For me, this story begins about 15 years ago, when I was a hospice doctor at the University of Chicago. And I was taking care of people who were dying and their families in the South Side of Chicago. And I was observing what happened to people and their families over the course of their terminal illness. And in my lab, I was studying the widower effect, which is a very old idea in the social sciences, going back 150 years, known as "dying of a broken heart." So, when I die, my wife's risk of death can double, for instance, in the first year. And I had gone to take care of one particular patient, a woman who was dying of dementia. And in this case, unlike this couple, she was being cared for by her daughter. And the daughter was exhausted from caring for her mother. And the daughter's husband, he also was sick from his wife's exhaustion. And I was driving home one day, and I get a phone call from the husband's friend, calling me because he was depressed about what was happening to his friend. So here I get this call from this random guy that's having an experience that's being influenced by people at some social distance.
این ماجرا حدود ۱۵ سال پیش برای من شروع شد ، زمانی که من در دانشگاه شیکاگو پزشک آسایشگاه بودم . و من از افرادی که داشتند میمردند و خانواده هایشان مراقبت میکردم در قسمت جنوبی شیکاگو . من آنچه برای این افراد و خانواده هایشان اتفاق افتاد را مشاهده میکردم در طول دوره ی بیماری علاج ناپذیرشان . و در آزمایشگاهم ، اثر بیوه شدن را مطالعه میکردم ، که یک ایده ی بسیار قدیمی در علوم اجتماعی میباشد ، اگر ۱۵۰ سال به عقب برگردیم ، با عنوان "مرگ قلب شکسته شده " شناخته شده است که اگر من بمیرم ، احتمالِ مرگ همسرم میتواند دو برابر شود ، به عنوان مثال ، در سال اول . و من از یک بیمار مشخص مراقبت میکردم ، زنی بود که به خاطر جنون در حال مرگ بود . و در این مورد ، برعکس این زوج ، او تحت مراقبت دخترش بود او تحت مراقبت دخترش بود . و این دختر از مراقبت از مادرش خسته شده بود . و همچنین شوهر این دختر نیز از خستگی زیاد همسرش خسته شده بود ، و همچنین شوهراین دختر نیز از خستگی زیاد همسرش خسته شده بود ، و همچنین شوهر این دختر نیز از خستگی زیاد همسرش خسته شده بود ، و من یک روز داشتم با ماشین به خانه بر میگشتم ، و یک تماس تلفنی از سوی دوست شوهر دختر دریافت کردم ، با من تماس گرفته بود ، چون افسرده شده بود به خاطر اتفاقی که برای دوستش داشت میافتاد پس اینجا من یک تماس تلفنی از یک شخص تصادفی دریافت میکنم که تجربه ای دارد از تحت تاثیر قرار گرفتن توسط افرادی با فاصلهی اجتماعی از تحت تاثیر قرار گرفتن توسط افرادی با فاصلهی اجتماعی
And so I suddenly realized two very simple things: First, the widowhood effect was not restricted to husbands and wives. And second, it was not restricted to pairs of people. And I started to see the world in a whole new way, like pairs of people connected to each other. And then I realized that these individuals would be connected into foursomes with other pairs of people nearby. And then, in fact, these people were embedded in other sorts of relationships: marriage and spousal and friendship and other sorts of ties. And that, in fact, these connections were vast and that we were all embedded in this broad set of connections with each other. So I started to see the world in a completely new way and I became obsessed with this. I became obsessed with how it might be that we're embedded in these social networks, and how they affect our lives. So, social networks are these intricate things of beauty, and they're so elaborate and so complex and so ubiquitous, in fact, that one has to ask what purpose they serve. Why are we embedded in social networks? I mean, how do they form? How do they operate? And how do they effect us?
خُب ناگهان من متوجه دو چیز بسیار ساده شدم : اولی ، اثر بیوه شدن تنها منحصر به زنها و شوهرها نمی باشد . و دومی ، این اثر تنها منحصر به یک جفت آدم نمی شود. و اینگونه دیدگاه من نسبت به دنیا به شکل کاملا جدیدی تغییر پیدا کرد ، و اینگونه دیدگاه من نسبت به دنیا به شکل کاملا جدیدی تغییر پیدا کرد ، مثل دو تا آدمی که به هم دیگر مرتبط اند. و سپس دریافتم که این افراد میتوانند از طریق هر یک از جفت های دیگری که در نزدیکیشان هستند به چهار نفر دیگر هم متصل باشند و سپس ، در حقیقت ، این افراد در انواع دیگری از ارتباطات جا داده شده بودند : ازدواج و آنچه مربوط به ازدواج میشود و دوستی و دیگر انواع روابط . و اینکه در حقیقت این روابط بسیار زیاد بود و اینکه ما همه را در مجموعهی گستردهای از روابط جا داده شده بودیم و اینکه ما همه را در مجموعهی گستردهای از روابط جا داده شده بودیم. خُب من دنیا را از دیدگاه کاملا جدیدی میدیدم و ذهنم به شدت به این مشغول شد. و ذهنم به شدت مشغول این شد که ما چگونه در این شبکههای اجتماعی جا داده شده ایم ، و ذهنم به شدت مشغول این شد که ما چگونه در این شبکههای اجتماعی جا داده شده ایم ، و آن ها چگونه بر روی زندگی ما تاثیر میگذارند . خب ، شبکه های اجتماعی چیزهای پیچیدهای از زیبایی هستند ، و آن ها جزئیات زیادی دارند و بسیار پیچیدهاند و در حقیقت در همه جا هم وجود دارند ، به صورتی که آدم برایش پرسش پیش میآید که چه هدفی را دنبال میکنند. چرا ما در شبکه های اجتماعی جا داده شده ایم ؟ منظورم این است که ، آنها چطور شکل میگیرند ؟ چطور عمل میکنند ؟ و آنها چطور ما را تحت تاثیر قرار میدهند ؟
So my first topic with respect to this, was not death, but obesity. It had become trendy to speak about the "obesity epidemic." And, along with my collaborator, James Fowler, we began to wonder whether obesity really was epidemic and could it spread from person to person like the four people I discussed earlier. So this is a slide of some of our initial results. It's 2,200 people in the year 2000. Every dot is a person. We make the dot size proportional to people's body size; so bigger dots are bigger people. In addition, if your body size, if your BMI, your body mass index, is above 30 -- if you're clinically obese -- we also colored the dots yellow. So, if you look at this image, right away you might be able to see that there are clusters of obese and non-obese people in the image. But the visual complexity is still very high. It's not obvious exactly what's going on. In addition, some questions are immediately raised: How much clustering is there? Is there more clustering than would be due to chance alone? How big are the clusters? How far do they reach? And, most importantly, what causes the clusters?
