You're looking at a woman who was publicly silent for a decade. Obviously, that's changed, but only recently.
شما به زنی که برای یک دهه در جامعه ساکت بود نگاه می کنید. بدیهی است که تغییر کرده، اما تنها در همین اواخر.
It was several months ago that I gave my very first major public talk, at the Forbes "30 Under 30 Summit" -- 1,500 brilliant people, all under the age of 30. That meant that in 1998, the oldest among the group were only 14, and the youngest, just four. I joked with them that some might only have heard of me from rap songs. Yes, I'm in rap songs.
چند ماه پیش بود که من اولین سخنرانی عمومی ام را در فوربیز برای افراد کمتر از ۳۰ سال داشتم: ۱٫۵۰۰ جوان باهوش زیر ۳۰ سال. بدین معنای که در سال ۱۹۹۸، بزرگترین آنها حدود ۱۴ ساله بود، و جوانترین آنها حدود ۴ سال. برای من جُک ساخته بودند که شاید برخی از آنها را در ترانه های رپ شنیده باشند.
(Laughter)
بله، من در ترانه های رپ بودم.
Almost 40 rap songs.
تقریبا در ۴۰ ترانه رپ . ( خنده تماشاگران)
(Laughter)
But the night of my speech, a surprising thing happened. At the age of 41, I was hit on by a 27-year-old guy.
اما در همان شب سخنرانی من چیز عجیبی اتفاق افتاد. در سن ۴۱ سالگی، من با جوان ۲۷ ساله ای برخورد کردم.
(Laughter)
I know, right? He was charming, and I was flattered, and I declined. You know what his unsuccessful pickup line was? He could make me feel 22 again.
میدانم، درسته؟ او جذاب و دوست داشتنی بود و چاپلوس، احساس کوچکی کردم. می دانید جمله سرآغازین ناموفق او برای ایجاد رابطه رمانتیک چی بود؟ او می توانست در من احساس دوباره ۲۲ سالگی را ایجاد کند.
(Laughter)
( خنده تماشاگران) ( تشویق تماشاگران)
(Applause)
I realized, later that night, I'm probably the only person over 40 who does not want to be 22 again.
بعد از آن شب احساس کردم احتمالا من تنها کسی بودم که از ۴۰ سال بیشتر داشتم و نمی خواست که دوباره ۲۲ ساله شود.
(Laughter)
( خنده تماشاشگران)
(Applause)
( تشویق تماشاگران)
At the age of 22, I fell in love with my boss. And at the age of 24, I learned the devastating consequences.
در سن ۲۲ سالگی، من عاشق رییس خودم شدم، در سن ۲۴ سالگی عاشق شدم، من پی آمد ناخوشایند آن را دیدیم .
Can I see a show of hands of anyone here who didn't make a mistake or do something they regretted at 22? Yep. That's what I thought. So like me, at 22, a few of you may have also taken wrong turns and fallen in love with the wrong person, maybe even your boss. Unlike me, though, your boss probably wasn't the president of the United States of America.
آیا می توانم از کسانی که در سن ۲۲ سالگی اشتباهی کرده اند و یا پشیمان شده اند بخواهم دستشان را بالا ببرند؟ بله. این همان چیزی هست که من فکر می کردم. خُب مثل من، تعداد کمی از شما ممکن است ممکن است که مسیر اشتباهی را انتخاب کرده باشید و عاشق فرد نامناسبی شده باشید، حتی شاید رییس تان. برخلاف من، رییس شما احتمالا رییس جمهور ایلات متحده آمریکا نبوده.
(Laughter)
Of course, life is full of surprises.
البته، زندگی پر از شگفتی هست.
Not a day goes by that I'm not reminded of my mistake, and I regret that mistake deeply.
روزی نیست که یادآور اشتباه من نباشد و من عمیقا افسوس این اشتباه را نخورم.
In 1998, after having been swept up into an improbable romance, I was then swept up into the eye of a political, legal and media maelstrom like we had never seen before. Remember, just a few years earlier, news was consumed from just three places: reading a newspaper or magazine, listening to the radio or watching television. That was it. But that wasn't my fate. Instead, this scandal was brought to you by the digital revolution. That meant we could access all the information we wanted, when we wanted it, anytime, anywhere. And when the story broke in January 1998, it broke online. It was the first time the traditional news was usurped by the internet for a major news story -- a click that reverberated around the world.
