I'm a gamer, so I like to have goals. I like special missions and secret objectives. So here's my special mission for this talk: I'm going to try to increase the life span of every single person in this room by seven and a half minutes. Literally, you will live seven and a half minutes longer than you would have otherwise, just because you watched this talk.
من اهل بازیم و دوست دارم که اهدافی را در پیش داشته باشم. من ماموریت های بخصوص و اهداف سری را دوست دارم. خُب این ماموریت مخصوص من در این سخنرانی است: من سعی دارم تا طول عمر تک تک افراد حاضر در این سالن را به اندازۀ هفت دقیقه و نیم اضافه کنم. در حقیقت، شما هفت دقیقه و نیم بیشتر عمر می کنید نسبت به آنچه غیر از این بود، چون فقط به این سخنرانی گوش فرا دادید.
Some of you are looking a little bit skeptical. That's okay, because check it out -- I have math to prove that it is possible. It won't make much sense now. I'll explain it all later, just pay attention to the number at the bottom: +7.68245837 minutes. That will be my gift to you if I'm successful in my mission.
خُب، برخی از شما نگاهی کمی ناباورانه دارید. اشکالی نداره، چون محاسبه کنید من با ریاضیات ثابت می کنم که شدنی است. و این مسئله الآن خیلی معنی ندارد. من تماما" بعد توضیح می دهم. فقط به اعداد در پایین دقت کنید: بیشتر از۷/۶۸۲۴۵۸۳۷ دقیقه این هدیه من به شماست در صورتیکه در این ماموریت موفق شوم.
Now, you have a secret mission too. Your mission is to figure out how you want to spend your extra seven and a half minutes. And I think you should do something unusual with them, because these are bonus minutes. You weren't going to have them anyway.
حالا، شما هم یک ماموریت سری دارید. ماموریت شما اینه که بفهمید چطور می خواهید هفت دقیقه و نیم اضافی تان را سپری کنید. ماموریت شما اینه که بفهمید چطور می خواهید هفت دقیقه و نیم اضافی تان را سپری کنید. و فکر کنم باید یک کار غیر معمول با آن انجام دهید، چون اینها وقتهای اضافی و جایزه ای است. بهر حال قرار نبود آنرا داشته باشید. حالا، از آنجائیکه من یک طراح بازی هستم، ممکنه پیش خودتون فکر کنید،
Now, because I'm a game designer, you might be thinking to yourself, I know what she wants us to do with those minutes, she wants us to spend them playing games. Now this is a totally reasonable assumption, given that I have made quite a habit of encouraging people to spend more time playing games. For example, in my first TED Talk, I did propose that we should spend 21 billion hours a week, as a planet, playing video games.
می دونم ازمون می خواد که با اون دقیقه ها چکار کنیم، ازمون می خواد که در اون زمان بازی کنیم. حالا این یک نظریۀ کاملا" منطقی است. به توجه به اینکه عادت دارم مردم را به صرف وقت بیشتری برای بازی تشویق کنم. به توجه به اینکه عادت دارم مردم را به صرف وقت بیشتری برای بازی تشویق کنم. بعنوان مثال، در اولین سخنرانی ام در TED، پیشنهاد دادم که ما باید بعنوان یک سیاره، ۲۱ میلیارد ساعت در هفته را به بازی سپری کنیم. پیشنهاد دادم که ما باید بعنوان یک سیاره، ۲۱ میلیارد ساعت در هفته را به بازی سپری کنیم.
Now, 21 billion hours, it's a lot of time. It's so much time, in fact, that the number one unsolicited comment that I have heard from people all over the world since I gave that talk, is this: Jane, games are great and all, but on your deathbed, are you really going to wish you spent more time playing Angry Birds?
حالا، ۲۱ میلیارد ساعت، زمان خیلی زیادی است. زمان زیادی است، در حقیقت، از وقتی که آن سخرانی را انجام دادم، اولین نظریه ناخواسته ای که از مردم سرتاسر دنیا گرفتم، اینه: اولین نظریه ناخواسته ای که از مردم سرتاسر دنیا گرفتم، اینه: جِین، بازی عالیه، ولی وقتی در بستر مرگ هستی، آیا واقعا" آرزو می کنی که کاشکی بیشتر "اَنگری بِردز" را بازی می کردی؟
(Laughter)
این نظریه همه جا گیر شده -- که بازی وقت تلف کردنه
This idea is so pervasive -- that games are a waste of time that we will come to regret -- that I hear it literally everywhere I go. For example, true story: Just a few weeks ago, this cab driver, upon finding out that a friend and I were in town for a game developers' conference, turned around and said -- and I quote -- "I hate games. Waste of life. Imagine getting to the end of your life and regretting all that time."
که ما پشیمان می شویم -- که من این حرفو واقعا" هر جایی که می روم می شنوم. بعنوان مثال، یک داستان واقعی: همین چند هفته پیش، یک راننده تاکسی، وقتی فهمید که من و دوستم برای یک کنفرانس متشکل از طراحان بازی در اینجا هستیم، به عقب برگشت و گفت -- حرفشو نقل قول می کنم -- " من از بازی متنفرم. اتلاف وقته. تصور کن زندگیت رو به اتمامه و افسوس همه اون وقت رو می خوری." " من از بازی متنفرم. اتلاف وقته. تصور کن زندگیت رو به اتمامه و افسوس همه اون وقت رو می خوری."
Now, I want to take this problem seriously. I want games to be a force for good in the world. I don't want gamers to regret the time they spent playing, time that I encouraged them to spend. So I have been thinking about this question a lot lately. When we're on our deathbeds, will we regret the time we spent playing games?
