Our mission is to build a detailed, realistic computer model of the human brain. And we've done, in the past four years, a proof of concept on a small part of the rodent brain, and with this proof of concept we are now scaling the project up to reach the human brain.
هدف ما ساخت یک مدل کامپیوتری با جزئیات کامل و واقعی از مغز انسان است. و ما در چهار سال گذشته موفق به این کار شده ایم، یک نمونه تست برای بخش کوچکی از مغز موش ساخته شده است، و با این نمونه ما قادر به گسترش پروژه برای مغز انسان هستیم.
Why are we doing this? There are three important reasons. The first is, it's essential for us to understand the human brain if we do want to get along in society, and I think that it is a key step in evolution. The second reason is, we cannot keep doing animal experimentation forever, and we have to embody all our data and all our knowledge into a working model. It's like a Noah's Ark. It's like an archive. And the third reason is that there are two billion people on the planet that are affected by mental disorder, and the drugs that are used today are largely empirical. I think that we can come up with very concrete solutions on how to treat disorders.
چرا چنین کاری را انجام میدهیم؟ سه دلیل بسیار مهم وجود دارد. اول، برای ما درک عملکرد مغز انسان ضروری است اگر بخواهیم با پیشرفت بشر پیش برویم، و فکر میکنیم که این یک گام اساسی در تکامل است. دومین دلیل این است که، ما تا ابد نمیتوانیم آزمایشات را روی حیوانات انجام دهیم، و مجبوریم تمامی اطلاعات و دانشمان را در یک مدل کاری پیاده سازی کنیم. این شبیه کشتی نوح است. مانند یک آرشیو است. و دلیل سوم اینکه، حدود دو میلیارد انسان در جهان وجود دارند که از مشکلات روانی رنج میبرند، و داروهایی که امروزه تجویز میشوند بطور وسیعی تجربی هستند. به نظرم ما قادر به دستیابی یک راه حل بهم پیوسته هستیم که چگونه این اختلالات را درمان کنیم.
Now, even at this stage, we can use the brain model to explore some fundamental questions about how the brain works. And here, at TED, for the first time, I'd like to share with you how we're addressing one theory -- there are many theories -- one theory of how the brain works. So, this theory is that the brain creates, builds, a version of the universe, and projects this version of the universe, like a bubble, all around us.
حال، حتی در این مرحله، ما قادریم که از مدل مغز استفاده کنیم جهت بررسی سوالات اساسی در زمینه اینکه چگونه مغز کار میکند. و همینجا، در تد، برای اولین بار، مایلم به شما یکی از تئوریها را نشان دهم -- تئوریهای زیادی در این زمینه وجود دارد -- یک تئوری که نشان میدهد مغز چگونه کار میکند. در این تئوری مغز یک نسخه از کل جهان را ایجاد کرده و ميسازد. و این نسخه از جهان را طرح ریزی میکند، مانند یک حباب، که ما را احاطه کرده است.
Now, this is of course a topic of philosophical debate for centuries. But, for the first time, we can actually address this, with brain simulation, and ask very systematic and rigorous questions, whether this theory could possibly be true. The reason why the moon is huge on the horizon is simply because our perceptual bubble does not stretch out 380,000 kilometers. It runs out of space. And so what we do is we compare the buildings within our perceptual bubble, and we make a decision. We make a decision it's that big, even though it's not that big.
