Hey guys. It's funny, someone just mentioned MacGyver, because that was, like, I loved it, and when I was seven, I taped a fork to a drill and I was like, "Hey, Mom, I'm going to Olive Garden." And -- (Drilling noise) (Laughter) And it worked really well there. And you know, it had a profound effect on me. It sounds silly, but I thought, okay, the way the world works can be changed, and it can be changed by me in these small ways. And my relationship to especially human-made objects which someone else said they work like this, well, I can say they work a different way, a little bit.
سلام! بامزه ست، یک نفر اسم "مَک گیوِر" را آورد، من واقعاً عاشق آن شخصیت بودم. (شخصیتی در یکی از سریالهای دههی ۹۰ که با وسایل ساده وسایل جالبی درست می کرد) هفت سالم بود که یک چنگال را با طناب به یک دریل بستم و گفتم، «مامان، من رفتم رستوران ایتالیایی، ماکارونی بخورم.» و -- (صدای دریل کردن) (خنده ی حاضرین) و عملکردش فوق العاده بود. و راستش، این ابتکار تأثیر بزرگی روی من گذاشت. احمقانه به نظر می رسد، اما به نظر من اشکالی نداشت، قوانین دنیا می توانند تغییر کنند، و این تغییر می تواند توسط من با این کارهای کوچک انجام شود. و رابطهی من با وسایل دست ساز به خصوص نیز می تواند تغییر کند، وسایلی که یکی می گوید این طوری کار می کنند، و من می گویم طور دیگری کار می کنند، کمی متفاوت تر.
And so, about 20 years later, I didn't realize the full effect of this, but I went to Costa Rica and I stayed with these Guaymí natives there, and they could pull leaves off of trees and make shingles out of them, and they could make beds out of trees, and they could -- I watched this woman for three days. I was there. She was peeling this palm frond apart, these little threads off of it, and she'd roll the threads together and make little thicker threads, like strings, and she would weave the strings together, and as the materiality of this exact very bag formed before my eyes over those three days, the materiality of the way the world works, of reality, kind of started to unravel in my mind, because I realized that this bag and these clothes and the trampoline you have at home and the pencil sharpener, everything you have is made out of either a tree or a rock or something we dug out of the ground and did some process to, maybe a more complicated one, but still, everything was made that way.
و تا ۲۰ سال بعد من هنوز تأثیرات این نحوهی تفکر را درک نمی کردم، ولی به کاستاریکا رفتم و مدتی با بومیهای گوامی زندگی کردم، آنها می توانستند برگهای درخت ها را بکنند و با آنها شیروانی بسازند، و می توانستند با درختها رختخواب درست کنند، و می توانستند -- من کارهای زنی را سه روز دنبال کردم. من آنجا بودم. او ساقههای درخت نخل را می کند، رشتههای کوچکی را از آنها درست می کرد، و رشتهها را به هم تاب می داد و رشتههای ضخیمتری می ساخت، مثل نخ، و او رشتهها را به هم می بافت، و همان طور که آن رشته که مادهی اولیهی این کیف بود در مقابل چشمان من در عرض سه روز درست شد، ماهیت عملکرد جهان، و واقعیت، کم کم در ذهن من شروع به آشکار شدن کرد، زیرا من معتقدم که این کیف و این لباسها و صفحهی پرش مرتجعی که در خانه دارید و همین طور مدادتراش، و کلاً هر چیزی که دارید از درخت یا سنگ یا چیزی که از داخل زمین بیرون آورده ایم و تغییراتی در موردشان اعمال کردهایم، درست شده است، شاید این تغییرات کمی پیچیده باشند، اما هنوز، همه چیز همین طور ساخته می شود.
And so I had to start studying, who is it that's making these decisions? Who's making these things? How did they make them? What stops us from making them? Because this is how reality is created. So I started right away. I was at MIT Media Lab, and I was studying the maker movement and makers and creativity. And I started in nature, because I saw these Guaymís doing it in nature, and there just seems to be less barriers.
