Chris Anderson: So I guess what we're going to do is we're going to talk about your life, and using some pictures that you shared with me. And I think we should start right here with this one. Okay, now who is this?
کریس اندرسون: خب فکر می کنم که قصد داریم درباره زندگی تو صحبت کنیم، و از چند عکسی که به من دادی استفاده می کنم. فکر می کنم با این باید شروع کنیم. بسیار خوب، این یکی کیست؟
Martine Rothblatt: This is me with our oldest son Eli. He was about age five. This is taken in Nigeria right after having taken the Washington, D.C. bar exam.
مارتین روتبلت : این منم با پسر بزرگم الی. او تقریبا پنج ساله بود. این عکس در نیجریه درست پس از گذراندن آزمون کانون وکلای واشینگتن دی سی گرفته شده.
CA: Okay. But this doesn't really look like a Martine.
کریس: خب. اما این واقعا شبیه به مارتین نیست.
MR: Right. That was myself as a male, the way I was brought up. Before I transitioned from male to female and Martin to Martine.
مارتین: درسته. این منم به عنوان یک مرد، من اینطوری بزرگ شدم. قبل از تغییر جنسیت از مرد به زن از مارتین به مارتینا.
CA: You were brought up Martin Rothblatt.
کریس: تو به عنوان مارتین راتبلت بزرگ شدی.
MR: Correct.
مارتین: درسته.
CA: And about a year after this picture, you married a beautiful woman. Was this love at first sight? What happened there?
اندرسون: و حدود یکسال پس از این عکس، تو با یک زن زیبا ازدواج کردی. آیا این عشق با اولین نگاه بود؟ چه اتفاقی افتاد؟
MR: It was love at the first sight. I saw Bina at a discotheque in Los Angeles, and we later began living together, but the moment I saw her, I saw just an aura of energy around her. I asked her to dance. She said she saw an aura of energy around me. I was a single male parent. She was a single female parent. We showed each other our kids' pictures, and we've been happily married for a third of a century now. (Applause)
مارتین: این عشق با نگاه اول بود. من بینا را در دیسکو در لس آنجلس دیدم، و سپس با هم شروع به زندگی کردیم، اما لحظه ای که او را دیدم، هاله ای از انرژی در اطرافش دیدم. از او خواستم که با من برقصد. او گفت که هاله ای از انرژی اطراف من دیده. من یک پدر مجرد بودم. و او یک مادر مجرد بود. ما عکسهای بچه هایمان را به هم نشان دادیم، و ما ازدواج موفقی را در طول یک سوم قرن با هم داشته ایم. ( تشویق تماشاگران)
CA: And at the time, you were kind of this hotshot entrepreneur, working with satellites. I think you had two successful companies, and then you started addressing this problem of how could you use satellites to revolutionize radio. Tell us about that.
کریس: و در آن زمان، تو به عنوان کارآفرین موفق با ماهواره کار می کردی. فکر می کنم دو شرکت موفق داشتی، و سپس شروع این مشکل که چگونه از ماهواره برای انقلاب رادیویی استفاده کنیم. درباره این به ما بگو.
MR: Right. I always loved space technology, and satellites, to me, are sort of like the canoes that our ancestors first pushed out into the water. So it was exciting for me to be part of the navigation of the oceans of the sky, and as I developed different types of satellite communication systems, the main thing I did was to launch bigger and more powerful satellites, the consequence of which was that the receiving antennas could be smaller and smaller, and after going through direct television broadcasting, I had the idea that if we could make a more powerful satellite, the receiving dish could be so small that it would just be a section of a parabolic dish, a flat little plate embedded into the roof of an automobile, and it would be possible to have nationwide satellite radio, and that's Sirius XM today.
مارتین: درسته، من همیشه عاشق تکنولوژی فضایی بودم، وبرای من ماهواره ها مانند قایق هایی می مانند که پیشنیان ما برای اولین بار به آب انداختند. خب این برای من هیجان آور بود که بخشی از هوانوردی در اقیانوس آبی آسمان باشم، و به عنوان توسعه و گسترش انواع مختلف سیستم های مخابرات ماهواره ای، کار اصلی که من انجام دادم پرتاب ماهواره های بزرگتر و قدرتمندتر بود، که در نتیجه آنتن های گیرنده ها می توانستند کوچکتر و کوچکتر باشند، و پس از اینکه به جهت تلویزیون رفت، این ایده را داشتم که اگر بتوانیم ماهواره های قوی تری بسازیم، دیشهای گیرنده می توانند خیلی کوچک شوند که این در واقع بخشی از یک دیش پارابولیک باشند، صفحه ای صاف که در سقف خودرو تعبیه شوند، و این امکان هست که ماهواره رادیویی که سراسر کشور را پوشش دهد داشته باشیم، و که امروزه رادیو سیریوس XM می باشد.
CA: Wow. So who here has used Sirius?
