Well, this is such an honor. And it's wonderful to be in the presence of an organization that is really making a difference in the world. And I'm intensely grateful for the opportunity to speak to you today.
این چقدر باعث افتخار است. و عالی است كه در حضور سازمانی هستم كه دارد واقعا در دنيا تاثير مثبت میگذارد. و بشدت سپاسگزار هستم كه امروز موقعيت صحبت كردن در اينجا را دارم.
And I'm also rather surprised, because when I look back on my life the last thing I ever wanted to do was write, or be in any way involved in religion. After I left my convent, I'd finished with religion, frankly. I thought that was it. And for 13 years I kept clear of it. I wanted to be an English literature professor. And I certainly didn't even want to be a writer, particularly. But then I suffered a series of career catastrophes, one after the other, and finally found myself in television. (Laughter) I said that to Bill Moyers, and he said, "Oh, we take anybody." (Laughter)
و در عين حال، تا اندازه ای متعجب هستم، چون وقتی به زندگیم در گذشته نگاه میکنم، میبینم که آخرين كاری كه میخواستم انجام بدهم اين بود كه نویسنده شوم يا اینکه به طريقی درگیر مذهب باشم. بعد از اينكه صومعه را ترك كردم، صادقانه بگويم، کارم با دین تمام شده بود. و فكر میکردم كه موضوع دين برایم کاملا تمام شده است. و به مدت ۱۳ سال از دين دوری گرفتم. میخواستم استاد ادبيات انگليسی شوم. و ناگهان، حتی نمیخواستم بالاخص كه يك نويسنده باشم. اما، بعد دچار چندين مصيبت شغلی شدم، یکی بعد از دیگری، و بالاخره سر از تلويزيون در آوردم. (خنده حضار) اين را به بيل مويرز گفتم، و او گفت: "اوه، ما هر کس را در تلويزيون قبول میکنیم" (خنده حضار)
And I was doing some rather controversial religious programs. This went down very well in the U.K., where religion is extremely unpopular. And so, for once, for the only time in my life, I was finally in the mainstream. But I got sent to Jerusalem to make a film about early Christianity. And there, for the first time, I encountered the other religious traditions: Judaism and Islam, the sister religions of Christianity. And while I found I knew nothing about these faiths at all -- despite my own intensely religious background, I'd seen Judaism only as a kind of prelude to Christianity, and I knew nothing about Islam at all.
و در آن زمان مشغول يك سری برنامه های مذهبیی تا حدی بحث برانگيز بودم. برنامه ها، در انگستان، كه دين بسیار غير محبوب است، به خوبی پيش رفت. و به اين ترتيب بود كه بالاخره، برای يك بار هم شده، در زندگيم در مسير اصلی قرار گرفتم. ولی من را به اورشليم فرستادند تا يك فيلم درباره دوران اوليه مسيحيت بسازم. و در آنجا، برای اولين بار، با ساير اديان مواجه شدم: يهوديت و اسلام، اديان خواهر مسيحيت. و در آنجا متوجه شدم كه، بر خلاف پيشينه ی جدی مذهبی ام، من هيچ چيز درباره ی اين عقايد نمیدانم. يهوديت را فقط بعنوان مقدمه ای برای مسيحيت میدانستم، و در مورد اسلام اصلاً چيزی نميدانستم.
But in that city, that tortured city, where you see the three faiths jostling so uneasily together, you also become aware of the profound connection between them. And it has been the study of other religious traditions that brought me back to a sense of what religion can be, and actually enabled me to look at my own faith in a different light.
اما در آن شهر، در آن شهر شكنجه شده، که اين سه دين به هم فشار میاورند و جای همديگر را تنگ میکنند، در عين حال، میتوان از ارتباط عميق آنها بهم، آگاه شد. مطالعات سنتهای اديان غیر بود كه من را بسوی قابلیت دین بازگرداند، و در حقیقت مرا قادر به این ساخت تا بتوانم با پرتو نوری متفاوت به ایمان خود بنگرم.
