I'm afraid I'm one of those speakers you hope you're not going to meet at TED. First, I don't have a mobile, so I'm on the safe side. Secondly, a political theorist who's going to talk about the crisis of democracy is probably not the most exciting topic you can think about. And plus, I'm not going to give you any answers. I'm much more trying to add to some of the questions we're talking about. And one of the things that I want to question is this very popular hope these days that transparency and openness can restore the trust in democratic institutions.
متاسفم که من یکی از اون سخنرانهایی نیستم که شما امیدوارید در TED ببینید. اول از همه، من تلفن همراه ندارم. به همین خاطر در حاشیه امنیت قرار میگیرم. دوم اینکه، یک نظریهپرداز سیاسی که میخواد درباره بحران دموکراسی حرف بزنه احتمالا هیجانانگیز ترین سوژهای که به ذهن میاد رو برای سخنرانی انتخاب نمیکنه. و تازه، من به شما پاسخی ارائه نمیدم. من بیشتر تلاش میکنم به پرسشهایی که دربارشون حرف میزنیم چیزی اضافه کنم. و یکی از چیزهایی که میخوام دربارهاش بپرسم مربوطه به این امید فزاینده و محبوبِ اخیر، که آیا شفافیت و بازبودن میتونه اعتماد به سازمانهای دموکراتیک رو بازیابی کنه. که آیا شفافیت و بازبودن میتونه اعتماد به سازمانهای دموکراتیک رو بازیابی کنه.
There is one more reason for you to be suspicious about me. You people, the Church of TED, are a very optimistic community. (Laughter) Basically you believe in complexity, but not in ambiguity. As you have been told, I'm Bulgarian. And according to the surveys, we are marked the most pessimistic people in the world. (Laughter) The Economist magazine recently wrote an article covering one of the recent studies on happiness, and the title was "The Happy, the Unhappy and the Bulgarians."
یه دلیل دیگه هم وجود داره که شما نسبت به من بدگمان باشید. شماها، اعضای محفل TED، یک جامعه بسیار خوشبین هستید. (خنده) اصولا شما به پیچیدگی باور دارید، اما به ابهام نه. همونطوری که میدونید، من اهل بلغارستان هستم. و براساس نظرسنجیها، ما به عنوان بدبینترین مردم جهان شناخته میشیم. (خنده) مجله اکونومیست به تازگی مقالهای رو درباره آخرین مطالعات بر روی شادی منتشر کرده، مجله اکونومیست به تازگی مقالهای رو درباره آخرین مطالعات بر روی شادی منتشر کرده، که عنوانش هست: "آدمهای شاد، آدمهای ناشاد و بلغارها".
(Laughter)
(خنده)
So now when you know what to expect, let's give you the story. And this is a rainy election day in a small country -- that can be my country, but could be also your country. And because of the rain until four o'clock in the afternoon, nobody went to the polling stations. But then the rain stopped, people went to vote. And when the votes had been counted, three-fourths of the people have voted with a blank ballot. The government and the opposition, they have been simply paralyzed. Because you know what to do about the protests. You know who to arrest, who to negotiate with. But what to do about people who are voting with a blank ballot? So the government decided to have the elections once again. And this time even a greater number, 83 percent of the people, voted with blank ballots. Basically they went to the ballot boxes to tell that they have nobody to vote for.
خب، حالا که میدونید باید انتظار چی رو داشته باشید، بذارید سراغ قصه بریم. قصه یک انتخابات در یک روز بارونی در یک کشور کوچیک... که میتونه کشور من باشه، همونطور که میتونه کشور شما باشه. چون بارون تا ساعت ۴ بعدازظهر ادامه داشت، هیچکس به حوزههای رایگیری نرفت. اما وقتی بارون قطع شد، مردم رفتن تا رای بدن. و هنگامیکه آرا شمرده شد، معلوم شد که سه چهارم مردم رای سفید دادن. حکومت و اقلیت کاملا فلج شدن. حکومت و اقلیت کاملا فلج شدن. چون آدم میدونه واسه یک اعتراض سیاسی چهکار کنه. میدونی کی رو باید دستگیر کنی، و با چه کسی مذاکره کنی. اما با مردمی که رای سفید میدن چه باید کرد؟ بنابراین حکومت تصمیم گرفت انتخابات رو یک بار دیگه برگزار کنه. و اینبار حتی عده بیشتری از مردم، ۸۳ درصد مردم، رای سفید دادن. و اینبار حتی عده بیشتری از مردم، ۸۳ درصد مردم، رای سفید دادن. درواقع اونها سراغ صندوقهای رای رفتن تا بگن کسی رو ندارن که بهش رای بدن.
