One of my favorite parts of my job at the Gates Foundation is that I get to travel to the developing world, and I do that quite regularly. And when I meet the mothers in so many of these remote places, I'm really struck by the things that we have in common. They want what we want for our children and that is for their children to grow up successful, to be healthy, and to have a successful life. But I also see lots of poverty, and it's quite jarring, both in the scale and the scope of it. My first trip in India, I was in a person's home where they had dirt floors, no running water, no electricity, and that's really what I see all over the world. So in short, I'm startled by all the things that they don't have. But I am surprised by one thing that they do have: Coca-Cola.
یکی از بخش های مورد علاقه من در شغلم در موسسه خیریه گیتس، مسافرت به کشورهای در حال توسعه است، که من این کار را مرتبا انجام می دهم. وقتی که مادرها را در بسیاری از این نقاط دور افتاده ملاقات می کنم، واقعا از دیدن چیزهای مشترکی که داریم تحت تاثیر قرار می گیرم. آنها همان چیزهایی را برای بچه هایشان می خواهند که ما می خواهیم، که بچه هایشان با موفقیت بزرگ شوند، سالم باشند و زندگی موفقی داشته باشند. اما من فقر هم زیاد می بینم، و واقعا تکان دهنده است، هم به خاطر عمقش و هم به خاطر وسعتش. در اولین سفرم به "هند" ، من در خانه شخصی بودم که کف خانه خاکی بود. آب لوله کشی نداشتند، برق نداشتند، و این چیزی است که من همه جای دنیا می بینم. بطور خلاصه، من از همه چیزهایی که آنها ندارند، وحشت زده می شوم. اما از یک چیزی که دارند، شگفت زده هستم: "کوکا کولا".
Coke is everywhere. In fact, when I travel to the developing world, Coke feels ubiquitous. And so when I come back from these trips, and I'm thinking about development, and I'm flying home and I'm thinking, "We're trying to deliver condoms to people or vaccinations," you know, Coke's success kind of stops and makes you wonder: how is it that they can get Coke to these far-flung places? If they can do that, why can't governments and NGOs do the same thing? And I'm not the first person to ask this question. But I think, as a community, we still have a lot to learn. It's staggering, if you think about Coca-Cola. They sell 1.5 billion servings every single day. That's like every man, woman and child on the planet having a serving of Coke every week. So why does this matter? Well, if we're going to speed up the progress and go even faster on the set of Millennium Development Goals that we're set as a world, we need to learn from the innovators, and those innovators come from every single sector. I feel that, if we can understand what makes something like Coca-Cola ubiquitous, we can apply those lessons then for the public good.
"کوکا کولا" همه جا هست. در حقیقت، وقتی به کشورهای در حال توسعه مسافرت می کنم، حضور "کوکا کولا" همه جا احساس می شود. و وقتی که من از این سفرها برمی گردم، و در مورد توسعه فکر می کنم، سوار هواپیما برمی گردم خانه، و فکر می کنم، " ما سعی می کنیم که کاندوم و واکسن رو به دست مردم برسانیم،" می دانید، موفقیت "کوکاکولا" شما را متوقف می کند و باعث می شود فکر کنید: چطور است که آنها می توانند "کوکاکولا" را به این نقاط دورافتاده برسانند؟ اگر آنها می توانند این کار بکنند، چرا دولتها و "ان.جی.او."ها نتوانند همان کار را بکنند؟ و من اولین کسی نیستم که این سوال را می پرسم. اما من فکر می کنم، به عنوان یک جامعه، ما هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیریم. اگر در مورد "کوکاکولا" فکر کنید، می بینید شگفت انگیز است. آنها هر روز به اندازه 1.5 بیلیون قوطی تک نفره فروش دارند. مثل این است که هر مرد، زن و بچه ای روی کره زمین هر هفته یک کوک بنوشد. خوب چرا این مهم است؟ اگر ما می خواهیم به این پیشرفت سرعت ببخشیم و حتی براساس اهداف سازمان ملل متحد برای هزاره جديد که به عنوان یک جهان داریم، سریعتر پیش برویم، باید از آدمهای خلاق یاد بگیریم، و این آدم های نو آور در هر شاخه ای از اقتصاد وجود دارند. من احساس می کنم، که اگر ما بتوانیم بفهمیم که چه چیزی "کوکاکولا" را فراگیر کرده است، می توانیم آن درسها را برای کالاهای عمومی به کار ببریم.
