There's a question I've been puzzling over and writing about for pretty much all of my adult life. Why do some large-scale crises jolt us awake and inspire us to change and evolve while others might jolt us a bit, but then it's back to sleep? Now, the kind of shocks I'm talking about are big -- a cataclysmic market crash, rising fascism, an industrial accident that poisons on a massive scale. Now, events like this can act like a collective alarm bell. Suddenly, we see a threat, we get organized. We discover strength and resolve that was previously unimaginable. It's as if we're no longer walking, but leaping. Except, our collective alarm seems to be busted. Faced with a crisis, we often fall apart, regress and that becomes a window for antidemocratic forces to push societies backwards, to become more unequal and more unstable.
سوالی هست که من بسیار راجع به آن فکر کردم و نوشتم تقریبا برای تمام دوره بزرگسالیم. چرا برخی فجایع بزرگ بطور تکان دهندهای بیدارمان میکند که تغییر و تحول داشته باشیم در حالی که بقیه اتفاقات ممکن است تا حدودی تکان دهنده باشد ولی بعد دوباره به خواب میرویم؟ خب، نوع شوکهایی که راجع به آنها صحبت میکنم بزرگ هستند -- یک رکود اقتصادی جهانی، فاشیزم در حال رشد، یک اتفاق صنعتی که آلودگی بزرگ ایجاد میکند. اتفاقهای از این قبیل میتوانند مانند یک زنگ خطر جمعی عمل کنند. ناگهان، یک خطر میبینیم، و سازمانیافته میشویم. توانایی بدست میآوریم و آنچه را که قبلا غیرقابل باور بود حل میکنیم. انگار که دیگر راه نمیرویم بلکه میپریم. فقط مثل اینکه زنگ خطر دستجمعی ما به نظر خراب میآید. در روبرویی با یک بحران، ما معمولا از هم میپاشیم، پسرفت میکنیم. و این دریچهای برای نیروهای غیردموکراتیک میشود که جوامع را به عقب هل بدهند، که بیشتر نابرابر و متزلزل شوند.
Ten years ago, I wrote about this backwards process and I called it the "Shock Doctrine." So what determines which road we navigate through crisis? Whether we grow up fast and find those strengths or whether we get knocked back. And I'd say this is a pressing question these days. Because things are pretty shocking out there. Record-breaking storms, drowning cities, record-breaking fires threatening to devour them, thousands of migrants disappearing beneath the waves. And openly supremacist movements rising, in many of our countries there are torches in the streets. And now there's no shortage of people who are sounding the alarm. But as a society, I don't think we can honestly say that we're responding with anything like the urgency that these overlapping crises demand from us. And yet, we know from history that it is possible for crisis to catalyze a kind of evolutionary leap.
ده سال قبل، راجع به این روند عقب گرد نوشتم و اسمش را «مکتب تلاطم» گذاشتم. خب چه تعیین میکند که چه مسیری را در بحران طی میکنیم؟ که آیا ما سریع رشد میکنیم و آن تواناییها را پیدا میکنیم و یا ضربه میخوریم. و میتوانم بگویم، این سوال مهمیست این روزها. چراکه آن بیرون اوضاع زیادی متلاطم است. توفانهای بیسابقه، شهرهای در حال غرق، آتشهای بیسابقه که تهدید به بلعیدن آنها میکنند، هزاران مهاجر که زیر موجها ناپدید میشوند. و حرکتهای نژادپرستانه که آشکارا بیشتر میشوند، در خیلی از کشورهای ما در خیابانها مشعلهایی هست. و حالا آدمهایی که صدای زنگ را به صدا در میآورند کم نیست. ولی بعنوان یک جامعه، من فکر نمیکنم ما بتوانیم صادقانه بگوییم که ما با هیچگونه فوریتی عکسالعمل نشان میدهیم فوریتی که این بحرانها از ما طلب میکنند. و با این حال، از تاریخ میدانیم که این ممکن است که بحران کاتالیزوری برای یک جهش تکاملی باشد.
And one of the most striking examples of this progressive power of crisis is the Great Crash of 1929. There was the shock of the sudden market collapse followed by all of the aftershocks, the millions who lost everything thrown onto breadlines. And this was taken by many as a message that the system itself was broken. And many people listened and they leapt into action. In the United States and elsewhere, governments began to weave a safety net so that the next time there was a crash there would be programs like social security to catch people. There were huge job-creating public investments in housing, electrification and transit. And there was a wave of aggressive regulation to reign in the banks.
