage of the rocket looking at the unmanned glider as it heads into the atmosphere back towards Earth.
رسانگر آزمایشی ماوراءصوت دارپا سریعترین هواپیمایی ست که تا به حال ساخته شده. سریعترین هواپیمایی است که تا به حال ساخته شده. او روی یک موشک میناتور ۴، به نزدیکی فضا برده میشه. او روی یک موشک میناتور ۴، به نزدیکی فضا برده میشه. حالا میناتور ۴، تکانهای زیادی داره، پس ما مجبوریم با پرواز دادن موشک با زاویه حملهی ۹۸ درجه آن را جدا کنیم با زاویه حملهی ۹۸ درجه آن را جدا کنیم تا تکههایی از پرتابه را داشته باشیم. این حرکت برای یک موشک غیرطبیعیه. این حرکت برای یک موشک غیرطبیعیه. سومین مرحله یک دوربین داره. ما به اون راکِت کَم می گیم. و به سمت هواپیمای ماوراءصوت قرار گرفته. و به سمت هواپیمای ماوراءصوت قرار گرفته. این فیلمهای واقعی راکت کم از پرواز اوله. این فیلمهای واقعی راکت کم از پرواز اوله. حالا برای پنهان کردن بدنه، ما نسبت منظری را کمی تغییر دادیم. اما از مرحلهی سوم راکت اما از مرحلهی سوم راکت که به هواپیمای خودکار نگاه کنیم این شکلیه وقتی به درون اتمسفر میره و به زمین برمیگرده.
We've flown twice. In the first flight, no aerodynamic control of the vehicle. But we collected more hypersonic flight data than in 30 years of ground-based testing combined. And in the second flight, three minutes of fully-controlled, aerodynamic flight at Mach 20. We must fly again, because amazing, never-been-done-before things require that you fly. You can't learn to fly at Mach 20 unless you fly. And while there's no substitute for speed, maneuverability is a very close second.
ما دوبار پرواز کردهایم. در پرواز اول، رسانگر کنترل آیرودینامیکی نداشت. اما ما بیشتر از ۳۰ سال آزمایشهای زمینی، دادهی پرواز ماوراءصوت جمعآوری کردیم. اما ما بیشتر از ۳۰ سال آزمایشهای زمینی، دادهی پرواز ماوراءصوت جمعآوری کردیم. اما ما بیشتر از ۳۰ سال آزمایشهای زمینی، دادهی پرواز ماوراءصوت جمعآوری کردیم. در پرواز دوم، سه دقیقه پرواز آیرودینامیکی با کنترل کامل در ۲۰ ماخ. سه دقیقه پرواز آیرودینامیکی با کنترل کامل در ۲۰ ماخ. سه دقیقه پرواز آیرودینامیکی با کنترل کامل در ۲۰ ماخ. ما باید دوباره پرواز کنیم، چون برای انجام کارهای شگفت انگیز که تا به حال انجام نشدهاند، لازمه که ما پرواز کنیم. چون برای انجام کارهای شگفت انگیز که تا به حال انجام نشدهاند، لازمه که ما پرواز کنیم. شما نمی تونید یاد بگیرید که چطور با سرعت ۲۰ ماخ پرواز کنید مگر اینکه پرواز کنید. و با اینکه جایگزینی برای سرعت نیست، قدرت مانور معیار مهم بعدیه.
If a Mach 20 glider takes 11 minutes and 20 seconds to get from New York to Long Beach, a hummingbird would take, well, days. You see, hummingbirds are not hypersonic, but they are maneuverable. In fact, the hummingbird is the only bird that can fly backwards. It can fly up, down, forwards, backwards, even upside-down. And so if we wanted to fly in this room or places where humans can't go, we'd need an aircraft small enough and maneuverable enough to do so.
اگر با یک هواپیمای۲۰ ماخ ۱۱ دقیقه و ۲۰ ثانیه طول میکشه تا از نیویورک به لانگ بیچ بریم، برای یک مرغ مگس خوار، خوب، روزها طول میکشه. برای یک مرغ مگس خوار، خوب، روزها طول میکشه. میدونید، مرغ های مگس خوار سرعت ماوراءصوت ندارند، اما قدرت مانور دارند. در واقع مرغ مگس خوار تنها پرنده ای ست که میتونه به عقب پرواز کنه. او میتونه به سمت بالا، پایین، جلو و عقب و حتی واژگون پرواز کنه. جلو و عقب و حتی واژگون پرواز کنه. پس اگه ما میخواستیم در این اتاق پرواز کنیم یا جاهایی که انسانها نمیتونند بروند، ما به یک هواپیما نیاز داریم که به اندازهی کافی کوچک باشه و قدرت مانور کافی داشته باشه تا این کار را انجام بده.
