This was the first title I thought of for this talk, "Beethoven as Bill Gates." Does that make sense? Maybe not. OK, so think about that. Being an educator, I am going to tell you the story, and then you'll figure it out for yourselves.
این اولین عنوانی بود که برای این سخنرانی به ذهنم رسید: «بتهوون به عنوان بیل گیتس.» به نظرتان منطقی است؟ شاید نه. خب، در موردش فکر کنید. به عنوان یک معلم، داستانی برایتان تعریف میکنم و شما خودتان تصمیم نهایی را بگیرید.
So the second thought I had was that I would tell the story of the history of music delivery, literally from the beginning, from pounding rocks to pounding rock. The good news about this is the first 10,000 years just sailed by. So for 10,000 years, if you want to make music, you literally pick up rocks, later instruments, those sorts of things. And this goes on for a very long time. Gradually in the West, mostly we start to get a performing class, people who were experts, who were really good at pounding rocks. So, by the 18th century, we're still basically doing this. We have a class of experts, professionals, who play very expensive instruments, for the most part, things like the organ, complicated instruments, and if you wanted to hear music in the 18th century, it was live. You had to go to a concert. You had to go to church, you had to go to a civic event, you had to go hear somebody making music live. So, music always involved social interaction. There were no headphones you could put on, there was no iPhone, there was no record player. If you wanted to hear music, you had to get out of the house. There's really, basically, no music in your house.
دومین فکرم این بود که داستان تاریخ ارائهٔ موسیقی را از اولِ اول بازگو کنم. از دوران پارینه سنگی تا موسیقی راک. خبر خوب در این مورد این است که ده هزار سال اول تاریخ را رد میکنیم. یعنی در این ده هزار سال اگر کسی دنبال ساختن موسیقی بود، باید از سنگ استفاده میکرد، بعدها با ساز و چیزهای دیگر. برای مدتی خیلی طولانی وضع به همین منوال بود. کم کم در غرب، شاهد آغاز پیدایش طبقه موزیسین شدیم کسانی که استاد بودند، که در اجرای موسیقی وارد بودند. تا قرن هجدهم وضعیت به این ترتیب بود. ما یک طبقه از استادان و متخصصان داریم، که عمدتا سازهای خیلی گران قیمت مینوازند. سازهایی پیچیده مثل ارگ. و اگر در قرن هجدهم میخواستید به موسیقی گوش کنید، به صورت اجرای زنده بود. باید به کنسرت میرفتید. باید به کلیسا یا یک رویداد مدنی میرفتید. باید موسیقی را موقع اجرای زنده میشنیدید. یعنی موسیقی همیشه با تعامل اجتماعی همراه بود. آن زمان از هدفن خبری نبود، آیفون نبود، گرامافون نبود. اگر میخواستید موسیقی گوش کنید، باید از خانه میرفتید بیرون. در واقع، هیچ موسیقی در خانه شما وجود ندارد.
This goes on through the 18th century from the beginning, and then we have ... our first disruption. These two things actually happened together, these two disruptions. We get the piano, right? The piano was a new technology that really starts to happen in the 18th century, and then it becomes something that you could mass-produce cheaply. So you can now have an instrument that's not too expensive, that everyone can have one, that you can have at home. So this allows for a kind of disruption, but it wouldn't have happened if the second disruption hadn't happened at the same time, which is that somebody figured out how to do cheap music printing.
از اول قرن ۱۸ ام اوضاع از همین قرار بود. و بعد ما شاهد … اولین اخلالیم. درواقع این دو اخلال همزمان اتفاق افتادند. ما صاحب پیانو شدیم. درست است؟ پیانو یک تکنولوژی جدید بود. که شروعش در واقع در قرن ۱۸ ام بود. و بعد پیانو تبدیل میشود به چیزی که میشد با هزینه کم تولید انبوه کرد. پس حالا میتوانید سازی داشته باشید که خیلی گران نیست، سازی که همه میتوانند داشته باشند، که میتوانید در خانه داشته باشید. پس این یک جور گسیختگی را سبب میشود، اما اگر اختلال دوم رخ نداده بود، این اولی پیش نمیآمد. به شکل همزمان، یعنی یک نفر به نحوه چاپ ارزانقیمت نتهای موسیقی پی برد.
