Suppose that two American friends are traveling together in Italy. They go to see Michelangelo's "David," and when they finally come face-to-face with the statue, they both freeze dead in their tracks. The first guy -- we'll call him Adam -- is transfixed by the beauty of the perfect human form. The second guy -- we'll call him Bill -- is transfixed by embarrassment, at staring at the thing there in the center. So here's my question for you: Which one of these two guys was more likely to have voted for George Bush, which for Al Gore?
در نظر بگیرید دو دوست آمریکایی با هم میرن به ایتالیا. بعد در اونجا مجسمه "داوود" میکل آنژ رو میبینند. وقتی حسابی بهش نزدیک شدن از شگفتی خشکشون میزنه. وقتی حسابی بهش نزدیک شدن از شگفتی خشکشون میزنه. اولی میگه -- که اسمشو میگزاریم آدم-- محو زیبایی شکل بی نظیر بدن انسان در این مجسمه شده. اولی میگه -- که اسمشو میگزاریم آدم-- محو زیبایی شکل بی نظیر بدن انسان در این مجسمه شده. دومی میگه -- که اسمشو بگزاریم بیل-- از اون چیزی که وسط این تصویر می بینید کلی احساس خجالت کرده. دومی میگه -- که اسمشو بگزاریم بیل-- از اون چیزی که وسط این تصویر می بینید کلی احساس خجالت کرده. حالا سوال من از شما اینه: بنظرشما کدام یک از اونا به جرج بوش رای میده، کدام به الگور؟ بنظرشما کدام یک از اونا به جرج بوش رای میده، کدام به الگور؟
I don't need a show of hands, because we all have the same political stereotypes. We all know that it's Bill. And in this case, the stereotype corresponds to reality. It really is a fact that liberals are much higher than conservatives on a major personality trait called openness to experience. People who are high in openness to experience just crave novelty, variety, diversity, new ideas, travel. People low on it like things that are familiar, that are safe and dependable.
نمیخواد دستاتونو بالا ببرید، چراکه ما همه کلیشه های سیاسی مشابهی داریم. نمیخواد دستاتونو بالا ببرید، چراکه ما همه کلیشه های سیاسی مشابهی داریم. همه میدونیم،جواب بیل خواهدبود. در این مورد کلیشه ذهنی ما با واقعیت منطبق است. همه میدونیم،جواب بیل خواهدبود. در این مورد کلیشه ذهنی ما با واقعیت منطبق است. این یه واقعیته که این خصوصیت که اسمش را «آمادگی برای تجربیات جدید» می گزاریم بین لیبرالها بیشتر از محافظه کار ها دیده می شه، این یه واقعیته که این خصوصیت که اسمش را «آمادگی برای تجربیات جدید» می گزاریم بین لیبرالها بیشتر از محافظه کار ها دیده می شه، افرادی که تجربه گرا هستند مشتاق تازگی، تنوع، ایده های جدید ومسافرت هستند. افرادی که تجربه گرا هستند مشتاق تازگی، تنوع، ایده های جدید ومسافرت هستند. افرادی که کمتر از این خصوصیت برخوردار هستند، به چیزهای آشنا و امن و قابل اعتماد علاقه دارند.
If you know about this trait, you can understand a lot of puzzles about human behavior, like why artists are so different from accountants. You can predict what kinds of books they like to read, what kinds of places they like to travel to and what kinds of food they like to eat. Once you understand this trait, you can understand why anybody would eat at Applebee's, but not anybody that you know.
اگر با این خصوصیت انسان ها آشنا باشید، میتونین معماهای زیادی راجع به رفتار انسانها رو درک کنید. اگر با این خصوصیت انسان ها آشنا باشید، میتونین معماهای زیادی راجع به رفتار انسانها رو درک کنید. میتونید بفهمید چرا هنرمندا اینقدر با حسابدارها تفاوت دارن. حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟ حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟ حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟ وقتی اینو گرفتی، میفهمی چرا بعضی آدما به فست فود"Applebee's"میرن، ولی نه اون آدمایی که تو میشناسی. وقتی اینو گرفتی، میفهمی چرا بعضی آدما به فست فود"Applebee's"میرن، ولی نه اون آدمایی که تو میشناسی.
(Laughter)
(خنده)
This trait also tells us a lot about politics. The main researcher of this trait, Robert McCrae, says that "Open individuals have an affinity for liberal, progressive, left-wing political views ..." They like a society which is open and changing, "... whereas closed individuals prefer conservative, traditional, right-wing views."
این خصوصیت جهت گیریهای سیاسی آدما رو هم توضیح میده. محقق مشهور در این زمینه،Robert McCrae، میگه: " افراد تجربه گرا میل به لیبرالیسم، پیشرفت و دیدگاه جناح چپ سیاسی دارن."-- اونا جامعه باز و پویا رو دوست دارن، -- "در حالی که افراد بسته محافظه کار ، دیدگاه های سنتی جناح راست ترجیح می دهند." این ویژگی حتی به ما میگه مردم به چه نوع گروههایی گرایش دارن.
This trait also tells us a lot about the kinds of groups people join. Here's the description of a group I found on the web. What kinds of people would join "a global community ... welcoming people from every discipline and culture, who seek a deeper understanding of the world, and who hope to turn that understanding into a better future for us all"? This is from some guy named Ted.
خوب این توضیحات مربوط به یه گروهیه، که من توی اینترنت دیدم. چه نوع افرادی به یک گروه جهانی میپیوندند که افراد از همه فرهنگی را پذیرا است، چه نوع افرادی به یک گروه جهانی میپیوندند که افراد از همه فرهنگی را پذیرا است، و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، و آرزو داره که با اون درک بهتر از جهان برای همه ما یه آینده بهتر بسازه؟ و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، و آرزو داره که با اون درک بهتر از جهان برای همه ما یه آینده بهتر بسازه؟ این رو راستی یه نفر نوشته بنام TED. (خنده) این رو راستی یه نفر نوشته بنام TED. (خنده)
Well, let's see now. If openness predicts who becomes liberal, and openness predicts who becomes a TEDster, then might we predict that most TEDsters are liberal? Let's find out.
خوب اگه «تجربه گرایی»، لیبرال شدن رو پیشبینی میکنه، و اینکه چه کسی عضو TED میشه، خوب اگه «تجربه گرایی»، لیبرال شدن رو پیشبینی میکنه، و اینکه چه کسی عضو TED میشه، پس باید بشه این نتیجه رو گرفت که اکثر اعضای TEDلیبرال اند؟ بگذارید ببینیم.
