I have to say that I'm very glad to be here. I understand we have over 80 countries here, so that's a whole new paradigm for me to speak to all of these countries.
باید بگویم که از بودن در اینجا بسیار خوشحالم میدانم که از بیش از ۸۰ کشور در اینجا حضور دارند. پس این الگوی جدیدی برای من است که با تمام این کشورها صحبت کنم.
In each country, I'm sure you have this thing called the parent-teacher conference. Do you know about the parent-teacher conference? Not the ones for your kids, but the one you had as a child, where your parents come to school and your teacher talks to your parents, and it's a little bit awkward. Well, I remember in third grade, I had this moment where my father, who never takes off from work, he's a classical blue collar, a working-class immigrant person, going to school to see his son, how he's doing, and the teacher said to him, he said, "You know, John is good at math and art." And he kind of nodded, you know? The next day I saw him talking to a customer at our tofu store, and he said, "You know, John's good at math." (Laughter)
مطمئنم از هر کشوری که هستید جلسه اولیا و مربیان را دارید. درباره جلسه اولیا و مربیان چیزی میدانید؟ جلسههای مربوط به بچههایتان نه، آنهایی که شما به عنوان بچه تجربه کردهاید. که والدینتان به مدرسه میآیند و معلمتان با آنها صحبت میکند و این کمی ناخوشایند است. خب، یادم میآید که در کلاس سوم، این تجربه را داشتم. پدرم که هیچ وقت دست از کار نمیکشید یک کارگر سنتی مهاجر از طبقه کارگر، به مدرسه آمد تا ببیند پسرش چه کار میکند. و معلم به او گفت، «میدانید، ریاضی و هنرِ جان خوب است.» و سرش را تکان داد (به نشانه تأیید). روز بعد دیدم پدرم در حال صحبت با یک مشتری در فروشگاه توفو (یک نوع غذای ژاپنی) گفت: «میدانید، ریاضیِ جان خوب است.» (صدای خنده)
And that always stuck with me all my life. Why didn't Dad say art? Why wasn't it okay? Why? It became a question my entire life, and that's all right, because being good at math meant he bought me a computer, and some of you remember this computer, this was my first computer. Who had an Apple II? Apple II users, very cool. (Applause) As you remember, the Apple II did nothing at all. (Laughter) You'd plug it in, you'd type in it and green text would come out. It would say you're wrong most of the time. That was the computer we knew. That computer is a computer that I learned about going to MIT, my father's dream. And at MIT, however, I learned about the computer at all levels, and after, I went to art school to get away from computers, and I began to think about the computer as more of a spiritual space of thinking. And I was influenced by performance art -- so this is 20 years ago. I made a computer out of people. It was called the Human Powered Computer Experiment. I have a power manager, mouse driver, memory, etc., and I built this in Kyoto, the old capital of Japan. It's a room broken in two halves. I've turned the computer on, and these assistants are placing a giant floppy disk built out of cardboard, and it's put into the computer. And the floppy disk drive person wears it. (Laughter) She finds the first sector on the disk, and takes data off the disk and passes it off to, of course, the bus. So the bus diligently carries the data into the computer to the memory, to the CPU, the VRAM, etc., and it's an actual working computer. That's a bus, really. (Laughter) And it looks kind of fast. That's a mouse driver, where it's XY. (Laughter) It looks like it's happening kind of quickly, but it's actually a very slow computer, and when I realized how slow this computer was compared to how fast a computer is, it made me wonder about computers and technology in general.