پس بحث اول من با توجه به این موضوع مرگ نبود ، بلکه بیماری چاقی بود. این مد شده است که در مورد" اپیدمی چاقی" حرف میزنند این مد شده است که در مورد "واگیردار بودن چاقی" حرف میزنند و من به همراه همکارم جیمز فاولر ، شروع کردیم به تحقیق که آیا واقعا چاقی واگیردار است و اینکه آیا میتواند از شخصی به شخص دیگر سرایت پیدا کند همانند آن چهر نفر که اخیرا در موردشان بحث کردم . خب ، این اسلایدی از بعضی از نتایج اولیه ی ماست . که ۲۲٫۰۰ نفر در سال ۲۰۰۰ میباشند . هر نقطه متناظر با یک نفر میباشد و ما سایز نقطه ها را متناظر با سایز بدن افراد در نظر گرفتیم; هر نقطه متناظر با یک نفر میباشد و ما سایز نقطه ها را متناظر با سایز بدن افراد در نظر گرفتیم; پس هر چقدر نقطهها بزرگترند ، افراد نیز چاقترند. به علاوه ، اگر سایز بدن شما، BMI شما ، شاخص توده ی بدن شما ، بیشتر از ۳۰ باشد-- اگر شما به صورت بالینی چاق هستید-- ما نقاط را به رنگ زرد در آوردیم. پس اگر شما به این تصویر نگاه کنید ، فورا خواهید دید که خوشهای از آدم های چاق و غیر چاق وجود دارد. که خوشهای از آدم های چاق و غیر چاق وجود دارد. اما پیچیدگی این تصویر همچنان بسیارزیاد است. کاملا مشخص نیست که چه اتفاقی دارد رخ میدهد . به علاوه ، فورا چند پرسش مطرح میشوند : چقدر خوشهبندی وجود دارد ؟ آیا خوشههای بیشتری وجود دارند که تنها به شکل شانسی به وجود آمده باشند ؟ این خوشهها چقدر بزرگ هستند ؟ تا چه فاصله ای را پوشش میدهند ؟ و از همه مهم تر ، چه چیزی خوشهها را به وجود میآورد ؟
So we did some mathematics to study the size of these clusters. This here shows, on the Y-axis, the increase in the probability that a person is obese given that a social contact of theirs is obese and, on the X-axis, the degrees of separation between the two people. On the far left, you see the purple line. It says that, if your friends are obese, your risk of obesity is 45 percent higher. And the next bar over, the [red] line, says if your friend's friends are obese, your risk of obesity is 25 percent higher. And then the next line over says if your friend's friend's friend, someone you probably don't even know, is obese, your risk of obesity is 10 percent higher. And it's only when you get to your friend's friend's friend's friends that there's no longer a relationship between that person's body size and your own body size.
پس ما مقداری محاسبات ریاضیات انجام دادیم تا بتوان سایز این خوشهها را مورد مطالعه قرار داد . در اینجا نشان داده شده ، در محور Y ، افزایش احتمال اینکه شخص چاق باشد با توجه به اینکه چاق بودن بخشی ازرابطه ی اجتماعی آنها است و در محور X درجه ی جدایی دو نفر ازهم نشان داده شده . درسمت چپ ، خط بنفش را میبینید. که بیان میکند که اگر دوستان شما چاق هستند ، احتمال اینکه شما هم چاق باشید ۴۵ درصد بیشتر است. و خط بعدی ، خط قرمز، بیان میکند که اگر دوست دوست شما چاق باشد، احتمال چاق بودن شما ۲۵ درصد بیشتر است، و خط بعدی بیان میکند که که اگر دوست دوست دوست شما ، کسی که احتمالا شما حتی نمی شناسیدش چاق است احتمال چاق بودن شما ۱۰ درصد بیشتر است. و فقط زمانی که به دوست دوست دوست دوستتان رسیدید دیگر رابطهای بین سایز بدن آن فرد و سایز بدن خود شما وجود ندارد. دیگر رابطهای بین سایز بدن آن فرد و سایز بدن خود شما وجود ندارد.