البته این قرنها جزو یکی از بحثهای فلسفی بوده است. ولی، برای اولین بار، به کمک شبیه ساز مغز، ما قادر به درک آن هستیم. و سوالات بسیار جدی و اصولی را بپرسیم، که آیا این نظریه احتمالا می تواند درست باشد. دلیل حجیم دیدن ماه در خط افق خیلی ساده است چونکه حباب ادراکی ما قادر به کش آمدن به طول 380000 کیلومتر نمیباشد. فضای خالی برای این کار را ندارد. و کاری که ما میکنیم مقایسه ساختمانها از درون حباب ادراکیمان میباشد، و ما تصمیم میگیریم. و ما فکر میکنیم که آن بدان بزرگی است، درحالیکه ماه اصلا به آن بزرگی نیست،
And what that illustrates is that decisions are the key things that support our perceptual bubble. It keeps it alive. Without decisions you cannot see, you cannot think, you cannot feel. And you may think that anesthetics work by sending you into some deep sleep, or by blocking your receptors so that you don't feel pain, but in fact most anesthetics don't work that way. What they do is they introduce a noise into the brain so that the neurons cannot understand each other. They are confused, and you cannot make a decision. So, while you're trying to make up your mind what the doctor, the surgeon, is doing while he's hacking away at your body, he's long gone. He's at home having tea. (Laughter)
و این نشانه آن است که این تصمیمات چیزهای اصلیای هستند که حباب ادراکی ما را پشتیبانی میکنند. اینها آنرا زنده نگه میدارند. بدون تصمیمات شما نمیتوانید ببینید، شما نمیتوانید فکر کنید، شما نمیتوانید احساس کنید. و شما ممکن است فکر کنید که بیهوشی ارسال شما به یک خواب عمیق است، یا مسدود کردن گیرنده شماست بطوریکه شما درد را احساس نمیکنید، اما در عمل بیشتر بیحس کننده ها این چنین کار نمیکنند. آنها یک نویز را به مغز معرفی میکنند تا نرونها متوجه یکدیگر نشوند. آنها گیج میشوند، و شما نمیتونید تصمیم گیری کنید. بنابراین، وقتی شما سعی در بازتولید ذهن خود میکنید، کاری که دکتر جراح انجام میدهد، در حالیکه از پاره کردن بدن شما زمان طولانی گذشته است. او در خانه در حال خوردن چای است. (خنده)
So, when you walk up to a door and you open it, what you compulsively have to do to perceive is to make decisions, thousands of decisions about the size of the room, the walls, the height, the objects in this room. 99 percent of what you see is not what comes in through the eyes. It is what you infer about that room. So I can say, with some certainty, "I think, therefore I am." But I cannot say, "You think, therefore you are," because "you" are within my perceptual bubble.
پس، وقتی که شما بیدار شده به سمت در رفته و آنرا باز میکنید، آنچه که شما باید ضرورتا انجام دهید تا تصور کنید تصمیم گیری است، هزاران تصمیم درباره اندازه اتاق، اندازه دیوار، ارتفاع، اشیاء موجود در اتاق و غیره. 99 درصد چیزی که شما میبینید آن چیزی نیست که از چشمانتان دریافت میکنید. آن استنباط شما درباره آن اتاق است. لذا با کمی اطمینان و یقین میتوانم بگویم، «فکر میکنم، پس هستم.» اما نمیتوانم بگویم، «شما فکر میکنید، پس هستید.» زیرا شما از درون حباب ادراکی من وجود دارید.
Now, we can speculate and philosophize this, but we don't actually have to for the next hundred years. We can ask a very concrete question. "Can the brain build such a perception?" Is it capable of doing it? Does it have the substance to do it? And that's what I'm going to describe to you today.
حال میتوانیم اینرا فلسفی کرده و حدس بزنیم، اما واقعا آنرا برای صد سال آینده نداریم. میتوانیم یک سوال خیلی واقعی بپرسیم. «آیا مغز میتوانید چنین ادراکی بسازد؟» آیا آن قادر به انجام آن است؟ آیا آن جوهر انجام آنرا دارد؟ و چیزی که امروز مایل به توضیح آن برای شما هستم.
So, it took the universe 11 billion years to build the brain. It had to improve it a little bit. It had to add to the frontal part, so that you would have instincts, because they had to cope on land. But the real big step was the neocortex. It's a new brain. You needed it. The mammals needed it because they had to cope with parenthood, social interactions, complex cognitive functions.
