A fact came out of MIT, couple of years ago. Ken Hale, who's a linguist, said that of the 6,000 languages spoken on Earth right now, 3,000 aren't spoken by the children. So that in one generation, we're going to halve our cultural diversity. He went on to say that every two weeks, an elder goes to the grave carrying the last spoken word of that culture. So an entire philosophy, a body of knowledge about the natural world that had been empirically gleaned over centuries, goes away. And this happens every two weeks.
چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. چند سال پیش واقعیتی از دانشگاه امآیتی منتشر شد. "کِن هیل" که یک زبانشناس است، گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت میشه، گفت که از ۶۰۰۰ زبانی که الان در زمین صحبت میشه، ۳۰۰۰ تا از اونها توسط بچهها صحبت نمیشه. یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگیمان را نصف میکنیم. یعنی در طی یک نسل، ما تنوع فرهنگیمان را نصف میکنیم. او در ادامه گفت که هر دو هفته، او در ادامه گفت که هر دو هفته، یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. یک کهنسال میمیرد و آخرین کلمات آن فرهنگ را با خود به گور میبرد. پس یک فلسفهی کامل، بدنهای از دانش در مورد دنیای طبیعی پس یک فلسفهی کامل، بدنهی دانش در مورد دنیای طبیعی که در طول قرنها با تجربه انباشته شده، از بین میره. که در طول قرنها با تجربه انباشته شده، از بین میره. و این اتفاق هر دو هفته یکبار تکرار میشه.
So for the last 20 years, since my dental experience, I have been traveling the world and coming back with stories about some of these people. What I'd like to do right now is share some of those stories with you. This is Tamdin. She is a 69-year-old nun. She was thrown in prison in Tibet for two years for putting up a little tiny placard protesting the occupation of her country. And when I met her, she had just taken a walk over the Himalayas from Lhasa, the capital of Tibet, into Nepal, across to India -- 30 days -- to meet her leader, the Dalai Lama. The Dalai Lama lives in Dharamsala, India. So I took this picture three days after she arrived, and she had this beat-up pair of tennis shoes on, with her toes sticking out. And she crossed in March, and there's a lot of snow at 18,500 feet in March.
پس من از ۲۰ سال پیش، از زمان تجربهی دندانیام، به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. به اطراف دنیا سفر میکردهام و با داستان این آدمها برمیگشتهام. الان دوست دارم که برخی از اون داستانها را با شما در میون بگذارم. الان دوست دارم که برخی از اون داستانها را با شما در میون بگذارم. این "تامدین" است. او یک راهبهی ۶۹ ساله ست. او برای دو سال در تبت به زندان افتاد چون یک پلاکارد کوچک اعتراضی بلند کرده بود که به اشغال کشورش اعتراض میکرد. وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیادهروی روی هیمالیا برگشته بود وقتی من او را ملاقات کردم، او تازه از پیادهروی روی هیمالیا برگشته بود از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند- از لهاسا، پایتخت تبت، به نپال در آن سوی هند- ۳۰ روز - تا با رهبرش، دالاییلاما، دیدار کند. دالاییلاما در دارامسالای هند زندگی میکنه. من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم، من این عکس را ۳ روز پس از اینکه او رسید گرفتم، او یک جفت کفش داغون تنیس پوشیده بود، که انگشتهای پاش ازش بیرون زده بود. او در ماه مارس از هیمالیا گذشت، و در ارتفاع ۱۸۵۰۰ پایی (حدود ۵۶۰۰ متر) در ماه مارچ برف زیادی هست.
This is Paldin. Paldin is a 62-year-old monk. And he spent 33 years in prison. His whole monastery was thrown into prison at the time of the uprising, when the Dalai Lama had to leave Tibet. And he was beaten, starved, tortured -- lost all his teeth while in prison. And when I met him, he was a kind gentle old man. And it really impressed me -- I met him two weeks after he got out of prison -- that he went through that experience, and ended up with the demeanor that he had.