Remember Gutenberg and the other kind of printing? Music is a little more complicated. It took a little longer to figure out: How do I create a cheap way to distribute sheet music? In London, at the time of the American Revolution, there are 12 music shops. By 1800, there are 30. By 1820, there are 150. So the internet wasn't the first time this happened, because think about what happens when, all of a sudden, you go from "If I want to hear music, I've got to go hear Bach, I've got to go hear Mozart." That meant you had to actually go hear Mozart. You didn't buy a CD of Mozart, you didn't download Mozart. You couldn't even buy Mozart sheet music, at least not easily or cheaply. But if you wanted to hear Mozart or Bach, you had to go to Germany and go hear them.
گوتنبرگ و روش دیگر چاپ را به یاد دارید؟ موسیقی کمی پیچیدهتر است. فهمیدن چگونگی چاپش زمان بیشتری برد. چگونه میتوانم روش ارزانی برای توزیع نت موسیقی پیدا کنم؟ در لندن، همزمان با انقلاب آمریکا، ۱۲ مغازه موسیقی وجود داشت. تا سال ۱۸۰۰، ۳۰ مغازه. تا ۱۸۲۰، ۱۵۰ تا بود. درست؟ پس اینترنت اولین موردی نبود که موجب اختلال شد، چون فکر کنید چه میشد اگر ناگهان، از این که بگویید «اگر بخواهم موسیقی بشنوم، باید بروم و باخ گوش کنم، باید بروم و موتزارت گوش کنم.» یعنی در واقع میبایستی راه میافتادید میرفتید تا موتزارت گوش بدهید. سیدی موتزارت نمیخریدید، از اینترنت دانلودش نمیکردید. حتی نمیتوانستید نت موسیقی موتزارت را بخرید، حداقل ارزان و آسان نبود. ولی اگر میخواستید موسیقی موتزارت یا باخ را بشنوید، باید به آلمان سفر میکردید تا موسیقیشان را گوش کنید.
But that's not true for Beethoven. And Beethoven figures out that, in fact, there's a new market. Beethoven is an entrepreneur, not unlike our other friend, Bill Gates. He's an entrepreneur that figures out, "Hey, I don't have to actually go to London. I can actually just sell sheet music. And it can be printed and mass-distributed, and I will be famous everywhere, and everybody else will play my music." So that changes the experience of music for everybody. It changes the variety, it changes the global pyramid, it changes all sorts of things. It creates a new class of musicians, of composers and performers -- there's a division of labor. If you hire Bach to play for your wedding, guess who shows up? Bach!
ولی در مورد بتهوون اینطور نیست. بتهوون در واقع متوجه یک بازار جدید میشود. بتهوون یک کارآفرین است، که به دوست دیگرمان بیل گیتس هم شبیه است. او کارآفرینی است که متوجه میشود، «لازم نیست به لندن بروم. در واقع میتوانم فقط نت موسیقی را بفروشم. و این نت میتواند چاپ و به طور انبوه توزیع شود. و من در همه جا مشهور خواهم شد و هرکسی موسیقی من را خواهد نواخت.» پس این تجربهٔ همگان از موسیقی را عوض میکند. تنوعش را تغییر میدهد، هرم جهانیش را تغییر میدهد، همه چیز را تغییر میدهد. این یک طبقه جدید از موزیسینها، آهنگسازان و نوازندگان را ایجاد کرد یک تقسیم کار صورت میگیرد. اگر باخ را برای نواختن در عروسیتان استخدام کنید، حدس میزنید چه کسی میآید؟ -باخ!
(Laughter)
(خنده جمعیت)
That's what he does for a living, right? He has no way to expand his business. But Beethoven does.