And I found some astonishing things in the course of my study that had never occurred to me. Frankly, in the days when I thought I'd had it with religion, I just found the whole thing absolutely incredible. These doctrines seemed unproven, abstract. And to my astonishment, when I began seriously studying other traditions, I began to realize that belief -- which we make such a fuss about today -- is only a very recent religious enthusiasm that surfaced only in the West, in about the 17th century. The word "belief" itself originally meant to love, to prize, to hold dear. In the 17th century, it narrowed its focus, for reasons that I'm exploring in a book I'm writing at the moment, to include -- to mean an intellectual assent to a set of propositions, a credo. "I believe:" it did not mean, "I accept certain creedal articles of faith." It meant: "I commit myself. I engage myself." Indeed, some of the world traditions think very little of religious orthodoxy. In the Quran, religious opinion -- religious orthodoxy -- is dismissed as "zanna:" self-indulgent guesswork about matters that nobody can be certain of one way or the other, but which makes people quarrelsome and stupidly sectarian. (Laughter)
و در طی مطالعاتم، به موضوعات حیرت انگیزی پی بردم که هیچوقت به نظرم خطور نکرده بودند. صراحتا، در آن ایامی که فکر میکردم کارم با دین تمام شده است، تمامش را مطلقا باورنكردنی دریافتم. اين اصول عقايد به نظر اثبات نشده و انتزاعی میرسیدند. و با حيرت، هنگامی كه به طور جدی شروع به مطالعه در مورد ساير اديان نمودم، دریافتم كه، اعتقاد -- كه امروزه ما در موردش اينقدر اختلاف نظر داريم -- صرفا، يك اشتياق مذهبی جدیدی است كه در غرب، حدود قرن هفدهم ميلادی ظاهر شد. کلمه "اعتقاد"، در زبان انگليسی، در اصل به معنی عشق داشتن، غنیمت داشتن و عزيز داشتن بود. در قرن هفدهم ميلادی، كاربرد اين كلمه به دلایلی اختصاصيتر شد، که هم اكنون به بررسیشان در كتابی که دارم مینویسم مشغول هستم، اعتقاد، به معانی مختلفی آمده -- یک صعود ذهنی به مجموعه ای از گزاره ها، يك عقیده. "من اعتقاد دارم" -- به اين معنی نبوده كه "من يك سری متون اعتقادی را میپذیرم." بلكه به اين معنی بود كه: "من خود را متعهد میسازم. خود را درگير میکنم." در واقع، بعضی از اديان، اهميتی به ارتدكسی دينی نمیدهند. در قرآن، عقيده دينی (ارتدكسی دینی)، بعنوان «زنّا» رد شده است: بمعنای يكسری کار حدسي حق به جانب درباره ی موضوعاتی كه هيچ كسی از آنها اطمینانی ندارد، که اما میتوانند مردم را به دعوا و به طرز احمقانه ای به فرقه گرايی بكشاند. (خنده حضار)
So if religion is not about believing things, what is it about? What I've found, across the board, is that religion is about behaving differently. Instead of deciding whether or not you believe in God, first you do something. You behave in a committed way, and then you begin to understand the truths of religion. And religious doctrines are meant to be summons to action; you only understand them when you put them into practice.
خب، اگر دين برای اعتقاد داشتن نباشد، سپس برای چيست؟ این را در تمامی اديان دریافتم، که دین درباره ی داشتن رفتارهای متفاوت است. بجای اينكه تصميم بگيريد به خدا اعتقاد داريد يا نه، اول، كاری را انجام میدهید. اول متعهدانه عمل میکنید، و سپس شروع به فهميدن حقيقت دين مینمایید. و هدف تعاليم دينی اینست که شما را به عمل فرا خواند، صرفا، در حال عمل و بکار بردن است که به حقیقت آنها آگاه میشوید.
Now, pride of place in this practice is given to compassion. And it is an arresting fact that right across the board, in every single one of the major world faiths, compassion -- the ability to feel with the other in the way we've been thinking about this evening -- is not only the test of any true religiosity, it is also what will bring us into the presence of what Jews, Christians and Muslims call "God" or the "Divine." It is compassion, says the Buddha, which brings you to Nirvana. Why? Because in compassion, when we feel with the other, we dethrone ourselves from the center of our world and we put another person there. And once we get rid of ego, then we're ready to see the Divine.