کریس: واو، در اینجا چه کسی از رادیو «سیریوس» استفاده می کنه؟
(Applause)
(تشویق تماشاگران)
MR: Thank you for your monthly subscriptions.
مارتین: برای اشتراک ماهیانهتان متشرکم.
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
CA: So that succeeded despite all predictions at the time. It was a huge commercial success, but soon after this, in the early 1990s, there was this big transition in your life and you became Martine.
کریس: خب، این کار موفق شد با وجود همه پیش بینیهای علیهاش در آن زمان. موفقیت تجاری بسیار بزرگی بود، اما خیلی زود بعد از آن، در اوایل دهه ۹۰ میلادی، تغییر بزرگی در زندگی تو ایجاد شد و تو به مارتین تبدیل شدی.
MR: Correct. CA: So tell me, how did that happen? MR: It happened in consultation with Bina and our four beautiful children, and I discussed with each of them that I felt my soul was always female, and as a woman, but I was afraid people would laugh at me if I expressed it, so I always kept it bottled up and just showed my male side. And each of them had a different take on this. Bina said, "I love your soul, and whether the outside is Martin and Martine, it doesn't it matter to me, I love your soul." My son said, "If you become a woman, will you still be my father?" And I said, "Yes, I'll always be your father," and I'm still his father today. My youngest daughter did an absolutely brilliant five-year-old thing. She told people, "I love my dad and she loves me." So she had no problem with a gender blending whatsoever.
مارتین: درسته. کریس؛ خب به من بگو چطور اتفاق افتاد. مارتین: پس از مشورت با بینا و چهار فرزند زیبایمان صورت گرفت، و من با هریک از آنها گفتگو کردم و گفتم که من همواره احساس کردم روحی زنانه دارم و یک زن هستم، اما نگران بودم که این را اگر بیان کنم مردم به من بخندند، خب من همواره آن را سرپوش گذاشتم و تنها رویه مردانه خودم را نشان دادم. و هریک از آنها بخشی از وجود مرا داشتند. بینا گفت ،"من عاشق روح تو هستم، و چه بیرون تو مارتین باشد چه مارتینا، من به این اهمیتی نمیدهم، من عاشق روح تو هستم." پسرم گفت،"اگر یک زن شوی، ایا باز هم پدر من خواهی بود؟" و گفتم، "بله، من همیشه پدر تو خواهم بود، و هنوز هم پدر او هستم." دختر کوچکترم که پنج ساله بود کار واقعا خارق العاده ای کرد. او به مردم گفت، "من عاشق پدرم هستم و او (ضمیرمونث در انگلیسی SHE) هم عاشق من هست." خب او هیچ مشکلی با ترکیب جنسیتی نداشت.
CA: And a couple years after this, you published this book: "The Apartheid of Sex." What was your thesis in this book?
کریس: و چند سال بعد تو این کتاب را منتشر کردی: "آپارتاید جنسی" ایده تو برای این کتاب چه بود؟
MR: My thesis in this book is that there are seven billion people in the world, and actually, seven billion unique ways to express one's gender. And while people may have the genitals of a male or a female, the genitals don't determine your gender or even really your sexual identity. That's just a matter of anatomy and reproductive tracts, and people could choose whatever gender they want if they weren't forced by society into categories of either male or female the way South Africa used to force people into categories of black or white. We know from anthropological science that race is fiction, even though racism is very, very real, and we now know from cultural studies that separate male or female genders is a constructed fiction. The reality is a gender fluidity that crosses the entire continuum from male to female.
مارتین: ایده اصلی من در این کتاب این هست که هفت میلیارد نفر در این جهان زندگی می کنند، و واقعا هفت میلیارد روش منحصر بفرد برای بیان جنسیت وجود دارد. در حالی که این افراد ممکن است بصورت ژنی یک مرد یا یک زن باشند، ژنتیک الزاما چنسیت تو را تعیین نمی کند یا حتی هویت جنسی تو را واقعا تعیین نمی کند. این تنها مسئله آناتومی و دستگاه تولید مثل است، و مردم میتوانند که جنسیتشان را انتخاب کنند در صورتی که تحت فشار جامعه در دسته بندی یا زن بودن یا مرد بودن نباشند شیوه ای که آفریقای جنوبی مردم را به سفید و سیاه دسته بندی می کرد. ما از علوم انسانشناسی می دانیم که نژاد یک خیال و داستان هست، با اینکه نژادپرستی یک واقعیت بسیار قوی هست، و ما اکنون از مطالعات فرهنگی می دانیم میدانیم که جدا سازی جنسیت بین زن و مرد یک داستان ساختگی است. واقعیت سیال بودن جنسیتی هست که در زنجیره از مرد بودن تا زن بوده در حرکت است.
CA: You yourself don't always feel 100 percent female.
کریس: تو خودت همیشه صد در صد احساس زن بودن نمی کنی.
MR: Correct. I would say in some ways I change my gender about as often as I change my hairstyle.
