Well when I was asked to do this TEDTalk, I was really chuckled, because, you see, my father's name was Ted, and much of my life, especially my musical life, is really a talk that I'm still having with him, or the part of me that he continues to be.
خوب هنگامی که ازمن خواسته شد که در TED سخنرانی کنم واقعا پیش خودم خندیدم، میدونید، اسم پدر من تد بود، و در بیشتر زندگیم، بخصوص زندگی موسیقیم، درواقع گفتگوییست که هنوزهم با او دارم، و در بیشتر زندگیم، بخصوص زندگی موسیقیم، درواقع گفتگوییست که هنوزهم با او دارم، و یا او بخشی از من بودن را ادامه میهد.
Now Ted was a New Yorker, an all-around theater guy, and he was a self-taught illustrator and musician. He didn't read a note, and he was profoundly hearing impaired. Yet, he was my greatest teacher. Because even through the squeaks of his hearing aids, his understanding of music was profound.
تد یک نیویورکی بود، مردی در پیرامون تأتر، او یک نقاش و نوازنده خود آموخته بود. او نُت را نمیخواند و اختلال شنوایی شدیدی داشت. او نُت را نمیخواند و اختلال شنوایی شدیدی داشت. با این وجود، او بزرگترین معلم من بود. زیرا با وجود جیغ جیغ سمعکش، درکی عمیق از موسیقی داشت. زیرا با وجود جیغ جیغ سمعکش، درکی عمیق از موسیقی داشت.
And for him, it wasn't so much the way the music goes as about what it witnesses and where it can take you. And he did a painting of this experience, which he called "In the Realm of Music." Now Ted entered this realm every day by improvising in a sort of Tin Pan Alley style like this. (Music)
برای او اینکه موسیقی ازآنچه که هست به کجا میرود و شاهد چه چیزیست وتو را به کجا میبرد، خیلی اهمیتی نداشت. او نقاشیای ازتجربیاتش کشید که آن را " درعرصه موسیقی" نامید. او نقاشیای ازتجربیاتش کشید که آن را " درعرصه موسیقی" نامید. حالا تد هر روز با بداهه نوازی سبکی ازتین پن آلی وارد عرصه موسیقی می شود. مثل این. حالا تد هر روز با بداهه نوازی سبکی ازتین پن آلی وارد عرصه موسیقی می شود. مثل این. (موسیقی)
But he was tough when it came to music. He said, "There are only two things that matter in music: what and how. And the thing about classical music, that what and how, it's inexhaustible."
اما در مورد موسیقی سختگیر بود. او گفت، "فقط دو چیز در موسیقی اهمیت دارد: چه و چگونه. او گفت، "فقط دو چیز در موسیقی اهمیت دارد: چه و چگونه. و این «چه و چگونه» در مورد موسیقی کلاسیک پایان ناپذیر است." و این «چه و چگونه» در مورد موسیقی کلاسیک پایان ناپذیر است."
That was his passion for the music. Both my parents really loved it. They didn't know all that much about it, but they gave me the opportunity to discover it together with them. And I think inspired by that memory, it's been my desire to try and bring it to as many other people as I can, sort of pass it on through whatever means. And how people get this music, how it comes into their lives, really fascinates me.
این اشتیاق او برای موسیقی بود. پدر و مادرم٬ هر دو عاشق موسیقی بودند. آنها خیلی زیاد درباره موسیقی نمیدانستند اما به من فرصتی دادند تا آن را با آنها کشف کنم. آنها خیلی زیاد درباره موسیقی نمیدانستند اما به من فرصتی دادند تا آن را با آنها کشف کنم. آنها خیلی زیاد درباره موسیقی نمیدانستند اما به من فرصتی دادند تا آن را با آنها کشف کنم. گمان کنم اون خاطره الهام بخش من شد، این برای من آرزویی بوده تا تلاش کنم، و موسیقی را درهر چه تعداد بیشتر مردم بوجود آورده، به هر صورتی که می شه انتقال دهم. اینکه چگونه مردم این موسیقی را درک کرده، چگونه این موسیقی وارد زندگی آنها میشود، مرا مجذوب میکند.
One day in New York, I was on the street and I saw some kids playing baseball between stoops and cars and fire hydrants. And a tough, slouchy kid got up to bat, and he took a swing and really connected. And he watched the ball fly for a second, and then he went, "Dah dadaratatatah. Brah dada dadadadah." And he ran around the bases. And I thought, go figure. How did this piece of 18th century Austrian aristocratic entertainment turn into the victory crow of this New York kid? How was that passed on? How did he get to hear Mozart?