11 میلیارد سال برای جهان وقت برده که مغز را بسازد. آنرا مقدار کمی بهبود بخشیده است. او باید به قسمت پیشانی مغز میافزود، تا شما را دارای غریزهها شوید، زیرا آنها مجبور به کنار آمدن با محیط زمین بوده اند. اما گام بزرگ واقعی نئوکورتکس بود. آن یک مغز جدید است. شما به آن نیاز داشتید. پستانداران به آن نیاز داشتند زیرا آنها مجبور به کنار آمدن با وظایف والدینی بودند، تعاملات اجتماعی، عملکردهای معرفتی پیچیده.
So, you can think of the neocortex actually as the ultimate solution today, of the universe as we know it. It's the pinnacle, it's the final product that the universe has produced. It was so successful in evolution that from mouse to man it expanded about a thousandfold in terms of the numbers of neurons, to produce this almost frightening organ, structure. And it has not stopped its evolutionary path. In fact, the neocortex in the human brain is evolving at an enormous speed.
لذا، شما میتوانید به نئوکورتکس واقعا بعنوان راه حل نهایی جهان آفریش تا کنون، آنطور که ما میدانیم فکر کنید. آن حد نهایی است، آن آخرین محصولی است که جهان آفرینش تولید کرده است. در روند تکامل از موش تا انسان گسترش حدود هزار بار از لحاظ تعداد نرونها بسیار موفقیت آمیز بوده است تا چنین ساختار تقریبا ترسناک چنین عضوی را تولید نماید. و هنوز سیر تکاملی خود را متوقف نساخته است. در واقع، نئوکورتکس در مغز انسان با یک سرعت سرسام آور در حال تکامل است .
If you zoom into the surface of the neocortex, you discover that it's made up of little modules, G5 processors, like in a computer. But there are about a million of them. They were so successful in evolution that what we did was to duplicate them over and over and add more and more of them to the brain until we ran out of space in the skull. And the brain started to fold in on itself, and that's why the neocortex is so highly convoluted. We're just packing in columns, so that we'd have more neocortical columns to perform more complex functions.
اگر شما به سطح نئوکورتکس زوم کنید، کشف میکنید که آن از ماژولهای بسیار کوچکی ساخته شده است، شبیه پروسسور جی 5 در کامپیوتر. اما آنجا یک میلیون از آنها وجود دارد. آنها در تکامل بسیار موفق بوده اند بدین شکل که ما آنها را تکثیر داده ایم به دفعات بسیار زیاد و آنها را در مغز افزایش داده ایم تا به حدی که دیگر در جمجمه مغز جایی برای افزایش باقی نمانده است. و مغز شروع به تا کردن خود درون آن کرده است، و این دلیل پر پیچ و تاب بودن بسیار زیاد نئوکورتکس میباشد. ما فقط در ستونهای مختلف بسته بندی کردهایم، برای همین ما ستونهای نئوکورتیکالی بسیار برای انجام عملکردهای بسیار پیچیده داریم.
So you can think of the neocortex actually as a massive grand piano, a million-key grand piano. Each of these neocortical columns would produce a note. You stimulate it; it produces a symphony. But it's not just a symphony of perception. It's a symphony of your universe, your reality. Now, of course it takes years to learn how to master a grand piano with a million keys. That's why you have to send your kids to good schools, hopefully eventually to Oxford. But it's not only education. It's also genetics. You may be born lucky, where you know how to master your neocortical column, and you can play a fantastic symphony.
پس شما میتوانید نئوکورتکس را واقعا شبیه یک پیانوی بسیار حجیم و بزرگ تصور کنید، یک پیانو بزرگ با ملیونها کلید. هر یک از این ستونهای نئوکورتیکالی میتوانند یک نت تولید نمایند. شما آنرا تحریک میکنید، و آن برای شما یک سمفونی تولید میکند. اما آن صرفا یک سمفونی ادراکی نیست. آن یک سمفونی از جهان شما، از واقعیت شماست. البته چندین سال طول میکشد که یاد بگیرید چگونه در نواختن چنین پیانویی با میلیونها کلید استاد شوید. این دلیل آن است که شما بچه های خود را به مدرسه های خوب میفرستید، امیدوارم در نهایت به آکسفورد باشد. اما این تنها در مورد آموزش و پرورش نیست. آن همچنین درباره ژنتیک هم هست. شما ممکن است خوش شانس متولد شوید، یا شما بدانید چطور استاد ستون نئوکورتیکال خود باشید، و شما میتوانید یک سمفونی رویایی بنوازید.