و من مجبور بودم مطالعاتم را شروع کنم، چه کسی در این موارد تصمیم می گیرد؟ چه کسی این چیزها را درست می کند؟ آنها چطور این چیزها را درست می کنند؟ چه چیزی مانع می شود که ما چنین چیزهایی درست کنیم؟ زیرا واقعیت این طور به وجود می آید. پس من کارم را شروع کردم. من در آزمایشگاه رسانه ای دانشگاه MIT بودم، و بر روی حرکات نوآورانه و نوآوران و خلاقیت مطالعه می کردم. و کارم را در طبیعت شروع کردم، چون دیدم که گوامیها کارشان را در طبیعت انجام می دهند، و در نتیجه موانع و واسطههای کمتری دارند.
So I went to Vermont to Not Back to School Camp, where there's unschoolers who are just kind of hanging out and willing to try anything. So I said, "Let's go into the woods near this stream and just put stuff together, you know, make something, I don't care, geometrical shapes, just grab some junk from around you. We won't bring anything with us. And, like, within minutes, this is very easy for adults and teens to do. Here's a triangle that was being formed underneath a flowing stream, and the shape of an oak leaf being made by other small oak leaves being put together. A leaf tied to a stick with a blade of grass. The materiality and fleshiness and meat of the mushroom being explored by how it can hold up different objects being stuck into it. And after about 45 minutes, you get really intricate projects like leaves sorted by hue, so you get a color fade and put in a circle like a wreath.
من به وِرمونت، و به کمپ فعالان جنبش ضد مدرسه (جنبشی از دهه ی ۷۰ که حکمت نهاد مدرسه را نقد می کرد) رفتم، که در آنجا فعالان ضد مدرسه ای بودند که در آن جا می گشتند و همه کاری را امتحان می کردند. من با خودم گفتم، "باید به جنگل بروم و در کنار این جنبش باشم، و چیزهای مختلف را کنار هم بگذارم، و یک چیزی درست کنم، مهم نیست چی، یک جور شکل هندسی درست کنم، حتی اگر شده با آت آشغالهای دور و برمان. ما هیچ چیزی را با خودمان به داخل این محیط نمی بردیم. و، در عرض چند دقیقه، بزرگ ترها و نوجوانها یک چیزی درست می کردند. این یک مثلث است که زیر سطح جریان آب درست شده است، و در این جا با چسباندن برگهای کوچک تر کنده شده از یک درخت بلوط شکل برگ درخت بلوط را به وجود آورده اند. برگی که با یک تکه چمن به انتهای یک چوب بسته شده است. ماهیت و گوشتی بودن و گوشت قارچ می تواند با دیدن توانایی نگه داشتن اشیاء مختلف چسبیده به آن درک شود. و بعد از ۴۵ دقیقه، شما پروژههای پیچیده تری را شروع می کنید مثل برگهایی که به ترتیب شدت رنگشان چیده شده اند، شما برگی با رنگ مشخص را بر می دارید، و آن را داخل یک حلقه قرار می دهید، و چیزی شبیه به یک حلقهی گل درست می کنید.
And the creator of this, he said, "This is fire. I call this fire."
و خالق این اثر گفت، "این آتش است. من اسم این اثر را می گذارم آتش."
And someone asked him, "How do you get those sticks to stay on that tree?"
و یک نفر از او پرسید،"چطورآن تکه چوبها روی آن درخت ماندند؟"
And he's like, "I don't know, but I can show you."
و او گفت، "نمی دانم، اما می توانم نشان بدهم چطور."
And I'm like, "Wow, that's really amazing. He doesn't know, but he can show you." So his hands know and his intuition knows, but sometimes what we know gets in the way of what could be, especially when it comes to the human-made, human-built world. We think we already know how something works, so we can't imagine how it could work. We know how it's supposed to work, so we can't suppose all the things that could be possible.
