I'm going to try and explain why it is that perhaps we don't understand as much as we think we do. I'd like to begin with four questions. This is not some sort of cultural thing for the time of year. That's an in-joke, by the way. But these four questions, actually, are ones that people who even know quite a lot about science find quite hard. And they're questions that I've asked of science television producers, of audiences of science educators -- so that's science teachers -- and also of seven-year-olds, and I find that the seven-year-olds do marginally better than the other audiences, which is somewhat surprising.
میخوام تلاش کنم که توضیح بدم که چرا آن قدری که فکر میکنیم میدانیم احتمالاً نمیدانیم. مایلم با چهار پرسش شروع کنم. اصلاً قصد مطرح کردن یک چیز تربیتی را ندارم. به هرحال، بیشتر قصدم اشاره به یک نکته ظریفست. ولی در حقیقت این چهار پرسش، سوالاتی هستند که حتی افرادی که چیزهای زیادی دربارهی دانش میدانند هم از پاسخ به آنها باز میمانند. و اینها پرسشهایی هستند که من از تهیهکنندههای برنامههای علمیِ تلویزیونی، مخاطبان برنامههای علمی - و از دبیران علوم - و بچه های هفت ساله پرسیدهام، و متوجه شدم که بچه های هفت ساله کمی بهتر از از سایر مخاطبان به این سوالات پاسخ میدن. که جای شگفتی دارد.
So the first question, and you might want to write this down, either on a bit of paper, physically, or a virtual piece of paper in your head. And, for viewers at home, you can try this as well. A little seed weighs next to nothing and a tree weighs a lot, right? I think we agree on that. Where does the tree get the stuff that makes up this chair, right? Where does all this stuff come from? (Knocks)
خوب سوال اول، و ممکنست بخواید یادداشتش کنید، چه روی یک تکه کاغذ واقعی، یا یک تکه کاغذ مجازی در ذهنتان. و، شما بییندگان در خانه، شما هم میتونید همین کار را بکنید. وزن یک دانه تقریباً ناچیزاست و وزن یک درخت خیلی زیاد است. درست؟ فکر کنم تا این جا را همه قبول داریم. درخت از کجا مواد لازم برای ساخت این صندلی را به دست می آورد، درست؟ این همه مواد از کجا میاد؟ (صدای ضربه)
And your next question is, can you light a little torch-bulb with a battery, a bulb and one piece of wire? And would you be able to, kind of, draw a -- you don't have to draw the diagram, but would you be able to draw the diagram, if you had to do it? Or would you just say, that's actually not possible?
سوال بعدی، آیا می تونید یک چراغ قوه کوچک با یک باتری، یک لامپ و یک تکه سیم بسازید؟ و میتونید برای آن یک جور طرح ارائه کنید - البته لازم نیست یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید میتونستید آنرا طراحی کنید، یا فقط میگویید یک نمودار بکشید. اما آیا اگر مجبور بودید میتونستید آنرا طراحی کنید، یا فقط میگویید این کار در واقع شدنی نیست؟
The third question is, why is it hotter in summer than in winter? I think we can probably agree that it is hotter in summer than in winter, but why? And finally, would you be able to -- and you can sort of scribble it, if you like -- scribble a plan diagram of the solar system, showing the shape of the planets' orbits? Would you be able to do that? And if you can, just scribble a pattern.
سوال سوم اینست که چرا تابستان از زمستان گرم تر است؟ به نظرم همه ما روی اینکه تابستان از زمستان گرم تر است توافق داریم، ولی چرا؟ و سوال آخر این که آیا میتونید - اگر میخواید میتونید یک شِما از آن را بکشید - طرحی از منظومه شمسی بکشید، که شکل مدار سیارات را نشان بده؟ میتونید چنین چیزی بکشید؟ و اگر میتونید، فقط یک مدل از آن را بکشید.
OK. Now, children get their ideas not from teachers, as teachers often think, but actually from common sense, from experience of the world around them, from all the things that go on between them and their peers, and their carers, and their parents, and all of that. Experience. And one of the great experts in this field, of course, was, bless him, Cardinal Wolsey. Be very careful what you get into people's heads because it's virtually impossible to shift it afterwards, right? (Laughter) I'm not quite sure how he died, actually. Was he beheaded in the end, or hung? (Laughter) Now, those questions, which, of course, you've got right, and you haven't been conferring, and so on. And I -- you know, normally, I would pick people out and humiliate, but maybe not in this instance.