In fact, there is a new theory of autism called the "intense world" theory, which suggests that the neocortical columns are super-columns. They are highly reactive, and they are super-plastic, and so the autists are probably capable of building and learning a symphony which is unthinkable for us. But you can also understand that if you have a disease within one of these columns, the note is going to be off. The perception, the symphony that you create is going to be corrupted, and you will have symptoms of disease.
در واقع، در حال حاضر یک تئوری جدید از آتیسم وجود دارد که تئوری «جهان فشرده» نامیده میشود، که پیشنهاد میکند ستونهای نئوکورتیکال بصورت سوپر ستونها هستند. آنها بسیار واکنش پذیر هستند و آنها سوپر- پلاستیک هستند، و آتیستها احتمالا قادر به ساختن و یادگیری سمفونی ای هستند که برای ما غیرقابل تفکر است. اما شما همچنین میتوانید بفهمید که اگر شما بیمار شوید از درون یکی از این ستونها، نت مربوطه رو به خاموشی خواهد گذارد. ادراک شما، یا همان سمفونی که شما ایجاد میکنید خراب خواهد شد، و شما علائم بیماری را خواهید داشت.
So, the Holy Grail for neuroscience is really to understand the design of the neocoritical column -- and it's not just for neuroscience; it's perhaps to understand perception, to understand reality, and perhaps to even also understand physical reality. So, what we did was, for the past 15 years, was to dissect out the neocortex, systematically. It's a bit like going and cataloging a piece of the rainforest. How many trees does it have? What shapes are the trees? How many of each type of tree do you have? Where are they positioned?
لذا، هدف مقدس برای علم اعصاب این است که طرح ستون نئوکوریتیکال را درک کند -- و آن تنها در مورد علم اعصاب نیست؛ شاید برای درک ادارک باشد، برای درک واقعیت هم باشد، و شاید حتی درک واقعیت فیزیکی. لذا، کاری که ما ظرف 15 سال گذشته انجام دادیم، این بود که بطور سیستمی نئوکورتکس را تشریح کردیم. آن کمی شبوه این است که یک تکه از جنگل انبوهی را فهرست کنیم. چه تعداد درخت در آن وجود دارد؟ درختها چه شکلی هستند؟ چند نوع درخت دارید؟ موقعیت آنها کجاست؟
But it's a bit more than cataloging because you actually have to describe and discover all the rules of communication, the rules of connectivity, because the neurons don't just like to connect with any neuron. They choose very carefully who they connect with. It's also more than cataloging because you actually have to build three-dimensional digital models of them. And we did that for tens of thousands of neurons, built digital models of all the different types of neurons we came across. And once you have that, you can actually begin to build the neocortical column.
اما آن کمی بیشتر از فهرست کردن است زیرا شما واقعا مجبورید که تمامی قوانین ارتباطی را توصیف و کشف نمایید، قواعد اتصال، زیرا نرونها صرفا با هر نرونی اتصال برقرار نمیکنند. آنها بسیار بدقت انتخاب میکنند که با چه کسی اتصال برقرار کنند. آن همچنین بیش از یک فهرست کردن است زیرا شما واقعا مجبورید یک مدل دیجیتالی سه بعدی از آنها بسازید. و ما آنرا برای ده ها هزار نرون انجام دادیم، مدلهای دیجیتالی انواع مختلفی از نرونهایی را که بدانها برمیخوردیم را ساختیم. و وقتی که شما آنرا داشته باشید، شما واقعا میتوانید شروع به ساخت ستون نئوکورتیکال کنید.