Well, what might be causing this clustering? There are at least three possibilities: One possibility is that, as I gain weight, it causes you to gain weight. A kind of induction, a kind of spread from person to person. Another possibility, very obvious, is homophily, or, birds of a feather flock together; here, I form my tie to you because you and I share a similar body size. And the last possibility is what is known as confounding, because it confounds our ability to figure out what's going on. And here, the idea is not that my weight gain is causing your weight gain, nor that I preferentially form a tie with you because you and I share the same body size, but rather that we share a common exposure to something, like a health club that makes us both lose weight at the same time.
خب ، چه چیزی احتمالا این خوشه بندی ها را به وجود آورده ؟ حداقل سه احتمال وجود دارد : یک احتمال این است که ، هنگامی که من وزنم زیاد میشود، باعث میشود شما هم وزنتان زیاد شود، نوعی القاء ، نوعی منتشر شدن از شخص به شخص دیگر یک احتمال دیگر که خیلی آشکار است هموفیلی است یا همان ضرب المثل کبوتر با کبوتر ، باز با باز، است; اینجا من رابطه ام با شما را شکل میدهم زیرا من و شما سایز های بدنمان مشابه است. و آخرین احتمال چیزیست که از آن با عنوان گیج کننده یاد میکنند، زیرا توانایی ما در پی بردن به اینکه چه اتفاقی در حال رخ دادن است را بهم میریزد. و اینجا ایده این نیست که افزایش وزن من باعث افزایش وزن شما میشود، و اینجا ایده این نیست که افزایش وزن من باعث افزایش وزن شما میشود، و نه اینکه من ترجیحا رابطه ای را با شما شکل میدهم زیرا من و شما سایز بدن مشابهی را به اشتراک میگذاریم ، و همچنین اینکه ما نمایش مشابهی را به اشتراک میگذاریم در مکان هایی مانند باشگاه بدن سازی که باعث میشود من و شما هم زمان وزن کم کنیم.
When we studied these data, we found evidence for all of these things, including for induction. And we found that if your friend becomes obese, it increases your risk of obesity by about 57 percent in the same given time period. There can be many mechanisms for this effect: One possibility is that your friends say to you something like -- you know, they adopt a behavior that spreads to you -- like, they say, "Let's go have muffins and beer," which is a terrible combination. (Laughter) But you adopt that combination, and then you start gaining weight like them. Another more subtle possibility is that they start gaining weight, and it changes your ideas of what an acceptable body size is. Here, what's spreading from person to person is not a behavior, but rather a norm: An idea is spreading.
وقتی ما این اطلاعات را مورد مطالعه قراردادیم ، شواهدی برای همه ی این چیزها پیدا کردیم، از جمله تلقین. و ما فهمیدیم که اگر دوست شما چاق شود ، احتمال چاق شدن شما ۵۷ درصد افزایش پیدا میکند در دوره زمانی مشخص مشابه . مکانیزم های بسیار زیادی برای این اثر میتواند وجود داشته باشد: یک احتمال این است که دوستان شما چیزی مشابه به این را به شما میگویند که - میدانید مثلا آن ها رفتار را اتخاذ می کنند که به شما هم سرایت میکند - مثلا میگویند :"بیا برویم مافین و آبجو بخوریم " که ترکیب افتضاحی است . ولی شما آن ترکیب را قبول میکنید ، و سپس شما هم مانند آن ها شروع به افزایش وزن میکنید . یک احتمال ظریف دیگری وجود دارد که آن ها وزنشان افزایش پیدا میکند و شما شروع به تغییر دادن افکار خود میکنید که مثلا سایز بدن قابل قبول چیست . اینجاست که آنچه از شخصی به شخص دیگر سرایت میکند رفتار نیست بلکه هنجار و قاعده است: یک ایده سرایت کردن است .
Now, headline writers had a field day with our studies. I think the headline in The New York Times was, "Are you packing it on? Blame your fat friends." (Laughter) What was interesting to us is that the European headline writers had a different take: They said, "Are your friends gaining weight? Perhaps you are to blame." (Laughter) And we thought this was a very interesting comment on America, and a kind of self-serving, "not my responsibility" kind of phenomenon.
حالا ، نویسنده ی تیتر روزنامه ها با توجه به مطالعات ما یک روز خالی داشتند. فکر می کنم ، تیتر روزنامهی نیویورک تایمز این بود آیا افزایش وزن دارید ؟ دوستان چاق خودتان را سرزنش کنید. (خنده ی حضار) چیزی که برای ما جالب بود این بود که نویسنده های تیتر روزنامههای اروپایی برداشت دیگری داشتند ، آن ها گفتند ، "آیا دوستان شما وزن زیاد میکنند ؟ شاید شما را باید سرزنش کرد " (خنده حضار) و ما فکر کردیم که این اظهار نظر جالبی در مورد آمریکا بود ، و به نوعی خودخواهانه بود، نوعی پدیده ی "مسئولیت من نیست " .
Now, I want to be very clear: We do not think our work should or could justify prejudice against people of one or another body size at all. Our next questions was: Could we actually visualize this spread? Was weight gain in one person actually spreading to weight gain in another person? And this was complicated because we needed to take into account the fact that the network structure, the architecture of the ties, was changing across time. In addition, because obesity is not a unicentric epidemic, there's not a Patient Zero of the obesity epidemic -- if we find that guy, there was a spread of obesity out from him -- it's a multicentric epidemic. Lots of people are doing things at the same time. And I'm about to show you a 30 second video animation that took me and James five years of our lives to do. So, again, every dot is a person. Every tie between them is a relationship. We're going to put this into motion now, taking daily cuts through the network for about 30 years.