بسیار خوب. حالا، بچهها ایدههاشان را از آموزگارها نمیگیرند، برخلاف تصور معلمها، بلکه از عقل سلیم استفاده میکنند. از تجاربشان در دنیای پیرامونشان، و از همهی آنچه که میان آنها و همسالانشان میگذرد، از پرستارشان، از والدینشان، و همه چی. تجربه. و یکی از بزرگترین متخصصان در این زمینه، البته خدا بیامرزدش، کاردینال وُلسی بود. مواظب باش چی تو کلهی مردم میکنی، چون بعد از آن واقعا بیرون کشیدن آن غیرممکن است. درسته؟ (خنده) البته من مطمئن نیستم که او چطور مرد. گردنش را زدند یا دارش زدند؟ (خنده) و اما، آن پرسشها، که، البته، شما پاسخش را میدانید، والبته شما در مورد پاسخشان با هم مشورت نکردید و... و من - میدانید، من، معمولا، یک نفر را انتخاب میکنم و جلوی جمع شرمندهاش میکنم، ولی شاید نه اینجا.
A little seed weighs a lot and, basically, all this stuff, 99 percent of this stuff, came out of the air. Now, I guarantee that about 85 percent of you, or maybe it's fewer at TED, will have said it comes out of the ground. And some people, probably two of you, will come up and argue with me afterwards, and say that actually, it comes out of the ground. Now, if that was true, we'd have trucks going round the country, filling people's gardens in with soil, it'd be a fantastic business. But, actually, we don't do that. The mass of this comes out of the air. Now, I passed all my biology exams in Britain. I passed them really well, but I still came out of school thinking that that stuff came out of the ground.
یک دانهی کوچک وزن زیادی دارد، و در اصل تمام وزن این، ۹۹ درصد این، از هوا به دست آمده. حالا، تضمین میکنم که تقریباً ۸۵ درصد شما، و شاید کمتر از این در TED، پاسخ دادهاید که این از زمین میاد، و بعضی از شما، شاید یکی دو نفر هم، بخوان بیان بالا و بعدا با من بحث کنند، و بگن که این وزن مطمئناً از زمین تأمین میشه. اگر چنین چیزی درست بود، باید کامیونهایی سراسر کشور راه میافتادند، و باغهای مردم را با خاک پر میکردند، مسلما شغل جالبی میشد. ولی در واقع ما چنین کاری نمیکنیم. این جِرم از هوا تأمین میشه. خب، من در همهی امتحانهای زیستشناسیام در بریتانیا قبول شدم. نمرات خوبی هم از آنها گرفتم، ولی وقتی مدرسه را تمام کردم هنوز، تصور میکردم که این جرم از زمین تأمین میشه.
Second one: can you light a little torch-bulb with a battery bulb and one piece of wire? Yes, you can, and I'll show you in a second how to do that. Now, I have some rather bad news, which is that I had a piece of video that I was about to show you, which unfortunately -- the sound doesn't work in this room, so I'm going to describe to you, in true "Monty Python" fashion, what happens in the video. And in the video, a group of researchers go to MIT on graduation day. We chose MIT because, obviously, that's a very long way away from here, and you wouldn't mind too much, but it sort of works the same way in Britain and in the West Coast of the USA. And we asked them these questions, and we asked those questions of science graduates, and they couldn't answer them. And so, there's a whole lot of people saying, "I'd be very surprised if you told me that this came out of the air. That's very surprising to me." And those are science graduates. And we intercut it with, "We are the premier science university in the world," because of British-like hubris. (Laughter) And when we gave graduate engineers that question, they said it couldn't be done. And when we gave them a battery, and a piece of wire, and a bulb, and said, "Can you do it?" They couldn't do it. Right? And that's no different from Imperial College in London, by the way, it's not some sort of anti-American thing going on.