و یکی از برجستهترین نمونههای این قدرت پیشبرنده بحران رکود بزرگ سال ۱۹۲۹ بود. شوک فروپاشی ناگهانی بازار بود که با تمام پسشوکهای بعدی دنبال شد، میلیونها نفری که تمام داراییشان را از دست دادند. و این به باور خیلیها با این معنی بود که خود سیستم مشکل دارد. و بسیاری از مردم گوش دادند و وارد عمل شدند. در آمریکا و بقیه جاها، کشورها شروع کردند به ساختن یک شبکه ایمنی که اگر دفعه بعد رکودی پیش آمد برنامههایی وجود داشته باشد مثل تامین اجتماعی که مردم را کمک کند. سرمایهگذاریهای بزرگی برای تولید شغل بود در مسکن، برق و حملونقل. و موجی از قانونگذاری تهاجمی وجود داشت که در بانکها حکومت کنند.
Now, these reforms were far from perfect. In the US, African American workers, immigrants and women were largely excluded. But the Depression period, along with the transformation of allied nations and economies during the World War II effort, show us that it is possible for complex societies to rapidly transform themselves in the face of a collective threat. Now, when we tell this story of the 1929 Crash, that's usually the formula that it follows -- that there was a shock and it induced a wake-up call and that produced a leap to a safer place.
حالا، این اصلاحات تا کامل شدن فاصله زیادی داشتند در ایالات متحده، کارگران آفریقایی آمریکایی مهاجران و زنان به طور گسترده ناددیده گرفته شدند. اما دوران رکود، در کنار تغییرات دول متحد و اقتصادها در طول جنگ جهانی دوم سعی میکند، به ما نشان دهد که تغییر سریع در برابر تهدید جمعی برای جوامع پیچیده ممکن است. حالا وقتی ما داستان رکود ۱۹۲۹ را تعریف میکنیم، معمولا فرمولی وجود دارد که بر اساس آن پیش میرود -- شوک، که باعث بیداری میشود و این بیداری جهشی به سمت جای امنتر ایجاد میکند.
Now, if that's really what it took, then why isn't it working anymore? Why do today's non-stop shocks -- why don't they spur us into action? Why don't they produce leaps? Especially when it comes to climate change.
حالا، اگر واقعا به این شکل انجام میشد پس چرا دیگر کارایی ندارد؟ چرا امروزه شوکهای بیوقفه چرا ما را به تحریک وانمیدارند؟ چرا جهشی ایجاد نمیکنند؟ به ویژه زمانی که بحث تغییرات اقلیمی مطرح میشود.
So I want to talk to you today about what I think is a much more complete recipe for deep transformation catalyzed by shocking events. And I'm going to focus on two key ingredients that usually get left out of the history books.
پس من امروز قصد دارم درباره چیزی که فکر میکنم نسخه کامل تری برای اصلاحات عمیق که با حوادث شوکه کننده تسریع میشود صحبت کنم. و من میخواهم روی دو نکته تمرکز کنم که معمولا در کتابهای تاریخ جا گذاشته شده.
One has to do with imagination, the other with organization. Because it's in the interplay between the two where revolutionary power lies. So let's start with imagination. The victories of the New Deal didn't happen just because suddenly everybody understood the brutalities of laissez-faire. This was a time, let's remember, of tremendous ideological ferment, when many different ideas about how to organize societies did battle with one another in the public square. A time when humanity dared to dream big about different kinds of futures, many of them organized along radically egalitarian lines. Now, not all of these ideas were good but this was an era of explosive imagining. This meant that the movements demanding change knew what they were against -- crushing poverty, widening inequality -- but just as important, they knew what they were for. They had their "no" and they had their "yes," too. They also had very different models of political organization than we do today.