و در اين اعمال، شفقت، بعنوان آن جايگاه والا معین شده است. و اين يك حقيقت تكان دهنده ایست كه، در همه اديان اصلی دنیا، محبت و شفقت -- آن توانايی حس كردن ديگران، همانطوری كه ما امشب درباره اش فكر میکنیم -- فقط يك امتحان برای اثبات دينداری ما نيست، بلكه در عين حال چيزی است كه ما را به حضور "او" میآورد. اویی كه یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، "خدا" يا "الهی" میخوانند. چنانچه بودا میفرماید: اين رحم و شفقت است كه ما را به نيروانا (اطفاء و واقعیت نهایی) میرساند. چرا؟ زيرا كه شفقت و محبتی را كه بسوی ديگران و نسبت به آنها حس میکنیم، باعث میشود تا خود را که مرکز جهان میداریم، از میان عزل کرده و بجایش ديگری را میگذاریم. و همینکه نفس خود را رها میکنیم، یکباره آماده مشاهده خدا خواهیم بود.
And in particular, every single one of the major world traditions has highlighted -- has said -- and put at the core of their tradition what's become known as the Golden Rule. First propounded by Confucius five centuries before Christ: "Do not do to others what you would not like them to do to you." That, he said, was the central thread which ran through all his teaching and that his disciples should put into practice all day and every day. And it was -- the Golden Rule would bring them to the transcendent value that he called "ren," human-heartedness, which was a transcendent experience in itself.
به طور اخص، هر كدام از اديان اصلی دنیا، چيزی را كه بعنوانِ -- "قانون طلايی" شناخته شده است، به عنوان مركز و هسته دين معرفی نموده اند. که برای اولين بار، حدود پنچ قرن قبل از ميلاد مسيح، بتوسط کنفوسیوس مطرح شد. "آنچه را كه بر خود نمی پسندی، بر ديگران روا مدار." گفت كه اين قانون، تار و پودی است كه تمام تعاليمش بر اساس آن بافته شده و اينكه پيروانش میبایست تمام روز و هر روز به آن عمل كنند. و اين قانون طلايی است كه آنها را به ارزش والايی كه او آنرا "رِن" نامید خواهد رساند، خوش قلبی، كه خود يك تجربه ی والایی است.
And this is absolutely crucial to the monotheisms, too. There's a famous story about the great rabbi, Hillel, the older contemporary of Jesus. A pagan came to him and offered to convert to Judaism if the rabbi could recite the whole of Jewish teaching while he stood on one leg. Hillel stood on one leg and said, "That which is hateful to you, do not do to your neighbor. That is the Torah. The rest is commentary. Go and study it." (Laughter)
که این نیز برای ادیان يكتا پرستی، نقش بسیار قاطعی را دارد. یک داستان مشهوری وجود دارد در مورد هيلل، عالم يهودی بزرگ، كه همزمان با حضرت مسيح میزیست. كافری به نزدش آمد و آمادگی تغییر دین خودش را بسوی یهودیت عرضه کرد بشرط آنکه او روی يك پا بايستد و تمام تعاليم يهود را از بر بخواند. هيلل روی يك پا ايستاد و گفت: "آنچيزی كه برايت نفرت انگيز است را، نسبت به همسایه است انجام نده. اصل تورات همين است. بقیه تعالیم، صرفا، تفسير آن است. برو بخوانشان." (خنده حضار)
And "go and study it" was what he meant. He said, "In your exegesis, you must make it clear that every single verse of the Torah is a commentary, a gloss upon the Golden Rule." The great Rabbi Meir said that any interpretation of Scripture which led to hatred and disdain, or contempt of other people -- any people whatsoever -- was illegitimate.
و منظور اصلی اش اين بود كه، "برو تورات را مطالعه كن." او گفت: "در تفسير کردن تورات، بايد خوب متوجه باشید که هر آیه، تفسير و تأويلی است بر "قانون طلایی." عالم يهودی بزرگ، مير، گفته است كه هر تفسيری از كتاب مقدس كه به نفرت و تحقير يا اهانت به ساير مردم منجر شود، -- حال هر فردی از آحاد مردم كه باشد-- ناروا است.