I'll ask you to raise your hand, whether you are liberal, left of center -- on social issues, primarily -- or conservative. And I'll give a third option, because I know there are libertarians in the audience. So please raise your hand -- in the simulcast rooms too. Let's let everybody see who's here. Please raise your hand if you'd say that you're liberal or left of center. Please raise your hand high right now. OK. Please raise your hand if you'd say you're libertarian. OK. About two dozen. And please raise your hand if you'd say you are right of center or conservative. One, two, three, four, five -- about eight or 10.
میخوام ازتون تقاضا کنم که اگر لیبرال هستید یعنی متمایل به چپ هستید (منظورم در مسایل اجتماعی است) دستتونو بالا ببرید، میخوام ازتون تقاضا کنم که اگر لیبرال هستید یعنی متمایل به چپ هستید (منظورم در مسایل اجتماعی است) دستتونو بالا ببرید، بعد نوبت محافظه کارها است و بعد من یک گزینه سومی هم اضافه میکنم، چون میدونم تعدادی هم "طرفدار ازادی فردی" اینجا هستند. بعد نوبت محافظه کارها است و بعد من یک گزینه سومی هم اضافه میکنم، چون میدونم تعدادی هم "طرفدار ازادی فردی" اینجا هستند. خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند اونایی که فکرمیکنن لیبرال یا چپگرا هستن دستاشونو ببرن بالا.خوبه. بالا! اونایی که فکرمیکنن لیبرال یا چپگرا هستن دستاشونو ببرن بالا.خوبه. بالا! حالا طرفداران آزادی فردی دستشون را بالا ببرند. خوبه ده دوازده نفر هستند حالا طرفداران آزادی فردی دستشون را بالا ببرند. خوبه ده دوازده نفر هستند حالا اونایی که فکر میکنن محافظه کار یا راستگرا هستند. ١،٢،٣،٤،٥ -- یه ده تایی میشن. حالا اونایی که فکر میکنن محافظه کار یا راستگرا هستند. ١،٢،٣،٤،٥ -- یه ده تایی میشن.
OK. This is a bit of a problem. Because if our goal is to seek a deeper understanding of the world, our general lack of moral diversity here is going to make it harder. Because when people all share values, when people all share morals, they become a team. And once you engage the psychology of teams, it shuts down open-minded thinking. When the liberal team loses,
این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم، این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم، این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم، عدم گوناگونی اخلاقی ما کار رو سخت میکنه. چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد وقتی تیم لیبرالها ببازن، مثل٢٠٠٤ و تقریبا ٢٠٠٠ که باختند، ما به خودمون دلداری می دهیم.
[United States of Canada / Jesusland]
as it did in 2004, and as it almost did in 2000, we comfort ourselves.
وقتی تیم لیبرالها ببازن، مثل٢٠٠٤ و تقریبا ٢٠٠٠ که باختند، ما به خودمون دلداری می دهیم.
(Laughter)
( خنده)
We try to explain why half of America voted for the other team. We think they must be blinded by religion
سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن.
[Post-election US map: America / Dumbf*ckistan]
or by simple stupidity.
سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. ( خنده) (تشویق)
(Laughter)
(Applause)
سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. ( خنده) (تشویق)
(Laughter)
اگه فکر میکنید نصف آمریکا به جمهوری خواه ها رای میده ، چون چشمشون نمیبینه ،
So if you think that half of America votes Republican because they are blinded in this way, then my message to you is that you're trapped in a moral Matrix, in a particular moral Matrix. And by "the Matrix," I mean literally the Matrix, like the movie "The Matrix."
اگه فکر میکنید نصف آمریکا به جمهوری خواه ها رای میده ، چون چشمشون نمیبینه ، باید به شما بگم که در یک ماتریس اخلاقی گیر افتادین، یک ماتریس اخلاقی ویژه. باید به شما بگم که در یک ماتریس اخلاقی گیر افتادین، یک ماتریس اخلاقی ویژه. منظورم از ماتریس، همون فیلم ماتریسه. ولی من امروز اینجام که به شما امکان انتخاب بدم.
But I'm here today to give you a choice. You can either take the blue pill and stick to your comforting delusions, or you can take the red pill, learn some moral psychology and step outside the moral Matrix. Now, because I know --
منظورم از ماتریس، همون فیلم ماتریسه. ولی من امروز اینجام که به شما امکان انتخاب بدم. شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید، شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید، و روانشناسی اخلاقی رو یاد میگیرید و از ماتریس اخلافی بیرون میاید. خوب از اونجا که من میدونم --
(Applause)
( تشویق)
I assume that answers my question. I was going to ask which one you picked, but no need. You're all high in openness to experience, and it looks like it might even taste good, and you're all epicures. Anyway, let's go with the red pill, study some moral psychology and see where it takes us.
خوب، تصور میکنم جوابم رو گرفتم. میخواستم بپرسم کدوم قرص رو شما میخورید، ولی دیگه نیازی نیست. شما همه بطرز خوبی نسبت به تجربیات جدید مشتاق هستید، بنظر میرسه حتی خوشمزه باشه، شما همه بطرز خوبی نسبت به تجربیات جدید مشتاق هستید، بنظر میرسه حتی خوشمزه باشه، خوب پس قرص قرمز رو انتخاب میکنیم. یه کم رو روانشناسی اخلاقی کار کنیم، ببینیم ما رو کجا میبره. خوب پس قرص قرمز رو انتخاب میکنیم. یه کم رو روانشناسی اخلاقی کار کنیم، ببینیم ما رو کجا میبره.
Let's start at the beginning: What is morality, where does it come from? The worst idea in all of psychology is the idea that the mind is a blank slate at birth. Developmental psychology has shown that kids come into the world already knowing so much about the physical and social worlds and programmed to make it really easy for them to learn certain things and hard to learn others. The best definition of innateness I've seen, which clarifies so many things for me, is from the brain scientist Gary Marcus. He says, "The initial organization of the brain does not depend that much on experience. Nature provides a first draft, which experience then revises. 'Built-in' doesn't mean unmalleable; it means organized in advance of experience." OK, so what's on the first draft of the moral mind? To find out, my colleague Craig Joseph and I read through the literature on anthropology, on culture variation in morality and also on evolutionary psychology, looking for matches: What sorts of things do people talk about across disciplines that you find across cultures and even species? We found five best matches, which we call the five foundations of morality.