حالا میخواهم خیلی شفاف باشم : ما فکر نمیکنیم که کارمان میتواند یا باید بتواند تبعیض را توجیه کند در برابر آدمهایی با یک سایز بدن یا سایزهای دیگر ، به هیچ وجه پرسش بعدی ما این بود : آیا ما واقعا میتوانیم این سرایت از شخصی به شخص دیگر را به صورت تصویری نمایش دهیم ؟ آیا واقعا افزایش وزن از یک شخص به اشخاص دیگر منتقل میشد ؟ و این پیچیده بود زیرا ما باید این واقعیت را به حساب می آوردیم که ساختمان شبکه ، معماری روابط ، در طول زمان تغییر میکردند . به علاوه از آنجائی که چاقی یک اپیدمی تک مرکز نیست ، در اپیدمی چاقی هیچ وقت اولین نفر مبتلا شده وجود ندارد-- که ما شخصی را پیدا کنیم که چاقی از او به دیگران سرایت میکند-- این اپیدمی چند مرکزی است. تعداد زیادی از افراد به طور هم زمان عامل اند. من میخواهم به شما انیمیشنی ۳۰ ثانیه ای را نمایش بدهم که حدود ۵ سال از زندگی من و جیمز صرف تهیه اش شد خب ، دوباره هر نقطه نمایش دهنده ی یک شخص است. و هر بندی میان آن ها نمایش دهنده ی یک رابطه است. حالا به حرکت در میآوریم اش در طول مدت ۳۰ سال از این شبکه به صورت روزانه برداشت هایی شده است .
The dot sizes are going to grow, you're going to see a sea of yellow take over. You're going to see people be born and die -- dots will appear and disappear -- ties will form and break, marriages and divorces, friendings and defriendings. A lot of complexity, a lot is happening just in this 30-year period that includes the obesity epidemic. And, by the end, you're going to see clusters of obese and non-obese individuals within the network. Now, when looked at this, it changed the way I see things, because this thing, this network that's changing across time, it has a memory, it moves, things flow within it, it has a kind of consistency -- people can die, but it doesn't die; it still persists -- and it has a kind of resilience that allows it to persist across time.
سایز نقاط افزایش خواهد یافت ، خواهیم دید که رنگ زرد گسترده میشود ، خواهید دید که افراد متولد میشوند و میمیرند-- نقاط ظاهر میشوند و ناپدید میشوند-- بند های بین گره ها شکل میگیرند و از بین میروند ، ازدواج ها و طلاق ها ، دوستی ها و قطع دوستی ها. پیچیدگی های بسیار زیاد ، اتفاقات بسیار زیادی رخ میدهد تنها در یک دوره ی زمانی ۳۰ ساله که اپیدمی چاقی را در بر میگیرد . و در نهایت خوشه ها را خواهید دید متشکل از افراد چاق و غیر چاق در داخل شبکه حالا ، وقتی من این را دیدم دیدگاهم را نسبت به چیزهایی تغییر داد، زیرا این چیز ، این شبکه که در طول زمان در حال تغییر است حافظه دارد ، حرکت میکند چیزهایی در آن جریان دارند این شبکه نوعی ثبات دارد-- افراد در آن میتوانند بمیرند اما شبکه از بین نمیرود; شبکه همچنان باقی میماند-- و نوعی حالت ارتجاعی هم دارد که اجازه میدهد تا در طول زمان همچنان باقی بماند .
And so, I came to see these kinds of social networks as living things, as living things that we could put under a kind of microscope to study and analyze and understand. And we used a variety of techniques to do this. And we started exploring all kinds of other phenomena. We looked at smoking and drinking behavior, and voting behavior, and divorce -- which can spread -- and altruism. And, eventually, we became interested in emotions. Now, when we have emotions, we show them. Why do we show our emotions? I mean, there would be an advantage to experiencing our emotions inside, you know, anger or happiness. But we don't just experience them, we show them. And not only do we show them, but others can read them. And, not only can they read them, but they copy them. There's emotional contagion that takes place in human populations. And so this function of emotions suggests that, in addition to any other purpose they serve, they're a kind of primitive form of communication. And that, in fact, if we really want to understand human emotions, we need to think about them in this way.
