About 75 years ago, my grandfather, a young man, walked into a tent that was converted into a movie theater like that, and he fell hopelessly in love with the woman he saw on the silver screen: none other than Mae West, the heartthrob of the '30s, and he could never forget her. In fact, when he had his daughter many years later, he wanted to name her after Mae West, but can you imagine an Indian child name Mae West? The Indian family said, no way!
حدود ۷۵ سال پیش پدر بزرگم، یک مرد جوان بود وارد یه چادر شد که به یک سالن سینما بدین شکل تبدیل شده بود، که به یک سالن سینما بدین شکل تبدیل شده بود، و با ناامیدی عاشق زنی شد که روی پرده سینما دید، و با ناامیدی عاشق زنی شد که روی پرده سینما دید، اون کسی نبود جز "مِی وست"، بُتِ دهۀ ۳۰، و هیچوقت نتونست اونو فراموش کنه. در حقیقت، خیلی سالهای بعد وقت او صاحب دختری شد، در حقیقت، خیلی سالهای بعد وقت او صاحب دختری شد، قصد داشت اسمش رو "مِی وست" بزاره، ولی می تونید تصور کنید که اسم یه کودک هندی "مِی وست" باشه؟ ولی می تونید تصور کنید که اسم یه کودک هندی "مِی وست" باشه؟ خانواده هندی او گفتند، به هیچ وجه!
So when my twin brother Kaesava was born, he decided to tinker with the spelling of Keshava's name. He said, if Mae West can be M-A-E, why can't Keshava be K-A-E? So he changed Kaesava's spelling. Now Kaesava had a baby boy called Rehan a couple of weeks ago. He decided to spell, or, rather, misspell Raehan with an A-E.
بدین ترتیب وقتی برادر دوقلوی من، "کی شاوا" بدنیا آمد، او تصمیم گرفت حروف اسم "کی شاوا" را دستکاری کنه. او تصمیم گرفت حروف اسم "کی شاوا" را دستکاری کنه. گفتش اگه "مِی وست" می تونه M-A-E باشه چرا "کی شاوا" نمی تونه K-A-E باشه؟ بنابراین او حروف کلمه "کی شاوا" را عوض کرد. حالا "کی شاوا" چند هفته پیش صاحب پسر بچه ای بنام "ریحان" شده. حالا "کی شاوا" چند هفته پیش صاحب پسر بچه ای بنام "ریحان" شده. او تصمیم گرفت املای کلمه "ریحان" را بصورت غلط با A-E هجی کند. او تصمیم گرفت املای کلمه "ریحان" را بصورت غلط با A-E هجی کند.
You know, my grandfather died many years ago when I was little, but his love for Mae West lives on as a misspelling in the DNA of his progeny. That for me is successful legacy. (Laughs)
می دونید، پدر بزرگم سالها پیش وقتی من کوچک بودم، مُرد، می دونید، پدر بزرگم سالها پیش وقتی من کوچک بودم، مُرد، اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اما عشق او به "مِی وست" بصورت املای غلط در 'دی اِن اِی' فرزندانش زنده ماند. اون برای من یه ارثیه مفید است. (خنده حاضرین)
You know, as for me, my wife and I have our own crazy legacy project. We actually sit every few years, argue, disagree, fight, and actually come up with our very own 200-year plan.
می دونید، در مورد من، همسرم و من پروژه احمقانۀ میراث خود را داریم. همسرم و من پروژه احمقانۀ میراث خود را داریم. ما در واقع هر چند سال می شینیم، بحث، جدل و جنگ کرده و در واقع برنامۀ ۲۰۰ سالۀ خود را می ریزیم. و در واقع برنامۀ ۲۰۰ سالۀ خود را می ریزیم.
Our friends think we're mad. Our parents think we're cuckoo. Because, you know, we both come from families that really look up to humility and wisdom, but we both like to live larger than life. I believe in the concept of a Raja Yogi: Be a dude before you can become an ascetic. This is me being a rock star, even if it's in my own house. You know?