حالا، من می خوام این مسئله را جدی بگیرم. منظورم اینه، مایلم بازی کامپیوتری برای همیشه یک چیز اجباری در دنیا باشد. نمی خوام بازی کنان افسوس زمانی را که صرف بازی کردند، بخورند. زمانی که من آنها را تشویق به صرف آن می کنم. خُب من اخیرا" خیلی در مورد این سوال فکر کردم. وقتی در بستر مرگ هستیم، آیا افسوس زمانی را می خوریم که صرف بازی کردیم؟ وقتی در بستر مرگ هستیم، آیا افسوس زمانی را می خوریم که صرف بازی کردیم؟
Now, this may surprise you, but it turns out there is actually some scientific research on this question. It's true. Hospice workers, the people who take care of us at the end of our lives, recently issued a report on the most frequently expressed regrets that people say when they are literally on their deathbeds. And that's what I want to share with you today -- the top five regrets of the dying.
حالا، این شما را شگفت زده می کنه، اما معلوم می شه که در حقیقت یکسری تحقیقات علمی دربارۀ این سوال انجام می شود. درسته. کارمندان آسایشگاه، کسانی که در آخر عمر از ما نگهداری می کنند، اخیرا" گزارشی را در رابطه با بیشترین افسوسهای بیان شده از طرف مردم منتشر کردند، چیزهایی که مردم وقتی براستی در بستر مرگ هستند، بیان می کنند. و اون چیزی است که مایلم امروز با شما در میان بگذارم -- پنج افسوس بزرگ زمان مرگ.
Number one: I wish I hadn't worked so hard. Number two: I wish I had stayed in touch with my friends. Number three: I wish I had let myself be happier. Number four: I wish I'd had the courage to express my true self. And number five: I wish I'd lived a life true to my dreams, instead of what others expected of me.
شماره یک: ایکاش اونقدر زیاد کار نکرده بودم. شماره دو: کاشکی ارتباطم با دوستانم را حفظ کرده بودم. شماره سه: کاشکی شاد تر می بودم. شماره چهار: کاشکی جرات ابراز واقعیت درونم را داشتم. شماره پنج: کاشکی در راستای آرزوهایم زندگی می کردم، نه برای آنچه مردم ازم انتظار داشتند.
Now, as far as I know, no one ever told one of the hospice workers, "I wish I'd spent more time playing video games," but when I hear these top five regrets of the dying, I can't help but hear five deep human cravings that games actually help us fulfill.
حالا، تا اونجایی که می دونم، هیچ کس تا بحال به کارمندان آسایشگاه نگفته، کاشکی بیشتر بازی کامپیوتری می کردم، ولی وقتی من این پنج افسوس بزرگ زمان مرگ را می شنوم، نمی توانم این پنج تمنای عمیق بشر را نشنیده بگیرم که در حقیقت به کمک بازیهای کامپیوتری موجودیت می گیرد.
For example, I wish I hadn't worked so hard. For many people, this means, I wish I'd spent more time with my family, with my kids when they were growing up. Well, we know that playing games together has tremendous family benefits. A recent study from Brigham Young University School of Family Life reported that parents who spend more time playing video games with their kids have much stronger real-life relationships with them.
بعنوان مثال، ایکاش اونقدر زیاد کار نمی کردم. برای خیلی ها این بدان معنی است که ایکاش وقت بیشتری را صرف خانواده ام می کردم، صرف فرزندانم وقتی داشتند بزرگ می شدند. خُب، ما می دانیم که بازهای دسته جمعی، منفعت عظیمی در خانواده دارد. خُب، ما می دانیم که بازهای دسته جمعی، منفعت عظیمی در خانواده دارد. مطالعه اخیر دانشگاه یانگ در بریگام دانشکدهی زندگی خانوادگی، نشان می دهد والدینی که زمان بیشتری برای انجام بازی کامپیوتری با فرزندانشان سپری می کنند، ارتباط به مراتب قوی تری در زندگی واقعی با آنها دارند.
"I wish I'd stayed in touch with my friends." Hundreds of millions of people use social games like FarmVille or Words With Friends to stay in daily contact with real-life friends and family. A recent study from the University of Michigan showed that these games are incredibly powerful relationship-management tools. They help us stay connected with people in our social network that we would otherwise grow distant from, if we weren't playing games together.
کاشکی ارتباطم با دوستانم را حفظ کرده بودم. خُب، صدها میلیون نفر با استفاده از بازیهای اجتماعی مثل 'فارمویل' (شهر مزرعه ای) یا 'وُردز ویت فرِندز' (سخنی با دوستان) ارتباط روزانه خود را با دوستان و خانواده واقعی حفظ می کنند. مطالعه اخیر[ دانشگاه میشیگان] نشان داده که این بازیها بطور باور نکردنی ابزار قدرتمند حفظ ارتباط هستند. که این بازیها بطور باور نکردنی ابزار قدرتمند حفظ ارتباط هستند. به ما کمک می کنند تا ارتباط خود را با افراد موجود در شبکه اجتماعی مان، حفظ کنیم که در صورتیکه با هم بازی کامپیوتری نمی کردیم، این ارتباط قطع می شد. که در صورتیکه با هم بازی کامپیوتری نمی کردیم، این ارتباط قطع می شد.
"I wish I'd let myself be happier." Well, here I can't help but think of the groundbreaking clinical trials recently conducted at East Carolina University that showed that online games can outperform pharmaceuticals for treating clinical anxiety and depression. Just 30 minutes of online game play a day was enough to create dramatic boosts in mood and long-term increases in happiness.
ایکاش شاد تر می بودم. خُب، اینجا چاره ای جز این ندارم که به آزمایشات کلینیکی پیشگامانه ای که اخیرا" در دانشگاه کارولینای شرقی انجام شده، رجوع کنم که در آنها نشان داده شده که بازیهای آنلاین قادرند عملکرد بهتری نسبت به دارو برای درمان اضطراب و افسردگی بالینی داشته باشند. روزانه فقط ۳۰ دقیقه بازی آنلاین کافیست تا تقویت چشمگیری در حالت روحی ایجاد کرده و باعث افزایش دراز مدت شادمانی شود.
