Leah Chase: Oh, this is beautiful. Oh, gosh, I never saw such a room and beauty and strength like I'm looking at. That's gorgeous. It is. It is a beautiful room.
لیا چیس: فوق العاده است. خدای من، هیچوقت توی همچین سالنی به این زیبایی و عظمت مثل اینجا نبودم. بی نظیره. واقعا عالیه. جدا سالن زیبائیه.
Pat Mitchell: I almost said your age, because you gave me permission, but I realized that I was about to make you a year older. You're only 94.
پت میچل: من تقریبا سن شما رو لو دادم، چون خودتون اجازهاش را داده بودید، اما متوجه شدم که حدود یک سال به سنتون اضافه کردم. چون فقط ۹۴ سالتونه.
(Laughter)
(خنده حاضران )
(Applause)
(تشویق حاضران)
LC: Yeah, I'm only 94.
لیا چیس: آره، فقط ۹۴ سالمه.
(Applause)
(تشویق حاضران)
I mean, you get this old and parts start wearing out. Your legs start wearing out. The one thing that my children always say: "But nothing happened to your mouth."
آدم به این سن که میرسه اعضای بدنش شروع میکنن به اوراق شدن. پاهای آدم ضعیف میشه. بچههای من همیشه میگن: «ولی زبونت سُر و مُر و گنده است.»
(Laughter)
(خنده حاضران)
So you've got to have something going, so I've got my mouth going.
بالاخره یک جای آدم باید کار کنه، من هم زبونم را از کار نینداختم.
(Laughter)
(خنده حاضران )
PM: So Mrs. Chase, the first time we were there, I brought a group of young women, who work with us at TED, into the kitchen, and we were all standing around and you had already cooked lunch for hundreds of people, as you do every day, and you looked up at them. You have to share with this audience what you said to those young women.
پت میچل: خب، خانم چیس، اولین باری که ما در رستوران شما بودیم، گروهی از زنان جوانی که با تد کار میکنند را با خودم آوردم، به داخل آشپزخانه، و همه ما دور تا دور میز ایستاده بودیم شما ناهار درست کرده بودید برای صدها نفر، کاری که هر روز انجام میدید، و به اونها یک چیزی گفتی. باید حرفهایی که به آن زنان جوان گفتی را به حاضران در این سالن هم بگی.
LC: Well, you know, I talk to young women all the time, and it's beginning to bother me, because look how far I came. I'd come with women that had to really hustle and work hard, and they knew how to be women. They didn't play that man down. And, well, we didn't have the education you have today, and God, I'm so proud when I see those women with all that education under their belt. That's why I worked hard, tried to get everybody to use those resources. So they just don't know their power, and I always tell them, just look at my mother, had 12 girls before she had a boy.
لیا چیس: خب میدونید، من دائما دارم با زنان جوان حرف میزنم، و کمکم داره کلاقهام میکنه، چون نگاه کنید ببینید تا کجا پیش آمدهام، زنانی را دیدهام که مجبور بودند سخت کار کنند و زحمت بکشند، و بلد بودند که چطور زن باشند. اونها به مرد بیتوجهی نکردند. و خب، ما سواد امروز شما را هم نداشتیم. و خدا میدونه، خیلی افتخار میکنم وقتی زنان را با این تحصیلات میبینم. به همین دلیل سخت تلاش کردم ، و سعی کردم کاری کنم که همه از منابع موجود استفاده کنند. خیلیها از قدرت خودشون بیخبرند. و من همیشه بهشون میگم، مادر من را ببینید، او ۱۲ تا دختر به دنیا آورد و بعد پسر آورد.
(Laughter)
(میخندد)
So you know how I came out.
حالا فهمیدید که من از کجا اومدم.
(Laughter)
(میخندد)
Now, she had 14 children. She raised 11 of us out of that 14, and up until last year, we were all still living, a bunch of old biddies, but we're still here.
او کلا ۱۴ بچه آورد. و ۱۱ تا از این ۱۴ فرزند را بزرگ کرد. و تا همین پارسال، همه ما زنده بودیم. یک مشت پیرزن حرافیم ولی هنوز زندهایم.
(Laughter)
(میخندد)
And sometimes we can be just cantankerous and blah blah blah blah blah, but we still go. And I love to see women. You don't know what it does for me to see women in the position that you're in today. I never thought I'd see that. I never thought I'd see women be able to take places and positions that we have today. It is just a powerful thing.
گاهی فقط بدقلقی میکنیم و مدام غر میزنیم، اما هنوز سُر و مُر و گندهایم. ولی از دیدن زنان کیف میکنم. نمیدونید که چه معنایی برام داره وقتی که زنان را در موقعیتی میبینم که امروز شماها دارید. هیچوقت فکر نمیکردم این روز رو ببینم. هیچ فکر نمیکردم ببینم که زنان بتونند به موقعیتها و سمتهایی که امروز دارند، برسند. این مسئله خیلی قدرتمندیه.
I had a young woman come to me. She was an African-American woman. And I said, "Well, what do you do, honey?" She said, "I am a retired Navy pilot." Oh God, that just melted me, because I knew how hard it was to integrate that Navy. You know, the Navy was the last thing to really be integrated, and that was done by Franklin Roosevelt as a favor to an African-American man, Lester Granger, that I knew very well. He was the head of the National Urban League back there, and when Roosevelt asked him, he wanted to appoint Lester as maybe one of his cabinet members. Lester said, "No, I don't want that. All I want you to do is integrate that Navy." And that was what Franklin did. Well, Franklin didn't live to do it, but Truman did it. But when this woman told me, "I have flown everything there is to fly," bombers, just all kinds of planes, it just melted me, you know, just to see how far women have come. And I told her, I said, "Well, you could get into the space program." She said, "But Ms. Chase, I'm too old." She was already 60-some years old, and, you know, you're over the hill then.
