In 1994, I walked into a prison in Cambodia, and I met a 12-year-old boy who had been tortured and was denied access to counsel. And as I looked into his eyes, I realized that for the hundreds of letters I had written for political prisoners, that I would never have written a letter for him, because he was not a 12-year-old boy who had done something important for anybody. He was not a political prisoner. He was a 12-year-old boy who had stolen a bicycle. What I also realized at that point was that it was not only Cambodia, but of the 113 developing countries that torture, 93 of these countries have all passed laws that say you have a right to a lawyer and you have a right not to be tortured.
در ١٩٩٤، من به زندانی در کامبوج گام نهادم، و پسر ١٢ ساله ای را ملاقات کردم که شکنجه شده بود و از دسترسی به وکیل یا مشاور محروم شده بود. و هنگامیکه من به چشمانش نگاه کردم، فهمیدم که از صدها نامه ای که من نوشته بودم برای زندانیان سیاسی، هرگز نامه ای برای او ننوشته بودم، برای اینکه او پسر ١٢ ساله ای بود کار مهمی برای کسی انجام نداده بود. او یک زندانی سیاسی نبود. او یک پسر ١٢ ساله ای بود که یک دوچرخه دزدیده بود. چیزی که در این موضوع درک کردم این بود که نه تنها کامبوج ، بلکه از ١١٣ کشور در حال توسعه در مورد شکنجه، ٩٣ کشور قوانینی را وضع کرده اند که بیان می کند شما حق دارید وکیل داشته باشید و حق شما نیست که شکنجه شوید.
And what I recognized was that there was an incredible window of opportunity for us as a world community to come together and end torture as an investigative tool. We often think of torture as being political torture or reserved for just the worst, but, in fact, 95 percent of torture today is not for political prisoners. It is for people who are in broken-down legal systems, and unfortunately because torture is the cheapest form of investigation -- it's cheaper than having a legal system, cheaper than having a lawyer and early access to counsel -- it is what happens most of the time. I believe today that it is possible for us as a world community, if we make a decision, to come together and end torture as an investigative tool in our lifetime, but it will require three things. First is the training, empowerment, and connection of defenders worldwide.
و چیزیکه من متوجه شدم آن بود که یک روزنۀ فرصت باورنکردنی برای ما وجود دارد که به عنوان یک انجمن جهانی گرد هم آییم و به شکنجه بعنوان یک ابزار بازجویی پایان دهیم. ما اغلب اوقات به شکنجه به عنوان شکنجۀ سیاسی فکر می کنیم یا آن را برای بدترین موارد اختصاص دادیم، اما، در حقیقت، امروزه ٩٥ درصد از شکنجه ها برای زندانیان سیاسی نیست. آنها برای افرادی است که در سیستمهای قانونی از کارافتاده قرار دارند و متاسفانه شکنجه ارزانترین شکل بازجویی است -- آن ارزان تر است از داشتن یک سیستم قانونی، ارزانتر است از داشتن یک مشاور قانونی و دسترسی سریع به مشاوره -- این است که در بیشتر مواقع اتفاق می افتد. من معتقدم امروز که برای ما این امکان وجود دارد که به عنوان یک انجمن جهانی، اگر ما تصمیم بگیریم، گرد هم آییم و به شکنجه پایان دهیم به عنوان یک ابزار بازجویی در طول عمرمان، اما آن به سه چیز احتیاج دارد. اولین - مورد - آموزش، توانمندسازی، و ارتباط مدافعان در سراسر جهان.
The second is insuring that there is systematic early access to counsel. And the third is commitment. So in the year 2000, I began to wonder, what if we came together? Could we do something for these 93 countries? And I founded International Bridges to Justice which has a specific mission of ending torture as an investigative tool and implementing due process rights in the 93 countries by placing trained lawyers at an early stage in police stations and in courtrooms. My first experiences, though, did come from Cambodia, and at the time I remember first coming to Cambodia and there were, in 1994, still less than 10 attorneys in the country because the Khmer Rouge had killed them all.