مارتین: درسته. می توانم بگویم گاهی من جنسیتم را تغییر می دهم مثل اوقاتی که مدل موهایم را عوض می کنم.
CA: (Laughs) Okay, now, this is your gorgeous daughter, Jenesis. And I guess she was about this age when something pretty terrible happened.
کریس: (خنده) بسیار خوب، این دختر نازنین تو جنسیس هست. و فکر می کنم که او در این سنین بود که اتفاق وحشتناکی برایش افتاد.
MR: Yes, she was finding herself unable to walk up the stairs in our house to her bedroom, and after several months of doctors, she was diagnosed to have a rare, almost invariably fatal disease called pulmonary arterial hypertension.
مارتین: بله، او متوجه شده که در خانه از پله ها نمی تواند بالا رود تا به اتاق خوابش برود، و بعد از چند ماه دیدن دکترها، تشخیص داده شده که او بیماری کشنده نادری مبتلا شده که به آن فشار خون بالای ریوی شد.
CA: So how did you respond to that?
کریس: واکنش تو به این بیماری چه بود؟
MR: Well, we first tried to get her to the best doctors we could. We ended up at Children's National Medical Center in Washington, D.C. The head of pediatric cardiology told us that he was going to refer her to get a lung transplant, but not to hold out any hope, because there are very few lungs available, especially for children. He said that all people with this illness died, and if any of you have seen the film "Lorenzo's Oil," there's a scene when the protagonist kind of rolls down the stairway crying and bemoaning the fate of his son, and that's exactly how we felt about Jenesis.
مارتین: خب، ابتدا سعی کردیم که او را نزد بهترین دکترهایی که می توانستیم ببریم. و به مرکز پزشکی ملی در واشنگتن دی سی رسیدیم. سرگروه متخصصین قلب به ما گفت که او را برای پیوند ریه معرفی می کند، اما هیچ امیدی به ما نمی دهد، زیرا ریه برای پیوند خیلی کم موجود است، بخصوص برای کودکان. او گفت که تمامی افراد مبتلا به این بیماری می میرند، و اگر فیلم سینمایی « روغن لورنزو» را دیده باشید صحنه ای هست که هنگامی که شخصیت داستان از پله پائین می اید گریه و شیون برای سرنوشت پسرش می کند، این دقیقا احساس ما در مورد جنسیس بود.
CA: But you didn't accept that as the limit of what you could do. You started trying to research and see if you could find a cure somehow.
کریس: اما تو نپذیرفتی که کاری که تو می توانی بکنی محدود است. تو شروع به تحقیق کردی برای اینکه بتوانی درمانی را برای آن در آن زمان پیدا کنی،
MR: Correct. She was in the intensive care ward for weeks at a time, and Bina and I would tag team to stay at the hospital while the other watched the rest of the kids, and when I was in the hospital and she was sleeping, I went to the hospital library. I read every article that I could find on pulmonary hypertension. I had not taken any biology, even in college, so I had to go from a biology textbook to a college-level textbook and then medical textbook and the journal articles, back and forth, and eventually I knew enough to think that it might be possible that somebody could find a cure. So we started a nonprofit foundation. I wrote a description asking people to submit grants and we would pay for medical research. I became an expert on the condition -- doctors said to me, Martine, we really appreciate all the funding you've provided us, but we are not going to be able to find a cure in time to save your daughter. However, there is a medicine that was developed at the Burroughs Wellcome Company that could halt the progression of the disease, but Burroughs Wellcome has just been acquired by Glaxo Wellcome. They made a decision not to develop any medicines for rare and orphan diseases, and maybe you could use your expertise in satellite communications to develop this cure for pulmonary hypertension.
مارتین: درسته. او تحت مراقبت شدید برای چندین هفته بود، و بینا و من بصورت تیمی در بیمارستان ماندیم در حالی که بقیه از سایر بچه ها مراقبت می کردند، هنگامی که من در بیمارستان بودم بینا می خوابید، و من به کتابخانه بیمارستان می رفتم. تمامی مقاله هایی که در مورد فشار خون ریوی پیدا کردم را خواندم. هرگز بیولوژی حتی در کالج هم نخوانده بودم، بنابراین می بایستی از کتاب درسی بیولوژی به کتاب دانشگاهی بیولوژی می رفتم و سپس سپس کتابهای پزشکی و مقالات، و مرتبا به مقالات مراجعه می کردم، و در نهایت آنقدر فهمیدم که این امکان هست که بعضی از افراد درمان شوند. خب ما یک بنیاد غیر انتفاعی ایجاد کردیم. شرحی نوشتم که مردم کمک هایشان را واریز کنند و ما برای تحقیقات پزشکی آنها را می پردازیم. من در آن شرایط متخصص شدم-- دکترها به من گفتند، مارتین، ما واقعا از تمامی منابع مالی که برای ما فراهم کردی سپاسگزاریم، اما ما قادر نخواهیم بود که در این زمان درمانی را پیدا کنیم که دختر تو را نجات دهد. به هر حال ، دارویی هست که توسط شرکت بارگو ولکام تهیه شده که می تواند از پیشرفت بیماری جلو گیری کند، اما شرکت بارگو ولکام توسط شرکت گلاسکو ولکام خریداری شده. و آنها تصمیم گرفتند که روی داروهایی برای بیمار های نادر دیگر کار نکنند، و شاید تو بتوانی از تخصصت در سیستم مخابرات ماهواره ای استفاده کنی و درمان بیماری فشارخون ریوی را فراهم کنی.