And here we're coiling them up. But as you do this, what you see is that the branches intersect actually in millions of locations, and at each of these intersections they can form a synapse. And a synapse is a chemical location where they communicate with each other. And these synapses together form the network or the circuit of the brain. Now, the circuit, you could also think of as the fabric of the brain. And when you think of the fabric of the brain, the structure, how is it built? What is the pattern of the carpet? You realize that this poses a fundamental challenge to any theory of the brain, and especially to a theory that says that there is some reality that emerges out of this carpet, out of this particular carpet with a particular pattern.
و اینجا ما آنها را مارپیچ کردهایم. اما همانطور که شما این کار را میکنید، چیزی که میبینید در واقع شاخ و برگ متقاطع در میلیونها موقعیت میباشد. و در هر یک از این تقاطعها آنها میتوانند یک سیناپس تشکیل دهند. و یک سیناپس یک موقعیت شیمیایی است که آنها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. و این سیناپسها با همدیگر شبکه را تشکیل میدهند یا همان مدار مغز را. حال، این مدار، همان چیزی است که شما میتوانید در مورد آن فکر کنید که همان بافت مغز است. و وقتی که درباره بافت مغز فکر میکنید، این ساختار، چطور ساخته میشود؟ الگوی فرش آن چیست؟ شما فکر میکنید که این یک چالش اصلی برای هرگونه تئوری مغز ایجاد میکند، و مخصوصا برای تئوریای که میگوید مقداری واقعیت و جود دارد که خارج از این فرش ، خارج از این فرش خاص بهمراه الگوی مشخص وجود دارد.
The reason is because the most important design secret of the brain is diversity. Every neuron is different. It's the same in the forest. Every pine tree is different. You may have many different types of trees, but every pine tree is different. And in the brain it's the same. So there is no neuron in my brain that is the same as another, and there is no neuron in my brain that is the same as in yours. And your neurons are not going to be oriented and positioned in exactly the same way. And you may have more or less neurons. So it's very unlikely that you got the same fabric, the same circuitry.
دلیل آن این است که مهمترین راز طرح مغز گوناگونی و تنوع آن است. هر نرون متفاوت است. آن مانند جنگل است. هر درخت کاجی متفاوت است. شما ممکن است انواع مختلف زیادی از درختان داشته باشید، اما هر درخت کاجی متفاوت از بقیه است. و در مغز هم همین طور است. بنابراین در مغز من هیچ نرونی شبیه نرونی دیگری نیست، و هیچ نرونی در مغز من شبیه هیچ نرونی از مغز شما نیست. و نرونهای شما به صورت یکسان جهت و موقعیت نخواهند گرفت. و شما ممکن است تعداد بیشتر یا کمتری از نرونها داشته باشید. بنابراین آن بسیار غیر مشابه است که شما همان بافت را داشته باشید، همان مدار را داشته باشید.
So, how could we possibly create a reality that we can even understand each other? Well, we don't have to speculate. We can look at all 10 million synapses now. We can look at the fabric. And we can change neurons. We can use different neurons with different variations. We can position them in different places, orient them in different places. We can use less or more of them. And when we do that what we discovered is that the circuitry does change. But the pattern of how the circuitry is designed does not. So, the fabric of the brain, even though your brain may be smaller, bigger, it may have different types of neurons, different morphologies of neurons, we actually do share the same fabric. And we think this is species-specific, which means that that could explain why we can't communicate across species.
پس چطور میتوانیم احتمالا واقعیتی بسازیم که حتی دیگری را بتوانیم درک کنیم؟ خب، لازم نیست که ما حدس بزنیم. حال میتوانیم به تمامی 10 میلیون سیناپس بنگریم. میتوانیم به بافت بنگریم. و نرونها را تغییر دهیم. میتوانیم نرونهای متفاوتی را با تنوع مختلفی بکار گیریم میتوانیم آنها را در موقعیت مختلف قرار دهیم، آنها را به سمت مکانهای مختلفی جهتدهی کنیم. میتوانیم تعدادی کمتر یا بیشتری از آنها را بکارگیریم. و وقتی که ما این کار را انجام میدهیم چیزی که کشف میکنیم این است که مدارات تغییر میکنند. ولی الگویی که مدارات طراحی شده اند تغییر نمیکنند. بنابراین، بافت مغز، حتی اگر مغز شما کوچکتر یا بزرگتر باشد، یا انواع نرونهای مختلف داشته باشد، مورفولوژی نرونهای متفاوت داشته باشد، ما در واقع از همان بافت مشترک استفاده میکنیم. و ما فکر میکنیم این گونه های مختلف خاص است، و میتواند توضیح دهد چرا ما نمیتوانیم بین گونه ها مختلف حیوانات ارتباط برقرار کنیم.