از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟ از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟ بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه. بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه. روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن، روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن، روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن، و طوری برنامه ریزی شدن که یه سری چیزا رو براحتی یاد بگیرن و یه سری رو کمی سختتر. و طوری برنامه ریزی شدن که یه سری چیزا رو براحتی یاد بگیرن و یه سری رو کمی سختتر. بهترین تعریفی که تا به حال شنیدم برای ذاتی بودن -- که خیلی چیزا رو توضیح میده -- بهتری تعریفی که تا به حال شنیدم برای ذاتی بودن -- که خیلی چیزا رو توضیح میده -- از دانشمند معروف،Gary Marcusهست، که اینطور میگه: "سازمان اولیه مغز زیاد به تجربیات وابسته نیست. طبیعت در ابتدا یه پیش نویس مینویسه که تجربیات بعدا روی اون بازنویسی می کنند. "سازمان اولیه مغز زیاد به تجربیات وابسته نیست. طبیعت در ابتدا یه پیش نویس مینویسه که تجربیات بعدا روی اون بازنویسی می کنند. پیش نویس شده به معنی غیر انعطاف پذیر نیست ، بلکه یعنی پیش از تجربیات ساخته شده." پیش نویس شده به معنی غیر انعطاف پذیر نیست ، بلکه یعنی پیش از تجربیات ساخته شده." خوب حالا روی اولین پیش نویس اخلاقیات در ذهن چی نوشته؟ برای پی بردن به این مطلب من و همکارم Craig Joseph، بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم. بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم. بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم. دنبال اصول مشترک اخلاقی بودیم که مردم در رشته های مختلف یا توی فرهنگهای مختلف، حتی بین گونه های مختلف از انها صحبت می کنند دنبال اصول مشترک اخلاقی بودیم که مردم در رشته های مختلف یا توی فرهنگهای مختلف، حتی بین گونه های مختلف از انها صحبت می کنند ما 5 تا تشابه توی همه اینا پیدا کردیم، که اسمشو گذاشتیم پنج اصل اخلاق. ما 5 تا تشابه توی همه اینا پیدا کردیم، که اسمشو گذاشتیم پنج اصل اخلاق.
The first one is harm/care. We're all mammals here, we all have a lot of neural and hormonal programming that makes us really bond with others, care for others, feel compassion for others, especially the weak and vulnerable. It gives us very strong feelings about those who cause harm. This moral foundation underlies about 70 percent of the moral statements I've heard here at TED.
اولیش هست "مواظبت از آسیب". ما همه از پستانداران هستیم با یه عالمه تنظیمات هرمونی-عصبی، اولیش هست "مواظبت از آسیب". ما همه از پستانداران هستیم با یه عالمه تنظیمات هرمونی-عصبی، که ما رو به هم پیوند میده، که باعث میشه با دیگران، به خصوص با ناتوانها حس همدردی داشته باشیم. که ما رو به هم پیوند میده، که باعث میشه با دیگران، به خصوص با ناتوانها حس همدردی داشته باشیم. به ما یه حس قوی علیه کسانیکه باعث آزار دیگران میشن میده. این اصل اخلاقی 70٪ بیانیه های اخلاقی که تا حالا در TEDشنیدم رو در بر میگیره. این اصل اخلاقی 70٪ بیانیه های اخلاقی که تا حالا در TEDشنیدم رو در بر میگیره.
The second foundation is fairness/reciprocity. There's actually ambiguous evidence as to whether you find reciprocity in other animals, but the evidence for people could not be clearer. This Norman Rockwell painting is called "The Golden Rule" -- as we heard from Karen Armstrong, it's the foundation of many religions. That second foundation underlies the other 30 percent of the moral statements I've heard here at TED.
دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده. دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده. دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده. دومیش "انصاف متقابل" هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده. نقاشیNorman Rockwell "قانون طلایی" نامیده میشه. و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده. و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده. و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده. و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست. اصل دومی 30٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده.
The third foundation is in-group/loyalty. You do find cooperative groups in the animal kingdom, but these groups are always either very small or they're all siblings. It's only among humans that you find very large groups of people who are able to cooperate and join together into groups, but in this case, groups that are united to fight other groups. This probably comes from our long history of tribal living, of tribal psychology. And this tribal psychology is so deeply pleasurable that even when we don't have tribes, we go ahead and make them, because it's fun.
اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده. اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده. اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده. اصل سوم"وفاداری به گروه" هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده. فقط بین انسانها گروههای خیلی بزرگ پیدامیشن، که با هم همکاری میکنند و متحد میشن-- فقط بین انسانها گروههای خیلی بزرگ پیدامیشن، که با هم همکاری میکنند و متحد میشن-- که البته متحد میشن که با گروههای دیگر بجنگند. این احتمالا ریشه در زندگی قبیله ای گذشته ما داره، و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم. و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم. و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم.
(Laughter)
( خنده)
Sports is to war as pornography is to sex. We get to exercise some ancient drives.
نسبت ورزش به جنگ مثل نسبت پورنوگرافی به سکسه. ما میخوایم یه سری انگیزه های خیلی خیلی باستانی رو تمرین و پرورش بدیم.
The fourth foundation is authority/respect. Here you see submissive gestures from two members of very closely related species. But authority in humans is not so closely based on power and brutality as it is in other primates. It's based on more voluntary deference and even elements of love, at times.
اصل چهارم "احترام به قدرت" هست. در اینجا شما دوژست مطیعانه از دوگونه خیلی نزدیک به هم را میبینین ولی اقتدار در انسان به اندازه دیگر پستانداران برپایه زور و وحشیگری نیست. ولی اقتدار در انسان به اندازه دیگر پستانداران برپایه زور و وحشیگری نیست. بیشتر بر اساس احترام داوطلبانه و دوست داشتن هست. بیشتر بر اساس احترام داوطلبانه و دوست داشتن هست.
The fifth foundation is purity/sanctity. This painting is called "The Allegory Of Chastity," but purity is not just about suppressing female sexuality. It's about any kind of ideology, any kind of idea that tells you that you can attain virtue by controlling what you do with your body and what you put into your body. And while the political right may moralize sex much more, the political left is doing a lot of it with food. Food is becoming extremely moralized nowadays. A lot of it is ideas about purity, about what you're willing to touch or put into your body.
اصل پنجم "پاکی و تقدس" هست. نام این تابلو "تمثیل عفت" هست. اصل پنجم "پاکی و تقدس" هست.نام این تابلو "تمثیل عفت" هست. اما خلوص فقط در مورد سرکوب تمایلات جنسی زنان نیست. بلکه در باره هر ایده ای که به شما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان. بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان. بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان. بلکه در باره هر ایده ای که بشما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان. راستگراهای سیاسی بیشتر درباره اخلاقیات درسکس حرف میزنن در حالیکه چپگراها بیشتر از غذا خوردن درستتر وبهترحرف میزنن. امروزه غذا یه مقوله بسیار اخلاقی شده، مردم در مورد سلامت غذا بسیار حرف میزنن، امروزه غذا یه مقوله بسیار اخلاقی شده، مردم در مورد سلامت غذا بسیار حرف میزنن، بعنوان چیزیکه قراره وارد بدن بشه.