CA: So how on earth did you get access to this drug?
کریس: خب چطور توانستی این دارو را بدست آوری؟
MR: I went to Glaxo Wellcome and after three times being rejected and having the door slammed in my face because they weren't going to out-license the drug to a satellite communications expert, they weren't going to send the drug out to anybody at all, and they thought I didn't have the expertise, finally I was able to persuade a small team of people to work with me and develop enough credibility. I wore down their resistance, and they had no hope this drug would even work, by the way, and they tried to tell me, "You're just wasting your time. We're sorry about your daughter." But finally, for 25,000 dollars and agreement to pay 10 percent of any revenues we might ever get, they agreed to give me worldwide rights to this drug.
مارتین: من رفتم به شرکت گلاسکو ولکام و بعد از سه مرتبه که مرا رد کردند و در را بر رویم بستند چونکه نمی خواستند که مجوز دارویشان را به یک متخصص سیستم مخابرات ماهواره ای بفروشند، آنها قصد نداشتند که دارو را اصلا بیرون بفرستند، و آنها فکر کردند که من تخصصی در این زمینه ندارم، آخر سر من توانستم آنها را ترغیب کنم که گروه کوچکی از آنها با من کار کند تا به اندازه کافی اعتبار ایجاد شود. من لباس محافظتی آزمایشگاه را پوشیدم، وبه هر صورت، آنها هیچ امیدی نداشتند که این دارو حتی موثر باشد، و تلاش کردند که به من بگویند، "تو تنها وقتت را هدر می دهی. ما برای دختر تو متاسفیم" اما در نهایت، با ۲۵٫۰۰۰ دلار و موافقت پرداخت ۱۰ درصد از درآمد حاصله احتمالی از دارو، آنها موافقت کردند که به من حقوق بین المللی این دارو را بدهند.
CA: And so you put this drug on the market in a really brilliant way, by basically charging what it would take to make the economics work.
کریس: و سپس تو این دارو را به شیوه ای بسیار هوشمندانه وارد بازار کردی، با روشی که بطور اقتصادی کار کند.
MR: Oh yes, Chris, but this really wasn't a drug that I ended up -- after I wrote the check for 25,000, and I said, "Okay, where's the medicine for Jenesis?" they said, "Oh, Martine, there's no medicine for Jenesis. This is just something we tried in rats." And they gave me, like, a little plastic Ziploc bag of a small amount of powder. They said, "Don't give it to any human," and they gave me a piece of paper which said it was a patent, and from that, we had to figure out a way to make this medicine. A hundred chemists in the U.S. at the top universities all swore that little patent could never be turned into a medicine. If it was turned into a medicine, it could never be delivered because it had a half-life of only 45 minutes.
مارتین: آه بله، کریس، اما واقعا این دارویی نبود که من عرضه کردم-- بلکه بعد از اینکه چک ۲۵٫۰۰۰ دلاری را نوشتم، و گفتم، "بسیار خوب، دارو جنسیس کجاست؟" آنها گفتند،" آه، مارتین، دارویی برای جنسیس وجود ندارد. این چیزیست که تنها روی موشها آزمایش شده." و به من یک کیسه پلاستیکی کوچک دادند که در آن مقدار کمی پودر بود. و گفتند،"این را به انسان نده" و یک کاغذ دادند که روی آن نوشته بود این حق اختراع است، و از آن زمان، ما باید روشی را برای اینکه این را به دارو تبدیل کنیم را پیدا می کردیم. و صد شیمیدان در دانشگاهای معتبر آمریکا همه قسم خوردند که این حق اختراع کوچک هرگز تبدیل به دارو نخواهد شد. اگر این تبدیل به دارو شود، هرگز نمی تواند به بیمار برسد زیرا این در طی تنها ۴۵ دقیقه نیمی از خاصیتش را از دست می داد.
CA: And yet, a year or two later, you were there with a medicine that worked for Jenesis.
کریس: و با این حال، یک یا دو سال بعد، تو دارویی داشتی که روی جنیسس موثر بود.
MR: Chris, the astonishing thing is that this absolutely worthless piece of powder that had the sparkle of a promise of hope for Jenesis is not only keeping Jenesis and other people alive today, but produces almost a billion and a half dollars a year in revenue.
مارتین: کریس، چیزی فوق العاده اینکه پودر مطلقا بی ارزش که تنها جرقه امیدی برای جنسیس بود نه تنها جنسیس و دیگر بیماران را زنده نگه داشت، بلکه تقریبا یک و نیم میلیارد دلار در طی یکسال درآمد داشت.