This is a hummingbird drone. It can fly in all directions, even backwards. It can hover and rotate. This prototype aircraft is equipped with a video camera. It weighs less than one AA battery. It does not eat nectar. In 2008, it flew for a whopping 20 seconds, a year later, two minutes, then six, eventually 11. Many prototypes crashed -- many. But there's no way to learn to fly like a hummingbird unless you fly. (Applause) It's beautiful, isn't it. Wow. It's great. Matt is the first ever hummingbird pilot. (Applause)
این یک هواپیمای بدون سرنشین مرغ مگس خوار است. اون میتونه به همه سمت پرواز کنه، حتی به عقب. اون میتونه به همه سمت پرواز کنه، حتی به عقب. اون میتونه معلق باشه و بچرخه. این نمونهی اولیهی هواپیما به یک دوربین فیلمبرداری مجهزه. این نمونهی اولیهی هواپیما به یک دوربین فیلمبرداری مجهزه. وزن اون کمتر از یک باطری قلمیه. شهد نمیخوره. در سال ۲۰۰۸، او برای ۲۰ ثانیه پرواز کرد، یک سال بعد، ۲ دقیقه، سپس شش، و عاقبت ۱۱ دقیقه. بسیاری از نمونه های اولیه سقوط کردند - بسیاری. اما راهی وجود نداره که یاد بگیریم مثل یک مرغ مگس خوار پرواز کنیم اما راهی وجود نداره که یاد بگیریم مثل یک مرغ مگس خوار پرواز کنیم مگر اینکه پرواز کنیم. (تشویق حاضران) زیباست، مگه نه؟ وای عالیه. مت اولین خلبان مرغ مگس خواره. (تشویق حاضران)
Failure is part of creating new and amazing things. We cannot both fear failure and make amazing new things -- like a robot with the stability of a dog on rough terrain, or maybe even ice; a robot that can run like a cheetah, or climb stairs like a human with the occasional clumsiness of a human. Or perhaps, Spider Man will one day be Gecko Man. A gecko can support its entire body weight with one toe. One square millimeter of a gecko's footpad has 14,000 hair-like structures called setae. They are used to help it grip to surfaces using intermolecular forces.
شکست بخشی از ساختن چیزهای نو و شگفت انگیزه. شکست بخشی از ساختن چیزهای نو و شگفت انگیزه. ما نمیتونیم هم از شکست بترسیم و هم چیزهای شگفت انگیز نو را بسازیم - ما نمیتونیم هم از شکست بترسیم و هم چیزهای شگفت انگیز نو را بسازیم - مثل یک ربات با ثبات یک سگ روی زمین سخت، یا شاید حتی یخ؛ یک ربات که میتونه مثل یک چیتا بدوه، یا مثل یک انسان از پله بالا بره که گاه گاهی دست و پا چلفتی یک انسان را هم داره. و یا شاید مرد عنکبوتی روزی مرد مارمولکی باشه. یک مارمولک میتونه تمام وزن بدنش رو یک مارمولک میتونه تمام وزن بدنش رو روی یک انگشت نگه داره. یک میلیمتر مربع از کف پای مارمولک ۱۴۰۰۰ ساختار مو مانند داره به نام ستا. ۱۴۰۰۰ ساختار مو مانند داره به نام ستا. اونا کمک میکنند مارمولک به کمک نیروهای بین مولکولی به سطوح بچسبند. اونا کمک میکنند مارمولک به کمک نیروهای بین مولکولی به سطوح بچسبند.
Today we can manufacture structures that mimic the hairs of a gecko's foot. The result, a four-by-four-inch artificial nano-gecko adhesive. can support a static load of 660 pounds. That's enough to stick six 42-inch plasma TV's to your wall, no nails. So much for Velcro, right?
امروزه ما میتونیم ساختارهایی بسازیم که از موهای پای مارمولک تقلید میکنند. نتیجهی آن، یک چسب مصنوعی نانومارمولک چهار اینچ در چهار اینچ است. نتیجهی آن، یک چسب مصنوعی نانومارمولک چهار اینچ در چهار اینچ است. نتیجهی آن، یک چسب مصنوعی نانومارمولک چهار اینچ در چهار اینچ است. میةونه یک بار ایستای ۶۶۰ پوندی (حدود ۳۰۰ کیلوگرم) را تحمل کنه. میةونه یک بار ایستای ۶۶۰ پوندی (حدود ۳۰۰ کیلوگرم) را تحمل کنه. این برای چسباندن شش تلویزیون پلاسمای ۴۲ اینچ به دیوارتون کافیه. این برای چسباندن شش تلویزیون پلاسمای ۴۲ اینچ به دیوارتون کافیه. بدون میخ. برای وِلکرو(چسب پارچهای) نا امید کنندهست، نه؟
And it's not just passive structures, it's entire machines. This is a spider mite. It's one millimeter long, but it looks like Godzilla next to these micromachines. In the world of Godzilla spider mites, we can make millions of mirrors, each one-fifth the diameter of a human hair, moving at hundreds of thousands of times per second to make large screen displays, so that we can watch movies like "Godzilla" in high-def.