I believe these are the five best candidates for what's written on the first draft of the moral mind. I think this is what we come with, a preparedness to learn all these things. But as my son Max grows up in a liberal college town, how is this first draft going to get revised? And how will it end up being different from a kid born 60 miles south of us, in Lynchburg, Virginia?
تصور میکنم این پنج تا اصولی هستن که در ذهن کودک نوزاد پیشنویس شده اند تصور میکنم این پنج تا اصولی هستن که در ذهن کودک نوزاد پیشنویس شده اند فکر میکنم اینا، اون چیزایی اند که ما از بدو تولد بهمراه داریم و بعدا روی اونا کار میکنیم. فکر میکنم اینا، اون چیزایی اند که ما از بدو تولد بهمراه داریم و بعدا روی اونا کار میکنیم. اما همینطورکه فرزندم Max در یک شهر دانشگاهی لیبرال رشد میکند،این پیشنوشته ها چطور بارورمیشه؟ اما همینطورکه فرزندم Max در یک شهر دانشگاهی لیبرال رشد میکند،این پیشنوشته ها چطور بارورمیشه؟ و درنهایت متفاوت میشه با کودکی که 100کیلومتر اونورتر ازما درVirginia بزرگ میشه؟ و درنهایت متفاوت میشه با کودکی که 100کیلومتر اونورتر ازما درVirginia بزرگ میشه؟
To think about culture variation, let's try a different metaphor. If there really are five systems at work in the mind, five sources of intuitions and emotions, then we can think of the moral mind as one of those audio equalizers that has five channels, where you can set it to a different setting on every channel. My colleagues Brian Nosek and Jesse Graham and I made a questionnaire, which we put up on the web at www.YourMorals.org. And so far, 30,000 people have taken this questionnaire, and you can, too. Here are the results from about 23,000 American citizens. On the left are the scores for liberals; on the right, conservatives; in the middle, moderates. The blue line shows people's responses on the average of all the harm questions.
برای فکر کردن در مورد تنوع فرهنگ، بیایید مثال متفاوتی رو درنظر بگیریم. اگر واقعا پنج اصل در نحوه کار ذهن وجود دارد -- پنج اصل ذاتی و احساسی -- اگر واقعا پنج اصل در نحوه کار ذهن وجود دارد -- پنج اصل ذاتی و احساسی -- پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد. پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد. پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که 5 کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد. من و همکارام "Brian Nosek و Jesse Graham"،یه پرسشنامه درست کردیم که گذاشتیمش روی سایت www.YourMorals.org که تا حالا 30,000 نفر امتحانش کردن، شما هم میتونید.نتیجه اش بدین صورته. که تا حالا 30,000 نفر امتحانش کردن، شما هم میتونید.نتیجه اش بدین صورته. این نتیجه تست23,000 نفراز شهروندای آمریکایی هست. سمت چپ امتیاز لیبرال ها رسم شده،سمت راست امتیاز محافظه کاران ، دروسط میانه روها. سمت چپ امتیاز لیبرال ها رسم شده،سمت راست امتیاز محافظه کاران ، دروسط میانه روها. خط آبی پاسخ مردم را بطور متوسط به سوالهای مربوط به «آسیب» نشان می دهد. خط آبی پاسخ مردم را بطور متوسط به سوالهای مربوط به «آسیب» نشان می دهد.
So as you see, people care about harm and care issues. They highly endorse these sorts of statements all across the board, but as you also see, liberals care about it a little more than conservatives; the line slopes down. Same story for fairness. But look at the other three lines. For liberals, the scores are very low. They're basically saying, "This is not morality. In-group, authority, purity -- this has nothing to do with morality. I reject it." But as people get more conservative, the values rise. We can say liberals have a two-channel or two-foundation morality. Conservatives have more of a five-foundation, or five-channel morality.
پس، میشه دید که مردم به «مراقبت در برابر آسیب» اهمیت میدهند. اونا اغلب به مقوله های اینچنینی اهمیت میدهند. البته همینطور که از شیب نمودار بر میاد، لیبرالها کمی بیشتر اهمیت میدهند. البته همینطور که از شیب نمودار بر میاد، لیبرالها کمی بیشتر اهمیت میدهند. و به همین ترتیب برای عدالت. اما به سه خط دیگر نگاهی بیندازید، برای لیبرال ها امتیازها بسیار پایین است. اما به سه خط دیگر نگاهی بیندازید، برای لیبرال ها امتیازها بسیار پایین است. لیبرال ها در واقع دارن میگن، "نه، این ها مربوط به اخلاق نیست. اقتدار گروهی، خلوص و اینا ربطی به اخلاق ندارن." لیبرال ها در واقع دارن میگن، "نه، این ها مربوط به اخلاق نیست. اقتدار گروهی، خلوص و اینا ربطی به اخلاق ندارن." اما وقتی مردم محافظه کارتر باشند این مقادیر بالا میره. میشه گفت لیبرالها بنوعی دوکانالی یا دارای اخلاق دو وجهی اند. میشه گفت لیبرالها بنوعی دوکانالی یا دارای اخلاق دو وجهی اند. در حالیکه محافظه کارها 5 کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند. در حالیکه محافظه کارها 5 کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند.
We find this in every country we look at. Here's the data for 1,100 Canadians. I'll flip through a few other slides. The UK, Australia, New Zealand, Western Europe, Eastern Europe, Latin America, the Middle East, East Asia and South Asia. Notice also that on all of these graphs, the slope is steeper on in-group, authority, purity, which shows that, within any country, the disagreement isn't over harm and fairness. I mean, we debate over what's fair, but everybody agrees that harm and fairness matter. Moral arguments within cultures are especially about issues of in-group, authority, purity.
این یافته ها در همه کشورهایی که ما تحقیق کردیم صادق بوده. این داده های 1،100کاندیداست. این یافته ها در همه کشورهایی که ما تحقیق کردیم صادق بوده. این داده های 1،100کاندیداست. من چندتا از اسلایدها رو همینطور رد میکنم. انگلستان ، استرالیا ، نیوزیلند ، غرب اروپا ، شرق اروپا، امریکا لاتین، شرق میانه ، شرق آسیا و آسیای جنوبی. توجه کردید که در همه این نمودارها، شیب قسمت گروهمندی اقتدار،و خلوص پایینتره. توجه کردید که در همه این نمودارها، شیب قسمت گروهمندی اقتدار،و خلوص پایینتره. که نشان دهنده اینه که درهیچ کشوری عدم تفاهمی روی آزار و عدالت وجود نداره. که نشان دهنده اینه که درهیچ کشوری عدم تفاهمی روی آزار و عدالت وجود نداره. هرکسی -- گرچه سر اینکه چی عادلانه است میشه بحث کرد -- ولی همه بر این عقیده اند که آزار نرساندن و عدالت مهمه. مباحث اخلاقی در بین فرهنگها عمدتا درمورد گروهمند بودن اقتدار و خلوص هست. مباحث اخلاقی در بین فرهنگها عمدتا درمورد گروهمند بودن اقتدارو خلوص هست.