یه روز در نیویورک، من درخیابان بودم و چند تا بچه را دیدم که بین پلهها، خودروها و شیرآب آتشنشانی بسکتبال بازی میکردند. و یه بچه تنبل بی دست و پا برخاست و چرخی زد و خیلی خوب توپ را پرتاب کرد. و یه بچه تنبل بی دست و پا برخاست و چرخی زد و خیلی خوب توپ را پرتاب کرد. او به توپ در حال پرواز برای چند ثانیه نگاه کرد٬ و سپس گفت،"دا دادااتاتاتاتا. برا دادا دادادادا." و سپس گفت،"دا دادااتاتاتاتا. برا دادا دادادادا." و اطراف زمین بازی دوید. و من به خودم گفتم باورنکردنیه. چگونه این قطعه سرگرم کننده اشرافی اتریشی قرن هجدم تبدیل شده به قارقار پیروزی برای یه بچه نیویورکی؟ چگونه این قطعه سرگرم کننده اشرافی اتریشی قرن هجدم تبدیل شده به قارقار پیروزی برای یه بچه نیویورکی؟ این چه جوری منتقل شده؟ چگونه او این موسیقی را شنیده؟
Well when it comes to classical music, there's an awful lot to pass on, much more than Mozart, Beethoven or Tchiakovsky. Because classical music is an unbroken living tradition that goes back over 1,000 years. And every one of those years has had something unique and powerful to say to us about what it's like to be alive.
خُب هنگامی که این قطعه وارد موسیقی کلاسیک شد، قطعه سختی بود که می بایستی انتقال داده شود، خیلی بیشتر از موزارت، بتهوون و یا چایکوفسکی. زیرا موسیقی کلاسیک٬ سُنت ناگسستنیای از زندگیست که به بیش هزار سال قبل برمیگردد. زیرا موسیقی کلاسیک٬ سُنت ناگسستنیای از زندگیست که به بیش هزار سال قبل برمیگردد. زیرا موسیقی کلاسیک٬ سُنت ناگسستنیای از زندگیست که به بیش هزار سال قبل برمیگردد. و هریک از این سالها چیزی منحصربفرد و قدرتمند برای گفتن به ما درمورد آنچه برای زنده بودن دوست دارند، داشته است. و هریک از این سالها چیزی منحصربفرد و قدرتمند برای گفتن به ما درمورد آنچه برای زنده بودن دوست دارند، داشته است. و هریک از این سالها چیزی منحصربفرد و قدرتمند برای گفتن به ما درمورد آنچه برای زنده بودن دوست دارند، داشته است.
Now the raw material of it, of course, is just the music of everyday life. It's all the anthems and dance crazes and ballads and marches. But what classical music does is to distill all of these musics down, to condense them to their absolute essence, and from that essence create a new language, a language that speaks very lovingly and unflinchingly about who we really are. It's a language that's still evolving.
البته ماده خام برای این تنها موسیقی روزمره زندگیست. البته ماده خام برای این تنها موسیقی روزمره زندگیست. این همه سرودها و شوق رقص و تصنیف و رژه رفتنهاست. این همه سرودها و شوق رقص و تصنیف و رژه رفتنهاست. اما آنچه که موسیقی کلاسیک انجام میدهد اینه که همه موسیقی را تقطیر کرده تا آنها را به ذات مطلق، متراکم ساخته٬ و از این ذات مطلق زبانی نو خلق کنند، زبانی عاشقانه و راسخ درمورد اینکه ما واقعا که هستیم. زبانی عاشقانه و راسخ درمورد اینکه ما واقعا که هستیم. این زبانیست که هنوز هم در حال تحول است.
Now over the centuries it grew into the big pieces we always think of, like concertos and symphonies, but even the most ambitious masterpiece can have as its central mission to bring you back to a fragile and personal moment -- like this one from the Beethoven Violin Concerto. (Music) It's so simple, so evocative. So many emotions seem to be inside of it. Yet, of course, like all music, it's essentially not about anything. It's just a design of pitches and silence and time.
و در طی قرنها این به قطعاتی بزرگ رشد کرده که ما معمولا در موردش چیزی مثل کنسرت و یا سمفونی فکر میکنیم، و در طی قرنها این به قطعاتی بزرگ رشد کرده که ما معمولا در موردش چیزی مثل کنسرت و یا سمفونی فکر میکنیم، اما حتی بلندپروازترین شاهکار موسیقی میتونه ماموریت اصلیاش، بردن شما به لحظه ای شکنده و ظریف شخصی شما باشه--- میتونه ماموریت اصلیاش، بردن شما به لحظه ای شکنده و ظریف شخصی شما باشه--- مثل این قطعه از کنسرتو ویلون بتهوون . ( موسیقی) این بسیار ساده، بسیار مهیج و خاطره برانگیزه. به نظر میرسه که احساسات زیادی در آن هست. البته با این وجود، مثل هر موسیقی دیگری، این لزوما درباره چیزی نیست. این فقط طراحی ارتفاع، سکوت، و زمان است.