یک بار زن جوانی آمده بود پیشم. یک زن آفریقایی-آمریکایی بود. بهش گفتم، «چه کار میکنی، عزیزم؟» گفت، «خلبان بازنشسته نیروی دریاییام.» خدای من، چقدر ذوقزده شدم. چون میدونستم که وارد شدن در نیروی دریایی چقدر دشواره. میدونید، نیروی دریایی آخرین جائیه که آدم میتونه توش جذب بشه. و فرنکلین روزولت بود که این کار رو کرد، به عنوان لطفی به یک مرد آفریقایی-آمریکایی، و لستر گرنجر، که او را خیلی خوب میشناختم. او آن زمان رئیس لیگ ملی حقوق سیاهپوستان بود. و وقتی که روزولت ازش درخواست کرد، شاید میخواست لستر را عضو کابینهاش کنه، لستر جواب داد، «نه. نمیخوام. تنها چیزی که از شما میخوام اینه که (آفریایی تباران را) در نیروی دریایی وارد کنید.» و این کاری بود که فرانکلین کرد. البته، فرانکلین آنقدر زنده نماند که این کار رو تمام کنه، ولی ترومن تمامش کرد. ولی وقتی که اون زن به من گفت، «به هر جایی که بشه پرواز کرد، پرواز کردهام،» بمبافکن، هر هواپیمایی که فکرش را بکنید، میدونید، حقیقتا... ذوقزده شدم، از این که میدیدم زنان تا کجا پیش رفتهاند. و بهش گفتم، «خب، میتونی وارد برنامه سفر به فضا بشی.» جواب داد، «اما، خانم چیس برای این کار زیادی سنم بالاست.» اون موقع حدود ۶۰ و خردهای سالش بود، و میدونید که توی این سن آدم آردش رو بیخته و الکش رو آویخته.
(Laughter)
(خنده حاضران)
They don't want you flying up in the sky at 60-something years old. Stay on the ground. When I meet women, and today everybody comes to my kitchen, and you know that, and it upsets Stella, my daughter. She doesn't like people coming in the kitchen. But that's where I am, and that's where you're going to see me, in the kitchen. So when they come there, I meet all kinds of people. And that is the thing that really uplifts me, is when I meet women on the move. When I meet women on the move, it is good for me. Now, I'm not one of these flag-waving women. You're not going to see me out there waving. No, I don't do that.
کسی نمیخواد توی سن ۶۰ و خردهای سالگی به فضا پرواز کنی بهتره که روی زمین بمونی. وقتی زنان را میبینم، و این روزها همه میان به آشپزخانه من، خودتون میدونید این رو، و دخترم استلا از این مسئله خوشش نمیاد، دوست نداره که مردم بیان توی آشپزخانه. ولی جای من اونجاست، و اونجا جائیه که من رو پیدا میکنید، توی آشپزخانه. بنابراین وقتی میان اونجا، همه جور آدمی را میبینم. و چیزی که حقیقتا روحیهام را بالا میبره، وقتیه که زنان را در حال فعالیت میبینم. وقتی میبینم زنان در حال تحرک هستند، برام خوبه. من از این زنهایی نیستم که به افتخار دیگران پرچم میگیرن دستشون و تشویق میکنند. ممکن نیست من را جایی در حال پرچم تکان دادن ببینید. من از این کارها نمیکنم.
(Laughter)
(خنده حاضران)
No, I don't do that, and I don't want any of you to do that. Just be good women. And you know, my mother taught us ... she was tough on us, and she said, "You know, Leah," she gave us all this plaque, "to be a good woman, you have to first look like a girl." Well, I thought I looked like a girl. "Act like a lady." That, I never learned to do.
من از این کارها نمیکنم، و خوشم نمیاد که هیچکدوم از شماها این کار رو بکنه. فقط زنهای خوبی باشید. میدونید، مادر ما به ما یاد داد تا... او خیلی به ما سخت میگرفت، گفت، «میدونی لیا،» او به همه ما این رو میگفت که، «برای این که یک زن خوب باشی، باید اول از هر چیز شکل دختر باشی،» خب، من فکر کردم که شبیه دخترهام. «مثل خانم رفتار کنی.» این یکی را هیچ وقت یاد نگرفتم.
(Laughter)
(خنده حاضران)
"Think like a man." Now don't act like that man; think like a man. And "work like a dog."
«مثل مرد فکر کنی.» مثل مرد رفتار نکن، مثل مرد فکر کن. و «مثل سگ کار کن.»
(Laughter)
(خنده حاضران)
So we learned that the hard way. And they taught you that. They taught you what women had to do. We were taught that women controlled the behavior of men. How you act, they will act. So you've got to do that, and I tell you all the time. You know, don't play this man down. It upsets me when you may have a husband that maybe he doesn't have as much education under his belt as you have, but still you can't play him down. You've got to keep lifting him up, because you don't want to live with a mouse. So you want that man to be a man, and do what he has to do. And anyway, always remember, he runs on cheap gas.