این کاری است که از آن زندگی میکند. نه؟ او راهی برای توسعه کسب و کارش ندارد. ولی بتهوون دارد.
Then this happens again. It happens 100 years later, so you're starting to see a theme. By the turn of the century, it's an interesting time for music delivery; 100 years later, we get the record player, the gramophone, the player piano. Now you could buy Rachmaninoff sheet music, but if you wanted to hear Rachmaninoff, you had to actually go to the concert hall. Not anymore. Now you can buy a record of Rachmaninoff, or you can buy a player piano and a roll that fits into another kind of recording device. And later, the radio.
و این اتفاق تکرار میشود. ۱۰۰ سال بعد اتفاق میافتد. اینجا میتوانید مضمونش را ببینید. پایان قرن، دورهٔ جالبی برای ارائهٔ موسیقی است؛ ۱۰۰ سال بعد، ما دستگاه پخش، گرامافون و پیانولا را داریم. حالا شما میتوانستید نت موسیقی راخمانینف را بخرید، ولی اگر میخواستید به راخمانینف گوش کنید، لازم بود که حتما به سالن کنسرت بروید. ولی دیگر نه. حالا میشود یک صفحه از راخمانینف را بخرید یا یک پیانولا بخرید یا نواری که به یک دستگاه پخش دیگر نیز بخورد. و بعدتر، رادیو.
So think about this: you're a band in Texas; you're Doc Ross in Texas, and you've got the Texas big band market, you've got it nailed. And all of a sudden, there's this new thing called "radio." And now everybody can hear Count Basie and Duke Ellington and Benny Goodman. Man, the competition just sucks now. All of a sudden, the competition has gone global, just like it does a hundred years later, with the iPod, the internet and digital files and Garage Band, that do all of these things all over again.
پس فکرش را بکنید: شما یک گروه موسیقی در تگزاس هستید؛ شما «داک راس» در تگزاس هستید، و شما بازار موسیقی تگزاس را در دست دارید، کارتان حرف ندارد، و ناگهان، چیز جدیدی به اسم رادیو میآید. و حالا همه میتوانند موسیقی کاونت بیس و دوک الینگتون و بنی گودمن را بشنوند. رقابت الان خیلی سخت است. ناگهان، رقابت جهانی شده، دقیقاً مثل صد سال بعد، با آیپاد، اینترنت و فایلهای دیجیتال و گاراژبند، که همهٔ اینها را دوباره از اول انجام میدهند.
So now, maybe we can talk about these two guys. First of all, both of these guys are entrepreneurs. But second of all, both of these guys are software designers. That's what Beethoven does. He writes software that runs on that piece of hardware over there.
شاید الان بتوانیم درباره این دو نفر صحبت کنیم. اول از همه، هردوی اینها کارآفرینند. دوما، هردویشان طراح نرمافزارند. این کاری است که بتهوون می کند. او نرم افزاری را مینویسد که روی قطعه سخت افزاری که آنجاست کار میکند.
(Laughter)
(خنده جمعیت)
That's a piece of hardware. That's a device that you can use if you have my piece of paper. If you have sheet music, does it sound good? No, it's a piece of paper. It's like those floppy disks; they weren't very useful. You can use them as coasters, I guess. But they're not very useful on their own. So both Beethoven and Bill Gates are software designers.
آن یک سخت افزار است. دستگاهی است که اگر نت مرا داشته باشید میتوانید استفاده کنید اگر نت را داشته باشید. صدایش خوب است؟ نه، این تکه کاغذی بیش نیست. نه؟ مثل آن دیسکهای فلاپی، که چندان کارآمد نبودند. شاید بیتوانید از آنها به جای زیرلیوانی استفاده کتید. ولی در نوع خود خیلی کارآمد نیستند. پس هردوی بتهوون و بیل گیتس طراح نرم افزارند.
