I'm Michael Shermer, director of the Skeptics Society, publisher of "Skeptic" magazine. We investigate claims of the paranormal, pseudo-science, fringe groups and cults, and claims of all kinds between, science and pseudo-science and non-science and junk science, voodoo science, pathological science, bad science, non-science, and plain old non-sense. And unless you've been on Mars recently, you know there's a lot of that out there.
درود، من مایکل شرمر هستم، مدیر انجمن شکگرایان، ناشر مجلهٔ «Skeptic» شکگرا. ما ادعاهای فراطبیعی، شبه علمی، و گروههای غیرعادی و کالتهای مذهبی و انواع ادعاها ما بین علم و شبه علم و غیرعلمی و علم کم ارزش، علم جادو، علم آسیبشناسانه، علم بد، و نادانشی و مهملات قدیمی را مورد بررسی قرار میدهیم. و مگر اینکه شما به تازگی در مریخ بوده باشید، حتماً مطلعید که از این اداعاها بسیارند.
Some people call us debunkers, which is kind of a negative term. But let's face it, there's a lot of bunk. We are like the bunko squads of the police departments out there -- well, we're sort of like the Ralph Naders of bad ideas,
برخی مردم ما را دستروکن مینامند، که به نوعی اصطلاحی منفی ست. ولی بیایید با آن روبرو شویم -- مقدار زیادی دروغ و یاوه وجود دارد، و ما مانند جوخههای فریبکارِ حوزهٔ پلیس غیر معمول هستیم که دسشونو رو میکنیم. خب، ما تقریباً مشابه راف نادرزِ ایدههای بد هستیم --
(Laughter)
(خنده)
trying to replace bad ideas with good ideas.
-- تلاش برای جایگزینی ایدههای بد با ایدههای خوب.
I'll show you an example of a bad idea. I brought this with me, this was given to us by NBC Dateline to test. It's produced by the Quadro Corporation of West Virginia. It's called the Quadro 2000 Dowser Rod.
من به شما نمونهای از یک ایده بد را نشان خواهم داد. من این را با خودم آوردم. این نمونه توسط NBC برای آزمایش به ما داده شده است. اون -- اون توسط شرکت Quadro در ویرجینیای غربی تولید شده است. نامش عصای گمانهزنی منابع زیرزمینی ۲۰۰۰ است.
(Laughter)
(خنده)
This was being sold to high-school administrators for $900 apiece. It's a piece of plastic with a Radio Shack antenna attached to it. You could dowse for all sorts of things, but this particular one was built to dowse for marijuana in students' lockers.
اون رو به قیمت ۹۰۰ دلار به مدیران دبیرستان میفروختند. یک تکه پلاستیک همراه یک آنتن رادیو شاک متصل به آن میباشد. میتوانید از آن تقریبا برای یافتن همه چیز استفاده کنید، ولی این مورد بخصوص برای پیدا کردن ماریجوآنا در کمدهای دانش آموزان ساخته شده است.
(Laughter)
(خنده)
So the way it works is you go down the hallway, and you see if it tilts toward a particular locker, and then you open the locker. So it looks something like this. I'll show you.
پس روش کار به این صورت است که، به سالن کمدها میروید و اگر یابنده به طرف یک کمد مخصوص خم شد، آن کمد راباز میکنید. پس چیزی شبیه به این است. من به شما نشان خواهم داد.
(Laughter)
(خنده)
Well, it has kind of a right-leaning bias. Well, this is science, so we'll do a controlled experiment. It'll go this way for sure.
نه، آن -- خب، یه جورایی تمایل به سمت راست داره. نشون میدم -- خب، این دانش است، ما یک آزمایش کنترلشده انجام میدیم. برای اطمینان از این سمت حرکت میکنم.
(Laughter)
(خنده)
Sir, do you want to empty your pockets, please, sir?
آقا، میخواهید جیبهایتان را خالی کنید. لطفا، آقا؟
(Laughter)
(خنده)
So the question was, can it actually find marijuana in students' lockers? And the answer is, if you open enough of them, yes.
پس پرسش این بود، آیا میتواند واقعا ماریجوآنا را در کمدهای دانش آموزان پیدا کند؟ و پاسخ این است، اگر شما به اندازه کافی کمدها را باز کنید -- بله!