و این همیشه در زندگی در یادم باقی ماند. چرا بابا نگفت هنر؟ هنر چه مشکلی داشت؟ چرا؟ این به یک سوال در همه زندگی من تبدیل شد و مشکلی نبود، چون خوب بودن در ریاضی باعث شد برایم یک کامپیوتر بخرد، و بعضی از شما این را یادتان است که اولین کامپیوتر من بود. چه کسی اپل ۲ داشت؟ کاربران اپل ۲. عالیه. (صدای تشویق) همانطور که یادتان است، اپل ۲ هیچ کاری نمیکرد. (صدای خنده) آن را به برق وصل میکردید، تایپ میکردید و نوشته سبز ظاهر میشد. بیشتر وقتها میگفت که شما اشتباه میکنید. این کامپیوتری بود که ما میشناختیم. با این کامپیوتر بود که من یاد گرفتم چگونه به دانشگاه امآیتی بروم که رویای پدرم بود. و البته در امآیتی در مورد تمام سطوح کامپیوترها آموختم و پس از آن، به مدرسه هنر رفتم تا از کامپیوترها فرار کنم، و از آن به بعد، به کامپیوترها بیشتر به عنوان یک فضای غیرمادی برای فکر کردن نگاه کردم. و من تحت تأثیر هنر اجرا قرار گرفته بودم -- این مربوط به ۲۰ سال پیش است. من از مردم یک کامپیوتر ساختم. آزمایش کامپیوتر انسانی نامیده شد. من یک مدیر برق دارم، یک درایور ماوس، حافظه و غیره، و من این را در کیوتو ساختم، پایتخت قدیم ژاپن. این یک اتاق است که به دو نیمه تقسیم شده است. من کامپیوتر را روشن کردم، و این دستیارها یک دیسک فلاپی خیلی بزرگ که از مقوا ساخته شده را درون کامپیوتر قرار میدهند. و درایور فلاپی دیسک، آن را میپوشد. (صدای خنده) اولین بخش آن را پیدا میکند، و البته آن را به گذرگاه تحویل میدهد. گذرگاه، داده را با پشتکار به کامپیوتر، به حافظه، واحد پردازش، ویدئو رَم و غیره میرساند. و این یک کامپیوتر واقعی است. این واقعاً یک گذرگاه است. (صدای خنده) سریع به نظر میرسد. این یک درایور ماوس است، که در موقعیت X و Y قرار گرفته. (صدای خنده) به نظر میرسد سریع عمل میکند، اما در واقع یک کامپیوتر خیلی کُند است، و وقتی من متوجه شدم که این کامپیوتر چقدر از یک کامپیوتر سریع، کُندتر است، باعث شد نسبت به کامپیوترها و فناوری به طور کلی شگفتزده شوم.
And so I'm going to talk today about four things, really. The first three things are about how I've been curious about technology, design and art, and how they intersect, how they overlap, and also a topic that I've taken on since four years ago I became the President of Rhode Island School of Design: leadership. And I'll talk about how I've looked to combine these four areas into a kind of a synthesis, a kind of experiment.
من میخواهم در مورد چهار موضوع صحبت کنم. سه موضوع اول، در مورد چگونگی کنجکاوی من نسبت به فناوری، طراحی و هنر هستند، این که چگونه از هم تفکیک میشوند، چگونه همپوشانی دارند، و همچنین موضوعی که آن را بر عهده داشتم از چهار سال پیش که مدیر دانشکده طراحی رود آیلند شدم: رهبری. من در این مورد صحبت میکنم که چگونه به دنبال این بودم که این چهار حوزه را در یک آزمایش با هم ترکیب کنم.
So starting from technology, technology is a wonderful thing. When that Apple II came out, it really could do nothing. It could show text and after we waited a bit, we had these things called images. Remember when images were first possible with a computer, those gorgeous, full-color images? And then after a few years, we got CD-quality sound. It was incredible. You could listen to sound on the computer. And then movies, via CD-ROM. It was amazing. Remember that excitement? And then the browser appeared. The browser was great, but the browser was very primitive, very narrow bandwidth. Text first, then images, we waited, CD-quality sound over the Net, then movies over the Internet. Kind of incredible. And then the mobile phone occurred, text, images, audio, video. And now we have iPhone, iPad, Android, with text, video, audio, etc. You see this little pattern here? We're kind of stuck in a loop, perhaps, and this sense of possibility from computing is something I've been questioning for the last 10 or so years, and have looked to design, as we understand most things, and to understand design with our technology has been a passion of mine. And I have a small experiment to give you a quick design lesson.