دوستانمان فکر می کنند ما دیوانه ایم. پدر مادرمان فکر می کنند ما خُلیم. چون می دونید، هر دوی ما از خانواده هایی آمدیم چون می دونید، هر دوی ما از خانواده هایی آمدیم که تواضع و خرد را ارج می نهند ولی هر دوی ما دوست داریم فراتر از زندگی، زندگی کنیم. ولی هر دوی ما دوست داریم فراتر از زندگی، زندگی کنیم. من به مفهوم "راجا یوگی"، عقیده دارم : قبل از اینکه یه زاهد بشوید، یه قرتی باشید. قبل از اینکه یه زاهد بشوید، یه قرتی باشید. این منم که یه ستاره پاپ شدم، حتی اگه در خانه خودم باشم. می دونید؟
So when Netra and I sat down to make our first plan 10 years ago, we said we want the focus of this plan to go way beyond ourselves. What do we mean by beyond ourselves?
خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، خُب وقتی "نترا" و من ۱۰ سال پیش نشستیم تا اولین برنامه خود را بریزیم، گفتیم که مایلیم تمرکز این برنامه خیلی فراتر از خودمان پیش بره. گفتیم که مایلیم تمرکز این برنامه خیلی فراتر از خودمان پیش بره. منظورمان از فراتر از خودمان چی بود؟
Well 200 years, we calculated, is at the end of our direct contact with the world. There's nobody I'll meet in my life will ever live beyond 200 years, so we thought that's a perfect place where we should situate our plan and let our imagination take flight.
خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. خُب حساب کردیم ۲۰۰ سال، انتهای ارتباط مستقیم ما با دنیاست. هیچ آدمی که در طول زندگی ام ملاقات کنم، بیشتر از ۲۰۰ سال زندگی نمی کنه هیچ آدمی که در طول زندگی ام ملاقات کنم، بیشتر از ۲۰۰ سال زندگی نمی کنه پس فکر کردیم که اون بهترین جای برای اینه که پس فکر کردیم که اون بهترین جای برای اینه که برنامه خود را پیاده کرده و بزاریم خیالمان به آنجا پرواز کنه. برنامه خود را پیاده کرده و بزاریم خیالمان به آنجا پرواز کنه.
You know, I never really believed in legacy. What am I going to leave behind? I'm an artist. Until I made a cartoon about 9/11. It caused so much trouble for me. I was so upset. You know, a cartoon that was meant to be a cartoon of the week ended up staying so much longer.
می دونید، من هیچوقت واقعا" به میراث اعتقادی نداشتم. می دونید، من هیچوقت واقعا" به میراث اعتقادی نداشتم. چی از خودم باقی خواهم گذاشت؟ من یه هنرمندم. تا وقتی که یه کارتون دربارۀ ۱۱ سپتامبر ساختم. کلی مشکل برام درست کرد. خیلی ناراحت بودم. می دونید، کارتونی که قرار بود کارتونِ هفته باشه می دونید، کارتونی که قرار بود کارتونِ هفته باشه خیلی بیشتر روی پرده موند.
Now I'm in the business of creating art that will definitely even outlive me, and I think about what I want to leave behind through those paintings.
حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی می کنه، حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی خواهد کرد، حالا من مشغول خلقِ هنری هستم که بطور قطع خیلی بیشتر از من زندگی خواهد کرد، و به این فکر می کنم که دوست دارم بواسطهی این نقاشی ها چه چیزی از خودم باقی بزارم. و به این فکر می کنم که دوست دارم بواسطهی این نقاشی ها چه چیزی از خودم باقی بزارم.
You know, the 9/11 cartoon upset me so much that I decided I'll never cartoon again. I said, I'm never going to make any honest public commentary again.
می دونید، کارتون ۱۱ سپتامبر، آنقدر منو ناراحت کرد که تصمیم گرفتم می دونید، کارتون ۱۱ سپتامبر، آنقدر منو ناراحت کرد که تصمیم گرفتم هیچوقت دیگه کارتون نسازم. گفتم، دیگه هیچوقت دوباره گزارش صادقانه مردمی نمی سازم. گفتم، دیگه هیچوقت دوباره گزارش صادقانه مردمی نمی سازم.
But of course I continued creating artwork that was honest and raw, because I forgot about how people reacted to my work.