سوال بعدی: آیا میتونید با یک باتری، لامپ و یک تکه سیم یک چراغ قوه بسازید؟ بله، میتونید، و خیلی سریع به شما نشان می دم که چه طور این کار را بکنید. خوب، خبر نسبتا بدی براتون دارم، این که من یک ویدئو داشتم که می خواستم به شما نشان بدم، که متأسفانه - صداش در این سالن نمیتونه پخش شه، حالا میخوام به شیوهی ناب «مونتی پایتون» (برنامهای کمدی) براتون توضیح بدم، که در این ویدئو چه اتفاقی میافتد. در این ویدئو، گروهی از محققان در روز فارغ التحصیلی به دانشگاه اِم آی تی رفتند. ما به این دلیل اِم آی تی را انتخاب کردیم که، مشخصاً، از اینجا خیلی دور است، و شما زیاد اهمیتی نمیدید. ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است. ولی اوضاع در بریتانیا، و کرانۀ غربی آمریکا هم به همین منوال است. و ما این سوالات را از آنها پرسیدیم، و آن سوالها را، از فارغ التحصیلان علوم پایه پرسیدیم، و آنها نتونستن بهشان پاسخ بدن. و خُب، افراد زیادی بودند که میگفتند، «خیلی غافلگیر شدم که گفتید این مواد از هوا تأمین میشه. واقعاً شگفتزده شدم.» و اینها فارغ التحصیلان علوم پایه بودند. و ما تصویر را با این جمله: «ما برترین دانشگاه علوم در جهان هستیم» قطع کردیم، به خاطر گستاخی و غرور بریتانیایی گونهمان. (خنده) و وقتی آن یکی پرسش را به فارغالتحصیلان مهندسی دادیم، گفتند که نمیشه چنین کاری کرد. و وقتی به آن ها یک باتری، یک تکه سیم و یک لامپ دادیم، و گفتیم «حالا چی، میتونید؟»، نتونستند، خب؟ و عین همین اتفاق در کالج سلطنتی لندن هم تکرار شد، به هر حال، میخوام بدانید که پای یک جریان ضد آمریکایی در میان نیست.
As if. Now, the reason this matters is we pay lots and lots of money for teaching people -- we might as well get it right. And there are also some societal reasons why we might want people to understand what it is that's happening in photosynthesis. For example, one half of the carbon equation is how much we emit, and the other half of the carbon equation, as I'm very conscious as a trustee of Kew, is how much things soak up, and they soak up carbon dioxide out of the atmosphere. That's what plants actually do for a living. And, for any Finnish people in the audience, this is a Finnish pun: we are, both literally and metaphorically, skating on thin ice if we don't understand that kind of thing. Now, here's how you do the battery and the bulb. It's so easy, isn't it? Of course, you all knew that. But if you haven't played with a battery and a bulb, if you've only seen a circuit diagram, you might not be able to do that, and that's one of the problems.
عمراٌ! خب، دلیل اهمیت این موضوع اینست که ما برای آموزش هزینه زیادی می کنیم - پس چه بهتر که آن را از راه درست پیش ببریم. به همین ترتیب از نظر اجتماعی هم دلایل خوبی وجود دارد که ما چرا ممکنست بخوایم که مردم بدانند در پدیدهی فتوسنتز چه اتفاقی میافتد. مثلا، یک نیمه از موازنهی کربن که ما چرا ممکنست بخوایم که مردم بدانند در پدیدهی فتوسنتز چه اتفاقی میافتد. مثلا، یک نیمه از موازنهی کربن آن اندازهای است که از ما ساطع میشه، و نیمهی دیگر این موازنه، که من به عنوان عضو هیئت امنای باغهای کیو در نیویورک بسیار بهش مطمئنم، مقدار دیاکسید کربنی است که چیزها جذب میکنند، و آنها این دیاکسید کربن را از جَو جذب میکنند. این در واقع کاریست که گیاهان برای بقا انجام میدن. و، برای تماشاگرهای فنلاندی، این یک ایهام و یا جناس فنلاندیست: ما داریم، هم واقعی و هم استعاری، روی یک یخ نازک اسکیت میکنیم اگر همچین چیزی را درک نکنیم. و اما، قضیه باتری و لامپ اینطوری حل میشه. آسان است، مگر نه؟ همه شما این را میدانستید. اما اگر شما قبلا با باتری و لامپ بازی نکرده باشید، و فقط نمودارهای مدار را دیده باشید، احتمالا نمیتونید این کار را بکنید، و این یکی از مشکلهاست.