(Applause)
( تشویق تماشاگران)
CA: So here you go. So you took this company public, right? And made an absolute fortune. And how much have you paid Glaxo, by the way, after that 25,000?
کریس: بفرمائید. خب ، تو این شرکت را همگانی کردی، درسته؟ و درآمد زیادی ساختی. بعد از آن ۲۵٫۰۰۰ دلار بقیه را چگونه به شرکت گلاسگو پرداختی؟
MR: Yeah, well, every year we pay them 10 percent of 1.5 billion, 150 million dollars, last year 100 million dollars. It's the best return on investment they ever received. (Laughter)
مارتین: بله، خب هر سال ما ده درصد از یک و نیم میلیارد دلار را به آنها می پردازیم. سال گذشته ۱۰۰ میلیون دلار پرداختیم. که این بهترین بازگشت سرمایه آنهاست.( خنده تماشاگران)
CA: And the best news of all, I guess, is this.
کریس: فکر می کنم آخر سر، بهترین خبر این هست.
MR: Yes. Jenesis is an absolutely brilliant young lady. She's alive, healthy today at 30. You see me, Bina and Jenesis there. The most amazing thing about Jenesis is that while she could do anything with her life, and believe me, if you grew up your whole life with people in your face saying that you've got a fatal disease, I would probably run to Tahiti and just not want to run into anybody again. But instead she chooses to work in United Therapeutics. She says she wants to do all she can to help other people with orphan diseases get medicines, and today, she's our project leader for all telepresence activities, where she helps digitally unite the entire company to work together to find cures for pulmonary hypertension.
مارتین: بله، جنیسس یک زن جوان سالم هست. او زنده هست، سالم و امروز ۳۰ ساله هست. شما من را با بینا و جنیسس می بینید. شگفتاورترین چیز در مورد جنسیس این است که او می تواند هر کاری را با زندگیش بکند، باور کن، اگر تو طوری بزرگ شوی که به تو بگویند تو به بیماری مرگباری مبتلا هستی، احتمالا تو به جزیره تاهیتی فرار می کنی و نمیخواهی با کس دیگری برخورد داشته باشی. اما در عوض او تصمیم گرفت که در یونایتد تراپوتیکس (درمان متحد) کار کند. او گفت که می خواهد همه آنچه را می تواند برای کمک به دیگران برای بیمارهای نادر انجام دهد، و امروز، او رهبر پروژه ما برای فعالیتهای «تله پرزنس» هست. (استفاده از دنیای مجازی، برای کنترل از راه دور حوادث ) جایی که او دیجیتالی هماهنگ می کند که کل شرکت با هم کار کنند برای پیدا کردن درمان فشار خون ریوی.
CA: But not everyone who has this disease has been so fortunate. There are still many people dying, and you are tackling that too. How?
کریس: اما همه کسانی که این بیماری را داشتند به این خوش شانسی نبودند. هنوز خیلی از بیماران از این بیماری می میرند، و تو هنوز در مقابله با آن هستی، چطور؟
MR: Exactly, Chris. There's some 3,000 people a year in the United States alone, perhaps 10 times that number worldwide, who continue to die of this illness because the medicines slow down the progression but they don't halt it. The only cure for pulmonary hypertension, pulmonary fibrosis, cystic fibrosis, emphysema, COPD, what Leonard Nimoy just died of, is a lung transplant, but sadly, there are only enough available lungs for 2,000 people in the U.S. a year to get a lung transplant, whereas nearly a half million people a year die of end-stage lung failure. CA: So how can you address that? MR: So I conceptualize the possibility that just like we keep cars and planes and buildings going forever with an unlimited supply of building parts and machine parts, why can't we create an unlimited supply of transplantable organs to keep people living indefinitely, and especially people with lung disease. So we've teamed up with the decoder of the human genome, Craig Venter, and the company he founded with Peter Diamandis, the founder of the X Prize, to genetically modify the pig genome so that the pig's organs will not be rejected by the human body and thereby to create an unlimited supply of transplantable organs. We do this through our company, United Therapeutics.