And the pitches, the notes, as you know, are just vibrations. They're locations in the spectrum of sound. And whether we call them 440 per second, A, or 3,729, B flat -- trust me, that's right -- they're just phenomena. But the way we react to different combinations of these phenomena is complex and emotional and not totally understood. And the way we react to them has changed radically over the centuries, as have our preferences for them.
همانطورکه می دانید، ارتفاع و نُت، فقط ارتعاش هستند. آنها در طیفی از صدا قرار دارند. و چه آنها را ۴۴۰ در ثانیه، لا، یا ۳,۷۲۹، سی بمل، بنامیم، به من اعتماد کنید، و چه آنها را ۴۴۰ در ثانیه، لا، یا ۳,۷۲۹، سی بمل، بنامیم، به من اعتماد کنید، اینها یک سری پدیده هستند. اما شیوهای که ما به ترکیبهای مختلف از این پدیده ها واکنش نشان میدهیم پیچیده و احساساتیست و کاملا قابل درک نیستند. و شیوهای که ما به عنوان اولویتمان به آنها واکنش نشان میدهیم در طی قرنها تغییر کرده است. و شیوهای که ما به عنوان اولویتمان به آنها واکنش نشان میدهیم در طی قرنها تغییر کرده است.
So for example, in the 11th century, people liked pieces that ended like this. (Music) And in the 17th century, it was more like this. (Music) And in the 21st century ... (Music)
برای مثال، در قرن یازدهم، مردم قطعه ای را دوست داشتند که اینطوری تمام بشود. (موسیقی) و در قرن هفدهم، بیشتر مثل این بود. (موسیقی) و در قرن بیست و یکم ..... ( موسیقی)
Now your 21st century ears are quite happy with this last chord, even though a while back it would have puzzled or annoyed you or sent some of you running from the room. And the reason you like it is because you've inherited, whether you knew it or not, centuries-worth of changes in musical theory, practice and fashion.
و حالا در قرن بیست و یکم ما با این آخرین آکورد حال می کنیم، هر چند یه کم عقب تر، شما را گیج و آزار میداد و باعث فرار بعضی هاتون از اتاق میشد. و دلیل اینکه شما این را دوست دارید اینه که شما آن را به ارث بردید، چه بدانید و چه ندانید، و دلیل اینکه شما این را دوست دارید اینه که شما آن را به ارث بردید، چه بدانید و چه ندانید، تغییر درتئوری موسیقی، اجرا و سبک آن، به اندازه یک قرن ارزش دارد. تغییر درتئوری موسیقی، اجرا و سبک آن، به اندازه یک قرن ارزش دارد.
And in classical music we can follow these changes very, very accurately because of the music's powerful silent partner, the way it's been passed on: notation. Now the impulse to notate, or, more exactly I should say, encode music has been with us for a very long time. In 200 B.C., a man named Sekulos wrote this song for his departed wife and inscribed it on her gravestone in the notational system of the Greeks. (Music)
در موسیقی کلاسیک ما میتونیم با دقت بسیارزیادی این تغییرات را دنبال کنیم به دلیل شریک صامت قدرتمند موسیقی، شیوهای که (موسیقی) منتقل شده است: نت نویسی. برانگیختن نُت نویسی، یا دقیقا باید بگویم، رمزنویسی موسیقی برای مدت زیادی با ما بوده است. یا دقیقا باید بگویم، رمزنویسی موسیقی برای مدت زیادی با ما بوده است. از ۲۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، مردی به نام سکولز برای همسر فوت شده خودش این قطعه را نوشت از ۲۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، مردی به نام سکولز برای همسر فوت شده خودش این قطعه را نوشت و آن را روی سنگ قبر او با نُت نویسی یونانی حک کرد. و آن را روی سنگ قبر او با نُت نویسی یونانی حک کرد. (موسیقی)
And a thousand years later, this impulse to notate took an entirely different form. And you can see how this happened in these excerpts from the Christmas mass "Puer Natus est nobis," "For Us is Born." (Music) In the 10th century, little squiggles were used just to indicate the general shape of the tune. And in the 12th century, a line was drawn, like a musical horizon line, to better pinpoint the pitch's location.
و هزار سال بعد، این انگیزه نت نگاری، شکلی کاملا متفاوت به سبک داد. و میتونید ببینید که این چگونه درگزیدههایی از قطعه بزرگ موسیقی کریسمس به نام "برای ما متولد شده -Puer Natus EST nobis،" اتفاق افتاد از قطعه بزرگ موسیقی کریسمس به نام "برای ما متولد شده -Puer Natus EST nobis،" اتفاق افتاد. (موسیقی) در قرن دهم، از خطوطی موج دار استفاده میشد که فقط طرح کلی از آهنگ را مشخص میکرد. در قرن دهم، از خطوطی موج دار استفاده میشد که فقط طرح کلی از آهنگ را مشخص میکرد. و در قرن دوازدهم یک خط کشیده میشد، مثل خط افقی موسیقی، که به موقعیت ارتفاع یا نت اشاره میکرد.