So, why is it hotter in summer than in winter? We learn, as children, that you get closer to something that's hot, and it burns you. It's a very powerful bit of learning, and it happens pretty early on. By extension, we think to ourselves, "Why it's hotter in summer than in winter must be because we're closer to the Sun." I promise you that most of you will have got that. Oh, you're all shaking your heads, but only a few of you are shaking your heads very firmly. Other ones are kind of going like this. All right. It's hotter in summer than in winter because the rays from the Sun are spread out more, right, because of the tilt of the Earth. And if you think the tilt is tilting us closer, no, it isn't. The Sun is 93 million miles away, and we're tilting like this, right? It makes no odds. In fact, in the Northern Hemisphere, we're further from the Sun in summer, as it happens, but it makes no odds, the difference.
خب، چرا تابستان گرم تر از زمستان است؟ ما در کودکی یاد میگیریم، که وقتی به جسم داغی نزدیک بشیم، میسوزیم. این یکی از آموختههای مهم ماست، و در سنین خیلی کم آن را میآموزیم. با تعمیم دادن، پیش خودمان فکر میکنیم: «علت گرمتر بودن تابستان این است که در تابستان به خورشید نزدیک تریم.» قول میدم که اکثر شما به همین موضوع فکر کردید. آها، همگی سرتان را تکان میدید، اما فقط چند نفر دارند قاطعانه سر تکان میدن. دیگران دارند همچین کاری میکنند. بسیار خوب. تابستان گرمتر از زمستان است، به این دلیل که پرتوهای خورشیدی به خاطر یک شیب دار بودن کرهی زمین، بیشتر روی زمین پهن میشن. درسته. و اگر فکر میکنید که این کج بودن، ما را به خورشید نزدیک میکند، اشتباه میکنید. خورشید ۱۵۰ میلیون کیلومتر از ما فاصله دارد، و ما در این حد کج میشیم، باشه؟ تفاوتی ایجاد نمیکند. در واقع، در نیمکرهی شمالی، ما در تابستان از خورشید دورتر هستیم، اما به هر حال این موضوع اثری ندارد، تفاوتی ایجاد نمی:کند.
OK, now, the scribble of the diagram of the solar system. If you believe, as most of you probably do, that it's hotter in summer than in winter because we're closer to the Sun, you must have drawn an ellipse. Right? That would explain it, right? Except, in your -- you're nodding -- now, in your ellipse, have you thought, "Well, what happens during the night?" Between Australia and here, right, they've got summer and we've got winter, and what -- does the Earth kind of rush towards the Sun at night, and then rush back again? I mean, it's a very strange thing going on, and we hold these two models in our head, of what's right and what isn't right, and we do that, as human beings, in all sorts of fields.
بسیار خب، اما حالا، شکل منظومه شمسی. اگر معتقد باشید، همانطور که بیشتر شما احتمالا هستید، که هوا در تابستان گرمتر از زمستانست چون ما به خورشید نزدیکتریم، احتمالا باید یک بیضی کشیده باشید. درست است؟ این باید دلیلتان را توجیه کند، نه؟ فقط، در این - شما دارید سر تکان میدید - حالا، در بیضی شما، تا حالا فکر کردید :«خب، پس در شب چه اتفاقی میافتد؟» میان استرالیا و اینجا، درسته، آنجا تابستان است ولی اینجا زمستان است، و چه - آیا زمین در شب ناگهان به خورشید نزدیک میشه، و سپس صبح به جای اولش باز میگردد؟ این خیلی عجیب است، و ما این دو مدل را در ذهن خود مقایسه میکنیم تا ببینیم کدام درست است، و ما این کار را، به عنوان انسانها، در همهی زمینهها انجام میدیم.
So, here's Copernicus' view of what the solar system looked like as a plan. That's pretty much what you should have on your piece of paper. Right? And this is NASA's view. They're stunningly similar. I hope you notice the coincidence here. What would you do if you knew that people had this misconception, right, in their heads, of elliptical orbits caused by our experiences as children? What sort of diagram would you show them of the solar system, to show that it's not really like that? You'd show them something like this, wouldn't you? It's a plan, looking down from above. But, no, look what I found in the textbooks. That's what you show people, right? These are from textbooks, from websites, educational websites -- and almost anything you pick up is like that. And the reason it's like that is because it's dead boring to have a load of concentric circles, whereas that's much more exciting, to look at something at that angle, isn't it? Right? And by doing it at that angle, if you've got that misconception in your head, then that two-dimensional representation of a three-dimensional thing will be ellipses. So you've -- it's crap, isn't it really? As we say. So, these mental models -- we look for evidence that reinforces our models. We do this, of course, with matters of race, and politics, and everything else, and we do it in science as well. So we look, just look -- and scientists do it, constantly -- we look for evidence that reinforces our models, and some folks are just all too able and willing to provide the evidence that reinforces the models.