در سال ۱۹۹۸، پس از پیچ و تاب خوردن در یک عشق غیر محتمل، من به پیچ و تاب نگاه سیاسی، گرداب قانونی و رسانه ها افتادم که تا آن زمان هرگز دیده نشده بود. به خاطر بیاورید، تنها چند سال قبل از آن، اخبار تنها در سه مکان مورد استفاده قرار می گرفت: خواندن روزنامه ها و مجلات، گوش دادن به رادیو، و یا تماشا کردن تلویزیون . همه اش همین بود. اما سرنوشت من این نبود. در عوض، این رسوایی به انقلاب دیجیتالی آورده شد. بدین معنا ما می توانستیم به تمامی اطلاعاتی که می خواستیم دسترسی داشته باشیم. هنگامی که این را می خواستیم، هر وقت، هر کجا، و زمانی که موضوع در ژانویه سال ۱۹۹۸ باز شد، و به فضای آنلاین راه پیدا کرد. این اولین بار بود که اخبار سنتی برای یک خبر بزرگ توسط اینترنت ربوده شد، یک کلیک ولوله ای به سراسر جهان انداخت.
What that meant for me personally was that overnight, I went from being a completely private figure to a publicly humiliated one, worldwide. I was patient zero of losing a personal reputation on a global scale almost instantaneously.
شخصا این برای من بدین معنا بود که یک شبه من از موضوعی کاملا خصوصی وارد مضحکه عمومی در سراسر جهان شدم. من برای از دست دادن تقریبا یکباره شهرت شخصی ام در مقیاس جهانی بیمار شماره صفر بودم.
This rush to judgment, enabled by technology, led to mobs of virtual stone-throwers. Granted, it was before social media, but people could still comment online, e-mail stories, and, of course, e-mail cruel jokes. News sources plastered photos of me all over to sell newspapers, banner ads online, and to keep people tuned to the TV. Do you recall a particular image of me, say, wearing a beret?
این عجله در قضاوت، که توسط فن آوری فعال شده بود، منجر به حمله سنگ پردازان دنیای مجازی به سوی من شد. مطمننا این قبل از رساناهای عمومی بود، اما هنوز مردم می توانستند بطور آنلاین نظراتشان را بنویسند، داستان را ایمیل کنند، و البته، جوک های بی رحمانه بفرستند. منابع خبری تصاویر مرا در همه جا پوشش دادند تا روزنامه هایشان را بفروشند، تبلیغات آنلاین را نشان دهند، تا مردم را به روشن کردن تلوزیون ها یشان ادامه دهند. آیا تصویر مرا که کلاه کج «برت » بر سر داشتم را به خاطر می آورید؟
Now, I admit I made mistakes -- especially wearing that beret.
من اقرار می کنم که من اشتباه کردم، به ویژه پوشیدن کلاه «برت» .
(Laughter)
But the attention and judgment that I received -- not the story, but that I personally received -- was unprecedented. I was branded as a tramp, tart, slut, whore, bimbo, and, of course, "that woman." I was seen by many, but actually known by few. And I get it: it was easy to forget that that woman was dimensional, had a soul and was once unbroken.
اما توجه و قضاوتی که درباره من شد، داستان نیست، آنچه که من شخصا دریافت کردم بی سابقه بود. من ولگرد، شلخته، فاحشه، هرزه نامیده شدم و البته، زنیکه. خیلیها مرا دیدند اما درواقع توسط افراد کمی شناخته شدم. و فهمیدم: این ساده بود که فراموش شود که این زن چند بعدی است، روح داشت و روی شکست ناپذیر بود.
When this happened to me 17 years ago, there was no name for it. Now we call it "cyberbullying" and "online harassment." Today, I want to share some of my experience with you, talk about how that experience has helped shape my cultural observations, and how I hope my past experience can lead to a change that results in less suffering for others.