دومین - مورد - این است که تضمین می کند که وجود دارد روش اصولی دسترسی سریع به مشاوره. و سومین - مورد - تعهد و الزام به انجام آن است. بنابراین، در سال ٢٠٠٠ من به این فکر افتادم، چه می شود اگر ما به دور هم جمع شویم؟ آیا ما می توانیم کاری انجام دهیم برای این ٩٣ کشور؟ و من "پل های بین المللی به سوی عدالت" را تاسیس کردم که ماموریت ویژه ای برای پایان دادن به شکنجه به عنوان یک ابزار بازجویی دارد و اجرای حقوق دادرسی در ٩٣ کشور مورد نظر با قرار دادن وکلای آموزش دیده در مرحله اولیه در ایستگاههای پلیس و در دادگاه ها. اولين تجربيات من، از كامبوج است، و در آن زمان من به خاطر مى آورم اولين گروهی که به كامبوج آمدند در ١٩٩٤ بود، و كمتر از ١٠ وکیل مدافع در کشور وجود داشت زیرا "خمرهای سرخ" همۀ آنها را کشته بود.
And even 20 years later, there was only 10 lawyers in the country, so consequently you'd walk into a prison and not only would you meet 12-year-old boys, you'd meet women and you'd say, "Why are you here?" Women would say, "Well I've been here for 10 years because my husband committed a crime, but they can't find him." So it's just a place where there was no rule of law.
و حتی ٢٠ سال بعد، فقط ١٠ وکیل در کشور وجود داشت، در نتیجه شما وارد یک زندان می شدید و فقط پسرهای ١٢ ساله را ملاقات می کردید، شما زنانی را ملاقات می کردید و می گفتید، "چرا شما اینجا هستید؟" زنان می گفتند، " خب من برای ١٠ سال است که اینجا هستم چون همسرم مرتکب جرمی شد، اما آنها نتوانستند او را پیدا کنند." آنجا مکانی است که حاکمیت قانون اصلا موجود نبود.
The first group of defenders came together and I still remember, as I was training, I said, "Okay, what do you do for an investigation?" And there was silence in the class, and finally one woman stood up, [inaudible name], and she said "Khrew," which means "teacher." She said, "I have defended more than a hundred people, and I've never had to do any investigation, because they all come with confessions."
اولین گروه مدافعان گرد هم آمدند و من هنوز زمانی را که آموزش می دادم به یاد می آورم ، گفتم، "خب، شما برای یک بازجویی چه می کنید؟" و سکوت بود در کلاس، و سرانجام یک خانم برخاست، [نام نامفهوم]، و او گفت "کروو"، که معنی می شود "معلم". او گفت،"من برای بیش از یک صد نفر دفاع کرده ام، و من هرگز هیچ یک را بازجویی نکرده ام، برای اینکه آنها همه با اعترافاتشان می آیند".
And we talked about, as a class, the fact that number one, the confessions might not be reliable, but number two, we did not want to encourage the police to keep doing this, especially as it was now against the law. And it took a lot of courage for these defenders to decide that they would begin to stand up and support each other in implementing these laws. And I still remember the first cases where they came, all 25 together, she would stand up, and they were in the back, and they would support her, and the judges kept saying, "No, no, no, no, we're going to do things the exact same way we've been doing them."
و در این مورد، به عنوان یک کلاس صحبت کردیم، حقیقت شمارۀ یک، اعترافات ممکن قابل اطمینان نباشند، اما شمارۀ دو، ما نمی خواستیم که پلیس را تشویق به ادامه دادن اینکار کنیم، بویژه هنگامیکه آن حالا در برابر قانون بودند. شجاعت بسیاری برای این مدافعان طلبید تا تصمیم بگیرند که شروع به مقاومت کرده و در اجرای این قوانین همدیگر را حمایت کنند. و من هنوز به یاد می آورم اولین دعاوی را که آنها آمدند، همه ٢٥ نفر با هم، او - آن خانم - می ایستاد، و آنها در پشت - او - بودند، و آنها او را حمایت می کردند، و قضات پیوسته می گفتند، "نه ،نه ،نه، نه، ما قصد داریم موارد را دقیقا به همان روشی که انجام می داده ایم انجام دهیم."