این "پالادین" است. پالادین یک راهب ۶۲ ساله ست. و او ۳۳ سال را در زندان گذرانده. کل صومعهاش را در زمان شورش به زندان انداختند، کل صومعهاش را در زمان شورش به زندان انداختند، زمانیکه دالاییلاما مجبور شد تبت را ترک کنه. زمانیکه دالاییلاما مجبور شد تبت را ترک کنه. و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند و او را کتک زدند، گرسنگی دادند، شکنجه کردند او تمام دندانهایش را در زندان از دست داد. و وقتی من او را ملاقات کردم، پیرمرد مهربان ملایمی بود. من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد من او را دو هفته بعد از اینکه از زندان آزاد شد ملاقات کردم - این مرا واقعا منقلب و شگفت زده کرد که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت. که او با وجود این تجربه، همان سلوک و رفتار قبل را داشت.
So I was in Dharamsala meeting these people, and I'd spent about five weeks there, and I was hearing these similar stories of these refugees that had poured out of Tibet into Dharamsala. And it just so happened, on the fifth week, there was a public teaching by the Dalai Lama. And I was watching this crowd of monks and nuns, many of which I had just interviewed, and heard their stories, and I watched their faces, and they gave us a little FM radio, and we could listen to the translation of his teachings. And what he said was: treat your enemies as if they were precious jewels, because it's your enemies that build your tolerance and patience on the road to your enlightenment. That hit me so hard, telling these people that had been through this experience.
خُب من در دارامسالا بودم که با این افراد ملاقات میکردم، و حدود پنج هفته را آنجا گذراندم، و این داستانهای مشابه را در مورد این پناهندگان میشنیدم که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند. که از تبت بیرون ریخته شدند و به دارامسالا رفتند. وبر حسب اتفاق درهفتهی پنجم، دالاییلاما برای عموم تدریس میکرد. و بر حسب اتفاق در هفتهی پنجم، دالاییلاما برای عموم تدریس میکرد. و من به این جمعیت راهبها و راهبهها نگاه میکردم، و من به این جمعیت راهبها و راهبهها نگاه میکردم، که با بسیاری از اونها به تازگی مصاحبه کرده بودم، و داستانهایشان را شنیدم، و چهرههایشان را تماشا کردم، و داستانهایشان را شنیدم، و چهرههایشان را تماشا کردم، و اونا به ما یک رادیوی افام کوچک دادند، و ما میتونستیم به ترجمهی تدریسش گوش بدیم. او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزندهای هستند، او گفت: با دشمنانتان طوری رفتار کنید که گویی گوهرهای ارزندهای هستند، چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. چون این دشمنان شما هستند که صبر و تحمل شما را در راه رسیدن به روشنایی ذهن، میسازند. این برای من تکان دهنده بود، گفتن این، به آدمهایی که این تجربه را از سرگذرانده بودند.
So, two months later, I went into Tibet, and I started interviewing the people there, taking my photographs. That's what I do. I interview and do portraits. And this is a little girl. I took her portrait up on top of the Jokhang Temple. And I'd snuck in -- because it's totally illegal to have a picture of the Dalai Lama in Tibet -- it's the quickest way you can get arrested. So I snuck in a bunch of little wallet-sized pictures of the Dalai Lama, and I would hand them out. And when I gave them to the people, they'd either hold them to their heart, or they'd hold them up to their head and just stay there. And this is -- well, at the time -- I did this 10 years ago -- that was 36 years after the Dalai Lama had left.
خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم، خُب دو ماه بعد، من به تبت رفتم، و شروع به مصاحبه با مردم آنجا کردم و عکس گرفتم. این کار منه. من مصاحبه میکنم و پرتره میگیرم. این یه دختر کوچولو است. من پرترهاش را بالای معبد جوکانگ گرفتم. و من دزدکی - چون داشتن عکسهای دالاییلاما در تبت کاملاً غیرقانونیه - سریعترین راه برای بازداشت شدنه. پس من دزدکی چند تا از عکسهای اندازهی کیف پول دالاییلاما را میبُردم، و پخش میکردم. و وقتی اونها رو به مردم میدادم، اونا یا عکسها را روی قلبشون میگذاشتند، یا اونا رو روی پیشونیشون میگرفتند و همونجا نگه میداشتند. و این - خوب در زمان خودش - من این عکس را ۱۰ سال پیش گرفتم- ۳۶ سال بعد از اینکه دالاییلاما رفت.
So I was going in, interviewing these people and doing their portraits. This is Jigme and her sister, Sonam. And they live up on the Chang Tang, the Tibetan Plateau, way in the western part of the country. This is at 17,000 feet. And they had just come down from the high pastures, at 18,000 feet. Same thing: gave her a picture, she held it up to her forehead. And I usually hand out Polaroids when I do these, because I'm setting up lights, and checking my lights, and when I showed her her Polaroid, she screamed and ran into her tent.
پس من به اونجا میرفتم، با این مردم مصاحبه میکردم و از اونا پرتره میگرفتم. پس من به اونجا میرفتم، با این مردم مصاحبه میکردم و از اونا پرتره میگرفتم. این "جیگمی" است و خواهرش "سونام". اونا در "چَنْگْ تَنْگْ"، در بالای فلات تبت زندگی میکنند، که قسمت غرب کشور است. اینجا ۱۷۰۰۰ پا (حدود ۵۰۰۰ متر) ارتفاع داره. و اونا تازه از مراتع مرتفع در ارتفاع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند. و اونا تازه از مراتع مرتفع ۱۸۰۰۰ پایی، پایین آمده بودند. همون اتفاق: من یک عکس بهش دادم، او آن را به پیشونیش چسبوند. من معمولاً عکس فوری میگرفتم وقتی این کار را میکنم، چون دارم نور را تنطیم میکنم و نور را چک میکنم، وقتی این کار را میکنم، چون دارم نور را تنطیم میکنم و نور را چک میکنم، و وقتی عکسش را به خودش نشون دادم، او جیغ زد و به چادر دوید.
This is Tenzin Gyatso; he was found to be the Buddha of Compassion at the age of two, out in a peasant's house, way out in the middle of nowhere. At the age of four, he was installed as the 14th Dalai Lama. As a teenager, he faced the invasion of his country, and had to deal with it -- he was the leader of the country. Eight years later, when they discovered there was a plot to kill him, they dressed him up like a beggar and snuck him out of the country on horseback, and took the same trip that Tamdin did. And he's never been back to his country since. And if you think about this man, 46 years later, still sticking to this non-violent response to a severe political and human rights issue. And the young people, young Tibetans, are starting to say, listen, this doesn't work. You know, violence as a political tool is all the rage right now. And he still is holding this line. So this is our icon to non-violence in our world -- one of our living icons.
این "تانزین جیاتسو" است؛ او در سن دو سالگی به عنوان بودای دلسوزی شناخته شد، در یک خانهی روستایی، در وسط ناکجا آباد. در یک خانهی روستایی، در وسط ناکجا آباد. در سن چهار سالگی، او به عنوان دالاییلامای چهاردهم شروع به کار کرد. در سن چهار سالگی، او به عنوان دالاییلامای چهاردهم شروع به کار کرد. به عنوان یک نوجوان، او با حمله به کشورش روبرو شد، و باید با آن دست و پنجه نرم میکرد - او رهبر کشورش بود. هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئهای برای کشتن او هست، هشت سال بعد، وقتی کشف شد که توطئهای برای کشتن او هست، به او لباس یک گدا را پوشاندند و دزدکی و بر روی اسب از کشور خارجش کردند، و او همان راهی را طی کرد که تامدین رفت. و از آن زمان هرگز به کشورش بازنگشته است. و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، و اگه شما به این مرد فکر کنید، ۴۶ سال بعد، هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. هنوز به پاسخهایی به دوراز خشونت به یک مشکل جدّی سیاسی و حقوق بشری چسبیده. و مردم جوان، تبتیهای جوان، تازگیها میگن، ببین، این روش کارایی نداره. و مردم جوان، تبتیهای جوان، تازگیها میگن، ببین، این روش کارایی نداره. میدونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است. میدونید، خشونت به عنوان یک ابزار سیاسی باعث عصبانیت است. و او هنوز همین راه را در پیش گرفته. و او هنوز همین راه را در پیش گرفته. پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست - پس این الگوی ما برای عدم خشونت در دنیاست - یکی از الگوهای زندهی ماست.