و من با خودم گفتم، " وای، این فوق العاده است. او نمی داند چرا، اما می تواند این کار را انجام دهد." دستانش وغریزه اش می دانند، اما گاهی اوقات چیزی که ما علتش را می دانیم، در توانایی او نمود پیدا می کند، مخصوصاً وقتی که به صورت جهانی دست ساز در می آید. ما فکر می کنیم که می دانیم وسایل مختلف چطور کار می کنند، بنابراین نمی توانیم تصور کنیم که آنها چه قابلیتهای بیشتری دارند. ما می دانیم که آن وسیله چطور کار می کند، بنابراین خیلی از قابلیتهای بیشتری که آن وسیله می تواند داشته باشد را در نظر نمی گیریم.
So kids don't have as hard of a time with this, and I saw in my own son, I gave him this book. I'm a good hippie dad, so I'm like, "Okay, you're going to learn to love the moon. I'm going to give you some building blocks and they're nonrectilinear cactus building blocks, so it's totally legit." But he doesn't really know what to do with these. I didn't show him. And so he's like, "Okay, I'll just mess around with this." This is no different than the sticks are to the teens in the forest. Just going to try to put them in shapes and push on them and stuff. And before long, he's kind of got this mechanism where you can almost launch and catapult objects around, and he enlists us in helping him.
ولی بچهها مجبور نیستند مثل ما رفتار کنند، و من پسر خودم را بررسی کردم، من به او این کتاب را دادم. من پدر بی خیال و روشنفکر خوبی هستم، و پیش خودم فکر می کردم، "خیلی خب، تو یاد می گیری چطور عاشق ماه بشوی. من به تو از این لگوهای خانه سازی می دهم، لگوهای غیر خطی مخصوص ساخت کاکتوس، بنابراین من راه را کاملاً برای پیشرفت ذهنیت باز گذاشتم." اما او واقعاً نمی دانست با این وسایل چه کار کند. من به او نشان ندادم که با آنها چه کار کند. و او هم با خودش فکر کرد، "خیلی خب، من کمی با اینها بازی می کنم تا ببینم چطور می شود." این هم برای او حکم تکه چوبهای درون جنگل برای نوجوانان را داشت. فقط سعی می کرد آنها را به شکل مشخصی بچیند و آنها را فشار دهد و با آنها بازی کند. و بعد از مدت کوتاهی، او از این روش پرتاب کردن اشیاء به اطراف خوشش آمد، و حتی از ما می خواست که برای این کار کمکش کنیم.
And at this point, I'm starting to wonder, what kind of tools can we give people, especially adults, who know too much, so that they can see the world as malleable, so they see themselves as agents of change in their everyday lives. Because the most advanced scientists are really just kind of pushing the way the world itself works, pushing what matter can do, the most advanced artists are just pushing the medium, and any sufficiently complicated task, whether you're a cook or a carpenter or you're raising a child -- anything that's complicated -- comes up with problems that aren't solved in the middle of it, and you can't do a good job getting it done unless you can say, "Okay, well we're just going to have to refigure this. I don't care that pencils are supposed to be for writing. I'm going to use them a different way."
و این جا بود که، کم کم به این فکر افتادم که، چه وسایلی می توانم برای مردم، مخصوصاً بزرگ ترها، که خیلی در مورد چیزهای مختلف اطلاعات زیادی دارند، درست کنم، تا بتوانند به جهان با انعطاف بیشتری نگاه کنند، و به خودشان به چشم تغییردهندگانِ زندگی روزمره شان نگاه کنند. زیرا بزرگ ترین دانشمندان تنها دارند جهان را در همان مسیری که برایشان تعریف شده پیش می برند، و از وسایل مختلف، همان طور که برایشان تعریف شده استفاده می کنند، و بزرگ ترین هنرمندان تنها واسطههایی در این مسیر قرار می دهند، و هر کار نسبتاً پیچیده ای، چه آشپز باشید یا نجار یا خانه دار و صاحب فرزند -- هر کاری که پیچیده باشد -- همه ی این کارها با مشکلاتی در این راه مواجه می شوند که غیر قابل حل هستند، و شما نمی توانید کارتان را به خوبی انجام دهید مگر این که آن را حل کنید و با خودتان بگویید، "خیلی خب، باید در این مورد تجدید نظر بکنیم. مهم نیست که مدادها برای نوشتن طراحی شده اند. من از آن برای کار دیگری استفاده می کنم."