This effect is so robust, we find it no matter how we ask the question. In a recent study, we asked people, suppose you're about to get a dog, you picked a particular breed, learned about the breed. Suppose you learn that this particular breed is independent-minded and relates to its owner as a friend and an equal. If you're a liberal, you say, "That's great!" because liberals like to say, "Fetch! Please."
این اثر اونقدر قویه که بدون اهمیت به اینکه ما چطور سوال کنیم، به همین جواب میرسیم. در یه مطالعه اخیر، از افراد خواستیم تصور کنن میخوان یه سگ بخرن. در یه مطالعه اخیر، از افراد خواستیم تصور کنن میخوان یه سگ بخرن. یه نژاد خاص رو انتخاب میکنید، که ازش اطلاع دارید. یه نژاد خاص رو انتخاب میکنید، که ازش اطلاع دارید. تصور کنید این گونه خاص دارای یه ذهن مستقل هست، و برای صاحبش مثل یه دوسته.در نتیجه؟ تصور کنید این گونه خاص دارای یه ذهن مستقل هست، و برای صاحبش مثل یه دوسته.در نتیجه؟ خوب اگه شما لیبرال باشید، میگید "هی، این عالیه!" چون لیبرالها دوست دارن به سگشون بگن"«لطفا» اون تیکه چوب را بیار!" ( خنده)
(Laughter)
چون لیبرالها دوست دارن به سگشون بگن"«لطفا» اون تیکه چوب را بیار!"( خنده)
But if you're a conservative, that's not so attractive. If you're conservative and learn that a dog's extremely loyal to its home and family and doesn't warm up to strangers, for conservatives, loyalty is good; dogs ought to be loyal. But to a liberal, it sounds like this dog is running for the Republican nomination.
ولی اگه محافظه کار هستید، این براتون نمیتونه جالب باشه. اگه محافظه کارهستید، و درمی یابید که یه سگ به صاحبش وفاداره، وباغریبه ها سریع خونمیگیره، اگه محافظه کارهستید، و درمی یابید که یه سگ به صاحبش وفاداره، وباغریبه ها سریع خونمیگیره، برای محافظه کارا -- وفاداری خوبه -- سگ هم که وفاداره. ولی برای لیبرالها، مثل اینه که این سگ نامزد انتخابات جمهوریخواهان شده باشه. ولی برای لیبرالها، مثل اینه که این سگ نامزد انتخابات جمهوریخواهان شده باشه.
(Laughter)
( خنده)
You might say, OK, there are differences between liberals and conservatives, but what makes the three other foundations moral? Aren't they the foundations of xenophobia, authoritarianism and puritanism? What makes them moral? The answer, I think, is contained in this incredible triptych from Hieronymus Bosch, "The Garden of Earthly Delights." In the first panel, we see the moment of creation. All is ordered, all is beautiful, all the people and animals are doing what they're supposed to be doing, are where they're supposed to be. But then, given the way of the world, things change. We get every person doing whatever he wants, with every aperture of every other person and every other animal. Some of you might recognize this as the '60s.
خوب ممکنه حالا بگین، بسیار خوب، این تفاوتها بین لیبرالها و محافظه کارا وجود داره، خوب ممکنه حالا بگین، بسیار خوب، این تفاوتها بین لیبرالها و محافظه کارا وجود داره، ولی چه چیزی اون سه تا اصل دیگه رو اخلاقی میکنه؟ ایا اونا اساس "بیگانه ترسی" و "اقتدارگرایی"و "پاک گرایی"نیستن؟ ایا اونا اساس "بیگانه ترسی" و "اقتدارگرایی"و "پاک گرایی"نیستن؟ چه چیزی اونا رو اخلاقی میکنه؟ جوابش، فکر میکنم در این تابلوی سه وجهیHieronymus Bosch نهفته باشه، "باغ دلخوشیهای زمینی." در بخش اول، لحظه ابتدای خلقت رو میبینیم. همه چی مرتبه، همه چی زیباست، همه مردم و حیوانات در بخش اول، لحظه ابتدای خلقت رو میبینیم. همه چی مرتبه، همه چی زیباست، همه مردم و حیوانات دارن همون کاری رو میکنن که باید، همون جایی هستن که باید. ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد. ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد. ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد. بعضی از شما ممکنه بگید شبیه دهه 60 هست.
(Laughter)
( خنده)
But the '60s inevitably gives way to the '70s, where the cuttings of the apertures hurt a little bit more. Of course, Bosch called this hell. So this triptych, these three panels, portray the timeless truth that order tends to decay. The truth of social entropy.
ولی دهه 60 نهایتا به دهه 70 ختم میشه، که این خط شکنیها حتی قدری هم بیشتر میشه. ولی دهه 60 نهایتا به دهه 70 ختم میشه، که این خط شکنیها حتی قدری هم بیشتر میشه. البته Bosch به این میگه جهنم. پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره. پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره. واقیتی بنام آنتروپی اجتماعی.
But lest you think this is just some part of the Christian imagination where Christians have this weird problem with pleasure, here's the same story, the same progression, told in a paper that was published in "Nature" a few years ago, in which Ernst Fehr and Simon Gächter had people play a commons dilemma, a game in which you give people money, and then, on each round of the game, they can put money into a common pot, then the experimenter doubles what's there, and then it's all divided among the players. So it's a nice analog for all sorts of environmental issues, where we're asking people to make a sacrifice and they don't really benefit from their own sacrifice. You really want everybody else to sacrifice, but everybody has a temptation to free ride. What happens is that, at first, people start off reasonably cooperative. This is all played anonymously. On the first round, people give about half of the money that they can. But they quickly see other people aren't doing so much. "I don't want to be a sucker. I won't cooperate." So cooperation quickly decays from reasonably good down to close to zero.