یکی به تخیل و دیگری به سازماندهی مربوط است. قدرت انقلابی بین این دو است چون بین آنها تعامل وجود دارد. پس اجازه بدهید با تخیل شروع کنم. پیروزیهای قرارداد جدید فقط به این دلیل نبود که همه به طور تصادفی بی رحمی اقتصاد آزاد را درک کردند. در گذشته، تهییج ایدئولوژیک بزرگ را بیاد بیاوریم، زمانی که بسیاری از ایدههای مختلف در مورد چگونگی سازماندهی جوامع در میادین عمومی باهم مبارزه میکردند. زمانیکه بشریت جرأت میکرد که درباره انواع مختلف آینده، رویاپردازی کند بسیاری از آنها بر مبنای خطوط عادلانه سازمان یافت. در حال حاضر، تمام این ایدهها خوب نبودند، اما این دوران تصور انفجاری بود. این بدان معنی است که جنبشهای خواهان تغییر آنچه که میدانستند در برابر خرد کردن فقر گسترش نابرابری اما از نظر اهمیت، آنها میدانستند چه چیزی برایشان اهمیت دارد. آنها "خیر"ها و "بله"های خود را داشتند. آنها همچنین الگوهای مختلفی از سازمان سیاسی داشتند از آنچه ما امروز داریم.
For decades, social and labor movements had been building up their membership bases, linking their causes together and increasing their strength. Which meant that by the time the Crash happened, there was already a movement that was large and broad enough to, for instance, stage strikes that didn't just shut down factories, but shut down entire cities. The big policy wins of the New Deal were actually offered as compromises. Because the alternative seemed to be revolution.
برای چندین دهه، جنبشهای اجتماعی و کارگری پایگاههای عضویت خود را ایجاد کرده اند، علایق خود را با هم مرتبط کرده و قدرت خود را افزایش دادهاند. به این معنی که زمانی که سقوط اقتصادی رخ داد یک جنبش به اندازه کافی بزرگ و گسترده وجود داشت برای مثال، اعتصابهای مرحلهای نه تنها کارخانهها را خاموش میکرد، بلکه کل شهرها را به خاموشی میکشاند. سياست بزرگ در مورد معامله جديد در واقع به عنوان سازش مطرح شد. چون جایگزینی که به نظر میرسید فقط انقلاب بود.
So, let's adjust that equation from earlier. A shocking event plus utopian imagination plus movement muscle, that's how we get a real leap.
بنابراین، اجازه دهید معادله قبل را بازنویسی کنیم. یک رویداد تکان دهنده به علاوه تخیل آرمانی به علاوه حرکت عضله، اینگونه است که ما یک جهش واقعی را دریافت کنیم.
So how does our present moment measure up? We are living, once again, at a time of extraordinary political engagements. Politics is a mass obsession. Progressive movements are growing and resisting with tremendous courage. And yet, we know from history that "no" is not enough. Now, there are some "yeses" out there that are emerging. And they're actually getting a lot bolder quickly. Where climate activists used to talk about changing light bulbs, now we're pushing for 100 percent of our energy to come from the sun, wind and waves, and to do it fast. Movements catalyzed by police violence against black bodies are calling for an end to militarized police, mass incarceration and even for reparations for slavery. Students are not just opposing tuition increases, but from Chile to Canada to the UK, they are calling for free tuition and debt cancellation. And yet, this still doesn't add up to the kind of holistic and universalist vision of a different world than our predecessors had. So why is that?
پس لحظات کنونی ما چگونه اندازه گیری میشود؟ ما یک بار دیگر، در زمان مشارکت سیاسی فوق العادهای زندگی میکنیم. سیاست یک وسواس جسورانه است. جنبشهای پیشرو با شجاعتی بزرگ، رشد و مقاومت میکنند. و با این حال، ما از تاریخ میدانیم که "نه" کافی نیست. در حال حاضر، برخی از "بلهها"ی در حال ظهور وجود دارد. و در واقع خیلی سریع و سریع تر میشوند. جایی که فعالان آب و هوایی در مورد تغییر لامپها صحبت میکردند، اکنون تلاش میکنیم ۱۰۰ درصد انرژیمان از خورشید و باد و امواج تولید شود و این کار سریع انجام شود. جنبشها که توسط خشونت پلیس علیه رنگین پوستان تحریک شده خواستار پایان دادن به پلیس نظامی حبس عمومی و حتی دریافت غرامت برای بردگی هستند. دانش آموزان نه تنها مخالف افزایش هزینههای تحصیل هستند، بلکه از شیلی تا کانادا و بریتانیا، آنها خواستار تحصیل رایگان و لغو بدهی هستند. با این حال، هنوز با نوع جامع و چشم انداز جهان شمول یک دنیای متفاوت از پیشینیان ما داشته اند، متناسب نیست. چرا اینطور است؟
Well, very often we think about political change in defined compartments these days. Environment in one box, inequality in another, racial and gender justice in a couple of other boxes, education over here, health over there. And within each compartment, there are thousands upon thousands of different groups and NGOs, each competing with one another for credit, name recognition and of course, resources. In other words, we act a lot like corporate brands. Now, this is often referred to as the problem of silos. Now, silos are understandable. They carve up our complex world into manageable chunks. They help us feel less overwhelmed. But in the process, they also train our brains to tune out when somebody else's issue comes up and when somebody else's issue needs our help and support. And they also keep us from seeing glaring connections between our issues.
