Here's my thing. Hold on. There I go. Hey. I want to start today -- talk about the structure of a polypeptide.
می خواهم امروز با -- اینجا است .. صبر کنید ، آها درست شد خوب، می خواهم امروز با بحث درباره ساختار پلی پپتید شروع کنم (خنده)
(Laughter)
I get a lot of people asking me, in terms of "Lost," you know, "What the hell's that island?" You know, it's usually followed by, "No, seriously, what the hell is that island?"
می دانید، خیلی از مردم درباره لاست از من سوال می کنند و می پرسند «این جزیره دیگر چه کوفتیه؟» معمولا این سوال با این سوال این طور ادامه داده می شود که «نه ، جدا این جزیره چه کوفتیه؟»
Why so many mysteries? What is it about mystery that I seem to be drawn to? And I was thinking about this, what to talk about at TED. When I talked to the kind rep from TED, and I said, "Listen, you know, what should I talk about?" He said, "Don't worry about it. Just be profound."
(خنده) چرا این همه رمز و راز در آن وجود دارد؟ درباره رازی که به نظر می رسد من قصد ترسیم آن را داشته ام چه می شود گفت؟ داشتم فکر می کردم در کنفرانس تد راجع چه موضوعی صحبت کنم وقتی با یکی از نمایندگهان مهربان تد صحبت می کردم از او پرسیدم «هی، می دونی من باید در باره چی حرف بزنم؟» او جواب داد«نگران نباش، فقط موضوعی عمیق و ژرف باشد»
(Laughter)
(خنده ) خوب راستش این باعث آرامش عمیقی برای من شد
And I took enormous comfort in that. So thank you, if you're here.
پس اگر اینجا هستی ازت ممنونم
I was trying to think, what do I talk about? Good question. Why do I do so much stuff that involves mystery? And I started trying to figure it out. And I started thinking about why do I do any of what I do, and I started thinking about my grandfather. I loved my grandfather. Harry Kelvin was his name, my mother's father. He died in 1986. He was an amazing guy. And one of the reasons he was amazing: After World War II, he began an electronics company. He started selling surplus parts, kits, to schools and stuff. So he had this incredible curiosity. As a kid, I saw him come over to me with radios and telephones and all sorts of things. And he'd open them up, he'd unscrew them and reveal the inner workings -- which many of us, I'm sure, take for granted. But it's an amazing gift to give a kid. To open up this thing and show how it works and why it works and what it is. He was the ultimate deconstructor, in many ways. And my grandfather was a kind of guy who would not only take things apart, but he got me interested in all sorts of different odd crafts, like, you know, printing, like the letter press. I'm obsessed with printing. I'm obsessed with silk-screening and bookbinding and box making. When I was a kid, I was always, like, taking apart boxes and stuff.
سعی کردم ببینم راجع به چی باید حرف بزنم؟ این سوال خیلی خوبیه چرا این قدر در کارهای من رمز و راز وجود دارد؟ و سعی کردم ببینم واقعا علتش چی است. پس شروع کردم به فکر کردن در باره اینکه چرا هرکدام از کارهایی را که انجام می دهم را واقعا انجام می دهم؟ و شروع به فکر کردن در باره پدر بزرگم کردم من عاشق پدربزرگم بودم، اسمش هری کلوین بود او پدر مادرم بود و در 1986 فوت کرد. مرد فوق العاده ای بود و یکی از دلایل فوق العاده بودنش این بود که بعد از جنگ جهانی دوم او یک شرکت الکترونیکی راه انداخت و کارش را با فروش قطعات و کیت ها به مدرسه ها و جاهای دیگر شروع کرد خوب او کنجکاوی غیر قابل توصیفی داشت و وقتی بچه بودم او رادیو ، تلفن و چیزهایی از این قبیل را پیشم می آورد و آنها را باز می کرد، دل و روده آنها را بیرون می ریخت و طرز کار آنها را معلوم می کرد که مطمئنم برای بسیاری از ما چندان جالب نیست اما هدیه ای جذاب برای یک بچه به شمار می رود که آنها را باز کنی و به او نشان دهی که آنها چطورکار می کنند و چرا اینگونه کار می کنند و اصلا چی هستند او از بسیاری از جهات یک ساختار شکن بود و پدر بزرگم البته از جمله آدم هایی بود که فقط به جدا کردن اشیا بسنده نمی کرد بلکه او مرا به کارهای عجیب و غریب دیگری هم علاقمند کرد کارهایی مانند چاپ و درست کردن پاکت نامه من, معتاد به چاپ شده بودم غرق ساختن صفحه های ابریشمی، جلد کتاب و جعبه می شدم وقتی بچه بودم ، همیشه دوست داشتم جعبه ها و چیزهای دیگر را باز کنم
And last night in the hotel, I took apart the Kleenex box. I was just looking at it. And I'm telling you --
و دیشب در هتل هم جعبه دستمال کاغذی را از هم باز کردم من فقط داشتم بهش نگاه می کردم و بهتون می گم...(خنده) واقعا چیز قشنگیه
(Laughter)