هنگامی که این در ۱۷ سال پیش اتفاق افتاد، نامی برای این نبود. اکنون ما آن را قلدری و مزاحمت های سایبری و آزار آنلاین می نامیم. امروز، می خواهم برخی از تجربیاتم را با شما به مطرح کنم، درباره اینکه چگونه این تجربیات کمک کردند تا مشاهدات فرهنگی ام شکل بگیرد، و اینکه من چگونه من امیدوارم که تجربه گذشته من منجر به تغییری شود که باعث آزار کمتر افراد شود.
In 1998, I lost my reputation and my dignity. I lost almost everything. And I almost lost my life.
در سال ۱۹۹۸، من خوشنامی و شان و کرامتم را از دست دادم. تقریبا همه چیزم را از دست دادم، من تقریبا زندگیم را از دست دادم.
Let me paint a picture for you. It is September of 1998. I'm sitting in a windowless office room inside the Office of the Independent Counsel, underneath humming fluorescent lights. I'm listening to the sound of my voice, my voice on surreptitiously taped phone calls that a supposed friend had made the year before. I'm here because I've been legally required to personally authenticate all 20 hours of taped conversation. For the past eight months, the mysterious content of these tapes has hung like the sword of Damocles over my head. I mean, who can remember what they said a year ago? Scared and mortified, I listen, listen as I prattle on about the flotsam and jetsam of the day; listen as I confess my love for the president, and, of course, my heartbreak; listen to my sometimes catty, sometimes churlish, sometimes silly self being cruel, unforgiving, uncouth; listen, deeply, deeply ashamed, to the worst version of myself, a self I don't even recognize.
اجازه دهید تصویری را برای شما نقاشی کنم. سپتامبر سال ۱۹۹۸ است. من در اتاق کار بدون پنجره نشستم در داخل دفتر کار مشاوران مستقل زیر زمزمه نور چراغ های فلورسنت من به صدای خودم گوش می دادم، صدایم که بصورت محرمانه از تلفن ضبط شده بود که فردی که ظاهرا دوست بود ان را سال قبل ضبط کرده بود. از من قانونا خواسته شده بود که آنجا باشم و شخصا محتوی ۲۰ ساعت گفتگو را تایید کنم. برای هشت ماه گذشته، محتوای مرموز از این نوارها بالای سر من مانند شمشیر داموکلس آویزان بود. منظورم این است، چه کسی میتواند به خاطر بیاورد که یک سال پیش چه چیزی گفته؟ هراسان و وحشت زده آن را گوش می دهم، گوش دادن به عنوان حرف مفت و پرگویی باد آورده آن روزها را؛ گوش دادن به اعتراف به عشق رئیس جمهور، و البته، گوش دادن به شکستم در عشق؛ گوش دادن به من گاها کینه توز ، گاها خشن و گاها احمقانه؛ بی رحم، نابخشودنی و ناهنجار بودنم؛ گوش دادن به شرمندگی بسیار بسیار عمیقم، برای بدترین نسخه از خودم، خودی که حتی نمی توانم آن را بشناسم.
A few days later, the Starr Report is released to Congress, and all of those tapes and transcripts, those stolen words, form a part of it. That people can read the transcripts is horrific enough. But a few weeks later, the audiotapes are aired on TV, and significant portions made available online. The public humiliation was excruciating. Life was almost unbearable.
چند روز بعد، گزارش استر به کنگره ارائه شد، و همه آن نوارها و متن گفته، تمامی آن واژه های دزدیده شده، بصورت بخشی از گزارش ارائه شد. مردم می توانند متن ها را بخوانند این به اندازه کافی وحشتناک است، اما چند هفته بعد، نوارها در تلویزیون پخش شد، و بخش قابل توجهی از آن بصورت آنلاین در دسترس است. تحقیر در انظار عمومی بسیار مشقت بار بود. زندگی تقریبا غیر قابل تحمل بود.
This was not something that happened with regularity back then in 1998, and by "this," I mean the stealing of people's private words, actions, conversations or photos, and then making them public -- public without consent, public without context and public without compassion.
این چیزی نبود که در زندگی هر روزه در سال ۱۹۹۸ اتفاق بیفتد، و با این، دزدیدن حرفهای خصوصی افراد، رفتارشان، گفتگویشان و یا عکس هایشان، و سپس آنها را در انظار عمومی قرار دادن--- عمومی کردن اینها بدون رضایت، عمومی کردن اینها بدون زمینه، و عمومی کردن اینها بدون همدلی و شفقت.