مارتین،دقیقا، کریس. تنها سالیانه در حدود ۳٫۰۰۰ نفر در ایالات متحده هستند، شاید ده برابر آن در جهان باشند، که در اثر این بیماری می میرند زیرا دارو پیشرفت بیماری را خیلی آهسته می کند ولی بیماری متوقف نمی شود. تنها درمان برای فشار خون ریوی، فیبروز ریوی، فیبروز کیستیک، آمفیزم، COPD، چیزی که لئونارد نیموی را اخیرا کشت، پیوند ریه هست، اما متاسفانه، تنها سالیانه ۲٫۰۰۰ ریه برای پیوند ریه برای بیماران در ایالات متحده وجود دارد، در حالی که تقریبا یک و نیم میلیون نفر در اثر ناتوانایی ریوی در سال می میرند. کریس: خب چگونه می توانی به آن رسیدگی کنی؟ مارتین: خب من این تصور را دارم که امکان آن هست که درست مثل نگه داری خودرو و هواپیماها و ساختمانها با عرصه نامحدود برای ساختمانها و یا قطعات برای ماشین ها آنها برای همیشه کار می کنند، چرا ما نتوانیم عرصه نامحدود ی برای اندام های قابل پیوند ایجاد کنیم تا مردم را برای زندگی نامحدود نگه دارد، و بخصوص افرادی که مبتلا به بیماری های ریوی هستند. ما تیمی با کریگ ونتر، که کارشان رمز گشایی ژنوم انسان هست و شرکتی که پایه گذاری کرده و پیتر دایموندیز، پایه گذار بنیاد ایکس پرایز تشکیل دادیم، تا ژنوم خوک را تغییر ژینتیکی دهیم به طوری که اندامهای این خوک توسط بدن انسان را پس زده نشود و بدین وسیله ما عرضه نامحدود برای اندامهای قابل پیوند خواهیم داشت. ما این کار را در شرکت مان، یونایتد تراپوتیکس انجام می دهیم.
CA: So you really believe that within, what, a decade, that this shortage of transplantable lungs maybe be cured, through these guys?
کریس: آیا واقعا فکر می کنی در ده سال آینده، شاید کمبود ریه برای پیوند توسط اینها حل شود؟
MR: Absolutely, Chris. I'm as certain of that as I was of the success that we've had with direct television broadcasting, Sirius XM. It's actually not rocket science. It's straightforward engineering away one gene after another. We're so lucky to be born in the time that sequencing genomes is a routine activity, and the brilliant folks at Synthetic Genomics are able to zero in on the pig genome, find exactly the genes that are problematic, and fix them.
مارتین: دقیقا، کریس. من مطمئن هستم همانطور که من در تلویزیون مستقیم رادیو و تلویزیون، «سیریوس XM» موفق بودم. واقعا این موشک هوا کردن نیست. این مهندسی مستقیم یک ژن پس از ژن دیگری هست. ما خیلی خوش شانس هستیم که در زمانی که به دنیا آمدیم که مرتب کردن ژنوم کاری عادی شده، و افراد بسیار نخبه در ژنوم مصنوعی قادرند روی ژنوم خوک ها نقطه گذاری کنند، تا دقیقا ژن هایی که مشکل دارند را شناسایی و اصلاح کنند.
CA: But it's not just bodies that -- though that is amazing. (Applause) It's not just long-lasting bodies that are of interest to you now. It's long-lasting minds. And I think this graph for you says something quite profound. What does this mean?
کریس: اما این تنها بدن نیست-- باینکه این بسیار جالب هست. ( تشویق تماشاگران) تنها طول عمر زیاد بدن نیست که تو به آن توجه داری. تو به طول عمر زیاد ذهن هم توجه داری. فکر می کنم این گرافیک یک چیز اساسی را به تو می گوید. یعنی چه؟
MR: What this graph means, and it comes from Ray Kurzweil, is that the rate of development in computer processing hardware, firmware and software, has been advancing along a curve such that by the 2020s, as we saw in earlier presentations today, there will be information technology that processes information and the world around us at the same rate as a human mind.
مارتین: آنچه که این گرافیک می گوید توسط ری کارزول آمده، میزان توسعه پردازش های کامپیوتری اعم از سخت افزاری، سیستم عامل و نرم افزاری، را روی منحنی نشان داده که به این ترتیب در سال ۲۰۲۰، در سخنرانیهای قبلی امروز دیدیم، تکنولوژی اطلاعاتی خواهد بود که اطلاعات جهان اطراف ما را مانند میزانی که انسان در ذهنش پردازش می کند پردازش خواهند کرد.
CA: And so that being so, you're actually getting ready for this world by believing that we will soon be able to, what, actually take the contents of our brains and somehow preserve them forever? How do you describe that?
کریس: خب اگر اینطور باشد، تو داری برای این دنیا با باور اینکه این خیلی زود اتفاق خواهد افتاد آماده می شوی، در واقعا چه چیزی در ذهن ما هست و به شکلی آنها را برای همیشه حفظ می کند؟ این را چگونه توضیح می دهی؟
MR: Well, Chris, what we're working on is creating a situation where people can create a mind file, and a mind file is the collection of their mannerisms, personality, recollection, feelings, beliefs, attitudes and values, everything that we've poured today into Google, into Amazon, into Facebook, and all of this information stored there will be able, in the next couple decades, once software is able to recapitulate consciousness, be able to revive the consciousness which is imminent in our mind file.