خب، اغلب این روزها ما به تغییرات سیاسی در چارچوبهای مشخص فکر میکنیم. محیط در یک جعبه، نابرابری در جعبه دیگری عدالت نژادی و جنسیتی در چند جعبه دیگر تحصیلات در اینجا، سلامتی در آنجا. و در داخل هر محفظه، هزاران نفر با یکدیگر از گروههای مختلف و سازمانهای غیردولتی هستند که هر کدام برای اعتبار، شناسایی نام و البته منابع، با یکدیگر رقابت میکنند. به عبارت دیگر، خیلی شبیه برند شرکتها عمل میکنیم. در حال حاضر، این موضوع اغلب به عنوان مسئله سیلوها مطرح میشود. اکنون، سیلوها قابلفهم هستند. آنها دنیای مجتمع ما را به تکههای قابل کنترل میشکنند. آنها به ما کمک میکنند تا کمتر احساس سرشکستی کنیم. اما در این فرآیند، آنها همچنین مغز ما را آموزش میدهند زمانی که مسئله دیگران مطرح میشود و زمانی که مسئله دیگران نیاز به کمک و پشتیبانی ما دارد. و نیز، اجازه دیدن ارتباطات چشمگیر بین مشکلاتمان را به ما نمیدهد.
So for instance, the people fighting poverty and inequality rarely talk about climate change. Even though we see time and again that it's the poorest of people who are the most vulnerable to extreme weather. The climate change people rarely talk about war and occupation. Even though we know that the thirst for fossil fuels has been a major driver of conflict. The environmental movement has gotten better at pointing out that the nations that are getting hit hardest by climate change are populated overwhelmingly by black and brown people. But when black lives are treated as disposable in prisons, in schools and on the streets, these connections are too rarely made.
به عنوان مثال، مردم علیه فقر و نابرابري مبارزه میکنند و خیلیکم از تغييراتاقلیمی حرف ميزنند. هرچند ما بارها و بارها میبینیم، فقیرترین افراد کسانی هستند که به شدت در برابر آبوهوا آسیب پذیر هستند. افراد درگیر در بحث تغییرات اقلیمی به ندرت در مورد جنگ و اشغال صحبت میکنند. اگر چه میدانیم که عطش برای سوختهای فسیلی عامل اصلی درگیری و نزاع است. جنبش زیستمحیطی در توجه کردن به این نکته که کشورهایی که به شدت تحت تاثیر تغییرات اقلیمی قرار میگیرند، عمدتا مکانهایی با مردم رنگینپوست هستند، بهتر شده است. اما زمانی که با زندگی سیاهپوستها در زندانها، در مدارس و در خیابانها مثل جنس دور ریختنی رفتار میشود این ارتباطات به ندرت شکل میگیرد.
The walls between our silos also means that our solutions, when they emerge, are also disconnected from each other. So progressives now have this long list of demands that I was mentioning earlier, those "yeses." But what we're still missing is that coherent picture of the world we're fighting for. What it looks like, what it feels like, and most of all, what its core values are. And that really matters. Because when large-scale crises hit us and we are confronted with the need to leap somewhere safer, there isn't any agreement on what that place is. And leaping without a destination looks a lot like jumping up and down.
دیوار بین سیلوهای ما نیز به این معنی است که راهحلهای ما، هنگام ظهور آنها نیز از یکدیگر جدا شدهاند. بنابراین ترقی خواهان حالا این لیست طولانی تقاضاها را که پیش تر گفتم در اختیار دارند همان "بلهها" اما چیزی که هنوز نمیبینیم تصویری منسجم از دنیایی است که برای آن مبارزه میکنیم. شبیه چیست؟ چه حسی دارد، و بیشتر از همه ارزشهای اصلی کدامند. و اینها واقعا اهمیت دارند. از آنجاییکه در برخورد با بحرانهای بزرگ نیاز به جهش در جایی امن تر است و هیچ توافقی مبنی براینکه این محل کجاست وجود ندارد. و جهش بدون یک مقصد خیلی شبیه بالا و پایین پریدن است.