But one day the perfect case came, and it was a woman who was a vegetable seller, she was sitting outside of a house. She said she actually saw the person run out who she thinks stole whatever the jewelry was, but the police came, they got her, there was nothing on her. She was pregnant at the time. She had cigarette burns on her. She'd miscarried. And when they brought her case to the judge, for the first time he stood up and he said, "Yes, there's no evidence except for your torture confession and you will be released."
اما یک روز یک پروندۀ قضایی عالی رسید، و آن خانمی بود که سبزی فروش بود، او می نشست بیرون از یک خانه. او گفت که در حقیقت او شخصی را دیده که فرار می کرده کسی که او تصور میکند دزدیده باشد طلا و جواهرآلاتی، اما پلیس آمد، آنها آن خانم را گرفتند، هیچ چیزی نبود با آن خانم. در آن زمان آن خانم باردار بود. آن خانم آثار سوختگی سیگار را داشت. او بچه اش را سقط کرده بود. و زمانیکه آنها پروندۀ قضایی او را آوردند برای قاضی، برای اولین مرتبه قاضی ایستاد و گفت، "بله، هیچ گواهی و مدرکی وجود ندارد جزء اعتراف تحت شکنجۀ شما، و شما آزاد خواهید شد."
And the defenders began to take cases over and over again and you will see, they have step by step began to change the course of history in Cambodia. But Cambodia is not alone. I used to think, well is it Cambodia? Or is it other countries? But it is in so many countries.
و وکلای مدافع شروع کردند به گرفتن پرونده های قضایی بارها و بارها و شما خواهید دید، آنها مرحله به مرحله شروع به تغییر دادن جریان تاریخ در کامبوج کردند. اما فقط کامبوج نیست. من فکر می کردم، ایا این فقط در کامبوج اتفاق می افتد؟ یا کشورهای دیگری هم هستند؟ اما در خیلی از کشورهای دیگر هم هست.
In Burundi I walked into a prison and it wasn't a 12-year-old boy, it was an 8-year-old boy for stealing a mobile phone. Or a woman, I picked up her baby, really cute baby, I said "Your baby is so cute." It wasn't a baby, she was three. And she said "Yeah, but she's why I'm here," because she was accused of stealing two diapers and an iron for her baby and still had been in prison. And when I walked up to the prison director, I said, "You've got to let her out. A judge would let her out." And he said, "Okay, we can talk about it, but look at my prison. Eighty percent of the two thousand people here are without a lawyer. What can we do?" So lawyers began to courageously stand up together to organize a system where they can take cases. But we realized that it's not only the training of the lawyers, but the connection of the lawyers that makes a difference.
در بروندی - کشوری در آفریقا - من به زندانی رفتم و این بار به جای یک پسر ١٢ ساله، یک پسر ٨ ساله بود برای دزدیدن یک گوشی موبایل. یا یک زن، من بچه اش را بغل کردم، یک بچۀ واقعا جذاب، من گفتم "بچۀ شما خیلی با نمک است." آن یک نوزاد نبود، آن دختر بچه سه ساله بود. و آن زن گفت "آره، ولی من به خاطر این دختربچه اینجا هستم." برای اینکه او محکوم شده به دزدی دو عدد پوشک و یک اطو برای نوزادش و هنوز در زندان می بود. و زمانیکه من رسیدم به مدیر زندان، گفتم، "شما باید آن زن را آزاد می کردید. یک قاضی اجازه داد که آن زن آزاد شود." و او گفت، "خیلی خوب، ما می توانیم در بارۀ آن صحبت کنیم، اما به زندان من نگاه کن. هشتاد درصد از دو هزار نفری که اینجا هستند وکیل مدافع ندارند. چه کار می توانیم انجام دهیم؟" بنابراین وکلای مدافع شروع به ایستادگی شجاعانه ای کنار هم کردند به منظور سازماندهی یک سیستم که بتوانند پروند های قضایی را بگیرند. اما ما تشخیص دادیم که فقط آموزش وکلای مدافع نیست، بلکه ارتباطی است با وکلای مدافع که تغییری را ایجاد می کند .