اما البته به ساخت کارهای هنری صادقانه و رُک و پوست کنده ادامه دادم اما البته به ساخت کارهای هنری صادقانه و رُک و پوست کنده ادامه دادم چون عکس العمل مردم نسبت به کارهایم را فراموش کردم. چون عکس العمل مردم نسبت به کارهایم را فراموش کردم.
You know, sometimes forgetting is so important to remain idealistic. Perhaps loss of memory is so crucial for our survival as human beings.
می دونید، گاهی وقتها فراموشی مهمه تا آرمان گرا باقی بمونی. می دونید، گاهی وقتها فراموشی مهمه تا آرمان گرا باقی بمونی. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است. شاید از دست دادن حافظه برای بقای ما بعنوان بشر، بسیار ضروری است.
One of the most important things in my 200-year plan that Netra and I write is what to forget about ourselves. You know, we carry so much baggage, from our parents, from our society, from so many people -- fears, insecurities -- and our 200-year plan really lists all our childhood problems that we have to expire. We actually put an expiry date on all our childhood problems. The latest date I put was, I said, I am going to expire my fear of my leftist, feminist mother-in-law, and this today is the date! (Laughs) She's watching. (Laughter)
یکی از مهمترین چیزها در برنامه ۲۰۰ سالۀ من که با "نترا" نوشتیم یکی از مهمترین چیزها در برنامه ۲۰۰ سالۀ من که با "نترا" نوشتیم اینه که چه چیزهایی را در مورد خودمان فراموش کنیم. اینه که چه چیزهایی را در مورد خودمان فراموش کنیم. می دونید، ما حامل تجربههای فراوانی هستیم، از پدر و مادرهایمان، از جامعه مان، از خیلی آدمها، ترس ها، نا امنی ها -- و برنامه ۲۰۰ سالۀ ما واقعا" شامل مشکلات دوران کودکی ماست که می بایست به آنها خاتمه دهیم. و برنامه ۲۰۰ سالۀ ما واقعا" شامل مشکلات دوران کودکی ماست که می بایست به آنها خاتمه دهیم. ما در واقع بر روی تمام مشکلات دوران کودکی مان تاریخ انقضاء گذاشتیم. ما در واقع بر روی تمام مشکلات دوران کودکی مان تاریخ انقضاء گذاشتیم. آخرین تاریخی که گذاشتیم این بود که گفتم من به ترسم از چپ گرایی، طرفداری از حقوق زن، من به ترسم از چپ گرایی، طرفداری از حقوق زن، مادر زن، و اینکه امروز وقتشه، خاتمه می دهم! (خنده) مادر زن، و اینکه امروز وقتشه، خاتمه می دهم! (خنده) اون داره نگاه می کنه. (خنده)
Anyway, you know, I really make decisions all the time about how I want to remember myself, and that's the most important kind of decisions I make. And this directly translates into my paintings. But like my friends, I can do that really well on Facebook, Pinterest, Twitter, Flickr, YouTube. Name it, I'm on it. I've started outsourcing my memory to the digital world, you know? But that comes with a problem. It's so easy to think of technology as a metaphor for memory, but our brains are not perfect storage devices like technology. We only remember what we want to. At least I do. And I rather think of our brains as biased curators of our memory, you know? And if technology is not a metaphor for memory, what is it?