"I wish I'd had the courage to express my true self." Well, avatars are a way to express our true selves, our most heroic, idealized version of who we might become. You can see that in this alter ego portrait by Robbie Cooper of a gamer with his avatar. And Stanford University has been doing research for five years now to document how playing a game with an idealized avatar changes how we think and act in real life, making us more courageous, more ambitious, more committed to our goals.
کاشکی جرات ابراز واقعیت درونم را داشتم. خُب، تجسمات، راهی برای ابراز واقعیت وجودیمان هستند، حالت ایده آل و قهرمانانه از آنچه می توانستیم باشیم. می توانید این حالت را در نقاشی پرتره از 'دیگر خود'، اثر " رابی کوپر" از یک بازیکن و اسطورۀ تجسمی اش مشاهده کنید. دانشگاه استنفورد مدت پنج ساله که مشغول تحقیقاتی است تا ثابت کند بازی با یک شخصیت تجسمی مطلوب، چطور می تواند طرز فکر و عمل ما را در زندگی واقعی تغییر داده، ما را جسور تر، کمال گرا تر، و مقید تر به اهدافمان کند.
"I wish I'd led a life true to my dreams, and not what others expected of me." Are games doing this yet? I'm not sure, so I've left a Super Mario question mark. We're going to come back to this one.
کاشکی در راستای آرزوهایم زندگی می کردم، نه برای آنچه مردم از من انتظار داشتند. آیا بازیها اینکار را تا بحال کرده اند؟ مطمئن نیستم، پس من یک علامت سوال می گذارم، یک علامت سوال بشکل سوپر ماریو. و ما به این قسمت باز خواهیم گشت.
But in the meantime, perhaps you're wondering, who is this game designer to be talking to us about deathbed regrets? And it's true, I've never worked in a hospice, I've never been on my deathbed. But recently I did spend three months in bed, wanting to die. Really wanting to die.
اما در این فاصله، شاید از خود بپرسید، این طراح بازی کامپیوتری کیه که دربارۀ افسوسهای زمان مرگ با ما سخن می گوید؟ این طراح بازی کامپیوتری کیه که دربارۀ افسوسهای زمان مرگ با ما سخن می گوید؟ و درسته، من هیچوقت در یک آسایشگاه کار نکرده ام، من هرگز در بستر مرگ نبوده ام. اما اخیرا" سه ماه را در بستر سپری کردم، میخواستم بمیرم. واقعا میخواستم بمیرم.
Now let me tell you that story. It started two years ago, when I hit my head and got a concussion. The concussion didn't heal properly, and after 30 days, I was left with symptoms like nonstop headaches, nausea, vertigo, memory loss, mental fog. My doctor told me that in order to heal my brain, I had to rest it. So I had to avoid everything that triggered my symptoms. For me that meant no reading, no writing, no video games, no work or email, no running, no alcohol, no caffeine. In other words -- and I think you see where this is going -- no reason to live.
حالا اجازه بدهید داستان را برایتان بگویم. این دو سال پیش شروع شد، وقتی ضربه ای به سرم خورد و ضربه مغزی شدم، ضربه مغزی کاملا" بهبود پیدا نکرد، و بعد از ۳۰ روز من علائمی مثل سر دردهای بی وقفه، حالت تهوع، سرگیجه، فراموشی، آشفتگی روحی داشتم. پزشکم بهم گفت که می بایست به مغزم استراحت داده تا بهبود یابد. پزشکم بهم گفت که می بایست به مغزم استراحت داده تا بهبود یابد. بدین ترتیب، می بایست از هر چیزی که باعث تحریک علائم بیماری ام می شد، خودداری می کردم. این برای من یعنی نخوانم، ننویسم، بازی کامپیوتری نکنم، کاری نکنم، ایمیلی نزنم، ندوم، مشروبات الکلی ننوشم، کافئین مصرف نکنم. به بیان دیگه -- فکر کنم می دانید تا کجا ادامه دارد -- دلیلی برای زندگی نیست.
(Laughter)
البته قرار بود جالب باشه،
Of course it's meant to be funny, but in all seriousness, suicidal ideation is quite common with traumatic brain injuries. It happens to one in three, and it happened to me. My brain started telling me, "Jane, you want to die." It said, "You're never going to get better." It said, "The pain will never end."
اما با تمام جدیت، ایده خودکشی بدنبال صدمات تکان دهندۀ مغزی، خیلی متداوله. اما با تمام جدیت، ایده خودکشی بدنبال صدمات تکان دهندۀ مغزی، خیلی متداوله. از هر سه نفر، یکی دچار آن شده، و برای من اتفاق افتاد. مغزم بهم می گفت، جین، می خواهی بمیری. می گفت، هیچوقت حالت بهتر نمی شه. می گفت، درد هیچوقت تمام نمی شه.
And these voices became so persistent and so persuasive that I started to legitimately fear for my life, which is the time that I said to myself after 34 days -- and I will never forget this moment -- I said, "I am either going to kill myself or I'm going to turn this into a game."
و این صداها آنقدر مداوم و آنقدر قانع کننده شدند که من براستی نگران زندگی ام شدم، و آنموقع بود که بعد از ۳۴ روز بخودم گفتم -- و هیچگاه این لحظه را فراموش نمی کنم -- گفتم، یا خودم را می کُشم یا اینرا به یک بازی کامپیوتری تبدیل می کنم.
Now, why a game? I knew from researching the psychology of games for more than a decade that when we play a game -- and this is in the scientific literature -- we tackle tough challenges with more creativity, more determination, more optimism, and we're more likely to reach out to others for help. I wanted to bring these gamer traits to my real-life challenge, so I created a role-playing recovery game called Jane the Concussion Slayer.