This is another leader of his people. This is Moi. This is in the Ecuadorian Amazon. And Moi is 35 years old. And this area of the Ecuadorian Amazon -- oil was discovered in 1972. And in this period of time -- since that time -- as much oil, or twice as much oil as was spilled in the Exxon Valdez accident, was spilled in this little area of the Amazon, and the tribes in this area have constantly had to move. And Moi belongs to the Huaorani tribe, and they're known as very fierce, they're known as "auca." And they've managed to keep out the seismologists and the oil workers with spears and blowguns. And we spent -- I was with a team -- two weeks with these guys out in the jungle watching them hunt. This was on a monkey hunt, hunting with curare-tipped darts. And the knowledge that these people have about the natural environment is incredible. They could hear things, smell things, see things I couldn't see. And I couldn't even see the monkeys that they were getting with these darts.
این یکی دیگر از رهبران این مردمه. این "موی" است. اینجا جنگل آمازون اکووادور است. موی ۳۵ ساله ست. این منطقه از آمازون اکوادور - این منطقه از آمازون اکوادور - نفت در سال ۱۹۷۲ کشف شد. و در این دوره از زمان - از آن زمان- به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر ازمقدارنفتی که درحادثهی اکسون والدزریخته شد، به همان اندازه یا دوبرابر بیشتر از مقدار نفتی که در حادثهی اکسون والدزریخته شد، در این منطقهی کوچک آمازون ریخته شد. و قبایل این منطقه دائماً مجبور بودند جابجا شوند. و موی از قبیلهی "هُوارانی" است، و موی از قبیلهی هُوارانی است، و اونا به بیرحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته میشن. و اونا به بیرحمی شهرت دارند و به اسم "اُکا" شناخته میشن. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفنگ بادی بیرون نگه دارند. و اونا موفق شدند زلزلهشناسها و کارگرهای نفت را با نیزه و تفگ بادی بیرون نگه دارند. و ما - من به همراه یک تیم بودم- دو هفته را با این آدمها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم. دو هفته را با این آدمها در جنگل گذروندیم و شکار کردنشان را تماشا کردیم. این یک شکار میمون بود، با پیکانهایی که در کورار (سَم استوایی) زده بودند. و دانشی که این مردم دربارهی محیط طبیعی دارند باور نکردنیه. و دانشی که این مردم دربارهی محیط طبیعی دارند باور نکردنیه. اونا میتونستند صداهایی را بشنوند، بوهایی را حس کنند، چیزهایی را ببینند که من نمیتونستم. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند. و من حتی نمیتونستم میمونهایی را ببینم که اونا با این پیکانها شکار میکردند.
This is Yadira, and Yadira is five years old. She's in a tribe that's neighboring the Huaorani. And her tribe has had to move three times in the last 10 years because of the oil spills. And we never hear about that. And the latest infraction against these people is, as part of Plan Colombia, we're spraying Paraquat or Round Up, whatever it is -- we're defoliating thousands of acres of the Ecuadorian Amazon in our war on drugs. And these people are the people who take the brunt of it.