خب از فناوری شروع میکنم، فناوری چیز فوقالعادهای است. زمانی که اپل ۲ عرضه شد، واقعاً نمیتوانست کاری انجام دهد. میتوانست متن را نشان دهد و پس از کمی انتظار، چیزهایی را داشتیم که تصویر نامیده میشدند. اولین باری که یک کامپیوتر تصاویر را نشان داد، یادتان است؟ آن تصاویر جذاب و تمام رنگی؟ و پس از چند سال، ما صدای با کیفیت سیدی را داشتیم. باورنکردنی بود. میتوانستید در کامپیوتر به صدا گوش کنید. و سپس فیلمها، از طریق سیدی رام. شگفتآور بود. آن هیجان را به یاد دارید؟ و پس از آن، مرورگر (اینترنتی) به وجود آمد. مرورگر عالی بود، ولی خیلی ابتدایی بود، با پهنای باند خیلی کم. اول متن، بعد تصویر، ما صبر کردیم، صدای با کیفیت سیدی در شبکه، سپس فیلمها بر روی اینترنت. باورنکردنی بود. و پس از آن، گوشیهای موبایل اتفاق افتادند، متن، تصویر، صدا، ویدئو. و اکنون ما آیفون آیپد و اندروید داریم همراه با متن، ویدئو، صوت و غیره. این الگوی کوچک را میبینید؟ شاید ما در یک حلقه گرفتار شده باشیم. این امکانات حاصل از پردازش، چیزی بوده که سوال من در حدود ۱۰ سال گذشته بوده است. و ما طراحی را بررسی کردیم، همانطور که بیشتر چیزها را درک میکنیم، و من مشتاق بودم که طراحی را همراه با فناوری درک کنم. و من یک آزمایش کوچک دارم که یک درس طراحی سریع به شما میدهد.
Designers talk about the relationship between form and content, content and form. Now what does that mean? Well, content is the word up there: fear. It's a four-letter word. It's a kind of a bad feeling word, fear. Fear is set in Light Helvetica, so it's not too stressful, and if you set it in Ultra Light Helvetica, it's like, "Oh, fear, who cares?" Right? (Laughter) You take the same Ultra Light Helvetica and make it big, and like, whoa, that hurts. Fear. So you can see how you change the scale, you change the form. Content is the same, but you feel differently. You change the typeface to, like, this typeface, and it's kind of funny. It's like pirate typeface, like Captain Jack Sparrow typeface. Arr! Fear! Like, aww, that's not fearful. That's actually funny. Or fear like this, kind of a nightclub typeface. (Laughter) Like, we gotta go to Fear. (Laughter) It's, like, amazing, right? (Laughter) (Applause) It just changes the same content. Or you make it -- The letters are separated apart, they're huddled together like on the deck of the Titanic, and you feel sorry for the letters, like, I feel the fear. You feel for them. Or you change the typeface to something like this. It's very classy. It's like that expensive restaurant, Fear. I can never get in there. (Laughter) It's just amazing, Fear. But that's form, content.
طراحان در مورد ارتباط میان شکل و محتوا، محتوا و شکل صحبت میکنند. حالا این یعنی چه؟ خب، محتوا این کلمه است: هراس. این یک کلمه چهار حرفی است. هراس، حس بدی را منتقل میکند. هراس با یک فونت نازک نوشته شده است، پس زیاد تنشزا نیست. اگر آن را با یک فونت خیلی نازک بنویسید، مثل این است که: «اوه، هراس، چه اهمیتی دارد؟» (صدای خنده) همان فونت خیلی نازک را بزرگ کنید، و وای، ترسناک است. هراس! میبینید که چگونه با تغییر اندازه، میتوان شکل را تغییر دارد. محتوا هم مشابه است، ولی احساس متفاوتی خواهید داشت. فونت نوشته را به این فونت تغییر میدهید، و این بامزه است. مانند فونت دزدان دریایی است. مثل فونت کاپیتان جک اسپارو. هی! هراس! اَه! این اصلا ترسناک نیست. در واقع خندهدار است. یا این هراس. شبیه به یک فونت کلوب شبانه. (صدای خنده) ما باید به هراس برویم! (صدای خنده) جالب است نه؟ (صدای خنده) (صدای تشویق) فقط یک محتوا را تغییر میدهد. یا حروف آن را به این شکل به هم نزدیک میکنید. مثل نوشته روی عرشه تایتانیک به هم میچسبند و شما نسبت به حروف احساس تأسف میکنید. من هراس را احساس میکنم. شما به آنها احساس دارید. یا آن را به چیزی شبیه به این عوض کنید. خیلی باکلاس است. مثل این که هراس اسم یک رستوران گرانقیمت است. من هیچ وقت نمیتوانم به آن بروم. (صدای خنده) این یک هراس جذاب است. اما این شکل و محتوا است.
If you just change one letter in that content, you get a much better word, much better content: free. "Free" is a great word. You can serve it almost any way. Free bold feels like Mandela free. It's like, yes, I can be free. Free even light feels kind of like, ah, I can breathe in free. It feels great. Or even free spread out, it's like, ah, I can breathe in free, so easily. And I can add in a blue gradient and a dove, and I have, like, Don Draper free. (Laughter) So you see that -- form, content, design, it works that way. It's a powerful thing. It's like magic, almost, like the magicians we've seen at TED. It's magic. Design does that.