What's interesting is that they also both live at a time where the hardware is changing very quickly. Those of you who are old enough to remember, go back to the '90s, go back to Windows whatever, and remember your joy and your love of Bill Gates, as every time a new software package came out, you had to get a new computer. So, guess what? When Beethoven started writing music, he had this instrument up on top, with five octaves. This one's bigger, it's got more pedals, it's louder, it can do more stuff. When Beethoven starts off, he doesn't have a piano that can do this. He actually just cannot do this. He can't go -- (Musical chords) Can't do that. So in 1803, a French piano maker -- alright, think about how smart this is: If you're a piano maker, into whose hands do you want to get that piano? Composers. Artists who will use the technology and make everybody else have to adopt your technology. It's like sending Bill Gates your fastest, latest computer, because you know he'll use up all the memory.
موضوع جالب این است که هر دوی آنها در زمانی زندگی میکنند که سختافزار به سرعت در حال تغییر است. آن گروه از شما که سنتان قد میدهد، به دههٔ ۹۰ برگردید، به هر نسخهای از ویندوز و لذت و عشقتان برای بیل گیتس را به یاد بیاورید، هر بار که یک نرمافزار جدید میآمد، باید یک کامپیوتر جدید می گرفتید. میدانید داستان چیست؟ وقتی بتهوون شروع به نوشتن موسیقی کرد، این آلت موسیقی را داشت، با پنج اکتاو، این یکی بزرگتر است، پدالهای بیشتری دارد صدایش بلندتر است، کارهای بیشتر میتواند بکند. وقتی بتهوون شروع میکند، پیانویی که همچین کاری بکند ندارد. او درواقع قادر به این کار نیست. این کار -- (نواختن آکورد با پیانو) نمیتواند این کار را بکند. پس در۱۸۰۳، یک پیانوساز فرانسوی-- تصورش را بکنید که این یکی چقدر نبوغ آمیز است: اگر شما یک پیانوساز هستید، میخواهید پیانوتان را به دست چه کسی برسانید؟ آهنگسازها. هنرمندانی که از این تکنولوژی استفاده میکنند و باعث میشوند که بقیه هم از آن تکنولوژی پیروی کنند. مثل این که سریعترینو آخرین کامپیوترتان را برای بیل گیتس بفرستید، چون میدانید که او از تمام ظرفیتش استفاده میکند.
(Laughter)
(خنده جمعیت)
So in 1803, Érard sends Beethoven a new piano. And it has more notes. And it can do that. So the first thing Beethoven does is, he writes a piece that can do that. If you've got a German or a Viennese piano or a British piano, it can't do that. So what do you do? You've gone to the music store. And you've bought the latest Beethoven piano sonata, and you take it home, and you've got a five-octave piano that was the brand-spanking-new, latest technology last year. You start playing that new Beethoven piano sonata, and what happens? Not enough notes! You run out of room. So, in fact, Beethoven has the same relationship with his audience that Bill Gates does. He's a software producer, and he has to deal with the hardware.
در ۱۸۰۳، ارارد برای بتهوون یک پیانوی جدید میفرستد. که نتهای بیشتری دارد. و میتواند آن کار را انجام دهد. پس اولین کاری که بتهوون میکند این است که قطعه ای مناسب آن پیانو میسازد. اگر شما یک پیانوی آلمانی یا ونیزی داشته باشید، یا یک پیانوی انگلیسی، پیانوی شما نمیتواند آن را اجرا کند. پس تکلیفتان چیست؟ شما به مغازه موسیقی رفته اید. و آخرین سونات بتهوون را خریدهاید، و آن را به خانه بردهاید، و یک پیانوی پنج اکتاوی دارید که سال قبل جدیدترین تکنولوژی موجود بود. و شروع میکنید به نواختن سونات جدید بتهوون، بعد چه اتفاقی میافتد؟ نتها کافی نیست! جا کم میآورید. پس، در واقع، بتهوون همان رابطه را با مخاطبانش دارد که بیل گیتس دارد. او یک تهیهکننده نرمافزار است، و باید با سخت افزار کنار بیاید.