It's a beautiful thing. I swear to God. I mean, when you look at the box and you sort of see how it works. Rives is here, and I met him years ago at a book fair; he does pop-up books. And I'm obsessed with engineering of paper. The scoring of it, the printing of it, where the thing gets glued, the registration marks for the ink. I just love boxes. My grandfather was the guy who kind of got me into all sorts of these things. He would also supply me with tools. He was this amazing encourager -- this patron, sort of, to make stuff. And he got me a Super 8 camera when I was 10 years old. And in 1976, that was sort of an anomaly, to be a 10-year-old kid that had access to a camera. And you know, he was so generous; I couldn't believe it. He wasn't doing it entirely without some manipulation. I mean, I would call him, and I'd be like, "Listen, Grandpa, I really need this camera. You don't understand. This is, like, I want to make movies. I'll get invited to TED one day --"
به خدا قسم. منظورم این است که وقتی به جعبه نگاه می کنید و معلوم مي شود که چطوری کار می کند ریوز اینجا حضور دارد و من چند سال پیش او را در یک نمایشگاه کتاب دیدم. او کتاب های برجسته نما می سازد و من درگیر این موضوع بودم, مثل یک مهندس کاغذ اما اینطوری که تا زدن، چاپ و محل چسب زدن آنها را بررسی می کردم می دانید جایی که علامت تجاری ثبت می شود. من عاشق جعبه ها هستم و پدر بزرگم نیز از آن آدم هایی بود که می دانید مرا درگیر همه این جور مسایل می کرد او همچنین ابزارهای این علاقه را برای من فراهم می آورد او مشوق بی نظیری بود -- یک جور پشتیبان برای ساختن این چیزها و وقتی 10 سالم بود برایم یک دوربین سوپر 8 خرید و در سال 1976 این موضوع کمی غیر عادی بود که یک بچه 10 ساله به دوربین دسترسی داشته باشد و می دانید او خیلی بخشنده بود به حدی که نمی توانم باور کنم البته او این کارها را بدون هیچ تلاشی از سوی من هم انجام نمی داد منظورم این است من او را صدا می کردم و مثلا می گفتم گوش کن پدربزرگ، من واقعا این دوربین را می خواهم تو الان متوجه نیستی این مثل این می مونه که می دونی من می خواهم فیلم بسازم و یک روز کنفرانس تد از من دعوت می کند-- (خنده)
(Laughter)
And, you know, my grandmother was the greatest. Because she'd be like, you know -- she'd get on the phone. She'd be like, "Harry, it's better than the drugs. She was fantastic. So I found myself getting this stuff, thanks to her assist, and suddenly, you know, I had a synthesizer when I was 14 years old -- this kind of stuff. And it let me make things, which, to me, was sort of the dream. He sort of humored my obsession to other things too, like magic. The thing is, we'd go to this magic store in New York City called Lou Tannen's Magic. It was this great magic store. It was a crappy little building in Midtown, but you'd be in the elevator, the elevator would open -- there'd be this little, small magic store. You'd be in the magic store. And it was a magical place. So I got all these magic tricks. Here. I'll show you. This is the kind of thing. So it would be like, you know. Which is good, but now I can't move. Now, I have to do the rest of the thing like this. I'm like, "Oh, wow. Look at my computer over there!"
و می دانید مادربزگ من حتی از او هم عالی تر بود چونکه مثلا اون تلفن را بر می داشت و می گفت هری، این کار بهتر از اینه که معتاد بشه او باید این کار را انجام بدهد.... او فوق العاده بود (خنده) خوب بدین ترتیب می دیدم که وسایل را به دست آوردم البته به لطف او و ناگهان می دانید وقتی 14 ساله بودم دیدم که یک سینتی سایزر دارم -- و از این جور چیزها و این مرا قادر می ساخت که چیزهایی بسازم که برای من نوعی رویا به شمار می رفت او به نوعی توجه مرا به چیزهای دیگری هم جلب کرد چیزهای مثل شعبده بازی و جادو چیزی که باعث شد ما به فروشگاه لوازم شعبده بازی در شهر نیویورک بریم فروشگاهی به نام لو تانن مجیک این یک فروشگاه فوق العاده بود یک ساختمان کوچک در مرکز شهر اما شما باید وارد یک آسانسور می شدید و درهای آسانسور درست در وسط این فروشگاه کوچک باز می شد و شما وسط فروشگاه بودید و اونجا واقعا یک مکان جادویی بود خوب من هم همه این حقه های جادویی را از آنجا گرفتم . بگذارید بهتون نشون بدم چیزهایی مثل این، خوب چیزی شبیه ، می دونید درسته؟ خیلی جالبه فقط مشکلش اینه که دیگه نمی تونم دستم را تکون بدم خوب، الان باید این کار را بکنم، بخش بعدی کار، اینه که او وای کامپیوترم را اونجا ببینید! (خنده) به هر حال، یکی از چیزهایی که من از آن فروشگاه خریدم این بود
(Laughter)
So one of the things that I bought at the magic store was this: Tannen's Mystery Magic Box. The premise behind the Mystery Magic Box was the following: 15 dollars buys you 50 dollars worth of magic. Which is a savings.