و فقط ساختارهای غیرعامل نیستند، ماشینهای کاملند. و فقط ساختارهای غیرعامل نیستند، ماشینهای کاملند. این یک کنهی عنکبوتیه. یک میلیمتر طول داره، اما در کنار این میکروماشینها مثل گودزیلا به نظر میاد. اما در کنار این میکروماشینها مثل گودزیلا به نظر میاد. در دنیای کنههای عنکبوتی گودزیلا، ما میتونیم میلیونها آینه بسازیم هر کدام یک پنجم قطر یک موی انسان، هر کدام یک پنجم قطر یک موی انسان، که در هر ثانیه صدها هزار بار حرکت میکنند تا نمایشگرهای با صفحهی بزرگ را بسازند، تا ما بتونیم فیلمهایی مثل "گودزیلا" را با کیفیت بالا تماشا کنیم. تا ما بتونیم فیلمهایی مثل "گودزیلا" را با کیفیت بالا تماشا کنیم.
And if we can build machines at that scale, what about Eiffel Tower-like trusses at the microscale? Today we are making metals that are lighter than Styrofoam, so light they can sit atop a dandelion puff and be blown away with a wisp of air -- so light that you can make a car that two people can lift, but so strong that it has the crash-worthiness of an SUV.
و اگه ما میتونیم ماشینهایی در این مقیاس بسازیم، و اگه ما میتونیم ماشینهایی در این مقیاس بسازیم، داربستهایی شبیه برج ایفل در مقیاس میکرو را چطور؟ داربستهایی شبیه برج ایفل در مقیاس میکرو را چطور؟ امروزه ما فلزاتی میسازیم که از یونولیت سبُکترند امروزه ما فلزاتی میسازیم که از یونولیت سبُکترند اینقدر سبک که میتونند روی یک قاصدک سوار شوند اینقدر سبک که میتونند روی یک قاصدک سوار شوند و با یک نسیم جابجا شوند - و با یک نسیم جابجا شوند - اینقدر سبُک که میتونید اتومبیلی بسازید که دو نفر بتونند بلندش کنند، اما اینقدر محکم که امنیت یک خودروی شاسی بلند را داره.
From the smallest wisp of air to the powerful forces of nature's storms. There are 44 lightning strikes per second around the globe. Each lightning bolt heats the air to 44,000 degrees Fahrenheit -- hotter than the surface of the Sun. What if we could use these electromagnetic pulses as beacons, beacons in a moving network of powerful transmitters? Experiments suggest that lightning could be the next GPS.
از ملایمترین نسیم تا نیروهای قدرتمند طبیعت. از ملایمترین نسیم تا نیروی قدرتمند طوفانهای طبیعت. در هر ثانیه در اطراف دنیا ۴۴ صاعقه اتفاق میافته. در هر ثانیه در اطراف دنیا ۴۴ صاعقه اتفاق میافته. هر برق صاعقه هوا را تا ۴۴۰۰۰ درجهی فارنهایت (۲۴۵۰۰درجهی سانتیگراد) گرم میکنه - هر برق صاعقه هوا را تا ۴۴۰۰۰ درجهی فارنهایت (۲۴۵۰۰درجهی سانتیگراد) گرم میکنه - داغتر از سطح خورشید. چی میشه اگه ما بتونیم از این تکانههای الکترومغناطیسی چی میشه اگه ما بتونیم از این تکانههای الکترومغناطیسی به عنوان راهنما استفاده کنیم. راهنماهایی در یک شبکهی متحرک فرستندههای قوی. راهنماهایی در یک شبکهی متحرک فرستندههای قوی. آزمایشات پیشنهاد میکنند که صاعقه میتونه جیپیاس (سیستم تعیین کننده موقعیت جهانی) آینده باشه. آزمایشات پیشنهاد میکنند که صاعقه میتونه جیپیاس (سیستم تعیین کننده موقعیت جهانی) آینده باشه.
Electrical pulses form the thoughts in our brains. Using a grid the size of your thumb, with 32 electrodes on the surface of his brain, Tim uses his thoughts to control an advanced prosthetic arm. And his thoughts made him reach for Katie. This is the first time a human has controlled a robot with thought alone. And it is the first time that Tim has held Katie's hand in seven years. That moment mattered to Tim and Katie, and this green goo may someday matter to you. This green goo is perhaps the vaccine that could save your life. It was made in tobacco plants. Tobacco plants can make millions of doses of vaccine in weeks instead of months, and it might just be the first healthy use of tobacco ever.
تکانههای الکتریکی افکار ما را در مغز شکل میدهند. با قرار دادن یک توری به اندازهی شست شما روی سطح مغز، با قرار دادن یک توری به اندازهی شست شما روی سطح مغز، که ۳۲ الکترود داره، تیم با استفاده از فکرش یک بازوی مصنوعی را کنترل میکنه. تیم با استفاده از فکرش یک بازوی مصنوعی را کنترل میکنه. و افکارش او را وادار کردند به سمت کتی بره. و افکارش او را وادار کردند به سمت کتی بره. این اولین باره که یک انسان یک ربات را تنها با فکرش کنترل میکنه. که یک انسان یک ربات را تنها با فکرش کنترل میکنه. و اولین باره که بعد از هفت سال تیم دست کتی را میگیره. که بعد از هفت سال تیم دست کتی را میگیره. اون لحظه برای تیم و کتی مهم بود، اون لحظه برای تیم و کتی مهم بود، و ممکنه این مادهی سبز رنگ روزی برای شما مهم بشه. و ممکنه این مادهی سبز رنگ روزی برای شما مهم بشه. این مادهی سبز شاید واکسنی باشه که میتونه جان شما را نجات بده. آن را در گیاه تنباکو تولید کردهاند. گیاه تنباکو میتونه میلیونها دُز واکسن را گیاه تنباکو میتونه میلیونها دُز واکسن را در چند هفته به جای چند ماه تولید کنه. و این ممکنه اولین کاربرد سالم گیاه تنباکو باشه. و این ممکنه اولین کاربرد سالم گیاه تنباکو باشه.