پس من برآن شدم تا به این نوع شبکه های اجتماعی مانند موجودات زنده نگاه کنم . پس من برآن شدم تا به این نوع شبکه های اجتماعی مانند موجودات زنده نگاه کنم . مانند موجودات زنده ای که میتوان آن ها را زیر میکروسکوپ بررسی کرد . تا آن ها را مطالعه و بررسی کرد و فهمیدشان . و ما از تکنیک های متنوعی برای انجام دادن این کار استفاده کردیم. و شروع به کاوش در تمام انواع دیگر پدیده ها کردیم. ما نگاهی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن داشتیم و رای دادن و طلاق - که میتواند سرایت داشته باشد - و بشر دوستی. و سرانجام علاقمند به تحقیق در مورد احساسات شدیم. حالا ، وقتی ما حسی داریم ، آن حس را نمایش میدهیم . چرا ما احساساتمان را نمایش میدهیم ؟ منظورم این است که تجربه کردن احساسات درونی باید مزیتی داشته باشد احساسات درونی ما ، میدانید ، مثلا عصبانیت یا خوشحالی اما ما فقط آن ها را تجربه نمیکنیم بلکه آن ها را نمایش هم میدهیم و نه تنها ما آن ها را نمایش میدهیم بلکه دیگران هم آن ها را متوجه میشوند. و نه تنها دیگران متوجه آن ها میشوند بلکه آن ها را کپی میکنند . نوعی سرایت احساسات وجود دارد که در اجتماعات بشری صورت میگیرد . و خب این عملکرد احساسات بیان میکند که علاوه بر هر دلیل دیگری که آن ها دارند آن ها نوعی از شکل اولیه ارتباط هستند . و اینکه در حقیقت اگر ما واقعا میخواهیم احساسات بشر را درک کنیم ، لازم است که در مورد آن ها از این طریق فکر کنیم.
Now, we're accustomed to thinking about emotions in this way, in simple, sort of, brief periods of time. So, for example, I was giving this talk recently in New York City, and I said, "You know when you're on the subway and the other person across the subway car smiles at you, and you just instinctively smile back?" And they looked at me and said, "We don't do that in New York City." (Laughter) And I said, "Everywhere else in the world, that's normal human behavior." And so there's a very instinctive way in which we briefly transmit emotions to each other. And, in fact, emotional contagion can be broader still. Like we could have punctuated expressions of anger, as in riots. The question that we wanted to ask was: Could emotion spread, in a more sustained way than riots, across time and involve large numbers of people, not just this pair of individuals smiling at each other in the subway car? Maybe there's a kind of below the surface, quiet riot that animates us all the time. Maybe there are emotional stampedes that ripple through social networks. Maybe, in fact, emotions have a collective existence, not just an individual existence.
حالا ، ما به فکر کردن در مورد احساسات به این شیوه خو گرفته ایم در نوعی بازه های زمانی موجز و ساده پس ، به عنوان مثال اخیرا سخنرانی ای در نیویورک داشتم و من گفتم ، " میدانید ، وقتی شما در مترو هستید و شخص دیگری در سمت دیگر واگن به شما لبخند میزند و شما هم به طور ناگهانی و غریزی به او لبخند میزنید ؟ " و آنها به من نگاه کردند و گفتند : "ما این کار را در نیویورک نمیکنیم " (خنده ی حضار) و من گفتم ، " هر جای دیگری در دنیا این یک رفتار طبیعی انسان است " . پس یک راه بسیار غریزی وجود دارد که از طریق آن ما به طور مختصر احساساتمان را به یکدیگر انتقال میدهیم. و در حقیقت سرایت احساسات همچنان میتواند وسیعتر باشد . مثلا ما میتوانیم بیان آمیخته با خشم داشته باشیم مانند آشوب ها پرسشی که ما میخواستیم بپرسیم این بود : آیا احساس میتواند به شیوه ی پایدارتری نسبت به آشوب ها در طول زمان گسترش پیدا کند و تعداد زیادی از افراد را درگیر کند نه فقط همین جفت آدمی که در مترو به همدیگر لبخند میزدند ؟ شاید نوعی شورش خاموش و زیرپوستی وجود داشته باشد که دائما به ما زندگی و تحرک میبخشد. شاید سرکشی های احساسی وجود داشته باشد که در شبکه های اجتماعی موج میزنند . شاید ، در حقیقت ، احساسات موجودیت اجتماعی دارند و تنها یک موجود منفرد نیستند .
And this is one of the first images we made to study this phenomenon. Again, a social network, but now we color the people yellow if they're happy and blue if they're sad and green in between. And if you look at this image, you can right away see clusters of happy and unhappy people, again, spreading to three degrees of separation. And you might form the intuition that the unhappy people occupy a different structural location within the network. There's a middle and an edge to this network, and the unhappy people seem to be located at the edges. So to invoke another metaphor, if you imagine social networks as a kind of vast fabric of humanity -- I'm connected to you and you to her, on out endlessly into the distance -- this fabric is actually like an old-fashioned American quilt, and it has patches on it: happy and unhappy patches. And whether you become happy or not depends in part on whether you occupy a happy patch.
و این یکی از اولین تصاویری بود که ما برای مطالعه ی این پدیده درست کردیم . مجددا ، یک شبکه اجتماعی اما این بار در صورتی که آدمها شاد باشند آنها را به رنگ زرد در میآوریم و اگر غمگین باشند به رنگ آبی درمیآوریمشان و رنگ سبز برای حالت بینابین و اگر شما به این تصویر نگاه کنید میتوانید یک مرتبه خوشههای افراد شاد و غمگین را مشاهده نمایید . مجددا ، با گسترش به سه درجه از جدایی و شما ممکن است به این درک برسید که افراد غمگین در شبکه اجتماعی موقعیت ساختاری متفاوتی را اشغال میکنند. این شبکه میانه و لبه دارد، و به نظر میرسد افراد غمگین در لبه ها قرار دارند. خب اگر بخواهیم یک تشبیه دیگر به کار ببریم ، اگر شبکه های اجتماعی را به عنوان نوعی پارچه ی گسترده از بشریت در نظر بگیرید - من به شما متصلم ، و شما به دیگری ، در خارج به صورت بی وقفه به دورترها در واقع این پارچه شبیه به نوعی لحاف آمریکایی از مد افتاده است و رویش وصلههایی دارد ، وصلههای شاد و غمگین و خواه شما شاد بشوید یا نه تا حدودی وابسته به این است که شما در وصله ی شادی قرار بگیرید
(Laughter)
(خنده ی حضار)
So, this work with emotions, which are so fundamental, then got us to thinking about: Maybe the fundamental causes of human social networks are somehow encoded in our genes. Because human social networks, whenever they are mapped, always kind of look like this: the picture of the network. But they never look like this. Why do they not look like this? Why don't we form human social networks that look like a regular lattice? Well, the striking patterns of human social networks, their ubiquity and their apparent purpose beg questions about whether we evolved to have human social networks in the first place, and whether we evolved to form networks with a particular structure.