جعبه جادویی تنن پشت جعبه این را نوشته بود که با 15 دلار ، شعبده ای به ارزش 50 دلار بخرید که پس انداز خوبی بود (خنده)
(Laughter)
من این جعبه را چند دهه قبل خریدم و اصلا هم شوخی نمی کنم
Now, I bought this decades ago and I'm not kidding. If you look at this, you'll see it's never been opened. But I've had this forever. Now, I was looking at this, it was in my office, as it always is, on the shelf, and I was thinking, why have I not opened this? And why have I kept it? Because I'm not a pack rat. I don't keep everything, but for some reason I haven't opened this box. And I felt like there was a key to this, somehow, in talking about something at TED that I haven't discussed before, and bored people elsewhere. So I thought, maybe there's something with this. And there was this giant question mark. I love the design, for what it's worth, of this thing. And I started thinking, why haven't I opened it?
اگر به این نگاه کنید می بینید که این جعبه هیچ وقت باز نشده است اما این را همیشه نگاه داشتم و همیشه به این نگاه میکردم اون را در دفترم و روی یک قفسه گذاشته ام و همیشه فکر می کنم که چرا آن را باز نکرده ام؟ و چرا اصلا نگاهش داشتم ؟ چون من از این جور آدم هایی نیستم که همه چیزها را نگاه می دارند اما به دلایلی من این جعبه را باز نکردم و من فکر می کنم این یک جورایی کلید ماجرایی است که می خواهم در تد در باره اش حرف بزنم و تا حالا درباره آن صحبت نکرده ام و برای افرادی بیرون از اینجا شاید خسته کننده باشد خوب من فکر کردم که شاید چیزی درباره این جعبه وجود داشته باشد و راجع به آن فکر کردم و اینجا این علامت سوال بسیار بزرگ وجود داشت. من طراحی را دوست دارم و از اینکه ارزشش به همین چیزها است . و باز هم فکر کردم که چرا من این جعبه را باز نکرده ام و متوجه شدم که هیچگاه در آن را باز نکرده ام به خاطر اینکه نماینگر چیز بسیار مهمی برای من بوده است
And I realized that I haven't opened it because it represents something important -- to me. It represents my grandfather. Am I allowed to cry at TED? Because -- no, I'm not going to cry.
این جعبه پدربزرگم را به یاد می آورد من می توانم در تد گریه کنم؟ چون -- نه نمی خواهم گریه کنم اما --- ( خنده)
(Laughter)
But --
(Laughter)
The thing is that it represents infinite possibility. It represents hope. It represents potential. And what I love about this box, and what I realize I sort of do in whatever it is that I do, is I find myself drawn to infinite possibility, that sense of potential. And I realize that mystery is the catalyst for imagination. Now, it's not the most ground-breaking idea, but when I started to think that maybe there are times when mystery is more important than knowledge. I started getting interested in this.
-- موضوع اینه که این جعبه امکانات بی نهایتی را ارایه می کند این نماینگر امید و نماینگر پتانسیل ها است و چیزی که در باره این جعبه دوست دارم و چیزی که فکر می کنم به نوعی در هر کاری که می کنم به گونه ای حضور دارد این است که خودم را درگیر ترسبم احتمالات نا متناهی می کنم ، اینکه چه امکانات بالقوه ای وجود دارد و به این نتیجه رسیدم که رازها و اسرار شتاب دهنده تخیلات هستند حالا این مساله ایده خیلی پیشگامانه ای نیست اما زمانی که به این موضوع فکر می کردم که شاید زمان هایی بوده است که اسرار و رازها اهمیتشان حتی از دانش هم بیشتر بوده باشد کم کم شروع کردم به علاقمند شدن به این موضوع و اینطور بود که شروع به فکر کردن درباره سریال لاست (گمشدگان) کردم و چیزهایی که در آن انجام داده بودیم
And so I started thinking about "Lost" and the stuff that we do, and I realized, oh my God, mystery boxes are everywhere in what I do! In the creation of "Lost," Damon Lindelof and I, who created the show with me, we were basically tasked with creating this series that we had very little time to do. We had 11 and a half weeks to write it, cast it, crew it, shoot it, cut it, post it, turn in a two-hour pilot. So it was not a lot of time. And that sense of possibility -- what could this thing be? There was no time to develop it. I'm sure you're all familiar with people who tell you what you can't do and what you should change. There was no time for that, which is kind of amazing. And so we did this show, and for those of you who haven't seen it, or don't know it, I can show you one little clip from the pilot, just to show you some stuff that we did.
و به این نتیجه رسیدم که او خدای من، این جعبه های اسرار آمیز در هر کاری که من می کنم حضور دارند البته هر بار به روشی و شکلی-- در خلق گمشدگان، دامون لیندالف که این برنامه را به همراه من خلق کرد و من، درگیر کارهای اساسی مورد نیاز برای تهیه این سریال بودیم و وقت بسیار کمی برای انجام همه آن کارها داشتیم. ما درکل 11 و نیم هفته وقت داشتیم تا متن را بنویسیم ،بازیگران را انتخاب کنیم ، تصویر برداری کنیم، ویرایش آن را انجام دهیم و در نهایت آن را تبدیل به یک قسمت اول 2 ساعت و نیمه کنیم بنابراین وقت زیادی در اختیار ما نبودو خوب باید با آن حس مکانات بالقوه چه کار می کردیم زمان زیادی برای توسعه دادن داستان در اختیار نداشتیم من مطمئنم که همه شما مردمانی را می شناسید که دایم به شما می گویند، که چه کارهایی را نمی توانید انجام دهید و چه چیزهایی را باید تغییر دهید و اینکه وقت کافی برای انجام کارها نیست ، که یک جورهایی شگفت انگیز هستند و خوب ما این نمایش را آماده کردیم، برای آنهایی که آن را ندیده اند یا نمی شناسنش، می توانم یک بخشی از قسمت اول را برایتون نمایش بدهم فقط برای انکه بخشی از کارهایی که کردیم را نشان بدهم
(Engine roaring)
(Video) Claire: Help!