بهر حال، می دونید، من واقعا" همیشه در مورد اینکه چطور می خوام خودم را بخاطر بیاورم، تصمیم می گیرم، من واقعا" همیشه در مورد اینکه چطور می خوام خودم را بخاطر بیاورم، تصمیم می گیرم، و این مهمترین تصمیمی است که می گیرم. و این مهمترین تصمیمی است که می گیرم. و این بطور مستقیم به نقاشی هایم تبدیل می شود. و این بطور مستقیم به نقاشی هایم تبدیل می شود. ولی می تونم مثل دوستانم اینکارو خیلی بهتر در فیسبوک، تویتر، فلیکر و یوتوب انجام بدم. فیسبوک، تویتر، فلیکر و یوتوب انجام بدم. شما بگید، من حاضرم انجام بدم. من دارم از حافظهی دنیای دیجیتال به جای حافظهی خودم استفاده میکنم، من دارم از حافظهی دنیای دیجیتال به جای حافظهی خودم استفاده میکنم، می دونید؟ اما اینکار مشکلی بهمراه داره. می دونید؟ اما اینکار مشکلی بهمراه داره. خیلی راحته که تکنولوژی به عنوان استعارهای از حافظه در نظر گرفته بشه، خیلی راحته که تکنولوژی به عنوان استعارهای از حافظه در نظر گرفته بشه، اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره سازیِ تمام عیار نیست. اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره سازیِ تمام عیار نیست. اما مغز ما مثل تکنولوژی، یه وسیلۀ ذخیره سازیِ تمام عیار نیست. ما فقط چیزهایی را بخاطر می سپاریم که دوست داریم. حداقل من اینطورم. ما فقط چیزهایی را بخاطر می سپاریم که دوست داریم. حداقل من اینطورم. و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و کم و بیش فکر می کنم که مغز ما مسئولِ متعصب حافظۀ ماست، می دونید؟ و اگه تکنولوژی استعارهای از حافظه نیست، پس چیست؟ و اگه تکنولوژی استعارهای از حافظه نیست، پس چیست؟
Netra and I use our technology as a tool in our 200-year plan to really curate our digital legacy.
"نترا" و من از تکنولوژی خودمان در طرح ۲۰۰ ساله خود استفاده می کنیم "نترا" و من از تکنولوژی خودمان در طرح ۲۰۰ ساله خود استفاده می کنیم تا واقعا" شکل گیری میراث دیجیتالی خود را بدست بگیریم.
That is a picture of my mother, and she recently got a Facebook account. You know where this is going. And I've been very supportive until this picture shows up on my Facebook page. (Laughter)
این عکس مادرمه، و او بتازگی یک صفحه فیسبوک باز کرده. شما می دونید این به چه سویی در جریان است. ومن حامی پر و پا قرص این ماجرا بودم تا اینکه این عکس در صفحه فیسبوک من ظاهر شد. (خنده) تا اینکه این عکس در صفحه فیسبوک من ظاهر شد. (خنده)
And I actually untagged myself first, then I picked up the phone. I said, "Mom, you will never put a picture of me in a bikini ever again." And she said, "Why? You look so cute, darling." I said, "You just don't understand."
و من عملا" ابتدا اسم خودم را برداشتم، و بعدش گوشی تلفن را برداشتم. گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتم،"مادر، هیچوقت دیگه عکس منو در مایو دو تیکه نزار." گفتش، "چرا؟ خیلی خوشگل افتادی، عزیزم." گفتش، "چرا؟ خیلی خوشگل افتادی، عزیزم." گفتم،" واقعا" متوجه نیستی."
Maybe we are among the first generation that really understands this digital curating of ourselves. Maybe we are the first to even actively record our lives.
شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما جزء اولین نسلهایی باشیم که واقعا" شکل گیری دیجیتالی خود را درک می کنیم. شاید ما اولین کسانی باشیم که بطورحتی جدی زندگی خود را ثبت می کنیم. شاید ما اولین کسانی باشیم که بطورحتی جدی زندگی خود را ثبت می کنیم.
You know, whether you agree with, you know, legacy or not, we are actually leaving behind digital traces all the time. So Netra and I really wanted to use our 200-year plan to curate this digital legacy, and not only digital legacy but we believe in curating the legacy of my past and future.
می دونید، شما چه با ارثیه موافق باشید چه نباشید، می دونید، شما چه با ارثیه موافق باشید چه نباشید، ما در واقع در همه زمانها، نشانه های دیجیتالی از خودمان بجای می گذاریم. ما در واقع در همه زمانها، نشانه های دیجیتالی از خودمان بجای می گذاریم. بنابراین "نترا" و من واقعا" دلمون می خواست برنامه ۲۰۰ ساله مان را برای شکل گیری این ارثیه دیجیتالی بکار ببریم. برنامه ۲۰۰ ساله مان را برای شکل گیری این ارثیه دیجیتالی بکار ببریم. و نه تنها ارثیه دیجیتالی بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم. بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم. بلکه ما به شکل گیری ارثیه گذشته و آینده من اعتقاد داریم.
How, you may ask?