For example, in Cambodia, it was that [inaudible name] did not go alone but she had 24 lawyers with her who stood up together. And in the same way, in China, they always tell me, "It's like a fresh wind in the desert when we can come together." Or in Zimbabwe, where I remember Innocent, after coming out of a prison where everybody stood up and said, "I've been here for one year, eight years, 12 years without a lawyer," he came and we had a training together and he said, "I have heard it said" -- because he had heard people mumbling and grumbling -- "I have heard it said that we cannot help to create justice because we do not have the resources." And then he said, "But I want you to know that the lack of resources is never an excuse for injustice." And with that, he successfully organized 68 lawyers who have been systematically taking the cases.
برای مثال، در کامبوج بود که [نام نامفهوم] به تنهایی نرفت بلکه آن زن ٢٤ وکیل به همراه خودش داشت که با هم هستند. و در روشی مشابه، در چین، آنها همیشه به من می گویند، "ما شبیه به یک باد تازه در بیابانیم هنگامیکه می توانیم گرد هم آییم." یا در زیمباوه، جائیکه من بی گناهانی را به یاد می آورم، بعد از خارج شدن از زندان ، در آنجا می ایستادند و می گفتند، "من برای یک سال، هشت سال، ١٢ سال بدون یک وکیل مدافع در اینجا بوده ام"، وکیل مدافع آمد و با هم یک دورۀ آموزشی داشتیم و او گفت،"من شنیده ام که گفتند" -- چونکه پچ پچ مردم و غرغرشان را شنیده بود-- " شنیده ام گفتند که ما نمی توانیم به ایجاد عدالت کمکی کنیم چونکه ما منابع نداریم." و سپس او گفت، "ولی می خواهم شما بدانید که فقدان منابع هرگز یک عذر برای بی عدالتی نیست." و با این وجود، او با موفقیت ٦٨ وکیل را سازماندهی نمود که به صورت سیستماتیک - اصولی - پرونده های قضایی را می گرفتند.
The key that we see, though, is training and then early access. I was recently in Egypt, and was inspired to meet with another group of lawyers, and what they told me is that they said, "Hey, look, we don't have police on the streets now. The police are one of the main reasons why we had the revolution. They were torturing everybody all the time." And I said, "But there's been tens of millions of dollars that have recently gone in to the development of the legal system here. What's going on?" I met with one of the development agencies, and they were training prosecutors and judges, which is the normal bias, as opposed to defenders. And they showed me a manual which actually was an excellent manual. I said, "I'm gonna copy this." It had everything in it. Lawyers can come at the police station. It was perfect. Prosecutors were perfectly trained. But I said to them, "I just have one question, which is, by the time that everybody got to the prosecutor's office, what had happened to them?" And after a pause, they said, "They had been tortured."
نکته ای که ما می بینیم، به هر جهت، آموزش است و بعد دسترسی سریع - وکیل مدافع-. من اخیرا در مصر بودم، و ترغیب شدم گروه دیگری از وکلا را ملاقات کنم ، و آنچه که آنها به من گفتند این بود، "هی، ببین، اکنون ما پلیس در خیابان ها نداریم . پلیس ها یکی از دلایل اصلی بودند که ما انقلاب کردیم. آنها همواره همه مردم را را شکنجه می کردند." گفتم،"اما ده ها میلیون دلار اخیرا صرف برای بهبود سیستم قانونی اینجا شده است. جریان چیست؟" من با یکی از بنگاه های توسعه ملاقات کردم، و آنها آموزش دادستان ها و قضات را میدادند ، که یک تمایل طبیعی است، برای مقابله با مدافعان. و آنها به من کتابچه دستورالعمل را که حقیقتا یک دستورالعمل بسیار عالی بود را نشان دادند. گفتم، "من این را کپی می کنم". این همه چیز را در بر گرفته بود. وکلا می توانند به ایستگاه پلیس بیایند. این عالی بود. دادستان ها بسیار عالی آموزس دیده بودند. اما به آنها گفتم، "من تنها یک سوال دارم، که ، زمانیکه آنها به دفتر دادستان برده میشوند ، چه اتفاقی برایشان می افتاد؟" و پس از یک مکث، گفتند، "آنها شکنجه می شده اند".