Fast-forward 12 years, to 2010, and now social media has been born. The landscape has sadly become much more populated with instances like mine, whether or not someone actually made a mistake, and now, it's for both public and private people. The consequences for some have become dire, very dire.
خیلی سریع جلو برویم تا سال ۲۰۱۰، حال رساناهای عمومی متولد شده بودند. متاسفانه تعداد افرادی که مواردی مشابه من بسیار زیاد شده بود، چه بخواهید و چه نخواهید برخی اشتباه می کنند، چه موارد عمومی و چه افراد خصوصی. پی آمد آن برای بعضی ها از مهیب، بسیار مهیب است.
I was on the phone with my mom in September of 2010, and we were talking about the news of a young college freshman from Rutgers University, named Tyler Clementi. Sweet, sensitive, creative Tyler was secretly webcammed by his roommate while being intimate with another man. When the online world learned of this incident, the ridicule and cyberbullying ignited. A few days later, Tyler jumped from the George Washington Bridge to his death. He was 18.
من در دسامبر سال ۲۰۱۰ با مادرم تلفنی صحبت می کردم، و ما درباره خبری درباره دانشجوی جوانی در دانشگاه راتگرز صحبت می کردیم به نام تیلر کلمنتی. تیلر دوست داشتنی، احساساتی، خلاق که بصورت پنهانی از او توسط هم اتاقیش فیلمبرداری شده بود که تمایل به مرد دیگری نشان داده بود. هنگامی که جهان آنلاین این حادثه را دید، تمسخر، قلدری و مزاحمت سایبری مشتعل شدند. چند روز بعد، تیلر از روی پل واشینگتن خود را پرتاب کرد و منجر به مرگش شد. او ۱۸ ساله بود.
My mom was beside herself about what happened to Tyler and his family, and she was gutted with pain in a way that I just couldn't quite understand. And then eventually, I realized she was reliving 1998, reliving a time when she sat by my bed every night, reliving -- (Chokes up)
مادرم در درونش درباره اینکه برای تیلر و خانواده اش چه اتفاقی افتاد فکر می کرد، از درد به خود پیچید به شیوه ای که من نمی توانستم کاملا بفهمم، و سپس ناگهان فهمیدم او سال ۱۹۹۸ را به خاطر آورد، زمانی را به خاطر آورد که او هر شب روی تخت من می نشست، زمانی را به خاطر می آورد که من را وادار می کرد تا با در باز در حمام دوش بگیرم،
sorry -- reliving a time when she made me shower with the bathroom door open, and reliving a time when both of my parents feared that I would be humiliated to death, literally.
و زمانی را به خاطر می آورد که پدر و مادرم هر دو ترسیده بودند که ممکن است که من در اثر تحقیر اقدام به خودکشی کنم، عین واقعیت.
Today, too many parents haven't had the chance to step in and rescue their loved ones. Too many have learned of their child's suffering and humiliation after it was too late. Tyler's tragic, senseless death was a turning point for me. It served to recontextualize my experiences, and I then began to look at the world of humiliation and bullying around me and see something different.
امروز، پدر و مادرهای زیادی فرصتی برای نجات عزیزانشان ندارند. خیلی از آنها زمانی که خیلی دیر شده است می فهمند فرزندانشان تحقیر شده و آزار دیده اند. مرگ غم انگیز و بی دلیل تیلر نقطه عطفی برای من بود. و باعث شد من دوباره به تجربیاتم برگردم و آنها را بررسی کنم، و سپس شروع به بررسی دنیای تمسخر و قلدری اطراف خودم بنگرم و چیزی متفاوتی را ببینم.
In 1998, we had no way of knowing where this brave new technology called the internet would take us. Since then, it has connected people in unimaginable ways -- joining lost siblings, saving lives, launching revolutions ... But the darkness, cyberbullying, and slut-shaming that I experienced had mushroomed. Every day online, people -- especially young people, who are not developmentally equipped to handle this -- are so abused and humiliated that they can't imagine living to the next day. And some, tragically, don't. And there's nothing virtual about that.