کلیر: کمک ! خواهش می کنم کمکم کنید کمک ! کمک !
Please help me! Help me! Please, help me!
Jack: Get him out of here! Get him away from the engine! Get him out of here!
جک: اون را ازاینجا دور کنید ! از کنار موتور دورش کنید ! از اینجا دورش کنید!
(Engine roaring)
C: Help me, please! I'm having contractions!
کلیر: من درد شدیدی دارم
J: How many months pregnant are you?
جک: چند ماهه حامله ای ؟
C: I'm only eight months.
کلیر: هشت ماهمه
J: And how far apart are they coming?
جک: چه مدتی اینجا افتادیم؟
C: I don't know. I think it just happened.
کلیر: نمی دونم فکر کنم تازه اتفاق افتاده
Man: Hey! Hey! Hey, get away from --
مرد: هی ! هی ! هی ! از اونجا دور...
JJ Abrams: 10 years ago, if we wanted to do that, we'd have to kill a stuntman.
آبرامز: حوب اگر 10 سال پیش بود و ما می خواستیم تا این صحنه را اجرا کنیم، مجبور بودیم یک بدلکار را بکشیم واقعا باید این کار را می کردیم ( خنده)
(Laughter)
اگر می خواستیم سخت گیر تر باشیم ، شاید 2 بار باید این کار را می کردیم -- خیلی بد می شد
It would be harder. Take two would be a bitch.
(Laughter)
خوب، نکته شگفت انگیز این بود که ما توانستیم این کار را انجام دهیم
So the amazing thing was, we were able to do this thing. And part of that was the amazing availability of technology, knowing we could do anything. I mean, we could never have done that. We might have been able to write it; we wouldn't have been able to depict it like we did. So part of the amazing thing for me is in the creative process, technology is mind-blowingly inspiring to me. I realize that that blank page is a magic box, you know? It needs to be filled with something fantastic.
و بخشی از این شگفتی این بود که ما به فناوری هیجان انگیزی دسترسی داشتیم می دانید ما می توانیم هر کاری که بخواهیم انجام می دهیم . منظورم این است که ما هیچ وقت پیشتر نمی توانستیم چنین صحنه هایی را بسازیم ما شاید می توانسیتم این صحنه را بنویسیم اما توان به تصویر کشیدن آن را به طوریکه اینجا انجام دادیم نداشتیم. و و بخشی از این داستان هیجان انگیز برای من در فرآیند خلاقانه ای است که در فناوری وجود دارد، این می تواند تا حد انفجار ذهن الهام بخش باشد من به این نتیجه رسیدم که یک صفحه خالی حکم جعبه جادویی را برای من دارد می دانید؟ باید آن را با چیزی هیجان انگیز پر کرد
I used to have the "Ordinary People" script that I'd flip through. The romance was amazing to me; it would inspire me. I wanted to try and fill pages with the same kind of spirit and thought and emotion that that script did. So, you know, I love Apple computers. I'm obsessed. So the Apple computer -- the PowerBook -- this computer, it challenges me. It basically says, what are you going to write worthy of me? I feel this -- I'm compelled.
من عادت به متنی برای مردم معمولی دارم که بتوانم بهشون تلنگر بزنم بخش رومانس متن برای من هیجان انگیز بود و برایم الهام بخش بود من سعی می کردم و می خواستم صفحاتم شامل همان روحیه و افکار و احساساتی باشد که متنم داشت خوب، --- می دانید من عاشق کامیپوترهای اپل هستم. من دیوانه آنها هستم خوب کامپیوتر اپل -- مثل آن پاور بوک ها -- این کامپیوتر مرا به نوعی چالش می کشید . به طور اساسی این موضوع را می گفت که می دانید تو چی می خواهی بنویسی که شایسته نوشتن با من باشد؟ (حنده) حدس می زنم که این را احساس می کنم -- مجبورم
(Laughter)
And I often am like, you know, dude, today I'm out. I got nothing. You know? So there's that.