And then in the 13th century, more lines and new shapes of notes locked in the concept of the tune exactly, and that led to the kind of notation we have today. Well notation not only passed the music on, notating and encoding the music changed its priorities entirely, because it enabled the musicians to imagine music on a much vaster scale.
و سپس در قرن سیزدهم، خط های جدید و اشکال جدیدی از نُتها به تصویر کامل نوای موسیقی قفل شد، و سپس در قرن سیزدهم، خط های جدید و اشکال جدیدی از نُتها به تصویر کامل نوای موسیقی قفل شد، و این منجر به نُت نویسی شد که ما امروز داریم. نُت نویسی خوب، نه تنها موسیقی را به مراحل بعد عبور داد، بلکه نُت نویسی و کدگذاری به طورکلی تغییردر اولویت های موسیقی داد ، زیرا این نوازندگان را قادر ساخت تا تصور بسیار گستردهتری از موسیقی داشته باشند. زیرا این نوازندگان را قادر ساخت تا تصور بسیار گستردهتری از موسیقی داشته باشند.
Now inspired moves of improvisation could be recorded, saved, considered, prioritized, made into intricate designs. And from this moment, classical music became what it most essentially is, a dialogue between the two powerful sides of our nature: instinct and intelligence.
خُب موومان الهام بخش بداهه نوازی می تونه ثبت، نگهداری، سنجیده والویت بندی شده، طرح پیچیدهای را ایجاد کند. خُب موومان الهام بخش بداهه نوازی می تونه ثبت، نگهداری، سنجیده والویت بندی شده، طرح پیچیدهای را ایجاد کند. خُب موومان الهام بخش بداهه نوازی می تونه ثبت، نگهداری، سنجیده والویت بندی شده، طرح پیچیدهای را ایجاد کند. و از این لحظه، موسیقی کلاسیک تبدیل به چیزی شد که اساسا الان بیشتر هست، و از این لحظه،موسیقی کلاسیک تبدیل به چیزی شد که اساسا الان بیشتر هست، یک گفتگوی بین دو سوی قدرتمند سرشت ما: غریزه و فراست.
And there began to be a real difference at this point between the art of improvisation and the art of composition. Now an improviser senses and plays the next cool move, but a composer is considering all possible moves, testing them out, prioritizing them out, until he sees how they can form a powerful and coherent design of ultimate and enduring coolness. Now some of the greatest composers, like Bach, were combinations of these two things. Bach was like a great improviser with a mind of a chess master. Mozart was the same way.
ودر این نقطه یک تفاوت واقعی بین هنر بداهه نوازی و هنر آهنگسازی شروع شد. ودر این نقطه یک تفاوت واقعی بین هنر بداهه نوازی و هنر آهنگسازی شروع شد. ودر این نقطه یک تفاوت واقعی بین هنر بداهه نوازی و هنر آهنگسازی شروع شد. یک بداهه نواز احساساتی یک قطعه جالب را مینوازد، اما یک آهنگساز به تمامی حرکات ممکن توجه میکند، آنها را امتحان کرده، الویتبندی میکند، تا اینکه ببیند چگونه آنها میتوانند طرحی قدرتمند و متجسمِ پایدار و جالب را شکل دهند. تا اینکه ببیند چگونه آنها میتوانند طرحی قدرتمند و متجسمِ پایدار و جالب را شکل دهند. برخی از بزرگترین آهنگسازان، مانند باخ، ترکیبی از هردوی اینها بودند. برخی از بزرگترین آهنگسازان، مانند باخ، ترکیبی از هردوی اینها بودند. باخ بداهه نواز بزرگی با ذهن استاد شطرنج بود. موزارت شیوهای مشابه داشت.
But every musician strikes a different balance between faith and reason, instinct and intelligence. And every musical era had different priorities of these things, different things to pass on, different 'whats' and 'hows'. So in the first eight centuries or so of this tradition the big 'what' was to praise God. And by the 1400s, music was being written that tried to mirror God's mind as could be seen in the design of the night sky. The 'how' was a style called polyphony, music of many independently moving voices that suggested the way the planets seemed to move in Ptolemy's geocentric universe. This was truly the music of the spheres. (Music)
اما هر موسیقیدانی به یک تعادل متفاوتی بین ایمان وعقل غریزه وفراست میرسد. اما هر موسیقیدانی به یک تعادل متفاوتی بین ایمان وعقل غریزه وفراست میرسد. هردوره موسیقی الویت متفاوتی از این چیزها داشت، چیزهای متفاوتی برای انتقال دادن، متفاوت در 'چه' و 'چگونه' بودن. بنابراین در هشت قرن اول و یا بیشتر این سُنت، 'چه [چیزیِ]' بزرگ، ستایش خدا بود. ودر قرن چهاردهم، نوشتن و اجرای موسیقی در جهت جلوه یاد خدا بود ودر قرن چهاردهم، نوشتن و اجرای موسیقی در جهت جلوه یاد خدا بود همانطور که در سبک "آسمان شب" به چشم می خورد. و 'چگونه' سبکی بود که چند آوایی نامیده میشد، موسیقی ای متشکل ازحرکت چندین صدای مستقل که بیانگر شیوهای است که سیارات بنظر درجهان دورانی بطلمیوس حرکت میکنند. این براستی موسیقی کرات آسمانی بود. ( موسیقی)
This is the kind of music that Leonardo DaVinci would have known. And perhaps its tremendous intellectual perfection and serenity meant that something new had to happen -- a radical new move, which in 1600 is what did happen. (Music) Singer: Ah, bitter blow! Ah, wicked, cruel fate! Ah, baleful stars! Ah, avaricious heaven!