در سال ۱۹۹۸، ما راهی برای اینکه بدانیم این فن آوری جدید شجاع ما را به کجا می کشاند نداشتیم. از آن زمان تاکنون، مردم را به شکل غیر قابل تصوری به هم مرتبط کرده است، خواهر و برادرهای از هم جدا افتاده را به هم مرتبط کرده، جانها را نجات داده، عامل حرکت انقلابی بوده، اما تیرگی، قلدری و مزاحمت سایبری، و لاابالی و شرمندگی که من تجربه کردم مثل قارچ روئیده بود. هر روز مردم به ویژه جوانان هنوز آنقدر بالغ نشدند که بتوانند با این موارد برخورد کنند، بسیار آزار دیده و مورد تمسخر قرار گرفته می شوند که نمی توانند تصور کنند، بتوانند روز بعد زندگی کنند، و برخی بطور غم انگیزی نمی توانند، و هیچ چیز این مجازی نیست .
Childline, a UK nonprofit that's focused on helping young people on various issues, released a staggering statistic late last year: from 2012 to 2013, there was an 87 percent increase in calls and e-mails related to cyberbullying. A meta-analysis done out of the Netherlands showed that for the first time, cyberbullying was leading to suicidal ideations more significantly than offline bullying. And you know, what shocked me -- although it shouldn't have -- was other research last year that determined humiliation was a more intensely felt emotion than either happiness or even anger.
ChildLine یک بنیاد غیرانتفاعی در انگلستان هست که بر روی کمک به نوجوانان در دنیای مجازی تمرکز می کند، آمار سرسام آوری در آواخر سال گذشته منتشر کرد: از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۳، ۸۷ درصد قلدری و مزاحمت های سایبری توسط تلفن و ایمیل افزایش یافته است. یک فراتحلیل انجام شده در هلند نشان می دهد که برای اولین بار، قلدری و مزاحمت های سایبری منجر به افکار خودکشی قابل توجه تر از قلدری غیر آنلاین هستند. می دانید چه چیزی مرا شوکه کرد، گرچه که نباید اینطور بود، مطالعه دیگری سال گذشته که بر روی تمسخر های مشخص به شددت عاطفی تر و احساساتی هستند تا شادی و یا حتی عصبانیت.
Cruelty to others is nothing new. But online, technologically enhanced shaming is amplified, uncontained and permanently accessible. The echo of embarrassment used to extend only as far as your family, village, school or community. But now, it's the online community too. Millions of people, often anonymously, can stab you with their words, and that's a lot of pain. And there are no perimeters around how many people can publicly observe you and put you in a public stockade. There is a very personal price to public humiliation, and the growth of the internet has jacked up that price.
بی رحمی در مورد دیگران اصلا جدید نیست، اما آنلاین و فن باعث شدند که شدت شرمندگی تقویت یابد، غیر موجود و به طور دائم در دسترس باشند. پژواک شرمندگی قبلا تا حیطه افراد خانواد شما، روستا یتان مدرسه و یا جامعه تان می رفت، اما امروزه به جامعه آنلاین نیز می رود. میلیون ها نفر، اغلب ناشناس، می توانند شما را با کارشان خنجر بزنند و این بسیار دردناک است، و هیچ فضای احاطه شده ای وجود ندارد برای اینکه چند نفر می توانند بصورت عمومی شما را مشاهد کنند و شما را روی در یک حصار بندی عمومی قرار دهند. این قیمت شخصی بسیار بالایی برای تمسخر عمومی دارد، و با رشد اینترنت قیمت آن بالاتر نیز می رود.
For nearly two decades now, we have slowly been sowing the seeds of shame and public humiliation in our cultural soil, both on- and offline. Gossip websites, paparazzi, reality programming, politics, news outlets and sometimes hackers all traffic in shame. It's led to desensitization and a permissive environment online, which lends itself to trolling, invasion of privacy and cyberbullying. This shift has created what Professor Nicolaus Mills calls "a culture of humiliation." Consider a few prominent examples just from the past six months alone. Snapchat, the service which is used mainly by younger generations and claims that its messages only have the life span of a few seconds. You can imagine the range of content that that gets. A third-party app which Snapchatters use to preserve the life span of the messages was hacked, and 100,000 personal conversations, photos and videos were leaked online, to now have a life span of forever. Jennifer Lawrence and several other actors had their iCloud accounts hacked, and private, intimate, nude photos were plastered across the internet without their permission. One gossip website had over five million hits for this one story. And what about the Sony Pictures cyberhacking? The documents which received the most attention were private e-mails that had maximum public embarrassment value.