اگر شما فقط یک حرف در آن محتوا را عوض کنید، یک کلمه خیلی بهتری دارید، یک محتوای خیلی بهتر: رها. «رها» یک کلمه عالی است. میتوانید تقریبا به هر روشی آن را ارائه کنید. «رها»ی پررنگ مثل رهایی (نلسون) ماندلا. مثل این است که: بله، من میتوانم رها (آزاد) باشم. با فونت نازک: آه، میتوانم راحت نفس بکشم. عالی است. یا حتی نوشتن رها با فاصله، مثل این که: آه، من میتوانم راحت نفس بکشم. خیلی آسان. و من میتوانم به آن یک پس زمینه آبی و یک کبوتر اضافه کنم، و رهایی «دون دریپر» (یک شخصیت داستانی) را دارم. (صدای خنده) پس متوجه شدید؟ شکل، محتوای، طراحی، به این شکل کار میکند. چیز قدرتمندی است. تقریباً مانند جادو است. مثل جادوگری است که در TED دیدیم. جادو است. طراحی این کار را میکند.
And I've been curious about how design and technology intersect, and I'm going to show you some old work I never really show anymore, to give you a sense of what I used to do. So -- yeah. So I made a lot of work in the '90s. This was a square that responds to sound. People ask me why I made that. It's not clear. (Laughter) But I thought it'd be neat for the square to respond to me, and my kids were small then, and my kids would play with these things, like, "Aaah," you know, they would say, "Daddy, aaah, aaah." You know, like that. We'd go to a computer store, and they'd do the same thing. And they'd say, "Daddy, why doesn't the computer respond to sound?" And it was really at the time I was wondering why doesn't the computer respond to sound? So I made this as a kind of an experiment at the time.
و من کنجکاو بودم که طراحی و فناوری چگونه از هم تفکیک میشوند، و میخواهم یک کار قدیمی را که دیگر نشان نمیدهم، نشان دهم تا کارهای گذشتهام را توضیح دهم. خب -- بله. خب من در دهه ۹۰ کارهای زیادی انجام دادم. این یک مربع بود که به صدا واکنش نشان میدهد. مردم از من میپرسند که چرا آن را درست کردم. مشخص نیست. (صدای خنده) ولی من فکر میکردم این جالب خواهد بود که مربع به من واکنش نشان دهد، و بچههایم آن موقع کوچک بودند، و بچههایم با این چیزها بازی میکردند مثل گفتن «اااه» میگفتند «بابا، اااه، اااه». میدانید، اینجوری. ما به فروشگاه کامپیوتر میرفتیم، و آنها همین کار را انجام میدادند. و آنها میگفتند: «بابا، چرا این کامپیوتر به صدا واکنش نشان نمیدهد؟» و در همین زمان بود که من میخواستم بدانم چرا کامپیوترها به صدا واکنش نشان نمیدهند؟ پس من این را به عنوان یک آزمایش در همان زمان درست کردم.
And then I spent a lot of time in the space of interactive graphics and things like this, and I stopped doing it because my students at MIT got so much better than myself, so I had to hang up my mouse. But in '96, I made my last piece. It was in black and white, monochrome, fully monochrome, all in integer mathematics. It's called "Tap, Type, Write." It's paying a tribute to the wonderful typewriter that my mother used to type on all the time as a legal secretary. It has 10 variations. (Typing noise) (Typing noise) There's a shift. Ten variations. This is, like, spin the letter around. (Typing noises) This is, like, a ring of letters. (Typing noises) This is 20 years old, so it's kind of a -- Let's see, this is — I love the French film "The Red Balloon." Great movie, right? I love that movie. So, this is sort of like a play on that. (Typing noises) (Typewriter bell) It's peaceful, like that. (Laughter) I'll show this last one. This is about balance, you know. It's kind of stressful typing out, so if you type on this keyboard, you can, like, balance it out. (Laughter) If you hit G, life's okay, so I always say, "Hit G, and it's going to be all right. Thank you. (Applause) Thank you.