ما این چیزها رو به روش سختگیرانه یادگرفتیم. و این را به ما یاد دادند. آنها کاری که زنان باید میکردند را یادمان دادند. ما یاد گرفتیم که کنترل رفتار مردان دست زنانه. شما هر طور رفتار کنید، آنها هم همانطور رفتار میکنند. پس باید این کار رو بکنید، همیشه این رو گفتم. میدونید، شأن مردها را پایین نیارید. ناراحت میشم وقتی که میبینم شوهری دارید که شاید به اندازه شما تحصیلات نداره، اما شما حق ندارید بهش توهین کنید. باید ببریدش بالا، چون شما نمیخواهید با یک موش زندگی کنید. میخواهید که اون مرد، مرد باشه، و کاری که باید را بکنه. و در ضمن، همیشه یادتون باشه، مرد با سوخت ارزون کار میکنه.
(Laughter)
(خنده حاضران)
So fill him up with cheap gas --
بنابراین بنزین ارزون توش بریزید -
(Laughter)
(خنده حاضران)
and then, you got him. It's just so --
با این کار، توی مشتتونه. به این ترتیب خیلی -
(Laughter) It's just --
(خنده حاضران ) این خیلی --
PM: You have to give us a minute to take that in.
پت میچل: کمی فرصت بدید تا این رو هضم کنیم.
(Laughter)
(خنده حاضران)
LC: When I heard this young lady speak before I came out -- she was so beautiful, and I wished I could be like that, and my husband, poor darling -- I lost him after we were married 70 years -- didn't agree on one thing, never did, nothing, but we got along together because he learned to understand me, and that was just hard, because he was so different. And that lady reminded me. I said, "If I would have just been like her, Dooky would have really loved it."
لیا چیس: قبل از این که بیام روی صحنه این زن جوان داشت صحبت میکرد- خیلی زیبا بود، آرزو کردم که ای کاش شبیه او بودم، و شوهرم، طفلک نازنین -- بعد از ۷۰ سال زندگی مشترک من را ترک کرد -- ما حتی روی یک نکته هم توافق نداشتیم، هرگز، هیچی، اما با هم بودیم چون او یادگرفت که مرا درک کنه، و این کار سختی بود، چون خیلی با من فرق داشت. و اون خانم یادم آورد، با خودم گفتم، «اگر یک ذره شبیه او بودم، دوکی حتما خیلی خوشش میآمد.»
(Laughter)
(خنده حاضران )
But I wasn't. I was always pushy, always moving, always doing this, and he used to come to me all the time, and he said, "Honey, God's going to punish you."
اما نبودم. همیشه آدم سمجی بودم، همیشه پرتحرک، همیشه اینطوری بودم، و او همیشه به من میگفت، «عزیزم، خدا قهرش میگیره.»
(Laughter)
(خنده حاضران)
"You -- you're just not grateful." But it isn't that I'm not grateful, but I think, as long as you're living, you've got to keep moving, you've got to keep trying to get up and do what you've got to do.
«تو خدا رو شاکر نیستی.» اما اینطور نبود که من ناشکر باشم، بلکه فکر میکنم، تا وقتی که زندهای، باید حرکت کنی، باید تلاش کنی تا پا شی و کارت را انجام بدی.
(Applause)
(تشویق حاضران)
You cannot sit down. You have to keep going, keep trying to do a little bit every day. Every day, you do a little bit, try to make it better. And that's been my whole life. Well, I came up in the country, small town, had to do everything, had to haul the water, had to wash the clothes, do this, do that, pick the dumb strawberries, all that kind of stuff.
نمیتونی بشینی. باید حرکت کنی. هر روز باید تلاش کنی تا یک ذره بهتر کار کنی. هر روز، یک ذره بهتر، سعی کنید بهتر کار کنید. من تمام زندگیم اینطوری بودم. من آمدم به این کشور، به یک شهر کوچک، باید همه کار میکردم، باید آب میکشیدم، رخت میشستم، این کارو میکردم، اون کارو میکردم، توتفرنگی میچیدم، هر کاری که فکرش را بکنید.
(Laughter)
(خنده حاضران)
But still, my daddy insisted that we act nice, we be kind. And that's all. When I heard this young woman -- oh, she sounds so beautiful -- I said, "I wish I could be like that."
ولی در عین حال، پدرم همیشه میگفت که درست رفتار کنیم، مهربون باشیم. و همین. وقتی حرفهای این زن جوان را شنیدم-- وای که چقدر زیبا صحبت کرد -- با خودم گفتم، «ای کاش میتونستم مثل او باشم.»
PM: Mrs. Chase, we don't want you to be any different than you are. There is no question about that. Let me ask you. This is why it's so wonderful to have a conversation with someone who has such a long view --
پت میچل: خانم چیس، اصلا دلمون نمیخواد شما با اینی که هستید تفاوت داشته باشید. کوچکترین شکی در این باره نیست. بگذارید ازتون بپرسم. به همین دلیله که اینقدر عالیه که مکالمه داشتن با فردی که چنین تجربه طولانی داره اینقدر عالیه.
LC: A long time.
لیا چیس: طولانی .
PM: to remembering Roosevelt and the person he did that favor for. What is in your head and your mind and what you have seen and witnessed ... One of the things that it's good to remember, always, is that when you opened that restaurant, whites and blacks could not eat together in this city. It was against the law. And yet they did, at Dooky Chase. Tell me about that.
