I want to discuss with you this afternoon why you're going to fail to have a great career.
امروز عصر میخوام با شما راجع به این موضوع صحبت کنم که چرا شما نمیتونید یک شغل عالی داشته باشید. (خنده)
(Laughter)
I'm an economist.
من اقتصاددان هستم. چرتکه میاندازم.
I do dismal. End of the day, it's ready for dismal remarks. I only want to talk to those of you who want a great career. I know some of you have already decided you want a good career. You're going to fail, too.
پایان روزست، زمان کاملا مناسبی برای نکات ملالانگیز. روی صحبت من فقط با افرادیست که میخوان یک شغل عالی و مطلوب داشته باشند. فکر کنم بعضیتان تا الان این تصمیم را گرفتهاید که میخواید یه شغل خوب داشته باشید.
(Laughter)
ولی شما هم شکست خواهید خورد -- (خنده) --
Because -- goodness, you're all cheery about failing.
زیرا -- خدای من چقدر از شکست خوردن شاد شدید. (خنده)
(Laughter)
معلومه بدون شک کانادایی هستید. (خنده)
Canadian group, undoubtedly.
(Laughter)
آنهایی که سعی می کنند شغلی خوب داشته باشند شکست میخورند،
Those trying to have good careers are going to fail, because, really, good jobs are now disappearing. There are great jobs and great careers, and then there are the high-workload, high-stress, bloodsucking, soul-destroying kinds of jobs, and practically nothing in-between.
زیرا در واقع شغلهای خوب در حال ناپدید شدن هستند. شغلها و حرفههای عالی وجود دارند، و بعد در کنارشان کارهایی با حجم کار زیاد، استرس زیاد، جانفرسا و اعصاب خرد کن هم وجود دارند، در واقع میان این دو دسته شغل هیچ گروه میانهای وجود ندارد.
So people looking for good jobs are going to fail. I want to talk about those looking for great jobs, great careers, and why you're going to fail. First reason is that no matter how many times people tell you, "If you want a great career, you have to pursue your passion, you have to pursue your dreams, you have to pursue the greatest fascination in your life," you hear it again and again, and then you decide not to do it. It doesn't matter how many times you download Steven J.'s Stanford commencement address, you still look at it and decide not to do it.
بنابراین افرادی که به دنبال شغل خوب (نه عالی) هستند، حتما شکست میخورند. من میخوام راجع به افرادی صحبت کنم که به دنبال شغل عالی، حرفۀ عالی هستند و بگم چرا، بگم چرا محکوم به شکست هستید. اولین دلیل این است که مهم نیست چند بار مردم به شما بگن که «اگر میخوای شغل عالی داشته باشی، علاقه و اشتیاقت را دنبال کن، به دنبال رویاهات باش، باید پیگیرش باشی، پیگیرِ عالیترین شیفتگیها و جذابیتهای زندگیت،» بارها و بارها اینرا میشنوی و سپس تصمیم میگیری که برخلاف آن عمل کنی. مهم نیست چند بار سخنرانی استیو جابز در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه استنفورد را دانلود کنید، باز هم بهش گوش میدید ولی در نهایت تصمیم میگیرید که اینکار را نکنید.
I'm not quite sure why you decide not to do it. You're too lazy to do it. It's too hard. You're afraid if you look for your passion and don't find it, you'll feel like you're an idiot, so then you make excuses about why you're not going to look for your passion. They are excuses, ladies and gentlemen. We're going to go through a whole long list -- your creativity in thinking of excuses not to do what you really need to do if you want to have a great career.
دقیقا نمیدانم چرا شما تصمیم میگیرید که اینکار را نکنید. شما زیادی تنبل هستید که انجامش بدید. براتون زیادی سختست. شما میترسید اگر به دنبال علایق خود برید به آنها دست نیابید، احساس احمق بودن بکنید و آنوقت است که شروع میکنید به بهانه آوردن که چرا به دنبال علایق خود نمیرید. و خانمها و آقایان محترم، آنها بهانهای بیش نیستند. ما یک لیست بلندبالا را بررسی خواهیم کرد، خلاقیت شما و و بهانهتراشیهای شما هیچ ربطی به این ندارد که برای داشتن یک حرفه عالی چه کاری باید انجام بدید.