Saint Augustine made exactly the same point. Scripture, he says, "teaches nothing but charity, and we must not leave an interpretation of Scripture until we have found a compassionate interpretation of it." And this struggle to find compassion in some of these rather rebarbative texts is a good dress rehearsal for doing the same in ordinary life. (Applause)
سنت آگوستين نيز همين نكته را خاطر نشان نموده است. او میفرماید که: "آيات الهی، به ما چیزی بجز نیکوکاری نمیآموزند، و ما نبايد از آن تفسيری باقی بگذاريم مگر زمانی كه تفسيری همراه با مهر و شفقت در آنها يافته باشيم." و اين كوشش برای پيدا كردن شفقت در بعضی از اين متون نسبتا تحریک کننده، تمرین بسیار عالي است برای کوششهای روزمره ی زندگی. (تشويق حضار)
But now look at our world. And we are living in a world that is -- where religion has been hijacked. Where terrorists cite Quranic verses to justify their atrocities. Where instead of taking Jesus' words, "Love your enemies. Don't judge others," we have the spectacle of Christians endlessly judging other people, endlessly using Scripture as a way of arguing with other people, putting other people down. Throughout the ages, religion has been used to oppress others, and this is because of human ego, human greed. We have a talent as a species for messing up wonderful things.
و حال به دنيایمان نگاه كنيد. ما در دنيايی زندگی میکنیم كه -- در آن دين ربوده شده است. دنيایی كه در آن تروریستها از آيات قرآن برای توجيه اعمال بی رحمی خود، استفاده میکنند. دنيايی كه در آن بجای اطاعت از فرمایشان حضرت مسيح: "دشمنت را دوست بدار. ديگران را قضاوت نكن،" در عوض، شاهد نمایشی هستیم که مسيحيان دائماً مشغول قضاوت کردن دیگرانند، بی نهایتا، از آيات الهی، به عنوان وسیله ی بحث با ساير مردم، و خام کردنشان استفاده میکنند. در طول سالها، دين برای سركوب ديگران استفاده شده است، و اين بخاطر نفس و حرص انسانی است. ما انسانها دارای استعداد ویژه ای هستیم برای از بین بردن چیزهای خوب.
So the traditions also insisted -- and this is an important point, I think -- that you could not and must not confine your compassion to your own group: your own nation, your own co-religionists, your own fellow countrymen. You must have what one of the Chinese sages called "jian ai": concern for everybody. Love your enemies. Honor the stranger. We formed you, says the Quran, into tribes and nations so that you may know one another.
در ضمن، اديان تاكيد کرده اند -- و اين به نظر من نكته خيلی مهمی است -- كه شما نبايد مهر و شفقت خود را صرفا به گروه، مملکت، هم دینییان، و هم میهنان خود محدود سازيد. شما میبایست دارای آنچه که یک حکیم چینی "یان آی" نامیده است، باشید. که آن، شامل، اهمیت قائل شدن بدیگران، دوست داشت دشمنان و احترام داشتن به غریبه ها، میباشد. قرآن میفرماید که ما شما را در قبيله ها و ملت ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد.
And this, again -- this universal outreach -- is getting subdued in the strident use of religion -- abuse of religion -- for nefarious gains. Now, I've lost count of the number of taxi drivers who, when I say to them what I do for a living, inform me that religion has been the cause of all the major world wars in history. Wrong. The causes of our present woes are political.
و این توسعه جهانی، دوباره دارد بوسیله استفاده ی ناهنجار از دين، مقهور میشود. سوء استفاده از دين برای مقاصد شنيع. حال، شمارش رانندگان تاكسی از دستم خارج شده كه، وقتی میفهمم شغلم چيست ، به من میگویند كه دين علت تمام جنگهای اصلی در تاريخ بشريت بوده. اين اشتباه است. علت بدبختیها و ناآرامیهای حاضر، سياسی است.
But, make no mistake about it, religion is a kind of fault line, and when a conflict gets ingrained in a region, religion can get sucked in and become part of the problem. Our modernity has been exceedingly violent. Between 1914 and 1945, 70 million people died in Europe alone as a result of armed conflict. And so many of our institutions, even football, which used to be a pleasant pastime, now causes riots where people even die. And it's not surprising that religion, too, has been affected by this violent ethos.