پت میچل: که روزولت را یادش باشه و فردی را که آن لطف را بهش کرد. یعنی چیزهایی که در ذهن شماست و دیدهاید و شاهد بودهاید ... یکی از چیزهایی که همیشه یادآوریش خوبه، اینه که وقتی که رستورانتون را باز کردید، سفیدپوستها و سیاهپوستها در این شهر نمیتونستند در یک جا غذا بخورند. این خلاف قانون بود. اما در رستوران دوکی چیس، اینطور نبود. درباره این تعریف کنید.
LC: They did, there. Well, my mother-in-law first started this, and the reason she started is, because her husband was sickly, and he would go out -- and people from Chicago and all the places, you would call his job a numbers runner. But in New Orleans, we are very sophisticated --
لیا چیس: همینطوره. اونجا اینطوری نبود. خب، اول مادرشوهرم این را شروع کرد، و دلیلش برای این کار این بود که چون شوهرش خیلی نحیف بود، و دوره راه میافتاد بیرون - مردم اهل شیکاگو و جاهای دیگه، به شغل اون میگن «مامور شماره،» اما اینجا در نیو ارولئان، از اونجا که ما خیلی شیک هستیم --
(Laughter)
(خنده حاضران)
so it wasn't a numbers runner, it was a lottery vendor.
بهش نمیگفتن مامور شماره، میگفتن فروشنده دورهگرد بختآزمایی.
(Laughter)
(خنده حاضران)
So you see, we put class to that. But that's how he did it. And he couldn't go from house to house to get his clients and all that, because he was sick, so she opened up this little sandwich shop, so she was going to take down the numbers, because he was sick a lot. He had ulcers. He was really bad for a long a time. So she did that -- and not knowing anything, but she knew she could make a sandwich. She knew she could cook, and she borrowed 600 dollars from a brewery. Can you imagine starting a business today with 600 dollars and no knowledge of what you're doing? And it always just amazed me what she could do. She was a good money manager. That, I am not. My husband used to call me a bankrupt sister.
همونطوری که میبینید ما با کلاسش کردیم. در هر صورت کارش این بود. او برای پیدا کردن مشتری، خونه به خونه نمیرفت، چون مریض بود، به همین دلیل مادرشوهرم یک مغازه کوچک ساندویچفروشی باز کرد، تا بتونه شمارهها رو بیندازه، چون شوهرش خیلی مریض بود. به زخم دستگاه گوارش مبتلا بود. مدت طولانی حالش خیلی بد بود. زنش این ساندویچفروشی رو باز کرد، بدون این که کوچکترین سررشتهای داشته باشه، اما این رو میدونست که ساندویچ درست کردن رو بلده. میدونست که میتونه آشپزی کنه، و از یک آبجوسازی ۶۰۰ دلار قرض کرد. میتونید تصور کنید که امروز آدم با ۶۰۰ دلار بتونه کار و کاسبی راه بیاندازه بدون این که بدونه میخواد چی کار کنه؟ و این همیشه برای من شگفتانگیزه که اون تونست. او عقل معاش خوبی داشت. چیزی که من ندارم. شوهرم اسمم را گذاشته بود خواهر ورشکسته.
(Laughter)
(خنده حاضران)
"She'll spend everything you got." And I would, you know.
میگفت، «هر چی داری رو خرج میکنه.» راست هم میگفت، میدونید.
PM: But you kept the restaurant open, though, even in those times of controversy, when people were protesting and almost boycotting. I mean, it was a controversial move that you and your husband made.
پت میچل: اما با این وجود رستوران رو حفظ کردی، حتی توی اون دوران جنجالی، وقتی که مردم داشتند اعتراض میکردند و تقریبا شما را تحریم کرده بودند. منظورم اینه که کار شما و همسرتون یک حرکت جنجالی بود.
LC: It was, and I don't know how we did it, but as I said, my mother-in-law was a kind, kind person, and you didn't have any African-Americans on the police force at that time. They were all white. But they would come around, and she would say, "Bebe, I'm gonna fix you a little sandwich." So she would fix them a sandwich. Today they would call that bribery.
لیا چیس: همینطوره. و نمیدونم که چطور این کار رو کردیم، ولی همانطوری که گفتم، مادرشوهرم آدم بسیار بسیار مهربانی بود، و اون زمان توی نیروی پلیس یک نفر آفریقایی-آمریکایی هم نبود. همه سفید بودند. ولی سراغ مغازه او میآمدند، و او بهشون میگفت، «عزیزم، بذار یک ساندویچ کوچولو برات درست کنم.» براشون ساندویچ درست میکرد. امروز به این کار میگن رشوه.
(Laughter)
(خنده حاضران)
But she was just that kind of person. She liked to do things for you. She liked to give. So she would do that, and maybe that helped us out, because nobody ever bothered us. We had Jim Dombrowski, Albert Ben Smith, who started all kinds of things right in that restaurant, and nobody ever bothered us. So we just did it.
ولی اون یک همچین آدمی بود. دوست داشت به آدمها برسه. بخشنده بود. این کار رو هم میکرد، و شاید همین به دادمون رسید، چون هیچکس هیچوقت مزاحممون نشد. جیم دُمبرُوسکی و آلبرت بن اسمیت میومدند، (دو فعال جنبش حقوق مدنی) که همه چیز رو از همونجا توی این رستوران شروع کردند، و هیچکس مزاحممون نشد، و این کار رو کردیم.