This is the opening of a beautiful novel by Jose Saramago called "Seeing." But in my view it very well captures part of the problem that we have with democracy in Europe these days. On one level nobody's questioning that democracy is the best form of government. Democracy is the only game in town. The problem is that many people start to believe that it is not a game worth playing.
این سرآغاز یک رمان زیبا به نام "بینایی" نوشته ژوزه ساراماگو ست. این سرآغاز یک رمان زیبا به نام "بینایی" نوشته ژوزه ساراماگو ست. که به نظرِمن به خوبی تونسته بخشی از مشکل ما با دموکراسی در اروپا رو دربربگیره. که به نظرِمن به خوبی تونسته بخشی از مشکل ما با دموکراسی در اروپا رو دربربگیره. در وهله اول، هیچ کس زیرِسوال نمیبره که دموکراسی بهترین شیوه حکومته. در وهله اول، هیچ کس زیرِسوال نمیبره که دموکراسی بهترین شیوه حکومته. دموکراسی تنها گزینه موجوده. مشکل اینجاست که بسیاری از مردم دارن به این اعتقاد پیدا میکنن که این ارزش تلاشکردن رو نداره.
For the last 30 years, political scientists have observed that there is a constant decline in electoral turnout, and the people who are least interested to vote are the people whom you expect are going to gain most out of voting. I mean the unemployed, the under-privileged. And this is a major issue. Because especially now with the economic crisis, you can see that the trust in politics, that the trust in democratic institutions, was really destroyed. According to the latest survey being done by the European Commission, 89 percent of the citizens of Europe believe that there is a growing gap between the opinion of the policy-makers and the opinion of the public. Only 18 percent of Italians and 15 percent of Greeks believe that their vote matters. Basically people start to understand that they can change governments, but they cannot change policies.
در سی سال گذشته، دانشمندانِ علوم سیاسی شاهد بودن که کاهشی دایمی در جمعیت رایدهندگان وجود داره. و مردمی که کمترین علاقه به رای دادن رو نشون میدن همون مردمی هستن که انتظار میره بیشترین سود رو از رای دادن به دست بیارن. منظورم بیکاران و مردم طبقات پایین تره. و این مساله اصلی است. چون، به ویژه حالا و با این بحران اقتصادی، میشه دید که اعتماد به سیاست و نهادهای دموکراتیک واقعا داغون شده. میشه دید که اعتماد به سیاست و نهادهای دموکراتیک واقعا داغون شده. میشه دید که اعتماد به سیاست و نهادهای دموکراتیک واقعا داغون شده. بر اساس آخرین نظرسنجیهای انجام شده توسط کمیسیون اروپا، ۸۹ درصد شهروندان اروپا معتقدن که شکاف فزایندهای میان دیدگاه سیاستگذاران و مردم وجود داره. ۸۹ درصد شهروندان اروپا معتقدن که شکاف فزایندهای میان دیدگاه سیاستگذاران و مردم وجود داره. تنها ۱۸ درصد ایتالیاییها و ۱۵ درصد یونانیها معتقدن که رای اونها به حساب میاد. تنها ۱۸ درصد ایتالیاییها و ۱۵ درصد یونانیها معتقدن که رای اونها به حساب میاد. اصولا مردم دارن میفهمن که دولتها رو میتونن تغییر بدن، اما خطِ مشی رو نه. اصولا مردم دارن میفهمن که دولتها رو میتونن تغییر بدن، اما خطِ مشی رو نه.
And the question which I want to ask is the following: How did it happen that we are living in societies which are much freer than ever before -- we have more rights, we can travel easier, we have access to more information -- at the same time that trust in our democratic institutions basically has collapsed? So basically I want to ask: What went right and what went wrong in these 50 years when we talk about democracy? And I'll start with what went right.