اما اشتباه نكنيد، دين مثل يك خط گسل است، که وقتی در يك ناحيه تضاد ايجاد میشود، دین میتواند در خود فرو ببلعد جزوی از مشکلات شود. نویني امروزه ی ما، بيش از حد خشن است. تنها در اروپا، بين سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۴۵، ۷۰ ميليون نفر از اثر ستیزه های مسلح، مردند. و بسياری از مؤسسه های ما، حتی فوتبال، كه در قديم يك اوقات فراغت مطبوع بود، حال، باعث شورشهایی میشود كه حتی مردم در آن میمیرند. و باعث تعجب نيست كه، دين هم، تحت تاثير اين رفتارهای خشن قرار گرفته است.
There's also a great deal, I think, of religious illiteracy around. People seem to think, now equate religious faith with believing things. As though that -- we call religious people often believers, as though that were the main thing that they do. And very often, secondary goals get pushed into the first place, in place of compassion and the Golden Rule. Because the Golden Rule is difficult. I sometimes -- when I'm speaking to congregations about compassion, I sometimes see a mutinous expression crossing some of their faces because a lot of religious people prefer to be right, rather than compassionate. (Laughter)
در ضمن، بنظرم، تا حد زيادی در اطراف ما بیسوادی دينی وجود دارد. بنظر میاد که امروزه، مردم، ايمان مذهبی را با اعتقاد داشتن و باور كردن يكی میدانند. بخاطر اينكه ما معمولاً مردم مذهبی را معتقد مینامیم، به انگار که تنهی كار اصلي كه انجام میدهند همين است. و بیشتر اوقات، اهداف ثانويه در جايگاه اهداف اوليه و اصلي قرار میگیرند، بجای شفقت و قانون طلايی. چون قانون طلايی، امر سختی است. گاهی كه در حضور جماعت دینی سخنرانی میکنم، یک حالت مخالفت را در چهره های بغضی از آنها مشاهده میکنم، چون اکثر افراد مذهبی، حق داشتن را به شفیق بودن تجریح میدهند. (خنده حضار)
Now -- but that's not the whole story. Since September the 11th, when my work on Islam suddenly propelled me into public life, in a way that I'd never imagined, I've been able to sort of go all over the world, and finding, everywhere I go, a yearning for change. I've just come back from Pakistan, where literally thousands of people came to my lectures, because they were yearning, first of all, to hear a friendly Western voice. And especially the young people were coming. And were asking me -- the young people were saying, "What can we do? What can we do to change things?" And my hosts in Pakistan said, "Look, don't be too polite to us. Tell us where we're going wrong. Let's talk together about where religion is failing."
اما همه داستان اين نيست. از ۱۱ سپتامبر، وقتی كه كارهای من راجع به اسلام، ناگهان بدون هیچ پیشبیني، مرا وادار به اذهان عمومی کرد، توانستم به نوعی به سراسر جهان سفر کنم، و به هر كجا كه رفتم، اشتياق برای تغيير را یافتم. تازه از پاكستان برگشته ام، که هزاران نفر به سخنرانیم آمدند، چون بیش از همه، مشتاق به شنيدن يك صدای دوستانه غربی بودند، و بخصوص جوانان آمدند. و از من میپرسیدند: "از دست ما چه بر میآید؟ چکار باید بکنیم تا این وضعیت را تغيير دهیم؟" و ميزبانان پاکستانیم بمن میگفتند: "ببين، اینقدر با ما مؤدب نباش. به ما بگو كه كجای كار را اشتباه میرویم. بیا و در مورد اينكه دين كجا ناموفق است، باهم صحبت كنيم."
Because it seems to me that with -- our current situation is so serious at the moment that any ideology that doesn't promote a sense of global understanding and global appreciation of each other is failing the test of the time. And religion, with its wide following ... Here in the United States, people may be being religious in a different way, as a report has just shown -- but they still want to be religious. It's only Western Europe that has retained its secularism, which is now beginning to look rather endearingly old-fashioned.
چون به نظر من، وضعيت فعلی ما آنقدر جدی است، که هر ايدئولوژي كه درك و تقدیر جهانی را توسعه نمیدهد، دارد از این امتحان زمان، رد میشود. و دين، با پيروي وسيعش... در آمریکا، مردم، آنطور كه يك گزارش به تازگی نشان داده، به نوع ديگری مذهبی هستند -- اما هنوز میخواهند كه مذهبی باشند. فقط اروپای غربی است كه سكولاريسم (جدايي دين از مسائل اجتماعی) خود را هنوز حفظ كرده است، که دارد یواش یواش کهنگي خویش را نشان میدهد و از مد افتاده است.