حالا، چرا بازی؟ بدنبال بیش از ده سال تحقیق دربارۀ روانشناسی بازیها، می دانستم که وقتی بازی می کنیم -- و این در ادبیات علمی وجود دارد -- بصورتی خلاقانه تری از پس کشمکش های دشوار بر می آییم، مصمم تر و امیدوار تر بوده، و به احتمال زیادتری از دیگران طلب یاری می کنیم. و من می خواستم این ویژگیهای بازی را در چالش زندگی واقعی ام بگنجانم، بنابراین، یک بازی امدادی همراه با نقش بازی کردن درست کردم با نام "جین، کسی که ضربه مغزی را به هلاکت رساند".
Now this became my new secret identity, and the first thing I did as a slayer was call my twin sister -- I have an identical twin sister named Kelly -- and tell her, "I'm playing a game to heal my brain, and I want you to play with me." This was an easier way to ask for help.
حالا این، هویت مخفی جدید من شده بود، و اولین کاری که بعنوان قاتل انجام دادم این بود که با خواهر دوقلویم تماس گرفتم-- من یک خواهر دوقلوی همسان به اسم کیلی دارم-- و بهش گفتم، من برای بهبود مغزم می خواهم بازی کامپیوتری بکنم، و ازت می خوام باهام بازی کنی. این راه راحت تری برای کمک گرفتن بود.
She became my first ally in the game, my husband Kiyash joined next, and together we identified and battled the bad guys. Now this was anything that could trigger my symptoms and therefore slow down the healing process, things like bright lights and crowded spaces. We also collected and activated power-ups. This was anything I could do on even my worst day to feel just a little bit good, just a little bit productive. Things like cuddling my dog for 10 minutes, or getting out of bed and walking around the block just once.
اون اولین یار من در بازی بود، سپس شوهرم، کیاش، به ما پیوست، و ما با هم یکی شده و با آدم بدها جنگیدیم. حالا این تنها چیزی بود که علائم بیماری من را تحریک کرده و در نتیجه روند بهبود را کاهش می داد، چیزهایی مثل نورهای روشن و جاهای شلوغ. ما همچنین قدرت های فوق العاده (در بازیهای کامپیوتری) را جمع و فعال می کردیم. این تنها کاری بود که حتی در بدترین روزهای بیماری ام قادر به انجام آن بودم تا یک ذره احساس کنم حالم خوبه، فقط یک ذره احساس ثمر بخش بودن بکنم. چیزهایی مثل بغل کردن سگم برای مدت ۱۰ دقیقه، یا اینکه از تخت بیرون آمده و فقط یک دور اطراف خانه بزنم.
Now the game was that simple: Adopt a secret identity, recruit your allies, battle the bad guys, activate the power-ups. But even with a game so simple, within just a couple days of starting to play, that fog of depression and anxiety went away. It just vanished. It felt like a miracle. Now it wasn't a miracle cure for the headaches or the cognitive symptoms. That lasted for more than a year, and it was the hardest year of my life by far. But even when I still had the symptoms, even while I was still in pain, I stopped suffering.
حالا بازی کامپیوتری به همین سادگی بود: یک هویت پنهانی کسب کن، یار جمع کن، با آدم بدها بجنگ، نیروهای قدرت زا را فعال کن. اما فقط با وجود بازیای به این راحتی، و در عرض چند روز که بازی را شروع کردم، اون آشفتگی افسردگی و اضطراب از بین رفت. به همین راحتی ناپدید شد. مثل یک معجزه بود. حالا این یک درمان معجزه اسا برای سر دردها یا علائم شناختی نبود. حالا این یک درمان معجزه اسا برای سر دردها یا علائم شناختی نبود. اون بیشتر از یکسال طول کشید، و سخت ترین سال زندگی ام تا به اونموقع بود. اما حتی زمانی که علائم بیماری هنوز در من وجود داشت، حتی وقتی هنوز درد داشتم، دیگه رنج نمی کشیدم.
Now what happened next with the game surprised me. I put up some blog posts and videos online, explaining how to play. But not everybody has a concussion, obviously, not everyone wants to be "the slayer," so I renamed the game SuperBetter.
آنچه پیرو بازی کامپیوتری رخ داد، من را متعجب کرد. من یکسری وبلاگ و ویدئوهای آنلاین پست کردم و در آنها طریق بازی را شرح دادم. اما بطور وضوح هر آدمی که ضربه مغزی نخورده بود، هر کسی دوست نداشت "قاتل" باشه، بنابراین من نام بازی را به "سوپربِتر" تغییر دادم.
And soon, I started hearing from people all over the world who were adopting their own secret identity, recruiting their own allies, and they were getting "super better," facing challenges like cancer and chronic pain, depression and Crohn's disease. Even people were playing it for terminal diagnoses like ALS. And I could tell from their messages and their videos that the game was helping them in the same ways that it helped me. They talked about feeling stronger and braver. They talked about feeling better understood by their friends and family. And they even talked about feeling happier, even though they were in pain, even though they were tackling the toughest challenge of their lives.
و خیلی زود از مردم سرتاسر دنیا پیام دریافت کردم کسانیکه هویت پنهانی خود را کسب کرده، یاران خود را جمع می کردند، و اوضاع و احوالشان "خیلی بهتر" می شد، وقتی چالشهایی همچون سرطان، دردهای مزمن، افسردگی و ناراحتی های قلبی، گریبانگیر آنها بود. وقتی چالشهایی همچون سرطان، دردهای مزمن، افسردگی و ناراحتی های قلبی، گریبانگیر آنها بود. حتی مردمی که بیماری لاعلاجای مثل اِی اِل اِس(از کار افتادن سیستم عصبی بدن) داشتند بازی می کردند. و من از پیامها و ویدئو هایشان می فهمیدم که بازی کامپیوتری به آنها را هم به همان اندازه کمک میکرد که به من کمک می کرد. که بازی کامپیوتری به آنها را هم به همان اندازه کمک میکرد که به من کمک می کرد. آنها دربارۀ احساس قوی تر و شجاع تر بودن، صحبت می کردند. آنها از اینکه احساس بهتری داشته و دوستان و خانواده شان متوجه این موضوع شدند، صحبت می کردند. و حتی از اینکه خوشحال تر هستند، می گفتند، علی رغم اینکه درد داشتند، هر چند در حال دست و پنجه نرم کردن با سخت ترین چالشهای زندگی شان بودند.