خب ، کارهایی که راجع به احساسات انجام شد که بسیار بنیادی اند ما را به این فکر وا داشت که : شاید علل بنیادی شبکههای اجتماعی بشری به نوعی در ژن های ما رمزگذاری شده اند زیرا هرگاه شبکه های اجتماعی بشری ترسیم میشوند همیشه به نوعی شبیه به این هستند : تصویر شبکه اما هیچ وقت شبیه به این نیستند. چرا آن ها شبییه به این نیستند ؟ چرا ما شبکه های اجتماعی بشری شکل نمیدهیم که شبیه به یک شبکهی منظم باشد ؟ خب ، الگوهای برجستهی شبکههای اجتماعی بشری حضور آنها در همه جا و هدف آشکار آنها پرسشهایی را مطرح میکنند در مورد اینکه آیا ما تکامل یافتیم تا در وهلهی اول شبکه های اجتماعی بشری داشته باشیم و آیا ما تکامل یافتیم تا شبکه های اجتماعی را با یک ساختمان مخصوص شکل دهیم .
And notice first of all -- so, to understand this, though, we need to dissect network structure a little bit first -- and notice that every person in this network has exactly the same structural location as every other person. But that's not the case with real networks. So, for example, here is a real network of college students at an elite northeastern university. And now I'm highlighting a few dots. If you look here at the dots, compare node B in the upper left to node D in the far right; B has four friends coming out from him and D has six friends coming out from him. And so, those two individuals have different numbers of friends. That's very obvious, we all know that. But certain other aspects of social network structure are not so obvious.
و اول از همه توجه کنید -- خب ، برای فهمیدن این ، هرچند ما نیاز داریم که ابتدا ساختار شبکه را اندکی کالبدشکافی کنیم- و توجه کنید که هر شخص در این شبکه دقیقا موقعیت ساختاری مشابهی مانند هر شخص دیگری دارد اما این در مورد شبکههای واقعی صادق نیست. پس ، به عنوان مثال ، اینجا شبکهای واقعی از دانشجویان کالج داریم در یک دانشگاه نخبگان در شمال شرق. و اکنون من چند تا از نقاط را با برجسته میکنم. اگر شما اینجا به نقاط نگاه کنید، گره ی B در بالا سمت چپ را مقایسه کنید با گره ی D در سمت راست B چهار دوست دارد که با او در رابطه اند و D شش دوست دارد که با او در رابطه اند و پس ، آن دو نفر تعداد مختلفی دوست دارند این خیلی واضح است، ما همه آن را میدانیم . اما بعضی از دیگر ابعاد ساختار شبکه های اجتماعی واضح نیستند .
Compare node B in the upper left to node A in the lower left. Now, those people both have four friends, but A's friends all know each other, and B's friends do not. So the friend of a friend of A's is, back again, a friend of A's, whereas the friend of a friend of B's is not a friend of B's, but is farther away in the network. This is known as transitivity in networks. And, finally, compare nodes C and D: C and D both have six friends. If you talk to them, and you said, "What is your social life like?" they would say, "I've got six friends. That's my social experience." But now we, with a bird's eye view looking at this network, can see that they occupy very different social worlds. And I can cultivate that intuition in you by just asking you: Who would you rather be if a deadly germ was spreading through the network? Would you rather be C or D? You'd rather be D, on the edge of the network. And now who would you rather be if a juicy piece of gossip -- not about you -- was spreading through the network? (Laughter) Now, you would rather be C.