So the pieces are, not only the training of the lawyers, but us finding a way to systematically implement early access to counsel, because they are the safeguard in the system for people who are being tortured. And as I tell you this, I'm also aware of the fact that it sounds like, "Oh, okay, it sounds like we could do it, but can we really do it?" Because it sounds big. And there are many reasons why I believe it's possible. The first reason is the people on the ground who find ways of creating miracles because of their commitment. It's not only Innocent, who I told you about in Zimbabwe, but defenders all over the world who are looking for these pieces. We have a program called JusticeMakers, and we realized there are people that are courageous and want to do things, but how can we support them? So it's an online contest where it's only five thousand dollars if you come up with and innovative way of implementing justice. And there are 30 JusticeMakers throughout the world, from Sri Lanka to Swaziland to the DRC, who with five thousand dollars do amazing things, through SMS programs, through paralegal programs, through whatever they can do.
خُب این نمونه ها نه تنها آموزش وکلا هستند، بلکه ما روشی را پیدا می کنیم برای اجرای سیستماتیک - اصولی - دسترسی سریع به مشاوره، چون آنها دراین سیستمها مثل ناجی هستند برای افرادی که شکنجه می شوند. و همانطور که من این را به شما می گویم، من همچنین آگاه هستم به این حقیقت که اینگونه به نظر می رسد، "اوه، خوب، به نظر می آید می شود این کار را انجام داد، اما آیا واقعا می توانیم این کار را انجام دهیم؟" برای اینکه آن بزرگ به نظر می رسد. و دلایل بسیار زیادی وجود دارند که من اعتقاد دارم شدنی است. دلیل اول مردمی روی زمین هستند که راه های خلق معجزات را به دلیل تعهدات و الزامات شان می یابند. فقط درمورد بی گناهان نیست، کسانی که من درباره اش به شما گفتم در زیمباوه، اما مدافعان در سراسر دنیا به دنبال این نمونه ها می گردند. ما برنامه ای داریم که "سازندگان عدالت" نامیده می شود، ما متوجه شدیم افرادی وجود دارند که شجاع هستند و می خواهند که کارهایی انجام دهند، اما ما چگونه می توانیم آنها را حمایت کنیم؟ خب دعوی آنلاینی هست که فقط پنج هزار دلار هزینه دارد اگر شما پیدا کنید یک روش خلاقانۀ اجرای عدالت را. و ٣٠ سازندۀ عدالت وجود دارند در سراسر دنیا، از سریلانکا تا سوئیس تا جمهوری دموکراتیک کنگو، که با پنج هزار دلار کارهای جالبی انجام می دهند، از طریق برنامه های سرویس پیغام کوتاه، از طریق برنامه های مشاوران حقوقی، از طریق هر کاری که آنها می توانند انجام دهند.
And it's not only these JusticeMakers, but people we courageously see figure out who their networks are and how they can move it forward.
و نه تنها اینها سازندگان عدالت هستند، بلکه می بینیم که مردم شجاعانه ، شبکه ارتباطی خود را پیدا می کنند و اینکه چگونه می توانند به سمت جلو حرکت کنند.
So in China, for instance, great laws came out where it says police cannot torture people or they will be punished. And I was sitting side by side with one of our very courageous lawyers, and said, "How can we get this out? How can we make sure that this is implemented? This is fantastic." And he said to me, "Well, do you have money?" And I said, "No." And he said, "That's okay, we can still figure it out." And on December 4, he organized three thousand members of the Youth Communist League, from 14 of the top law schools, who organized themselves, developed posters with the new laws, and went to the police stations and began what he says is a non-violent legal revolution to protect citizen rights. So I talked about the fact that we need to train and support defenders. We need to systematically implement early access to counsel. But the third and most important thing is that we make a commitment to this.