Coke's success is relevant, because if we can analyze it, learn from it, then we can save lives. So that's why I took a bit of time to study Coke. And I think there are really three things we can take away from Coca-Cola. They take real-time data and immediately feed it back into the product. They tap into local entrepreneurial talent, and they do incredible marketing. So let's start with the data. Now Coke has a very clear bottom line -- they report to a set of shareholders, they have to turn a profit. So they take the data, and they use it to measure progress. They have this very continuous feedback loop. They learn something, they put it back into the product, they put it back into the market. They have a whole team called "Knowledge and Insight." It's a lot like other consumer companies. So if you're running Namibia for Coca-Cola, and you have a 107 constituencies, you know where every can versus bottle of Sprite, Fanta or Coke was sold, whether it was a corner store, a supermarket or a pushcart. So if sales start to drop, then the person can identify the problem and address the issue.
موفقیت "کوکاکولا" به ما مربوط است، چون اگر آن را آنالیز کنیم، از آن یاد بگیریم، می توانیم زندگی مردم را نجات بدهیم. پس به خاطر این است که من کمی وقت صرف مطالعه "کوکاکولا" کردم. و من فکر می کنم سه چیز هست که می توانیم از "کوکاکولا" یاد بگیریم. آنها هر لحظه داده می گیرند و بلافاصله آن را روی محصولشان بازخور می دهند. آنها از توانایی کارآفرینی محلی بهره برداری می کنند، و بازاریابی خارق العاده ای انجام می دهند. پس بگذارید با داده شروع کنیم. "کوکاکولا" یک خط مشی کاملا شفاف دارد آنها به سهامداران گزارش می دهند. آنها باید سود بدهند. درنتیجه آنها داده دریافت می کنند، و از آن برای سنجش پیشرفت استفاده می کنند. آنها این بازخور را پیوسته در چرخش دارند. زمانی که چیزی فهمیدن، روی محصول اعمال می کنند. آن را روی بازار اعمال می کنند. آنها تیمی دارند به نام: "دانش و بصیرت" این بسیار شبیه به سایر شرکت های کالاهای مصرفی است. پس اگر شما کوکاکولا را در نامیبیا (در جنوب غربی آفریقا) می گردانید، و 107 حوزه دارید، شما نسبت دقیق فروش قوطی به بطری "اسپریت" ، "فانتا" یا "کوک" را در هرجایی می دانید، فرقی ندارد که یک مغازه محلی باشد، یا یک سوپرمارکت یا یک گاری دستی. پس اگر فروش شروع به کم شدن کند، شخص می تواند مشکل را پیدا کند و با آن مقابله کند.
Let's contrast that for a minute to development. In development, the evaluation comes at the very end of the project. I've sat in a lot of those meetings, and by then, it is way too late to use the data. I had somebody from an NGO once describe it to me as bowling in the dark. They said, "You roll the ball, you hear some pins go down. It's dark, you can't see which one goes down until the lights come on, and then you an see your impact." Real-time data turns on the lights.
بیایید یک دقیقه آن را با توسعه مقایسه کنیم. برای توسعه، ارزیابی در آخرین قسمت پروژه انجام می شود. من در بسیاری از آن جلسه ها شرکت داشته ام. و این زمان، برای بررسی اطلاعات بسیار دیر شده است. یک بار، در یک ان. جی. او. ، یک نفر این را برای من به بولینگ در تاریکی تشبیه کرد. آنها گفتند، "توپ را می غلتانید، صدای افتادن مهره ها را می شنوید. تاریک است و شما نمی دانید کدام ها افتاده اند تا وقتی که چراغ ها روشن شوند، و حالا شما می توانید نتیجه را ببینید." پس دادۀ لحظه به لحظه چراغ ها را روشن می کند.