(Laughter)
(خنده)
(Applause)
(کف زدن)
But in science, we have to keep track of the misses, not just the hits. And that's probably the key lesson to my short talk here: This is how psychics work, astrologers, tarot card readers and so on. People remember the hits and forget the misses. In science, we keep the whole database, and look to see if the number of hits somehow stands out from the total number you'd expect by chance.
ولی در علم، ما باید خطاها را مورد توجه قرار دهیم، نه فقط اتفاقات را. و این احتمالا درس کلیدیِ صحبتهای کوتاه من در اینجاست، درس این است که سایکیکها، طالعبینان و خوانندگان کارت تاروت و مانند اینها چطور کار میکنند. مردم رویدادها را به یاد می آورند؛ و خطاها را فراموش میکنند. در علم ما باید به تمام دادهها دقت کنیم، و توجه کنیم که اگر تعدادی اتفاق از میان همهٔ موارد به هر طریقی به وقوع پیوست باید آن را به حساب شانس بگذارید.
In this case, we tested it.
در این مورد، ما اون را آزمایش کردیم.
We had two opaque boxes: one with government-approved THC marijuana, and one with nothing. And it got it 50 percent of the time --
ما دو جعبهٔ مات داشتیم، یکی حاوی ماریجوآنای THC و دیگری خالی. در ۵۰ درصد موارد دستگاه یابنده این جعبه را نشان داد --
(Laughter)
که دقیقا همان چیزی ست که شما با انجام شیر یا خط میتوانید انتظار داشته باشید.
which is exactly what you'd expect with a coin-flip model. So that's just a fun little example here of the sorts of things we do.
این تنها یک نمونهٔ کوچک خنده دار از کارهاییست که ما انجام میدیم.
"Skeptic" is the quarterly publication. Each one has a particular theme. This one is on the future of intelligence. Are people getting smarter or dumber? I have an opinion of this myself because of the business I'm in, but in fact, people, it turns out, are getting smarter. Three IQ points per 10 years, going up. Sort of an interesting thing.
شکگرا چهار بار در سال منتشر میشود. هر بار موضوع مخصوصی دارد، مانند این یکی که در مورد آینده هوش است. انسانها دارند هوشمندتر میشن یا کودنتر؟ در این مورد من نظر خودم را دارم به خاطر اینکه این کاریست که من در آن هستم. ولی در واقع مردم هوشمندتر میشوند. هر ده سال میزان آیکیو سه درجه رشد پیدا میکند. نسبتاً چیز عجیبی ست.
With science, don't think of skepticism as a thing, or science as a thing. Are science and religion compatible? It's like, are science and plumbing compatible? They're just two different things. Science is not a thing. It's a verb. It's a way of thinking about things. It's a way of looking for natural explanations for all phenomena.
با علم، شکگرایی رو به عنوان یک چیز در نظر نگرید یا حتی علم را. آیا علم و دین سازگار هستند؟ این پرسش مانند این است که بگوییم، آیا علم و لولهکشی سازگار هستند؟ اینها -- آن دو دقیقاً دو چیز متفاوت هستند. دانش یک چیز نیست. یک فعل است. راه و روشی است برای تفکر در مورد چیزها. راه و روشی است برای تحقیق در مورد توضیحات طبیعی برای تمامی پدیدهها.
I mean, what's more likely: that extraterrestrial intelligences or multi-dimensional beings travel across vast distances of interstellar space to leave a crop circle in Farmer Bob's field in Puckerbrush, Kansas to promote skeptic.com, our web page? Or is it more likely that a reader of "Skeptic" did this with Photoshop? And in all cases we have to ask --
منظورم این است، کدام محتملتر است -- اینکه موجودات هوشمند فرازمینی یا موجودات چند بُعدی فواصل طولانی در فضا را طی کردهاند تا در مزرعهٔ باب در کانزاس یک شکل دایرهای بوجود بیاورند که سبب ترویج وب سایت ما، skeptic.com شود؟ یا بیشتر محتمل است که یک خواننده Skeptic آن را با نرمافزار فوتوشاپ درست کرده باشد؟ و در همهٔ این موارد ما باید بپرسیم -- (خنده)
(Laughter)
What's the more likely explanation? Before we say something is out of this world, we should first make sure that it's not in this world. What's more likely: that Arnold had extraterrestrial help in his run for the governorship, or that the "World Weekly News" makes stuff up?