این نوعی از موسیقیست که لئوناردو داوینچی باید میدانست. و شاید کمال معنوی و آرامش فوقالعاده آن بدین معناست که چیز جدیدی باید اتفاق افتد -- یک حرکت بنیادی جدید، که در قرن شانزدهم اتفاق افتاد. ( موسیقی) آوازخوان: آه، ضربه تلخ! آه، ستمکار، بخت شوم ! آه، ستارگان غم انگیز! آه، بهشت آزمند!
MTT: This, of course, was the birth of opera, and its development put music on a radical new course. The what now was not to mirror the mind of God, but to follow the emotion turbulence of man. And the how was harmony, stacking up the pitches to form chords.
مایکل توماس: البته، این تولد اُپرا بود، واین سیر تکاملی موسیقی را روی یک مسیر جدیدی قرار داد. این 'چه' ، حالا دیگر جلوه ای از یاد خدا نبود، بلکه جستجوی تلاطم احساسات انسان بود. و این 'چگونه'، هارمونی بود، روی هم انباشته کردن ارتفاع (نت) که آکورد را تشکیل میدهد.
And the chords, it turned out, were capable of representing incredible varieties of emotions. And the basic chords were the ones we still have with us, the triads, either the major one, which we think is happy, or the minor one, which we perceive as sad. But what's the actual difference between these two chords? It's just these two notes in the middle. It's either E natural, and 659 vibrations per second, or E flat, at 622. So the big difference between human happiness and sadness? 37 freakin' vibrations.
معلوم شد که این آکوردها قادرند انواع باورنکردنی از احساسات را بیان کنند. معلوم شد که این آکوردها قادرند انواع باورنکردنی از احساسات را بیان کنند. و نتهای اصلی همانانی بودند که امروزه هم هستند، یعنی تریادها، حالا یا ماژور آن، که فکر میکنیم شاد است، و یا مینور آن. حالا یا ماژور آن، که فکر میکنیم شاد است، و یا مینور آن. حالا یا ماژور آن، که فکر میکنیم شاد است، و یا مینور آن. که ما آنها را غمگین می دانیم. ولی حالا فرق بین این دو آکورد چیست؟ فقط این دو نت مابین اینها هست. یعنی یا میبکار، و ۶۵۹ ارتعاش در ثانیه، یعنی یا میبکار، و ۶۵۹ ارتعاش در ثانیه، یا می بمل با ۶۲۲. خُب تفاوت عمدهای بین شادی و ناراحتی انسان چیست؟ ۳۷ ارتعاش عجیب.
So you can see in a system like this there was enormous subtle potential of representing human emotions. And in fact, as man began to understand more his complex and ambivalent nature, harmony grew more complex to reflect it. Turns out it was capable of expressing emotions beyond the ability of words.
بدین ترتیب، روی سیستمی مثل این میتوانید مشاهده کنید که پتانسیل ظریف بیکرانی ازبیان احساسات انسانی وجود دارد. که پتانسیل ظریف بیکرانی ازبیان احساسات انسانی وجود دارد. در حقیقت، همانطور که بشر شروع به درک طبیعت پیچیده و دوسوگرای خود کرد، در حقیقت، همانطور که بشر شروع به درک طبیعت پیچیده و دوسوگرای خود کرد، هارمونی هم برای انعکاس اون احساسات پیچیده تر شد. و معلوم شد که این موسیقی قادر به بیان احساسات، فراتر از توانایی واژه هاست. و معلوم شد که این موسیقی قادر به بیان احساسات، فراتر از توانایی واژه هاست.
Now with all this possibility, classical music really took off. It's the time in which the big forms began to arise. And the effects of technology began to be felt also, because printing put music, the scores, the codebooks of music, into the hands of performers everywhere. And new and improved instruments made the age of the virtuoso possible. This is when those big forms arose -- the symphonies, the sonatas, the concertos.