So let me show you a little demo. This is a little piano circuit right in here, and this is an ordinary paintbrush that I smashed it together with. (Beeping) And so, with some ketchup, — (musical notes) — and then I can kind of — (musical notes) — (Laughter) (Applause)
اجازه بدهید کارم را به طور خلاصه برایتان نمایش بدهم. این یک مدار شبیه ساز صدای پیانو است، و این یک قلم موی رنگ آمیزی معمولی است، که من آنها را به هم وصل کرده ام. (صدای بیپ) و با کمی سس قرمز، - (صدای نتهای موسیقی) - و همین طور می توانم این کار را هم انجام دهم - (صدای نتهای موسیقی) - (خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
And that's awesome, right? But this is not what's awesome. What's awesome is what happens when you give the piano circuit to people. A pencil is not just a pencil. Look what it has in the middle of it. That's a wire running down the middle, and not only is it a wire, if you take that piano circuit, you can thumbtack into the middle of a pencil, and you can lay out wire on the page, too, and get electrical current to run through it. And so you can kind of hack a pencil, just by thumbtacking into it with a little piano electrical circuit.
باحال بود، نه؟ اما این قسمت باحال ماجرا نیست. قسمت باحال ماجرا وقتی اتفاق می افتد، که شما مدار شبیه ساز صدای پیانو را به مردم بدهید. یک مداد تنها یک مداد نیست. ببینید در مغز مداد چیست. سیمی از وسط آن رد می شود، (مغز گرافیتی مداد رساناست) که تنها یک سیم نیست، اگر مدار شبیه ساز پیانو را با سوزن به مغز مداد وصل کنید، آن وقت می توانید آن سیم را روی صفحه ی کاغذ هم امتداد دهید، و از آن جریان الکتریسیته بگذرانید. و به عبارتی می توانید تنها با وصل کردن مدار شبیه ساز صدای پیانو از طریق یک سوزن به مغز مداد، آن مداد را هَک کنید.
And the electricity runs through your body too. And then you can take the little piano circuit off the pencil. You can make one of these brushes just on the fly. All you do is connect to the bristles, and the bristles are wet, so they conduct, and the person's body conducts, and leather is great to paint on, and then you can start hooking to everything, even the kitchen sink. The metal in the sink is conductive. Flowing water acts like a theremin or a violin.
و آن جریان الکتریکی از بدن شما هم می گذرد. و بنابراین شما می توانید مدار شبیه ساز صدای پیانو را در خارج از مداد هم امتحان کنید. شما به راحتی می توانید قلم مویی مثل این را درست کنید. فقط باید آن مدار را به قسمت برس قلم مو وصل کنید، و قسمت برسش باید خیس باشد، تا خاصیت رسانایی پیدا کند، و بدن انسان هم رساناست، و چرم هم برای نقاشی بی نظیر است، و شما می توانید آن را به هر چیز دیگری وصل کنید، حتی سینک ظرفشویی. فلز سینک ظرفشویی رساناست. جریان آب مثل یک تِرِمین (آلت موسیقی با دو میله ی آنتن شکل و کار با امواج الکترومغناطیس) یا ویولن عمل می کند.
(Musical notes)
(صدای نتهای موسیقی)
And you can even hook to the trees. Anything in the world is either conductive or not conductive, and you can use those together.
و شما حتی می توانید آن را به درختها وصل کنید. تمام اشیاء موجود در جهان یا رسانا هستند یا نارسانا، و شما می توانید از ترکیبی از آن دو تا استفاده کنید.
So — (Laughter) — I took this to those same teens, because those teens are really awesome, and they'll try things that I won't try. I don't even have access to a facial piercing if I wanted to. And this young woman, she made what she called a hula-looper, and as the hula hoop traveled around her body, she has a circuit taped to her shirt right there. You can see her pointing to it in the picture. And every time the hula hoop would smush against her body, it would connect two little pieces of copper tape, and it would make a sound, and the next sound, and it would loop the same sounds over and over again.