(Laughter)
(خنده)
Fortunately, there are all kinds of conversations and experiments going on to try to overcome these divisions that are holding us back. And I want to finish by talking about one of them.
خوشبختانه، همه گفتگوها و تجربیات سعی در غلبه بر این اختلافات دارد، که ما را عقب نگه داشته اند. و میخواهم عرضم را با صحبت درباره یکی از آنها پایان دهم.
A couple of years ago, a group of us in Canada decided that we were hitting the limits of what we could accomplish in our various silos. So we locked ourselves in a room for two days, and we tried to figure out what bound us together. In that room were people who rarely get face to face. There were indigenous elders with hipsters working on transit. There was the head of Greenpeace with a union leader representing oil workers and loggers. There were faith leaders and feminist icons and many more. And we gave ourselves a pretty ambitious assignment: agreeing on a short statement describing the world after we win. The world after we've already made the transition to a clean economy and a much fairer society. In other words, instead of trying to scare people about what will happen if we don't act, we decided to try to inspire them with what could happen if we did act.
چند سال پیش، گروهی از ما در کانادا تصمیم گرفتند که بر محدودیتهای "آنچه در سیلوهای مختلف میشود انجام داد" ضربه بزنیم. بنابراین ما برای دو روز خودمان را در یک اتاق حبس کردیم، و سعی کردیم بفهمیم که چه چیزی ما را به هم متصل میکند. در آن اتاق افرادی بودند که به ندرت برخورد چهره به چهره داشتند. بزرگان بومی وجود داشتند که با نوگراها با حمل و نقل کار میکردند. رئیس "Greenpeace" با یک رهبر اتحادیه نماینده کارگران نفت و چوب برها بودند. رهبران مذهبی و نمادهای فمینیستی و بسیاری دیگر وجود داشتند. و یک وظیفه بلندپروازانه برای خود ایجاد کردیم: موافقت با یک بیانیه کوتاه درباره توصیف جهان پس از پیروزی ما. جهانی پس از آنکه ما گذار به یک اقتصاد پاک و یک جامعه عادلانه تر را انجام دادهایم. به عبارت دیگر، به جای تلاش برای ترساندن مردم در مورد اگر کاری نکنیم، چه میشود، تصمیم گرفتیم سعی کنیم با اگر اقدام کنیم چه میشود، به آنها انگیزه دهیم.
Sensible people are always telling us that change needs to come in small increments. That politics is the art of the possible and that we can't let the perfect be the enemy of the good. Well, we rejected all of that. We wrote a manifesto, and we called it "The Leap." I have to tell you that agreeing on our common "yes" across such diversity of experiences and against a backdrop of a lot of painful history was not easy work. But it was also pretty thrilling. Because as soon as we gave ourselves permission to dream, those threads connecting much of our work became self-evident.
افراد معقول همیشه به ما میگویند که تغییر در بازههای کوچک باید انجام شود. سیاست هنر امکان است و ما نمیتوانیم اجازه دهیم کمال، دشمن خوب بودن شود. خب، همه اینها را رد کردیم. ما یک بیانیه نوشتیم، و آن را "جهش" نامیدیم. من باید به شما بگویم که توافق روی "بله" مشترکمان در میان چنین تنوع تجربیات و در برابر یک پس زمینه تاریخ بسیار دردناک کار سادهای نبود. اما بسیار هیجانانگیز هم بود. چون به محض اینکه به خودمان اجازه دادیم که رویا پردازی کنیم، رشتههایی که بیشتر کار ما را به هم پیوند میداد، آشکار شد.
We realized, for instance, that the bottomless quest for profits that is forcing so many people to work more than 50 hours a week, without security, and that is fueling this epidemic of despair is the same quest for bottomless profits and endless growth that is at the heart of our ecological crisis and is destabilizing our planet. It also became clear what we need to do. We need to create a culture of care-taking. In which no one and nowhere is thrown away. In which the inherent value of all people and every ecosystem is foundational. So we came up with this people's platform, and don't worry, I'm not going to read the whole thing to you out loud -- if you're interested, you can read it at theleap.org. But I will give you a taste of what we came up with.