Now at the time, I'm thinking to myself, what is going on here? I mean, how could a game so trivial intervene so powerfully in such serious, and in some cases life-and-death, circumstances? I mean, if it hadn't worked for me, there's no way I would have believed it was possible. Well, it turns out there's some science here, too. Some people get stronger and happier after a traumatic event. And that's what was happening to us.
در این لحظه با خودم فکر می کنم، اینجا چه خبره؟ منظورم اینه که چطور یک بازی به این کم اهمیتی می تونه در شرایط جدی و گاهی مرگ و زندگی، با این قدرت مداخله کند؟ منظورم اینه که اگه برای من موثر نبود، هرگز به ممکن بودن آن باور نداشتم. خُب، اینطور معلومه که یک کمی علم هم در اینجا حضور دارد. بعضی افراد بعد از یک حادثه مصیبت بار، قوی تر و شاد تر می شوند. و این چیزی بود که برای ما اتفاق افتاد.
The game was helping us experience what scientists call post-traumatic growth, which is not something we usually hear about. We usually hear about post-traumatic stress disorder. But scientists now know that a traumatic event doesn't doom us to suffer indefinitely. Instead, we can use it as a springboard to unleash our best qualities and lead happier lives.
بازی کامپیوتری به ما کمک کرد تا آنچه دانشمندان بعنوان تغییرات مثبت روانی پس از سانحه می نامند را تجربه کنیم، چیزی که بندرت درباره اش می شنویم. ما معمولا" درباره ناهنجاری استرسی پس از سانحه می شنویم. اما دانشمندان در حال حاضر می دانند که یک حادثه دردناک باعث رنج ابدی ما نمی شود. در عوض، می توانیم از آن بعنوان سکوی پرش استفاده کرده تا بهترین خصوصیات خود را بروز داده و زندگی شادتری بگذرانیم.
Here are the top five things that people with post-traumatic growth say: "My priorities have changed." "I'm not afraid to do what makes me happy." "I feel closer to my friends and family." "I understand myself better. I know who I really am now." "I have a new sense of meaning and purpose in my life." "I'm better able to focus on my goals and dreams."
این پنج مورد اولیه ای است که افراد دارای تغییرات مثبت روانی پس از سانحه می گویند: این پنج مورد اولیه ای است که افراد دارای تغییرات مثبت روانی پس از سانحه می گویند: اولویت های من تغییر کرده است. از انجام کاری که باعث خوشحالی ام می شود، هراسی ندارم. احساس نزدیکی بیشتری به دوستان و خانواده ام می کنم. درک بهتری از خودم دارم. الآن می فهمم که واقعا" کی هستم. حس تازهای از معنی و هدف در زندگی ام دارم. بهتر می توانم روی اهداف و آرزوهایم تمرکز کنم.
Now, does this sound familiar? It should, because the top five traits of post-traumatic growth are essentially the direct opposite of the top five regrets of the dying. Now this is interesting, right? It seems that somehow, a traumatic event can unlock our ability to lead a life with fewer regrets.
حالا، این بنظر آشنا نمیآید؟ باید اینطور باشه، چون پنج ویژگی نقاهت یا تغییرات مثبت روانی پس از سانحه، اساسا" درست بر خلاف پنج مورد اولیه افسوس زمان مرگ هستند. حالا جالبه، اینطور نیست؟ بنظر می یاد که یک حادثه دردآور، به نوعی باعث توانا شدن ما در گذران زندگیای همراه با افسوسهای کمتر میشود.
But how does it work? How do you get from trauma to growth? Or better yet, is there a way to get all the benefits of post-traumatic growth without the trauma, without having to hit your head in the first place? That would be good, right?
اما چطور اینکار انجام می شود؟ چطور شما از آسیب روحی به حالت بهبودی می رسید؟ یا اینطور بگم، راهی هست تا همه مزایای دوران تغییرات مثبت روانی پس از سانحه را بدون ناراحتی، بدون اینکه مجبور باشید در ابتدا ضربه ای به سر خود وارد کنید را داشته باشیم؟ خوبه، اینطور نیست؟
I wanted to understand the phenomenon better, so I devoured the scientific literature, and here's what I learned. There are four kinds of strength, or resilience, that contribute to post-traumatic growth, and there are scientifically validated activities that you can do every day to build up these four kinds of resilience, and you don't need a trauma to do it.
می خواستم این پدیده را بهتر درک کنم، بنابراین ادبیات علمی را بلعیدم و این چیزی است که یاد گرفتم. چهار نوع نقطه قوت، یا انعطاف پذیری٬ در رابطه با تغییرات مثبت روانی پس از سانحه وجود دارد، و فعالیتهایی هستند که از لحاظ علمی ثابت شده و شما با انجام روزانه آنها می توانید این چهار نوع انعطاف پذیری را تقویت کنید، و برای انجام آنها نیازی به درد و ناراحتی ندارید.
I could tell you what these four types of strength are, but I'd rather you experience them firsthand. I'd rather we all start building them up together right now. Here's what we're going to do. We'll play a quick game together. This is where you earn the seven and a half minutes of bonus life that I promised you earlier. All you have to do is successfully complete the first four SuperBetter quests. And I feel like you can do it. I have confidence in you.