و سوالی که میخوام بپرسم اینه: چطور این اتفاق رخ داده که ما حالا داریم در جوامعی زندگی میکنیم که بسیار آزادتر از گذشته هستند- ما حقوق بیشتری داریم، راحتتر سفر میکنیم، دسترسی به اطلاعات بیشتری داریم- و همزمان اعتماد به نهادهای دموکراتیک اساسا فرو ریخته؟ و همزمان اعتماد به نهادهای دموکراتیک اساسا فرو ریخته؟ بنابراین من درواقع میخوام بپرسم: در این ۵۰ سال تاریخ دموکراسی، کجای راه رو درست رفتیم و کجا رو اشتباه؟ در این ۵۰ سال تاریخ دموکراسی، کجای راه رو درست رفتیم و کجا رو اشتباه؟ و من با اونچه که درست ازآب دراومد شروع میکنم.
And the first thing that went right was, of course, these five revolutions which, in my view, very much changed the way we're living and deepened our democratic experience. And the first was the cultural and social revolution of 1968 and 1970s, which put the individual at the center of politics. It was the human rights moment. Basically this was also a major outbreak, a culture of dissent, a culture of basically non-conformism, which was not known before. So I do believe that even things like that are very much the children of '68 -- nevertheless that most of us had been even not born then. But after that you have the market revolution of the 1980s. And nevertheless that many people on the left try to hate it, the truth is that it was very much the market revolution that sent the message: "The government does not know better." And you have more choice-driven societies. And of course, you have 1989 -- the end of Communism, the end of the Cold War. And it was the birth of the global world. And you have the Internet. And this is not the audience to which I'm going to preach to what extent the Internet empowered people. It has changed the way we are communicating and basically we are viewing politics. The very idea of political community totally has changed. And I'm going to name one more revolution, and this is the revolution in brain sciences, which totally changed the way we understand how people are making decisions.
و نخستین چیزی که درست ازآب دراومد، مسلما پنج انقلابی بود که به نظر من، بسیار روش زندگیمون رو تغییر داد و تجربه دموکراتیک ما رو غنی کرد. اولینِ اونها انقلاب فرهنگی و اجتماعی ۱۹۶۸ و دهه ۱۹۷۰ بود، که فردگرایی رو درمرکز سیاست قرار داد. عصرِ حقوق بشر فرا رسیده بود. اما این اساسا يك طغيانِ شگرف و یک ناهماندیشیِ فرهنگى هم بود، يك فرهنگِ از بُن ناسازگار، كه تابه حال شناخته نشده بود. بنابراين من عميقا معتقدم حتى چيزهايى مثل اين فرزندان انقلاب ٦٨ هستند- با وجودیکه بيشتر ما حتى اون زمان به دنيا نیومده بوديم.- اما بعدها در دهه هشتاد انقلاب بازار( تغییر روابط کار بر اساس تکنولوژی ارتباطات) رو شاهد بوديم. و به رغم اينكه بسيارى از چپ ها از اين حرف متنفرن، در حقیقت، این انقلابِ بازار بود که این پیام رو فرستاد: "حكومت داناتر نيست. " و جوامع بيشترى با امكان انتخاب پديد اومدن. و البته سال ١٩٨٩ رو نبايد از قلم انداخت. فروپاشی كمونيسم و پایان جنگ سرد. و اين تولد جهان يك پارچه بود. و حالا شما اينترنت داريد. و از اون دسته مخاطبانی هم نیستید که بخوام براتون موعظه کنم که تا چه حد اینترنت مردم رو توانمند کرده. اینترنت روش ارتباط برقرار کردن ما رو تغییر داده و ما در واقع داریم سیاست رو رصد میکنیم. ایده اصلی جامعهی سیاسی به کلی عوض شده. و من میخوام از یک انقلاب دیگه هم نام ببرم، و اون انقلابیست که در دانش ما درباره مغز رخ داد، و به طور کلی تصور ما رو از روشهای تصمیمگیری انسان تغییر داد. و به طور کلی تصور ما رو از روشهای تصمیمگیری انسان تغییر داد.
So this is what went right. But if we're going to see what went wrong, we're going to end up with the same five revolutions. Because first you have the 1960s and 1970s, cultural and social revolution, which in a certain way destroyed the idea of a collective purpose. The very idea, all these collective nouns that we have been taught about -- nation, class, family. We start to like divorcing, if we're married at all. All this was very much under attack. And it is so difficult to engage people in politics when they believe that what really matters is where they personally stand.