ممکنه بپرسید، چگونه؟
Well, when I think of the future, I never see myself moving forward in time. I actually see time moving backward towards me. I can actually visualize my future approaching. I can dodge what I don't want and pull in what I want. It's like a video game obstacle course. And I've gotten better and better at doing this. Even when I make a painting, I actually imagine I'm behind the painting, it already exists, and someone's looking at it, and I see whether they're feeling it from their gut. Are they feeling it from their heart, or is it just a cerebral thing? And it really informs my painting. Even when I do an art show, I really think about, what should people walk away with?
خُب وقتی من به آینده فکر می کنم، هیچگاه حرکت خودم را به سمت جلو در زمان نمی بینم. در حقیقت می بینم که زمان به سمت من به عقب بازمی گردد. در حقیقت می بینم که زمان به سمت من به عقب بازمی گردد. در واقع می تونم تصویر آینده ام که به سمت من نزدیک می شه را ببینم. در واقع می تونم تصویر آینده ام که به سمت من نزدیک می شه را ببینم. می تونم از آنچه نمی خواهم دوری کرده و آنچه را که می خواهم به سمت خود بکشانم. می تونم از آنچه نمی خواهم دوری کرده و آنچه را که می خواهم به سمت خود بکشانم. مثل موانعی که در مراحل بازیهای کامپیوتری است. و من روز به روز اینکار را بهتر انجام می دم. حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ حتی وقتی یه نقاشی می کشم، در حقیقت خود را در پس زمینه آن نقاشی می بینم٬ اون وجود داره، و کسی داره به اون نگاه می کنه، و من می تونم ببینم که آیا اون آدمها با تمام وجود اون نقاشی را حس می کنند یا نه. و من می تونم ببینم که آیا اون آدمها با تمام وجود اون نقاشی را حس می کنند یا نه. آیا اونها، نقاشی را از ته دل حس می کنند، یا که فقط یه چیز متفکرانه است؟ آیا اونها، نقاشی را از ته دل حس می کنند، یا که فقط یه چیز متفکرانه است؟ و اینکار باعث شکل گیری نقاشی من می شه. حتی وقتی من یک نمایشگاهِ نقاشی دارم، واقعا" فکر می کنم مردم باید چی با خود از اینجا ببرند؟ واقعا" فکر می کنم مردم باید چی با خود از اینجا ببرند؟
I remember when I was 19, I did, I wanted to do my first art exhibition, and I wanted the whole world to know about it. I didn't know TED then, but what I did was I closed my eyes tight, and I started dreaming. I could imagine people coming in, dressed up, looking beautiful, my paintings with all the light, and in my visualization I actually saw a very famous actress launching my show, giving credibility to me. And I woke up from my visualization and I said, who was that? I couldn't tell if it was Shabana Azmi or Rekha, two very famous Indian actresses, like the Meryl Streeps of India.
یادم می یاد وقتی ۱۹ سالم بود، می خواستم اولین نمایشگاه نقاشی ام را راه بیندازم می خواستم اولین نمایشگاه نقاشی ام را راه بیندازم و می خواستم تمام دنیا این موضوع را بدونند. اونموقع از TED چیزی نمی دونستم٬ اما کاری که کردم این بود که چشمانم را محکم بسته و شروع به خیالبافی کردم. اما کاری که کردم این بود که چشمانم را محکم بسته و شروع به خیالبافی کردم. مردمی را تصور کردم که داخل شده، شیک و پیک، خوشگل، مردمی را تصور کردم که داخل شده، شیک و پیک، خوشگل، نقاشی هایم با همۀ نورپردازیها، و راستی راستی در تصورم یه هنرپیشۀ زن بسیار معروفی را دیدم که مراسم را اجرا کرده و یه هنرپیشۀ زن بسیار معروفی را دیدم که مراسم را اجرا کرده و اعتبار آنرا مدیون من می دونست. و از خیال پردازیم بیرون آمده و گفتم٬ و از خیال پردازیم بیرون آمده و گفتم٬ اون کی بود؟ تشخیص نمیدادم که "شابانا آزمی" بود یا " رِکا" اون کی بود؟ تشخیص نمیدادم که "شابانا آزمی" بود یا " رِکا" دو هنرپیشه زن خیلی معروف هندی، شبیه "مریل استریپز" هندی.