این "یادیرا" است. یادیرا پنج ساله ست. او در قبیلهی همسایهی هُوارانی است. او در قبیلهی همسایهی هُوارانی است. و به خاطر لکههای نفت قبیلهاش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه. و به خاطر لکههای نفت قبیلهاش مجبور شد ۳ بار در ۱۰ سال گذشته جابجا بشه. و ما هرگز در مورد اون نشنیدیم. و آخرین تخلف نسبت به این مردم اینه که، به عنوان بخشی از "پلان کلمبیا"، ما "پاراکویت" یا "راند آپ"، هر چی که هست- میپاشیم ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. ما هزارها جریب از جنگلهای آمازون اکووادور را به خاطر جنگ مواد مخدر بی برگ میکنیم. و اینها مردمی هستند که سوختهاش را تحویل میگیرند.
This is Mengatoue. He's the shaman of the Huaorani, and he said to us, you know, I'm an older man now; I'm getting tired, you know; I'm tired of spearing these oil workers. I wish they would just go away. And I was -- I usually travel alone when I do my work, but I did this -- I hosted a program for Discovery, and when I went down with the team, I was quite concerned about going in with a whole bunch of people, especially into the Huaorani, deep into the Huaorani tribe. And as it turned out, these guys really taught me a thing or two about blending in with the locals. (Laughter)
این "مانگاتویی" است. او شامان قبیلهی هُوارانی ست و و او به ما گفت، میدونی، من حالا مرد پیری هستم؛ من دارم خسته میشم، میدونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خستهام. من دارم خسته میشم، میدونی، من از نیزه زدن به کارگرای نفت خستهام. آرزو میکنم اونا فقط میرفتند. و من معمولاً تنها سفر میکنم و وقتی برای کار میرم، اما این کار را کردم - یک برنامه را برای [شبکه تلویزیونی] دیسکاوری میزبانی کردم، و وقتی با گروه پایین رفتیم، من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیلهها بریم، بخصوص هُوارانی، من خیلی نگران بودم که با افراد زیادی به قبیلهها بریم، بخصوص هُوارانی، به عمق قبیلهی هُوارانی. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. و همین طور که پیداست، اونا به من یه چیزایی در مورد اینکه چطور با بومیها قاطی بشم یاد دادند. (خندهی حاضران)
One of the things I did just before 9/11 -- August of 2001 -- I took my son, Dax, who was 16 at the time, and I took him to Pakistan. Because at first I wanted -- you know, I've taken him on a couple of trips, but I wanted him to see people that live on a dollar a day or less. I wanted him to get an experience in the Islamic world and I also wanted him to -- I was going there to work with a group, do a story on a group called the Kalash, that are a group of animists, 3,000 animists, that live -- very small area -- surrounded by Islam -- there's 3,000 of these Kalash left; they're incredible people. So it was a great experience for him. He stayed up all night with them, drumming and dancing. And he brought a soccer ball, and we had soccer every night in this little village.
یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر- یکی از کارهایی که من کردم، درست قبل از ۱۱ سپتامبر- در آگوست ۲۰۰۱- پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود، پسرم "داکس" را که اون زمان ۱۶ ساله بود، به پاکستان بردم. چون در وهلهی اول من میخواستم- میدونید، من او رو با خودم چند سفر بردهام، اما میخواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی میکنند. اما میخواستم او مردمی را ببینه که با یک دلار در روز یا کمتر زندگی میکنند. میخواستم او تجربهای از دنیای اسلام داشته باشه میخواستم او تجربهای از دنیای اسلام داشته باشه و من میخواستم او - من به اونجا میرفتم تا با یک گروه کار کنم، و روی داستان گروهی به اسم "کَلاش" کار کنیم، که گروهی روحباورند. ۳۰۰۰ روحباور، که در یک منطقهای خیلی کوچک زندگی میکنند، که با اسلام محاصره شده. ۳۰۰۰ نفر از این کلاشها باقی ماندهاند؛ اونا مردم باور نکردنیای هستند. پس این تجربه ی عالیای برای او بود. او تمام شب با اونا بیدار میموند، طبل میزد و میرقصید. و او یک توپ فوتبال آورد، و ما هر شب در اون دهکدهی کوچک فوتبال داشتیم.