خب این، راهی بود که درست رفتیم. اما اگه بخوایم بدونیم که کجا اشتباه کردیم بازهم به همین پنج انقلاب میرسیم. چرا که در آغاز، دهه هفتاد و هشتاد میلادی رو داریم با انقلاب فرهنگی و اجتماعی، چرا که در آغاز، دهه هفتاد و هشتاد میلادی رو داریم با انقلاب فرهنگی و اجتماعی، که به طریقی ایدهی هدف جمعی رو تخریب کرد. همان آرمان کذایی، همه نامهای جمعی که یادمون داده بودن. ملت، کلاس، خانواده. ما دیگه طلاق رو میپسندیم، البته اگه هرگز ازدواج کرده باشیم. به همهی این مفاهیم حمله شده. و خیلی سخته که مردمی رو دلمشغول سیاست کنیم که معتقدن، اونچه واقعا مهمه موقعیت شخصی خودشونه. که معتقدن، اونچه واقعا مهمه موقعیت شخصی خودشونه.
And you have the market revolution of the 1980s and the huge increase of inequality in societies. Remember, until the 1970s, the spread of democracy has always been accompanied by the decline of inequality. The more democratic our societies have been, the more equal they have been becoming. Now we have the reverse tendency. The spread of democracy now is very much accompanied by the increase in inequality. And I find this very much disturbing when we're talking about what's going on right and wrong with democracy these days.
و سپس به انقلاب بازار در دهه هشتاد و و رشد بیسابقه نابرابری در جوامع میرسیم. و سپس به انقلاب بازار در دهه هشتاد و و رشد بیسابقه نابرابری در جوامع میرسیم. به یاد داشته باشید که تا دهه هفتاد، گسترش دموکراسی همواره با کاهش نابرابری همراه بوده. گسترش دموکراسی همواره با کاهش نابرابری همراه بوده. هرچه جوامع دموکراتیکتر شدند، مساوات بیشتری در آنها برقرار شد. حالا به یک روند عکس رسیدیم. گسترش دموکراسی تا اندازه زیادی با افزایش نابرابری توام است. گسترش دموکراسی تا اندازه زیادی با افزایش نابرابری توام است. و به نظر من این، برای بررسیِ درست و نادرست در دموکراسیِ امروز، بسیار نگران کنندهست. و به نظر من این، برای بررسیِ درست و نادرست در دموکراسیِ امروز، بسیار نگران کنندهست. و به نظر من این، برای بررسیِ درست و نادرست در دموکراسیِ امروز، بسیار نگران کنندهست.
And if you go to 1989 -- something that basically you don't expect that anybody's going to criticize -- but many are going to tell you, "Listen, it was the end of the Cold War that tore the social contract between the elites and the people in Western Europe." When the Soviet Union was still there, the rich and the powerful, they needed the people, because they feared them. Now the elites basically have been liberated. They're very mobile. You cannot tax them. And basically they don't fear the people. So as a result of it, you have this very strange situation in which the elites basically got out of the control of the voters. So this is not by accident that the voters are not interested to vote anymore.
و اگر به سال ۱۹۸۹ نظری بندازید- -چیزی که اصلا انتظار ندارید کسی اون رو به بوتهی نقد بذاره- اما خیلیها هستن که بهتون خواهند گفت: «ببین، پایان جنگ سرد بود که قرارداد اجتماعی طبقه حاکم و مردم رو در اروپای غربی از هم گسست.» وقتی اتحاد شوروی هنوز پابرجا بود، قدرتمندان و ثروتمندان، هردو به مردم نیاز داشتند، چرا که از مردم میترسیدند. حالا در اصل طبقه حاکم رها شدند. اونا بسیار سیال شدند. نمیشه چیزی رو بهشون تحمیل کرد. و درواقع اونا دیگه از مردم نمیترسن. در نتیجه، موقعیت بغرنجی پدید اومده که در اون طبقه حاکم از سیطرهی رایدهندگان خارج شدند. بنابراین این تصادفی نیست که رای دهندگان دیگه علاقهای به رایدادن ندارن. بنابراین این تصادفی نیست که رای دهندگان دیگه علاقهای به رایدادن ندارن.
And when we talk about the Internet, yes, it's true, the Internet connected all of us, but we also know that the Internet created these echo chambers and political ghettos in which for all your life you can stay with the political community you belong to. And it's becoming more and more difficult to understand the people who are not like you. I know that many people here have been splendidly speaking about the digital world and the possibility for cooperation, but [have you] seen what the digital world has done to American politics these days? This is also partly a result of the Internet revolution. This is the other side of the things that we like.