PM: Excuse me. You talked to me that day about the fact that people considered the restaurant a safe haven where they could come together, particularly if they were working on civil rights, human rights, working to change the laws.
پت میچل: ببخشید، امروز که صحبت میکردیم از این گفتید که مردم رستوران شما را یک مخفیگاه تلقی میکردند، ک میتونستن توش جمع بشن، بویژه اگر فعالیتهایی در جنبش حقوق مدنی داشتند، یا حقوق بشر، و تلاش میکردند تا قوانین را تغییر بدهند.
LC: Well, because once you got inside those doors, nobody ever, ever bothered you. The police would never come in and bother our customers, never. So they felt safe to come there. They could eat, they could plan. All the Freedom Riders, that's where they planned all their meetings. They would come and we would serve them a bowl of gumbo and fried chicken.
لیا چیس: خب به خاطر این بود که وقتی از در میومدی تو، هیچکس هرگز مزاحمت نمیشد. پلیس هیچوقت پاش رو نمیذاشت داخل تا مزاحم مشتریهامون بشه. هرگز. بنابراین مردم اونجا احساس امنیت میکردند. میتونستن غذا بخورن، برنامهریزی کنن. همه فعالان حقوق بشر، اینجا محل برگزاری تمام جلساتشون بود. میآمدند و ما بهشون گامبو (خوراک سنتی لوئیزیانا) میدادیم و مرغ سرخشده.
(Laughter)
(خنده حاضران)
So I said, we'd changed the course of America over a bowl of gumbo and some fried chicken.
من میگم، ما مسیر آمریکا را تغییر دادیم سر یک کاسه گامبو و مرغ سرخشده.
(Applause)
(تشویق حاضران )
I would like to invite the leaders, now, just come have a bowl of gumbo and some fried chicken, talk it over and we'd go and we'd do what we have to do.
مایلم که الان رهبران کشور رو دعوت کنم، که بیان گامبو و مرغ سوخاری بخورند، درباره مسائلشون حرف بزنند و ما هم کاری که لازمه را انجام میدیم.
(Applause)
(تشویق حاضران)
And that's all we did.
و این همه کاری بود که کردیم.
PM: Could we send you a list to invite to lunch?
پت میچل: میشه فهرستی از افراد را بفرستیم تا برای ناهار دعوت بشن؟
(Laughter)
(خنده حاضران)
LC: Yeah, invite. Because that's what we're not doing. We're not talking. Come together. I don't care if you're a Republican or what you are -- come together. Talk. And I know those old guys. I was friends with those old guys, like Tip O'Neill and all of those people. They knew how to come together and talk, and you would disagree maybe. That's OK. But you would talk, and we would come to a good thing and meet. And so that's what we did in that restaurant. They would plan the meeting, Oretha's mother, Oretha Haley's mother. She was big in CORE. Her mother worked for me for 42 years. And she was like me. We didn't understand the program. Nobody our age understood this program, and we sure didn't want our children to go to jail. Oh, that was ... oh God. But these young people were willing to go to jail for what they believed. We were working with Thurgood and A.P. Tureaud and all those people with the NAACP. But that was a slow move. We would still be out here trying to get in the door, waiting for them.
لیا چیس: بله، دعوت کنید. چون ما این کار رو نمی کنیم. ما حرف نمیزنیم. دور هم جمع بشید. برای من مهم نیست که جمهویخواه باشید یا هر چیز دیگهای - دور هم جمع بشید. حرف بزنید. اون آدمها رو میشناسم. با این آدمهای قدیمی دوست بودم. آدمهایی مثل تیپ اونیل و دیگرانی شبیه او. اونها بلد بودند که چطوری دور هم جمع بشن و حرف بزنند. و شاید هم اختلاف نظر داشته باشید. هیچ ایرادی نداره. اما حرف میزنید، و میتونیم با هم سر یک چیز خوبی ملاقات کنیم. و این درست همون کاریه که ما توی اون رستوران انجام میدادیم. اونها جلسه را برنامهریزی میکردند، مادرِ اورِتا، مادر اورِتا هیلی، اروتا در «کور» انجمن برابری نژادی نفوذ زیادی داشت. مادر اورتا ۴۲ سال برای من کار کرد. و مثل خودم بود. ما از این برنامهها سردرنمیآوردیم. هیچکس توی سنوسال ما سردرنمیآورد، و بدون شک نمیخواستیم که بچههامون از زندان سردربیارند. این خیلی وحشتناک بود... خدایا. اما جوونها ابایی از زندانی شدن نداشتند به خاطر عقایدشون. ما با ترگود (مارشال) و ای.پی (الکساندر پیر) ترود و بقیه (فعالان جنبش برابری نژادی) در انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان کارمیکردیم. اما حرکت کند بود. هنوز که هنوزه داریم تلاش میکنیم و منتظریم تا برسن.
(Laughter)
(خنده حضار )
PM: Is that Thurgood Marshall you're talking about?
پت میچل:منظورتون ترگور مارشاله؟
LC: Thurgood Marshall. But I loved Thurgood. He was a good movement. They wanted to do this without offending anybody. I'll never forget A.P. Tureaud: "But you can't offend the white people. Don't offend them." But these young people didn't care. They said, "We're going. Ready or not, we're going to do this." And so we had to support them. These were the children we knew, righteous children. We had to help them.
لیا چیس: ترگود مارشال. ولی عاشق ترگود بودم. فعال خوبی بود. اونها میخواستند بدون این که به کسی آسیبی بزنند این کار رو بکنند. هیچوقت ای.پی ترود را یادم نمیره که میگفت: «ولی نمیتونید سفیدها رو دلخور کنید. اونها رو نرنجونید.» اما جوانها عین خیالشون نبود. میگفتند: «ما میکنیم. چه آماده باشیم و چه نباشیم، این کار رو میکنیم.» و از همین رو ما مجبور بودیم حمایتشون کنیم. ما این بچهها رو میشناختیم. بچههای برحق. و باید کمکشون میکردیم.
PM: And they brought the change. LC: And they brought the change. You know, it was hard, but sometimes you do hard things to make changes.
پت میچل: و اونها تغییر ایجاد کردند. لیا چیس: و اونها تغییر ایجار کردند. میدونید ، کار سختی بود، اما گاهی شما برای تغییر کارهای دشوار میکنید.
PM: And you've seen so many of those changes. The restaurant has been a bridge. You have been a bridge between the past and now, but you don't live in the past, do you? You live very much in the present.
پت میچل: و شما شاهد تغییرات بسیار زیادی بودهاید. رستوران شما یک پل بود. شما پلی بودید بین گذشته و حال، اما خودتون در گذشته زندگی نمیکنید، مگه نه؟ اتفاقا به شدت در زمان حال به سر میبرید.
LC: And that's what you have to tell young people today. OK, you can protest, but put the past behind you. I can't make you responsible for what your grandfather did. That's your grandfather. I have to build on that. I have to make changes. I can't stay there and say, "Oh, well, look what they did to us then. Look what they do to us now." No, you remember that, but that makes you keep going on, but you don't harp on it every day. You move, and you move to make a difference, and everybody should be involved. My children said, "Mother, don't get political," you know.
لیا چیس: و این همون چیزیه که باید به جوانهای امروزی بگید. درسته، میتونید تظاهرات کنید، ولی گذشته رو بگذارید پشت سرتون. من نمیتونم شما رو مسئول کاری بدونم که پدربزرگتون کرده. اون پدربزرگت بوده. باید روی گذشته بسازم. باید تغییر بدم. نمیشه سر جایم بایستم و بگم، «نگاه کنید، ببینید اونها اون زمان چی به سرمون آوردند. ببینید با امروز ما چه کردند.» نه. اون بخش رو فراموش نکنید، اما اون چیزیه که موتور محرک شما به جلوست، اما هر روز نباید هر روز بهش پیله کنید. حرکت کنید، و برای ایجاد تغییر حرکت کنید، و همه باید مشارکت کنند. بچههام بهم گفتند، «مادر، وارد سیاست نشو،» میدونید.
(Laughter)
(خنده حضار)
"Don't get political, because you know we don't like that." But you have to be political today. You have to be involved. Be a part of the system. Look how it was when we couldn't be a part of the system. When Dutch Morial became the mayor, it was a different feeling in the African-American community. We felt a part of things. Now we've got a mayor. We feel like we belong. Moon tried before Dutch came.
«وارد سیاست نشو چون میدونی که ما از این کار خوشمون نمیاد.» ولی امروز چارهای غیر از ورود به سیاست نیست. مجبوری مداخله کنی. بخشی از سیستم باشی. به اون موقع نگاه کنید که ما نمیتونستیم بخشی از سیستم باشیم. وقتی که داچ موریال شهردار شد، (اولین شهردار سیاهپوست نیواورلئان) این احساس متفاوتی در جامعه آفریقایی-آمریکایی بود. احساس کردیم بخشی از ماجراییم. حالا که دیگه شهردار خودمون را داریم. احساس تعلق می کنیم. قبل از این که داچ بیاد، مون سعی کرد شهردار بشه.
PM: Mayor Landrieu's father, Moon Landrieu.
پت میچل: پدر لندریوی شهردار. مون لندریو.
LC: Mayor Landrieu's father, he took great, great risks by putting African-Americans in city hall. He took a whipping for that for a long time, but he was a visionary, and he did those things that he knew was going to help the city. He knew we had to get involved. So that's what we have to do. We don't harp on that. We just keep moving, and Mitch, you know, I tell Moon all the time, "You did a good thing," but Mitch did one bigger than you and better than you. When he pulled those statues down, I said, "Boy, you're crazy!"
لیا چیس: پدر شهردار لندریو، او ریسک خیلی بزرگی کرد با آوردن آمریکاییهای آفریقایی تبار به شهرداری. برای مدت طولانی هدف حمله بود، اما او آینده نگر بود، و کارهایی را کرد که میدونست قراره به شهر کمک کنه. او میدونست که ما باید مشارکت کنیم. بنابراین، این همون کاریه که الان باید کرد نباید به گذشته پیله کرد. باید مدام حرکت کنیم، و میچ، میدونی، همیشه این رو به مون میگم که، «تو کار خوبی کردی، ولی میچ یک کار بزرگتر و بهتر از تو کرد، وقتی که اون مجسمهها رو پایین کشید، بهش گفتم: «پسر، مگه زده به سرت!»
(Applause)
(تشویق حضار)
You're crazy. But it was a good political move. You know, when I saw P.T. Beauregard come down, I was sitting looking at the news, and it just hit me what this was all about. To me, it wasn't about race; it was a political move. And I got so furious, I got back on that kitchen the next morning, and I said, come on, pick up your pants, and let's go to work, because you're going to get left behind. And that's what you have to do. You have to move on people, move on what they do. It was going to bring visibility to the city. So you got that visibility -- move on it, uplift yourself, do what you have to do, and do it well. And that's all we do. That's all I try to do.