So what's the second thing that Coke's good at? They're good at tapping into that local entrepreneurial talent. Coke's been in Africa since 1928, but most of the time they couldn't reach the distant markets, because they had a system that was a lot like in the developed world, which was a large truck rolling down the street. And in Africa, the remote places, it's hard to find a good road. But Coke noticed something -- they noticed that local people were taking the product, buying it in bulk and then reselling it in these hard-to-reach places. And so they took a bit of time to learn about that. And they decided in 1990 that they wanted to start training the local entrepreneurs, giving them small loans. They set them up as what they called micro-distribution centers, and those local entrepreneurs then hire sales people, who go out with bicycles and pushcarts and wheelbarrows to sell the product. There are now some 3,000 of these centers employing about 15,000 people in Africa. In Tanzania and Uganda, they represent 90 percent of Coke's sales. Let's look at the development side.
دومین چیزی که "کوکاکولا" در آن خوب عمل می کند چیست؟ آنها در بهره برداری کردن از توانایی کارآفرینی محلی موفق هستند. "کوکاکولا" از 1982 در "آفریقا" حضور داشته است، اما بیشتر وقتها آنها به بازارهای دور دسترسی نداشته اند، چون سیستمی شبیه به سیستم شان در کشورهای توسعه یافته، داشتند، که یک کامیون بزرگ درخیابان بچرخد. و در "آفریقا" ، در نقاط دور افتاده، یافتن یک جاده خوب سخت است. اما "کوکاکولا" متوجه چیزی شد. آنها متوجه شدند که بومی ها محصول را بصورت عمده می خرند و سپس در این نقاط دور افتاده می فروشند. و آنها کمی وقت گذاشتند و در مورد آن تحقیق کردند. و در 1990 تصمیم گرفتند که می خواهند شروع به آموزش کارآفرینهای محلی بکنند، و به آنها وامهای کوچک بدهند. آنها برایشان محل هایی به نام "مراکز توزیع خُرد" تاسیس می کنند. و آن شرکت های محلی بعداً فروشنده ها را استخدام می کنند، کسانی که با دوچرخه و گاری دستی و فرغون می روند تا محصولات را بفروشند. اکنون درحدود 3000 تا از این مراکز در "آفریقا" هستند که در حدود 15000 نفر را در استخدام دارند. در "تانزانیا" و "اوگاندا" ، آنها در حدود 90 درصد از از فروش "کوکاکولا" را در دست دارند. بیایید نگاهی به توسعه بیندازیم.
What is it that governments and NGOs can learn from Coke? Governments and NGOs need to tap into that local entrepreneurial talent as well, because the locals know how to reach the very hard-to-serve places, their neighbors, and they know what motivates them to make change. I think a great example of this is Ethiopia's new health extension program. The government noticed in Ethiopia that many of the people were so far away from a health clinic, they were over a day's travel away from a health clinic. So if you're in an emergency situation -- or if you're a mom about to deliver a baby -- forget it, to get to the health care center. They decided that wasn't good enough, so they went to India and studied the Indian state of Kerala that also had a system like this, and they adapted it for Ethiopia. And in 2003, the government of Ethiopia started this new system in their own country. They trained 35,000 health extension workers to deliver care directly to the people. In just five years, their ratio went from one worker for every 30,000 people to one worker for every 2,500 people.
دولت ها و ان.جی.او.ها چه چیزی می توانند از "کوکاکولا" یاد بگیرند؟ دولت ها و ان.جی.او.ها هم باید از این توانایی کارآفرینی محلی نهایت استفاده را ببرند، برای اینکه بومی ها می دانند که چطور به مکانهای غیر قابل دسترس، همسایگانشان، و می دانند که چه چیزی به آنها انگیزه می دهد تا تغییر کنند. فکر می کنم یک مثال عالی از این برنامه جدید توسعه سلامت "اتیوپی" است. دولت متوجه شده است که در "اتیوپی" افراد زیادی از کلینیکها بسیار دورند، آنها در حدود بیش از یک روز با نزدیک ترین کلینیک فاصله دارند. درنتیجه اگر شما در وضعیت اورژانسی، یا مادری در حال زایمان باشید، فکر رسیدن به کلینیک را فراموش می کنید. آنها تصمیم گرفتن که این کافی نیست، برای همین آنها به "هند" رفتند و استان "کرالا"ی هند را مطالعه کردند که سیستمی مثل سیستم آنها داشت، و آن را با "اتیوپی" تطبیق دادند. و در 2003، دولت "اتیوپی" این سیستم جدید را در کشور خودشان شروع کردند. آنها 35000 کارمند توسعه سلامت را آموزش دادند تا مراقبتهای سلامت را مستقیما به مردم برسانند. فقط در مدت 5 سال، نرخ آنها از یک کارمند برای هر 30000 نفر به یک کارمند برای هر 2500 نفر رسید.