And then we went up and met their shaman. By the way, Mengatoue was the shaman of his tribe as well. And this is John Doolikahn, who's the shaman of the Kalash. And he's up in the mountains, right on the border with Afghanistan. In fact, on that other side is the area, Tora Bora, the area where Osama bin Laden's supposed to be. This is the tribal area. And we watched and stayed with John Doolikahn. And the shaman -- I did a whole series on shamanism, which is an interesting phenomenon. But around the world, they go into trance in different ways, and in Pakistan, the way they do it is they burn juniper leaves and they sacrifice an animal, pour the blood of the animal on the leaves and then inhale the smoke. And they're all praying to the mountain gods as they go into trance.
و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم. و بعد ما بالا رفتیم و با شامان آنها ملاقات کردیم. ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیلهی خودش بود. ضمناً، مانگاتویی هم شامان قبیلهی خودش بود. و این "جان دولیکان" است، که شامان کَلاش است. و او در بالای کوههاست، درست در مرز افغانستان. و او در بالای کوههاست، درست در مرز افغانستان. در واقع، در سمت دیگه، منطقهی تُرا بُراست، جایی که قرار بود اسامه بن لادن باشه. این منطقهی قبیلهای است. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و ما با جان دولیکان موندیم و تماشا کردیم. و شامان -من یک مجموعهی کامل راجع به شامانیسم درست کردم، که پدیدهی جالبیه. که پدیدهی جالبیه. اما در اطراف دنیا، اونا با روشهای مختلفی به حالت خلسه میرن، و در پاکستان، اونا با سوزاندن برگ اورِس این کار را انجام میدن و اونا یک حیوان را قربانی میکنند، خون حیوان را روی برگها میریزند و سپس دود آن را تنفس میکنند. و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند و در حالیکه به خلسه میرن، همهی اونا دارند برای خدایان کوهستان دعا میکنند
You know, getting kids used to different realities, I think, is so important. What Dan Dennett said the other day -- having a curriculum where they study different religions, just to make a mental flexibility, give them a mental flexibility in different belief systems -- I think this is so necessary in our world today as you see these clash of beliefs taking place. And all the security issues they cause us. So, one thing we did five years ago: we started a program that links kids in indigenous communities with kids in the United States. So we first hooked up a spot in the Navajo Nation with a classroom in Seattle. We now have 15 sites. We have one in Kathmandu, Nepal; Dharamsala, India; Takaungu, Kenya -- Takaungu is one-third Christian, one-third Muslim and one-third animist, the community is -- Ollantaytambo, Peru, and Arctic Village, Alaska.
میدونید، عادت دادن بچهها به حقیقتهای مختلف، میدونید، عادت دادن بچهها به حقیقتهای مختلف، از نظر من خیلی مهمه. چیزی که "دَن دِنِت" دیروز گفت - داشتن برنامهی درسیای که در آن مذاهب مختلف را مطالعه کنند، فقط برای اینکه از نظر ذهنی انعطافپذیر باشند، به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستمهای اعتقادی مختلف- به اونا انعطاف ذهن بدیم در سیستمهای اعتقادی مختلف- من فکر میکنم در دنیای امروز ما خیلی مهمه وقتی که این جنگ اعتقادها را میبینید که اتفاق میافته. و این همه مشکلات امنیتی که اونا برای ما درست میکنند. پس، کاری که ما پنج سال پیش کردیم: ما یک برنامه درست کردیم که بچههای جوامع بومی را با بچههای ایالات متحده مرتبط میکنه. پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم. پس ما اول یک نقطه در کشور ناواجو را با یک کلاس در سیاتل متصل کردیم. ما حالا ۱۵ پایگاه داریم. یکی در "کاتماندو" در نپال داریم؛ دارامسالا در هند؛ "تاکونگو" در کنیا- یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روحباورند. یک سوم جمعیت تاکونگو مسیحی، یک سوم مسلمان و یک سوم روحباورند. "اولانتایتامبو" در پرو، و دهکدهی قطب شمال در آلاسکا.