خب - (خنده ی حاضرین) - من این مدار را به همان نوجوانهای داخل جنبش دادم، چون آنها واقعاً بی نظیر بودند، و چیزهایی به فکرشان می رسید که فکرش را هم نمی کردم. حتی اگر هم می خواستم آن وسیله را به سوراخی در صورتم آویزان کنم، سوراخی نداشتم. و این زن جوان، چیزی درست کرد که اسم آن را گذاشت "حلقه ی برقی" و این حلقه دور بدن او می چرخید، و او هم آن مدار شبیه ساز را با چسب آن جا به لباسش چسبانده بود. او در تصویر به مدار اشاره می کند. و هر بار که حلقه به بدنش برخورد می کند، دو تکه ی کوچک از نوار مسی را با هم تماس می دهد و باعث می شود صدایی ایجاد شود، و این صدا دائم تکرار می شود.
I ran these workshops everywhere. In Taiwan, at an art museum, this 12-year-old girl made a mushroom organ out of some mushrooms that were from Taiwan and some electrical tape and hot glue. And professional designers were making artifacts with this thing strapped onto it. And big companies like Intel or smaller design firms like Ideo or startups like Bump, were inviting me to give workshops, just to practice this idea of smashing electronics and everyday objects together. And then we came up with this idea to not just use electronics, but let's just smash computers with everyday objects and see how that goes over.
من کارگاههای آموزشی در مورد این ابداعات را در جاهای زیادی برگزار کردم. در تایوان، در یک موزه ی هنری، این دختر ۱۲ ساله، با تکههای چند قارچ تایوانی و یک نوار الکتریکی و چسب حرارتی یک آلت موسیقی قارچی درست کرد. و طراحان حرفه ای با تغییر وسیله ای که به این مدار وصل می شد، وسایل دستی جالبی درست می کردند. و شرکتهای بزرگی مثل شرکت "اینتِل" یا شرکتهای طراحی کوچک تری مثل "آیدیو" یا شرکتهای نوپایی مثل "بامپ"، از من دعوت می کردند تا برایشان کارگاههای آموزشی برگزار کنم، تا ایده ی ترکیب کردن قطعات الکترونیکی با وسایل روزمره را تمرین کنیم. و بعداً این ایده به ذهنمان رسید، که نه فقط قطعات الکترونیک، بلکه کامپیوترها را با وسایل روزمره ترکیب کنیم و ببینیم که چه اتفاقی می افتد.
And so I just want to do a quick demo. So this is the MaKey MaKey circuit, and I'm just going to set it up from the beginning in front of you. So I'll just plug it in, and now it's on by USB. And I'll just hook up the forward arrow. You guys are facing that way, so I'll hook it to this one. And I'll just hook up a little ground wire to it. And now, if I touch this piece of pizza, the slides that I showed you before should go forward. And now if I hook up this wire just by connecting it to the left arrow, I'm kind of programming it by where I hook it up, now I have a left arrow and a right arrow, so I should be able to go forwards and backwards and forwards and backwards. Awesome.
اجازه بدهید از کاری که انجام داده ام نمایش کوتاهی برایتان ارائه بدهم. این یک مدار "مِیکی مِیکی" است، و من می خواهم آن را از اول برایتان سر هم کنم. من آن را به کامپیوتر وصل می کنم، که این اتصال در حال حاضر به پورت USB تبدیل شده است. و این مدار را به دکمه ی جلو وصل می کنم. شما از این زاویه دارید نگاه می کنید، پس من آن را به این یکی وصل می کنم. و یکی سیم اتصال به زمین کوچک به آن وصل می کنم. و حالا، اگر به این برش پیتزا دست بزنم، اسلایدهایی که به شما نشان دادم جلو می روند. و اگر این یکی سیم را به فلش سمت چپ وصل کنم، می توان گفت آن را با نحوه ی وصل کردن برنامه ریزی می کنم، و حالا من فلش سمت چپ و راست دارم، و حالا من می توانم اسلایدها را عقب و جلو و عقب و جلو ببرم. خیلی باحاله.