Now, think about how this can change people's lives. Health extension workers can help with so many things, whether it's family planning, prenatal care, immunizations for the children, or advising the woman to get to the facility on time for an on-time delivery. That is having real impact in a country like Ethiopia, and it's why you see their child mortality numbers coming down 25 percent from 2000 to 2008. In Ethiopia, there are hundreds of thousands of children living because of this health extension worker program. So what's the next step for Ethiopia? Well, they're already starting talk about this. They're starting to talk about, "How do you have the health community workers generate their own ideas? How do you incent them based on the impact that they're getting out in those remote villages?" That's how you tap into local entrepreneurial talent and you unlock people's potential.
اکنون، فکر کنید که این چگونه می تواند زندگی مردم را تغییر دهد. کارمندان توسعه سلامت می توانند در موارد بسیاری کمک کنند، چه تنظیم خانواده، مراقبتهای پیش از زایمان، واکسیناسیون و ایمن سازی کودکان باشد، چه توصیه به زنان باردار برای گرفتن مراقبتهای به موقع برای زایمان به موقع. این در کشوری مانند "اتیوپی" واقعا موثر است، وبه این دلیل نرخ مرگ و میر کودکان از سال 2000 تا 2008 25 درصد کاهش یافته است. در "اتیوپی" ، صدها هزار کودک بخاطر برنامه کارمندان توسعه سلامت، زنده هستند. پس قدم بعدی برای "اتیوپی" چیست؟ خوب، آنها شروع به صحبت درباره ی این کرده اند. آنها شروع کرده اند به بحث در مورد این که "چه کنیم تا کارمندان توسعه سلامت ایده های خودشان را مطرح کنند؟" چه طور به آنها بر اساس نتیجه ای که در روستاهای دورافتاده گرفته اند، دلگرمی می دهید؟ اینطوری می توان از توانایی کارآفرینی محلی استفاده کرد و نیروی بالقوه مردم را آزاد کرد.
The third component of Coke's success is marketing. Ultimately, Coke's success depends on one crucial fact and that is that people want a Coca-Cola. Now the reason these micro-entrepreneurs can sell or make a profit is they have to sell every single bottle in their pushcart or their wheelbarrow. So, they rely on Coca-Cola in terms of its marketing, and what's the secret to their marketing? Well, it's aspirational. It is associated that product with a kind of life that people want to live. So even though it's a global company, they take a very local approach. Coke's global campaign slogan is "Open Happiness." But they localize it. And they don't just guess what makes people happy; they go to places like Latin America and they realize that happiness there is associated with family life. And in South Africa, they associate happiness with seriti or community respect. Now, that played itself out in the World Cup campaign. Let's listen to this song that Coke created for it, "Wavin' Flag" by a Somali hip hop artist.