So, for example, one of your great excuses is:
خب، به عنوان مثال یکی از بهانههای بزرگ شما اینست:
(Sigh)
«خوب، حرفههای عالی برای اکثر افراد، در واقع و حقیقتا
"Well, great careers are really and truly, for most people, just a matter of luck. So I'm going to stand around, I'm going to try to be lucky, and if I'm lucky, I'll have a great career. If not, I'll have a good career." But a good career is an impossibility, so that's not going to work.
فقط خوش شانسی آنها بوده است پس من هم در کناری میایستم و و سعی میکنم خوش شانس باشم، و اگه شانس به من رو کرد، یک حرفه «عالی» خواهم داشت. وگرنه یک حرفه «خوب» خواهم داشت.» ولی داشتن حرفه «خوب» غیرممکن است. پس این راه جواب نمیده. و بهانه بعدی شما این است: «بله، افراد خاصی هستند که
Then, your other excuse is, "Yes, there are special people who pursue their passions, but they are geniuses. They are Steven J. I'm not a genius. When I was five, I thought I was a genius, but my professors have beaten that idea out of my head long since."
به دنبال علایقشان میرن، ولی آنها نخبه و استثنایی هستند. آنها امثال استیو جابز هستند. من باهوش و استثنایی نیستم. وقتی پنج سالم بود، فکر می کردم که نابغه هستم، ولی استادان دانشگاه باعث شدند از آن موقع تا حالا
(Laughter)
این تصور من کاملا از بین برود.» (خنده) ها؟
"And now I know I am completely competent." Now, you see, if this was 1950, being completely competent -- that would have given you a great career. But guess what? This is almost 2012, and saying to the world, "I am totally, completely competent," is damning yourself with the faintest of praise.
«و حالا میدانم که تمام قابلیتها و شایستگیهای لازم را دارم.» حالا، ببینید، اگر در سال ۱۹۵۰ بودیم، داشتن تمام قابلیت های لازم بدین معنا بود که میتونید یک شغل عالی هم بدست بیارید. ولی خودتان حدس بزنید، الان تقریبا در۲۰۱۲ هستیم و اعلام کردن به تمام دنیا که: «من تماما و کاملا شایستگی لازم را دارم»، مساوی تخریب خودتان با کمترین میزان تشویق و حمایت است. و بعد، البته، بهانه دیگری وجود دارد:
And then, of course, another excuse: "Well, I would do this, I would do this, but, but -- well, after all, I'm not weird. Everybody knows that people who pursue their passions are somewhat obsessive. A little strange. Hmm? Hmm? Okay? You know, a fine line between madness and genius. "I'm not weird. I've read Steven J.'s biography. Oh my goodness -- I'm not that person. I am nice. I am normal. I'm a nice, normal person, and nice, normal people -- don't have passion."
«خب، حتی اگه من این کار را انجام بدم، اما، اما، خُب، نهایتا، من عجیب غریب نیستم.» همه میدانند که افرادی که علاقهشان را دنبال میکنند تاحدودی وسواسی هستند. یه کمی عجیبند؟ ها؟ ها؟ باشه؟ میدانید، یه خط باریک بین دیوانگی و نبوغ هست. من کمی عجیب غریب هستم. من زندگینامه استیوجابز را خوندم. آه خدای من. من او نیستم. من خوبم. آدمی معمولی. من یه آدم خوب معمولی هستم، و افراد خوب، و معمولی شور و شوق و اشتیاق ندارند.
(Laughter)
آه. اما هنوز من یه حرفه عالی میخوام.