اکنون نزدیک به دو دهه، ما به آرامی تخم شرم و تمسخر عمومی را در خاک فرهنگ خود بصورت آنلاین و غیر آنلاین کاشته ایم. وب سایت های شایعه سازی و عکاسان مجلات شایعه ساز( پاپاراتزی) برنامه های تلوزیونی واقعی، سیاست رسانه های خبری و گاهی اوقات هکرها تمامی در این شرم رفت و آمد داردند. این به حساسیت زدایی و یک محیط مجاز آنلاین منجر می شود که حرکت دایره وار به خود، تهاجم به حریم خصوصی، و مزاحمت سایبری منجر می شود. این تغییر چیزی را خلق کرده که پرفسور نیکولاس میلز آن را فرهنگ تحقیر نامیده است. چند نمونه برجسته آن را در شش ماه گذشته در نظر بگیرید. انسپ چت Snapchat(یک برنامه ارسال دریافت تصاویر مخصوص پلتفرم موبایل میباشد) و بیشتر نسل جوان از آن استفاده می کنند و ادعا می کند که پیامهای آنها تنها طول عمری چند ثانیه دارند. می توانید محدوده ارتباطاتی که می گیرند را تصور کنید. اپلیکشن سومی که استفاده کنندگان اسنپ چت از آن برای نگهداری گفتگوها در پیام های هک شده استفاده می کنند، و حدود ۱۰٫۰۰۰ گفتگوی شخصی، عکس و ویدئو بطور آنلاین درز پیدا کرد و حالا برای همیشه ماندگار خواهند شد. آیفون جنیفر لورانس و تعداد دیگری از هندپیشگان زن هک شد، و عکسهای خصوصی، صمیمی، عکس های برهنه آنها در سراسر اینترنت پخش شد بدون اجازه شان. یک وب سایت شایع پراکنی بیش از پنج میلیون نفر به آن مراجعه کردند برای یک داستان. و در مورد شرکت سونی پیکچرSony Pictures که قلدری و مزاحمت های سایبری داشت چه؟ مدارکی که بیشترین توجه را به خود جلب می کنند ایمیل خصوصی بودند که اکنون حداکثر ارزش خجالت عمومی دارند.
But in this culture of humiliation, there is another kind of price tag attached to public shaming. The price does not measure the cost to the victim, which Tyler and too many others -- notably, women, minorities and members of the LGBTQ community -- have paid, but the price measures the profit of those who prey on them. This invasion of others is a raw material, efficiently and ruthlessly mined, packaged and sold at a profit. A marketplace has emerged where public humiliation is a commodity, and shame is an industry. How is the money made? Clicks. The more shame, the more clicks. The more clicks, the more advertising dollars. We're in a dangerous cycle. The more we click on this kind of gossip, the more numb we get to the human lives behind it. And the more numb we get, the more we click. All the while, someone is making money off of the back of someone else's suffering. With every click, we make a choice. The more we saturate our culture with public shaming, the more accepted it is, the more we will see behavior like cyberbullying, trolling, some forms of hacking and online harassment. Why? Because they all have humiliation at their cores. This behavior is a symptom of the culture we've created. Just think about it.