خب، این مدل کوپرنیک از چیزیست که منظومهی شمسی در یک صفحه به نظر میاد. تقریبا شبیه چیزی است که شما کشیدید، درست است؟ و این مدل ناسا است، خیلی شبیه هم هستند. امیدوارم متوجه مطابقت این دو شده باشید. شما چیکار می:کردید اگر میدانستید که این سوء تعبیر، دربارهی مدارهای بیضوی، در ذهنهای مردم در اثر تجربیات ما در کودکی به وجود آمده؟ شما چطور نموداری را از منظومهی خورشیدی به آنها نشان میدید، تا بهشان بفهمانید که واقعا این شکلی نیست؟ شما بهشان چیزی شبیه این نشان میدید، نه؟ این یک نقشهست، که از بالا به پایین نگاه می:کند. اما، نه، نگاه کنید در این کتاب درسی چه چیزی پیدا کردم. این چیزیست که به مردم نشان میدید، درسته؟ اینها از کتابهای درسی هستند، از وبسایتها، وبسایتهای آموزشی - و تقریبا هرچیزی را که بردارید شبیه این میشه. و دلیل اینکه به این شبیهست اینه که خیلی کسالتبار میشه اگر کلی دایرههای هممرکز داشته باشیم، در حالیکه، تماشای چیزی از این زاویه، خیلی هیجانانگیز ترست، اینطور نیست، درسته؟ و با نشان دادن آن در این زاویه، اگر شما هم این سوءتعبیر را در ذهنتان داشته باشید، در این صورت آن مدل دوبعدی از یک چیز سه بعدی تبدیل به بیضی میشه. پس دارای - این مزخرفست، واقعا اینطور نیست؟ جدی هست. خب، این مدلهای ذهنی - ما به دنبال مدارکی میگردیم که مدلهامان را تقویت کند. ما این کار را البته، در زمینههای نژادی، و سیاسی و هرچیز دیگری کردیم، و در دانش هم این کار ازمان برمیاد. خب، ما تماشا می:کنیم، فقط تماشا میکنیم - و و دانشمندان، همواره، در حال انجام دادنش هستند - ما به دنبال مدارکی میگردیم که الگوهامان را محکم کنند، و بعضی از مردم کاملا میتونند و مشتاقند که این مستندات را که الگوها را تقویت میکند تامین کنند.
So, being I'm in the United States, I'll have a dig at the Europeans. These are examples of what I would say is bad practice in science teaching centers. These pictures are from La Villette in France and the welcome wing of the Science Museum in London. And, if you look at the, kind of the way these things are constructed, there's a lot of mediation by glass, and it's very blue, and kind of professional -- in that way that, you know, Woody Allen comes up from under the sheets in that scene in "Annie Hall," and said, "God, that's so professional." And that you don't -- there's no passion in it, and it's not hands on, right, and, you know, pun intended. Whereas good interpretation -- I'll use an example from nearby -- is San Francisco Exploratorium, where all the things that -- the demonstrations, and so on, are made out of everyday objects that children can understand, it's very hands-on, and they can engage with, and experiment with. And I know that if the graduates at MIT and in the Imperial College in London had had the battery and the wire and the bit of stuff, and you know, been able to do it, they would have learned how it actually works, rather than thinking that they follow circuit diagrams and can't do it. So good interpretation is more about things that are bodged and stuffed and of my world, right? And things that -- where there isn't an extra barrier of a piece of glass or machined titanium, and it all looks fantastic, OK? And the Exploratorium does that really, really well. And it's amateur, but amateur in the best sense, in other words, the root of the word being of love and passion.