گره ی B در سمت چپ بالا را با گره A در سمت چپ پایین مقایسه نمایید. اکنون ، این دو نفر هر دو چهار دوست دارند ، اما دوستان A همه همدیگر را میشناسند و دوستان B این طور نیستند پس دوست دوست A دوباره یک دوست A به حساب میآید در صورتی که دوست دوست B دوست B نمیباشد اما در دورترها در شبکه هست . در شبکه ها این امر معروف به " انتقال پذیری" است. و نهایتا گره ی C را با گره ی D مقایسه کنید: C وD هر دو شش دوست دارند . اگر با آن ها صحبت نمایید و بگویید "زندگی اجتماعی شما به چه شکل است ؟" ممکن است آن ها بگویند "من شش دوست دارم . این تجربه ی اجتماعی من است ." اما اگر ما هم اکنون ازدور نگاهی به این شبکه بندازیم میتوانیم مشاهده کنیم که آن ها سرگرم دنیاهای اجتماعی بسیار متفاوتی هستند. و من تنها با این پرسش از شما میتوانم این بینش را در شما به وجود آورم : ترجیح میدهید کدام یک باشید اگر یک میکروب کشنده در شبکه در حال گسترش میبود ترجیح می دادید C باشید یا D ؟ شما ترجیح می دادید D باشید ، در لبههای شبکه . و حالا شما ترجیح میدهید کدام باشید اگر یک شایعهی آبدار و بی اساس - در مورد شما نیست - در شبکه در حال گسترش میبود ؟ (خنده ی حضار) اکنون ، شما ترجیح میدهید C باشید
So different structural locations have different implications for your life. And, in fact, when we did some experiments looking at this, what we found is that 46 percent of the variation in how many friends you have is explained by your genes. And this is not surprising. We know that some people are born shy and some are born gregarious. That's obvious. But we also found some non-obvious things. For instance, 47 percent in the variation in whether your friends know each other is attributable to your genes. Whether your friends know each other has not just to do with their genes, but with yours. And we think the reason for this is that some people like to introduce their friends to each other -- you know who you are -- and others of you keep them apart and don't introduce your friends to each other. And so some people knit together the networks around them, creating a kind of dense web of ties in which they're comfortably embedded. And finally, we even found that 30 percent of the variation in whether or not people are in the middle or on the edge of the network can also be attributed to their genes. So whether you find yourself in the middle or on the edge is also partially heritable.
پس موقعیت های متفاوت ساختاری مفاهیم متفاوتی برای زندگی شما در پیدارند . و در حقیقت ، هنگامی که ما به دنبال این بودیم تعدادی آزمایش انجام دادیم چیزی که ما یافتیم این بود که ۴۶ درصد از گسترهی دوستانی که شما دارید با ژن های شما قابل توضیح اند. و این تعجب آور نیست. ما میدانیم که بعضی از افراد خجالتی به دنیا آمده اند و عده ای نیز اجتماعی به دنیا آمده اند . این واضح است. اما ما چیزهای نا واضحی را نیز یافتیم. به عنوان مثال ، ۴۷ درصد از گستره از این که آیا دوستان شما همدیگر را میشناسند قابل استناد به ژن های شما است. اینکه آیا دوستان شما همدیگر را میشناسند نه تنها مربوط به ژن های خودشان است بلکه به ژن های شما نیزارتباط دارد و ما فکر میکنیم دلیلش این است که بعضی از آدمها دوست دارند دوستانشان را به هم معرفی نمایند – شما خودتان را میشناسید – و بعضی از دوستانتان را از هم دور نگاه میدارید و آن ها را با یکدیگر آشنا نمیکنید پس بعضی افراد شبکه ها اطرافشان را به یکدیگر گره میزنند نوعی بافت تنیده از گره ها به وجود میآورند که آنها در آن به راحتی جاسازی شده اند. و نهایتا ما حتی یافتیم که ۳۰ درصد از گستره خواه در میانه خواه در لبهی شبکه میتوانند به ژن هایشان نسبت داده شوند . پس چه شما خودتان را درمیانه چه در لبهی شبکه بیابید تا حدودی موروثی است.
Now, what is the point of this? How does this help us understand? How does this help us figure out some of the problems that are affecting us these days? Well, the argument I'd like to make is that networks have value. They are a kind of social capital. New properties emerge because of our embeddedness in social networks, and these properties inhere in the structure of the networks, not just in the individuals within them. So think about these two common objects. They're both made of carbon, and yet one of them has carbon atoms in it that are arranged in one particular way -- on the left -- and you get graphite, which is soft and dark. But if you take the same carbon atoms and interconnect them a different way, you get diamond, which is clear and hard. And those properties of softness and hardness and darkness and clearness do not reside in the carbon atoms; they reside in the interconnections between the carbon atoms, or at least arise because of the interconnections between the carbon atoms. So, similarly, the pattern of connections among people confers upon the groups of people different properties. It is the ties between people that makes the whole greater than the sum of its parts. And so it is not just what's happening to these people -- whether they're losing weight or gaining weight, or becoming rich or becoming poor, or becoming happy or not becoming happy -- that affects us; it's also the actual architecture of the ties around us.
حالا ، هدف ازاین چیست ؟ چطوربه فهم ما کمک خواهد کرد؟ چطور به ما کمک خواهد کرد تا بعضی ازمشکلاتی که امروزه ما را تحت تاثیر قرار میدهند را بفهمیم ؟ خب ، بحثی که من دوست دارم بکنم این است که شبکهها بها و ارزش دارند آنها به نوعی سرمایه های اجتماعیاند خواص جدیدی ظهور میکنند به دلیل جا گرفتن ما در شبکههای اجتماعی، و این خواص ماندگارند در ساختار شبکه ها، نه فقط در افرادی که داخل آن هستند. خب در مورد این دو شئ رایج فکر کنید. آن ها هر دو از کربن درست شده اند، و در عین حال یکی از آن ها داخلش اتمهای کربنی است که به طریق مشخصی مرتب شده اند - در سمت چپ - و گرافیت را دارید که نرم و سیاه است. اما اگر اتم های کربن مشابه را بگیرید و آن ها را به شیوه ی متفاوتی به همدیگر متصل نمایید، الماس خواهید داشت که شفاف و سخت است. و خواص نرمی و سختی و تیرگی و شفافیت در اتم های کربن واقع نشده اند; آن ها دراتصالات داخلی میان اتم های کربن واقع شده اند، یا حداقل به خاطر اتصالات داخلی میان اتم های کربن به وجود میآیند. یا حداقل به خاطر اتصالات داخلی میان اتم های کربن به وجود میآیند. پس ، به طور مشابه ، الگوی اتصالات میان افراد به ویژگی های متفاوت افراد در گروه ها برمیگردد. به ویژگی های متفاوت افراد در گروه ها برمیگردد. این گره ها میان افراد است که کل آن را از جمع بخش های آن عظیم تر میکند. و این تنها اتفاقاتی که برای این افراد میافتد نیست -- چه آن ها وزن کم میکنند چه وزن زیاد میکنند یا پولدار میشوند یا فقیر میشوند یا شاد میشوند یا شاد نمیشوند – که ما را تحت تاثیر قرارمیدهد; بعلاوه این معماری حقیقی گره های اطراف ما نیز میباشد .