And if it seems far-fetched that tobacco plants could make people healthy, what about gamers that could solve problems that experts can't solve? Last September, the gamers of Foldit solved the three-dimensional structure of the retroviral protease that contributes to AIDS in rhesus monkeys. Now understanding this structure is very important for developing treatments. For 15 years, it was unsolved in the scientific community. The gamers of Foldit solved it in 15 days. Now they were able to do so by working together. They were able to work together because they're connected by the Internet. And others, also connected to the Internet, used it as an instrument of democracy. And together they changed the fate of their nation.
اگه به نظر بعید میرسه که گیاه تنباکو بتونه مردم را سالمتر کنه، اگه به نظر بعید میرسه که گیاه تنباکو بتونه مردم را سالمتر کنه، گیمبازهایی که میتونند مسئلههایی را حل کنند که متخصصان نمیتونند چی؟ گیمبازهایی که میتونند مسئلههایی را حل کنند که متخصصان نمیتونند چی؟ سپتامبر گذشته، گیمبازهای فولد ایت ساختار سه بعدی پروتئاز رتروویروسی را حل کردند ساختار سه بعدی پروتئاز رتروویروسی را حل کردند که در میمونهای رزوس در ایدز دخالت داره. فهمیدن این ساختار برای ایجاد درمان بسیار مهمه. فهمیدن این ساختار برای ایجاد درمان بسیار مهمه. برای ۱۵ سال، این مشکل در جامعهی علمی حل نشده بود. این مشکل در جامعهی علمی حل نشده بود. گیمبازهای فولد ایت در طول ۱۵ روز حلش کردند. گیمبازهای فولد ایت در طول ۱۵ روز حلش کردند. اونا تونستند این کار را انجام دهند چون با هم کار کردند. اونا تونستند این کار را انجام دهند چون با هم کار کردند. اونا تونستند با هم کار کنند چون با اینترنت به هم وصل بودند. اونا تونستند با هم کار کنند چون با اینترنت به هم وصل بودند. و دیگران هم که با اینترنت به هم وصل بودند، از آن به عنوان ابزار دموکراسی استفاده کردند. و با هم سرنوشت کشورشان را تغییر دادند. و با هم سرنوشت کشورشان را تغییر دادند.
The Internet is home to two billion people, or 30 percent of the world's population. It allows us to contribute and to be heard as individuals. It allows us to amplify our voices and our power as a group. But it too had humble beginnings. In 1969, the internet was but a dream, a few sketches on a piece of paper. And then on October 29th, the first packet-switched message was sent from UCLA to SRI. The first two letters of the word "Login," that's all that made it through -- an L and an O -- and then a buffer overflow crashed the system. (Laughter) Two letters, an L and an O, now a worldwide force.
اینترنت خانهی دو میلیارد نفر یا ۳۰ درصد جمعیت دنیاست. او به ما اجازه می ده که همکاری کنیم و به عنوان یک فرد صدامون شنیده بشه. و به عنوان یک فرد صدامون شنیده بشه. او به ما اجازه میده که به عنوان یک گروه صدایمان و قدرتمان را تقویت کنیم. صدایمان و قدرتمان را تقویت کنیم. اما اینترنت هم متواضعانه شروع شد. در سال ۱۹۶۹، اینترنت جز یک رؤیا نبود، چند طرح روی یک تکه کاغذ. و بعد در بیست و نهم اکتبر، اولین پیغام به روش راه گزینی بستهی کوچک از یوسیالای به اسآرآی فرستاده شد. دو حرف اول کلمهی "Login" تنها چیزی بود که عبور کرد - دو حرف اول کلمهی "Login" تنها چیزی بود که عبور کرد - یک ال و یک اُ - و بعد بافر اورفلو سیستم را از کار انداخت. (خندهی حاضران) دو حرف، یک ال و یک اُ ، حالا یک نیروی جهانی.
So who are these scientists and engineers at a magical place called DARPA? They are nerds, and they are heroes among us. They challenge existing perspectives at the edges of science and under the most demanding of conditions. They remind us that we can change the world if we defy the impossible and we refuse to fear failure. They remind us that we all have nerd power. Sometimes we just forget.