سپس وقت زیادی را به کار در زمینه گرافیکهای تعاملی و چیزهایی شبیه به این صرف کردم، و بعد آن را ادامه ندادم چون دانشجویانم در امآیتی آن را بهتر از من انجام میدادند، پس مجبور شدم این کار را ادامه ندهم. ولی در سال ۹۶، آخرین کار را ساختم که سیاه و سفید بود. کاملاً سیاه و سفید بود و به صورت ریاضیات اعداد صحیح. «ضربه، تایپ، نوشتن» نامیده میشد. یک ادای احترام بود به ماشین تحریر فوقالعادهای که مادرم در زمانی که منشی حقوقی بود با آن تایپ میکرد. ده عملکرد داشت. (صدای تایپ کردن) (صدای تایپ کردن) اینجا دکمه شیفت را میزنم. ده عملکرد. یکی این که حروف را میچرخاند. (صدای تایپ کردن) یکی حلقه اعداد. (صدای تایپ کردن) این بیست سال پیش درست شده، پس یک جورهایی -- بگذارید ببینیم، این -- من فیلم فرانسوی «بالن قرمز» را دوست دارم. فیلم فوقالعادهای است، نه؟ من این فیلم را دوست دارم، پس، این مثل بازی کردن روی آن است. (صدای تایپ) (صدای زنگ ماشین تحریر) آرام است. مثل این. (صدای خنده) این آخرین مورد را هم نشان میدهم. این در مورد تعادل است. شبیه به تایپ کردن پر استرس است. پس اگر بر روی کیبورد تایپ کنید، میتوانید آن را متعادل کنید. (صدای خنده) اگر G را بزنید، زندگی خوب است، پس من همیشه میگویم، «G را بزن و همه چیز درست میشود.» ممنونم. (صدای تشویق) ممنونم.
So that was 20 years ago, and I was always on the periphery of art. By being President of RISD I've gone deep into art, and art is a wonderful thing, fine art, pure art. You know, when people say, "I don't get art. I don't get it at all." That means art is working, you know? It's like, art is supposed to be enigmatic, so when you say, like, "I don't get it," like, oh, that's great. (Laughter) Art does that, because art is about asking questions, questions that may not be answerable.
خب این برای ۲۰ سال پیش بود، و من همیشه هنر را به صورت جانبی دنبال میکردم. پس از مدیریت دانشکده طراحی رود آیلند، به طور جدی وارد هنر شدم، و هنر چیز فوقالعادهای است، هنرهای زیبا، هنرهای ناب. میدانید، وقتی مردم میگویند: «من هنر را درک نمیکنم. اصلا آن را درک نمیکنم.» این یعنی هنر درست کار میکند، میدانید؟ این یعنی هنر باید مبهم باشد، پس زمانی که میگویید «من آن را درک نمیکنم»، یعنی آه، این فوقالعاده است. (صدای خنده) هنر این کار را میکند، چون هنر در مورد سؤال پرسیدن است. سؤالهایی که ممکن است قابل جواب دادن نباشند.
At RISD, we have this amazing facility called the Edna Lawrence Nature Lab. It has 80,000 samples of animal, bone, mineral, plants. You know, in Rhode Island, if an animal gets hit on the road, they call us up and we pick it up and stuff it.
در دانشکده طراحی رود آیلند، ما یک واحد فوقالعاده داریم به نام آزمایشگاه طبیعت ادنا لاورنس که ۸۰ هزار نمونه دارد. نمونههایی از حیوانات، استخوان، مواد معدنی، گیاهان. در رود آیلند اگر یک حیوان در جاده تصادف کند، به ما زنگ میزنند و ما آن را تاکسیدرمی میکنیم.
And why do we have this facility? Because at RISD, you have to look at the actual animal, the object, to understand its volume, to perceive it. At RISD, you're not allowed to draw from an image. And many people ask me, John, couldn't you just digitize all this? Make it all digital? Wouldn't it be better? And I often say, well, there's something good to how things used to be done. There's something very different about it, something we should figure out what is good about how we did it, even in this new era. And I have a good friend, he's a new media artist named Tota Hasegawa. He's based in London, no, actually it's in Tokyo, but when he was based in London, he had a game with his wife. He would go to antique shops, and the game was as such: When we look at an antique we want, we'll ask the shopkeeper for the story behind the antique, and if it's a good story, we'll buy it. So they'd go to an antique shop, and they'd look at this cup, and they'd say, "Tell us about this cup." And the shopkeeper would say, "It's old." (Laughter) "Tell us more." "Oh, it's really old." (Laughter) And he saw, over and over, the antique's value was all about it being old. And as a new media artist, he reflected, and said, you know, I've spent my whole career making new media art. People say, "Wow, your art, what is it?" It's new media. And he realized, it isn't about old or new. It's about something in between. It isn't about "old," the dirt, "new," the cloud. It's about what is good. A combination of the cloud and the dirt is where the action is at. You see it in all interesting art today, in all interesting businesses today. How we combine those two together to make good is very interesting.