سومین عامل موفقیت "کوکاکولا" بازاریابی است. در آخر، موفقیت "کوکاکولا" بستگی به یک واقعیت تعیین کننده دارد، و واقعیت این است که مردم نوشابه "کوکاکولا" می خواهند. اکنون دلیلی که این کارآفرینهای خُرد می توانند فروش داشته باشند و سود بکنند این است که آنها باید تک تک بطری های درون گاری یا فرغونشان را بفروشند. پس آنها به بازاریابی برای "کوکاکولا" متکی هستند. و رمز بازایابی آنها چیست؟ خوب، این است که بر اساس آرمان است محصول را با آن نوع زندگی که مردم می خواهند، پیوند می دهد. پس هرچند که این یک کمپانی جهانی است آنها یک نگرش کاملا بومی دارند. شعار جهانی شرکت "کوکاکولا" "خوشبختی همگانی" است اما آنها آن را بومی ساخته اند. و فقط حدس نمی زنند که چی مردم را خوشحال می کند، آنها به مکانهایی مثل "آمریکای لاتین" می روند، و متوجه می شوند که خوشبختی در آنجا به زندگی خانوادگی ربط دارد. و در "آفریقای جنوبی" خوشبختی به احترام اجتماعی ربط دارد. این امر خودش را در جام جهانی نشان داد. بیایید به این آوازی که "کوکاکولا" برای جام جهانی تولید کرده، گوش کنیم، "پرچم افراشته" با صدای یک هنرمند هیپ هاپ سومالیایی
(Video) K'Naan: ♫ Oh oh oh oh oh o-oh ♫ ♫ Oh oh oh oh oh oh oh oh oh oh ♫ ♫ Oh oh oh oh oh o-oh ♫ ♫ Oh oh oh oh oh oh oh oh o-oh ♫ ♫Give you freedom, give you fire♫ ♫ Give you reason, take you higher ♫ ♫ See the champions take the field now ♫ ♫ You define us, make us feel proud ♫ ♫ In the streets our heads are lifted ♫ ♫ As we lose our inhibition ♫ ♫ Celebration, it's around us ♫ ♫ Every nation, all around us ♫
( ویدئو) "ک نان": ♫ او او....... ♫ ♫ او او.......♫ ♫ او او....... ♫ ♫ او او....... ♫ ♫ آزادی بخش، شورانگیز ♫ ♫ معنی بخش، سرمست کننده ♫ ♫ قهرمانان را ببین که آغاز کرده اند ♫ ♫ تو به ما معنی میدهی، احساس غرور می دهی ♫ ♫ در خیابان سربلند هستیم ♫ ♫ همچنانکه که ناراحتی مان از بین می رود ♫ ♫ جشن ما را حلقه کرده است ♫ ♫ همه ملتها ما را حلقه کرده اند ♫
Melinda French Gates: It feels pretty good, right? Well, they didn't stop there -- they localized it into 18 different languages. And it went number one on the pop chart in 17 countries. It reminds me of a song that I remember from my childhood, "I'd Like to Teach the World to Sing," that also went number one on the pop charts. Both songs have something in common: that same appeal of celebration and unity. So how does health and development market? Well, it's based on avoidance, not aspirations. I'm sure you've heard some of these messages. "Use a condom, don't get AIDS." "Wash you hands, you might not get diarrhea." It doesn't sound anything like "Wavin' Flag" to me.
این حس خوبی می دهد، درسته؟ خوب، آنها در همین جا متوقف نمی شوند. آنها این را به 18 زبان مختلف، بومی کرده اند. و در جدول پاپ در 17 کشور شماره یک شده است. این مرا به یاد آهنگی در بچگی ام می اندازد، "من میل دارم به جهان آواز را بیاموزم" که همچنین شماره یک در جدول پاپ شد. هر دو آواز یک چیز مشترک دارند: یک تقاضای مشترک برای جشن و اتحاد. پس سلامت و توسعه، چگونه بازاریابی می شوند؟ خوب، این برپایه پرهیز است، نه برپایه آرمان و آرزو. من مطمئن هستم که شما تعدادی از این پیام ها را شنیده اید. "کاندوم استفاده کنید، ایدز نگیرید" " دستهایتان را بشویید، اسهال نگیرید" اینها چیزی مانند "پرچم افراشته" به نظر نمی رسند.
And I think we make a fundamental mistake -- we make an assumption, that we think that, if people need something, we don't have to make them want that. And I think that's a mistake. And there's some indications around the world that this is starting to change. One example is sanitation. We know that a million and a half children die a year from diarrhea and a lot of it is because of open defecation. But there's a solution: you build a toilet. But what we're finding around the world, over and over again, is, if you build a toilet and you leave it there, it doesn't get used. People reuse it for a slab for their home. They sometimes store grain in it. I've even seen it used for a chicken coop. (Laughter) But what does marketing really entail that would make a sanitation solution get a result in diarrhea? Well, you work with the community. You start to talk to them about why open defecation is something that shouldn't be done in the village, and they agree to that. But then you take the toilet and you position it as a modern, trendy convenience. One state in Northern India has gone so far as to link toilets to courtship. And it works -- look at these headlines. (Laughter) I'm not kidding. Women are refusing to marry men without toilets. No loo, no "I do."