تو دیوونه شدی. ولی این یک اقدام سیاسی خوب بود. می دونید، وقتی دیدم پ.تی برگارد سقوط کرد، (ژنرال ارتش ایالات جنوبی آمریکا در زمان جنگ داخلی) نشسته بودم و داشتم اخبار تماشا می کردم، تمام این وقایع مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد. برای من، مسئله فقط نژادی نبود، بلکه یک حرکت سیاسی بود. خیلی عصبانی شدم، فردا صبحش برگشتم به آشپزخونه و گفتم بیایید، شلوارهاتون را بکشید بالا، و دست به کار بشید، وگرنه عقب می مونید. و این کاریه که باید بکنید. باید حرکت کنید، باید در هر کاری که می کنید، پیش برید. فعالیت ها داشت باعث دیده شدن شهر می شد. حالا دارید دیده می شید، حرکت کنید، خودتون را بکشید بالا، هر کاری که لازمه بکنید، و کارتون را خوب انجام بدید. و این همون کاریه که ما کردیم. همه کاری که تلاش می کنم انجام بدم.
PM: But you just gave the formula for resilience. Right? So you are clearly the best example we could find anywhere of resilience, so there must be something you think --
پت میچل: ولی شما همین الان فرمول مقاومت را گفتید. درسته؟ شما به وضوح بهترین نمونه مقاومت هستید که می تونستیم پیدا کنیم، پس باید چیزی وجود داشته باشه که فکر می کنید ...
LC: I like emotional strength. I like people with emotional and physical strength, and maybe that's bad for me. My favorite all-time general was George Patton. You know, that wasn't too cool.
لیا چیس: من قدرت عاطفی رو دوست دارم. از آدمهایی که قدرت جسمی و عاطفی دارند خوشم میاد، و شاید این برام خوب نباشه. ژنرال محبوب همیشگیم جرج پتون بود. می دونید، این خیلی چیز باحالی نبود.
(Laughter)
(خنده حضار)
PM: It's surprising.
پت میچل: خب این خیلی جالبه.
LC: I've got George Patton hanging in my dining room because I want to remember. He set goals for himself, and he was going to set out to reach those goals. He never stopped. And I always remember his words: "Lead, follow, or get out of the way." Now, I can't lead --
لیا چیس: من از جرج پتون می خواستم که توی رستورانم آمد و رفت کنه. چون می خواستم یادم بمونه. او برای خودش اهدافی داشت، و برای رسیدن به این اهداف برنامه ریزی داشت. هیچ وقت از پا ننشست. و همیشه حرفهاش را یادمه که می گفت: «رهبری کن، پیروی کن، یا از سر راه برو کنار.» الان، من نمی تونم رهبر باشم --
(Applause)
(تشویق حضار)
I can't be a leader, but I can follow a good leader, but I am not getting out of the way.
نمی تونم رهبر باشم، اما می تونم دنباله رو یک رهبر خوب باشم، اما حاضر نیستم میدون رو خالی کنم.
(Applause)
(تشویق حضار)
But that's just what you have to do.
این همون کاریه که شما باید بکنید.
(Applause)
(تشویق حضار)
If you can't lead -- leaders need followers, so if I help you up there, I'm going to ride on your coattails, and I can't count the coattails I've ridden upon.
اگر نمی تونید رهبری کنید -- رهبران به دنباله رو احتیاج دارند، بنابراین اگر اونجا به شما کمک کنم، بعدا من هم روی دم شما سوار میشم و از موفقیتتون سود می برم، ولی اگر از روت رد شده باشم، روی دمت هم نمیتونم حساب کنم.
(Laughter)
(خنده حضار)
Feed you good. You'll help me out.
من به تو غذای خوشمزه می دم، تو هم فردا به داد من خواهی رسید.
(Laughter)
(خنده حاضران)
And that's what life is all about. Everybody can do something, but please get involved. Do something. The thing we have to do in this city, in all cities -- mommas have to start being mommas today. You know? They have to start understanding -- when you bring this child in the world, you have to make a man out of it, you have to make a woman out of it, and it takes some doing. It takes sacrifice. Maybe you won't have the long fingernails, maybe you won't have the pretty hair. But that child will be on the move, and that's what you have to do. We have to concentrate on educating and making these children understand what it's all about. And I hate to tell you, gentlemen, it's going to take a good woman to do that. It's going to take a good woman to do that.
و تمام زندگی همینه. از هر کسی کاری برمیاد، ولی خواهش می کنم مشارکت کنید. یک کاری بکنید. کاری که امروز باید در این شهر و همه شهرهای دیگر بکنیم اینه که، مامان ها باید از همین امروز مامان بودن را شروع کنند. می دونید؟ باید شروع کنند به فهمیدن -- وقتی که این بچه را به دنیا می آورید، باید ازش یک مرد بسازید، باید ازش یک زن بسازید، و این زحمت میخواد. فداکاری میخواد. شاید ناخن های بلند و قشنگ نداشته باشید، شاید موی زیبا نداشته باشید، اما اون بچه باید پیش بره، و این کاریه که وظیفه شماست. باید روی تحصیل تمرکز کنیم تا این بچه ها تحصیل خوب داشته باشند. و آقایون! متاسفانه باید این را به شما بگم که، این ها همه کار یک زن حسابیه. این ها همه کار یک زن حسابیه.