و چرا ما این واحد را داریم؟ چون در دانشکده طراحی رود آیلند، شما باید به حیوان واقعی نگاه کنید، به شی، تا متوجه حجم آن شوید و آن را درک کنید. در دانشکده طراحی رود آیلند، شما اجازه ندارید از روی یک تصویر نقاشی بکشید. و بسیاری از من میپرسند: جان، آیا نمیتوانید فقط همه اینها را دیجیتالی کنید؟ اینطور بهتر نیست؟ و من معمولاً میگویم، خب، چیز خوبی در مورد روشهای قدیمی وجود دارد. چیز متفاوتی در مورد آن وجود دارد، چیزی که ما باید بفهمیم در مورد این که چطور کارها را انجام دادهایم، حتی در این عصر جدید. من یک دوست خوب دارم. او یک هنرمند رسانه جدید است به نام توتا هاسگاوا. او در لندن زندگی میکند، نه در واقع در توکیو است. ولی زمانی که در لندن بود، یک بازی با همسرش انجام میداد. او به مغازههای عتیقهفروشی میرفت، و بازی به این صورت بود: وقتی او به عتیقهای که میخواست نگاه میکرد، ما از مغازهدار، در مورد داستان آن عتیقه میپرسیم، و اگر داستان خوبی بود، آن را میخریم. پس آنها به عتیقهفروشی میرفتند، و به یک فنجان نگاه میکردند، و میگفتند: «به ما در مورد این فنجان بگو.» و مغازهدار میگفت: «قدیمی است.» (صدای خنده) «بیشتر بگو.» «اوه، خیلی قدیمی است.» (صدای خنده) و او بارها میدید که ارزش اجناس عتیقه کاملاً مربوط به قدیمی بودن است. و به عنوان یک هنرمند رسانه، او واکنش نشان داد و گفت: میدانید، حرفه من کاملاً صرف درست کردن هنر رسانه جدید شده است. مردم میگویند: «وای، هنر تو، این چیست؟» این رسانه جدید است. و او متوجه شد، این ربطی به جدید یا قدیمی بودن ندارد. مربوط به چیزی بین آنهاست. مربوط به خاک «قدیمی» یا ابر «جدید» نیست. مربوط به خوب بودن است. ترکیب ابر و خاک، اقدام را شکل میدهد. آن را در تمام هنرهای جالب امروزی میبینید. در تمام کسبوکارهای جالب امروزی. این که چگونه این دو را برای ساختن چیزهای خوب ترکیب میکنیم، جالب است.
So art makes questions, and leadership is something that is asking a lot of questions. We aren't functioning so easily anymore. We aren't a simple authoritarian regime anymore. As an example of authoritarianism, I was in Russia one time traveling in St. Petersburg, at a national monument, and I saw this sign that says, "Do Not Walk On The Grass," and I thought, oh, I mean, I speak English, and you're trying to single me out. That's not fair. But I found a sign for Russian-speaking people, and it was the best sign ever to say no. It was like, "No swimming, no hiking, no anything." My favorite ones are "no plants." Why would you bring a plant to a national monument? I'm not sure. And also "no love." (Laughter) So that is authoritarianism. And what is that, structurally? It's a hierarchy. We all know that a hierarchy is how we run many systems today, but as we know, it's been disrupted. It is now a network instead of a perfect tree. It's a heterarchy instead of a hierarchy. And that's kind of awkward.