And so we're like, "We gotta put a video out about this." Because no one really believed that this was important or meaningful except me and, like, one other guy.
ما تصمیم گرفتیم ویدئو کلیپی درباره ی این ایده منتشر کنیم، چون هیچکس غیر از من و همکارم، باور نداشت که این ایده مهم یا بامعناست.
So we made a video to prove that there's lots of stuff you can do. You can kind of sketch with Play-Doh and just Google for game controllers. Just ordinary Play-Doh, nothing special. And you can literally draw joysticks and just find Pacman on your computer and then just hook it up. (Video game noises) And you know the little plastic drawers you can get at Target? Well, if you take those out, they hold water great, but you can totally cut your toes, so yeah, just be careful.
بنابراین ما ویدئوکلیپی ساختیم تا ثابت کنیم کارهای زیادی می توان انجام داد. شما می توانید با خمیر بازی طرحی را درست کنید و برنامههای نوشته شده برای دسته بازیهای مختلف را از اینترنت دانلود کنید. فقط به خمیر بازی معمولی نیاز دارید، نه چیز خاص دیگری. و شما می توانید واقعاً یک دسته بازی را نقاشی کنید و بازی "پَکمَن" را از جایی گیر بیاورید و سر سیستم کامپیوتریتان نصب کنید و با این دسته ی جدید بازی کنید. (صداهای بازی ویدئویی) و اما کشوهای پلاستیکی که می توانید به عنوان کلید استفاده کنید. خب، اگر شما آنها را از قفسه بیرون بیاورید، آنها آب را به خوبی نگه می دارند، اما ممکن است شستتان را به طور جدی ببُرید، بنابراین مراقب باشید.
You know the Happiness Project, where the experts are setting up the piano stairs, and how cool that is? Well, I think it's cool, but we should be doing that stuff ourselves. It shouldn't be a set of experts engineering the way the world works. We should all be participating in changing the way the world works together.
و پروژه ی "شادی"، که در آن متخصصین ما، برای پلههای ساختمان دکمههای پیانو تعریف می کردند، خیلی باحال بود، خب، به نظر من باحال بود، اما ما باید این طور کارها را خودمان انجام بدهیم. نباید این طور باشد که چند نفر از متخصصان نحوه ی عملکرد جهان را مهندسی کنند. همه ی ما باید با هم در تغییراتی که در جهان اتفاق می افتد شرکت داشته باشیم.
Aluminum foil. Everybody has a cat. Get a bowl of water. This is just Photo Booth on your Mac OS. Hover the mouse over the "take a photo" button, and you've got a little cat photo booth.
یک ورق آلومینیوم، و یک گربه در همه جا پیدا می شوند. یک کاسه ی آب هم نیاز دارید. نرم افزاری که عکس می گیرید همان "Photo Booth" روی مکینتاش شماست. مثل این است که یک موش را بر روی دکمه ی عکس گرفتن تکان بدهید، و در نتیجه یک سیستم خودکار عکس گرفتن از گربه درست کرده اید.
And so we needed hundreds of people to buy this. If hundreds of people didn't buy this, we couldn't put it on the market. And so we put it up on Kickstarter, and hundreds of people bought it in the first day. And then 30 days later, 11,000 people had backed the project.
ولی ما به چند صد نفر نیاز داشتیم تا این محصول ما را بخرند. اگر چند صد نفر این محصول را نمی خریدند، نمی توانستیم آن را در بازار تولید کنیم. پس کلیپ توضیحی آن را بر روی سایت "کیک استارتِر" قرار دادیم، (سایت مخصوص درخواست کمکهای مردمی برای پروژههای هنری و غیره) و چند صد نفر از مردم همان روز اول آن را خریدند. و ۳۰ روز بعد، ما 11000 نفر داشتیم که از پروژه ی ما حمایت مالی کرده بودند.
And then what the best part is, we started getting a flood of videos in of people doing crazy things with it. So this is "The Star-Spangled Banner" by eating lunch, including drinking Listerine. And we actually sent this guy materials. We're like, "We're sponsoring you, man. You're, like, a pro maker."