But people want to be religious, and religion should be made to be a force for harmony in the world, which it can and should be -- because of the Golden Rule. "Do not do to others what you would not have them do to you": an ethos that should now be applied globally. We should not treat other nations as we would not wish to be treated ourselves.
اما مردم میخواهند كه مذهبی باشند، و از دين، بصورت نيروی هماهنگی در جهان باید استفاده شد، كه اين امر میتواند توسط قانون طلايی اجرا شود. "آنچه را كه برای خود نمی پسندی، نسبت به ديگران انجام نده" این رصومیست که باید جهانی شود. ما نبايد با ملتهای ديگر با رفتارهایی که خودمان میل نداریم، رفتار کنیم.
And these -- whatever our wretched beliefs -- is a religious matter, it's a spiritual matter. It's a profound moral matter that engages and should engage us all. And as I say, there is a hunger for change out there. Here in the United States, I think you see it in this election campaign: a longing for change. And people in churches all over and mosques all over this continent after September the 11th, coming together locally to create networks of understanding. With the mosque, with the synagogue, saying, "We must start to speak to one another." I think it's time that we moved beyond the idea of toleration and move toward appreciation of the other.
و اينها- حال هر چه كه اعتقادات ضعيف ما باشند - مسأله دينی است، موضوع معنوی است. این يك موضوع اخلاقي عميق و مجذوبی است كه بايد همه ی ما را مجذوب خود کند. و همانطوی که گفتم، يك اشتياق برای تغيير در دنيا وجود دارد. اينجا در آمریکا، شما میتوانید این اشتیاق را، در اين مبارزه انتخاباتی، مشاهده کنید. و بعد از ۱۱ سپتامبر، مردم در كليساها و مساجد، در همه جای اين قاره، در كنار هم جمع شدند تا شبکه ای از درك متقابل درست كنند. در مساجد و کنیسه ها میگویند: "ما بايد شروع كنيم با يكديگر حرف بزنيم." بنظرم، وقت آن رسید، تا ما از ایده ی آزادمنشی، بسوی قدردانی از همدیگر حرکت کنیم.
I'd -- there's one story I'd just like to mention. This comes from "The Iliad." But it tells you what this spirituality should be. You know the story of "The Iliad," the 10-year war between Greece and Troy. In one incident, Achilles, the famous warrior of Greece, takes his troops out of the war, and the whole war effort suffers. And in the course of the ensuing muddle, his beloved friend, Patroclus, is killed -- and killed in single combat by one of the Trojan princes, Hector. And Achilles goes mad with grief and rage and revenge, and he mutilates the body. He kills Hector, he mutilates his body and then he refuses to give the body back for burial to the family, which means that, in Greek ethos, Hector's soul will wander eternally, lost. And then one night, Priam, king of Troy, an old man, comes into the Greek camp incognito, makes his way to Achilles' tent to ask for the body of his son. And everybody is shocked when the old man takes off his head covering and shows himself. And Achilles looks at him and thinks of his father. And he starts to weep. And Priam looks at the man who has murdered so many of his sons, and he, too, starts to weep. And the sound of their weeping filled the house. The Greeks believed that weeping together created a bond between people. And then Achilles takes the body of Hector, he hands it very tenderly to the father, and the two men look at each other, and see each other as divine.