پس هنر سوالهایی ایجاد میکند، و رهبری چیزی است که سوالهای زیادی میپرسد. ما دیگر به راحتی کار نمیکنیم. ما دیگر یک نظام استبدادی ساده نیستیم. به عنوان یک مثال از استبداد، من یک بار در روسیه بودم و به سنت پترزبورگ و یک بنای ملی رفته بودم و این تابلو را دیدم که میگفت: «روی چمنها راه نروید.» و من فکر کردم که من انگلیسی صحبت میکنم. و این تابلو تنها با من حرف میزند. این عادلانه نیست. اما یک تابلو به زبان روسی پیدا کردم، و این بهترین تابلو برای ممنوع کردن بود. میگفت: «شنا ممنوع، پیادهروی ممنوع، همه چیز ممنوع.» «گیاهان ممنوع» مورد علاقه من است. چرا باید یک گیاه را به بنای ملی بیاورید؟ نمیدانم. و همچنین «عشق ممنوع». (صدای خنده) پس این استبداد است. و از نظر ساختاری چیست؟ یک سلسله مراتب است. همه میدانیم سلسله مراتب روشی است که امروزه بسیاری سیستمها را با آن اداره میکنیم. ولی میدانیم که مختل شده است. اکنون به جای یک درخت، یک شبکه است. به جای سلسله مراتب، یک همبستگی است. و این کمی بد شکل است.
And so today, leaders are faced with how to lead differently, I believe. This is work I did with my colleague Becky Bermont on creative leadership. What can we learn from artists and designers for how to lead? Because in many senses, a regular leader loves to avoid mistakes. Someone who's creative actually loves to learn from mistakes. A traditional leader is always wanting to be right, whereas a creative leader hopes to be right. And this frame is important today, in this complex, ambiguous space, and artists and designers have a lot to teach us, I believe.
و من بر این باورم که امروزه، رهبران با چگونه متفاوت رهبری کردن، مواجه شدهاند. این کاری است که من با همکارم، بکی برمونت در مورد رهبری خلاقانه انجام دادم. میتوان چه چیز از هنرمندان و طراحان در زمینه رهبری آموخت؟ چون از جنبههای مختلفی، یک رهبر عادی عاشق اشتباه نکردن است. اما کسی که خلاق است، عاشق یاد گرفتن از اشتباهات است. یک رهبر سنتی میخواهد همیشه کار درست را انجام دهد، در حالی که یک رهبر خلاق امیدوار است که کار درست را انجام دهد. و امروزه این چارچوب مهم است، در این فضای پیچیده و مبهم. و من باور دارم که چیزهای زیادی میتوان از هنرمندان و طراحان آموخت.
And I had a show in London recently where my friends invited me to come to London for four days to sit in a sandbox, and I said great. And so I sat in a sandbox for four days straight, six hours every day, six-minute appointments with anyone in London, and that was really bad. But I would listen to people, hear their issues, draw in the sand, try to figure things out, and it was kind of hard to figure out what I was doing. You know? It's all these one-on-one meetings for like four days. And it felt kind of like being president, actually. I was like, "Oh, this my job. President. I do a lot of meetings, you know?" And by the end of the experience, I realized why I was doing this. It's because leaders, what we do is we connect improbable connections and hope something will happen, and in that room I found so many connections between people across all of London, and so leadership, connecting people, is the great question today. Whether you're in the hierarchy or the heterarchy, it's a wonderful design challenge.
من اخیراً نمایشی در لندن داشتم که دوستانم من را به آن دعوت کردند که چهار روز به لندن بروم، بر روی یک گودال شن بنشینم و من گفتم عالیه. و من چهار روز هر روز شش ساعت بر روی یک گودال شن نشستم، و ملاقاتهای شش دقیقهای با یک نفر در لندن داشتم. و این واقعاً بد بود. اما من به مردم گوش میکردم و مشکلات آنها را میشنیدم، بر روی شن مینوشتم و سعی میکردم مسائل را حل کنم، و فهمیدن این که در حال انجام چه کاری هستم، سخت بود. میدانید؟ برای چهار روز فقط ملاقاتهای رو در رو بود. و در واقع مثل رئیس جمهور بودن بود. من میگفتم: «اوه، شغل من ریاست جمهور است. من قرارهای زیادی دارم، میدانید؟» و در پایان آزمایش، من متوجه شدم چرا این کار را انجام میدهم. چون ما رهبران، ارتباط ایجاد میکنیم ارتباطاتی غیرمحتمل و امیدواریم اتفاقی بیافتد، و در آن اتاق من ارتباطات زیادی بین مردم لندن یافتم، و بنابراین رهبری، مرتبط کردن مردم، امروزه سوال بسیار خوبی است. چه در سلسله مراتب باشید و چه در همبستگی، این یک چالش طراحی فوقالعاده است.