مارتین: خب، آنچه که ما بر روی آن کار می کنیم ایجاد راه حلی برای اینکه مردم یک فایل ذهنی ایجاد کنند، و یک فایل ذهن مجموعه ای از رفتارهایشان، شخصیت شان، خاطرات شان، احساسات شان، باورهای شان، نگرش های شان و ارزش ها ی شان، همه آنچه که امروز ما آنها را بر روی گوگل، آمازون، و فیسبوک می گذاریم و همه این اطلاعاتی که آنجا ذخیره شده اند را در دو دهه آینده قابل فایل شدن خواهند بود، هرگاه نرم افزاری که رئوس آگاهیها را تکرار کند، قادر به احیای آگاهی که قریب الوقوع در فایل ذهن ما است باشد.
CA: Now you're not just messing around with this. You're serious. I mean, who is this?
کریس: خُب تو ما را با این حسابی گیج کردی. تو جدی هستی. منظورم این که این کی هست؟
MR: This is a robot version of my beloved spouse, Bina. And we call her Bina 48. She was programmed by Hanson Robotics out of Texas. There's the centerfold from National Geographic magazine with one of her caregivers, and she roams the web and has hundreds of hours of Bina's mannerisms, personalities. She's kind of like a two-year-old kid, but she says things that blow people away, best expressed by perhaps a New York Times Pulitzer Prize-winning journalist Amy Harmon who says her answers are often frustrating, but other times as compelling as those of any flesh person she's interviewed.
مارتین: این نسخه رباتیک همسر دوست داشتنیم، بینا هست. و ما اسم او را بینا ۴۸ گذاشتیم. او توسط شرکت هنسون رباتیک در تگزاس برنامه ریزی شده. این در صفحه وسطی مجله نشنال جئوگرافیکی با یکی از مراقبت کنندگان او چاپ شده، و او جدا از اینترنت هست و صدها ساعت از رفتارها و شخصیت بینا را دارد. چیزی شبیه یک کودک دو ساله هست، اما چیزیهایی را میگه که کله مردم سوت می کشه، شاید بهترین تعریف از آن را امی هارمون روزنامه نگار نیویورک تایمز و برنده جایزه پولیتزر کرده که می گوید پاسخ او ( بینا۴۸) اغلب بیچاره کننده است، اما بار دیگر او گفت انگار که با یک انسان با جسم واقعی مصاحبه می کنید.
CA: And is your thinking here, part of your hope here, is that this version of Bina can in a sense live on forever, or some future upgrade to this version can live on forever? MR: Yes. Not just Bina, but everybody. You know, it costs us virtually nothing to store our mind files on Facebook, Instagram, what-have-you. Social media is I think one of the most extraordinary inventions of our time, and as apps become available that will allow us to out-Siri Siri, better and better, and develop consciousness operating systems, everybody in the world, billions of people, will be able to develop mind clones of themselves that will have their own life on the web.
کریس:آیا چیزی که فکر می کنی، بخشی از امید تودر اینجا، این است که این نسخه از بینا برای ابد در صحنه زندگی باشد، یا در اینده ارتقاء یابد که بتواند برای ابد زندگی کند؟ مارتین: بله، نه تنها بینا، بلکه برای همه. می دانی، میدانی هزینه ذخیره فایل ذهنی ما در فیسبوک، هیستوگرام یا هر چیز دیگری تقریبا صفر است. فکر می کنم یکی از اختراعات فوق العاده ما در این زمان رساناهای اجتماعی هستند، و از آنجا که برنامه های کامپیوتری اجرایی در دسترس هستند که به ما اجازه می دهند که برنامه سیری،Siri, را داشته باشیم و بهتر و بهتر شویم(Siri, نرم افزاری برای راهنمایی افراد است) و آگاهی سیستم های عامل را گسترش می دهد، هر کسی در این جهان، میلیاردها نفر، فادرخواهند بود مجموعه ذهن خودشان را توسعه دهند که زندگی شان را بر روی وب داشته باشند.
CA: So the thing is, Martine, that in any normal conversation, this would sound stark-staring mad, but in the context of your life, what you've done, some of the things we've heard this week, the constructed realities that our minds give, I mean, you wouldn't bet against it.
کریس: مارتین، چیزی که هست، که در هر مکالمه عادی، به نظر میرسد این کاملا دیوانگی است، اما تو در زندگیت ، چیزیهایی که انجام دادی را که برخی از آنها را ما این هفته شنیده ایم، واقعیت ساخته شده ای است که ذهن ما به ما میدهد، منظورم این است، تو نمی توانی روی آن شرط ببندی.
MR: Well, I think it's really nothing coming from me. If anything, I'm perhaps a bit of a communicator of activities that are being undertaken by the greatest companies in China, Japan, India, the U.S., Europe. There are tens of millions of people working on writing code that expresses more and more aspects of our human consciousness, and you don't have to be a genius to see that all these threads are going to come together and ultimately create human consciousness, and it's something we'll value. There are so many things to do in this life, and if we could have a simulacrum, a digital doppelgänger of ourselves that helps us process books, do shopping, be our best friends, I believe our mind clones, these digital versions of ourselves, will ultimately be our best friends, and for me personally and Bina personally, we love each other like crazy. Each day, we are always saying, like, "Wow, I love you even more than 30 years ago. And so for us, the prospect of mind clones and regenerated bodies is that our love affair, Chris, can go on forever. And we never get bored of each other. I'm sure we never will.