"Ah, but I still want a great career. I'm not prepared to pursue my passion, so I know what I'm going to do, because I have a solution. I have a strategy. It's the one Mommy and Daddy told me about. Mommy and Daddy told me that if I worked hard, I'd have a good career. So, if you work hard and have a good career, if you work really, really, really hard, you'll have a great career. Doesn't that, like, mathematically make sense?" Hmm. Not. But you've managed to talk yourself into that.
من آماده دنبال کردن علایقم نیستم، خُب من میدونم که چه میخوام بکنم، چون من، من یه راه حل دارم. من یه استراتژی دارم. این چیزیست که مامان و بابام به من گفتند. مامان و بابا گفتند که اگر سخت کار کنم، حرفه خوبی خواهم داشت. پس، اگر شما سخت کار کنید و یه حرفه خوب پیدا کنید، معنیاش اینه که اگر شما خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید، یه حرفه عالی خواهید داشت. آیا این، یه جورایی از لحاظ ریاضی قابل درک نیست؟» هوم. نیست. (خنده تماشاگران) اما شما مدیریت شدید که با خودتون اینطور حرف بزنید.
You know what? Here's a little secret: You want to work? You want to work really, really, really hard? You know what? You'll succeed. The world will give you the opportunity to work really, really, really, really hard. But, are you so sure that that's going to give you a great career, when all the evidence is to the contrary?
میدونید چیه؟ اینجا یه راز کوچولو هست. شما میخواید کار کنید؟ میخواید خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید؟ میدونید چیه؟ شما موفق خواهید شد. دنیا به شما فرصتی خواهد داد که خیلی خیلی خیلی سخت کار کنید، اما آیا کاملا مطمئنید که این کار قراره به شما یه شغل عالی بده، وقتی همهی شواهد بر خلاف اینه؟ خُب بگذارید فرض کنیم، خُب بگذارید با کسانی از شما
So let's deal with those of you who are trying to find your passion. You actually understand that you really had better do it, never mind the excuses. You're trying to find your passion --
که تلاش کردند تا شور و اشتیاقشان را دنبال کنند صحبت کنیم. شما در واقع میفهمید که کار بهتری کردید، گور بابای بهانهها. شما دارید تلاش میکنید که به شوقتان برسید،
(Sigh)
و شما بسیار خوشحالید.
and you're so happy. You found something you're interested in.
شما چیزی را یافتهاید که به آن علاقه دارید.
"I have an interest! I have an interest!"
بهم میگید، من یک دلبستگی دارم! من یک دلبستگی دارم!
You tell me. You say, "I have an interest!" I say, "That's wonderful! And what are you trying to tell me?" "Well, I have an interest." I say, "Do you have passion?" "I have an interest," you say. "Your interest is compared to what?" "Well, I'm interested in this." "And what about the rest of humanity's activities?" "I'm not interested in them." "You've looked at them all, have you?" "No. Not exactly."
شما میگید: «من به چیزی علاقه دارم!» و من میگم: «این عالیه! و چی، داری تلاش میکنی چی را به من بگی؟ که تو --» «خُب، من یک دلبستگی دارم.» من میگم: «آیا اشتیاق هم داری؟» شما میگید: «من یک دلبستگی دارم.» دلبستگی شما با چه چیزی مقایسه میشه؟ «خُب، علاقه من به اینه.» و درمورد بقیه فعالیتهای انسانی چی؟ «من به اینها علاقهای ندارم.» آیا به به همه اینها نگاه کردی؟ کردی؟ «نه، نه دقیقا.»
Passion is your greatest love. Passion is the thing that will help you create the highest expression of your talent. Passion, interest -- it's not the same thing. Are you really going to go to your sweetie and say, "Marry me! You're interesting."
اشتیاق بزرگترین عشق و علاقه توست. اشتیاق چیزیست که بهت کمک میکند که بالاترین تجلی را از استعدادهات داشته باشی. اشتیاق چیزیست که بهت کمک میکند که بالاترین تجلی را از استعدادهات داشته باشی. اشتیاق، علاقه -- اینها مثل هم نیستند. آیا واقعا قصد داری بری پیش عشقت و بهش بگی، «با من ازدواج کن! تو جالب توجه هستی.»
(Laughter)
Won't happen. Won't happen, and you will die alone.
این اتفاق نمیافتد. این اتفاق نمیافتد و تو تنها خواهی مُرد. (خنده)
(Laughter)
چیزی که تو میخوای، چیزی که تو میخوای، چیزی که تو میخوای،
What you want, what you want, what you want, is passion. It is beyond interest. You need 20 interests, and then one of them, one of them might grab you, one of them might engage you more than anything else, and then you may have found your greatest love, in comparison to all the other things that interest you, and that's what passion is.
اشتیاق است، این فراتر از علاقهست. تو به ۲۰ علاقه نیاز داری و سپس فقط یکی از آنها، یکی از آنها ممکنه تو را بگیره، یکی از آنها درگیرت کند، بیشتر از هرچیز دیگری، و سپس ممکنه شما عشق شگرفتان را در مقایسه با همه چیزهای دیگر که جذبتان میکنند، پیدا کرده باشید، و این اشتیاق است. یه دوستی دارم، از دختر مورد علاقهاش خواستگاری کرد.
I have a friend, proposed to his sweetie. He was an economically rational person. He said to his sweetie, "Let us marry. Let us merge our interests."
او از لحاظ اقتصادی فردی عاقل بود. او به معشوقش گفت: «بیا ازدواج کنیم. بیا علایقمان را باهم یکی کنیم.»
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
Yes, he did.
بله او همچین کاری کرد.
"I love you truly," he said. "I love you deeply. I love you more than any other woman I've ever encountered. I love you more than Mary, Jane, Susie, Penelope, Ingrid, Gertrude, Gretel -- I was on a German exchange program then. I love you more than --" All right. She left the room halfway through his enumeration of his love for her. After he got over his surprise at being, you know, turned down, he concluded he'd had a narrow escape from marrying an irrational person. Although, he did make a note to himself that the next time he proposed, it was perhaps not necessary to enumerate all of the women he had auditioned for the part.
او گفت: «من واقعا عاشق تو هستم، و عمیقا دوستت دارم. بیشتر از هر زن دیگری که تاکنون با او برخورد کردم عاشقت هستم. من تو را بیشتر از مری، جین، سوزی، پنه لوپه، اینگرید، گرترود، گرتل دوست دارم -- من تو را بیشتر از مری، جین، سوزی، پنه لوپه، اینگرید، گرترود، گرتل دوست دارم -- راستش من عضوی از برنامه مبادله دانشجو در آلمان بودم. (خنده) «من تو را بیشتر از --» بسیار خوب! وقتی او هنوز در نیمه راه شمردن عشقهاش بود، دختر اتاق را ترک کرد. بسیار خوب! وقتی او هنوز در نیمه راه شمردن عشقهاش بود، دختر اتاق را ترک کرد. بعد از اینکه از بُهت اینکه دختر او را رد کرده بود خلاص شد، به این نتیجه رسید که میلمیتری از زیر بار ازدواج با یک آدم غیرمنطقی دَر رفته، گرچه او متوجه شد بار دیگه که میخواد خواستگاری کنه، احتمالا لازم نیست که تمامی دخترهایی را که زیر نظر داشته به سهم خودش یکی یکی بشمارد. (خنده)
(Laughter)
اما نکته اینجاست. شما باید به جایگزینها فکر کنید
But the point stands. You must look for alternatives so that you find your destiny, or are you afraid of the word "destiny"? Does the word "destiny" scare you? That's what we're talking about. And if you don't find the highest expression of your talent, if you settle for "interesting," what the hell ever that means, do you know what will happen at the end of your long life? Your friends and family will be gathered in the cemetery, and there beside your gravesite will be a tombstone, and inscribed on that tombstone it will say, "Here lies a distinguished engineer, who invented Velcro." But what that tombstone should have said, in an alternative lifetime, what it should have said if it was your highest expression of talent, was, "Here lies the last Nobel Laureate in Physics, who formulated the Grand Unified Field Theory and demonstrated the practicality of warp drive."
تا سرنوشتتان را پیدا کنید، و یا شما از واژه "سرنوشت" هراس دارید؟ آیا واژه "سرنوشت" شما را میترساند؟ این چیزیه که ما راجع بهش صحبت میکنیم، و اگر شما بالاترین تجلی استعدادتان پیدا نکنید، اگر اکتفا کنید به "جالب" بودن، این چه معنی کوفتی داره، میدونید چه اتفاقی در پایان زندگی طولانیتان خواهد افتاد؟ دوستان و خانوادهتان در مراسم ختم جمع میشن، و آنجا، روی قبر شما یه سنگ قبر هست، و روی آن سنگ قبر حکاکی شده، روی آن نوشته «در اینجا یک مهندس برجسته آرمیده که نوارچسب ولكرو را اختراع کرده.» اما آنچه که سنگ قبر باید میگفت اینه، در یک زندگی دیگر، اگر به بالاترین تجلی از استعدادتان رسیده بودید، چیزی که باید گفته میشد، این بود که: «در اینجا آخرین برنده جایزه نوبل فیزیک آرمیده، که نظریه میدان بزرگ واحد را تدوین کرده عملی بودن سرعت نور را به اثبات رسانده.»
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
Velcro, indeed!
نوار ولكرو، واقعا که. (خنده تماشاگران)
(Laughter)
One was a great career. One was a missed opportunity. But then, there are some of you who, in spite of all these excuses, you will find, you will find your passion. And you'll still fail.
یکی شغل عالی داشت. یکی فرصت را از دست داد. اما به هرحال، بعضی از شما هستید، که به رغم همه این بهانهها ، پیدا خواهید کرد، شما شور و شوق و اشتیاقتان را پیدا خواهید کرد، و شما هنوزهم شکست خواهید خورد.
You're going to fail, because -- because you're not going to do it, because you will have invented a new excuse, any excuse to fail to take action, and this excuse, I've heard so many times: "Yes, I would pursue a great career, but, I value human relationships --
شما شکست خواهید خورد، چون که شما قصد ندارید که انجامش بدید، زیرا که یه بهانه دیگر میتراشید، هر بهانه ای برای اینکه از این اقدام فروگذار کنید، و این بهانه را من بارها و بارها شنیدهام. «بله، من به دنبال حرفهای عالی بودم، اما برای روابط انسانی بیش از پیشرفت ارزش قائل هستم. «بله، من به دنبال حرفهای عالی بودم، اما برای روابط انسانی بیش از پیشرفت ارزش قائل هستم.
(Laughter)
more than accomplishment. I want to be a great friend. I want to be a great spouse. I want to be a great parent, and I will not sacrifice them on the altar of great accomplishment."
من میخوام دوست خوبی باشم. من میخوام همسر خوبی باشم. من میخوام پدر یا مادر خوبی باشم، و من آنها را در محراب پیشرفت عالی قربانی نخواهم کرد.» من میخوام پدر یا مادر خوبی باشم، و من آنها را در محراب پیشرفت عالی قربانی نخواهم کرد.»
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
What do you want me to say? Now, do you really want me to say now, tell you, "Really, I swear I don't kick children."
میخواید من به شما چی بگم؟ آیا واقعا حالا میخواید من به شما بگم، بهتون بگم، «باور کنید، قسم میخورم که بچهها را نمیزنم.» (خنده تماشاگران)
(Laughter)
هـــــــوم؟ نگاهی به جهانبینی که به خورد خودتان دادید بندازید.
Look at the worldview you've given yourself. You're a hero no matter what. And I, by suggesting ever so delicately that you might want a great career, must hate children. I don't hate children. I don't kick them. Yes, there was a little kid wandering through this building when I came here, and no, I didn't kick him.