حالا می توانم این چهار نوع نقطه قوت را به شما بگویم، اما ترجیح می دهم ابتدا آنها را تجربه کنید. مایلم همین الآن، همه باهم آنها را بسازیم. خُب این کاری است که باید انجام دهیم. یک بازی سریع با هم انجام می دهیم. این جایی است که اون هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی را که اول بهتون قول دادم، بدست می آورید. این جایی است که اون هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی را که اول بهتون قول دادم، بدست می آورید. همه کاری که باید انجام دهید اینه که چهار ماموریت اولیه سوپربِتر را با موفقیت پشت سر بگذارید. همه کاری که باید انجام دهید اینه که چهار ماموریت اولیه سوپربِتر را با موفقیت پشت سر بگذارید. و فکر کنم بتوانید انجام دهید. به شما اطمینان دارم.
So, everybody ready? This is your first quest. Here we go. Pick one: Stand up and take three steps, or make your hands into fists, raise them over your head as high as you can for five seconds, go! All right, I like the people doing both. You are overachievers. Very good.
خُب، همه حاضرند؟ این اولین ماموریت شماست. شروع می کنیم. یکی را انتخاب کنید: بلند شوید و سه قدم بردارید، یا دستهای خود را مشت کرده، آنها را بالا سرتان ببرید تا جایی که می توانید برای مدت پنج ثانیه. شروع! خیلی خوبه، اونهایی را که هر دو را انجام دادند، دوست دارم. شما بیشتر بدنبال پیروزی هستید. خیلی خوبه. ( خنده حاضرین)
(Laughter)
همگی عالیه. این بهبودِ سریعِ فیزیکی بعلاوه یک (۱+) است،
Well done, everyone. That is worth +1 physical resilience, which means that your body can withstand more stress and heal itself faster. We know from the research that the number one thing you can do to boost your physical resilience is to not sit still. That's all it takes. Every single second that you are not sitting still, you are actively improving the health of your heart, and your lungs and brains.
یعنی بدن شما تحمل استرس بیشتر را داشته و قادر است سریعتر خود را بهبود ببخشد. بدنبال تحقیقات موجود، ما در حال حاضر می دانیم که اولین کاری که برای تقویت انعطاف پذیری جسمی خود می توانید انجام دهید اینه که بی حرکت ننشینید. همش همینه. هر یک ثانیه ای که بدون تحرک نباشید، در حال تقویت سلامت قلب، ریه ها و ومغز خود بطور فعالانه هستید. در حال تقویت سلامت قلب، ریه ها و ومغز خود بطور فعالانه هستید.
Everybody ready for your next quest? I want you to snap your fingers exactly 50 times, or count backwards from 100 by seven, like this: 100, 93... Go!
همه برای ماموریت بعدی حاضرند؟ از شما می خوام که دقیقا" ۵۰ بار بشکن بزنید، یا از شماره ۱۰۰، هفت تا هفت تا برعکس بشمارید، مثل این: ۱۰۰، ۹۳،... شروع!
(Snapping)
(صدای بشکن زدن)
Don't give up.
ولش نکنید!
(Snapping)
(صدای بشکن زدن)
Don't let the people counting down from 100 interfere with your counting to 50.
نزارید دیگران شمارش معکوس از ۱۰۰ را بکنند با شمردن تا ۵۰، مانع کار آنها شوید.
(Snapping)
(خنده حاضرین)
(Laughter)
Nice. Wow. That's the first time I've ever seen that. Bonus physical resilience. Well done, everyone. Now that's worth +1 mental resilience, which means you have more mental focus, more discipline, determination and willpower. We know from the scientific research that willpower actually works like a muscle. It gets stronger the more you exercise it. So tackling a tiny challenge without giving up, even one as absurd as snapping your fingers exactly 50 times or counting backwards from 100 by seven is actually a scientifically validated way to boost your willpower.
خوبه. عالیه.این اولین باری است که اینرا می بینم. انعطاف پذیری جسمی مضاعف. همگی عالیه. حالا ارزش اینکار از لحاظ انعطاف پذیری روانی، بعلاوه یک (۱+) است، یعنی شما تمرکز فکری بیشتر، انضباط، ثبات و ارادۀ بیشتری دارید. یعنی شما تمرکز فکری بیشتر، انضباط، ثبات و ارادۀ بیشتری دارید. ما بدنبال تحقیقات علمی می دانیم که اراده در واقع همانند یک عضله کار می کند. ما بدنبال تحقیقات علمی می دانیم که اراده در واقع همانند یک عضله کار می کند. هر چه بیشتر آنرا ورزش دهید، قوی تر می شود. بنابراین از پس یک کار سخت کوچولو بر آمدن بدون اینکه جا بزنیم، حتی چیزی به مسخرگی دقیقا" ۵۰ بار بشکن زدن یا شمارش معکوس از ۱۰۰، هفت تا هفت تا در حقیقت از لحاظ علمی برای تقویت نیروی اراده شما ثابت شده است.
So good job. Quest number three. Pick one: Because of the room, fate's really determined this for you, but here are the two options. If you're inside, find a window and look out of it. If you're outside, find a window and look in. Or do a quick YouTube or Google image search for "baby [your favorite animal.]"
پس کارتون عالی بود. ماموریت شماره سه. یکی را انتخاب کنید: چون ما در حال حاضر در این سالن هستیم تقدیر براستی راه دیگری برایمان نگذاشته، اما دو انتخاب وجود دارد. اگر در داخل هستید، پنجره ای پیدا کرده و به بیرون نگاه کنید، اگر بیرون هستید، پنجره ای پیدا و به داخل نگاه کنید. یا بسرعت از طریق گوگل یا یوتیوب، تصویر "بچۀ [حیوان مورد علاقه تان] " را جستجو کنید. یا بسرعت از طریق گوگل یا یوتیوب، تصویر "بچۀ [حیوان مورد علاقه تان] " را جستجو کنید.