And what's interesting about this is that Beethoven was actually smarter than Bill Gates. So when Beethoven gets his new Érard piano, he's writing his third piano concerto, he goes and he gives a concert, and he and uses all those extra notes. But what does he do when he goes and gives the concert? He has to take the piano with him, because it's the only piano he has in Vienna that has those extra notes. So he plays the concerto on the piano. It's great. But he realizes, "Oh, wait. Not everybody has one of these latest things. So he publishes piano sonatas -- He waits; he delays: for the next 10 years, he still publishes piano sonatas that don't use the extra notes. He actually waits, because -- This idea of Beethoven? Everything you know about Beethoven -- basically wrong. Beethoven was a very clever entrepreneur. So the music he wrote for the popular market -- not the pieces he was going to play himself, but the piano sonatas -- he limits himself to the amount of keys that you have at home in some part of Southern Italy, where you have last year's piano.
و نکته جالب در اینجا، این است که بتهوون در واقع از بیل گیتس باهوشتر بود. وقتی بتهوون پیانوی جدید «ارارد»ش را میگیرد، در حال نوشتن سومین کنسرتویش برای پیانوست، او کنسرتی برگزار میکند و از همه آن نتهای اضافی استفاده میکند. ولی وقتی که کنسرت میدهد چه کار میکند؟ او مجبور است پیانو را با خودش ببرد، چون آن تنها پیانویش در وین است که تمام آن نتهای اضافه را داراست. و او میتواند کنسرتوی پیانو را اجرا کند. عالی است. ولی بعد میگوید، «صبر کن ببینم. همه از این پیانوهای جدید ندارند.» پس سوناتهای پیانو را منتشر میکند-- صبر میکند، وقفه میاندازد: برای ۱۰ سال، او کماکان سوناتهای پیانویی را منتشر میکند که فاقد نتهای اضافه هستند. او درواقع صبر میکند، چون-- این نگرش درمورد بتهوون؟ هر چیزی که در مورد بتهوون میدانید-- در واقع غلط است. بتهوون یک کارآفرین خیلی باهوش بود. در موسیقیای که او برای انتشار در بازار عام مینوشت، نه قطعاتی که خودش قرار بود اجرا کند، بلکه سوناتهای پیانو-- خودش را محدود به کلیدهایی میکند که در یک خانه در جنوب ایتالیا پیدا میشود، که پیانوی مدل پارسال را دارد.
So what are the effects of these disruptions in music technology? How do composers, how do people respond? We've had three of these things, and they really all worked the same way. We started off with printing and the piano. The very first thing that happens is: it redefines the product. So the product becomes sheet music, becomes a piece of paper that you can then take home. In the 20th century, it becomes a record, something that you then take home. In the 21st century, it becomes a digital file. The nature of the product changes.
پس تاثیر این اختلال در تکنولوژی موسیقی چیست؟ آهنگسازان و مردم چه واکنشی نشان میدهند؟ ما سه تا از اینها داشتیم، و همگی یک جور عمل میکردند. با چاپ و پیانو شروع کردیم. اولین جیزی که اتفاق میافتد این است: به محصول تعریف جدید میبخشد. محصول تبدیل به نت موسیقی میشود، تبدیل به تکه کاغدی که میتوانید به خانه ببرید. در قرن بیستم، تبدلی به یک صفحه میشود، چیزی که شما میتوانستید به خانه ببرید. در قرن ۲۱ تبدیل به یک فایل دیجیتال میشود. یعنی ماهیت محصول عوض میشود.
Second, there's a division of labor. If you want to listen to Bach, you've got to go listen to Bach; there's no other way to do this. In the 19th century, we've got performers, and we've got composers, people who do different things. We have listeners who can now manipulate music like you just saw. It changes expectations of quality. Once everybody's heard Count Basie and Benny Goodman, maybe you're not quite so happy with your local band as much anymore. You've now heard ... -- "I want to go listen to Benny Goodman some more." You have now a global market. You can hear things that you didn't use to hear. Every time this happens, we take away some social interaction. With Beethoven, you can now play Beethoven at home. You can't play Mozart at home. But with Beethoven, you can buy the sheet music, you can go home, you can close the door and play the piano. And only you are there. Now you have headphones that do the same thing.