This is Daniel; he's one of our students in Arctic Village, Alaska. He lives in this log cabin -- no running water, no heat other than -- no windows and high-speed Internet connection. And this is -- I see this rolling out all over -- this is our site in Ollantaytambo, Peru, four years ago, where they first saw their first computers; now they have computers in their classrooms. And the way we've done this -- we teach digital storytelling to these kids. And we have them tell stories about issues in their community in their community that they care about. And this is in Peru, where the kids told the story about a river that they cleaned up. And the way we do it is, we do it in workshops, and we bring people who want to learn digital workflow and storytelling, and have them work with the kids. And just this last year we've taken a group of teenagers in, and this has worked the best. So our dream is to bring teenagers together, so they'll have a community service experience as well as a cross-cultural experience, as they teach kids in these areas and help them build their communication infrastructure.
این "دانیل" است؛ یکی از دانشآموزهای ما در دهکدهی قطب شمال، آلاسکا. این "دانیل" است؛ یکی از دانشآموزهای ما در دهکدهی قطب شمال، آلاسکا. او در این کلبهی چوبی زندگی میکنه- بدون آب لولهکشی، بدون گرما به جز - بدون پنجره و اینترنت پر سرعت. بدون پنجره و اینترنت پر سرعت. و این- من دیدم که این تغییر کرد - این پایگاه ماست در اولانتایتامبو در پرو، ۴ سال پیش، وقتی که اونا برای اولین بار کامپیوتر میدیدند؛ حالا اونا در کلاسهای درسشان کامپیوتر دارند. و روشی که ما این کار را انجام دادیم - ما داستان گویی دیجیتال را به این بچهها آموزش میدیم. و از اونا میخوایم در مورد مشکلات جامعهشون داستانهایی بگن در جامعهشون که براشون مهمه. و این در پرو است جایی که بچهها داستان رودخانهای را گفتند که تمیز کردند. و این در پرو است جایی که بچهها داستان رودخانهای را گفتند که تمیز کردند. ما این کار را در کارگاهها انجام میدیم، و ما مردمی را میاریم که میخواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند، و ما مردمی را میاریم که میخواهند جریان کار و داستان گویی دیجیتال را یاد بگیرند، و از اونا بخوایم که با بچهها کار کنند. و از اونا بخوایم که با بچهها کار کنند. و فقط در سال گذشته ما یک گروه از نوجوانان را گرفتیم، و به بهترین شکل کار کرده است. پس رؤیای ما اینه که نوجوانان را کنار هم بیاریم، تا اونا تجربهی خدمت به جامعه را به اندازهی تجربهی بین فرهنگها، داشته باشند، در حین اینکه در این مناطق به بچهها آموزش داده میشه و به اونا کمک میشه تا زیرساخت ارتباطیشون را بسازند.
This is teaching Photoshop in the Tibetan children's village in Dharamsala. We have the website, where the kids all get their homepage. This is all their movies. We've got about 60 movies that these kids have made, and they're quite incredible. The one I want to show you -- after we get them to make the movies, we have a night where we show the movies to the community. And this is in Takaungu -- we've got a generator and a digital projector, and we're projecting it up against a barn, and showing one of the movies that they made. And if you get a chance, you can go to our website, and you'll see the incredible work these kids do.