و من فکر می کنم که ما یک اشتباه اساسی می کنیم. ما از قبل فرض می کنیم، ما فکرمی کنیم که اگر مردم به چیزی احتیاج دارند، ... ما مجبور نیستیم که کاری کنیم که آنها آن را بخواهند. و من فکر می کنم که این یک اشتباه است. و نشانه هایی در دنیا وجود دارد که این شروع به تغییر کرده است. یک مثال بهداشت است ما می دانیم که 1.5 میلیون بچه در سال از اسهال می میرند و دلیل آن ... اجابت مزاج در محیط باز است. اما، راه حلی وجود دارد: شما یک توالت بسازید. اما چیزی که ما،همه جای دنیا مرتب می بینیم، این است: اگر شما یک توالت بسازید و آنجا رها کنید، استفاده نخواهد شد. مردم بعنوان مصالح در خانه هایشان از آن استفاده می کنند. گاهی در آن غلات انبارمی کنند. من دیده ام که از آن بعنوان مرغدانی استفاده کرده اند. (خنده حضار) اما بازاریابی واقعا چه چیز را در پی دارد که که باعث بشود، یک راه حل بهداشتی برای اسهال جواب بدهد؟ خوب، شما با یک اجتماع کار می کنید شما با آنها در مورد اجابت مزاج در محیط باز صحبت می کنید که .. چرا نباید این کار را در روستا انجام دهند، و آنها موافقت می کنند. اما بعد باید توالت را به عنوان یک وسیله رفاهی شیک و مدرن قرار دهید. یک استان در شمال "هند" تا آنجا پیش رفت که توالت با خواستگاری ربط پیدا کرد. و این جواب می دهد. به این سرتیترها نگاه کنید. (خنده حضار) شوخی نمی کنم. زنها خواستگاران بدون توالت را قبول نمی کنند. بدون مستراح، بدون " بله".
(Laughter)
(خنده حضار)
Now, it's not just a funny headline -- it's innovative. It's an innovative marketing campaign. But more importantly, it saves lives. Take a look at this -- this is a room full of young men and my husband, Bill. And can you guess what the young men are waiting for? They're waiting to be circumcised. Can you you believe that? We know that circumcision reduces HIV infection by 60 percent in men. And when we first heard this result inside the Foundation, I have to admit, Bill and I were scratching our heads a little bit and we were saying, "But who's going to volunteer for this procedure?" But it turns out the men do, because they're hearing from their girlfriends that they prefer it, and the men also believe it improves their sex life. So if we can start to understand what people really want in health and development, we can change communities and we can change whole nations.
این سرتیتر فقط برای خنده نبود. این خلاقانه است. این یک عملیات بازاریابی خلاقانه است. اما مهمتر اینکه، این زندگیها را نجات می دهد. به این یک نگاهی بیاندازید این یک اتاق پر از مردان جوان است و همسر من "بیل" و می توانید حدس بزنید که این مردان جوان منتظر چه هستند؟ آنها منتظر ختنه شدن هستند. می توانید این را باور کنید؟ ما می دانیم که ختنه شدن احتمال گرفتن ایدز را تا 60 درصد در مردان کم می کند. و وقتیکه ما برای اولین بار این نتیجه را در موسسه شنیدیم، باید اعتراف کنم، من و "بیل" به فکر فرو رفتیم، که "چه کسی برای این کار داوطلب خواهد شد؟" اما معلوم شد مردان داوطلب می شوند، برای اینکه آنها از دوست دخترهایشان می شنوند که آنها این را ترجیح می دهند، و مردان همچنین فکر می کنند که زندگی جنسی بهتری خواهند داشت. پس اگر ما بتوانیم درک کنیم که مردم واقعا چه می خواهند از نظر سلامت و توسعه، می توانیم که جامعه ها را عوض کنیم و می توانیم در همه ملتها تغییر ایجاد کنیم.