خُب برای مثال در چین ، قوانین بسیار خوبی وضع می شوند که بیان می کند پلیس نمی تواند مردم را شکنجه کند در غیر اینصورت آنها تنبیه خواهند شد. و من پهلو به پهلوی یکی از وکلای بسیار پر جرأتمان نشسته بودم ، و گفت، "چگونه ما می توانیم این را منتشر کنیم؟ چگونه ما می توانیم مطمئن شویم که این اجرا شده؟ این خارق العاده است". و به من گفت، "خب، آیا شما پول دارید؟" و من گفتم، "نه". و او گفت، "خوب است، ما هنوز می توانیم تصمیم بگیریم". و در ٤ دسامبر، او سه هزار عضو "لیگ جوانان کمونیست" را، سازماندهی کرد از ١٤ مدرسه برتر حقوق، که آنها پوسترهایی درارتباط با قوانین جدید را سازماندهی و گسترش دادند و به ایستگاه های پلیس رفتند و شروع به کارکردند آنچه که او آن را انقلاب غیر خشونت آمیز و قانونی جهت حفاظت از حقوق شهروندی می نامد. بنابراین من در رابطه با این حقیقت حرف می زنم که ما نیازبه آموزش و حمایت وکلای مدافع داریم. ما به اجرای سیستماتیک - اصولی - دسترسی سریع به مشاوره نیاز داریم. اما سومین و مهمترین چیز این است که ما به این متعهد باشیم.
And people often say to me, "You know, this is great, but it's wildly idealistic. Never going to happen." And the reason that I think that those words are interesting is because those were the same kinds of words that were used for people who decided they would end slavery, or end apartheid. It began with a small group of people who decided they would commit.
و مردم اغلب به من می گویند، "می دانید، این عالی است، اما بصورت افراطی آرمانگرایانه است. هرگز عملی نمی شود". و دلیلی که من فکر می کنم که این حرف ها جالب هستند این است که آنها از همان نوع حرف هایی بودند که برای کسانی که تصمیم گرفتند به برده داری، یا به آپارتاید پایان دهند ، استفاده می شد. این ( مبارزه با آپارتاید یا برده داری) با گروه کوچکی از مردمی که تصمیم گرفتند متعهد باشند شروع شد.
Now, there's one of our favorite poems from the defenders, which they share from each other, is: "Take courage friends, the road is often long, the path is never clear, and the stakes are very high, but deep down, you are not alone." And I believe that if we can come together as a world community to support not only defenders, but also everyone in the system who is looking towards it, we can end torture as an investigative tool. I end always, because I'm sure the questions are -- and I'd be happy to talk to you at any point -- "But what can I really do?" Well, I would say this. First of all, you know what you can do. But second of all, I would leave you with the story of Vishna, who actually was my inspiration for starting International Bridges to Justice.
این یکی از شعرهای مورد علاقه ما از وکلای مدافع است ، که آنها آن را با یکدیگر در میان می گذارند: " ازدوستانت شهامت بگیر، جاده اغلب طولانی است، راه هرگز آسان نیست، و موانع بسیار بلند هستند، اما و در قلبت بدان ، شما تنها نیستید". و من معتقدم که اگر ما بتوانیم گرد هم آئیم به عنوان یک مجمع جهانی نه تنها برای حمایت از وکلای مدافع، بلکه هرکسی را دراین سیستم که به دنبال آن است، می توانیم به شکنجه به عنوان یک ابزار بازجویی پایان دهیم. من همیشه زود تمام می کنم، چراکه من مطمئن هستم سوالاتی هستند -- و خوشحال می شوم که با شما در هر زمینه ای صحبت کنم-- (سوال این است ) "ولی واقعا چه کاری می توانم انجام دهم؟" خوب، من این را می گویم. اولاً، شما می دانید که چه کار می توانید انجام دهید. اما دوماً، شما با داستان "ویشنا"، ترک میکنم کسی که حقیقتاً مشوق من برای شروع کردن "پل های بین المللی به سوی عدالت" بود.