-- کدامین توضیح محتملتر است؟ و پیش از اینکه ما سخنی دربارهٔ چیزی که در خارج از این جهان است بگوییم، بهتر است نخست مطمئن شویم که آن در این دنیا نیست. کدام محتملتر است -- این که آرنولد کمک کوچک فرازمینیای برای تلاش خود برای رسیدن به فرمانداری داشته است؟ یا اینکه اخبار هفتگی جهان دچار اشتباه شده است؟
(Laughter)
(خنده)
The same theme is expressed nicely here in this Sidney Harris cartoon. For those of you in the back, it says here: "Then a miracle occurs. I think you need to be more explicit here in step two." This single slide completely dismantles the intelligent design arguments. There's nothing more to it than that.
و در بخشی از آن -- موضوع مشابهی است که با دقت و باریک بینی در این کارتونِ سیدنی هریس بیان شده است. برای شمایی که آن پشت هستید، در اینجا میگوید «آنگاه معجزهای رخ میدهد. فکر کنم شما باید در این مرحلهٔ دوم بیشتر واضح باشید.» این اسلاید کاملا استدلالهای طراحی هوشمند را بیمصرف میکند. هیچ چیزی بیش از این در آن وجود ندارد.
(Applause)
(خنده)
You can say a miracle occurs, it's just that it doesn't explain anything or offer anything. There's nothing to test. It's the end of the conversation for intelligent design creationists.
شما میتوانید بگویید یک معجزه اتفاق افتاده است. فقط مسئله اینجاست که گفتنش هیچ چیزی را توضیح نمیدهد. هیچ پیشنهادی نمیدهد. هیچ چیزی برای آزمایش وجود ندارد. این پایان گفتگو برای خلقتگرایانِ طراحی هوشمند است.
And it's true, scientists sometimes throw terms out as linguistic place fillers -- dark energy or dark matter, something like that -- until we figure out what it is, we'll call it this. It's the beginning of the causal chain for science. For intelligent design creationists, it's the end of the chain. So again, we can ask this: what's more likely? Are UFOs alien spaceships, or perceptual cognitive mistakes, or even fakes?
در حالیکه -- و این درست است که، دانشمندان گاهی قواعد را به منظور پر کردن خلاهای زبانی رها میکنند -- انرژی تاریک یا ماده تاریک یا چیزهایی شبیه به این. تا زمانی که ما کشف نکنیم که آن ها چی هستند، تنها آنها را این گونه مینامیم. این شروع زنجیرهٔ عِلی در دانش است. در مورد خلقت گرایان طراحی هوشمند، این پایان زنجیره است. پس دوباره، میتوانیم این را بپرسیم -- کدام محتملتر است -- اینکه فضاپیماهای بیگانه یوفوها هستند یا اشتباهات ادراکی شناختی، یا حتی جعلیات؟
This is a UFO shot from my house in Altadena, California, looking down over Pasadena. And if it looks a lot like a Buick hubcap, it's because it is. You don't even need Photoshop or high-tech equipment, you don't need computers. This was shot with a throwaway Kodak Instamatic camera. You just have somebody off on the side with a hubcap ready to go. Camera's ready -- that's it.
این عکسی از یک یوفو در خانهٔ من در آتلانتای کالیفورنیاست، که به پاسادنا نگاه میکند. و اگر این بسیار شبیه یک قالپاق است، به این دلیل است که همان است. شما حتی نیاز به فوتوشاپ ندارید، نیاز به تجهیزات پیشرفته ندارد، به کامپیوترها هم نیاز ندارید. این عکسی است که توسط یک دوربین عکاسی بیمصرف و کهنه Kodak گرفته شده است. تنها چیزی که نیاز دارید کسی است که خارج از محدوده عکس بایستد و آماده پرتاب یک قالپاق باشد. دوربین آماده -- همین و بس.
(Laughter)
(خنده)
So, although it's possible that most of these things are fake or illusions or so on, and that some of them are real, it's more likely that all of them are fake, like the crop circles.
پس، به هر حال این امکان وجود دارد که بیشتر این چیزها جعلی یا توهم یا چیزی در همین مایهها باشند و برخی از آنها واقعی هستند، بسیار محتملتر است که همهٔ آن ها جعلی باشند، مانند دایرههای درو شده در مزرعه.