And one thing I've been doing is doing some research on systems that can combine technology and leadership with an art and design perspective. Let me show you something I haven't shown anywhere, actually. So what this is, is a kind of a sketch, an application sketch I wrote in Python. You know how there's Photoshop? This is called Powershop, and the way it works is imagine an organization. You know, the CEO isn't ever at the top. The CEO's at the center of the organization. There may be different subdivisions in the organization, and you might want to look into different areas. For instance, green are areas doing well, red are areas doing poorly. You know, how do you, as the leader, scan, connect, make things happen? So for instance, you might open up a distribution here and find the different subdivisions in there, and know that you know someone in Eco, over here, and these people here are in Eco, the people you might engage with as CEO, people going across the hierarchy. And part of the challenge of the CEO is to find connections across areas, and so you might look in R&D, and here you see one person who crosses the two areas of interest, and it's a person important to engage. So you might want to, for instance, get a heads-up display on how you're interacting with them. How many coffees do you have? How often are you calling them, emailing them? What is the tenor of their email? How is it working out? Leaders might be able to use these systems to better regulate how they work inside the heterarchy. You can also imagine using technology like from Luminoso, the guys from Cambridge who were looking at deep text analysis. What is the tenor of your communications?
و یک کاری که من انجام دادم، تحقیق کردن بود بر روی سیستمهایی که میتوانند فناوری و رهبری را با یک جنبه هنر و طراحی ترکیب کنند. بگذارید چیزی را نشان دهم که هیچ جا نشان ندادم. این یک نوع طرح اولیه است. طرح اولیه یک برنامه آن را در پایتون نوشتم. فوتوشاپ را میشناسید؟ این پاورشاپ نامیده میشود، و کارکرد آن تصویرسازی یک سازمان است. میدانید، مدیرعامل هیچوقت در بالا نیست. مدیرعامل در مرکز سازمان است. ممکن است سازمان، زیربخشهای مختلفی داشته باشد، و ممکن است بخواهید بخشهای مختلفی را بررسی کنید. مثلا بخشهای سبز عملکرد خوبی دارند، بخشهای قرمز عملکرد ضعیفی دارند. شما به عنوان رهبر چگونه جستجو میکنید؟ ارتباط برقرار میکنید؟ کارها را انجام میدهید؟ مثلا ممکن است یک بخش را باز کنید و زیربخشهای متفاوتی بیابید، و میدانید که شخصی را در بخش اکو میشناسید، اینجا و این افراد در بخش اکو هستند، افرادی که شاید به عنوان مدیرعامل با آنها تعامل داشته باشید، افرادی در طول سلسله مراتب. و بخشی از چالش مدیرعامل، پیدا کردن ارتباطات میان بخشهاست، و شاید نگاهی هم به تحقیق و توسعه بیاندازید، و آنجا فردی را پیدا کنید که بین دو بخش مشترک است، و این فرد مهمی برای تعامل است. پس ممکن است بخواهید یک صفحه باز کنید در مورد نحوه تعامل با این افراد. چقدر با آنها قهوه میخورید؟ چقدر با آنها تماس میگیرید و ایمیل میفرستید؟ محتوای ایمیل آنها چیست؟ هدف از آن چیست؟ شاید رهبران بتوانند از این سیستمها برای تنظیم بهتر کارکرد آنها در همبستگی استفاده کنند. همچنین میتوانید استفاده از فناوریهایی مانند لومینوسو را در نظر داشته باشید بچههای کمبریج که به دنبال تحلیل عمیق متن بودند. محتوای ارتباطات شما چیست؟
So these kind of systems, I believe, are important. They're targeted social media systems around leaders. And I believe that this kind of perspective will only begin to grow as more leaders enter the space of art and design, because art and design lets you think like this, find different systems like this, and I've just begun thinking like this, so I'm glad to share that with you. So in closing, I want to thank all of you for your attention. Thanks very much. (Applause) (Applause)
پس من بر این باورم که این نوع سیستمها مهم هستند. آنها سیستمهای رسانه اجتماعی رهبران را هدف قرار دادهاند. و من فکر میکنم رشد این نوع دیدگاه با ورود رهبران بیشتری به فضای هنر و طراحی آغاز میشود، چون هنر و طراحی امکان چنین تفکری را به شما میدهند، پیدا کردن سیستمهای مختلفی مثل این، و من تنها چنین تفکری را شروع کردهام، پس خوشحالم که آن را با شما به اشتراک گذاشتهام. در پایان، میخواهم از همه شما تشکر کنم برای توجهتان. بسیار سپاسگزارم. (صدای تشویق) (صدای تشویق)