دوم، تقسیم بندی نیروی کار است. اگر میخواهید به باخ گوش کنید، باید بروید و به باخ گوش کنید؛ هیچ راه دیگری برایش نیست. در قرن ۱۹، نوازندگان و آهنگسازان را داریم، افرادی که کارهای مختلفی انجام میدهند. شنوندههایی داریم که می توانند موسیقی را همانطور که الان دیدید دستکاری کنند. این انتظارات ما از کیفیت را تغییر میدهد. وقتی همه آثار «Count Basie» و «Benny Goodman» را شنیدهاند، شاید دیگر چندان از گروه موسیقی محلیتان احساس رضایت نکنید. حالا دیگر آنها را شنیدهاید... «میخواهم بیشتر کارهای بنی گودمن را بشنوم.» حال دیگر یک بازار جهانی دارید. شما میتوانید موزیکهایی را بشنوید که قبلا نمیتوانستید. هر باراین اتفاق میافتد، ما دچار کمی تعاملهای اجتماعی میشویم. در مورد بتهوون، شما میتوانید بتهوون را در خانه بنوازید. اما نمیتوانید موتزارت را در خانه بنوازید. ولی با بتهوون، میتوانید نت موسیقی را بخرید، به خانه بروید، در را ببندید، و پیانو بزنید. و فقط شما آنجا هستید. حالا هدفونهایی دارید که همان کار را انجام میدهند.
With each of these disruptions, it changes the amount of social interaction. It's a new personalized experience each time. I can play Beethoven the way I want to. I can play it faster, I can play it slower. I can actually personalize the experience now. There's more consumer choice, the marketplace gets bigger. The number of titles on sale in those music stores goes up. But there's also less choice, because in a global pyramid, you can't always tell what you want. There's so much choice out there. How do you pick? And so marketing starts to come in, and "Who is the flavor of the month?"
هر یک از این اختلالات، مقدار اثرات اجتماعی تغییر مییابد. هر بار یک تجربهٔ جدید شخصی است. میتوانم بتهوون را جوری که میخواهم بنوازم. میتوانم آن را سریعتر یا آهستهتر بنوازم. من الان در واقع میتوانم تجربهام را شخصیسازی کنم. انتخاب مصرفکننده بیشتر است، بازار دارد بزرگتر میشود. تعداد قطعات در حال فروش در فروشگاههای موسیقی بیشتر میشود. ولی در واقع انتخاب کمتر شده، چون در هرم جهانی، شما همیشه نمیتوانید بگویید که دنبال چی هستید. گزینه فراوان است. چگونه انتخاب میکنید؟ پس بازاریابی وارد میدان میشود، و «چه کسی شخصیت محبوب این ماه است؟»
There's one more thing that's not on the list: piracy. One of Haydn and Chopin's biggest worries is that people were going to write fake Chopin and put "Chopin" on it. Do you think Chopin would have been comforted by the thought, "Hey, 20 percent of the people who buy fake Chopin are more likely to go buy real Chopin"? I mean -- I don't know.
چیز دیگری هم وجود دارد که در لیست نیست: دزدی. یکی از بزرگترین نگرانیهای شوپن و هایدن این است که مردم قرار است شوپن تقلبی بنویسند و نام «شوپن» رویش بگذارند. آیا فکر میکنید که شوپن با این فکر آرام میشد، که «۲۰ درصد از کسانی که شوپن تقلبی میخرند، احتمال بیشتری دارد که شوپن واقعی بخرند؟» یعنی-- نمیدانم.