On a more serious note, in all of science we're looking for a balance between data and theory. In the case of Galileo, he had two problems when he turned his telescope to Saturn. First of all, there was no theory of planetary rings. Second of all, his data was grainy and fuzzy, and he couldn't quite make out what he was looking at. So he wrote that he had seen -- "I have observed that the furthest planet has three bodies." And this is what he ended up concluding that he saw. So without a theory of planetary rings and with only grainy data, you can't have a good theory. It wasn't solved until 1655.
یک نکتهٔ بسیار مهم، در همهٔ علوم ما به دنبال یک تعادل بین دادهها و نظریه هستیم. در مورد گالیله، او با دو مشکل زمانیکه تلسکوپ خود را به سمت زحل میچرخاند، مواجه بود. نخست، نظریهای در مورد حلقههای سیارهای وجود نداشت. و دوم، دادههای او جزئی و ناروشن بود، و کاملا نمیتوانست معنی مشاهدات خود را بفهمد. بنابراین چیزی را که دیده بود نوشت -- «من دورترین سیاره را که سه بخش دارد مشاهده کردهام.» و این نتیجه گیریای بود که او از مشاهداتش کرد. پس بدون نظریه ای در مورد حلقههای سیارهای و تنها با دادههای جزئی، نمیتوانید نظریهٔ خوبی داشته باشید. و این تا سال ۱۶۵۵ حل نشد.
This is Christiaan Huygens's book that catalogs all the mistakes people made trying to figure out what was going on with Saturn. It wasn't till Huygens had two things: He had a good theory of planetary rings and how the solar system operated, and he had better telescopic, more fine-grain data in which he could figure out that as the Earth is going around faster -- according to Kepler's Laws -- than Saturn, then we catch up with it. And we see the angles of the rings at different angles, there. And that, in fact, turns out to be true.
این کتاب کریستین هویگنز است که در این کتاب او تمام اشتباهاتی را که مردم در تلاش برای فهم آن چه در مورد زحل روی میدهد مرتکب شده اند، فهرست کرده است. همچنان آن نبود -- هوگیِنز دو چیز داشت. یک نظریهٔ خوب در مورد حلقههای سیارهای و اینکه منظومه ی شمسی چطور کار میکند. و بعد، او دادههای جزئی و رصدی بهتری داشت که توسط تمام اینها، او توانست کشف کند که چون زمین سریعتر از زحل میچرخد -- طبق قوانین کپلر -- نسبت به زحل، بعد به آن میرسیم. و ما زوایای حلقهها را از زوایای مختلفی میبینیم. و آن در واقع، به نظر معلوم شده که درست است.
The problem with having a theory is that it may be loaded with cognitive biases. So one of the problems of explaining why people believe weird things is that we have things, on a simple level, and then I'll go to more serious ones. Like, we have a tendency to see faces.
مشکلاتی که در مورد داشتن یک نظریه وجود دارد این است که نظریه شما ممکن است با تعصبات شما همراه باشد. پس یکی از مشکلات در توضیح اینکه چرا مردم به چیزهای عجیب و غریب اعتقاد دارند این است که ما چیزها را در سطح ساده و خام در نظر میگیریم. پس من وارد قضایای جدیتر میشم.. مانند اینکه، ما تمایل داریم [در همه چیز] چهره ببینیم.
This is the face on Mars. In 1976, where there was a whole movement to get NASA to photograph that area because people thought this was monumental architecture made by Martians. Here's the close-up of it from 2001. If you squint, you can still see the face. And when you're squinting, you're turning that from fine-grain to coarse-grain, so you're reducing the quality of your data. And if I didn't tell you what to look for, you'd still see the face, because we're programmed by evolution to see faces.