Vishna was a 4-year-old boy when I met him who was born in a Cambodian prison in Kandal Province. But because he was born in the prison, everybody loved him, including the guards, so he was the only one who was allowed to come in and out of the bars. So, you know, there's bars. And by the time that Vishna was getting bigger, which means what gets bigger? Your head gets bigger. So he would come to the first bar, the second bar and then the third bar, and then really slowly move his head so he could fit through, and come back, third, second, first. And he would grab my pinkie, because what he wanted to do every day is he wanted to go visit. You know, he never quite made it to all of them every day, but he wanted to visit all 156 prisoners. And I would lift him, and he would put his fingers through. Or if they were dark cells, it was like iron corrugated, and he would put his fingers through.
"ویشنا" یک پسربچه ٤ ساله بود وقتی که من او را ملاقات کردم که در یک زندان کامبوجی به دنیا آمده بود در استان "کاندال". از آنجائیکه او در زندان به دنیا آمده بود، همه او را دوست داشتند، حتی نگهبانان، بنابراین او تنها کسی بود که اجازه داده شده بود که بیاید داخل و خارج میله ها. خب، شما می دانید، موانعی هستند. و زمانیکه "ویشنا" بزرگتر می شد، که یعنی چه بزرگتر شد؟ سر شما بزرگتر می شود. خب او می آمد به اولین میله، دومین میله و سپس سومین میله، و بعد خیلی آرام سرش را رد کرد بنابراین می توانست رد بشود، و برگردد، سومی، دومی، اولی. و می گرفت انگشت کوچک من را، برای اینکه آنچه او می خواست هر روز انجام دهد این بود که او می خواست برای ملاقات برود. می دانید، او هرگز واقعاً - ملاقات - نکرد همۀ آنها را هر روز، اما او می خواست که ملاقات کند تمامی ١٥٦ زندانی را. و من او را بغل می کردم، و او انگشتانش را داخل - سلول ها - می کرد. یا اگر آنها سلولهای تاریکی بودند، شبیه به - ورقۀ - آهن موجدار بود، و او انگشتانش را داخل می کرد.
And most of the prisoners said that he was their greatest joy and their sunshine, and they looked forward to him. And I was like, here's Vishna. He's a 4-year-old boy. He was born in a prison with almost nothing, no material goods, but he had a sense of his own heroic journey, which I believe we are all born into. He said, "Probably I can't do everything. But I'm one. I can do something. And I will do the one thing that I can do." So I thank you for having the prophetic imagination to imagine the shaping of a new world with us together, and invite you into this journey with us.
و اغلب زندانیان می گفتند که او عالی ترین لذت آنها و طلوع خورشیدشان بود، و آنها به دنبال او می گشتند. و من اینگونه بودم، "ویشنا" اینجا است. او یک پسربچه 4 ساله است. او در زندان به دنیا آمده است با تقریباً هیچ چیز، بدون هیچ دارایی، اما او داشت حس سفر قهرمانانۀ خودش را، که من معتقدم همۀ ما با آن به دنیا می آئیم. او گفت، "شاید من نتوانم همه کار را انجام دهم. اما من یکی هستم. من می توانم کاری انجام دهم. و من انجام خواهم داد یک کاری که می توانم انجام دهم". بنابراین من متشکرم از شما برای داشتن تصور پیامبر گونه در به تصویر کشیدن ایجاد یک دنیای جدید با ما با هم، و شما رابه این سفر به همراه خودمان دعوت می کنم.
Thank you.
متشکرم از شما.
(Applause)
(تشویق)
Thank you.
متشکرم از شما.
(Applause)
(تشویق)
Thank you.
متشکرم از شما.
(Applause)
(تشویق)