و وقتی از اینترنت حرف میزنیم، آره، درسته، اینترنت همهی مارو با هم مرتبط کرده، اما این رو هم میدونیم که اینترنت این اتاقهای پژواک و تبعیدگاههای سیاسی رو خلق کرده که در اونها میتونید برای همهی عمرتون با جمعیت سیاسی که بهش تعلقِ خاطر دارید باقی بمونید. هرروز دشوارتر میشه که بتونید آدمهایی رو که شبیه شما نیستن، بفهمین. هرروز دشوارتر میشه که بتونید آدمهایی رو که شبیه شما نیستن، بفهمین. من میدونم بسیاری از شما در اینجا به طور باشکوهی دربارهی جهان دیجیتال و امکان مشارکت حرف میزنید، اما آیا دیدید که این روزها جهان دیجیتال چه بر سرِ سیاستمداران آمریکایی آورده؟ این هم بخشی از نتایج انقلاب اینترنتیست. این روی دیگر سکهی چیزهای دوستداشتنی ماست.
And when you go to the brain sciences, what political consultants learned from the brain scientists is don't talk to me about ideas anymore, don't talk to me about policy programs. What really matters is basically to manipulate the emotions of the people. And you have this very strongly to the extent that, even if you see when we talk about revolutions these days, these revolutions are not named anymore around ideologies or ideas. Before, revolutions used to have ideological names. They could be communist, they could be liberal, they could be fascist or Islamic. Now the revolutions are called under the medium which is most used. You have Facebook revolutions, Twitter revolutions. The content doesn't matter anymore, the problem is the media.
و وقتی از علوم مغزی سراغ میگیرید، اونچه سیاستمداران از دانشمندانِ مغز فراگرفتن اینه که دیگه با من دربارهی ایدهآلها حرف نزن، به من از خط مشی سیاسی چیزی نگو. اونچه بیشترین اهمیت رو داره، خیلی ساده، دستکاری کردن عواطف مردمه. و این عقیده بسیار قدرتمند و پرنفوذه. تاجایی که، حتی وقتی داریم این روزها از انقلابها حرف میزنیم، انقلابها دیگه به نام ایدئولوژی یا آرمانها شناخته نمیشن. پیشتر، انقلابها نَسَبهای ایدئولوژیک داشتن. میتونستن کمونیستی باشن، یا لیبرال، میتونستن فاشیست باشن یا اسلامی. حالا انقلابها تحت نام پرطرفدارترین رسانهها نامگذاری میشن. حالا انقلابهای فیسبوکی با توییتری داریم. محتوا دیگه اهمیتی نداره، مسئله رسانهست.
I'm saying this because one of my major points is what went right is also what went wrong. And when we're now trying to see how we can change the situation, when basically we're trying to see what can be done about democracy, we should keep this ambiguity in mind. Because probably some of the things that we love most are going to be also the things that can hurt us most. These days it's very popular to believe that this push for transparency, this kind of a combination between active citizens, new technologies and much more transparency-friendly legislation can restore trust in politics. You believe that when you have these new technologies and people who are ready to use this, it can make it much more difficult for the governments to lie, it's going to be more difficult for them to steal and probably even going to be more difficult for them to kill. This is probably true. But I do believe that we should be also very clear that now when we put the transparency at the center of politics where the message is, "It's transparency, stupid."
من این بحث رو به میون کشیدم، چرا که یکی از نکات مهم حرف من اینه که، اون راهِ درست بود که در واقع مارو به بیراهه کشوند. و حالا، وقتی برای تغییر این وضعیت تلاش میکنیم، وقتی در اصل داريم سعی مىكنيم بفهميم که بايد براى دموكراسى چه بايد كرد، بايد اين ابهام رو در ذهن داشته باشيم. چون بعضى چيزهايى كه ار همه بيشتر دلبستهشون هستيم، به ابزارهايى تبديل مى شن كه بيشترين آسيب رو به ما مى رسونن. اين روزها اغلب مردم باور دارن كه اين رغبتِ روزافزون به شفافيت، اين همگرايى ميان شهروندانِ کنشگر، فن آورى نوين و وضع قوانين طرفدار شفافيت مى تونه اعتماد به سياست و سياستمدارها رو برگردونه. باور داريد كه فن آورىِ نو و مردمى كه آمادن ازش استفاده كنن، دروغ گفتن براى حكومت ها رو دشوارتر مىكنه. دزدى كردن رو براشون سخت تر ميكنه. و حتى آدمكشى هم براشون دشوارتر ميشه. اين ممكنه باور درستى باشه. اما به نظر من ما بايد به خوبی آگاه باشیم که حالا، وقتی شفافيت رو در مركز سياست قرار میدیم داريم اين پيام رو دريافت مىكنيم كه شفافيت، حماقته.