So, let's switch it on. But to do it, what you have to do is you have to make this come alive. We make it come alive with equations, a lot of mathematics. And, in fact, the equations that make neurons into electrical generators were discovered by two Cambridge Nobel Laureates. So, we have the mathematics to make neurons come alive. We also have the mathematics to describe how neurons collect information, and how they create a little lightning bolt to communicate with each other. And when they get to the synapse, what they do is they effectively, literally, shock the synapse. It's like electrical shock that releases the chemicals from these synapses.
پس بیایید آنرا روشن کنیم. اما برای انجام آن، کاری که شما باید انجام دهید این است که شما باید آنرا زنده کنیم. ما آنرا به کمک معادلات، با ریاضیات بسیار زیاد زنده کردهایم. و در واقع، معادلاتی که نرونها را تبدیل به مولدهای الکتریکی میکنند که توسط دو برنده جایزه نوبل در کمبریج کشف شده است. بنابراین، ما مجبوریم از ریاضیات برای زنده کردن نرونها استفاده کنیم. همچنین ما ریاضیاتی برای توصیف اینکه چگونه نرونها اطلاعات را جمع آوری میکنند، داریم، و اینکه آنها چطور یک جرقه کوچک میسازند برای برقرار ارتباط با یکدیگر. و وقتی که آنها به سمت سیناپس میروند، و کاری که آنها میکنند این است که بطور موثری، عینا، به سیناپس شوک وارد میکنند. آن شبیه شوک الکتریکی است که بصورت شیمیایی از این سیناپسها آزاد میشود.
And we've got the mathematics to describe this process. So we can describe the communication between the neurons. There literally are only a handful of equations that you need to simulate the activity of the neocortex. But what you do need is a very big computer. And in fact you need one laptop to do all the calculations just for one neuron. So you need 10,000 laptops. So where do you go? You go to IBM, and you get a supercomputer, because they know how to take 10,000 laptops and put it into the size of a refrigerator. So now we have this Blue Gene supercomputer. We can load up all the neurons, each one on to its processor, and fire it up, and see what happens. Take the magic carpet for a ride.
و ما ریاضیاتی را بدست آورده ایم که این روند را توصیف میکند. بنابراین ما میتوانیم ارتباطات بین نرونها را توصیف کنیم. به معنی واقعی کلمه برای شبیه سازی نئوکورتکس مغز صرفا یک مشت معادلات وجود دارد که شما برای شبیه سازی فعالیتهای نوکوتکس نیاز دارید. ولی چیزی که شما نیاز دارید یک کامپیوتر خیلی بزرگ است. و در واقع شما برای انجام تمامی محاسبات فقط یک نرون به یک لپ تاپ نیاز دارید. لذا شما به 10000 لپ تاپ نیاز دارید. پس شما به کجا خواهید رفت؟ شما به آی بی ام میروید، و یک سوپرکامپیوتر از آنها میگیرید، چرا که آنها در حال حاضر می دانند که چگونه 10000 لپ تاپ را در اندازهی یک یخچال جا دهند. حالا ما این ابرکامپیوتر ژن آبی را داریم. ما میتوانیم تمامی نرونها را در آن بارگذاری کنیم، هر یک را در پروسسور آن، و آنرا روشن کنیم، و ببینیم چه اتفاقی می افتد. فرش جادویی را برای سواری پهن کنیم.