به عنوان مثال، ما متوجه شدیم که تلاش بی پایان برای سود که مردم را مجبور میکند تا بیش از ۵۰ ساعت در هفته، بدون امنیت کار کنند، و این کار، ناامیدی همه گیر را تحریک میکند که همان تلاش برای سود بی انتها و رشد بی پایان است. که در قلب بحران زیست محیطی ما قرار دارد و سیاره ما را بی ثبات میکند. همچنین مشخص شد که چه باید بکنیم. ما باید یک فرهنگ مراقبتی ایجاد کنیم. که در آن هیچکس و هیچجا نادیده گرفته نمیشود. که در آن ارزش ذاتی همه مردم و هر اکوسیستم بنیادی است. بنابراین ما به این پلت فرم مردم رسیدیم، و نگران نباشید، نمیخواهم همه آن را برای شما بخوانم -- اگر علاقه مند هستید، میتوانید آن را در theleap.org بخوانید. اما به شما ذرهای از چیزی که به آن رسیدهایم نشان میدهم.
So we call for that 100 percent renewable economy in a hurry, but we went further. Calls for new kinds of trade deals, a robust debate on a guaranteed annual income, full rights for immigrant workers, getting corporate money out of politics, free universal day care, electoral reform and more. What we discovered is that a great many of us are looking for permission to act less like brands and more like movements. Because movements don't care about credit. They want good ideas to spread far and wide. What I love about The Leap is that it rejects the idea that there is this hierarchy of crisis, and it doesn't ask anyone to prioritize one struggle over another or wait their turn. And though it was birthed in Canada, we've discovered that it travels well. Since we launched, The Leap has been picked up around the world with similar platforms, being written from Nunavut to Australia, to Norway to the UK and the US, where it's gaining a lot of traction in cities like Los Angeles, where it's being localized. And also in rural communities that are traditionally very conservative, but where politics is failing the vast majority of people.
بنابراین میشد با عجله ۱۰۰ درصد از اقتصاد تجدیدپذیر تقاضا کنیم، اما فراتر رفتیم. تقاضا برای نوع جدیدی از معاملات تجاری بحث جدی در مورد درآمد سالانه تضمین شده، حقوق کامل کارگران مهاجر، پرداخت پول شرکت از سیاست، مراقبت روزانه جهانی رایگان، اصلاحات انتخاباتی و غیره. چیزی که ما کشف کردیم این است که بسیاری از ما به دنبال این هستند که کمتر شبیه برندها و بیشتر شبیه جنبشها عمل کنند. چون جنبشها به اعتبار اهمیت نمیدهند. آنها میخواهند ایدههای خوب را به طور گسترده ترویج دهند. چیزی که درباره جهش میپسندم این است که این ایده را که سلسله مراتب بحران وجود دارد را رد میکند، و از کسی نمیخواهد که بحث و جدلها را اولویت بندی کند یا تا نوبشتان صبر کنند. و هرچند که در کانادا متولد شده بود، متوجه شدیم که به خوبی سفر میکند. از زمانی که جهش را راه اندازی کردیم، در سراسر جهان با پلتفرم مشابه انتخاب شده است از نونووت تا استرالیا از نروژ به انگلیس و ایالات متحده نوشته شده، به طوری که در شهرهایی مانند لس آنجلس جذابیت پیدا کرده، جایی که محلی شده. و همچنین نه تنها در جوامع روستایی که به طور سنتی بسیار محافظه کار هستند، بلکه در جایی سیاست اکثریت مردم را ناامید کرده است.
Here's what I've learned from studying shocks and disasters for two decades. Crises test us. We either fall apart or we grow up fast. Finding new reserves of strength and capacity that we never knew we had. The shocking events that fill us with dread today can transform us, and they can transform the world for the better. But first we need to picture the world that we're fighting for. And we have to dream it up together. Right now, every alarm in our house is going off simultaneously. It's time to listen. It's time to leap.
این چیزی است که من از مطالعه شوکها و بلایای طبیعی برای دو دهه یاد گرفتم. بحران ما را آزمایش میکند. ما یا از هم پاشیده میشویم یا سریع رشد می کنیم. ذخایر جدید قدرت و ظرفیت را که ما هرگز نمیدانستیم که دارا هستیم، پیدا میکنیم. حوادث تکان دهندهای که امروز ما را با ترس پر میکنند میتوانند ما را تغییر دهند و میتوانند جهان را به بهتر شدن تغییر دهند. اما نخست ما باید دنیایی را که برای آن مبارزه میکنیم تصور کنیم. و باید آن را باهم تصور کنیم. حالا، همه زنگهای هشدار در خانههای ما به طور همزمان به صدا درمیآیند. زمان گوش دادن است. زمان جهش است.
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق)