OK. We've heard a lot of people speak at this conference about the power of the human mind. And what I'd like to do today is give you a vivid example of how that power can be unleashed when someone is in a survival situation, how the will to survive can bring that out in people. This is an incident which occurred on Mount Everest; it was the worst disaster in the history of Everest. And when it occurred, I was the only doctor on the mountain. So I'll take you through that and we'll see what it's like when someone really summons the will to survive.
خوب , ما شنیده ایم که خیلی از افراد در این کنفرانس از توانمندی ذهن بشرصحبت می کنند خوب , ما شنیده ایم که خیلی از افراد در این کنفرانس از توانمندی ذهن بشرصحبت می کنند خوب , ما شنیده ایم که خیلی از افراد در این کنفرانس از توانمندی ذهن بشرصحبت می کنند و کاری که من امروز می خواهم برای شما انجام دهم ارائه یک مثال زنده از این است که و کاری که من امروز می خواهم برای شما انجام دهم ارائه یک مثال زنده از این است که وقتی یک نفر در شرایط نجات از مرگ است چگونه آن قدرت آزاد می شود وقتی یک نفر در شرایط نجات از مرگ است چگونه آن قدرت آزاد می شود چگونه "امید به زنده ماندن" می تواند این قدرت را برای مردم به ارمغان می آورد این یک رویداد است که در کوه اورست رخ داد این بدترین فاجعه در تاریخ اورست بود و زمانی که این رخ داد , من تنها پزشک در کوهستان بودم خوب من به شما کمک می کنم تا با آن آشنا شوید و خواهیم دید که چگونه است وقتی یک نفر واقعا امید به زنده ماندن را دارد و خواهیم دید که چگونه است وقتی یک نفر واقعا امید به زنده ماندن را دارد و خواهیم دید که چگونه است وقتی یک نفر واقعا امید به زنده ماندن را دارد
OK, this is Mount Everest. It's 29,035 feet high. I've been there six times: Four times I did work with National Geographic, making tectonic plate measurements; twice, I went with NASA doing remote sensing devices. It was on my fourth trip to Everest that a comet passed over the mountain. Hyakutake. And the Sherpas told us then that was a very bad omen, and we should have listened to them. Everest is an extreme environment. There's only one-third as much oxygen at the summit as there is at sea level. Near the summit, temperatures can be 40 degrees below zero. You can have winds 20 to 40 miles an hour. It's actually a wind-chill factor which is lower than a summer day on Mars. I remember one time being up near the summit, I reached into my down jacket for a drink from my water bottle, inside my down jacket, only to discover that the water was already frozen solid. That gives you an idea of just how severe things are near the summit.
خوب , این کوه اورست است که 29035 فوت است من تا به حال شش بار به آنجا رفتم , چهار مرتبه برای انجام اندازه گیری صفحات زمین شناختی با جغرافیای ملی کار کردم من تا به حال شش بار به آنجا رفتم , چهار مرتبه برای انجام اندازه گیری صفحات زمین شناختی با جغرافیای ملی کار کردم دو مرتبه همراه با ناسا برای نصب دستگاه های سنجش از راه دور رفتم دو مرتبه همراه با ناسا برای نصب دستگاه های سنجش از راه دور رفتم این چهارمین سفر من به اورست بود که یک ستاره دنباله دار از روی کوهستان رد شد و شرپاها به ما گفتند که این بسیار بدشگون است و شرپاها به ما گفتند که این بسیار بدشگون است و ما باید به آنها گوش دهیم اورست یک محیط سرسخت است فقط به اندازه یک سوم میزان اکسیژن سطح دریا در قله وجود دارد در نزدیک قله , حرارت می تواند به 40 درجه زیر صفر برسد در نزدیک قله , حرارت می تواند به 40 درجه زیر صفر برسد ممکن است بادهایی با سرعت بیست تا چهل مایل بر ساعت بوزد این در حقیقت فاکتور سرماى حاصله از وزش باد است که از سرمای مریخ در یک روز تابستانی هم کمتر است به یاد دارم که یک بار , نزدیک به قله بودیم من دستم را داخل ژاکتم کردم تا از بطری آبی که داخل ژاکتم بود بنوشم تا از بطری آبی که داخل ژاکتم بود بنوشم تنها چیزی که پیدا کردم آبی بود که یخ زده بود این به شما نشان می دهد که همه چیز در نزدیکی قله چقدر طاقت فرسا است این به شما نشان می دهد که همه چیز در نزدیکی قله چقدر طاقت فرسا است
OK, this is the route up Everest. It starts at base camp, at 17,500 feet. Camp One, 2,000 feet higher. Camp Two, another 2,000 feet higher up, what's called the Western Cwm. CampThree is at the base of Lhotse, which is the fourth highest mountain in the world, but it's dwarfed by Everest. And then Camp Four is the highest camp; that's 3,000 feet short of the summit. This is a view of base camp. This is pitched on a glacier at 17,500 feet. It's the highest point you can bring your yaks before you have to unload. And this is what they unloaded for me: I had four yak loads of medical supplies, which are dumped in a tent, and here I am trying to arrange things.
خوب , این خط مسیر تا بالای اورست است این مسیر از کمپ اصلی در ارتفاع 17500 فوت شروع می شود کمپ اول , 2000 فوت بالاتر است کمپ دو , یک 2000 متر دیگر بالاتر است چیزی که به آن چالگاه غربی می گویند کمپ سه در مبدا لوتس قرار دارد که چهارمین بلندترین قله جهان است ولی نسبت به اورست کوتاه جلوه می کند و سپس کمپ چهارم که مرتفع ترین کمپ است این 3000 فوت پایین تر از قله است این یک چشم انداز از کمپ اصلی است این بر روی یک یخچال طبیعی در ارتفاع 17500 قرار دارد این بلندترین نقطه ای است که می توانید گاومیشهایتان را ببرید قبل از این باید بارهایتان را خالی کنید و این چیزهایی است که از من برداشتند من چهار گاومیش با بارهای تجهیزات پزشکی داشتم که در یک خیمه ریخته شده اند و در اینجا من تلاش می کنم که وسایل را دسته بندی کنم
This was our expedition. It was a National Geographic expedition, but it was organized by The Explorers Club. There were three other expeditions on the mountain, an American team, a New Zealand team and an IMAX team. And, after actually two months of preparation, we built our camps all the way up the mountain.
این ماموریت ما بود این یک سفر اکتشافی مربوط به جغرافیای ملی بود ولی توسط کلوپ کاوشگاران سازماندهی می شد سه گروه اکتشافی دیگر هم در کوهستان حضور داشت، یک تیم آمریکایی , یک تیم نیوزلندی و یک تیم آی مکس و در واقع بعد از دو ماه آماده سازی کمپهایمان را در تمام مسیر کوهستان بر پا کردیم
This is a view looking up the icefall, the first 2,000 feet of the climb up from base camp. And here's a picture in the icefall; it's a waterfall, but it's frozen, but it moves very slowly, and it actually changes every day. When you're in it, you're like a rat in a maze; you can't even see over the top. This is near the top of the icefall. You want to climb through at night when the ice is frozen. That way, it's less likely to tumble down on you. These are some climbers reaching the top of the icefall just at sun-up. This is me crossing a crevasse. We cross on aluminum ladders with safety ropes attached. That's another crevasse. Some of these things are 10 stories deep or more, and one of my climbing friends says that the reason we actually climb at night is because if we ever saw the bottom of what we're climbing over, we would never do it.
این یک نما از بالای آبشار یخی است اولین 2000 فوت که از کمپ اصلی به سمت بالا حرکت می کنید اولین 2000 فوت که از کمپ اصلی به سمت بالا حرکت می کنید و این یک تصویر از آبشار یخی است این یک آبشار است ولی یخ زده با این وجود خیلی آهسته حرکت می کند و در واقع هر روز تغییر می کند وقتی بین اینها هستید مثل یک موش در مسیرهای مارپیچی گم می شوید حتی نمی توانید بالا را ببینید وقتی بین اینها هستید مثل یک موش در مسیرهای مارپیچی گم می شوید حتی نمی توانید بالا را ببینید این حدودا بالای آبشار یخی است وقتی می خواهید صعود کنید بهتر است که در شب باشد هنگامی که یخ ها منجمد هستند در این صورت , احتمال این که یخ ها روی شما خراب شوند کمتر است اینها چندتا کوهنورد هستند که در طلوع خورشید به سمت بالای آبشار یخی حرکت می کنند این من هستم در حال عبور از یک شکاف ما ازطریق پلی از نردبان آلومینیومی با طنابهای محافظتی متصل به آن عبور می کنیم این یک شکاف دیگر است بعضی از اینها ده طبقه یا بیشتر عمق دارد و یکی از همنوردان من گفت که علت این که ما شبها صعود می کنیم و یکی از همنوردان من گفت که علت این که ما شبها صعود می کنیم این است که اگر یکبار پایین مسیری را که بر آن می گذریم ببینیم هرگز این کار را انجام نخواهیم داد این است که اگر یکبار پایین مسیری را که بر آن می گذریم ببینیم هرگز این کار را انجام نخواهیم داد این است که اگر یکبار پایین مسیری را که بر آن می گذریم ببینیم هرگز این کار را انجام نخواهیم داد
Okay. This is Camp One. It's the first flat spot you can reach after you get up to the top of the icefall. And from there we climb up to Camp Two, which is sort of the foreground. These are climbers moving up the Lhotse face, that mountain toward Camp Three. They're on fixed ropes here. A fall here, if you weren't roped in, would be 5,000 feet down. This is a view taken from camp three. You can see the Lhotse face is in profile, it's about a 45 degree angle. It takes two days to climb it, so you put the camp halfway through.
خوب , این کمپ شماره یک است این اولین نقطه مسطحی است که بعد ازرسیدن به بالای آبشار یخی به آن برخورد می کنید این اولین نقطه مسطحی است که بعد ازرسیدن به بالای آبشار یخی به آن برخورد می کنید و از آنجا به سمت کمپ دو صعود می کنیم که منظره جلوی عکس است و از آنجا به سمت کمپ دو صعود می کنیم که منظره جلوی عکس است اینها کوهنوردانی هسنتد که از جبهه لوتسه به سمت بالا به سمت کمپ سوم حرکت می کنند اینها کوهنوردانی هسنتد که از جبهه لوتسه به سمت بالا به سمت کمپ سوم حرکت می کنند آنها با طنابهای ثابت حرکت می کنند یک سقوط در اینجا اگر به طناب حرکت نکنید به معنی 5000 فوت سقوط است یک سقوط در اینجا اگر به طناب حرکت نکنید به معنی 5000 فوت سقوط است این یک نما از کمپ سه هست شما جبهه لوتسه را به صورت نیمرخ می بینید این تقریبا یک زاویه 45 درجه دارد . دو روز طول می کشد تا آن را صعود کنید پس باید یک کمپ در میانه مسیر برپا کنید
If you notice, the summit of Everest is black. There's no ice over it. And that's because Everest is so high, it's in the jet stream, and winds are constantly scouring the face, so no snow gets to accumulate. What looks like a cloud behind the summit ridge is actually snow being blown off the summit.
اگر دقت کرده باشید قله اورست سیاه است هیچ برفی بر روی آن نیست و علتش این است که اورست بسیار بلند است , در مسیر تند باد است و علتش این است که اورست بسیار بلند است , در مسیر تند باد است و بادها به صورت مداوم آن جناح را تمیز می کنند پس هیچ برفی نمی تواند روی آن جمع شود چیزی که شبیه یک ابر در پشت خط الراس قله است , در حقیقت برفهایی است که با وزش باد از قله کنده می شوند چیزی که شبیه یک ابر در پشت خط الراس قله است , در حقیقت برفهایی است که با وزش باد از قله کنده می شوند
This is on the way up from Camp Three to Camp Four, moving in, up through the clouds. And this is at Camp Four. Once you get to Camp Four, you have maybe 24 hours to decide if you're going to go for the summit or not. Everybody's on oxygen, your supplies are limited, and you either have to go up or go down, make that decision very quickly. This is a picture of Rob Hall. He was the leader of the New Zealand team. This is a radio he used later to call his wife that I'll tell you about. These are some climbers waiting to go to the summit. They're up at Camp Four, and you can see that there's wind blowing off the summit. This is not good weather to climb in, so the climbers are just waiting, hoping that the wind's going to die down. And, in fact, the wind does die down at night. It becomes very calm, there's no wind at all. This looks like a good chance to go for the summit. So here are some climbers starting out for the summit on what's called the Triangular Face. It's the first part of climb. It's done in the dark, because it's actually less steep than what comes next, and you can gain daylight hours if you do this in the dark.
این مسیر بین کمپ سه تا کمپ چهار است در حال حرکت به سمت بالا تا درون ابرها و این کمپ چهار است وقتی به کمپ چهار می رسید , 24 ساعت زمان دارید تا تصمیم گیری کنید که به قله بروید یا نه وقتی به کمپ چهار می رسید , 24 ساعت زمان دارید تا تصمیم گیری کنید که به قله بروید یا نه همه از اکسیژن استفاده می کنند و تجهیزات شما محدود است و می توانید به سمت بالا یا پایین بروید این تصمیم را باید خیلی سریع بگیرید این تصویر باب هال است او سرپرست تیم نیوزلند بود این رادیویی است که بعدها آن را برای تماس با همسرش به کار برد که در این مورد به شما خواهم گفت اینها بعضی از کوهنوردان هستند که منتظرند تا به قله بروند آنها در کمپ چهار قرار دارند , شما می توانید بادی را که از قله می وزد ببینید این هوا برای کوهنوردی مناسب نیست در نتیجه کوهنوردان منتظرند و امیدوارند که این باد فروکش کند و در حقیقت باد در شب تمام می شود و خیلی آرام می شود . هیچ بادی وجود ندارد به نظر می رسد که شانس خوبی برای رفتن به قله وجود دارد پس در اینجا بعضی از کوهنوردان از جایی به نام جناح مثلثی شروع به رفتن به سمت قله کردند پس در اینجا بعضی از کوهنوردان از جایی به نام جناح مثلثی شروع به رفتن به سمت قله کردند این اولین قسمت صعود است این (صعود) در شب انجام شد به علت اینکه شیب کمتری نسبت به مسیر جلوتر دارد و اگر این مسیر را در شب بروید ساعتهای روز بیشتری خواهید داشت
So that's what happened. The climbers got on the southeast ridge. This is the view looking at the southeast ridge. The summit would be in the foreground. From here, it's about 1,500 feet up at a 30-degree angle to the summit. But what happened that year was the wind suddenly and unexpectedly picked up. A storm blew in that no one was anticipating. You can see here some ferocious winds blowing snow way high off the summit. And there were climbers on that summit ridge.
و این همان چیزی بود که اتفاق افتاد کوهنوردان به خط الراس شمال شرقی رسیده اند این منظره ای از خط الراس شمال شرقی است قله در ادامه مسیر به سمت جلو خواهد بود از اینجا تقریبا 1500 فوت با زاویه 30 درجه تا قله فاصله است از اینجا تقریبا 1500 فوت با زاویه 30 درجه تا قله فاصله است ولی اتفاقی که در آن سال افتاد این بود که باد به صورت ناگهانی و پیش بینی نشده شدت یافت ولی اتفاقی که در آن سال افتاد این بود که باد به صورت ناگهانی و پیش بینی نشده شدت یافت طوفانی که هیچ کس انتظارش را نداشت در آنجا وزید در اینجا طوفانهای وحشی را می بینید که برفها را از قله برمی دارد و بعضی از کوهنوردان بر روی آن خط الراس قله بودند
This is a picture of me in that area taken a year before, and you can see I've got an oxygen mask on with a rebreather. I have an oxygen hose connected here. You can see on this climber, we have two oxygen tanks in the backpack -- little titanium tanks, very lightweight -- and we're not carrying much else. This is all you've got. You're very exposed on the summit ridge.
این عکس من است که یک سال قبل گرفته شده بود این عکس من است که یک سال قبل گرفته شده بود و شما می بینید که یک ماسک اکسیژن همراه با سيستم اکسيژن مداربسته دارم و شما می بینید که یک ماسک اکسیژن همراه با سيستم اکسيژن مداربسته دارم من یک شلنگ اکسیژن که به اینجا متصل است دارم می بینید که بر روی این کوهنورد دو تانک اکسیژن در کوله پشتی داریم تانکهای تیتانیومی کوچکی که سبک هستند و چیز دیگری را حمل نمی کنیم این دار و ندار ما بود . در خط الراس خیلی سبکبار هستید
OK, this is a view taken on the summit ridge itself. This is on the way toward the summit, on that 1,500-foot bridge. All the climbers here are climbing unroped, and the reason is because the drop off is so sheer on either side that if you were roped to somebody, you'd wind up just pulling them off with you. So each person climbs individually. And it's not a straight path at all, it's very difficult climbing, and there's always the risk of falling on either side. If you fall to your left, you're going to fall 8,000 feet into Nepal; if you fall to your right, you're going to fall 12,000 feet into Tibet. So it's probably better to fall into Tibet because you'll live longer. (Laughter) But, either way, you fall for the rest of your life.
خوب , این یک نما است که از روی خود خط الراس عکسبرداری شده این در مسیر به سمت قله بر روی پل 1500 فوتی است این در مسیر به سمت قله بر روی پل 1500 فوتی است تمام کوهنوردان در اینجا بدون طناب صعود می کنند و علتش این است که احتمال افتادن در صورت انحراف به هر دو سمت وجود دارد اگر با طناب به فرد دیگری وصل باشید اگر منحرف شوید بقیه را نیز با خود می کشانید در نتیجه هر فرد به صورت انفرادی صعود می کند این یک مسیر مستقیم نیست این یک کوهنوردی بسیار سخت است و همیشه ریسک پرت شدن به هر دو سمت وجود دارد و همیشه ریسک پرت شدن به هر دو سمت وجود دارد اگر به سمت چپ سقوط کنید , 8000 فوت به سمت نپال خواهید رفت اگر به سمت چپ سقوط کنید , 8000 فوت به سمت نپال خواهید رفت و اگر به سمت راستتان سقوط کنید 12000 فوت به تبت سقوط خواهید کرد و اگر به سمت راستتان سقوط کنید 12000 فوت به تبت سقوط خواهید کرد به نظر بهتر می رسد که به تبت سقوط کنید زیرا مدت بیشتری زنده خواهید ماند ( خنده ) ولی در هر دو صورت برای بقیه عمرتان سقوط کرده اید
OK. Those climbers were up near the summit, along that summit ridge that you see up there, and I was down here in Camp Three. My expedition was down in Camp Three, while these guys were up there in the storm. The storm was so fierce that we had to lay, fully dressed, fully equipped, laid out on the tent floor to stop the tent from blowing off the mountain. It was the worst winds I've ever seen. And the climbers up on the ridge were that much higher, 2,000 feet higher, and completely exposed to the elements. We were in radio contact with some of them.
خوب آن کوهنوردان بالا و در نزدیکی قله بودند در طول خط الراس قله که آن بالا می بینید من پایین در کمپ سه بودم ماموریت من در کمپ سه بود در حالی که این افراد بالا در طوفان بودند طوفان آن قدر شدید بود که ما باید به حالت درازکش قرار می گرفتیم با لباس کامل و با تمام تجهیزات در کف خیمه دراز کشیده بودیم تا جلوی کنده شدن خیمه از کوه را بگیریم این بدترین بادی بود که تا به حال دیده بودم و کوهنوردان بالا بر روی خط الراس خیلی بالاتر بودند 2000 فوت بالاتر و کاملا در مواجهه با شرایط جوی بودند ما با بعضی از آنها ارتباط رادیویی داشتیم
This is a view taken along the summit ridge. Rob Hall, we heard by radio, was up here, at this point in the storm with Doug Hansen. And we heard that Rob was OK, but Doug was too weak to come down. He was exhausted, and Rob was staying with him. We also got some bad news in the storm that Beck Weathers, another climber, had collapsed in the snow and was dead. There were still 18 other climbers that we weren't aware of their condition. They were lost. There was total confusion on the mountain; all the stories were confusing, most of them were conflicting. We really had no idea what was going on during that storm. We were just hunkered down in our tents at Camp Three.
این نما در طول خط الراس گرفته شده راب هال , ما توسط رادیو شنیدیم , در این بالا بود در این نقطه در طوفان همراه دوگ هانسن بود در این نقطه در طوفان همراه دوگ هانسن بود و ما شنیدیم که راب حالش خوب است ولی دوگ قدرت پایین آمدن نداشت او به شدت خسته بود و راب پیش او مانده بود همین طور خبرهای بدی را در طوفان گرفتیم که بک وردرز و یک کوهنورد دیگر در برفها گیر کرده و مرده بودند که بک وردرز و یک کوهنورد دیگر در برفها گیر کرده و مرده بودند هنوز 18 کوهنورد دیگر بودند که از شرایط آنها بی خبر بودیم هنوز 18 کوهنورد دیگر بودند که از شرایط آنها بی خبر بودیم آنها گم شده بودند , سردرگمی همه کوه را فرا گرفته بود همه خبرهایی که می رسید گیج کننده بود . بیشتر آنها متناقض بودند ما اصلا نمی دانستیم که در آن طوفان چه می گذشت ما فقط در خیمه خودمان در کمپ سه چمپاته زده بودیم ما فقط در خیمه خودمان در کمپ سه چمپاته زده بودیم
Our two strongest climbers, Todd Burleson and Pete Athans, decided to go up to try to rescue who they could even though there was a ferocious storm going. They tried to radio a message to Rob Hall, who was a superb climber stuck, sort of, with a weak climber up near the summit. I expected them to say to Rob, "Hold on. We're coming." But in fact, what they said was, "Leave Doug and come down yourself. There's no chance of saving him, and just try to save yourself at this point." And Rob got that message, but his answer was, "We're both listening." Todd and Pete got up to the summit ridge, up in here, and it was a scene of complete chaos up there. But they did what they could to stabilize the people. I gave them radio advice from Camp Three, and we sent down the climbers that could make it down under their own power. The ones that couldn't we just sort of decided to leave up at Camp Four. So the climbers were coming down along this route.
قوی ترین کوهنوردان ما تود برلسون و پیت آتنز تصمیم گرفتند که به بالا بروند و هرکس را که بتوانند نجات دهند قوی ترین کوهنوردان ما تود برلسون و پیت آتنز تصمیم گرفتند که به بالا بروند و هرکس را که بتوانند نجات دهند با وجود این که طوفان سهمگینی می وزید تلاش کردند که یک پیام رادیویی به راب هال بدهند که کوهنوردی حاذق بود و در بالا در نزدیک قله با یک کوهنورد ضعیف تر مستقر شده بود که کوهنوردی حاذق بود و در بالا در نزدیک قله با یک کوهنورد ضعیف تر مستقر شده بود که کوهنوردی حاذق بود و در بالا در نزدیک قله با یک کوهنورد ضعیف تر مستقر شده بود از آنها انتظار داشتم که به راب بگویند صبر کن ما داریم میاییم ولی در حقیقت چیزی که آنها گفتند این بود دوگ را ترک کن خودت بیا پایین شانسی برای نجات او وجود ندارد و در این موقعیت فقط تلاش کن تا خودت را نجات بدهی و راب آن پیام را دریافت کرد ولی پاسخ او این بود ما هر دو پیام شما را گوش دادیم تود و پیت صعود کردند و به خط الراس قله رسیدند در اینجا و تصویری از هرج و مرج در آن بالا بود ولی آنها تا آنجا که می توانستند تلاش کردند تا افراد را تثبیت کنند من از کمپ سه از طریق رادیو آن ها را راهنمایی می کردم، و کوهنوردانی را که خودشان می توانستند پایین بیایند پایین فرستادیم و کوهنوردانی را که خودشان می توانستند پایین بیایند پایین فرستادیم و آنهایی که نمی توانستند پایین بیایند ما تصمیم گرفتیم تا آنها را در کمپ چهار بگذاریم در نتیجه کوهنوردان در طول این مسیر به پایین می آمدند
This is taken from Camp Three, where I was. And they all came by me so I could take a look at them and see what I could do for them, which is really not much, because Camp Three is a little notch cut in the ice in the middle of a 45-degree angle. You can barely stand outside the tent. It's really cold; it's 24,000 feet. The only supplies I had at that altitude were two plastic bags with preloaded syringes of painkiller and steroids.
این از کمپ سه عکسبرداری شده جایی که من بودم و همه آنها به سمت من می آمدند در نتیجه من می توانستم یک نگاهی به آنها بیاندازم و ببینم چه کاری می توانم برایشان انجام دهم که خیلی هم زیاد نبود زیرا کمپ سه فقط یک فرورفتگی کوچک در یخ در میانه زاویه 45 درجه است که خیلی هم زیاد نبود زیرا کمپ سه فقط یک فرورفتگی کوچک در یخ در میانه زاویه 45 درجه است که خیلی هم زیاد نبود زیرا کمپ سه فقط یک فرورفتگی کوچک در یخ در میانه زاویه 45 درجه است شما به سختی می توانید در خارج از خیمه بمانید هوا واقعا سرد است . در ارتفاع 24000 فوتی قرار دارد تنها موجودی من در آن ارتفاع دو کیسه پلاستیکی بودند دو کیسه پلاستیکی بودند که بیشتر آن سرنگهای ضد درد و استروئید بود که بیشتر آن سرنگهای ضد درد و استروئید بود
So, as the climbers came by me, I sort of assessed whether or not they were in condition to continue on further down. The ones that weren't that lucid or were not that well coordinated, I would give an injection of steroids to try to give them some period of lucidity and coordination where they could then work their way further down the mountain. It's so awkward to work up there that sometimes I even gave the injections right through their clothes. It was just too hard to maneuver any other way up there.
وقتی کوهنوردان به من رسیدند من یک جورهایی ارزیابی می کردم که آیا شرایط آنها برای ادامه راه و پایین آمدن مناسب است یا نه من یک جورهایی ارزیابی می کردم که آیا شرایط آنها برای ادامه راه و پایین آمدن مناسب است یا نه آنهایی که سالم نبودند یا خوب هماهنگ نبودند یک تزریق استروئید انجام می دادم تا برای مدت زمانی آنها را سالم و روبه راه کنم تا برای مدت زمانی آنها را سالم و روبه راه کنم تا آنجایی که بتوانند کارشان را انجام دهند و بقیه مسیر را به پایین بروند تا آنجایی که بتوانند کارشان را انجام دهند و بقیه مسیر را به پایین بروند من تزریق ها را درست از روی لباسها انجام می دادم مانور دادن هر جور دیگر در آن بالا دشوار بود مانور دادن هر جور دیگر در آن بالا دشوار بود
While I was taking care of them, we got more news about Rob Hall. There was no way we could get up high enough to rescue him. He called in to say that he was alone now. Apparently, Doug had died higher up on the mountain. But Rob was now too weak to come down himself, and with the fierce winds and up at that altitude, he was just beyond rescue and he knew it. At that point, he asked to be paged into his wife. He was carrying a radio. His wife was home in New Zealand, seven months pregnant with their first child, and Rob asked to be patched into her. That was done, and Rob and his wife had their last conversation. They picked the name for their baby. Rob then signed off, and that was the last we ever heard of him.
در حالی که از آنها مراقبت می کردم خبرهای بیشتری از راب هال گرفتم هیچ راهی وجود نداشت تا به آن بالا برسیم و او را نجات دهیم او با ما تماس گرفت که بگوید الان تنهاست ظاهرا , دوگ در بالای کوهستان فوت شده بود ولی راب ناتوانتر از آن بود تا خودش پایین بیاید و با وجود بادهای سهمگین و بالا بودن در آن ارتفاع نجات او ممکن نبود و خودش هم این را می دانست و با وجود بادهای سهمگین و بالا بودن در آن ارتفاع نجات او ممکن نبود و خودش هم این را می دانست و با وجود بادهای سهمگین و بالا بودن در آن ارتفاع نجات او ممکن نبود و خودش هم این را می دانست در این وضعیت , او خواست تا به همسرش تلفن شود در این وضعیت , او خواست تا به همسرش تلفن شود او یک رادیو با خود داشت همسرش در خانه در نیوزلند بود او 7ماهه بارداراولین فرزندشان بود و راب خواست تا به او وصل کنند . این کار انجام شد . و راب و همسرش آخرین گفتگو را با هم داشتند و راب و همسرش آخرین گفتگو را با هم داشتند آنها برای فرزندشان نامی انتخاب کردند سپس راب به ارتباط خاتمه داد و آن آخرین چیزی بود که برای همیشه از او شنیدیم
I was faced with treating a lot of critically ill patients at 24,000 feet, which was an impossibility. So what we did was, we got the victims down to 21,000 feet, where it was easier for me to treat them. This was my medical kit. It's a tackle box filled with medical supplies. This is what I carried up the mountain. I had more supplies lower down, which I asked to be brought up to meet me at the lower camp. And this was scene at the lower camp.
من با درمان تعداد زیادی از بیمارهای بدحال رو به رو شده بودم در ارتفاع 24000 فوتی که این یک امر غیرممکن بود در نتیجه کاری که کردیم این بود , ما مجروحان را پایین در ارتفاع 21000 فوتی آوردیم , در اینجا درمان برای من راحتتر بود در نتیجه کاری که کردیم این بود , ما مجروحان را پایین در ارتفاع 21000 فوتی آوردیم , در اینجا درمان برای من راحتتر بود این جعبه وسایل پزشکی من بود این یک جعبه قلاب دار است که با تجهیزات پزشکی پر شده است این چیزی بود که تا بالای کوه حمل می کردم من تجهیزات بیشتری در پایین داشتم که من خواستم آنها را بالا بیاورند تا در کمپ پایین تر به من تحویل دهند و این تصویری از کمپ پایین تر بود
The survivors came in one by one. Some of them were hypothermic, some of them were frostbitten, some were both. What we did was try to warm them up as best we could, put oxygen on them and try to revive them, which is difficult to do at 21,000 feet, when the tent is freezing. This is some severe frostbite on the feet, severe frostbite on the nose. This climber was snow blind.
نجات یافته ها یکی یکی می آمدند بعضی از آنها هیپوترم بودند بعضی از آنها سرمازده بودند و بعضی هر دو کاری که ما می کردیم این بود که تا آنجا که می توانستیم آنها را گرم می کردیم اکسیژن به آنها وصل می کردیم و تلاش می کردیم آنها را احیا کنیم که این کار در ارتفاع 21000 فوتی بسیار دشوار بود در حالی که خیمه فوق العاده سرد بود که این کار در ارتفاع 21000 فوتی بسیار دشوار بود در حالی که خیمه فوق العاده سرد بود این تعدادی از سرمازدگی بر روی پاها است سرمازدگی شدید بر روی بینی این کوهنورد دچار برف کوری شده بود
As I was taking care of these climbers, we got a startling experience. Out of nowhere, Beck Weathers, who we had already been told was dead, stumbled into the tent, just like a mummy, he walked into the tent. I expected him to be incoherent, but, in fact, he walked into the tent and said to me, "Hi, Ken. Where should I sit?" And then he said, "Do you accept my health insurance?" (Laughter) He really said that. (Laughter) So he was completely lucid, but he was very severely frostbitten. You can see his hand is completely white; his face, his nose, is burned. First, it turns white, and then when it's completed necrosis, it turns black, and then it falls off. It's the last stage, just like a scar.
در حالی که ما داشتیم از این کوهنوردان محافظت می کردیم ما به تجربه شگفت انگیزی رسیدیم که همانند نداشت , بک ودرز کسی که قبلا خبر رسیده بود که مرده به درون خیمه آمد ما به تجربه شگفت انگیزی رسیدیم که همانند نداشت , بک ودرز کسی که قبلا خبر رسیده بود که مرده به درون خیمه آمد ما به تجربه شگفت انگیزی رسیدیم که همانند نداشت , بک ودرز کسی که قبلا خبر رسیده بود که مرده به درون خیمه آمد ما به تجربه شگفت انگیزی رسیدیم که همانند نداشت , بک ودرز کسی که قبلا خبر رسیده بود که مرده به درون خیمه آمد دقیقا مثل یک مومیایی به درون خیمه آمد من انتظار داشتم که او داغون باشد ولی در واقع او به درون خیمه آمد و گفت سلام کن! کجا می تونم بنشینم؟ و بعد گفت آیا دفترچه بیمه من را قبول می کنی؟ (خنده) او این جمله را جدی گفت (خنده) او کاملا سالم بود , ولی شدیدا دچار سرمازدگی شده بود همانطور که می بینید دست او کاملا سفید است و صورت او , بینی او سوخته است در اولین مرحله سفید می شود و سپس کاملا نکروز می شود به رنگ سیاه در می آید و سپس می افتد این آخرین مرحله است مثل یک اسکار
So, as I was taking care of Beck, he related what had been going on up there. He said he had gotten lost in the storm, collapsed in the snow, and just laid there, unable to move. Some climbers had come by and looked at him, and he heard them say, "He's dead." But Beck wasn't dead; he heard that, but he was completely unable to move. He was in some sort of catatonic state where he could be aware of his surroundings, but couldn't even blink to indicate that he was alive. So the climbers passed him by, and Beck lay there for a day, a night and another day, in the snow. And then he said to himself, "I don't want to die. I have a family to come back to." And the thoughts of his family, his kids and his wife, generated enough energy, enough motivation in him, so that he actually got up. After laying in the snow that long a time, he got up and found his way back to the camp. And Beck told me that story very quietly, but I was absolutely stunned by it. I couldn't imagine anybody laying in the snow that long a time and then getting up. He apparently reversed an irreversible hypothermia. And I can only try to speculate on how he did it.
خوب همینطور که من داشتم از بک مراقبت می کردم او در مورد اتفاقاتی که آن بالا افتاده بود می گفت او می گفت که در طوفان گم شده بوده و زیر برفها مدفون شده بوده و فقط آنجا دراز کشیده بوده و قدرت حرکت نداشته است بعضی از کوهنوردان نزدیک شده بودند و به او نگاهی انداخته بودند و او شنیده بوده که آنها گفتند او مرده است ولی بک نمرده بوده او آن جمله را شنیده ولی کاملا قدرت حرکت را از دست داده بوده او یک جورهایی وارد حالت کاتاتونیایی شده بوده حالتی که می توانست از اطراف خود آگاه باشد ولی حتی نمی توانست پلک بزند تا نشان بدهد که زنده است پس کوهنوردان از او دور شدند و بک برای یک روز و یک شب آنجا افتاده بود و روز بعد در برف و روز بعد در برف و سپس با خودش گفته بود من نمی خواهم بمیرم من یک خانواده دارم که باید به آن برگردم و فکر به خانواده بچه هایش و همسرش انرژی کافی را برایش فراهم کرد و فکر به خانواده بچه هایش و همسرش انرژی کافی را برایش فراهم کرد و فکر به خانواده بچه هایش و همسرش انرژی کافی را برایش فراهم کرد و انگیزه کافی او در حقیقت توانست بعد از مدتها در برف بودن بلند شود او در حقیقت توانست بعد از مدتها در برف بودن بلند شود او بلند شد و راه برگشت به کمپ را پیدا کرد و بک این داستان را خیلی با آرامش برای من گفت، ولی من کاملا غافلگیر شده بودم من نمی توانستم تصور کنم یک نفر برای آن مدت طولانی در برف باشد و بعد بلند شود من نمی توانستم تصور کنم یک نفر برای آن مدت طولانی در برف باشد و بعد بلند شود من نمی توانستم تصور کنم یک نفر برای آن مدت طولانی در برف باشد و بعد بلند شود او ظاهرا از یک هیپوترمی برگشت ناپذیر برگشته بود او ظاهرا از یک هیپوترمی برگشت ناپذیر برگشته بود و من فقط سعی می کردم درک کنم که او چه طوری این کار را کرده است و من فقط سعی می کردم درک کنم که او چه طوری این کار را کرده است
So, what if we had Beck hooked up to a SPECT scan, something that could actually measure brain function? Just very simply, the three parts of the brain: the frontal lobe, where you focus your attention and concentration; you have the temporal lobe, where you form images and keep memories; and the posterior part of your brain, which contains the cerebellum, which controls motion; and the brain stem, where you have your basic maintenance functions, like heartbeat and respiration.
خوب , اگر بک را در یک دستگاه اسپکت می گذاشتیم چه می شد؟ خوب , اگر بک را در یک دستگاه اسپکت می گذاشتیم چه می شد؟ چیزی که در حقیقت می تواند عملکرد مغز را اندازه گیری کند فقط به صورت خیلی ساده , سه بخش مغز لوب قدامی , جایی مربوط به تمرکز و توجه شماست لوب قدامی , جایی مربوط به تمرکز و توجه شماست شما لوب گیجگاهی را دارید جایی که تصاویر را شکل می دهد و حافظه را نگهداری می کند و بخش خلفی مغز شما که مخچه را در بردارد که حرکت را کنترل می کند و ساقه مغزی جایی که کارکردهای نگهداری اصلی شما مثل ضربان قلب و تنفس را دارد جایی که کارکردهای نگهداری اصلی شما مثل ضربان قلب و تنفس را دارد
So let's take a cut through the brain here, and imagine that Beck was hooked up to a SPECT scan. This measures dynamic blood flow and therefore energy flow within the brain. So you have the prefrontal cortex here, lighting up in red. This is a pretty evenly distributed scan. You have the middle area, where the temporal lobe might be, in here, and the posterior portion, where the maintenance functions are in the back.
خوب بیایید یک مقطع از مغز برداریم و تصور کنید که بک وارد یک دستگاه اسپکت شده است و تصور کنید که بک وارد یک دستگاه اسپکت شده است این جریان خون را اندازه گیری می کند و در نتیجه جریان انرژی جنبشی درون مغز را خوب شما در اینجا قشر پیش پیشانی را دارید که به رنگ قرمز در آمده است این تاحدی یک اسکن با توزیع هموار است شما منطقه میانی را دارید جایی که لوب گیجگاهی می تواند این جا باشد و بخش خلفی جایی که کارکردهای نگهداری وجود دارد
This is a roughly normal scan, showing equal distribution of energy. Now, you go to this one and you see how much more the frontal lobes are lighting up. This might be what Beck would be experiencing when he realizes he's in danger. He's focusing all his attention on getting himself out of trouble. These parts of the brain are quieting down. He's not thinking about his family or anybody else at this point, and he's working pretty hard. He's trying to get his muscles going and get out of this. OK, but he's losing ground here. He's running out of energy. It's too cold; he can't keep his metabolic fires going, and, you see, there's no more red here; his brain is quieting down. He's collapsed in the snow here. Everything is quiet, there's very little red anywhere. Beck is powering down. He's dying.
این یک اسکن نسبتا نرمال است توزیع یکسان انرژی را نشان می دهد حالا , به این توجه کنید و ببینید که لوب پیشانی در این یکی چقدر بیشتر روشن شده حالا , به این توجه کنید و ببینید که لوب پیشانی در این یکی چقدر بیشتر روشن شده این شاید همان چیزی باشد که بک در هنگام درک خطر , زمانی که می خواست خودش را نجات بدهد تجربه کرد این شاید همان چیزی باشد که بک در هنگام درک خطر , زمانی که می خواست خودش را نجات بدهد تجربه کرد این شاید همان چیزی باشد که بک در هنگام درک خطر , زمانی که می خواست خودش را نجات بدهد تجربه کرد این شاید همان چیزی باشد که بک در هنگام درک خطر , زمانی که می خواست خودش را نجات بدهد تجربه کرد این قسمتهای مغزخاموش شده اند او در مورد فامیلی و هیچ کس دیگر در این مرحله فکر نمی کند و به سختی کار می کند او در مورد فامیلی و هیچ کس دیگر در این مرحله فکر نمی کند و به سختی کار می کند او تلاش می کند تا ماهیچه هایش را به کار گیرد و از این حالت خلاص شود خوب ولی او کنترلش را از دست می دهد و انرژیش تمام می شود هوا بسیار سرد است . او نمی تواند سوخت و ساز را نگه دارد و می بینید که در اینجا دیگر قرمزی وجود ندارد مغز او خاموش است او در زیر برف غرق شده . همه چیز خاموش است فقط جاهای خیلی کمی قرمز مانده انرژی بک رو به اتمام است او دارد می میرد
You go on to the next scan, but, in Beck's case, you can see that the middle part of his brain is beginning to light up again. He's beginning to think about his family. He's beginning to have images that are motivating him to get up. He's developing energy in this area through thought. And this is how he's going to turn thought back into action. This part of the brain is called the anterior cingulate gyrus. It's an area in which a lot of neuroscientists believe the seat of will exists. This is where people make decisions, where they develop willpower. And, you can see, there's an energy flow going from the mid portion of his brain, where he's got images of his family, into this area, which is powering his will.
به اسکن بعدی می رسید ولی در مورد بک شما می بینید که در بخش میانی مغز دوباره شروع به روشن شدن می کند شما می بینید که در بخش میانی مغز دوباره شروع به روشن شدن می کند او شروع به اندیشیدن به خانواده اش می کند او شروع به یادآوری تصاویری میکند که به او انگیزه بلند شدن را می دهند او شروع به یادآوری تصاویری میکند که به او انگیزه بلند شدن را می دهند او با اندیشیدن در این منطقه (از مغز) تولید انرژی می کند او با اندیشیدن در این منطقه (از مغز) تولید انرژی می کند و این چگونگی تبدیل فکر به عمل در او است و این چگونگی تبدیل فکر به عمل در او است این بخش از مغز شکنج کمربندی قدامی نام دارد این منطقه ای است که خیلی از دانشمندان علوم عصب معتقدند اینجا قرارگاه امید است این منطقه ای است که خیلی از دانشمندان علوم عصب معتقدند اینجا قرارگاه امید است این منطقه ای است که خیلی از دانشمندان علوم عصب معتقدند اینجا قرارگاه امید است این جایی است که مردم تصمیم می گیرند جایی که نیروی اراده در آن به وجود می آید و شما می توانید ببینید که یک جریان انرژی از بخش میانی مغز جایی که تصاویر خانواده اش را می گیرد به این منطقه می آید که به اراده او توان می بخشد و شما می توانید ببینید که یک جریان انرژی از بخش میانی مغز جایی که تصاویر خانواده اش را می گیرد به این منطقه می آید که به اراده او توان می بخشد و شما می توانید ببینید که یک جریان انرژی از بخش میانی مغز جایی که تصاویر خانواده اش را می گیرد به این منطقه می آید که به اراده او توان می بخشد و شما می توانید ببینید که یک جریان انرژی از بخش میانی مغز جایی که تصاویر خانواده اش را می گیرد به این منطقه می آید که به اراده او توان می بخشد
Okay. This is getting stronger and stronger to the point where it's actually going to be a motivating factor. He's going to develop enough energy in that area -- after a day, a night and a day -- to actually motivate himself to get up. And you can see here, he's starting to get more energy into the frontal lobe. He's beginning to focus, he can concentrate now. He's thinking about what he's got to do to save himself. So this energy has been transmitted up toward the front of his brain, and it's getting quieter down here, but he's using this energy to think about what he has to do to get himself going. And then, that energy is sort of spreading throughout his thought areas. He's not thinking about his family now, and he's getting himself motivated. This is the posterior part, where his muscles are going to be moving, and he's going to be pacing himself. His heart and lungs are going to pick up speed. So this is what I can speculate might have been going on had we been able to do a SPECT scan on Beck during this survival epic.