حال با همه این امکانات، موسیقی کلاسیک واقعا کنارگذاشته و خاموش شد. حال با همه این امکانات، موسیقی کلاسیک واقعا کنارگذاشته و خاموش شد. زمان آن رسیده بود که سبک های بزرگ شروع به جلوه کند. و همچنین تاثیرات تکنولوژی نیز حس می شد، به دلیل چاپ قطعات موسیقی، امتیازبندی آنها و کتابهای کد موسیقی درهمه جا در دستان نوازدگان قرارگرفتند. به دلیل چاپ قطعات موسیقی، امتیازبندی آنها و کتابهای کد موسیقی درهمه جا در دستان نوازدگان قرارگرفتند. و آلات موسیقی جدید و اصلاح شده، دوران استادی نوازندگی را ممکن کرد. و آلات موسیقی جدید و اصلاح شده، دوران استادی نوازندگی را ممکن کرد. این زمانی است که این قطعات بزرگ موسیقی به وجود آمد - سمفونی، سونات، کنسرتو. این زمانی است که این قطعات بزرگ موسیقی به وجود آمد - سمفونی، سونات، کنسرتو.
And in these big architectures of time, composers like Beethoven could share the insights of a lifetime. A piece like Beethoven's Fifth basically witnessing how it was possible for him to go from sorrow and anger, over the course of a half an hour, step by exacting step of his route, to the moment when he could make it across to joy. (Music)
و در این ساختار بزرگ زمانی، آهنگسازانی مانند بتهوون، فراست و بینش عمرشان را به اشتراک گذاشتند. قطعهای مثل سنفونی شماره پنج بهتوون، اساسا شاهدیست بر اینکه چگونه او قادر بود قطعهای مثل سنفونی شماره پنج بتهوون، اساسا شاهدیست بر اینکه چگونه او قادر بود در طی نیم ساعت، با برداشتن قدمهای دقیق در مسیری پیش برود که از غم و اندوه و خشم، به لحظه ای مملو از شادی برسد. در طی نیم ساعت، با برداشتن قدمهای دقیق در مسیری پیش برود که از غم و اندوه و خشم، به لحظه ای مملو از شادی برسد. در طی نیم ساعت، با برداشتن قدمهای دقیق در مسیری پیش برود که از غم و اندوه و خشم، به لحظه ای مملو از شادی برسد. در طی نیم ساعت، با برداشتن قدمهای دقیق در مسیری پیش برود که از غم و اندوه و خشم، به لحظه ای مملو از شادی برسد. (موسیقی)
And it turned out the symphony could be used for more complex issues, like gripping ones of culture, such as nationalism or quest for freedom or the frontiers of sensuality. But whatever direction the music took, one thing until recently was always the same, and that was when the musicians stopped playing, the music stopped.
و معلوم شد که سمفونی میتواند برای مسائل پیچیده تری مورد استفاده قرار گیرد. مانند انواع پر کشش یک فرهنگ، مانند ملیگرایی یا و تلاش برای آزادی و یا سرحدهای نفس اماره. اما موسیقی هر جهتی را که برگزیند، یک چیز تا همین اواخر به همان صورت باقی مانده، و این زمانی بود که نوازندگان دیگر نمینواختند، موسیقی متوقف میشد.
Now this moment so fascinates me. I find it such a profound one. What happens when the music stops? Where does it go? What's left? What sticks with people in the audience at the end of a performance? Is it a melody or a rhythm or a mood or an attitude? And how might that change their lives?
این لحظه مرا بسیارمجذوب میکند. من این را بسیار ژرف یافتم. هنگامی که موسیقی متوقف میشود چه اتفاقی میافتد؟ این به کجا میرود؟ چه چیزی باقی میماند؟ در پایان اجرا چه چیزی در مردمِ شنونده باقی میگذارد؟ آیا این یک ملودی، یا یک ریتم، یا یک حالت و یا یک نگرش است؟ و این چگونه زندگی آنها را تغییر میدهد؟
To me this is the intimate, personal side of music. It's the passing on part. It's the 'why' part of it. And to me that's the most essential of all. Mostly it's been a person-to-person thing, a teacher-student, performer-audience thing, and then around 1880 came this new technology that first mechanically then through analogs then digitally created a new and miraculous way of passing things on, albeit an impersonal one. People could now hear music all the time, even though it wasn't necessary for them to play an instrument, read music or even go to concerts.
از نظر من این جنبه شخصی و خودمانی موسیقی است. این بخش انتقالی موسیقی است. این بخش 'چرای' موسیقی است. و از نظر من این اساسی ترین بخش آن هست. غالبا این چیزی فرد به فرد بود، یه چیزی مثل استاد- شاگرد، ایفاگر- تماشاگر و سپس در حدود سال۱۸۸۰ این وارد فنآوری جدیدی شد که ابتدا بطورمکانیکی و سپس وارد آنالوگ و بعد دیجیتال شد که شیوه جدید معجزهآسایی برای انتقال آن ایجاد کرد که البته غیرشخصی بود. که شیوه جدید معجزهآسایی برای انتقال آن ایجاد کرد ک البته غیرشخصی بود. حال مردم میتوانند درهمه اوقات موسیقی بشنوند، برای آنها دیگر ضروری نبود که یک آلت موسیقی را بنوازند، موسیقی بخوانند و یا حتی به کنسرت بروند. برای آنها دیگر ضروری نبود که یک آلت موسیقی را بنوازند، موسیقی بخوانند و یا حتی به کنسرت بروند.