داستانی هست كه مايل هستم برايتان بگويم. اين داستان از كتاب "ايلياد" است. که بما نشان میدهد روحانیت و معنويت چطور باید باشند. داستان "ايلياد" را میدانید: جنگ ده ساله بين يونان و تروا. در يك واقعه، آشيل، دلاور مشهور يونان، سربازان خود را از جنگ بيرون میاورد، و کل قوای جنگی صدمه میخورد. و در حین اوضاع آشفته ی بعدی، دوست عزیزش، پاتروكلوس، توسط هكتور، كه يكی از شاهزاده های تروجان بود، در جنگ تن به تن، كشته میشود. و آشيل از بابت غم و خشم و انتقام، آكنده میشود، و هكتور را میکشد و بدن او را قطعه قطعه میکند، و آنگاه حاضر نمیشود كه جنازه هكتور را برای دفن به خانواده اش پس دهد، كه در ارزشهای يونانی، به اين معناست كه روح هكتور برای ابديت گم و سرگردان خواهد بود. و آنگاه يك شب، پريام، پادشاه پير تروا، ناشناخته، به اردوگاه یونانیها میآید، و به طرف چادر آشيل میرود كه از او بخواهد كه جسد پسرش را به او بازگرداند. و هنگامیکه این پیرمرد پوشش استتاری را از روی سر خود برمیدارد، همه غافلگير و متعجب میشوند. و آشيل به او نگاه میکند و به یاد پدرش میافتد. و شروع به گريستن میکند. و پريام، به آشيل، مردی كه آنهمه از پسرانش را كشته بود، مینگرد، و او، نيز، شروع به گريستن میکند. و صدای گریه ی آن دو در سراسر خانه میپیچید. یونانیها اعتقاد داشتند كه هنگامی كه دو نفر با يكديگر میگریند، بین آنها يك پيوند ايجاد میشود. و سپس آشيل، جسد هكتور را برمیدارد، و به آرامی و احترام به پدرش تحويل میدهد. و دو مرد به يكديگر نگاه میکنند، و يكديگر را الهی میبینند.
That is the ethos found, too, in all the religions. It's what is meant by overcoming the horror that we feel when we are under threat of our enemies, and beginning to appreciate the other. It's of great importance that the word for "holy" in Hebrew, applied to God, is "Kadosh": separate, other. And it is often, perhaps, the very otherness of our enemies which can give us intimations of that utterly mysterious transcendence which is God.
اين همان رصومی است كه، در تمام اديان ديگر نيز، يافت میشود. یعنی چطوری ما میتوانیم وحشتی را که بدیل تهدید از دشمن بما رخ داده است را غبله کرد و شروع کرد به قدردانی از دیگران. بسيار مهم است كه کلمه ی مقدسی که در زبان عبری برای خدا بكار میرود، "کدوش" است، که بمعنی جدا، جداگانه، و ديگری میباشد. و شايد اين مغايرت و دیگری بودن دشمنان ماست كه میتواند ما را از برتری اسرارآميز مطلق، كه همان خداست، آگاه سازد.
And now, here's my wish: I wish that you would help with the creation, launch and propagation of a Charter for Compassion, crafted by a group of inspirational thinkers from the three Abrahamic traditions of Judaism, Christianity and Islam, and based on the fundamental principle of the Golden Rule. We need to create a movement among all these people that I meet in my travels -- you probably meet, too -- who want to join up, in some way, and reclaim their faith, which they feel, as I say, has been hijacked. We need to empower people to remember the compassionate ethos, and to give guidelines. This Charter would not be a massive document. I'd like to see it -- to give guidelines as to how to interpret the Scriptures, these texts that are being abused. Remember what the rabbis and what Augustine said about how Scripture should be governed by the principle of charity. Let's get back to that. And the idea, too, of Jews, Christians and Muslims -- these traditions now so often at loggerheads -- working together to create a document which we hope will be signed by a thousand, at least, of major religious leaders from all the traditions of the world.
و اكنون، اين آرزوی من است: من آرزو میکنم كه شما در تكوين، به راه اندازی و ترويج منشور شفقت -- كه به دست گروهی از انديشمندان الهام بخش سه دین ابراهيمی يهوديت، مسيحيت و اسلام، و براساس اصل بنيادين قانون طلايی ساخته شده، همياری نماييد. ما نياز داريم كه جنبشی، برای تمام اين انسانهايی كه من در سفرهايم ملاقات میکنم، تكوين كنيم -- كسانی كه احتمالاً شما هم ملاقات میکنید -- که میخواهند به طريقی ملحق شوند، و ايمانشان را، كه احساس میکنند ربوده شده، باز پس بگيرند. ما نياز داريم كه به مردم توانايی بدهيم كه تا رصوم مبتني بر رحم و شفقت را به ياد دارند، و به آنها رهنمود و راهكار ارائه بدهيم. اين منشور نياز ندارد كه يك مدرك مفصل باشد. من دوست دارم كه آنرا به صورتي ببينم كه رهنمودي براي تفسير متون مقدس باشد، تفسير متوني كه مورد سوء استفاده قرار میگیرند. به ياد آورید كه آن عالم يهودی و سنت آگوستين، در مورد اینکه متون مقدس باید تابع اصول نیکوکاری باشند، چه گفتند. بياييد به آن برگرديم. و اين ايده كه، یهودیها، مسيحيان و مسلمانان اين اديان كه در حال حاضر با هم درستيز هستند -- با يكديگر كار كنند تا سندی را بيافرينند كه ما اميدواريم توسط حد اقل هزار نفر از رهبران اديان اصلي دنيا امضا شود.