ولی برای اونایی که فکر میکنند این یه عقیده مسیحیه، چون مسیحیا با لذت بردن مشکل دارن، ولی برای اونایی که فکر میکنند این یه عقیده مسیحیه، چون مسیحیا با لذت بردن مشکل دارن، این یه داستان مشابه دیگه است که بصورت مقاله در مجله Natureمنتشر شده؛ این یه داستان مشابه دیگه است که بصورت مقاله در مجله Natureمنتشر شده؛ کهErnst Fehr و Simon Gachter مردم رو واداشتن این معضل مشترک رو دوباره بازی کنن. در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن، در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن، در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن، بعد آزمایشگر پول داخل ظرف رو دوبرابر میکنه، وبین اونا تقسیم میکنه. بعد آزمایشگر پول داخل ظرف رو دوبرابر میکنه، وبین اونا تقسیم میکنه. این یه داستان تکراریه، وقتی از مردم میخوای پولشونو در راهی خرج کنن که سود شخصی برای اونا نداره. وقتی از آدما میخوای که چیزی رو اهدا کنن درحالیکه شخصا سودی نمیبرن. وقتی از آدما میخوای که چیزی رو اهدا کنن درحالیکه شخصا سودی نمیبرن. و انتظار دارن که بقیه این کار رو بکنن، در حالی که اونا هم از یه سواری گرفتن بدشون نمیاد. و انتظار دارن که بقیه این کار رو بکنن، در حالی که اونا هم از یه سواری گرفتن بدشون نمیاد. اول بازی تقریبا همه همکاری میکنن -- البته کاملا ناشناس بازی میشه -- اول بازی تقریبا همه همکاری میکنن -- البته کاملا ناشناس بازی میشه -- دور اول نیمی از پولشون رو میدن.بعد زود میگن "اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن. دور اول نیمی از پولشون رو میدن.بعد زود میگن "اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن. من نمیخوام ازم سو استفاده بشه، دیگه پول نمیگذارم." و بدین ترتیب همکاری خوب شروع میشه و بتدریج در حد صفر کاهش پیدا میشه. و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید!
But then -- and here's the trick -- Fehr and Gächter, on the seventh round, told people, "You know what? New rule. If you want to give some of your own money to punish people who aren't contributing, you can do that." And as soon as people heard about the punishment issue going on, cooperation shoots up. It shoots up and it keeps going up. Lots of research shows that to solve cooperative problems, it really helps. It's not enough to appeal to people's good motives. It helps to have some sort of punishment. Even if it's just shame or embarrassment or gossip, you need some sort of punishment to bring people, when they're in large groups, to cooperate. There's even some recent research suggesting that religion -- priming God, making people think about God -- often, in some situations, leads to more cooperative, more pro-social behavior.
و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید! و بعد -- نکته اینجاست -- دور 7ام بازی به افراد گفتن"حالا یه قانون جدید! اگه بخواید میتونید مقداری پول بدید برای تنبیه کردن اونایی که همکاری نمیکنن." اگه بخواید میتونید مقداری پول بدید برای تنبیه کردن اونایی که همکاری نمیکنن." بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد. بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد. بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد. در این زمینه تحقیقات زیادی شده و این تنبیه کردن واقعا جواب میده. فقط کارای خوب کافی نیست، گاهی تنبیه هم جواب میده. فقط کارای خوب کافی نیست، گاهی تنبیه هم جواب میده. حتی اگه خجالت دادن و یا شایعات بی اساس باشه. برای اینکه گروه بزرگی از مردم رو وادار به همکاری کنید به تنبیه هم نیاز دارید. برای اینکه گروه بزرگی از مردم رو وادار به همکاری کنید به تنبیه هم نیاز دارید. حتی تحقیقات نشون میده که مذهب -- یا مجبور کردن مردم در پرستش خدا -- حتی تحقیقات نشون میده که مذهب -- یا مجبور کردن مردم در پرستش خدا -- اغلب جامعه رو به سمت همکاری اجتماعی هدایت میکنه.
Some people think that religion is an adaptation evolved both by cultural and biological evolution to make groups to cohere, in part for the purpose of trusting each other and being more effective at competing with other groups. That's probably right, although this is a controversial issue. But I'm particularly interested in religion and the origin of religion and in what it does to us and for us, because I think the greatest wonder in the world is not the Grand Canyon. The Grand Canyon is really simple -- a lot of rock and a lot of water and wind and a lot of time, and you get the Grand Canyon. It's not that complicated. This is what's complicated: that people lived in places like the Grand Canyon, cooperating with each other, or on the savannahs of Africa or the frozen shores of Alaska. And some of these villages grew into the mighty cities of Babylon and Rome and Tenochtitlan. How did this happen? It's an absolute miracle, much harder to explain than the Grand Canyon.
بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه، که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه، تا بعد بتونن رقابت موثرتری با بقیه گروهها داشته باشن. من فکر میکنم این درست باشه، اگر چه قابل بحثه. من فکر میکنم این درست باشه، اگر چه قابل بحثه. ولی من شخصا مذهب برام جالبه، ریشه مذهب و اینکه برای ما و برما چه کرده. ولی من شخصا مذهب برام جالبه، ریشه مذهب و اینکه برای ما و برما چه کرده. چون من فکر میکنم بزرگترین عجایب جهان گراند کانیون نیست.گراند کانیون واقعا ساده است. چون من فکر میکنم بزرگترین عجایب جهان گراند کانیون نیست.گراند کانیون واقعا ساده است. فقط بخاطر آب زیاد باد و زمان زیاد بوجود اومده، و در نهایت گراند کانیون ساخته شده. فقط بخاطر آب زیاد باد و زمان زیاد بوجود اومده، و در نهایت گراند کانیون ساخته شده. پیچیده نیست. پیچیده اینه که توی همین گراند کانیون یا دشت آفریقا یا در سواحل یخ زده آلاسکا پیچیده اینه که توی همین گراند کانیون یا دشت آفریقا یا در سواحل یخ زده آلاسکا مردمی بودن که بصورت گروهی باهم زندگی کردن، بعد همین روستاهای کوچک به شهرهای قدرتمندی مثل بابل و رم تبدیل شدن. بعد همین روستاهای کوچک به شهرهای قدرتمندی مثل بابل و رم تبدیل شدن. این واقعا چطوری اتفاق افتاده؟ این یه معجزه واقعیه، توضیحش سختتر از گراند کانیون هست.
The answer, I think, is that they used every tool in the toolbox. It took all of our moral psychology to create these cooperative groups. Yes, you need to be concerned about harm, you need a psychology of justice. But it helps to organize a group if you have subgroups, and if those subgroups have some internal structure, and if you have some ideology that tells people to suppress their carnality -- to pursue higher, nobler ends. Now we get to the crux of the disagreement between liberals and conservatives: liberals reject three of these foundations. They say, "Let's celebrate diversity, not common in-group membership," and, "Let's question authority," and, "Keep your laws off my body."
بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن. بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن. بنظر میاد اونا همه 5 ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن. بله شما حتما نسبت به آزار نگران میشید، حتما به سیستم قضاوت نیاز دارید. بله شما حتما نسبت به آزار نگران میشید، حتما به سیستم قضاوت نیاز دارید. داشتن زیر گروه به ساختن یک گروه بزرگتر کمک میکنه، بشرطیکه زیرگروهها هم بنوبه خود ساختار داخلی داشته باشن، و بشرطیکه شما یه ایدئولوژی هم داشته باشید که نفس اماره رو سرکوب کنه تا به درجه اعلا برسید. و بشرطیکه شما یه ایدئولوژی هم داشته باشید که نفس اماره رو سرکوب کنه تا به درجه اعلا برسید. و حالا به معمای لاینحل بین لیبرالها و محافظه کارها میپردازیم. و حالا به معمای لاینحل بین لیبرالها و محافظه کارها میپردازیم. چراکه لیبرالها سه تا از این اصول رو رد میکنند. اونا میگن"بیاید از گوناگونی استقبال کنیم، نه از عضو بودن در یک گروه." اونا میگن،"بیاید اقتدار رو زیر سوال ببریم." و باز میگن،"قانوناتون رو روی ما پیاده نکنید."
Liberals have very noble motives for doing this. Traditional authority and morality can be quite repressive and restrictive to those at the bottom, to women, to people who don't fit in. Liberals speak for the weak and oppressed. They want change and justice, even at the risk of chaos. This shirt says, "Stop bitching, start a revolution." If you're high in openness to experience, revolution is good; it's change, it's fun. Conservatives, on the other hand, speak for institutions and traditions. They want order, even at some cost, to those at the bottom. The great conservative insight is that order is really hard to achieve. It's precious, and it's really easy to lose. So as Edmund Burke said, "The restraints on men, as well as their liberties, are to be reckoned among their rights." This was after the chaos of the French Revolution. Once you see that liberals and conservatives both have something to contribute, that they form a balance on change versus stability, then I think the way is open to step outside the moral Matrix.
لیبرالها یه الگوی عالی برای این دارن. اقتدار سنتی، اخلاقیات سنتی، لیبرالها یه الگوی عالی برای این دارن. اقتدار سنتی، اخلاقیات سنتی، میتونه برای زنها و یه عده از آدمها سرکوب کننده باشه. لیبرالها به طرفداری از ضعیفها و مظلومها صحبت میکنن. اونا تغییر و عدالت میخوان، حتی اگر به بینظمی بیانجامد. روی تی شرت این نوشته،"حماقت بسه، بیاید انقلاب کنیم." از یه طرف،اگه به آزادی افکار معتقد باشی، انقلاب خوبه، تغییره، چیزه جالبیه. از یه طرف،اگه به آزادی افکار معتقد باشی، انقلاب خوبه، تغییره، چیزه جالبیه. از طرف دیگه محافظه کاران طرفدار سنت هستند. اونا نظم میخوان حتی اگه برای بعضی گرون تموم بشه. از طرف دیگه محافظه کاران طرفدار سنت هستند. اونا نظم میخوان حتی اگه برای بعضی گرون تموم بشه. بزرگترین دیدگاه محافظه کاران اینه که نظم بسختی بدست میاد. ارزشمنده و براحتی هم از دست میره. بزرگترین دیدگاه محافظه کاران اینه که نظم بسختی بدست میاد. ارزشمنده و براحتی هم از دست میره. طبق گفته Edmund Burke"محدودیتهای بشری، همچنین آزادی بشری باید در حقوق وی گنجانده شوند." طبق گفته Edmund Burke"محدودیتهای بشری، همچنین آزادی بشری باید در حقوق وی گنجانده شوند." این حرف بعد از آشفتگی ناشی از انقلاب فرانسه زده میشه. پس وقتی اینها رو درک کردید -- دیدین که لیبرالها و محافظه کارها هر یک بنوعی کمک میکنن، پس وقتی اینها رو درک کردید -- دیدین که لیبرالها و محافظه کارها هر یک بنوعی کمک میکنن، برای تشکیل یه تعادل-- بعد فکر میکنم راه باز میشه برای بیرون آمدن از ماتریس اخلاقی. برای تشکیل یه تعادل-- بعد فکر میکنم راه باز میشه برای بیرون آمدن از ماتریس اخلاقی.
This is the great insight that all the Asian religions have attained. Think about yin and yang. Yin and yang aren't enemies; they don't hate each other. Yin and yang are both necessary, like night and day, for the functioning of the world. You find the same thing in Hinduism. There are many high gods in Hinduism. Two of them are Vishnu, the preserver, and Shiva, the destroyer. This image, actually, is both of those gods sharing the same body. You have the markings of Vishnu on the left, so we could think of Vishnu as the conservative god. You have the markings of Shiva on the right -- Shiva's the liberal god. And they work together.
این در عمق همه تعلیمات مذهبی آسیایی نهفته است.به یین و یانگ فکر کنید. این در عمق همه تعلیمات مذهبی آسیایی نهفته است.به یین و یانگ فکر کنید. یین و یانگ با هم دشمن نیستند. از همدیگه هم بدشون نمیاد. یین و یانگ هر دو لازم هستند. مثل شب و روز، برای پیشبرد دنیا. یین و یانگ هر دو لازم هستند. مثل شب و روز، برای پیشبرد دنیا. شبیه به این در هندوئیسم هم اومده. خدایان زیادی در هندوئیسم اومده. یکیشون ویشنو،خدای سازنده و یکی هم شیوا، خدای نابودگر است. خدایان زیادی در هندوئیسم اومده. یکیشون ویشنو،خدای سازنده و یکی هم شیوا، خدای نابودگر است. این خدایان در واقع مثل دو روح در یک بدن هستن. ویشنو در سمت چپه، پس ما میتونیم بعنوان خدای محافظه کار از او یاد کنیم، ویشنو در سمت چپه، پس ما میتونیم بعنوان خدای محافظه کار از او یاد کنیم، شیوا در سمت راسته، پس شیوا یه خدای لیبراله -- و همه با هم کار میکنن. شیوا در سمت راسته، پس شیوا یه خدای لیبراله -- و همه با هم کار میکنن.
You find the same thing in Buddhism. These two stanzas contain, I think, the deepest insights that have ever been attained into moral psychology. From the Zen master Sēngcàn: "If you want the truth to stand clear before you, never be 'for' or 'against.' The struggle between 'for' and 'against' is the mind's worst disease." Unfortunately, it's a disease that has been caught by many of the world's leaders. But before you feel superior to George Bush, before you throw a stone, ask yourself: Do you accept this? Do you accept stepping out of the battle of good and evil? Can you be not for or against anything?