Here we activate it. And this gives the first glimpse of what is happening in your brain when there is a stimulation. It's the first view. Now, when you look at that the first time, you think, "My god. How is reality coming out of that?" But, in fact, you can start, even though we haven't trained this neocortical column to create a specific reality. But we can ask, "Where is the rose?" We can ask, "Where is it inside, if we stimulate it with a picture?" Where is it inside the neocortex? Ultimately it's got to be there if we stimulated it with it.
اینجا ما آنرا فعال میکنیم. و این اولین نگاه اجمالی است که نشان میدهد که در مغز شما چه اتفاقی می افتد وقتی که یک تحریک وجود دارد. این اولین نما است. حالا، وقتی شما به آن برای اولین بار نگاه میکنید، شما فکر میکنید، «اوه خدای من، چطور واقعیت از درون آن بیرون می آید؟» اما، در واقع، شما میتوانید شروع کنید، حتی اگر ما این ستون نئوکورتیکالی را آموزش نداده باشیم تا یک واقعیت مشخصی را ایجاد کند. ولی ما میتوانیم بپرسیم، «کجاست رز؟» ما میتوانیم بپرسیم، «آن داخل کجاست، اگر ما آنرا بهمراه یک تصویر تحریک کنیم؟» آن کجای نئوکورتکس قرار دارد؟ در نهایت آن آنجا خواهد بود اگر ما آنرا با آن تحریک کنیم.
So, the way that we can look at that is to ignore the neurons, ignore the synapses, and look just at the raw electrical activity. Because that is what it's creating. It's creating electrical patterns. So when we did this, we indeed, for the first time, saw these ghost-like structures: electrical objects appearing within the neocortical column. And it's these electrical objects that are holding all the information about whatever stimulated it. And then when we zoomed into this, it's like a veritable universe.
پس، طریقی که ما میتوانیم بدان بنگریم این است که فراموش کنیم نرونها را، فراموش کنیم سیناپسها را، و صرفا به فعالیتهای الکتریکی خام بنگریم. زیرا آن چیزی است که آن ساخته است. آن الگوهای الکتریکی را میسازد. پس وقتی که ما این را انجام دادیم، در واقع، برای اولین بار، این ساختارهای شبه روح را دیدیم: اشیاء الکتریکی ظاهر میشوند از خلال ستون نئوکورتیکالی. و این اشیاء الکتریکی است که در آنها تمامی اطلاعات مربوط به آنچه که آنرا تحریک کرده نگه داشته میشود. و سپس وقتی که ما بر روی این زوم کردیم، آن شبیه یک جهان واقعی است.
So the next step is just to take these brain coordinates and to project them into perceptual space. And if you do that, you will be able to step inside the reality that is created by this machine, by this piece of the brain. So, in summary, I think that the universe may have -- it's possible -- evolved a brain to see itself, which may be a first step in becoming aware of itself. There is a lot more to do to test these theories, and to test any other theories. But I hope that you are at least partly convinced that it is not impossible to build a brain. We can do it within 10 years, and if we do succeed, we will send to TED, in 10 years, a hologram to talk to you. Thank you. (Applause)
پس گام بعدی این است که فقط این مغز را مختصات بدهیم و آنرا برای یک فضای ادراکی طرح ریزی کنیم. و اگر شما آنرا انجام دهید، شما قادر خواهید بود که بداخل واقعیت ساخته شده توسط این ماشین قدم بگذارید، با این تکه از مغز. بنابراین، بطور خلاصه، من فکر میکنیم که جهان ممکن است -- امکان پذیر است -- یک مغز را تکامل داده باشد تا خود را ببیند، که ممکن است اولین قدم برای اینکه در مورد خود آگاهی پیدا کند باشد. کارهای زیادی برای تست کردن این تئوریها وجود دارد، و برای تست بقیه تئوریها. اما من امیدوارم که شما حداقل تاحدودی متقاعد شده باشید که ساختن یک مغز غیر ممکن نیست. ما میتوانیم آنرا ظرف 10 سال آینده بسازیم، و اگر موفق شویم، در ۱۰ سال آینده، ما آنرا به تد خواهیم فرستاد، یک هولوگرام برای صحبت با شما. با تشکر. (تشویق و تحسین)