As it turned out, next morning I wrote a letter to both of them, and Shabana Azmi replied, and came and launched my very first show 12 years ago. And what a bang it started my career with! You know, when we think of time in this way, we can curate not only the future but also the past. This is a picture of my family, and that is Netra, my wife. She's the co-creator of my 200-year plan.
اینطور شد که صبح روز بعد به هر دوی آنها نامه ای نوشتم٬ اینطور شد که صبح روز بعد به هر دوی آنها نامه ای نوشتم٬ و "شابانا آزمی" پاسخ داد، اومد و اولین نمایشگاه مرا در 12 سال پیش راه اندازی کرد. اومد و اولین نمایشگاه مرا در 12 سال پیش راه اندازی کرد. و اولین کارم مثل توپ صدا داد، و اولین کارم مثل توپ صدا داد، می دونید، وقتی به این شکل به زمان فکر کنیم، نه تنها آینده، بلکه گذشته را نیز می تونیم شکل دهیم. نه تنها آینده، بلکه گذشته را نیز می تونیم شکل دهیم. این عکس خانوادۀ منه و این همسرم، "نترا" است. او همکارم در طرح برنامه ۲۰۰ ساله ام است. او همکارم در طرح برنامه ۲۰۰ ساله ام است.
Netra's a high school history teacher. I love Netra, but I hate history. I keep saying, "Nets, you live in the past while I'll create the future, and when I'm done, you can study about it." (Laughter)
"نترا" معلم تاریخ دبیرستانه. من عاشق نترام، اما از تاریخ بیزارم. من عاشق نترام، اما از تاریخ بیزارم. همش می گم، "نترا، تو در گذشته زندگی می کنی در حالیکه من آینده را خلق می کنم همش می گم، "نترا، تو در گذشته زندگی می کنی در حالیکه من آینده را خلق می کنم و وقتی کارم تمام شد، تو می تونی درموردش بخونی." و وقتی کارم تمام شد، تو می تونی درموردش بخونی." (خنده حاضرین)
She gave me an indulgent smile, and as punishment, she said, "Tomorrow I'm teaching a class on Indian history, and you are sitting in it, and I'm grading you."
او لبخندی از روی گذشت به من زد٬ و بعنوان تبیه بهم گفت، "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم." "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم." "فردا کلاسی درباره تاریخ هند دارم و تو توی اون کلاس می شینی و من بهت نمره می دم."
I'm like, "Oh, God." I went.
گفتم، " اوه خدای من." و رفتم.
I actually went and sat in on her class. She started by giving students primary source documents from India, Pakistan, from Britain, and I said, "Wow." Then she asked them to separate fact from bias. I said, "Wow," again. Then she said, "Choose your facts and biases and create an image of your own story of dignity."
واقعا" رفتم سر کلاسش نشستم. او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت او در ابتدا مدارک منابع اولیه هند، پاکستان، و انگلستان را در اختیار دانش آموزان گذاشت و من گفتم" عالیه." بعد ازشون خواست که حقیقت را از تعصب جدا کنند. بعد ازشون خواست که حقیقت را از تعصب جدا کنند. دوباره گفتم، "عالیه." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید." بعد گفت، "حقایق و تعصبهای خود را مشخص کرده و تصویری از داستان منزلت خود خلق کنید."
History as an imaging tool? I was so inspired.
تاریخ بعنوان وسیله تجسم؟ خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
I went and created my own version of Indian history. I actually included stories from my grandmother. She used to work for the telephone exchange, and she used to actually overhear conversations between Nehru and Edwina Mountbatten. And she used to hear all kinds of things she shouldn't have heard. But, you know, I include things like that. This is my version of Indian history.