Transparency is not about restoring trust in institutions. Transparency is politics' management of mistrust. We are assuming that our societies are going to be based on mistrust. And by the way, mistrust was always very important for democracy. This is why you have checks and balances. This is why basically you have all this creative mistrust between the representatives and those whom they represent. But when politics is only management of mistrust, then -- I'm very glad that "1984" has been mentioned -- now we're going to have "1984" in reverse. It's not going to be the Big Brother watching you, it's going to be we being the Big Brother watching the political class.
شفافيت نميتونه اعتماد رو به سياست برگردونه. شفافيت، ابزار مديريتِ سیاسیِ شک و بدگمانیست. فرض بر اينه كه جوامع ما دارن بر پايه ى سوءظن پيش ميرن. و به هرحال، سوءظن و بى اعتمادى هميشه براى دموكراسى بسيار اهميت داشته. برای همینه که نظام نظارت و تعادل در قوای سیاسی رو ایجاد کردیم. و به همین دلیل هم هست که چنین حجمی از بیاعتمادی خلاق و آفرینشگر میان نمایندهها و مردمی که اونها رو نمایندگی میکنند وجود داره. و به همین دلیل هم هست که چنین حجمی از بیاعتمادی خلاق و آفرینشگر میان نمایندهها و مردمی که اونها رو نمایندگی میکنند وجود داره. اما وقتی سیاست تنها تبدیل به مدیریت بیاعتمادی بشه، آنگاه -من بسیار خوشحالم که به کتاب «۱۹۸۴» اشاره شد- ما فضای وارونهای از «۱۹۸۴» رو تجربه خواهیم. دیگه «ناظرِ کبیر»ی در کار نیست که تحت نظر بگیره، «ناظرِ کبیر» خودِ ما خواهیم بود که طبقهی سیاسی رو میپاییم.
But is this the idea of a free society? For example, can you imagine that decent, civic, talented people are going to run for office if they really do believe that politics is also about managing mistrust? Are you not afraid with all these technologies that are going to track down any statement the politicians are going to make on certain issues, are you not afraid that this is going to be a very strong signal to politicians to repeat their positions, even the very wrong positions, because consistency is going to be more important than common sense? And the Americans who are in the room, are you not afraid that your presidents are going to govern on the basis of what they said in the primary elections?
اما آیا غرض از جامعهی آزاد همین بود؟ برای مثال، آیا میتونید تصور کنید که انسانهای شایسته، بااستعداد و بافرهنگ حاضرن برای حکومت تلاش کنن اگه واقعا باور داشته باشن که سیاست شامل ادارهی بدگمانی و بیاعتمادی هم هست؟ اگه واقعا باور داشته باشن که سیاست شامل ادارهی بدگمانی و بیاعتمادی هم هست؟ آیا ترس برتون نمیداره که این همه فنآوری که قراره ردِ هر جملهای رو، که سیاستمداران درباره مسائل خاصی به زبون میارن، بگیره، که قراره ردِ هر جملهای رو، که سیاستمداران درباره مسائل خاصی به زبون میارن، بگیره، ممکنه به این منجر بشه که سیاستمداران این پیام رو دریافت کنن که باید موضعشون رو، حتی مواضع نادرستشون رو همچنان تکرار کنن، چون ثباتِ رای با اهمیت تر از عقلِ سلیم به نظر میاد؟ و آمریکاییهایی که در این جلسه حضور دارین، آیا از این نمیترسید که رییسجمهورهاتون بر اساس اونچه در انتخابات مقدماتی گفتن، حکومت کنن؟ آیا از این نمیترسید که رییسجمهورهاتون بر اساس اونچه در انتخابات مقدماتی گفتن، حکومت کنن؟
I find this extremely important, because democracy is about people changing their views based on rational arguments and discussions. And we can lose this with the very noble idea to keep people accountable for showing the people that we're not going to tolerate politicians the opportunism in politics. So for me this is extremely important. And I do believe that when we're discussing politics these days, probably it makes sense to look also at this type of a story.