خوب این قوی تر و قوی تر می شود تا جایی که تبدیل به یک فاکتور محرک می شود تا جایی که تبدیل به یک فاکتور محرک می شود او انرژی لازم را در آن منطقه بعد از یک روز یک شب و یک روز دیگر می سازد تا در واقع در خودش انگیزه بلند شدن را به وجود بیاورد او انرژی لازم را در آن منطقه بعد از یک روز یک شب و یک روز دیگر می سازد تا در واقع در خودش انگیزه بلند شدن را به وجود بیاورد او انرژی لازم را در آن منطقه بعد از یک روز یک شب و یک روز دیگر می سازد تا در واقع در خودش انگیزه بلند شدن را به وجود بیاورد و شما این جا می توانید ببینید او شروع به جمع کردن انرژی بیشتر در لوب پیشانی می کند او شروع به تمرکز می کند او اکنون می تواند تمرکز کند او در مورد توانایی هایش فکر می کند که چگونه خودش را نجات دهد خوب این انرژی به طرف بالا به سمت جلوی مغز منتقل می شود خوب این انرژی به طرف بالا به سمت جلوی مغز منتقل می شود و در اینجا مقداری پایین تر می آید ولی او این انرژی را مصرف می کند تا به این فکر کند که چه کارهایی باید انجام دهد تا بتواند جلو برود ولی او این انرژی را مصرف می کند تا به این فکر کند که چه کارهایی باید انجام دهد تا بتواند جلو برود و سپس آن انرژی مقداری در مناطق فکری منتشر می شود و سپس آن انرژی مقداری در مناطق فکری منتشر می شود او الان در مورد خانواده اش فکر می کند و انگیزه را در خودش به وجود می آورد این بخش خلفی است جایی که ماهیچه هایش شروع به حرکت خواهند کرد و تصمیم گرفته خودش را حرکت دهد قلب و ریه اش سرعت می گیرند خوب این چیزی است که من حدس می زنم که ممکن بود اتفاق بیفتد اگر می توانستیم بک را در طی این رزم بقا اسکن اسپکت کنیم خوب این چیزی است که من حدس می زنم که ممکن بود اتفاق بیفتد اگر می توانستیم بک را در طی این رزم بقا اسکن اسپکت کنیم خوب این چیزی است که من حدس می زنم که ممکن بود اتفاق بیفتد اگر می توانستیم بک را در طی این رزم بقا اسکن اسپکت کنیم
So here I am taking care of Beck at 21,000 feet, and I felt what I was doing was completely trivial compared to what he had done for himself. It just shows you what the power of the mind can do. He was critically ill, there were other critically ill patients; luckily, we were able to get a helicopter in to rescue these guys. A helicopter came in at 21,000 feet and carried out the highest helicopter rescue in history. It was able to land on the ice, take away Beck and the other survivors, one by one, and get them off to Kathmandu in a clinic before we even got back to base camp.
خوب در اینجا من در ارتفاع 21000 فوتی دارم از بک مراقبت می کنم و حس کردم که کارهایی که انجام می دادم کاملا جزئی بودند نسبت به آن کاری که خودش برای خودش انجام داده بود این فقط به شما نشان می دهد که قدرت ذهن چه کارهایی می تواند انجام دهد او بسیار بیمار بود . بیمارهای بدحال دیگری هم بودند خوشبختانه ما توانستیم یک هلیکوپتر بگیریم تا این افراد را نجات دهیم خوشبختانه ما توانستیم یک هلیکوپتر بگیریم تا این افراد را نجات دهیم هلیکوپتر در ارتفاع 21000 فوتی آمد و بلندترین نجات هلیکوپتری در تاریخ شد آن هلیکوپتر توانست روی یخ فرود بیاید و بک و بقیه نجات یافتگان را یکی یکی با خودش ببرد آن هلیکوپتر توانست روی یخ فرود بیاید و بک و بقیه نجات یافتگان را یکی یکی با خودش ببرد و آنها را در کاتماندو در یک کلینیک پیاده کند حتی قبل از این که ما به کمپ اصلی برسیم
This is a scene at base camp, at one of the camps where some of the climbers were lost. And we had a memorial service there a few days later. These are Serphas lighting juniper branches. They believe juniper smoke is holy. And the climbers stood around on the high rocks and spoke of the climbers who were lost up near the summit, turning to the mountain, actually, to talk to them directly. There were five climbers lost here. This was Scott Fischer, Rob Hall, Andy Harris, Doug Hansen and Yasuko Namba. And one more climber should have died that day, but didn't, and that's Beck Weathers. He was able to survive because he was able to generate that incredible willpower, he was able to use all the power of his mind to save himself.
این صحنه ای از کمپ اصلی است در یکی از کمپ ها جایی که بعضی از کوهنوردان گم شدند و چند روز بعد در آنجا یک تشریفات یادبود داشتیم و چند روز بعد در آنجا یک تشریفات یادبود داشتیم این شرپا ها شاخه های سرو کوهی را روشن می کنند آنها معتقدند که دود سرو کوهی مقدس است و کوهنوردان بر روی صخره های بلند در اطراف ایستادند و با کوهنوردانی که در نزدیکی قله گم شده بودند صحبت می کردند و با کوهنوردانی که در نزدیکی قله گم شده بودند صحبت می کردند رو به کوه در حقیقت تا بتوانند مستقیم با آنها صحبت کنند پنج کوهنورد را در اینجا از دست دادیم این اسکات فیشر بود راب هال اندی هریس دوگ هنسن و یوسوکو نامبا و یک کوهنورد دیگر که باید فوت می شد ولی نشد و آن بک ودرز بود او قادر به زنده ماندن بود چرا که توانست عزم راسخ باورنکردنی را در خود به وجود آورد او توانست قدرت ذهن خود را به کار گیرد تا خودش را نجات دهد او توانست قدرت ذهن خود را به کار گیرد تا خودش را نجات دهد
These are Tibetan prayer flags. These Sherpas believe that if you write prayers on these flags, the message will be carried up to the gods, and that year, Beck's message was answered.
این ها پرچمهای دعای تبتی هاست این شرپا ها معتقدند که اگر بر روی این پرچم ها چیزی بنویسی این شرپا ها معتقدند که اگر بر روی این پرچم ها چیزی بنویسی آن پیام به خدایان می رسد و آن سال پیام بک پاسخ داده شد
Thank you. (Applause)
متشکرم (تشویق)