و اغلب اوقات مانند امروز ناچارم در مقابل این سوال کنار بکشم . چون راستش چیزی ندارم ! (خنده) خوب اینجا بودیم. از نظر محتوا شما به این نگاه می کنید به داستان نگاه می کنید و فکر می کنید
In terms of the content of it, you look at stories, you think, what are stories but mystery boxes? There's a fundamental question -- in TV, the first act is called the teaser. It's literally the teaser. It's the big question. So you're drawn into it. Then there's another question. And it goes on. Look at "Star Wars." The droids meet the mysterious woman. Who's that? We don't know. Mystery box! Then you meet Luke Skywalker. He gets the droid, you see the holographic image. You learn it's a message. She wants to find Obi Wan Kenobi. He's her only hope. But who's Obi Wan Kenobi? Mystery box! So then he meets Ben Kenobi. Ben Kenobi is Obi Wan Kenobi. Holy shit! So it keeps us --
خوب، مگر داستان ها غیر از این جعبه های جادو چه چیز دیگری هستند؟ این سوالی اساسی است -- در تلوزیون اولین قدم را تیزر یا دست انداختن می نامند این از نظر ادبی دست انداختن و درگیر کردن است . سوال مهمی است خوب شما این را ترسیم می کنید و البته بعدش سوال های دیگری شکل می گیرد و همینطور به پیش می رود مثلا به جنگ ستارگان نگاه کنید. شما آدم آهنی ها را دارید آنها با یک زن مرموز ملاقات می کنند جریا ن چیه ؟ نمی دانیم. یک جعبه اسرار درسته؟ بعد با لوک اسکای واکر ملاقات می کنید . او صاحب آدم آهنی ها می شود و شما یک پیام هولوگرافی را می بینید و می فهمید که این یک پیغام است، خوب؟ اون خانم می خواهد اوبی وان کنوبی را پیدا کند ، کسی که تنها امید او است اما اوبی وان کنوبی دیگه کیه ؟ جعبه اسرار! بعد شما بن کنوبی را می بینید. بن کنوبی همان اوبی وان کنوبی است لعنتی ! می دانید -- این روند ما را نگاه می دارد --
(Laughter)
(خنده) -- شما ها این فیلم را ندیده اید؟
Have you guys not seen that?
(خنده) خیلی عظیمه ! به هر حال ---
(Laughter)
It's huge! Anyway -- So there's this thing with mystery boxes that I started feeling compelled. Then there's the thing of mystery in terms of imagination -- the withholding of information. You know, doing that intentionally is much more engaging. Whether it's like the shark in "Jaws" -- if Spielberg's mechanical shark, Bruce, had worked, it would not be remotely as scary; you would have seen it too much. In "Alien", they never really showed the alien: terrifying! Even in a movie like a romantic comedy, "The Graduate," they're having that date, and they're in the car, and it's loud, and so they put the top up. You don't hear anything they're saying! You can't hear a word! But it's the most romantic date ever. And you love it because you don't hear it.
خوب این همان چیزی که من احساسش می کردم. چیزی مملو از جعبه های اسرار که مخاطب را درگیر می کند بعد از آن چیزی شبیه به بیان اسرار در قالب تخیلات وجود دارد -- چیزی که نوعی منع اطلاعاتی به شمار می رود، خوب؟ اگر این کار را عمدا انجام دهید باعث درگیری بیشتر می شود چیزی شبیه کوسه های فیلم آرواره ها -- اگر کوسه مکانیکی اسپیلبرگ کار می کرد این موجود دیگر این قدر دور از دسترس و ترسناک نبود و شما می توانستید بارها این کوسه را ببینید در فیلم بیگانه ، آنها هیچوقت واقعا خود بیگانه را نشان ندادند: نتیجه اینکه موجود وحشتناک شده بود حتی در فیلم کمدی رومانتیکی مانند فارغ التحصیل آنها قرار ملاقاتی می گذاشتند یادتونه؟ آنها درون یک ماشین بودند، و واقعا صحنه پر شکوهی بود و آنها صحنه را از بالا نشان دادند آنها آنجا بودند-- شما هیچ چیزی از حرف های انها را نمی شنیدید حتی یک کلمه اما این صحنه تبدیل به یکی از رومانتیک ترین قرار های تاریخ سینما شد و شما این صحنه را دوست داشتید چون صدایش را نمی شنیدید و برای من هم ماجرا از همین قراره
So to me, there's that. And then, finally, there's this idea -- stretching the paradigm a little bit -- but the idea of the mystery box. Meaning, what you think you're getting, then what you're really getting. And it's true in so many movies and stories. Look at "E.T.," for example -- "E.T." is this unbelievable movie about what? It's about an alien who meets a kid, right? Well, it's not. "E.T." is about divorce. "E.T." is about a heartbroken, divorce-crippled family, and ultimately, this kid who can't find his way. "Die Hard," right? Crazy, great, fun, action-adventure movie in a building. It's about a guy who's on the verge of divorce. He's showing up to L.A., tail between his legs. There are great scenes -- maybe not the most amazing dramatic scenes in the history of time, but pretty great scenes. There's a half an hour of investment in character before you get to the stuff that you're expecting.
و سرانجام اینکه این ایده وجود دارد -- اگرچه چهارچوبش اندکی کش آمده باشد اما این ایده همان ایده جعبه اسرار است به این معنی که چیزی که شما فکر می کنید به دست می آورید در نهایت همان چیزی است که بدست می آورید و این موضوع در بسیاری از فیلم ها و داستان ها صحت دارد وقتی شما فیلم ای تی را برای مثال می بینید. ای تی هم همینطوره خوب؟ فیلمی خارق العاده در باره چی ؟ فیلم درباره موجود بیگانه ای است که با یک بچه ملاقات می کند. درسته؟ خوب اینطور نیست. ای تی فیلمی درباره طلاق است . ای تی درباره يک دل شکسته است خانواده ای آسیب دیده از طلاق و در نهایت کودکی که نمی تواند راهش را پیدا کند جان سخت را دیده اید؟ هان؟ دیوانه کننده، عالی، سرگرم کننده، فیلمی اکشن و ماجراجویانه در یک ساختمان این فیلم در باره مردی است که در آستانه طلاق قرار دارد او را در لس آنجلس و در اوج افسردگی می بینیم این ها صحنه ای درخشانی هستند -- شاید بهترین صحنه های دراماتیک تاریخ سینما نباشند اما صحنه های فوق العاده عالی هستند چیزی حدود 1 ساعت ونیم روی شخصیت های یک فیلم سرمایه گذاری می شد پیش از آنکه شما چیزی را که می خواهید در باره آن بفهمید چیزی که در واقع انتظارش را دارید
When you look at a movie like "Jaws," the scene that you expect -- we have the screen? These are the kind of scenes that you remember and expect from "Jaws." And she's being eaten; there's a shark.