Well, why is all of this so important? So let's talk about what happens when this all comes together, when you tie the three things together. And polio, I think, is one of the most powerful examples. We've seen a 99 percent reduction in polio in 20 years. So if you look back to 1988, there are about 350,000 cases of polio on the planet that year. In 2009, we're down to 1,600 cases. Well how did that happen? Let's look at a country like India. They have over a billion people in this country, but they have 35,000 local doctors who report paralysis, and clinicians, a huge reporting system in chemists. They have two and a half million vaccinators. But let me make the story a little bit more concrete for you. Let me tell you the story of Shriram, an 18 month boy in Bihar, a northern state in India. This year on August 8th, he felt paralysis and on the 13th, his parents took him to the doctor. On August 14th and 15th, they took a stool sample, and by the 25th of August, it was confirmed he had Type 1 polio. By August 30th, a genetic test was done, and we knew what strain of polio Shriram had.
پس چرا همه اینها مهم است؟ پس بیایید که ببینیم که چه پیش میاید وقتیکه همه اینها با هم انجام شود، و وقتیکه شما این سه فاکتور را با هم داشته باشید. "فلج اطفال" یکی ار بهترین مثال ها است. در 20 سال گذشته درصد ابتلا به "فلج اطفال" 99 درصد کاهش یافته است. پس، اگر شما به 1998 برگردید، 35000 مورد "فلج اطفال" در سراسر جهان در آن سال وجود داشته است. در 2009 به 1600 مورد کاهش یافته است. خوب این چطور اتفاق افتاده است؟ بیایید به کشوری مثل "هند" نگاهی بیندازیم. آنها جمعیتی در حدود یک میلیارد دارند اما 35000 کارمند در کلینیک ها و پزشکان محلی دارند تا فلج را گزارش دهند یک سیستم عظیم گزارش دهنده در داروسازی. آنها 2.5 میلیون واکسینه کننده دارند. اما بگذارید که مسئله را کمی برایتان ملموس تر کنم. بگذارید که داستان "شیرما" را برایتان تعریف کنم، یک پسر 18 ماهه در "بیهار"، یک استان شمالی در "هند". امسال در 8 آگوست او دچار فلج شد. و در 13 آگوست والدینش او را به پزشک بردند. در 14 و 15 آگوست، آزمایش مدفوع انجام دادند و در 25 آگوست فلج اطفال نوع 1 تشخیص داده شد در 30 آگوست، تست ژنتیک انجام شد و ما متوجه شدیم که "شریما" چه نوعی از فلج شلی را دارد.
Now it could have come from one of two places. It could have come from Nepal, just to the north, across the border, or from Jharkhand, a state just to the south. Luckily, the genetic testing proved that, in fact, this strand came north, because, had it come from the south, it would have had a much wider impact in terms of transmission. So many more people would have been affected. So what's the endgame? Well on September 4th, there was a huge mop-up campaign, which is what you do in polio. They went out and where Shriram lives, they vaccinated two million people. So in less than a month, we went from one case of paralysis to a targeted vaccination program. And I'm happy to say only one other person in that area got polio. That's how you keep a huge outbreak from spreading, and it shows what can happen when local people have the data in their hands; they can save lives.
و این می توانست از یکی از دو این ناحیه آمده باشد. می توانست از "نپال"، از شمال، از آنسوی مرز آمده باشد. یا از "جارخند"، یک استان مجاور در جنوب آمده باشد. خوشبختانه، تست ژنتیک اثبات کرد که که این رشته DNA (ویروس فلج) از شمال آمده بود. چون اگر از جنوب آمده بود، اثر بیشتری در سرایت می داشت. پس، تعداد افراد بیشتری مبتلا می شدند. و در آخر چه پیش میاید؟ در 4 سپتامبر، یک عملیات عظیم برای پاکسازی برگزار شد، یعنی همان کاری که با فلج اطفال باید کرد. آنها به ناحیه ای که "شریما" زندگی می کند، رفتند و 2 میلیون نفر را واکسینه کردند. بنابراین در کمتر از یک ماه، ما از یک مورد فلج به یک برنامه واکسیناسیون هدفدار رسیدیم. و من خوشحالم که فقط یک نفر دیگر در آن منطقه به فلج اطفال مبتلا شد. و به این ترتیب شما از یک شیوع کلان جلوگیری می کنید. و این نشان می دهد که چه اتفاقی می افتد وقتیکه بومی ها به اطلاعات دسترسی پیدا می کنند. آنها می توانند زندگی افراد را نجات دهند.
