I'd like to talk today about the two biggest social trends in the coming century, and perhaps in the next 10,000 years. But I want to start with my work on romantic love, because that's my most recent work. What I and my colleagues did was put 32 people, who were madly in love, into a functional MRI brain scanner. 17 who were madly in love and their love was accepted; and 15 who were madly in love and they had just been dumped. And so I want to tell you about that first, and then go on into where I think love is going.
دوست دارم امروز در مورد دو گرایش اجتماعی بزرگ قرن پیش رویمان صحبت کنم. و شاید حتی بزرگ ترین گرایش های 10،000 سال آینده. اما می خواهم با کاری که روی عشق رمانتیک انجام دادم آغاز کنم، چون جدیدترین کار من است. کاری که من و همکارانم انجام دادیم این بود که 32 نفر را که دیوانه وار عاشق هم بودند از داخل یک دستگاه اسکنر مغز ام آر آی رد کردیم. 17 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و عشق آن ها مورد قبول واقع شده بود؛ و 15 نفر از آن ها دیوانه وار عاشق بودند و به تازگی معشوق های آن ها ترکشان کرده بودند. بنابراین من می خواهم اول در مورد آن برای شما بگویم. و بعد بروم سراغ اینکه فکر می کنم عشق به چه سمتی دارد می رود.
(Laughter)
"What 'tis to love?" Shakespeare said. I think our ancestors -- I think human beings have been wondering about this question since they sat around their campfires or lay and watched the stars a million years ago. I started out by trying to figure out what romantic love was by looking at the last 45 years of the psychological research and as it turns out, there's a very specific group of things that happen when you fall in love. The first thing that happens is, a person begins to take on what I call, "special meaning." As a truck driver once said to me, "The world had a new center, and that center was Mary Anne."
شکسپیر گفت "عشق ورزیدن چیست؟" فکر می کنم نیاکان ما - فکر میکنم انسان ها از میلیون ها سال پیش، از زمانی که دور آتش می نشستند یا دراز می کشیدند و ستاره ها را تماشا می کردند، به این سوال فکر می کردند. اول کار خود را با فکر در مورد اینکه عشق رومانتیک واقعاً چیست، شروع کردم. با نگاه به تحقیقات انجام شده در 45 سال گذشته - البته فقط تحقیقات روانشانسی، متوجه شدم که زمانی که عاشق می شوید، یک دسته خیلی مشخصی از اتفاقات رخ می دهد. اولین چیزی که اتفاق می افتد چیزی است که من به آن می گویم - یک شخص کم کم به چیزی دست می یابد که من به آن می گویم، "معنی مخصوص" همان طور که یک راننده کامیون یک بار به من گفت، او گفت، "دنیا مرکز جدیدی داشت، و اون مرکز «مری ان» بود."
George Bernard Shaw said it differently. "Love consists of overestimating the differences between one woman and another." And indeed, that's what we do.
جورج برنارن شا کمی متفاوت تر این را عنوان کرد. او گفت، "عشق عبارت است از غلو کردن تفاوت های بین یک زن و زن دیگر." و واقعاً هم این کاریست که ما میکنیم. (خنده حظار)
(Laughter)
And then you just focus on this person. You can list what you don't like about them, but then you sweep that aside and focus on what you do. As Chaucer said, "Love is blind."
و بعد فقط روی این یک انسان متمرکز می شوید. می توانید فهرستی از چیزهایی که در مورد او دوست ندارید بنویسید ، اما بعد آن را کنار می گذارید و روی کاری که انجام می دهید تمرکز می کنید. همانطور که چاسر می گوید، "عشق کور است."
In trying to understand romantic love, I decided I would read poetry from all over the world, and I just want to give you one very short poem from eighth-century China, because it's an almost perfect example of a man who is focused totally on a particular woman. It's a little bit like when you are madly in love with somebody and you walk into a parking lot -- their car is different from every other car in the parking lot. Their wine glass at dinner is different from every other wine glass at the dinner party. And in this case, a man got hooked on a bamboo sleeping mat.