این چهرهای روی مریخ است که -- در ۱۹۷۶، جاییکه درخواست سراسریای از ناسا تقاضا داشت تا از آن منطقه عکسبرداری کند زیرا مردم فکر میکردند که این معماری باشکوهی به وسیلهٔ اهالی مریخ است. خب، آن برطرف شد -- در اینجا تصویر نزدیکی از آن در سال ۲۰۰۱ وجود دارد. اگر با چشم نیمهباز یا لوچ نگاه کنید، همچنان میتوانید چهرهای ببینید. زمانیکه شما چشمانتان را نیمه باز یا لوچ میکنید، اتفاقی که میافتد این است که شما آن را از حالت جزئی به حالت کلی و درشت تبدیل میکنید. بنابراین، شما کیفیت دادههای خودتان را کاهش میدهید. و اگر من به شما نمیگفتم که در جستجوی دیدن چه چیزی باشید، شما بازهم همان چهره را میدیدید، زیرا ما توسط فرگشت برای دیدن چهرهها برنامهریزی شدهایم.
Faces are important for us socially. And of course, happy faces, faces of all kinds are easy to see. You see the happy face on Mars, there.
از لحاظ اجتماعی، چهرهها برای ما با اهمیت هستند. و البته، چهرههای شاد. دیدن هر نوع چهرهای ساده است. (خنده)
(Laughter)
میتوانید یک صورت شاد در مریخ ببینید، آنجا.
If astronomers were frogs, perhaps they'd see Kermit the Frog. Do you see him there? Little froggy legs. Or if geologists were elephants?
اگر ستارهشناسان غورباقه بودند احتمالا کرمیت غورباقه سبز رو میدیدند. در آنجا اونو میبینید؟ پاهای غورباقهای کوچیک.
Religious iconography.
یا اگر زمینشناسان، فیل بودند چه؟
(Laughter)
پیکر نگاری مذهبی. (خنده)
Discovered by a Tennessee baker in 1996. He charged five bucks a head to come see the nun bun till he got a cease-and-desist from Mother Teresa's lawyer. Here's Our Lady of Guadalupe and Our Lady of Watsonville, just down the street, or is it up the street from here? Tree bark is particularly good because it's nice and grainy, branchy, black-and-white splotchy and you can get the pattern-seeking -- humans are pattern-seeking animals.
کشف شده توسط نانوایی در تنسی در ۱۹۹۶. او پیشاپیش پنج تا برای دیدن راهبهٔ کلوچهای شارژ میکرد تا زمانیکه دستور توقف از سوی وکیل مادر ترازا دریافت کرد. بانوی گودالوپی و بانوی واتسونویل اینجاست، درست پایین جاده. یا از اینجا در بالای جاده؟ پوست درخت به ویژه بسیار خوب است به خاطر اینکه دلپذیر و دانه دانه و شاخه دار است، و دارای خالهای سیاه و سفید است و میتوانید نقش و نگارها را در آن جستجو کنید -- بشر، حیوانِ الگویاب و جستجوگر نقش و نگارهاست.
Here's the Virgin Mary on the side of a glass window in Sao Paulo. Here's when the Virgin Mary made her appearance on a cheese sandwich -- which I got to actually hold in a Las Vegas casino -- of course, this being America.
اینجا مریم باکره در یک طرف پنجرهٔ شیشهای در سائوپائلو است. حالا، اینجا مریم باکره خود را روی یک پنیر ساندویچ ظاهر کرده است -- که من اجازه داشتم واقعا اونو در یک کازینو در لاسوگاس در دست بگیرم، البته، اینجا امریکاست.
(Laughter)
(خنده)
This casino paid $28,500 on eBay for the cheese sandwich.
این کازینو ۲۸۵۰۰ دلار در eBay برای ساندویچ پنیر پرداخت کرد.
(Laughter)
(خنده)
But who does it really look like? The Virgin Mary?
ولی واقعا شبیه کیست، مریم باکره؟
(Laughter)
(خنده)
It has that sort of puckered lips, 1940s-era look.
اون به نوعی لبهای غنچهای داره، مثل قیافههای دوران ۱۹۴۰.
Virgin Mary in Clearwater, Florida. I actually went to see this one. There was a lot of people there. The faithful come in their wheelchairs and crutches, and so on. We went down and investigated. Just to give you a size, that's Dawkins, me and The Amazing Randi, next to this two, two and a half story-sized image. All these candles, thousands of candles people had lit in tribute to this. So we walked around the backside, to see what was going on. It turns out wherever there's a sprinkler head and a palm tree, you get the effect. Here's the Virgin Mary on the backside, which they started to wipe off. I guess you can only have one miracle per building.