زمانی که به فیلمی مانند آرواره ها نگاه می کنید صحنه هایی که انتظارش را دارید -- تصویر را داریم؟ این جور تصاویر هستند، چیزهایی که به خاطرتان می ماند و از فیلم آرواره ها انتظار دارید و اینکه او مورد حمله قرار می گیرد و کوسه ای او را می خورد
(Woman screaming)
The thing about "Jaws" is, it's really about a guy who is sort of dealing with his place in the world -- with his masculinity, with his family, how he's going to, you know, make it work in this new town. This is one of my favorite scenes ever, and this is a scene that you wouldn't necessarily think of when you think of "Jaws." But it's an amazing scene.
نکته ای در باره آرواره ها این است که این فیلم واقعا در باره آدمی است که به نوعی با جایگاه خودش در جهان در گیر است - با مردانگی خودش با خانواده اش، اینکه در این شهر جدید باید چکار کند این یکی از صحنه های مورد علاقه من است و این صحنه ای است که شما وقتی ان را می بینید الزاما به یاد آرواره ها نمی افتید اما این صحنه فوق العاده است
(Video) Father: C'mere. Give us a kiss.
پدر: بیا اینجا من را ببوس
Son: Why?
پسر: چرا؟
Father: 'Cause I need it.
پدر: چون بهش احتیاج دارم
JJA: Come on. "Why? 'Cause I need it"? Best scene ever, right?
آبرامز: بی خیال:«چرا؟ چون من بهش احتیاج دارم» درسته ؟
(Laughter)
بی خیال! خوب وقتی به آرواره ها فکر می کنید ---
Come on! So you think of "Jaws" -- so that's the kind of stuff that, like, you know -- the investment of character, which is the stuff that really is inside the box, you know? It's why when people do sequels, or rip off movies, you know, of a genre, they're ripping off the wrong thing. You're not supposed to rip off the shark or the monster. You know, if you rip something off -- rip off the character. Rip off the stuff that matters. I mean, look inside yourself and figure out what is inside you. Because ultimately, the mystery box is all of us.
چنین چیزهایی مثل سرمایه گذاری روی یک کاراکتر می مونه این همان چیزهایی است که واقعا درون آن جعبه قرار دارد. می دانید؟ به همین دلیل است که وقتی مردم می خواهند چیزی را از فیلم برداشت کنند می دانید از یک ژانر شاید چیز اشتباهی را از آن بردارند الزاما شما نباید از این فیلم ها کوسه و یا هیولاها را انتخاب کنید و بردارید شما می توانید - اگر اصلا بخواهید چیزی را بردارید -- شخصیت ها را به یاد بسپارید چیزهایی که واقعا مهم هستند. منظورم این است که درون خودتون را نگاه کنید و ببینید در درون شما چه می گذرد چرا که در نهایت می دانید، خود ما جعبه اسرار هستیم. خوب همینه
So there's that. Then the distribution. What's a bigger mystery box than a movie theater? You know? You go to the theater, you're just so excited to see anything. The moment the lights go down is often the best part. And you're full of that amazing -- that feeling of excited anticipation. And often, the movie's there and it's going, and then something happens and you go, "Oh --", and then, "Mmm ..." When it's a great movie, you're along for the ride because you're willing to give yourself to it.
بعد کمی داستان را توسعه دهیم. چه چیزی نسبت به یک سالن نمایش فیلم ، جعبه اسرار بزرگتری به شمار می آید؟ می دانید؟ شما به سالن سینما می روید و برای آنچه می خواهید ببینید هیجان زده اید می دانید اغلب اوقات لحظه ای که چراغ های سالن خاموش می شوند بهترین بخش نمایش فیلم است و شما سر شار از شگفتی می شوید این حس هیجان قابل انتظار است و اغلب ، فیلم به نمایش در می آید و پیش می رود و ناگهان چیزی اتفاق می افتد و شما می گویید: او، و بعد چیز دیگری اتفاق می افتد و این بار می گویید وای حالا، اگر فیلم عالی باشد شما را با خود همراه می کند چرا که شما می خواهید خود را در آن جای بدهید
So to me, whether it's a TV, an iPod, computer, cell phone -- It's funny, I'm an -- as I said, Apple fanatic -- and one day, about a year or so ago, I was signing on online in the morning to watch Steve Jobs' keynote, because I always do. And he came on, he was presenting the video iPod, and what was on the enormous iPod behind him? "Lost"! I had no idea! And I realized, holy shit, it'd come full circle. The inspiration I get from the technology is now using the stuff that I do to sell technology. It's nuts!