رفتم و تعبیر خودم از تارخ هند را درست کردم. رفتم و تعبیر خودم از تارخ هند را درست کردم. در واقع داستانهای مادربزرگم را در اون گنجاندم. در واقع داستانهای مادربزرگم را در اون گنجاندم. او قبلا" در شرکت تبادلات مکالمات تلفنی کار می کرد او قبلا" در شرکت تبادلات مکالمات تلفنی کار می کرد و عملا" به مکالمات "نهرو" و "ادوینا مونباتن" گوش می داد. و عملا" به مکالمات "نهرو" و "ادوینا مونباتن" گوش می داد. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. و تمام چیزهایی که نمی بایست گوش می داد را می شنید. اما می دونید، من چیزهایی مثل اینو نوشتم. این تعبیر من از تاریخ هنده.
You know, if this is so, it occurred to me that maybe, just maybe, the primary objective of our brains is to serve our dignity. Go tell Facebook to figure that out!
می دونید، اگه اینطور باشه، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، به ذهنم رسید که شاید، فقط شاید، هدف اصلی مغز ما، خدمت به شأن و منزلت ماست. بروید به فیسبوک بگید تا از این موضوع سر دربیاره! بروید به فیسبوک بگید تا از این موضوع سر دربیاره!
Netra and I don't write our 200-year plan for someone else to come and execute it in 150 years. Imagine receiving a parcel saying, from the past, okay now you're supposed to spend the rest of your life doing all of this. No. We actually write it only to set our attitudes right.
نترا و من برنامه ۲۰۰ ساله خودمان را برای شخص دیگری نمی نویسیم نترا و من برنامه ۲۰۰ ساله خودمان را برای شخص دیگری نمی نویسیم تا بیاد و اونو در طی ۱۵۰ سال آینده اجرا کنه. مثل اینه که یه بسته ای از زمان گذشته دریافت کنید که می گه مثل اینه که یه بسته ای از زمان گذشته دریافت کنید که می گه خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. خُب حالا شما قراره بقیه زندگیتون رو به انجام همه این کارها سپری کنید. نه. ما در واقع اونو فقط برای تعیین طرز صحیح نگرش خودمون می نویسیم. ما در واقع اونو فقط برای تعیین طرز صحیح نگرش خودمون می نویسیم.
You know, I used to believe that education is the most important tool to leave a meaningful legacy. Education is great. It really teaches us who we are, and helps us contextualize ourselves in the world, but it's really my creativity that's taught me that I can be much more than what my education told me I am.
می دونید، قبلا" اعتقاد داشتم که تحصیل، مهم ترین ابزاری است که با آن می توان یه میراث ارزشمند بجا گذاشت. که با آن می توان یه میراث ارزشمند بجا گذاشت. تحصیل عالیه. واقعا" بهمون یاد میده که کی هستیم، و کمکمون می کنه تا خودمون را در متن دنیا قرار بدیم. و کمکمون می کنه تا خودمون را در متن دنیا قرار بدیم. اما این واقعا" خلاقیت من بود که بهم یاد داد اما این واقعا" خلاقیت من بود که بهم یاد داد که می تونم خیلی بیشتر از اونی باشم که تحصیلاتم بهم گفته. که می تونم خیلی بیشتر از اونی باشم که تحصیلاتم بهم گفته.
I'd like to make the argument that creativity is the most important tool we have. It lets us create who we are, and curate what is to come.
خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. خلاصه مطلب اینه که خلاقیت مهم ترین ابزاری است که ما در اختیار داریم. باعث می شه آنچه هستیم را خلق کرده، و آنچه در پیش است را شکل دهیم.
I like to think -- Thank you.
می خوام فکر کنم --- متشکرم.
I like to think of myself as a storyteller, where my past and my future are only stories, my stories, waiting to be told and retold. I hope all of you one day get a chance to share and write your own 200-year story.
میخوام خودمو بعنوان یه قصه گو بدونم جایی که گذشته و آینده من تنها یه قصه اند، جایی که گذشته و آینده من تنها یه قصه اند، داستانهای من، منتظر نقل شدن و دوباره نقل شدن. امیدوارم روزی همه شما موقعیتی پیدا کنید امیدوارم روزی همه شما موقعیتی پیدا کنید تا داستان ۲۰۰ ساله خودتون را نوشته و با مردم در میان بگذارید. تا داستان ۲۰۰ ساله خودتون را نوشته و با مردم در میان بگذارید.
Thank you so much.
بسیار سپاسگزارم.
Shukran! (Applause)
شُکرن! (تشویق حاضرین)