این آموزش فتوشاپ در دهکدهی بچههای تبتی در دارامسلاست. این آموزش فتوشاپ در دهکدهی بچهها تبتی در دارامسلاست. ما یک وبسایت داریم، که اونجا هر بچهای یک صفحه داره. این تمام فیلمهای اوناست. ما حدود ۶۰ فیلم داریم که این بچهها ساختهاند، و اونا باور نکردنیاند. فیلمی که میخواهم به شما نشون بدم - بعد از اینکه آنها فیلمهایشان را ساختند، یک شب ما فیلمها را به جامعه نشون میدیم. اینجا تاکونگو است - ما یک ژنراتور و یک پروژکتور دیجیتالی داریم، و فیلم را روی دیوار یک انبار میاندازیم، و یکی از فیلمهایی که اونا ساختند را نشون میدیم. و اگر فرصت کردید، میتونید به وبسایت ما بروید، و کار باورنکردنی که این بچهها میکنند را ببینید.
The other thing: I wanted to give indigenous people a voice. That was one of the big motivating factors. But the other motivating factor is the insular nature of our country. National Geographic just did a Roper Study of 18 to 26 year olds in our country and in nine other industrialized countries. It was a two million dollar study. United States came in second to last in geographic knowledge. 70 percent of the kids couldn't find Afghanistan or Iraq on a map; 60 percent couldn't find India; 30 percent couldn't find the Pacific Ocean. And this is a study that was just done a couple of years ago.
مورد دیگه: من میخواستم به مردم بومی صدایی بدم. این یکی از عوامل بزرگ انگیزه بخش بود. اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست. اما عامل انگیزه بخش دیگه، طبیعت منزوی کشور ماست. نشنال جیوگرافیک به تازگی یک مطالعه به روش پرسش روپر روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. روی افراد ۱۸ تا ۲۶ سال در کشور ما و در ۹ کشور صنعتی دیگه انجام داد. این مطالعه ۲ میلیون دلار هزینه داشت. ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد. ایالات متحده در دانش جغرافی یکی به آخر مونده شد. ۷۰ درصد بچهها نمیتونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛ ۷۰ درصد بچهها نمیتونستند افغانستان یا عراق را روی نقشه پیدا کنند؛ ۶۰ درصد نمیتونستند هند را پیدا کنند:؛ ۳۰ درصد نمیتونستند اقیانوس آرام را پیدا کنند. و این مطالعهای است که چند سال پیش انجام شده. و این مطالعهای است که چند سال پیش انجام شده.
So what I'd like to show you now, in the couple of minutes I have left, is a film that a student made in Guatemala. We just had a workshop in Guatemala. A week before we got to the workshop, a massive landslide, caused by Hurricane Stan, last October, came in and buried 600 people alive in their village. And this kid lived in the village -- he wasn't there at the time -- and this is the little movie he put together about that. And he hadn't seen a computer before we did this movie. We taught him Photoshop and -- yeah, we can play it.
خوب حالا من دوست دارم به شما در چند دقیقهای که برام باقی مونده، فیلمی را نشون بدم، که یک دانشآموز در "گواتمالا" ساخته. ما به تازگی یک کارگاه در گوتمالا داشتیم. یک هفته قبل از اینکه ما به کارگاه بریم، یک لغزش زمین عظیم که به خاطر طوفان استَن در اکتبر گذشته ایجاد شده بود، آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکدههایشان زنده به گور کرد. آمد و ۶۰۰ نفر را در دهکدههایشان زنده به گور کرد. و این بچه در این دهکده زندگی میکرد - او در آن زمان در دهکده نبود - و این فیلمی است که او در مورد این حادثه درست کرده. و قبل از اینکه ما این فیلم را بسازیم او کامپیوتر ندیده بود. ما به او فتوشاپ یاد دادیم و - بله، میتونیم نمایشش بدیم.
This is an old Mayan funeral chant that he got from his grandfather.
این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت. این یک آواز مایایی قدیمی برای تدفین است که او از پدربزرگش گرفت.
Thank you very much. (Applause)
خیلی ممنونم. (تشویق حاضران)