پس این دانشمندها و مهندسها که در جایی جادویی به اسم دارپا هستند چه کسانی هستند؟ اونا نِردند، و اونا قهرمانهایی در میان ما هستند. اونا دیدگاههای موجود در لبهی علم را به چالش میکشند اونا دیدگاههای موجود در لبهی علم را به چالش میکشند و در طاقتفرساترین شرایط. اونا به ما یادآوری میکنند که ما میتونیم دنیا را تغییر بدیم اگر غیر ممکنها را به مبارزه بطلبیم و حاضر نشیم از شکست بترسیم. اونا به ما یادآوری میکنند که همه ی ما قدرت نِردها را داریم. فقط گاهی فراموش میکنیم.
You see, there was a time when you weren't afraid of failure, when you were a great artist or a great dancer and you could sing, you were good at math, you could build things, you were an astronaut, an adventurer, Jacques Cousteau, you could jump higher, run faster, kick harder than anyone. You believed in impossible things and you were fearless. You were totally and completely in touch with your inner superhero. Scientists and engineers can indeed change the world. So can you. You were born to. So go ahead, ask yourself, what would you attempt to do if you knew you could not fail?
میدونید، زمانی بود که شما از شکست نمیترسیدید، وقتی که یک هنرمند بزگ یا یک رقصندهی بزرگ بودید و میتونستید بخونید، ریاضیتون خوب بود، میتونستید چیزهایی بسازید، یک فضانورد بودید، یک ماجراجو، ژاک کوستو، میتونستید بالاتر بپرید، سریعتر بدوبد، از همه محکمتر لگد بزنید. شما به غیر ممکنها باور داشتید و نترس بودید. شما به تمامی و کاملاً با فوق قهرمان درونتان در ارتباط بودید. شما به تمامی و کاملاً با فوق قهرمان درونتان در ارتباط بودید. بدون شک، دانشمندها و مهندسها میتونند دنیا را تغییر بدند. بدون شک، دانشمندها و مهندسها میتونند دنیا را تغییر بدند. شما هم میتونید. شما برای همین به دنیا آمدید. پس دست به کار بشید، از خودتون بپرسید، چه کار میکردید اگه میدونستید شکست نمیخورید؟ چه کار میکردید اگه میدونستید شکست نمیخورید؟
Now I want to say, this is not easy. It's hard to hold onto this feeling, really hard. I guess in some way, I sort of believe it's supposed to be hard. Doubt and fear always creep in. We think someone else, someone smarter than us, someone more capable, someone with more resources will solve that problem. But there isn't anyone else; there's just you. And if we're lucky, in that moment, someone steps into that doubt and fear, takes a hand and says, "Let me help you believe."
حالا من میخوام بگم که ساده نیست. حالا من میخوام بگم که ساده نیست. سخته که این احساس را حفظ کنید، خیلی سخت. سخته که این احساس را حفظ کنید، خیلی سخت. حدس میزنم که به نحوی، یه جورایی من باور دارم که قرار بوده اینقدر سخت باشه. ترس و تردید همیشه به درون میخزند. ما فکر میکنیم کس دیگهای، کسی باهوشتر از ما، کسی با توانایی بیشتر، کسی با امکانات بیشتر اون مشکل را حل میکنه. اما کس دیگهای نیست؛ فقط شما هستید. و اگر ما خوش شانس باشیم، در این لحظه، کسی در اون ترس و تردید ما میاد، دست ما را میگیره و میگه، "بذار بت کمک کنم که باور کنی."
Jason Harley did that for me. Jason started at DARPA on March 18th, 2010. He was with our transportation team. I saw Jason nearly every day, sometimes twice a day. And more so than most, he saw the highs and the lows, the celebrations and the disappointments. And on one particularly dark day for me, Jason sat down and he wrote an email. He was encouraging, but firm. And when he hit send, he probably didn't realize what a difference it would make. It mattered to me. In that moment and still today when I doubt, when I feel afraid, when I need to reconnect with that feeling, I remember his words, they were so powerful.
جیسون هارلی این کار را برای من کرد. جیسون روز ۱۸ مارس ۲۰۱۲ در دارپا شروع به کار کرد. جیسون روز ۱۸ مارس ۲۰۱۲ در دارپا شروع به کار کرد. او با تیم حمل و نقل ما بود. من تقریباً هر روز جیسون را میدیدم، بعضی وقتا دو باردر روز. من تقریباً هر روز جیسون را میدیدم، بعضی وقتا دو بار در روز. و او ببیشتر از بیشتر آدمها بالا و پایینها را میدید. و او ببیشتر از بیشتر آدمها بالا و پایینها را میدید. جشنها و ناامیدیها را میدید. و یک روز که به خصوص برای من تاریک بود، جیسون نشست و یک ایمیل نوشت. جیسون نشست و یک ایمیل نوشت. او من را تشویق کرد اما محکم بود. او من را تشویق کرد اما محکم بود. و وقتی دکمهی ارسال را زد، احتمالاْ نمیدونست چه تفاوتی ایجاد میکنه. و وقتی دکمهی ارسال را زد، احتمالاْ نمیدونست چه تفاوتی ایجاد میکنه. برای من مهم بود. در اون لحظه و حتی امروز در اون لحظه و حتی امروز وقتی تردید میکنم، وقتی احساس ترس میکنم، وقتی نیاز دارم با آن احساس دوباره ارتباط پیدا کنم، وقتی نیاز دارم با آن احساس دوباره ارتباط پیدا کنم، کلماتش یادم میاد، که خیلی قدرتمند بودند.