خب، حالا که در آمریکا هستم، میخوام به اروپاییها گیر بدم. اینها نمونههایی هستند از چیزی که من بهش میگم شیوهی نامطبوب در مراکز آموزشی علمی. این تصاویر از موزهی علوم لاویلِت در فرانسه و تالار ورودی موزهی علوم لندن هستند. و، اگر شما به شیوهای که این چیزها ساخته شدند با دقت نگاه کنید، حایلهای زیادی از شیشه میبینید، که آبی رنگست، و یه جورایی حرفهایست - جوریکه، میدانید، وودی آلن از زیر ملحفهها در آن صحنهی «آنی هال» بیرون میاد، جوریکه، میدانید، وودی آلن از زیر ملحفهها در آن صحنهی «آنی هال» بیرون میاد، و میگه: «وای، این واقعا حرفهایه.» و اینکه شما - هیچ شوری در آن نیست، کنش در آن دخیل نیست، درسته، و میدانید، دارم شوخی میکنم. درحالیکه یک نمونهی عالی - من یک مثال از همین اطراف میزنم - موزهی اکسپلوراتوریم در سانفرانسیسکوست، که همهی چیزهایی که - نمایشها و دیگر چیزها، از اشیا روزمره ساخته شده که بچهها میتونند درک کنند، بسیار عملیست، و آنها میتونن باهاشون مشغول بشن، و آزمایش کنند. و من میدانم که اگر فارغالتحصیلهای اِم آی تی و یا کالج سلطنتی لندن باتری و سیم و این چیزها را داشتند، و میدانید، فرصتش را داشتند که این کار را بکنند، حتما یاد میگرفتند که این واقعا چطور کار میکند، به جای فکر کردن به اینکه نمودارهای مدارها را دنبال کنند و نتونند یک مدار ساده بسازند. پس یک اجرای خوب بیشتر مربوط به چیزهای سَمبل شده و سرهمبندی شدهی جهان ماست، درسته؟ و چیزهایی که - جایی که یک مانع اضافی از یک تکه شیشه یا تیتانیومِ ماشینساخت وجود نداشته باشد، و این به نظر معرکه میاد، نیست؟ و اکسپلوراتوریم این کار را بسیار بسیار عالی انجام داده. و این یک کار آماتورست، اما آماتور به بهترین معنی، به عبارت دیگر، بنمایهی جهان را عشق و شور در نظر گرفته.
So, children are not empty vessels, OK? So, as "Monty Python" would have it, this is a bit Lord Privy Seal to say so, but this is -- children are not empty vessels. They come with their own ideas and their own theories, and unless you work with those, then you won't be able to shift them, right? And I probably haven't shifted your ideas of how the world and universe operates, either. But this applies, equally, to matters of trying to sell new technology. For example, we are, in Britain, we're trying to do a digital switchover of the whole population into digital technology [for television]. And it's one of the difficult things is that when people have preconceptions of how it all works, it's quite difficult to shift those. So we're not empty vessels; the mental models that we have as children persist into adulthood. Poor teaching actually does more harm than good. In this country and in Britain, magnetism is understood better by children before they've been to school than afterwards, OK? Same for gravity, two concepts, so it's -- which is quite humbling, as a, you know, if you're a teacher, and you look before and after, that's quite worrying. They do worse in tests afterwards, after the teaching. And we collude. We design tests, or at least in Britain, so that people pass them. Right? And governments do very well. They pat themselves on the back. OK? We collude, and actually if you -- if someone had designed a test for me when I was doing my biology exams, to really understand, to see whether I'd understood more than just kind of putting starch and iodine together and seeing it go blue, and really understood that plants took their mass out of the air, then I might have done better at science. So the most important thing is to get people to articulate their models.