مارتین: خب، فکر می کنم واقعا چیزی از طرف من نمی اید. شاید من فعال در زمینه ارتباطات باشم که متعهد به شرکت های بزرگ در چین، ژاپن، هند، ایالات متحده، اروپا شده باشم. ده ها هزار نفر هستند که در نوشتن کد کار می کنند که جنبه های بیشتر و بیشتر از آگاهی های بشری را بیان می کنند، و نیازی نیست که نابغه باشی که تمام این موضوعات را ببینی که با هم جمع می شوند و نهایتا آگاهی بشر را می آفرینند، و این چیزیست که ما به آن ارزش می گذاریم. چیزهای خیلی زیادی هست که باید در این زندگی انجام شوند، و اگر ما تمثالی داشته باشیم، یک همزاد دیجیتالی یا خودمان که به ما کمک کند تا کتاب را بخوانیم و یا خرید کنیم و بهترین دوست ما باشد، من باور دارم که مجموعه ذهنی ما، این نسخه دیجیتالی از خودمان، نهایتا بهترین دوست ما خواهد بود، و برای من شخصا و بینا شخصا، ما مثل دیونه ها عاشق همدیگر هستیم. هر روز، ما می گویم، "وای، من حتی بیشتر از سی سال پیش تو را دوست دارم. و به این ترتیب برای ما، چشم انداز مجموعه ذهن و بازسازی بدنها چیزی است که میتواند رابطه عشقی ما را ابدی کند، کریس. ما هرگز از همدیگر خسته نمی شویم. و مطمئن هستم که از هم خسته نخواهیم شد.
CA: I think Bina's here, right? MR: She is, yeah. CA: Would it be too much, I don't know, do we have a handheld mic? Bina, could we invite you to the stage? I just have to ask you one question. Besides, we need to see you.
کریس: فکر می کنم بینا اینجاست، درسته؟ مارتین: بله او هست. کریس: نمیدانم که میکروفون دستی داریم؟ بینا، می توانیم تو را دعوت کنیم که بیایی به صحنه؟ من میخواهم از تو یک سوال بپرسم. و علاوه براین می خواهیم تو را ببینیم.
(Applause)
( تشویق تماشاگران)
Thank you, thank you. Come and join Martine here. I mean, look, when you got married, if someone had told you that, in a few years time, the man you were marrying would become a woman, and a few years after that, you would become a robot -- (Laughter) -- how has this gone? How has it been?
سپاسگزارم ، سپاسگزارم. بیا و به مارتین ملحق شو. ببین، وقتی شما ازدواج کردید، اگر کسی به شما می گفت که، در چند سال آینده، کسی که تو باها ازدواج می کنی زن می شود، و چند سال بعد از آن، تو ربات می شوی -- ( خنده تماشاگران) چطورگدشت ؟ چطور بود؟
Bina Rothblatt: It's been really an exciting journey, and I would have never thought that at the time, but we started making goals and setting those goals and accomplishing things, and before you knew it, we just keep going up and up and we're still not stopping, so it's great.
بینا روتبلت : سفری بسیار هیجان انگیزی بوده است، و در آن زمان هرگز این را فکر نمی کردم، اما شروع به تعیین هدف کردیم و به دنبال اهداف رفتیم و کارها را انجام دادیم، و قبل از اینکه تو این را بدانی، ما مسیرمان را همواره ادامه دادیم و هنوز به جلو میرویم و این عالیه.
CA: Martine told me something really beautiful, just actually on Skype before this, which was that he wanted to live for hundreds of years as a mind file, but not if it wasn't with you.
کریس: مارتین چیز خیلی زیبایی را درست قبل از این از طریق اسکایپ به من گفت، او میخواهد برای صدها سال زندگی کند به عنوان فایل ذهنی، اما اگر تو نبودی نمیخواست این را نمی خواست.
BR: That's right, we want to do it together. We're cryonicists as well, and we want to wake up together.
بینا: این درسته، ما می خواهیم با هم هر کاری را بکنیم. ما همچنین می خواهیم با هم بخواب سرمازیستی برویم، و با هم بیدار شویم.
CA: So just so as you know, from my point of view, this isn't only one of the most astonishing lives I have heard, it's one of the most astonishing love stories I've ever heard. It's just a delight to have you both here at TED. Thank you so much.
کریس: نا آنجا که من میدانم، از نظر من، این یکی از شگفت انگیزترین زندگیهایی است که تاکنون شنیده ام، و یکی تزشگفت انگیزترین داستانهای عشقی. بودن هر دو شما در TED مسرت بخش هست. بسیار سپاسگزارم.
MR: Thank you.
مارتین: سپاسگزارم.
(Applause)
( تشویق)