And technology democratized music by making everything available. It spearheaded a cultural revolution in which artists like Caruso and Bessie Smith were on the same footing. And technology pushed composers to tremendous extremes, using computers and synthesizers to create works of intellectually impenetrable complexity beyond the means of performers and audiences.
و فنآوری با دردسترس قرار دادن همگانی، موسیقی را مردمی کرد. این پیشگام یک انقلاب فرهنگی در هنربود که در آن کروس و بیسی اسمیت (خوانندگان مشهوردهه ۲۰) در مسیری مشابه بودند. این پیشگام یک انقلاب فرهنگی در هنربود که در آن کروس و بیسی اسمیت (خوانندگان مشهوردهه ۲۰) در مسیری مشابه بودند. و فن آوری آهنگسازان را به طرف افراط شگرفی سوق داد، استفاده از کامپیوتر و سینتسایزر برای ایجاد آثار پیچیده ای که از لحظ فکری غیر قابل نفوذ هستند فراتر از شیوۀ نوازندگان و شنوندگان.
At the same time technology, by taking over the role that notation had always played, shifted the balance within music between instinct and intelligence way over to the instinctive side. The culture in which we live now is awash with music of improvisation that's been sliced, diced, layered and, God knows, distributed and sold. What's the long-term effect of this on us or on music? Nobody knows.
و در همان زمان فن آوری با گرفتن نقشی که همیشه نت نویسی ایفا میکرد، و در همان زمان فن آوری با گرفتن نقشی که همیشه نت نویسی ایفا میکرد، تعادل بین غریزه وفراست درون موسیقی را به سمت غریزی سوق داد. تعادل بین غریزه وفراست درون موسیقی را به سمت غریزی سوق داد. فرهنگی که ما امروز در آن زندگی میکنیم انباشته ای از موسیقی بداههنوازی و ابتکاریست که قطعه شده، مکعب شده، لایه شده و خدا میدونه دیگه چی، و توزیع و فروخته میشود. که قطعه شده، مکعب شده، لایه شده و خدا میدونه دیگه چی، و توزیع و فروخته میشود. اثر بلند مدت آن بر ما و موسیقی چیست؟ کسی نمیدونه.
The question remains: What happens when the music stops? What sticks with people? Now that we have unlimited access to music, what does stick with us?
این سوال باقی مانده: چه اتفاقی بعد ازاینکه موسیقی متوقف میشود میافتد؟ چه تاثیری در مردم باقی میگذارد؟ حالا که ما دسترسی نامحدودی به موسیقی داریم، چه چیزی در ما باقی میگذارد؟
Well let me show you a story of what I mean by "really sticking with us." I was visiting a cousin of mine in an old age home, and I spied a very shaky old man making his way across the room on a walker. He came over to a piano that was there, and he balanced himself and began playing something like this. (Music)
خُب اجازه بدهید به شما نشان بدم که منظورم از 'در ما باقی مانده و یا چسبیده به ما' چیست. خُب اجازه بدهید به شما نشان بدم که منظورم از 'در ما باقی مانده و یا چسبیده به ما' چیست. من به دیدار یکی از عموزاده هایم در یک خانه سالمندان رفته بودم و و یه مرد پیری را زیر نظر گرفتم که با واکرش از کنار اتاق میگذشت. او نزدیک پیانویی که آنجا بود شد، و تعادلش را پیدا کرد و شروع به نواختن چیزی مثل این شد. (موسیقی)
And he said something like, "Me ... boy ... symphony ... Beethoven." And I suddenly got it, and I said, "Friend, by any chance are you trying to play this?" (Music) And he said, "Yes, yes. I was a little boy. The symphony: Isaac Stern, the concerto, I heard it." And I thought, my God, how much must this music mean to this man that he would get himself out of his bed, across the room to recover the memory of this music that, after everything else in his life is sloughing away, still means so much to him?
و او چیزی مثل این را گفت، "هی پسر ... سنفونی بتهوون ." ناگهان آن را دریافتم، و گفتم،"دوست من، آیا میخواهی این را بنوازی؟" (موسیقی) و او گفت،" بله بله. من یه پسر بچه بودم این سنفونی: اسحاق استرن، این کنسرتو، من این را شنیدم." و من فکر کردم، خدای من، این موسیقی چقدر باید برای او معنا داشته باشه که سعی کرده از تخت بیرون بیاد، و تمام طول اتاق را طی کنه تا خاطره این موسیقی را دوباره زنده کنه بعد از اینکه همه چیز زندگیاش ازدست رفته، هنوزهم برای او این قطعه موسیقی بسیار معنا دارد؟
Well, that's why I take every performance so seriously, why it matters to me so much. I never know who might be there, who might be absorbing it and what will happen to it in their life.