خب، بچهها ظرفهای خالی نیستند، باشه؟ یعنی، همونطور که «مونتی پایتون» میگفت، این یک سخن فوق محرمانهست که دارم افشاش میکنم، اما این - بچهها ظرفهای خالی نیستند. آنها با ایدههای خودشان و نظریههای خودشان پا به دنیا میگذارند، و اگر دستتان را به اینها آغشته نکنید، نمیتونید تغییرشان بدید، باشه؟ و احتمالا من هم ایدههای شما را دربارهی اینکه چطور گیتی و کیهان کار میکنند، جابجا نکردم. اما این، به طور مشابهی، برای مواردی که میخوایم فنآوری تازهای را بفروشیم، به کار میاد. مثلا، ما در بریتانیا، داریم تلاش میکنیم که یک جایگزینی دیجیتال را درمورد همهی جمعیت درگیر با فنآوری دیجیتال به کار بگیریم. [برای تلویزیون] و این یکی از چیزهای سختیست که وقتی مردم یک پیشداوری از چکونگی کارکردش دارند، واقعا سخته که بخوای این چیزها را تغییر بدی. پس ما ظرفهای خالی نیستیم؛ مدلهای ذهنی که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون میماند. پس ما ظرفهای خالی نیستیم؛ مدلهای ذهنی که هنگام بچگی داریم، تا بزرگسالی باهامون میماند. آموزش ضعیف در اصل بیشتر آسیب میزند تا خوب باشد. در این کشور و در بریتانیا، بچهها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر میفهمند تا پس از آن، درسته؟ در این کشور و در بریتانیا، بچهها مغناطیس را پیش از مدرسه بهتر میفهمند تا پس از آن، درسته؟ دربارهی گرانش هم همینست، دو تا مفهوم، پس این - که خیلی مفتضحانهست که به عنوانِ، میدانید، اگر یک آموزگار باشید، و به پیش و پسِ آن نگاه کنید، واقعا نگرانکنندهست. بچهها پس از آموزش، نتایج بدتری در آزمونها میگیرند. و ما تبانی میکنیم. ما آزمونها را طراحی میکنیم، یا دستکم در بریتانیا اینطوره، تا همه از پَسِ آن بر بیان، نه؟ و دولتها عالی عمل میکنند. آنها به خودشان دستخوش میگن. باشه؟ ما تبانی میکنیم، و درواقع اگر شما - اگر کسی وقتی امتحانهای زیستشناسیام را میدادم برای من آزمونی طراحی کرده بود اگر کسی وقتی امتحانهای زیستشناسیام را میدادم برای من آزمونی طراحی کرده بود تا واقعا بفهمد، تا ببیند که من آن را درک کردم یا تنها نشاسته و یُد را با هم ترکیب میکنم و میدانم که قرارست آبی بشه، و ببیند که واقعا فهمیدم که گیاهان جرمشان را از هوا میگیرند، دراینصورت ممکن بود که من در علوم نتایج بهتری بگیرم. بنابراین مهمترین چیز اینست که مردم را واداریم که الگوهاشان را همبند کنند.
Your homework is -- you know, how does an aircraft's wing create lift? An obvious question, and you'll have an answer now in your heads. And the second question to that then is, ensure you've explained how it is that planes can fly upside down. Ah ha, right. Second question is, why is the sea blue? All right? And you've all got an idea in your head of the answer. So, why is it blue on cloudy days? Ah, see. (Laughter) I've always wanted to say that in this country. (Laughter) Finally, my plea to you is to allow yourselves, and your children, and anyone you know, to kind of fiddle with stuff, because it's by fiddling with things that you, you know, you complement your other learning. It's not a replacement, it's just part of learning that's important. Thank you very much. Now -- oh, oh yeah, go on then, go on. (Applause)
مشقِ شب شما اینست - میدانید، بال یک هواپیما چطور به بلند شدنِ آن کمک میکند؟ یک پرسش واضح، و همین حالا شما در ذهنتان براش یک پاسخ دارید. و در اینصورت پرسش دوم اینست که، حتما توضیح بدید چطور میشه که هواپیماها میتونن سروته پرواز کنند. آها، درسته. پرسش دوم اینست که، چرا دریاها آبی هستند؟ باشه؟ و شما همهتان دربارهی پاسخش یک ایده در کلهتان دارید. پس، چرا تو روزهای ابری هم آبیست؟ آه، دیدید. (خنده) من همیشه میخواستم این را در این کشور بگم. (خنده) در نهایت، درخواستم از شما اینست که به خودتان اجازه بدید، و به بچههاتان هم، و هرکسی که میشناسید، تا یک جورایی با چیزها وَر برید، چون با وَر رفتن با چیزهاست که شما، میدانید، شما یادگیریتان را تکمیل میکنید. این یک جایگزینی نیست، این تنها بخشی از یادگیریست که مهم هم هست. بسیار سپاسگزارم. حالا - اوه، باشه، پس ادامه بدید، ادامه بدید. (تشویق)