اما در این فرهنگ تحقیر، برچسب قیمت دیگری وجود دارد مرتبط به شرمندگی عمومی است. آنها قیمت را می سنجد نه هزینه قربانی را، تیلر و افراد بسیار زیادی و به طور قابل توجهی زنان، اقلیت ها، و جامعه همجنس گرایان هزینه آن را می پردازند، اما سنجش این قیمت سودی هست برای آنان که ( قربانیانشان را) شکار می کنند. این تهاجم به دیگران مود خامی است که موثر و بی رحمانه استخراج شده، بسته بندی شده و برای سود به فروش رسیده. بازار پدید آمده که در آن تحقیر عمومی کالا است و شرم صنعت. پول چگونه بدست می آید؟ کلیک، شرم بیشتر، کلیک بیشتر. کلیک بیشتر، پول تبلیغات بیشتر. ما در چرخه خطرناکی هستیم. هر چه بیشتر ما روی این شایعات کلیک کنیم، بی حس و بی تفاوتی بیشتری نسبت به زندگی انسانها در پشت آن است، و بی تفاوتی و بی حسی بیشتری را که دریافت می کنم، بیشتر کلیک می کنیم. تا زمانی کسی با آن پول ( شایعات) می سازد در پشت آن درد و رنج شخص دیگری هست. با هر کلیک، ما یک انتخاب می کنیم. فرهنگمان بیشتر از شرمندگی عمومی اشباع می شود، و هر جه بیشتر این مورد قبول واقع شود، ما رفتار قلدرمآبانه و مزاحمت های سایبری، گردش شایعات، انواع هک کردن ها، و آزار و اذیت آنلاین را می بینیم. چرا؟ زیرا در هسته همه آنها تحقیر وجود دارد. رفتار و اعمال نشانه ای از فرهنگی است که ما ساخته ایم. تنها به این فکر کنید.
Changing behavior begins with evolving beliefs. We've seen that to be true with racism, homophobia and plenty of other biases, today and in the past. As we've changed beliefs about same-sex marriage, more people have been offered equal freedoms. When we began valuing sustainability, more people began to recycle. So as far as our culture of humiliation goes, what we need is a cultural revolution. Public shaming as a blood sport has to stop, and it's time for an intervention on the internet and in our culture.
تغییر رفتار شروعی برای تحول باورهاست. ما امروز و در گذشته این را در رابطه با نژادپرستی، همجنسگرا ستیزی، و تعداد زیاد دیگری از تعصبات دیده ایم. همانطور که ما باورهایمان را درباره ازدواج هم جنسان تغییر دادیم، همانطور که آزادی برابر به افراد بیشتری ارائه شده است. هنگامی که ما شروع به ارزش نهاد به پایداری برای محیط زیست کردیم، مردم بیشتری شروع به بازیافت زباله ها کردند. خُب تا زمانی که فرهنگ تحقیر ادامه دارد، چیزی که ما نیاز داریم یک انقلاب فرهنگی است. شرمندگی عمومی به عنوان خونی در جریان باید متوقف شود، و زمان مداخله در اینترنت و فرهنگ ما هست.
The shift begins with something simple, but it's not easy. We need to return to a long-held value of compassion, compassion and empathy. Online, we've got a compassion deficit, an empathy crisis.
تغییر با چیزی ساده شروع می شود، اما این ساده نیست. ما نیاز داریم به ارزش ماندگار همدردی، همدلی و شفقت داریم. آنلاین، ما کمبود شفقت داریم، بحران همدلی و شفقت.
Researcher Brené Brown said, and I quote, "Shame can't survive empathy." Shame cannot survive empathy. I've seen some very dark days in my life. It was the compassion and empathy from my family, friends, professionals and sometimes even strangers that saved me. Even empathy from one person can make a difference. The theory of minority influence, proposed by social psychologist Serge Moscovici, says that even in small numbers, when there's consistency over time, change can happen. In the online world, we can foster minority influence by becoming upstanders. To become an upstander means instead of bystander apathy, we can post a positive comment for someone or report a bullying situation. Trust me, compassionate comments help abate the negativity. We can also counteract the culture by supporting organizations that deal with these kinds of issues, like the Tyler Clementi Foundation in the US; in the UK, there's Anti-Bullying Pro; and in Australia, there's PROJECT ROCKIT.