بدون توجه به هرچیزی شما یه قهرمانید، و من با دادن این پیشنهاد با کمی ترس و لرز، شما ممکنه خواهان حرفه عالی باشید، باید از بچهها متنفر باشم. من از بچهها متنفر نیستم. من آنها را نمیزنم. بله، وقتی اینجا میآمدم کودکی جلو این ساختمان سرگردان بود، و نه، من نزدمش. (خنده تماشاگران)
(Laughter)
البته، باید بهش میگفتم که این ساختمان فقط برای بزرگسالانه
Course, I had to tell him the building was for adults only, and to get out. He mumbled something about his mother, and I told him she'd probably find him outside anyway. Last time I saw him, he was on the stairs crying.
و اینکه بره بیرون. او زیر لب چیزی راجع به مادرش گفت، و بهش گفتم احتمالا مادرش او را در خارج اینجا پیدا میکنه. آخرین باری که دیدمش، روی پله ها ایستاده بود و گریه میکرد. (خنده)
(Laughter)
چه ترسویی. (خنده تماشاگران)
What a wimp.
(Laughter)
اما منظورت چیه؟ این چیزیه که انتظار داری من بگم.
But what do you mean? That's what you expect me to say. Do you really think it's appropriate that you should actually take children and use them as a shield? You know what will happen someday, you ideal parent, you? The kid will come to you someday and say, "I know what I want to be. I know what I'm going to do with my life." You are so happy. It's the conversation a parent wants to hear, because your kid's good in math, and you know you're going to like what comes next. Says your kid, "I have decided I want to be a magician. I want to perform magic tricks on the stage."
واقعا فکر میکنی، فکر میکنی در خور و مناسبه که از کودکان استفاده کنید و به عنوان سپر ازشون استفاده کنید؟ که از کودکان استفاده کنید و به عنوان سپر ازشون استفاده کنید؟ میدونی یه روزی چه اتفاقی میافته، شما، شما پدر و مادر آرمانی، شما؟ یه روزی بچهتون مییاد پیشتون و میگه، «من میدونم که میخوام چیکاره بشم. میدونم میخوام با زندگیم چکار کنم.» شما خیلی خوشحال میشید. این یه گفتگوست که هر پدرومادری میخواد بشنود، چون بچه شما در ریاضی خوبه، و شما چیزی که برای او پیش میاد را دوست خواهید داشت. بچهتان به شما میگه: «تصمیم گرفتم میخوام شعبده باز بشم. میخوام روی صحنه شعبده بازی کنم.» میخوام شعبده باز بشم. میخوام روی صحنه شعبده بازی کنم.»
(Laughter)
(خنده تماشاگران)
And what do you say? You say, you say, "That's risky, kid. Might fail, kid. Don't make a lot of money at that, kid. I don't know, kid, you should think about that again, kid. You're so good at math, why don't you --"
و شما چی میگید؟ شما میگید، شما میگید، " اووووم... این خطرناکه، بچه. ممکنه که نتونی، بچه، پول زیادی در این زمینه خرج نکن، می دونی، من نمیدونم بچه، باید درباره این دوباره فکر کنی، بچه، ریاضی تو بسیار خوبه، چرا به جاش --»
The kid interrupts you and says, "But it is my dream. It is my dream to do this." And what are you going to say? You know what you're going to say? "Look kid. I had a dream once, too, but -- But --" So how are you going to finish the sentence with your "but"? "But. I had a dream too, once, kid, but I was afraid to pursue it." Or are you going to tell him this: "I had a dream once, kid. But then, you were born."
و بچهتون حرف شما را قطع میکنه، و میگه، «اما این رویای منه. این رویای منه که این کار را بکنم.» میخوای چی بگی؟ میدونی که چی خواهی گفت؟ «نگاه کن بچه. من هم یه زمانی یه آرزو داشتم، اما -- اما.» خُب میخوای جملهات را با کلمه "اما" چطوری تمام کنی؟ «... اما. روزی، من هم یه آرزو داشتم، بچه، اما ترسیدم که دنبالش بروم.» یا، آیا میخواید این را بهش بگید؟ «بچه، من هم روزی یه آرزو داشتم، اما بعدش تو متولد شدی.» (خنده تماشاگران)
(Laughter)
(Applause)
(خنده تماشاگران) (تشویق تماشاگران)
Do you really want to use your family, do you really ever want to look at your spouse and your kid, and see your jailers? There was something you could have said to your kid, when he or she said, "I have a dream." You could have said -- looked the kid in the face and said, "Go for it, kid! Just like I did." But you won't be able to say that, because you didn't. So you can't.