و اما بهتری قسمت کار فرا رسید، ما سیلی از کلیپهای ویدئویی مختلف دریافت کردیم که مردم در آنها با این سیستم کارهای دیوانه واری انجام داده بودند. این آهنگ "پرچم ستارههای درخشان" است که به وسیله ی غذا خوردن پخش می شود، (سرود ملی آمریکا) که در آن حتی از محلول دهان شویه هم استفاده می شد. و ما برای این فرد وسایل مختلفی فرستادیم. ما می خواستیم از او حمایت کنیم. او یک ایده پرداز بود.
Okay, just wait for this one. This is good.
یک لحظه صبر کنید. این قسمتش عالی است.
(Laughter) (Applause)
(خنده ی حاضرین) (تشویق حاضرین)
And these guys at the exploratorium are playing house plants as if they were drums. And dads and daughters are completing circuits in special ways.
و اینها هم درون موزه ی هنرهای معاصر، از گیاهان خانگی به عنوان طبلهای درام استفاده می کنند. و پدرها و دخترها هم به نوبه ی خود مداری را کامل می کنند.
And then this brother -- look at this diagram. See where it says "sister"? I love when people put humans on the diagram. I always add humans to any technical -- if you're drawing a technical diagram, put a human in it. And this kid is so sweet. He made this trampoline slideshow advancer for his sister so that on her birthday, she could be the star of the show, jumping on the trampoline to advance the slides. And this guy rounded up his dogs and he made a dog piano.
و این برادر بازیگوش -- این طرح را نگاه کنید. آن جا را می بینید که نوشته است "خواهر"؟ من عاشق طرحهایی هستم که آدمها در آنها نقاشی شده اند. من همیشه آدمها را در طرح هر وسیله ی تکنولوژی جدیدی -- اگر برای یک وسیله ی تکنولوژی طرح می زنید، یک آدم را در آن نقاشی کنید. این بچه واقعاً بامزه است. او این داستان اسلایدی که با پرش روی صفحه ی مرتجع پرش جلو می رود را برای تولد خواهرش درست کرده است، تا بتواند با پریدن بر روی صفحه و عوض کردن اسلایدها در تولدش بدرخشد. و این یکی سگهایش را دور هم جمع کرده و یک پیانوی سگی درست کرده است.
And this is fun, and what could be more useful than feeling alive and fun? But it's also very serious because all this accessibility stuff started coming up, where people can't use computers, necessarily. Like this dad who wrote us, his son has cerebral palsy and he can't use a normal keyboard. And so his dad couldn't necessarily afford to buy all these custom controllers. And so, with the MaKey MaKey, he planned to make these gloves to allow him to navigate the web. And a huge eruption of discussion around accessibility came, and we're really excited about that. We didn't plan for that at all.
و این خیلی باحال است، چه چیزی به دردبخورتر از احساس زندگی و تفریح است؟ اما این خیلی جدی هم هست، چون دسترسی به تمام این چیزها زمانی شروع شد، که مردم الزاماً دیگر نمی توانستند از کامپیوترها استفاده کنند. مثلاً این پدر برای ما نوشت، پسرش فلج مغزی است، و نمی تواند از یک صفحه کلید معمولی استفاده کند. و پدرش هم نمی توانست از پس هزینههای تمام وسایل ارتباطی کامپیوتری مخصوص او بر بیاید. و بنابراین ، با کیت "مِیکی مِیکی"، او این دستکشها را برای پسرش درست کرد تا بتواند در اینترنت کار کند. و بحثهای خیلی زیادی درباره ی نحوه ی دسترسی به وجود آمد، و ما واقعاً از این بابت هیجان زده ایم. ما به هیچ عنوان برای چنین چیزی آماده نشده بودیم.
And then all these professional musicians started using it, like at Coachella, just this weekend Jurassic 5 was using this onstage, and this D.J. is just from Brooklyn, right around here, and he put this up last month. And I love the carrot on the turntable.