Text: "There is only time enough to iron your cape and back to the skies for you."
نوشته: "تو فقط وقت داری که شنلت را اتو بزنی و بعد دوباره باید به آسمانها بری." نوشته: "تو فقط وقت داری که شنلت را اتو بزنی و بعد دوباره باید به آسمانها بری."
♫ Superhero, superhero. ♫ ♫ Superhero, superhero. ♫ ♫ Superhero, superhero. ♫ ♫ Superhero, superhero. ♫ ♫ Superhero, superhero. ♫
♫ فوق قهرمان، فوق قهرمان ♫ ♫ فوق قهرمان، فوق قهرمان ♫ ♫ فوق قهرمان، فوق قهرمان ♫ ♫ فوق قهرمان، فوق قهرمان ♫ ♫ فوق قهرمان، فوق قهرمان ♫
Voice: Because that's what being a superhero is all about.
صدا: چون فوق قهرمان بودن یعنی همین.
RD: "There is only time enough to iron your cape and back to the skies for you." And remember, be nice to nerds. (Applause) Thank you. Thank you.
رجینا: فقط اونقدر وقت دارید که شنلتون را اتو کنید و دوباره به آسمون برگردید." رجینا: فقط اونقدر وقت دارید که شنلتون را اتو کنید و دوباره به آسمون برگردید." رجینا: فقط اونقدر وقت دارید که شنلتون را اتو کنید و دوباره به آسمون برگردید." و یادتون باشه، با نِردها مهربون باشید. و یادتون باشه، با نِردها مهربون باشید. (تشویق حاضران) ممنونم. ممنونم.
(Applause)
(تشویق حاضران)
Chris Anderson: Regina, thank you. I have a couple of questions. So that glider of yours, the Mach 20 glider, the first one, no control, it ended up in the Pacific I think somewhere.
کریس اندرسون: ممنونم رجینا. من چندتا سئوال دارم. خوب اون هواپیمای شما، هواپیمای ۲۰ ماخ، اولیش که بدون کنترل بود، فکر کنم جایی در اقیانوس اطلس سقوط کرد.
RD: Yeah, yeah. It did. (CA: What happened on that second flight?) Yeah, it also went into the Pacific. (CA: But this time under control?) We didn't fly it into the Pacific. No, there are multiple portions of the trajectory that are demanding in terms of really flying at that speed. And so in the second flight, we were able to get three minutes of fully aerodynamic control of the vehicle before we lost it.
آر دی: آره، آره. همین طوره. (کریس: در اون پرواز دوم چی شد؟) آره اونم به اقیانوس اطلس رفت. (کریس: اما این بار با کنترل؟) ما اون را به داخل اقیانوس اطلس پرواز ندادیم. نه، مسیر پرواز بخش های مختلفی را دارد که برای پرواز با این سرعت نیاز به شرایطی دارند. نه، مسیر پرواز بخش های مختلفی را دارد که برای پرواز با این سرعت نیاز به شرایطی دارند. نه، مسیر پرواز بخش های مختلفی را دارد که برای پرواز با این سرعت نیاز به شرایطی دارند. پس در پرواز دوم، ما تونستیم سه دقیقه رسانگر را کاملاً تحت کنترل آیرودینامیکی بگیریم قبل از اینکه از دستش بدیم.
CA: I imagine you're not planning to open up to passenger service from New York to Long Beach anytime soon.
کریس: تصور میکنم شما قصد ندارید خدمات مسافری برای از نیویورک به لاگ بیچ را به این زودیها راهاندازی کنید. کریس: تصور میکنم شما قصد ندارید خدمات مسافری برای از نیویورک به لاگ بیچ را به این زودیها راهاندازی کنید.
RD: It might be a little warm.
رجینا: ممکنه یک کم گرم باشه.
CA: What do you picture that glider being used for?
کریس: شما تصور میکنید اون هواپیما برای چه کاری استفاده بشه؟
RD: Well our responsibility is to develop the technology for this. How it's ultimately used will be determined by the military. Now the purpose of the vehicle though, the purpose of the technology, is to be able to reach anywhere in the world in less than 60 minutes.
رجینا: خوب مسئولیت ما ایجاد این تکنولوژی ست. رجینا: خوب مسئولیت ما ایجاد این تکنولوژی ست. اینکه در نهایت چطور ازش استفاده بشه به وسیلهی ارتش تعیین میشه. اینکه در نهایت چطور ازش استفاده بشه به وسیلهی ارتش تعیین میشه. حالا هدف این رسانگر، هدف این تکنولوژی، اینه که بتونیم به هر جایی از دنیا در کمتر از ۶۰ دقیقه برسیم. اینه که بتونیم به هر جایی از دنیا در کمتر از ۶۰ دقیقه برسیم.