And you are the people. I'm just a solitary scholar. Despite the idea that I love a good time, which I was rather amazed to see coming up on me -- I actually spend a great deal of time alone, studying, and I'm not very -- you're the people with media knowledge to explain to me how we can get this to everybody, everybody on the planet. I've had some preliminary talks, and Archbishop Desmond Tutu, for example, is very happy to give his name to this, as is Imam Feisal Rauf, the Imam in New York City. Also, I would be working with the Alliance of Civilizations at the United Nations. I was part of that United Nations initiative called the Alliance of Civilizations, which was asked by Kofi Annan to diagnose the causes of extremism, and to give practical guidelines to member states about how to avoid the escalation of further extremism.
و شما مردم هستيد. من فقط يك محقق تنها هستم. صرف نظر از اينكه دوست دارم كه اوقات خوبي را بگذرانم، با تعجب ديدم كه اين ايده به من رسيده -- من در اصل، اكثر اوقاتم را در تنهايی به مطالعه كردن میگذرانم، و خيلی دنبال اين نيستم كه -- شما كسانی هستيد كه دانش رسانه های عمومی را داريد و میتوانید به من توضيح دهيد كه چگونه میتوانم اين پيام را به همه برسانيم، همه يعنی هر كسي روی اين سياره. يك مذاكرات اولیه ای را انجام داده ام، به عنوان نمونه، اسقف اعظم، دزموند توتو، خيلي خوشحال است كه اسمش را در اين ليست وارد كند، و همچنين امام فيضل رئوف، در نيويورك. به علاوه، من با اتحاد تمدنهاي سازمان ملل متحد كار خواهم كرد من جزوی از عمليات سازمان ملل متحد، به نام اتحاد تمدنها، بودم، كه توسط كوفی عنان درخواست شد كه علل افراط گرایی را بررسی كند، و راهكارهای عملی به اعضای كشورهای عضو بدهد كه چگونه از تشديد افراط گرايي جلوگيری كنند.
And the Alliance has told me that they are very happy to work with it. The importance of this is that this is -- I can see some of you starting to look worried, because you think it's a slow and cumbersome body -- but what the United Nations can do is give us some neutrality, so that this isn't seen as a Western or a Christian initiative, but that it's coming, as it were, from the United Nations, from the world -- who would help with the sort of bureaucracy of this.
و آليانس (اتحاد تمدنها) نيز به من گفته كه بسيار خوشحال خواهند شد كه با منشور شفقت همكاری كنند. اهميت اين امر اين است كه -- میبینیم كه بعضی از شما نگران به نظر میایید، چون فكر میکنید كه سازمان ملل كند و دست و پاگير است، ولي چيزي كه سازمان ملل میتواند انجام بدهد اين است كه به ما بی طرفی میدهید، در نتيجه اين كار به عنوان يك اقدام غربي يا مسيحي به نظر نخواهد رسيد، بلكه، با سازمان ملل، از طرف همه دنيا خواهد بود -- كه در بوروكراسي آن هم به ما كمك میکند.
And so I do urge you to join me in making -- in this charter -- to building this charter, launching it and propagating it so that it becomes -- I'd like to see it in every college, every church, every mosque, every synagogue in the world, so that people can look at their tradition, reclaim it, and make religion a source of peace in the world, which it can and should be. Thank you very much. (Applause)
و بنابراين من شما را ترغيب میکنم كه در ساختنِ -- اين منشور -- به راه انداختن آن و انتشارش به من ملحق شويد تا بتواند من دوست دارم آنرا در هر دانشگاه، هر كليسا، هر مسجد، و هر کنیسه در دنيا ببينم. تا مردم بتوانند دين خود را ببينند، آن را احيا كنند، و دين را به منبعي از صلح در جهان تبديل سازند، كه میبایست چنين باشد. خيلی متشكرم. (تشويق حضار)