Do it on your phones, or just shout out some baby animals, and I'll put them on the screen. So, what do we want to see? Sloth, giraffe, elephant, snake. Okay, let's see what we got. Baby dolphin and baby llamas. Everybody look. Got that? Okay, one more. Baby elephant.
الآن اینکار را می توانید با تلفنتان انجام دهید، یا می توانید اسم بچۀ یک حیوان را بلند بگویید، من می خواهم چند تایی پیدا کرده وبرای خودمان روی پرده بگذارم. خُب، چی دوست دارید ببینید؟ اسلات (نوعی پستاندار در آمریکای جنوبی)، زرافه، فیل، مار. باشه. ببینیم چی داریم. بچه دلفین و بچه لاما. همه نگاه کنید. فهمیدید؟ باشه، یکی دیگه. بچه فیل.
(Audience) Oh!
We're clapping for that? That's amazing.
ما داریم براش دست می زنیم؟ فوق العادست.
(Laughter)
All right, what we're just feeling there is plus-one emotional resilience, which means you have the ability to provoke powerful, positive emotions like curiosity or love, which we feel looking at baby animals, when you need them most.
خیلی خوب، چیزی که ما درست در آن حالت احساس کردیم انعطاف پذیری احساسی بعلاوه یک (۱+) است، یعنی اینکه شما قادرید احساسات مثبت مثل کنجکاوی یا عشق را برانگیزید، یعنی اینکه شما قادرید احساسات مثبت مثل کنجکاوی یا عشق را برانگیزید، این حس را وقتی داریم که به بچه حیوانات نگاه می کنیم، وقتی به آنها بیش از اندازه نیاز داریم.
Here's a secret from the scientific literature for you. If you can manage to experience three positive emotions for every one negative emotion over the course of an hour, a day, a week, you dramatically improve your health and your ability to successfully tackle any problem you're facing. And this is called the three-to-one positive emotion ratio. It's my favorite SuperBetter trick, so keep it up.
و اینجا برای شما رازی از ادبیات علمی است. اگر بطریقی بتوانید برای هر حس منفی، سه حس مثبت را در طول یکساعت، یک روز، یا یک هفته تجربه کنید، شما بطور خارق العاده ای، سلامتی و توانایی برخورد موفقیت آمیز با هر مشکلی که با آن روبرو هستید را تقویت می بخشید. سلامتی و توانایی برخورد موفقیت آمیز با هر مشکلی که با آن روبرو هستید را تقویت می بخشید. و نام آن میزان سه- به- یک حس مثبت است. اون کلک سوپربِتر مورد علاقه منه، پس ادامه دهید.
All right, pick one, last quest: Shake someone's hand for six seconds, or send someone a quick thank you by text, email, Facebook or Twitter. Go!
خیلی خوب، یک را انتخاب کنید، ماموریت آخر: با کسی برای مدت ۶ ثانیه دست دهید، یا یک تشکر کوتاه برای کسی بفرستید از طریق پیام کوتاه، فیسبوک، یا تویتر. شروع!
(Chatting)
(صدای گفتگو)
Looking good, looking good. Nice, nice. Keep it up. I love it! All right, everybody, that is +1 social resilience, which means you actually get more strength from your friends, your neighbors, your family, your community. Now, a great way to boost social resilience is gratitude. Touch is even better.
بنظر خوب می یاد، خوبه. خوبه، خوبه. ادامه دهید. عالیه! خیلی خُب، همه دقت کنید، این انعطاف پذیری اجتماعی بعلاوه یک (۱+) است، یعنی شما در واقع انرژی بیشتری از دوستانتان، همسایگان، خانواده و جامعه خود می گیرید. حالا، یک راه عالی برای تقویت بهبود اجتماعی، حس قدردانی است. لمس کردن، بهتر هم هست.
Here's one more secret for you: Shaking someone's hand for six seconds dramatically raises the level of oxytocin in your bloodstream, now that's the trust hormone. That means that all of you who just shook hands are biochemically primed to like and want to help each other. This will linger during the break, so take advantage of the networking opportunities.
یک راز دیگه برای شما: دست دادن با کسی برای شش ثانیه بطور شگفت انگیزی، میزان اکسی توسین خون شما بالا می برد، این هورمون اعتماد است. یعنی همه شمایی که همین حالا دست دادید از لحاظ بیوشیمیایی آماده دوست داشتن بوده و تمایل به کمک بیکدیگر را دارید. اینکار بیرون از جلسه در زمان وقت استراحت طولانی تر خواهد بود، پس از موقعیتهای ارتباطی نهایت استفاده را ببرید.
(Laughter)
(خنده حاضرین)
Well, you have successfully completed your four quests, let's see if I've successfully completed my mission to give you seven and a half minutes of bonus life. Now I get to share one more little bit of science with you. It turns out that people who regularly boost these four types of resilience -- physical, mental, emotional and social -- live 10 years longer than everyone else. So this is true. If you are regularly achieving the three-to-one positive emotion ratio, if you are never sitting still for more than an hour at a time, if you are reaching out to one person you care about every single day, if you are tackling tiny goals to boost your willpower, you will live 10 years longer than everyone else, and here's where that math I showed you earlier comes in.