شبیه همین رو در بودیسم هم میبینید. این دو بند، بنظر من عمیقترین دیدگاهی هستند که تابحال در روانشناسی اخلاقی بدست امده اند. این دو بند، بنظر من عمیقترین دیدگاهی هستند که تابحال در روانشناسی اخلاقی بدست امده اند. استاد ذن، سنگ-تسان میگه: "اگر میخوای که حقیقت رو دریابی، هرگز طرفدار یا مخالف چیزی نباش، کشمکش بین طرفدار یا مخالف چیزی بودن، بدترین بیماری ذهنه" حال متاسفانه، این بیماری است که بسیاری از رهبران دنیا رو مبتلا کرده. حال متاسفانه، این بیماری است که بسیاری از رهبران دنیا رو مبتلا کرده. ولی قبل از اینکه احساس برتری نسبت به جرج بوش بکنید، یا سنگ پرتاب کنید، از خودتون بپرسید: آیا تو اینو میپذیری؟ آیا میپذیری که پاتو از "جبهه جنگ خوب" و بد بیرون بگذاری؟ میتونی نه طرفدار و نه مخالف چیزی باشی؟
So what's the point? What should you do? Well, if you take the greatest insights from ancient Asian philosophies and religions and combine them with the latest research on moral psychology, I think you come to these conclusions: that our righteous minds were designed by evolution to unite us into teams, to divide us against other teams and then to blind us to the truth. So what should you do? Am I telling you to not strive? Am I telling you to embrace Sēngcàn and stop, stop with the struggle of for and against?
حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری و با تحقیقات اخیر روانشناسی اخلاقی ترکیب کنی، فکر میکنم به این نتایج برسی: و با تحقیقات اخیر روانشناسی اخلاقی ترکیب کنی، فکر میکنم به این نتایج برسی: که ذهن حق گرای ما با فرگشت طراحی شده،که ما رو در گروهها گرد هم بیاره که ذهن حق گرای ما با فرگشت طراحی شده،که ما رو در گروهها گرد هم بیاره و علیه گروههای دیگه بر انگیزه و بعد ما رو نسبت به حقیقت کور کنه. پس حالا شما باید چکار کنید؟ آیا من دارم میگم که تلاش نکنید؟ که به سنگ-تسان رو بیارید پس حالا شما باید چکار کنید؟ آیا من دارم میگم که تلاش نکنید؟ که به سنگ-تسان رو بیارید و تلاش برای طرفدار یا ضد چیزی بودن رو کنار بگذارید؟ نه ابدا. من اینو نمیگم.
No, absolutely not. I'm not saying that. This is an amazing group of people who are doing so much, using so much of their talent, their brilliance, their energy, their money, to make the world a better place, to fight wrongs, to solve problems. But as we learned from Samantha Power in her story about Sérgio Vieira de Mello, you can't just go charging in, saying, "You're wrong, and I'm right," because, as we just heard, everybody thinks they are right.
و تلاش برای طرفدار یا ضد چیزی بودن رو کنار بگذارید؟ نه ابدا. من اینو نمیگم. گروههای زیادی هستند که دارن بسیار زحمت میکشن، بسیار از استعدادشون استفاده میکنن، گروههای زیادی هستند که دارن بسیار زحمت میکشن، بسیار از استعدادشون استفاده میکنن، که جهان رو به یه جای بهتری تبدیل کنن، با اشتباهها میجنگن، مشکلات رو حل میکنن. که جهان رو به یه جای بهتری تبدیل کنن، با اشتباهها میجنگن، مشکلات رو حل میکنن. ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست." ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست." ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:"تو غلط میگی و من درست." چون همینطو که شنیدید، هر کسی فکر میکنه خودش درست میگه.
A lot of the problems we have to solve are problems that require us to change other people. And if you want to change other people, a much better way to do it is to first understand who we are -- understand our moral psychology, understand that we all think we're right -- and then step out, even if it's just for a moment, step out -- check in with Sēngcàn. Step out of the moral Matrix, just try to see it as a struggle playing out, in which everybody thinks they're right, and even if you disagree with them, everybody has some reasons for what they're doing. Step out. And if you do that, that's the essential move to cultivate moral humility, to get yourself out of this self-righteousness, which is the normal human condition. Think about the Dalai Lama. Think about the enormous moral authority of the Dalai Lama. It comes from his moral humility.
مشکلات زیادی برای حل کردن وجود داره، به ما نیاز هست که درآدمهای دیگر تغییر ایجاد کنیم. مشکلات زیادی برای حل کردن وجود داره، به ما نیاز هست که درآدمهای دیگر تغییر ایجاد کنیم. و اگه میخوای بقیه افراد رو تغییر بدی، اول باید بفهمیم ما کی هستیم -- روانشناسی اخلاقیمون چی هست، و اگه میخوای بقیه افراد رو تغییر بدی، اول باید بفهمیم ما کی هستیم -- روانشناسی اخلاقیمون چی هست، بفهمیم که همه ما فکر میکنیم که ما درست میگیم -- بعد پا بیرون گذاشته -- حتی برای یک لحظه، پا بیرون گذاشته و با سنگ تسان بسنجیدش. از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه، از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه، از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه، و هر کسی، حد اقل، یه دلیل برای خودش داره -- حتی اگه شما باهاش مخالف باشید -- و هر کسی، حد اقل، یه دلیل برای خودش داره -- حتی اگه شما باهاش مخالف باشید -- پا بیرون بگذارید. و اکه ابن کار رو بکنید، اولین قدم اساسی برای یک فروتنی اخلاقی برداشتید، برای اینکه خودتون رو از حق به جانب بودن، که یک حالت نرمال بشریه بیرون بیارید. برای اینکه خودتون رو از حق به جانب بودن، که یک حالت نرمال بشریه بیرون بیارید. به دالایلاما فکر کنید. به گستره وسیع اقتدار روحانی دالایلاما فکر کنید -- به دالایلاما فکر کنید. به گستره وسیع اقتدار روحانی دالایلاما فکر کنید -- همه این قدرت ناشی از فروتنی اوست.
So I think the point -- the point of my talk and, I think, the point of TED -- is that this is a group that is passionately engaged in the pursuit of changing the world for the better. People here are passionately engaged in trying to make the world a better place. But there is also a passionate commitment to the truth. And so I think the answer is to use that passionate commitment to the truth to try to turn it into a better future for us all.
فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم جهان رو به یک جای بهتر تبدیل کنیم. افراد در اینجا مشتاق بهتر کردن جهان هستند. افراد در اینجا مشتاق بهتر کردن جهان هستند. و همچنین یه تعهد احساسی به این واقعیت وجود داره. پس فکر میکنم جواب اینه که بیاید از این تعهد احساسی استفاده کنیم،در جهت ساخت یک آینده بهتر. پس فکر میکنم جواب اینه که بیاید از این تعهد احساسی استفاده کنیم،در جهت ساخت یک آینده بهتر.
Thank you.
ممنون.
(Applause)
(تشویق)