(Laughter)
(خنده جمعیت)
But Chopin, another clever entrepreneur -- you know what he does? He publishes his music in Italy, France, Germany and England on the same day, because there's no international copyright, so he's got to have everything published on the same day. And he puts differences in every country. So if you're playing Chopin, the additions from different countries are different on purpose, because he wanted to be able to track who was a pirate. So, this wasn't something that Sony thought of. So, the question is ... This new technology, it makes more choice for more people, it makes it more global, but it also allows more piracy. It also allows for people to have a marketing filter. They have some way to interact that's not always direct. So the next time somebody says, you know, "Nothing like the internet ever happened." Well, it's true, but these kinds of disruptions in music technology have happened before.
ولی شوپن، یک کارآفرین باهوش دیگر-- میدانید او چه میکند؟ او موسیقیش را در ایتالیا، فرانسه، آلمان و انگلیس در یک روز منتشر میکند. چون کپی رایت بینالمللی وجود ندارد، و مجبور است همه چیز را در یک روز منتشر کند. و در نسخهٔ هر کشور فرق میگذارد. پس اگر شما در حال نواختن شوپن هستید، که از نت کشور دیگر متفاوت است، آن تفاوت عمدی است. زیرا او میخواست بتواند دزد را ردیابی کند. البته این چیزی نیست که سونی فکری برایش کرده باشد. پس، سوال این است که… این تکنولوژی جدید، گزینههای عده بیشتری از مردم را بیشتر میکند، آن را جهانیتر میکند، ولی در عین حال اجازه دزدی بیشتر را نیز میدهد. همچنین اجازه میدهد تا افراد فیلتر بازاریابی داشته باشند. آنها راهی برای تعامل دارند که همیشه مستقیم نیست. پس دفعهٔ بعد که مثلا کسی میگوید، «هرگز چیزی مثل اینترنت وجود نداشته.» خب، درست است، اما این مدل اختلالات در تکنولوژی موسیقی، قبلا اتفاق افتادهاند.
And the model for these disruptions is the same as we see in other kinds of businesses. It changes the nature of the product. So if you're in book publishing, you thought you were in book publishing because of these things called books. Well, you can still sell novels without books. You can still be in the music business even though you're not in the record business. You were selling records only because that was the technology that you inherited. Newspaper business: dead. But journalism isn't dead.
و مدل این اختلالات همانند آنهایی است که در کسب و کارهای دیگر میبینیم. ماهیت محصول را عوض میکند. مثلا اگر در کار انتشار کتاب هستید، فکر میکردید که به دلیل چیزی به نام کتاب، در کار انتشار کتابید. اما شما بدون کتاب همچنان میتوانید رمان بفروشید. هنوز میتوانید در کسبوکار موسیقی باشید، هرچند دیگر در صنعت صفحهفروشی نیستید. شما صفحه میفروختید فقط به این دلیل که آن تکنولوژی را به ارث برده بودید. تجارت روزنامه: مرده. ولی روزنامهنگاری نمرده.
And finally, schools. School is the next big horizon, because what were we in the business of? Schools used to be like buying gas or buying food; they had to have local entry points all over the place. But now, with the internet, we have a different distribution system. And so schools have got to think about what we're selling. But I think that the face-to-face interaction is not going to go away. There's still something of value here, as we've demonstrated today, because we're at this thing called TED, where we still want to get to know each other.
و بالاخره، مدارس. مدرسه افق بزرگ بعدی است، چون مدارس قبلا چه جور کسب و کاری بودند؟ مدرسهها سابقا مثل پمپ بنزین یا فروشگاه مواد خوراکی بودند. باید همه جا شعبههای محلی میداشتند. ولی حالا، با اینترنت یک سیستم توزیع جدید داریم. پس مدارس باید در مورد آنچه میفروشند فکری کنند. ولی به نظر من ارتباط رو در رو قرار نیست از بین برود. هنوز چیزی به نام ارزش هست، چنانچه امروز نشان دادیم، چون ما الان در جایی هستیم به نام TED و کماکان دنبال فرصت آشنا شدن با یکدیگریم.
Thank you very much.
سپاسگزارم.
(Applause)
(تشویق حضار)