خُب، شما چهار ماموریت خود را بصورت موفقیت آمیزی به اتمام رساندید، پس بیایید ببینیم آیا من ماموریت خودم را در دادن هفت دقیقه و نیم وقت اضافی زندگی به شما، با موفقیت انجام دادم. پس بیایید ببینیم آیا من ماموریت خودم را در دادن هفت دقیقه و نیم وقت اضافی زندگی به شما، با موفقیت انجام دادم. و اینجا مایلم یک کوچولوی دیگه از علم را با شما در میان بگذارم. اینطور معلومه که افرادی که بطور دائم این چهار نوع انعطاف پذیری را تقویت می کنند، -- جسمی، روحی، احساسی و اجتماعی -- نسبت به بقیه، ده سال بیشتر عمر می کنند. بدین ترتیب این حقیقته. اگر بطور منظم به میزان سه- به- یک دست بیابید، اگر بطور منظم به میزان سه- به- یک دست بیابید، اگر هیچوقت برای بیش از یکساعت بطور ساکن ننشینید، اگر هر روز با کسی که دوستش دارید، تماس داشته باشید، اگر به اهداف کوچکی برای تقویت اراده خود، بپردازید، شما ده سال بیش از دیگران عمر خواهید کرد، و اینجا ریاضیاتی که در ابتدا به شما نشان دادم، وارد بحث می شه.
So, the average life expectancy in the U.S. and the U.K. is 78.1 years, but we know from more than 1,000 peer-reviewed scientific studies that you can add 10 years of life by boosting your four types of resilience. So every single year that you are boosting your four types of resilience, you're actually earning .128 more years of life or 46 more days of life, or 67,298 more minutes of life, which means every single day, you are earning 184 minutes of life, or every single hour that you are boosting your four types of resilience, like we just did together, you are earning 7.68245837 more minutes of life.
بدین ترتیب، میانگین طول عمر درآمریکا و انگلیس، ۷۸/۱ است، ولی ما بر اساس بیش از ۱۰۰۰ مطالعه علمی که مروری دقیق بر آنها شده، می دانیم که شما می توانید با تقویت چهار حالت انعطاف پذیری خود، ده سال به عمرتان اضافه کنید. می دانیم که شما می توانید با تقویت چهار حالت انعطاف پذیری خود، ده سال به عمرتان اضافه کنید. پس هر یکسالی که شما چهار حالت انعطاف پذیری خود را تقویت می کنید، پس هر یکسالی که شما چهار حالت انعطاف پذیری خود را تقویت می کنید، به سالهای خود اضافه می کنید. ۱۲۸ سال زندگی بیشتر، یا ۴۶ روز زندگی بیشتر، یا ۶۷,۲۹۸ دقیقه زندگی بیشتر، بدین معنی که هر یک روز، شما ۱۸۴ دقیقه زندگی کسب می کنید، یا هر یک ساعت که چهار حالت انعطاف پذیری خود را تقویت می کنید، مثل همین که الآن انجام دادیم، ۷/۶۸۲۴۵۸۳۷ دقیقه بیشتر در زندگی کسب کردید. مثل همین که الآن انجام دادیم، ۷/۶۸۲۴۵۸۳۷ دقیقه بیشتر در زندگی کسب کردید.
Congratulations, those seven and a half minutes are all yours. You totally earned them.
تبریک میگم، همۀ اون هفت دقیقه و نیم مال شماست. شما همه آن را کسب کردید. تبریک میگم، همۀ اون هفت دقیقه و نیم مال شماست. شما همه آن را کسب کردید.
Yeah!
(تشویق حاضرین)
(Applause)
آره! شگفت انگیزه.
Awesome. Wait, wait, wait. You still have your special mission, your secret mission. How are you going to spend these minutes of bonus life?
صبر کنید، صبر کنید، صبر کنید. هنوز ماموریت مخصوص شما مانده، ماموریت مخفی شما. چطور می خواهید این هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی را سپری کنید؟
Well, here's my suggestion.
چطور می خواهید این هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی را سپری کنید؟
These seven and a half bonus minutes are kind of like genie's wishes. You can use your first wish to wish for a million more wishes. Pretty clever, right? So, if you spend these seven and a half minutes today doing something that makes you happy, or that gets you physically active, or puts you in touch with someone you care about, or even just tackling a tiny challenge, you're going to boost your resilience, so you're going to earn more minutes.
خُب، این پیشنهاد منه. این هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی، یک جورایی مثل آرزوهای جینی است. می توانید از آرزوی اول خود استفاده کرده و میلیونها آرزوی دیگر بکنید. خیلی زیرکانه است، درسته؟ بدین ترتیب، اگر امروز این هفت دقیقه و نیم اضافی زندگی را به کاری بپردازید که شما را خوشحال کنه، یا شما را از لحاظ جسمی به تحرک وا داره، یا ارتباط شما را با کسی که دوستش دارید برقرار کنه، یا حتی فقط یک کار کوچک را انجام بده، شما انعطاف پذیری خود را تقویت خواهید بخشید، بنابراین دقایق بیشتری کسب خواهید کرد.
And the good news is, you can keep going like that. Every hour of the day, every day of your life, all the way to your deathbed, which will now be 10 years later than it would have otherwise. And when you get there, more than likely, you will not have any of those top five regrets, because you will have built up the strength and resilience to lead a life truer to your dreams. And with 10 extra years, you might even have enough time to play a few more games.
و خبر خوب اینه که می توانید به اینکار ادامه دهید. هر ساعت روز، هر روز زندگی تان، همینطوری تا زمان مرگ، که در حال حاضر، ۱۰ سال دیر تر از آنچه قبلا" بود، خواهد شد. و وقتی به آنجا رسیدید، به احتمال زیاد، شما دیگر اون پنج افسوس را نخواهید داشت، چون شما توانایی و انعطاف پذیری را برای یک زندگی حقیقی تر در جهت آرزوهایتان، تقویت بخشیدید. و با ۱۰ سال زندگی اضافه تر، احتمالا" وقت کافی دارید تا چند تایی بازی کامپیوتری بیشتر انجام دهید.
Thank you.
سپاسگزارم.
(Applause)
(تشویق حاضرین)