خُب، برای همینه که من هر اجرایی را بسیار جدی میگیرم، واینکه چرا این برایم اینقدر مهمه. من هرگز نمیدانم چه کسی ممکنه اینجا باشه، چه کی ممکنه موسیقی مرا جذب کنه و چه اتفاقی برای این موسیقی، در زندگی آنها خواهد افتاد.
But now I'm excited that there's more chance than ever before possible of sharing this music. That's what drives my interest in projects like the TV series "Keeping Score" with the San Francisco Symphony that looks at the backstories of music, and working with the young musicians at the New World Symphony on projects that explore the potential of the new performing arts centers for both entertainment and education.
اما الان هیجان زده ام که امکان بیشتری از هر زمان دیگر برای به اشتراک گذاشتن موسیقی وجود داره. اما الان هیجان زده ام که امکان بیشتری از هر زمان دیگر برای به اشتراک گذاشتن موسیقی وجود داره. و این چیزیست که علاقه من را به پروژه هایی مثل سریالهای تلوزیونی" امتیاز نگهدار" با سنفونی سانفرانسیسکو که به پیشینه داستان نگاه میکنه ، میکشاند و کار با نوازندگان جوان در دنیای جدید سمفونی در پروژه هایی که توان بالقوه اجراهای جدید را درمراکزهنری برای سرگرمی و آموزش، کشف میکند. در پروژه هایی که توان بالقوه اجراهای جدید را درمراکزهنری برای سرگرمی و آموزش، کشف میکند. در پروژه هایی که توان بالقوه اجراهای جدید را درمراکزهنری برای سرگرمی و آموزش، کشف میکند.
And of course, the New World Symphony led to the YouTube Symphony and projects on the internet that reach out to musicians and audiences all over the world. And the exciting thing is all this is just a prototype. There's just a role here for so many people -- teachers, parents, performers -- to be explorers together. Sure, the big events attract a lot of attention, but what really matters is what goes on every single day. We need your perspectives, your curiosity, your voices.
البته، دنیای جدید سمفونی منجر به سمفونی یوتوب و پروژههایی در اینترنت میشود که به نوازندگان و تماشاگرانی در سراسر جهان میرسد. و چیز جالب اینه که همه اینها نسخه ابتدایی هستند. در آنجا فقط یک نقش برای اکثر افراد وجود داره-- معلمها ، پدرها و مادرها، اجرا کنندگان--- در کنارهمدیگر آنرا کشف میکنند. مطمئنا، حوادث بزرگ تعداد زیادی توجه به خود جلب میکنند، اما آنچه واقعا مهمه چیزیه که هر روز صورت در جریانه. ما به دیدگاهای شما، کنجکاوی شما، و صدای شما نیاز داریم.
And it excites me now to meet people who are hikers, chefs, code writers, taxi drivers, people I never would have guessed who loved the music and who are passing it on. You don't need to worry about knowing anything. If you're curious, if you have a capacity for wonder, if you're alive, you know all that you need to know. You can start anywhere. Ramble a bit. Follow traces. Get lost. Be surprised, amused inspired. All that 'what', all that 'how' is out there waiting for you to discover its 'why', to dive in and pass it on.
حال این مرا برای ملاقات مردمی که کوهنوردند، آشپزند، برنامه نویسند، راننده تاکسیهستند، هیجان زده میکنه حال این مرا برای ملاقات مردمی که کوهنوردند، آشپزند، برنامه نویسند، راننده تاکسیهستند، هیجان زده میکنه مردمی که من هرگز نمیتونم حدس بزنم که عاشق موسیقی هستند و آن را انتقال میدهند. مردمی که من هرگز نمیتونم حدس بزنم که عاشق موسیقی هستند و آن را انتقال میدهند. شما نیازی به این ندارید که نگران دانستن چیزی باشید. اگر شما کنجکاو باشید، اگر شما قابلیت شگفت زدگی داشته باشید و یا اگر زنده باشید، اگر همه آنچه که باید بدانید را بدانید. شما میتونید در هر جایی شروع کنید. یه گشتی بزنید. آثار موسیقی را دنبال کنید. در آن گم شوید. شگف زده شده، کِیف کنید و الهام بگیرید. همه این 'چه' و 'چگونه' ها، بیرون در اونجا منتظر شما هستند تا 'چرا' ها را کشف کنید، تا در آن غوطه ور شده و آن را به دیگران انتقال دهید.
Thank you.
سپاسگزارم.
(Applause)
( تشویق تماشاگران)