مریم باکره در شهر کلیِرواتر در فلوریدا. من واقعاً رفتم تا این یکی رو ببینم. تعداد زیادی از مردم اونجا بودن -- مومنان آمده بودند تا آنجا باشند -- صندلیهای چرخدار و چوبهای زیر بغل و مانند اینها. و ما پایین رفتیم، برای بررسی. فقط برای اینکه مقیاسی به شما بدهم -- داوکینز، من و رندیِ شگفتانگیز هسیتم، در کنار این دو، دوتا و یک تصویر نصفه. همهٔ این شمعها، هزاران شمع که مردم برای تکریم آن روشن کرده بودند. ما اون پشت قدم میزدیم، فقط برای اینکه ببینیم چه اتفاق اونجا میافته، جاییکه معلومه هر جایی که یک آبپاش و یک درخت نخل هست، این پدیده به وجود میاد. مریم باکره در آن پشت است، که آنها شروع به پاک کردن آن کردهاند. گویا شما فقط میتوانید فقط یک معجزه برای هر ساختمان داشته باشید.
(Laughter)
(خنده)
So is it really a miracle of Mary, or is it a miracle of Marge?
بنابراین آیا آن معجزهٔ مریم است یا معجزهٔ لبه شیشههاست؟
(Laughter)
(خنده)
And now I'm going to finish up with another example of this, with auditory illusions. There's this film, "White Noise," with Michael Keaton, about the dead talking back to us. By the way, the whole business of talking to the dead is not that big a deal. Anybody can do it, turns out. It's getting the dead to talk back that's the really hard part.
حالا بعد از این من میخوام کار رو با یک مثال دیگه با صدا تموم کنم -- توهم شنیداری. فیلمی است «خش سفید» با بازی مایکل کیتون دربارهٔ صحبت کردن مرده با ما. ضمناً، این کسب و کار صحبت کردن با مرده، کار بزرگی نیست. هر کسی میتونه اونو انجام بده. مجبور کردن یک مرده به صحبت کردن واقعا بخش سخت اون کاره.
(Laughter)
(خنده)
In this case, supposedly, these messages are hidden in electronic phenomena. There's a ReverseSpeech.com web page where I downloaded this stuff. This is the most famous one of all of these. Here's the forward version of the very famous song.
در این مورد، به طور فرضی، این پیامها در پدیدهٔ الکترونیکی پنهان شده است. این صفحه ی وبسایت ReverseSpeech.com است که من این رو ازش دانلود کردم. این حرکت به جلوست -- این یکی از مشهورترین اینهاست. این حرکت جلوروندهٔ آهنگ بسیار مشهوری ست.
(Music with lyrics)
If there's a bustle in your hedgerow don't be alarmed now. It's just a spring clean for the May Queen. Yes, there are two paths you can go by, but in the long run, There's still time to change the road you're on.
(Music ends)
پسر، نمیتونی همه روز به اون گوش کنی؟
Couldn't you just listen to that all day?
(خنده)
All right, here it is backwards, and see if you can hear the hidden messages that are supposedly in there.
بسیار خوب، این حرکت به عقب آن است. و دقت کنید که آیا میتوانید پیامهای مخفی که فرضاً در آن است بشنوید.
(Music with unintelligible lyrics)
(Lyrics) Satan!
(Unintelligible lyrics continue)
What did you get? Audience: Satan!
چی شنیدید؟
Satan. OK, at least we got "Satan". Now, I'll prime the auditory part of your brain to tell you what you're supposed to hear, and then hear it again.
(شنوندگان: شیطان.) مایکل شرمر: شیطان؟ بسیار خوب، لااقل شیطان را گرفتیم. حالا، میخوام بخش شنیداری مغز شما رو با گفتن اینکه چه چیزی رو برای شنیدن فرض کنید، تحریک کنم، و دوباره به اون گوش بدید.
(Music with lyrics)
(Music ends)
(خنده)
(Laughter)
(Applause)
(کف زدن)
You can't miss it when I tell you what's there.
شما به سادگی اونو میفهمید وقتی که من به شما بگم که چی اونجاست.
(Laughter)
(خنده)
I'm going to just end with a positive, nice little story. The Skeptics is a nonprofit educational organization. We're always looking for little good things that people do.
بسیار خوب، می خوام با یک داستان مثبت و دلپذیر و کوتاه درباره -- شکگرا که یک سازمان آموزشیِ بدون سود مالی ست. ما همیشه در پی چیزهای خوب و کوچکی هستیم که مردم انجام میدهند.