خوب برای من هرچیزی که می خواهد باشد ، می خواهد تلوزیون باشد، یک آی پاد، کامپیوتر یا موبایل لذت بخش است و همانطور که گفتم من یکی از مشتاقان اپل هستم و یک روز حدود یک سال پیش یک روز صبح وارد یک سایت آنلاین شدم تا سخنرانی استیو جابز را ببینم چون همیشه این کار را می کنم و او روی صحنه آمد و شروع به معرفی آی پاد ویدیویی کرد و چی روی صفحه آی پاد پشت سر او بود؟ لاست! من هیچ ایده ای در این باره نداشتم ! و فهمیدم که لعنتی یک چرخه کامل به وجود آمده است یعنی الهامی که من از فناوری گرفته بود حالا داره همین کار را تکرار می کند چیزی که از آن الهام گرفته شده بود داره برای فروش آن کمک می کند. منظورم اینه که دیوانگی است (خنده)
(Laughter)
می خواستم چند تا چیز دیگر هم به شما نشون بدهم که از آنها رد می شوم
I was going to show you a couple of other things I'm going to skip. I'll show you one other thing that has nothing to do with anything. This is something online; six years ago, they did this. This is an online thing done by guys who had some visual effects experience. But the point was, that they were doing things that were using these mystery boxes that they had -- everyone has now. What I've realized is what my grandfather did for me when I was a kid, everyone has access to now. You don't need to have my grandfather, though you wish you had. But I have to tell you -- this is a guy doing stuff on a Quadra 950 computer -- the resolution's a little bit low -- using Infinity software they stopped making 15 years ago. He's doing stuff that looks as amazing as stuff I've seen released from Hollywood.
و تنها می خواهم یک چیز دیگر به شما نشان بدهم که هیچ ربطی به هیچ چیزی ندارد این موضوع الان روی اینترنت است نمی دونم قبلا آن را دیده اید یا نه 6 سال پیش انها این کار را کردند و این نسخه آنلاین کاری است که توسط افرادی که تجربه هایی در زمینه جلوه های ویژه داشته اند انجام شده است اما نکته اینجاست که کارهایی که آنها انجام داده بودند و جعبه های اسراری را که به کار گرفته بودند همگان امروز در اختیار دارند وقتی فکر می کنم که پدربزرگم چه کارهایی برای من در دوران کودکیم انجام داد می بینیم امروز همه مردم به آنها دسترسی دارند شما لازم نیست پدربزرگ من را داشته باشید، حتی اگر آروزی آن را بکنید اما باید به شما بگویم -- این کاری است که یک نفر با یک کامپیوتر کوادرا 950 انجام داده است -- کیفیتش کمی پایین است -- با کمک تعداد بیشماری از نرم افزارها کاری می شود کرد که 15 سال پیش غیر ممکن بود او کارهایی می کند که به همان شگفت انگیزی کارهایی است که از هالیوود بیرون می آید شگفت انگیز ترین نوع جعبه اسرار، فکر می کنم، این سوال باشد که بعد چه پیش خواهد آمد؟
The most incredible sort of mystery, I think, is now the question of what comes next. Because it is now democratized. So now, the creation of media -- it's everywhere. The stuff that I was lucky and begging for to get when I was a kid is now ubiquitous. And so, there's an amazing sense of opportunity out there. And when I think of the filmmakers who exist out there now who would have been silenced, you know -- who have been silenced in the past -- it's a very exciting thing.
چرا که اکنون دوران مردمی شدن همه چیز است .حالا خلق یک رسانه -- هر جایی می تواند اتفاق بیفتد چیزهایی که من انقدر خوش شانس بودم که وقتی بچه بودم کارم را با آن شروع کنم حالا در اختیار همگان قرار دارد و خوب، به نوعی حس شگفت انگیزی از فرصت های بسیاری وجود دارد که منتظر ما است و وقتی به فیلم سازهایی فکر می کنم که بیرون حضور دارند و ساکت مانده اند و می دانید قبلا ساکت نگهداشته شده بودند به نظرم اتفاق بسیار هیجان انگیزی است
I used to say in classes and lectures and stuff, to someone who wants to write, "Go! Write! Do your thing." It's free, you don't need permission. But now I can say, "Go make your movie!" There's nothing stopping you from going out there and getting the technology. You can lease, rent, buy stuff off the shelf that is either as good, or just as good, as the stuff that's being used by the, you know, "legit people." No community is best served when only the elite have control. And I feel like this is an amazing opportunity to see what else is out there.
من معمولا در کلاس هایم و در سخنرانی ها و این جور جاها می گویم که کسانی که می خواهند بنویسند خوب بروید بنویسید! کارتون را انجام دهید این کار آزاد است می دانید شما لازم نیست از کسی اجازه بگیرید که بنویسید اما الان می توانم بگویم بروید فیلم خودتان را بسازید هیچ چیز نمی تواند جلوی شما را بگیرد و مانع شما شود که بروید و وسایل مورد نیازتان را تهیه کنید شما می توانید چیزهایی مورد نیازتان را بخرید یا کرایه کنید این وسایل به همان اندازه ای که مورد استفاده قرار می گیرند خوب هستند به قول معروف مردم آزاد باشید هیچ جامعه ای نمی تواند بهترین خدمات خود را ارایه کند اگر تنها یک گروه خاص بر ان کنترل داشته باشند و من حس می کنم این فرصتی استثنایی است که ببینیم چه کسان دیگری آن بیرون وجود دارند وقتی فیلم ماموریت غیر ممکن 3 را می ساختم از جلوه های ویژه شگفت انگیزی استفاده کردیم
When I did "Mission: Impossible III," we had amazing visual effects. ILM did the effects; it was incredible. And sort of my dream to be involved. And there are a couple of sequences in the movie, like these couple of moments I'll show you. There's that.