Our experience of the world depends on the actual structure of the networks in which we're residing and on all the kinds of things that ripple and flow through the network. Now, the reason, I think, that this is the case is that human beings assemble themselves and form a kind of superorganism. Now, a superorganism is a collection of individuals which show or evince behaviors or phenomena that are not reducible to the study of individuals and that must be understood by reference to, and by studying, the collective. Like, for example, a hive of bees that's finding a new nesting site, or a flock of birds that's evading a predator, or a flock of birds that's able to pool its wisdom and navigate and find a tiny speck of an island in the middle of the Pacific, or a pack of wolves that's able to bring down larger prey. Superorganisms have properties that cannot be understood just by studying the individuals. I think understanding social networks and how they form and operate can help us understand not just health and emotions but all kinds of other phenomena -- like crime, and warfare, and economic phenomena like bank runs and market crashes and the adoption of innovation and the spread of product adoption.
تجربه ی ما از جهان وابسته به ساختارهای حقیقی از شبکههایی که در آن ها مستقر هستیم میباشد و به تمام انواع چیزهایی که موج میزنند و جاری میشوند از میان شبکه . حالا من فکرمیکنم دلیل اینکه وضعیت موردنظر این است که افراد بشر گرد هم میآیند و نوعی سوپر ارگانیسم شکل میدهند. اکنون ، یک سوپر ارگانیسم مجموعهای از افراد است که رفتارها یا پدیدههایی را نمایش میدهند و ابرازمیدارند که در سطح فرد قابل مطالعه نیستند و اینکه باید درک شوند با ارجاع دادن و مطالعه کردن مجموعه شبیه به ، به عنوان مثال ، یک کندوی عسل که در حال یافتن یک مکان جدید برای لانه سازیاند ، یا گروهی از پرندگان که از یک درنده میگریزند یا گروهی از پرندگان که میتوانند دانش خود را به اشتراک بگذارند گروه را هدایت کرده و یک لکه ی کوچک از یک جزیره را در میانه ی اقیانوس بیابند، یا گروهی از گرگها که میتوانند شکار بزرگتری را از پا در آورند. سوپر ارگانیسم ها ویژگی هایی دارند که تنها با مطالعهی افراد آن قابل فهم نیست. من فکرمیکنم فهمیدن شبکههای اجتماعی و نحوه ی شکل گیری و عملکرد آن ها میتواند به ما کمک کند تا نه تنها سلامت و احساسات را بفهمیم بلکه در فهم تمامی پدیدههای دیگر نیز کمک میکند-- مانند جرم و جنگ و یک پدیدهی اقتصادی مانند ورشکستگی بانک و سقوط بازار و بدعت گذاری و گسترش پذیرش محصولات
Now, look at this. I think we form social networks because the benefits of a connected life outweigh the costs. If I was always violent towards you or gave you misinformation or made you sad or infected you with deadly germs, you would cut the ties to me, and the network would disintegrate. So the spread of good and valuable things is required to sustain and nourish social networks. Similarly, social networks are required for the spread of good and valuable things, like love and kindness and happiness and altruism and ideas. I think, in fact, that if we realized how valuable social networks are, we'd spend a lot more time nourishing them and sustaining them, because I think social networks are fundamentally related to goodness. And what I think the world needs now is more connections.
حالا به این نگاه کنید من فکر میکنم که ما شبکههای اجتماعی را شکل میدهیم زیرا منافع زندگی در رابطه با دیگران به هرینه ها میچربد. اگر من همیشه نسبت به شما خشن میبودم یا به شما اطلاعات غلط میدادم یا شما را ناراحت میکردم یا شما را به میکروب مرگباری آلوده میکردم، شما رابطه تان با من را میبریدید، و شبکه ممکن است متلاشی شود. پس گسترش خوبی ها و چیزهای ارزشمند لازم است تا شبکه های اجتماعی باقی مانده و تغذیه شوند. به طور مشابه ، شبکه های اجتماعی لازم اند برای گسترش خوبی ها و چیزهای ارزشمند برای گسترش خوبی ها و چیزهای ارزشمند و شادی و نوع دوستی و ایده ها. در حقیقت من فکر میکنم که اگر ما بفهمیم شبکههای اجتماعی چقدر ارزشمند هستند ما زمان بیشتری صرف تغذیه و نگهداری ازآن ها خواهیم کرد زیرا من فکر میکنم که شبکه های اجتماعی اساسا مرتبط با خوبیها هستند. و فکر میکنم چیزی که دنیا هم اکنون به آن احتیاج دارد ارتباطات بیشتر است.
Thank you.
متشکرم
(Applause)
(تشویق حضار)