برنه بروان که یک پژوهشگر است گفت، و من آن را نقل قول می کنم، "شرم نمی تواند همدلی و شفقت را زنده نگه دارد" شرم نمی تواند همدلی و شفقت را زنده نگه دارد. من روزهای تاریک و سیاهی را در زندگیم دیده ام، و این شفقت و همدردی که از طرف خانواده، دوستان افراد حرقه ای و حتی گاهی غریبه ها بود که مرا نگه داشت. حتی همدلی از طرف یک نفر هم می توانم تفاوت ایجاد کند. تئوری اثر اقلیت ها که توسط روانشناس سرگی ماسگویچ مطرح شده، می گوید که حتی با تعداد کم، هنگامی که پایداری در طول زمان وجود داشته باشد، تغییر می تواند اتفاق بیفتد. در جهان آنلاین، ما می توانیم اثر اقلیت را با تبدیل شدن به افرادی مقاوم پرورش دهیم. برای تبدیل شدن به افراد مقاوم به جای بی تفاوتی به اطرافیان، ما می توانیم یک نظر مثبت برای شخص یا گزارشی که در موقعیت قلدری قرار گرفته ارسال کنیم. به من اعتماد کنید، ارائه نظرات دوستانه و همدلی کمک به فروکش کردن آثار منفی می کند. ما همچنین می توانیم این فرهنگ را با حمایت از سازمانهایی که با اینگونه مسائل مقابله می کنند بی اثر و خنثی کنیم، مانند بنیاد تیلر کلمنتی در ایلات متحده، در انگلستان، برنامه ضد قلدری وجود دارد، در استرالیا ، پروژه ریکیت Rockit هست.
We talk a lot about our right to freedom of expression. But we need to talk more about our responsibility to freedom of expression. We all want to be heard, but let's acknowledge the difference between speaking up with intention and speaking up for attention. The internet is the superhighway for the id. But online, showing empathy to others benefits us all and helps create a safer and better world. We need to communicate online with compassion, consume news with compassion and click with compassion. Just imagine walking a mile in someone else's headline.
ما درباره آزادی بیان مان بسیار صحبت می کنیم، اما نیاز داریم که بیشتر درباره وظایف مان برای بیان آزادی سخن بگویم. ما همه می خواهیم که صدایمان شنیده شود، امابگذارید اقرار کنیم که بین سخن گفتن با مقصود و مراد با سخن گفتن برای توجه تفاوت است. اینترنت شاهراهی برای این نهاد است، اما نشان دادن همدلی و شفقت بطور انلاین به دیگران به نفع همه ما برای ایجاد جهانی آرام تر و بهتر است. ما نیاز داریم تا بصورت آنلاین گفتگو کنیم، اخبار را با همدلی و شفقت دنبال کنیم، و با شفقت و همدلی کلیک کنیم. فقط تصور کنید که یک مایل بر روی زندگی شخصی یک نفر راه بروید.
I'd like to end on a personal note. In the past nine months, the question I've been asked the most is "Why?" Why now? Why was I sticking my head above the parapet? You can read between the lines in those questions, and the answer has nothing to do with politics. The top-note answer was and is "Because it's time." Time to stop tiptoeing around my past, time to stop living a life of opprobrium and time to take back my narrative.
می خواهم با مسئله شخصی خودم سخنم را به پایان برسانم. در ۹ ماه گذشته، سوالی که بیشتر از من شده این است چرا. چرا حالا؟ آیا به اندازه کافی برای بیان نظراتم که ممکن است مردم را ناراحت کنند شجاع هستم؟ می توانید بین خطوط این پرسشها را بخوانید، و پاسخ این است که هیچ ربطی به سیاست ندارد. پاسخ کلی من این است که هیچ ربطی به سیاست ندارد: زمان آن فرا رسیده که سرک کشیدن درباره گدشته من متوقف شود؛ زمان آن فرا رسیده که زندگی با ننگ را متوقف کنم؛ و زمان آن فرا رسیده که داستانهایم را باز پس گیرم.
It's also not just about saving myself. Anyone who is suffering from shame and public humiliation needs to know one thing: You can survive it. I know it's hard. It may not be painless, quick or easy, but you can insist on a different ending to your story. Have compassion for yourself. We all deserve compassion and to live both online and off in a more compassionate world.
همچنین این تنها برای نجات زندگی خودم نیست، هر کسی که از شرم و تحقیر عمومی رنج می برد نیاز دارد که یک چیز را بداند: می توانید زنده بمانید. می دانم سخت است. بدون درد، سریع و آسان نخواهد بود، اما می توانید برای داشتن یک پایان متفاوت برای داستانتان اصرار کنید. با خودتان همدلی و شفقت داشته باشید. همه ما سزاوار داشتن شقفت و همدلی و همچنین داشتن زندگی آنلاین و زندگی بدون اینترنت در جهانی شفیق تر و دلسوزتر هستیم.
Thank you for listening.
سپاسگزارم برای شنیدن سخنانم.
(Applause and cheers)
( تشویق تماشاگران)