CA: And to carry a payload of more than a few pounds? (RD: Yeah.) Like what's the payload it could carry?
کریس: و باری بیشتر از چند پوند نمیبره؟ رجینا: آره. یعنی باری که میتونه حمل کنه چی میتونه باشه؟
RD: Well I don't think we ultimately know what it will be, right. We've got to fly it first.
رجینا: خوب من فکر نمیکنم ما بدونیم در نهایت بارش چی خواهد بود، درسته. ما اول باید بتونیم پروازش بدیم.
CA: But not necessarily just a camera?
کریس: ولی نه الزاماْ فقط یک دوربین؟
RD: No, not necessarily just a camera.
رجینا: نه، الزاماْ فقط یک دوربین نیست.
CA: It's amazing. The hummingbird?
کریس: شگفت انگیزه. مرغ مگس خوار؟
RD: Yeah?
رجینا: آره؟
CA: I'm curious, you started your beautiful sequence on flight with a plane kind of trying to flap its wings and failing horribly, and there haven't been that many planes built since that flap wings. Why did we think that this was the time to go biomimicry and copy a hummingbird? Isn't that a very expensive solution for a small maneuverable flying object?
کریس: من کنجکاوم، شما این دنبالهی زیبا راجع به پرواز را از هواپیمایی شروع کردید که یه جورایی سعی میکرد بال بزنه و شکست شدیدی خورد، و از اون موقع هواپیماهای زیادی ساخته نشدهاند که بال بزنند. و از اون موقع هواپیماهای زیادی ساخته نشدهاند که بال بزنند. چی شد که ما به این نتیجه رسیدیم که وقتشه از طبیعت تقلید کنیم و از یک مرغ مگس خوار کپی برداری کنیم؟ چی شد که ما به این نتیجه رسیدیم که وقتشه از طبیعت تقلید کنیم و از یک مرغ مگس خوار کپی برداری کنیم؟ آیا این راه حل خیلی گرونی برای درست کردن یک شیء کوچک با قدرت مانور در پرواز نیست؟ آیا این راه حل خیلی گرونی برای درست کردن یک شیء کوچک با قدرت مانور در پرواز نیست؟
RD: So I mean, in part, we wondered if it was possible to do it. And you have to revisit these questions over time. The folks at AeroVironment tried 300 or more different wing designs, 12 different forms of the avionics. It took them 10 full prototypes to get something that would actually fly. But there's something really interesting about a flying machine that looks like something you'd recognize. So we often talk about stealth as a means for avoiding any type of sensing, but when things looks just natural, you also don't see them.
رجینا: منظورم اینه که، تا حدودی، ما کنجکاو بودیم که آیا امکان داره این کار را انجام بدیم. و شما باید در طول زمان به این سئوالات برگردید. و شما باید در طول زمان به این سئوالات برگردید. بچههای آیرووایرومنت ۳۰۰ تا یا بیشتر طرحهای مختلف بال را امتحان کردند، بچههای آیرووایرومنت ۳۰۰ تا یا بیشتر طرحهای مختلف بال را امتحان کردند، ۱۲ فرم مختلف آویونیک. اونا ۱۰ نمونهی اولیهی کامل درست کردند تا چیزی درست کردند که واقعاْ پرواز میکرد. اونا ۱۰ نمونهی اولیهی کامل درست کردند تا چیزی درست کردند که واقعاْ پرواز میکرد. اما نکته واقعاً جالب در مورد یک ماشین پرنده اما چیز واقعاْ جالب در مورد یک ماشین پرنده اینه که شبیه چیزیه که شما میشناسید. ما معمولاً در مورد حرکت مخفیانه به عنوان وسیلهای برای اجتناب از دیده شدن یاد میکنیم، ما معمولاً در مورد حرکت مخفیانه به عنوان وسیلهای برای نامحسوس شدن یاد میکنیم، اما وقتی چیزها اینقدر طبیعی به نظر بیان، شما اونا رو نمیبینید.
CA: Ah. So it's not necessarily just the performance. It's partly the look. (RD: Sure.) It's actually, "Look at that cute hummingbird flying into my headquarters." (Laughter) Because I think, as well as the awe of looking at that, I'm sure some people here are thinking, technology catches up so quick, how long is it before some crazed geek with a little remote control flies one through a window of the White House? I mean, do you worry about the Pandora's box issue here?
کریس: آها. پس الزاماً موضوع فقط کارایی نیست. تا حدی هم ظاهر است. (رجینا: مطمئناً) یعنی در واقع، "اون مرغ مگس خوار مامانی را نگاه کن که اومده به مقر فرماندهی ما." یعنی در واقع، "اون مرغ مگس خوار مامانی را نگاه کن که اومده به مقر فرماندهی ما." (خندهی حاضران) چون فکر میکنم، با وجود شگفتی نگاه کردن به اون، من مطمئنم بعضیها دارند فکر میکنند، که تکنولوژی چه سریع خودش رو میرسونه، چقدر وقت دیگه مونده تا یه گیک دیوونه با یک کنترل از راه دور کوچولو یکی از این پرندهها را از پنجرهی کاخ سفید بفرسته داخل؟ منظورم اینه که نگران مشکل جعبهی پاندورا نیستید؟
RD: Well look, our singular mission is the creation and prevention of strategic surprise. That's what we do. It would be inconceivable for us to do that work if we didn't make people excited and uncomfortable with the things that we do at the same time. It's just the nature of what we do. Now our responsibility is to push that edge. And we have to be, of course, mindful and responsible of how the technology is developed and ultimately used, but we can't simply close our eyes and pretend that it isn't advancing; it's advancing.