(Applause)
(تشویق حضار)
Men can do their part. The other part is to just do what you have to do and bring it home, but we can handle the rest, and we will handle the rest. If you're a good woman, you can do that.
مردان هم میتوانند وظیفه خودشون را انجام دهند، طرف دیگر هم باید وظیفه اش را انجام بده و نتیجه اش را به خونه بیاره، ولی بقیه اش کار خودمونه، و از پس اون قسمت می تونیم بربیاییم. اگر زن خوبی هستی، از پسش برمیای.
PM: You heard that first here. We can handle the rest.
پت میچل: همه شنیدیم. از پس بقیه اش برمیاییم.
LC: We can handle the rest.
لیا چیس: از پس بقیه اش برمیاییم.
Mrs. Chase, thank you so much --
خانم چیس، خیلی ازتون ممنونم --
LC: Thank you.
لیا چیس: متشکرم.
PM: for taking time out from the work you do every day in this community.
پت میچل: ممنونم از این که از وقتی که برای خدمت به مردم صرف می کنید زدید و اینجا آمدید.
LC: But you don't know what this does for me. When I see all of these people, and come together -- people come to my kitchen from all over the world. I had people come from London, now twice this happened to me. First a man came, and I don't know why he came to this -- Every year, the chefs do something called "Chef's Charity." Well, it so happened I was the only woman there, and the only African-American there on that stage doing these demonstrations, and I would not leave until I saw another woman come up there, too. I'm not going up -- they're going to carry me up there until you bring another woman up here.
لیا چیس: ولی نمی دونید چقدر به من انرژی میده وقتی که این همه آدم را می بینم، که گردهم آمده اند -- کسانی که از همه جای دنیا به آشپزخونه من میان. از لندن هم آمده اند، تا حالا دوبار شده که از اونجا آمده اند. اول یک آقای آمد، و نمی دونم چرا این کارو کرد-- هر سال، سرآشپزها یک برنامه ای دارند به اسم «خیریه سرآشپزها.» خب، اینطوری شد که من تنها زن اون جمع بودم، و تنها آمریکایی- آفریقایی اون جمع، روی محل نمایش کار، و حاضر نبودم برم تا وقتی که دیدم یک زن دیگه هم داره میاد. حاضر نبودم برم، باید من را بلند می کردند و می بردند بیرون تا وقتی که یک زن دیگه پیداش بشه.
(Laughter)
(خنده حضار)
So they have another one now, so I could step down. But this man was from London. So after that, I found the man in my kitchen. He came to my kitchen, and he said, "I want to ask you one question." OK, I thought I was going to ask something about food. "Why do all these white men hang around you?"
حالا یک زن دیگه اومده، و من می تونم کنار بکشم. اما این آقایی که از لندن آمده بود، بعد از خیریه، توی آشپزخانه دیدمش. آمد توی آشپزخانه، و گفت: «می خوام ازتون یک سوال بپرسم.» گفتم باشه. فکر کردم می خواد درباره غذا سوال کنه. پرسید: «چرا این همه مرد سفید دور و بر شما هستند؟ُ»
(Laughter)
(خنده حاضران)
What?
چی ؟
(Laughter)
(خنده حضار)
I couldn't understand. He couldn't understand that. I said, "We work together. This is the way we live in this city. I may never go to your house, you may never come to my house. But when it comes to working, like raising money for this special school, we come together. That's what we do. And still here comes another, a woman, elegantly dressed, about a month ago in my kitchen. She said, "I don't understand what I see in your dining room." I said, "What do you see?" She saw whites and blacks together.
گفت نمی فهمم. نمی تونست بفهمه. بهش گفتم: «ما با هم کار می کنیم.» روش زندگی ما تو این شهر اینطوریه. شاید هرگز پام رو توی خونه تو نگذارم، شاید تو هیچوقت به خونه من نیای. ولی در مورد کار، مثلا پول جمع کردن برای فلان مدرسه، بسیج میشیم. این کاریه که می کنیم. یک بار دیگر هم یک خانمی آمد، خیلی شیک پوشیده بود، حدود یک ماه پیش آمد توی آشپزخانه ام. گفت: «چیزی که توی سالن غذاخوری شما دیدم را درک نمی کنم.» گفتم: «مگه چی دیدی؟» سفیدپوستها و سیاهپوستها را با هم دیده بود.
That's what we do. We meet. We talk. And we work together, and that's what we have to do. You don't have to be my best friend to work to better your city, to better your country. We just have to come together and work, and that's what we do in this city. We're a weird bunch down here.
ما اینطوری هستیم. ما همدیگرو می بینیم. با هم حرف می زنیم. و با هم کار می کنیم، و این چیزیه که باید اینطوری باشه. لازم نیست دوست صمیمی من باشی تا برای بهتر کردن شهرت کار کنی، برای بهتر کردن کشورت کار کنی. فقط باید بسیج بشیم و کار کنیم، و این کاریه که ما در این شهر می کنیم. ما اینجا توی این شهر آدمای عجیب و غریبی هستیم.
(Laughter)
(خنده حضار)
Nobody understands us, but we feed you well.
همه از درک ما عاجزند، ولی غذاهامون خوشمزه است.
(Laughter)
(خنده حاضران)
(Applause)
(تشویق حاضران)
(Cheering)
(تشویق حاضران)
Thank you.
تشکر می کنم.
(Applause)
(تشویق حاضران)