من این رو بسیار مهم میدونم؛ چرا که هدفِ سیاست تغییر دیدگاههای مردم براساس استدلالهای منطقی و مباحثهست. چرا که هدفِ سیاست تغییر دیدگاههای مردم براساس استدلالهای منطقی و مباحثهست. و ممکنه این رو، همین اندیشهی اصیل رو، از دست بدیم که مردم رو توجیه کنیم و به اونها نشون بدیم که اونها سیاستمداران فرصتطلب رو تحمل نخواهند کرد. که مردم رو توجیه کنیم و به اونها نشون بدیم که اونها سیاستمداران فرصتطلب رو تحمل نخواهند کرد. که مردم رو توجیه کنیم و به اونها نشون بدیم که اونها سیاستمداران فرصتطلب رو تحمل نخواهیم کرد. به همین دلیل من این رو به شدت مهم میدونم. و عمیقا معتقدم وقتی امروز سیاست رو به بحث میگذاریم، احتمالا منطقی به نظر میاد اگه به این رویِ سکه هم توجه کنیم. احتمالا منطقی به نظر میاد اگه به این رویِ سکه هم توجه کنیم.
But also don't forget, any unveiling is also veiling. [Regardless of] how transparent our governments want to be, they're going to be selectively transparent. In a small country that could be my country, but could be also your country, they took a decision -- it is a real case story -- that all of the governmental decisions, discussions of the council of ministers, were going to be published on the Internet 24 hours after the council discussions took place. And the public was extremely all for it. So I had the opportunity to talk to the prime minister, why he made this decision. He said, "Listen, this is the best way to keep the mouths of my ministers closed. Because it's going to be very difficult for them to dissent knowing that 24 hours after this is going to be on the public space, and this is in a certain way going to be a political crisis."
اما درعین حال فراموش نکنید که هر فاشکردنی خودش یه جور نقابه. فارغ از اینکه حکومتهای ما میخوان تا چه حد شفاف باشن، درنهایت به صورت گزینشی شفاف خواهند بود. در یه کشورِ کوچیک که میتونه کشور من باشه، همونطور که میتونه کشور شما باشه، تصمیمی گرفتن -و این یه داستان واقعیه- که همه مصوبات دولت و بحثهای وزیران که همه مصوبات دولت و بحثهای وزیران ۲۴ ساعت پس از وقوع مباحثهها بر روی اینترنت منتشر بشه. ۲۴ ساعت پس از وقوع مباحثهها بر روی اینترنت منتشر بشه. و مردم به شدت از این تصمیم حمایت کردن. خب، من این فرصت رو داشتم که با نخستوزیر درباره دلیل این تصمیم حرف بزنم. خب، من این فرصت رو داشتم که با نخستوزیر درباره دلیل این تصمیم حرف بزنم. اون گفت: «گوش کن، این بهترین راه برای بستن دهان وزرای دولتمه. اون گفت: «گوش کن، این بهترین راه برای بستن دهان وزرای دولتمه. چون براشون خیلی سخت خواهد بود که رای مخالف بدن برغم اینکه میدونن ۲۴ساعت بعد، قراره میان عموم منتشر بشه، برغم اینکه میدونن ۲۴ساعت بعد، قراره میان عموم منتشر بشه، و از یه دیدگاهی میتونه یه بحران سیاسی براشون به بار بیاره.»
So when we talk about transparency, when we talk about openness, I really do believe that what we should keep in mind is that what went right is what went wrong. And this is Goethe, who is neither Bulgarian nor a political scientist, some centuries ago he said, "There is a big shadow where there is much light."
بنابراین وقتی ما از شفافیت حرف میزنیم، و هنگامیکه درباره بازبودن گفتگو میکنیم، واقعا به این معتقدم که اونچه باید به ذهن بسپاریم اینه که اونچه درست بود خرابی به بار آورد. و گوته، که نه بلغاری بود و نه یه دانشمند علوم سیاسی، چندین سده پیش چنین سروده: و گوته، که نه بلغاری بود و نه یه دانشمند علوم سیاسی، چندین سده پیش چنین سروده: «آنجا که نور بیشتر است سایه های سیاه تری می توان یافت.»
Thank you very much.
از شما بسیار سپاسگزارم.
(Applause)
(تشویق)