And in England, there's a pop singer. One of the top popular singers in England today, Katie Melua. And she wrote a beautiful song. It was in the top five in 2005, called, "Nine Million Bicycles in Beijing." It's a love story -- she's sort of the Norah Jones of the UK -- about how she much loves her guy, and compared to nine million bicycles, and so forth. And she has this one passage here.
و در انگلستان، یک خوانندهٔ پاپ هست. خیلی -- یکی از محبوبترین خوانندگان امروز در انگلستان، کیت ملوآ ست. و او یک شعر زیبا نوشته است. این در بین ۵ آهنگ برتر سال ۲۰۰۵ بود، نام اهنگ بود، «۹ میلیون دوچرخه در پکن.» یک داستان عاشقانه است -- اون به نوعی نورا جونزِ انگلیس است. -- دربارهٔ اینکه او چطور مردش را بسیار دوست می دارد. و مقایسه می کند با ۹ میلیون دوچرخه و الا آخر. و او این یک پیام را در اینجا دارد.
(Music)
♫ ما ۱۲ میلیارد سال نوری از لبه فاصله داریم ♫
(Lyrics) We are 12 billion light-years from the edge
♫ این یک حدس است ♫
That's a guess,
♫ هیچ کس نمیتونه بگه اون درسته ♫
No one can ever say it's true,
♫ ولی من میدونم که همیشه با تو خواهم بود ♫
But I know that I will always be with you.
خب، این خیلی زیباست.
Michael Shermer: Well, that's nice. At least she got it close. In America it'd be, "We're 6,000 light years from the edge."
لااقل اون نزدیکش هست. در آمریکا می تونست این باشه، "ما ۶۰۰۰ سال از لبه فاصله داریم."
(Laughter)
(خنده)
But my friend, Simon Singh, the particle physicist now turned science educator, who wrote the book "The Big Bang," and so on, uses every chance he gets to promote good science. And so he wrote an op-ed piece in "The Guardian" about Katie's song, in which he said, well, we know exactly how far from the edge. You know, it's 13.7 billion light years, and it's not a guess. We know within precise error bars how close it is. So we can say, although not absolutely true, it's pretty close to being true.
ولی دوست من، سایمون سینگ، دانشمند فیزیک ذرهای، که کتاب «مهبانگ» را نوشته، و ... او از هر شانسی برای ترویج علم درست استفاده میکند. بنابراین، در یک نوشتهٔ شخصی در گاردین دربارهٔ شعر کیت نوشته است، در آن او می گوید، خب، ما اکنون میدانیم که چند سال داریم، چقدر از لبه دور هستیم. می دانید، ۱۲ -- ۱۳.۷ میلیارد سال نوری، و این یک حدس نیست. با در نظر گرفتن مقادیر خطا میدانیم که آن چقدر نزدیکش است. بنابراین، میتوانیم بگوییم، هر چند نه مطلقا درست، ولی آن به مقدار درست بسیار نزدیک است.
And, to his credit, Katie called him up after this op-ed piece came out, and said, "I'm so embarrassed. I was in the astronomy club. I should've known better." And she re-cut the song. So I will end with the new version.
و به اعتبار آن، کیت پس از انتشار این نوشته با او تماس گرفت. و گفت، «من بسیار شرمنده ام. من چیزی از باشگاه ستارهشناسی به یاد داشتم و بهتر بود که اونو بهتر یاد میگرفتم.» و او شعرش رو تغییر داد. پس من با ویرایش جدید این آهنگ حرفم رو تموم میکنم.
(Music with lyrics)
♫ ما ۱۳.۷ میلیارد سال نوری ♫
We are 13.7 billion light years from the edge of the observable universe. That's a good estimate with well-defined error bars. And with the available information, I predict that I will always be with you.
♫ از لبهٔ قابل مشاهدهٔ جهان فاصله داریم ♫ ♫ این یک تخمین خوب با در نظر گرفتن خطاهاست ♫ ♫ و با اطلاعات در دسترس ♫ ♫ پیشبینی می کنم که من همیشه با تو باشم♫ (کف زدن)
(Laughter)
حالا این چه باحاله؟
How cool is that?
(کف زدن)
(Applause)