رجینا: ببینید، تنها مسئولیت ما ایجاد و جلوگیری از غافلگیری استراتژیک است. رجینا: ببینید، تنها مسئولیت ما ایجاد و جلوگیری از غافلگیری استراتژیک است. این کار ماست. برای ما باورنکردنیه که بتونیم کارمون را انجام بدیم بدون اینکه مردم را هم هیجان زده کنیم و هم در عین حال معذب کنیم. بدون اینکه مردم را هم هیجان زده کنیم و هم در عین حال معذب کنیم. بدون اینکه مردم را هم هیجان زده کنیم و هم در عین حال معذب کنیم. این طبیعت کار ماست. حالا مسئولیت ما اینه که این مرز را عقب ببریم. حالا مسئولیت ما اینه که این مرز را عقب ببریم. البته ما باید محتاط و مسئول باشیم که تکنولوژی چطور پیشرفت میکنه البته ما باید محتاط و مسئول باشیم که تکنولوژی چطور پیشرفت میکنه و نهایتاٌ چطور استفاده میشه، اما ما نمیتونیم به سادگی چشممون را ببندیم و وانمود کنیم که پیشرفت نمیکنه؛ پیشرفت میکنه. اما ما نمیتونیم به سادگی چشممون را ببندیم و وانمود کنیم که پیشرفت نمیکنه؛ پیشرفت میکنه.
CA: I mean, you're clearly a really inspiring leader. And you persuade people to go to these great feats of invention, but at a personal level, in a way I can't imagine doing your job. Do you wake up in the night sometimes, just asking questions about the possibly unintended consequences of your team's brilliance?
کریس: منظورم اینه که، واضحه که شما مدیر خیلی الهامبخشی هستید. و شما مردم را قانع میکنید که به این شاهکارهای بزرگ ابداعی نگاه کنند، ولی در یک سطح شخصی، که به این شاهکارهای بزرگ ابداعی نگاه کنند، ولی در یک سطح شخصی، به نحوی، من نمیتونم تصور کنیم که شغل شما را انجام بدم. آیا برخی شبها از خواب بیدار میشوید و از خودتون راجع به عواقب غیر عمدی احتمالی استعداد گروهتان سئوال میکنید؟ و از خودتون راجع به عواقب غیر عمدی احتمالی استعداد گروهتان سئوال میکنید؟ و از خودتون راجع به عواقب غیر عمدی احتمالی استعداد گروهتان سئوال میکنید؟
RD: Sure. I think you couldn't be human if you didn't ask those questions.
رجینا: البته. من فکر میکنم شما نمیتونید انسان باشید اگر این سئوالها را نپرسید. من فکر میکنم شما نمیتونید انسان باشید اگر این سئوالها را نپرسید.
CA: How do you answer them?
کریس: چطور به اونا جواب میدید؟
RD: Well I don't always have answers for them, right. I think that we learn as time goes on. My job is one of the most exhilarating jobs you could have. I work with some of the most amazing people. And with that exhilaration, comes a really deep sense of responsibility. And so you have on the one hand this tremendous lift of what's possible and this tremendous seriousness of what it means.
رجینا:خوب، من همیشه برای اونا پاسخی ندارم، درسته. من فکر میکنم ما با گذشت زمان میآموزیم. من فکر میکنم ما با گذشت زمان میآموزیم. شغل من یکی از با نشاطترین شغلهایی ست که میتونید داشته باشید. من با برخی از شگفتانگیزترین آدمها کار میکنم. و با اون نشاط، حس واقعاً عمیق مسئولیت همراه است. و با اون نشاط، حس واقعاً عمیق مسئولیت همراه است. و با اون نشاط، حس واقعاً عمیق مسئولیت همراه است. پس شما از یک طرف این حس خوشحالی شگرف را دارید از اینکه چه چیزهایی ممکنه پس شما از یک طرف این حس خوشحالی شگرف را دارید از اینکه چه چیزهایی ممکنه پس شما از یک طرف این حس خوشحالی شگرف را دارید از اینکه چه چیزهایی ممکنه و از طرف دیگه این حس جدیت شگرف را از اینکه این چه معنایی داره. و از طرف دیگه این حس جدیت شگرف را از اینکه این چه معنایی داره.
CA: Regina, that was jaw-dropping, as they say. Thank you so much for coming to TED. (RD: Thank you.)
کریس: رجینا، همون طور که میگن، دهان آدم باز میمونه. خیلی ممنونم که به تد اومدی. (رجینا: متشکرم.)
(Applause)
(تشویق حاضران)