آیا واقعا قصد دارید که از خانوادهتان استفاده کنید، آیا واقعا میخواید به همسر و فرزندتان نگاه کنید و زندانبانتان را ببینید؟ آیا واقعا میخواید به همسر و فرزندتان نگاه کنید و زندانبانتان را ببینید؟ چیزی وجود داشت که میتونستید به فرزندتان بگید وقتی به شما گفت که «من یک رویا دارم.» میتونستید بگید، توی چشمهاش نگاه کنید و بگید، «براش بجنگ ،فرزند، درست همانطور که من جنگیدم.» اما قادر به گفتنش نخواهید بود چون که اینکار را نکردید. پس نمیتونید. (خنده تماشاگران)
(Laughter)
And so the sins of the parents are visited on the poor children. Why will you seek refuge in human relationships as your excuse not to find and pursue your passion? You know why. In your heart of hearts, you know why, and I'm being deadly serious. You know why you would get all warm and fuzzy and wrap yourself up in human relationships. It is because you are -- you know what you are.
و بنابراین گناه پدران و مادران بر گردن بچههای بیچاره میافته. چرا شما به دنبال پناهگاهی در روابط انسانی میگردید تا بهانهای برای پیدا نکردن و دنبال نکردن اشتیاقتان بتراشید؟ میدونید چرا. در جایی پنهان در قلبتان، شما می دانید که چرا، و من تا سرحدِ مرگ جدی هستم. شما میدانید که چرا خودتان را در فضای گرم و مبهم روابط انسانی پنهان میکنید. شما میدانید که چرا خودتان را در فضای گرم و مبهم روابط انسانی پنهان میکنید. به دلیل اینکه شما -- شما همان هستید که هستید.
You're afraid to pursue your passion. You're afraid to look ridiculous. You're afraid to try. You're afraid you may fail. Great friend, great spouse, great parent, great career. Is that not a package? Is that not who you are? How can you be one without the other? But you're afraid.
شما میترسید که شور و شوقتان را دنبال کنید. میترسید که مسخره به نظر بیاین. میترسید که تلاش کنید. میترسید که شکست بخورید. دوستان عالی، همسر عالی، پدر و مادر عالی، شغل عالی. آیا این یه بسته نیست؟ آیا این همان چیزی نیست که هستی؟ چطور میتونید بدون یکی از اینها خودتان باشید؟ اما شما ترسیدید.
And that's why you're not going to have a great career. Unless -- "unless," that most evocative of all English words -- "unless." But the "unless" word is also attached to that other, most terrifying phrase, "If only I had ..." "If only I had ..." If you ever have that thought ricocheting in your brain, it will hurt a lot.
و به همین دلیلست که شما قرار نیست حرفه عالی داشته باشید، مگر اینکه -- مگر اینکه، این برانگیزانندهترین واژه در میان همهی واژههای انگلیسی مگر اینکه. اما این "مگر اینکه" به واژهی دیگری نیز ملحق میشه، هولناکترین عبارت، "اگر من فقط ..." "اگر من فقط ..." اگر فقط یکبار این اندیشه به ذهنتان اصابت کرده باشه، بسیار آزارتان خواهد داد.
So, those are the many reasons why you are going to fail to have a great career. Unless --
بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست، بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست، بنابراین، دلایل زیادی برای اینکه شما حرفه و شغل عالی نداشته باشید هست، مگر اینکه....
Unless.
مگر اینکه.
Thank you.
بسیار سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران)
(Applause)