ILM جلوه ها را انجام داد واقعا خارق العاده بود و به نوعی مثل این بود که رویای من در آن تنیده شده است و این ها چند صحنه از این فیلم است مثل این صحنه هایی که نشانتان می دهم ایناهاش
(Video) Luther: Ethan, move!
(Explosion)
Obviously, I have an obsession with big crazy explosions. So my favorite visual effect in the movie is the one I'm about to show you. It's a scene in which Tom's character wakes up. He's drowsy. He's crazy. And the guy wakes up, and he shoves this gun in his nose and shoots this little capsule into his brain that he's going to use later to kill him, as bad guys do.
خوب معلومه که من دچار جنون به انفجارهای بزرگ هستم خوب یکی از مورد علاقه ترین جلوه های ویژه من این است که نشانتان می دهم و این صحنه ای است که کاراکتری که نقشش را تام بازی می کرد بیدار می شود خواب آلود و گیچ و این آدم بیدار می شود و او اسلحه اش را درون بینی او فرود می کند و کپسولی را داخل مغزش شلیک می کند که قراره بعدا باعث مرگ او بشود. مثل کاری که همیشه آدم بدها می کنند
(Video) Brownway: Good morning.
شخصیت منفی: : صبح بخیر
JJA: OK, now. When we shot that scene, the actor who had the gun, an English actor, Eddie Marsan -- sweetheart, great guy -- he kept taking the gun and putting it into Tom's nose, and it was hurting Tom's nose. And I learned this very early on in my career: Don't hurt Tom's nose.
آبرامز: خوب، وقتی این صحنه را فیلم برداری می کریدم این کاری بود که داشتیم انجام می دادیم هنرپیشه ای که اسلحه در دست دارد ، یک هنرپیشه انگلیسی ادی مارسون، - مردی دوست داشتنی و بزرگ -- او تفنگ را بر می داره و در دماغ تام فرو می کند و این باعث آسیب دیدن دماغ تام می شد و من از ابتدای دوره فعالیت سینماییم یک چیز را یادگرفته بودم : به دماغ تام آسیب نرسون (خنده)
(Laughter)
3 تا کار هست که نباید انجام دهید . دومیش اینه که به دماغ تام آسیب نرسونید
There are three things you don't want to do. Number two is: Don't hurt Tom's nose. So Eddie has this gun -- and he's this sweet English guy. He's like, "Sorry, I don't want to hurt you." I'm like, "We have to make this look good." And I realized that we had to do something because it wasn't working. And I thought back to what I would have done using the Super 8 camera that my grandfather got me sitting in that room, and I realized that hand didn't have to be Eddie Marsan's. It could be Tom's. And Tom would know just how hard to push the gun. He wouldn't hurt himself.
خوب ادی این تفنگ را داشت -- و او آدم خیلی بزرگی است -- مثل این بود که بگوید : ببخشید من نمی خواهم اذیتت کنم اما ما باید صحنه را خوب دربیاوریم و من فکر کردم که بیاد کار دیگری انجام دهیم چرا که اینطوری آن چیزی که می خواستیم در نمی آمد و من یک باره به گذشته فکر کردم که با دوربین سوپر هشتی که پدربزرگم به من داده بود در آن اتاق نشسته ام و به این فکر کردم که دست نباید دست ادی مرسان باشد می تواند دست تام باشد و خوب خود تام می دونست که تفنگ را چقدر فشار دهد که به خودش آسیب نرسوند خوب ما دست او را گرفتیم و کمی رنگش کردیم که شبیه دست ادی بشود
So we took his hand and we painted it to look a little bit more like Eddie's. We put it in Eddie's sleeve, and so the hand that you see -- that's not Eddie's hand, that's Tom's. So Tom is playing two roles.
آستین ادی را دستش کردیم و خوب دستی که شما می بینید -- یک بار دیگر بهتون نشون می دهم دست ادی نیست بلکه دست خود تام است
(Laughter)
بنابرایان تام دو نقش را بازی کرد(خنده)
And he didn't ask for any more money. So here, here. Watch it again. There he is. He's waking up. He's drowsy, been through a lot.
و با وجود این پول اضافی هم درخواست نکرد خوب اینجا است یک بار دیگر ببینید خوب همینه او بیدار می شود خواب آلود است یک جورایی درگیره
(Video) Brownway: Good morning.
JJA: Tom's hand. Tom's hand. Tom's hand. Anyway. So ...
دست تام ، دست تام ، دست تام (خنده) به هرحال خوب
(Applause)
(تشویق)
Thanks.
متشکرم.
(Applause)
بنابراین شما به فناوری های پیچیده یاز ندارید تا چیزی شبیه کاری که در فیلم ها می شود را بسازید
So you don't need the greatest technology to do things that can work in movies. And the mystery box, in honor of my grandfather, stays closed.
و این جعبه اسرار به افتخار پدربزرگم بسته خواهد ماند
Thank you.
متشکرم. (تشویق)
(Applause)