و بعد نوازندههای حرفه ای بسیاری شروع به استفاده از آن کردند، مثلاً در همین آخر هفته ی گذشته در فستیوال هنر و موسیقی "کوچِلا"، گروه "ژوراسیک 5" از این سیستم بر روی صحنه استفاده کرد، و این دی جِی آهنگ ساز اهل بروکلین است، یعنی همین اطراف، و او ماه پیش این کلیپ ویدئویی را درست کرد. و من عاشق ایده ی هویج روی صفحه ی چرخانم.
(Music: Massive Attack — "Teardrop")
(موسیقی: Massive Attack — "Teardrop")
Most people cannot play them that way. (Laughter)
خیلیها نمی توانند این طوری آهنگ درست کنند. (خندهی حاضرین)
And when this started to get serious, I thought, I'd better put a really serious warning label on the box that this comes in, because otherwise people are going to be getting this and they're going to be turning into agents of creative change, and governments will be crumbling, and I wouldn't have told people, so I thought I'd better warn them. And I also put this little surprise. When you open the lid of the box, it says, "The world is a construction kit."
و وقتی این ایده کم کم جدی شد، با خودم فکر کردم، بهتر است یک برچسب هشدار دهنده ی جدی بر روی جعبه ی این سیستم بچسبانم، وگرنه مردم این سیستم را می خرند، و به کسانی تبدیل می شوند که خلاقانه ترین تغییرات را به وجود می آورند، و حکومتها فرو خواهند پاشید، و من از این بابت هشداری به مردم نداده ام، پس با خودم فکر کردم که بهتر است به مردم هشدار بدهم. تصمیم گرفتم کمی آنها را غافلگیر کنم. وقتی جعبه باز می شود، می بینید که روی آن نوشته، "جهان، توشه ای برای ساختن است."
And as you start to mess around this way, I think that, in some small ways, you do start to see the landscape of your everyday life a little bit more like something you could express yourself with, and a little bit more like you could participate in designing the future of the way the world works.
و وقتی که با آن شروع به کار کنید، به نظر من، به نحوی در پس زمینه ی زندگی روزمره ی خودتان می بینید که، شما می توانید در طراحی آینده ی عملکرد جهان خودتان را نشان دهید، و در آن نقش داشته باشید.
And so next time you're on an escalator and you drop an M&M by accident, you know, maybe that's an M&M surfboard, not an escalator, so don't pick it up right away. Maybe take some more stuff out of your pockets and throw it down, and maybe some chapstick, whatever.
پس دفعه ی بعدی که سوار یک پله ی برقی شدید، و به طور اتفاقی یک دانه ی اسمارتیز از دستتان افتاد، می دانید، شاید آن جا تخته ی موج سواری آن اسمارتیز باشد، نه یک پله برقی، بنابراین آن را بدون توجه بر ندارید. شاید حتی باید چیزهای بیشتری را از جیبتان در آورید، و آنها را روی پله برقی بیندازید، مثل یک مرطوب کننده ی لب استوانه ای، یا هر چیز دیگر.
I used to want to design a utopian society or a perfect world or something like that. But as I'm kind of getting older and kind of messing with all this stuff, I'm realizing that my idea of a perfect world really can't be designed by one person or even by a million experts. It's really going to be seven billion pairs of hands, each following their own passions, and each kind of like a mosaic coming up and creating this world in their backyards and in their kitchens. And that's the world I really want to live in.
من همیشه می خواستم جامعه ای ایده آل یا جهانی کامل یا چنین چیزی را طراحی کنم. اما هر چقدر سنم بالاتر می رود و هر چقدر با سیستمها و ایدههای مختلف کار می کنم، می فهمم که ایده ی من درباره ی یک جهان کامل، واقعاً نمی تواند توسط یک نفر یا حتی میلیونها متخصص طراحی شود. من به هفت میلیارد جفت دست نیاز دارم، که هر کدام از آنها علایق خودشان را دنبال کنند، و هر کدام از آنها مثل یک تکه ی کوچک موزاییک بیایند، و این دنیا را در حیاط پشتیشان، و آشپزخانههایشان درست کنند. و این دنیایی است که با تمام وجود می خواهم در آن زندگی کنم.
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)