Now one of the challenges in polio, still, is marketing, but it might not be what you think. It's not the marketing on the ground. It's not telling the parents, "If you see paralysis, take your child to the doctor or get your child vaccinated." We have a problem with marketing in the donor community. The G8 nations have been incredibly generous on polio over the last 20 years, but we're starting to have something called polio fatigue and that is that the donor nations aren't willing to fund polio any longer. So by next summer, we're sighted to run out of money on polio. So we are 99 percent of the way there on this goal and we're about to run short of money. And I think that if the marketing were more aspirational, if we could focus as a community on how far we've come and how amazing it would be to eradicate this disease, we could put polio fatigue and polio behind us. And if we could do that, we could stop vaccinating everybody, worldwide, in all of our countries for polio. And it would only be the second disease ever wiped off the face of the planet. And we are so close. And this victory is so possible.
اکنون یکی از چالش ها در فلج اطفال، همچنان، بازاریابی است. اما آن چیزی که شما احتمالا به آن فکر می کنید، نیست. این بازاریابی یک بازاریابی معمولی نیست. به والدین نمی گوید که " اگر فلج اطفال دیدید، فرزند خود را به پزشک برسانید یا او را واکسینه کنید" ما یک مشکل با مسئله بازاریابی در خیریه داریم. ملتهای G8 در 20 سال اخیر در مسئله فلج اطفال واقعا بخشنده بودند، اما ما اکنون با مسئله جدیدی به نام "خستگی از فلج اطفال" مواجه هستیم، به این معنی که ملتهای اهدا کننده دیگر تمایلی به تامین بودجه برای فلج اطفال ندارند. درنتیجه، تا تابستان آینده بودجه ای برای فلج اطفال وجود نخواهد داشت. پس ما 99 درصد راه را برای رسیدن به هدف رفته ایم و به زودی کمبود بودجه خواهیم داشت. و من فکر می کنم که اگر آن بازاریابی انگیزه ایجاد می کرد، اگر ما می توانستیم به عنوان یک جامعه روی این مسئله تمرکز کنیم که ما به کجا رسیده ایم و و این چقدر شگفت انگیر خواهد بود، که این بیماری را ریشه کن کنیم، ما می توانستیم "خستگی از فلج اطفال" و "فلج اطفال" را پشت سر گذاریم. و اگر ما می توانستیم که اینکار را بکنیم، ما می توانستیم واکسینه کردن همه را برای فلج اطفال در همه کشورها متوقف کنیم. و فلج اطفال دومین بیماری ریشه کن شده از روی کره زمین می شد. و ما بسیار نزدیک هستیم. و این پیروزی کاملا ممکن است.
So if Coke's marketers came to me and asked me to define happiness, I'd say my vision of happiness is a mother holding healthy baby in her arms. To me, that is deep happiness. And so if we can learn lessons from the innovators in every sector, then in the future we make together, that happiness can be just as ubiquitous as Coca-Cola.
پس، اگر بازاریابهای "کوکاکولا" بیایند و از من بخواهند که خوشبختی را تعریف کنم، می گویم، برداشت من از خوشبختی مادری است که فرزند سالمش را در آغوش دارد. برای من این یک خوشبختی واقعی است. و درنتیجه اگر بتوانیم از افراد خلاق در هر بخشی، یاد بگیریم، آن موقع در آینده ای که با هم خواهیم ساخت، آن خوشبختی می تواند فراگیر باشد به اندازۀ "کوکاکولا".
Thank you.
سپاسگذارم.
(Applause)
(تشویق حضار)