برای فهم اینکه عشق رومانتیک چیست، تصمیم گرفتم از اشعار سرتاسر جهان بخوانم، و فقط می خواهم برایتان یک شعر کوتاه از چین در قرن هشتم بخوانم، چون تقریبا یک مثال بی نقص از مردی است که تمام و کمال روی یک زن بخصوص متمرکز شده است. کمی شبیه زمانی است که دیوانه وار عاشق کسی هستید و وارد یک پارکینگ می شوید. ماشین او با تمام ماشین های دیگر داخل پارکینگ متفاوت است. لیوان مشروب او در مهمانی شام با همه لیوان های مشروب دیگر در مهمانی فرق دارد. و در این مورد خاص، یک مرد شیفته یک زیرانداز از نی بامبو شده.
And it goes like this. It's by a guy called Yuan Zhen. "I cannot bear to put away the bamboo sleeping mat. The night I brought you home, I watched you roll it out." He became hooked on a sleeping mat, probably because of elevated activity of dopamine in his brain, just like with you and me.
و داستان از این قرار است. نویسنده یک مرد به نام Yuan Chen است: "طاقت کنار گذاشتن زیرانداز نی را ندارم. شبی که تو را به خانه آوردم، تو را تماشا کردم که چگونه پهنش کردی." او شیفتهء یک تشک خواب شد، احتمالاً به خاطر سطح بالای فعالیت «دوپامین» در مغزش، درست مثل من و شما.
But anyway, not only does this person take on special meaning, you focus your attention on them. You aggrandize them. But you have intense energy. As one Polynesian said, "I felt like jumping in the sky." You're up all night. You're walking till dawn. You feel intense elation when things are going well; mood swings into horrible despair when things are going poorly. Real dependence on this person. As one businessman in New York said to me, "Anything she liked, I liked." Simple. Romantic love is very simple.
اما به هر حال، نه تنها آن فرد یک معنی مخصوص به خود می گیرد، بلکه شما توجهتان را به سمت آن ها متمرکز می کنید. شما آن ها را بزرگ می کنید. ولی انرژی زیادی دارید. همانطور که یک اهل جزایر پلینزی گفت، "دلم می خواست بپرم در آسمان." تمام شب بیدار میمانید. تا طلوع خورشید راه می روید. وقتی همه چیز بر وفق مراد است شادی زیادی حس می کنید، وقتی اوضاع مناسب نیست، حال آدم به نا امیدی تبدیل می شود. وابستگی واقعی و زیادی نسبت به آن آدم وجود دارد. همانطور که یک تاجر در نیو یورک به من گفت، "هر چه که او دوست داشت، من هم دوست داشتم." ساده است. عشق رمانتیک بسیار ساده است.
You become extremely sexually possessive. You know, if you're just sleeping with somebody casually, you don't really care if they're sleeping with somebody else. But the moment you fall in love, you become extremely sexually possessive of them. I think there's a Darwinian purpose to this. The whole point of this is to pull two people together strongly enough to begin to rear babies as a team.
شما شدیداً حس مالکیت جنسی پیدا می کنید. می دانید، اگر فقط به طور عادی با کسی ربطه جنسی دارید، خیلی برایتان اهمیتی ندارد که او با شخص دیگری هم رابطه جنسی دارد یا نه. اما لحظه ای که عاشق می شوید، شدیداً به آن ها وابستگی جنسی پیدا می کنید. فکر می کنم که داروینی است - یعنی یک هدف داروینی در این موضوع است. تمام هدف این است که دو نفر را به سمت هم بکشاند. به راحتی و تا حدی که بتوانند به عنوان یک گروه، بچه تربیت کنند.
But the main characteristics of romantic love are craving: an intense craving to be with a particular person, not just sexually, but emotionally. It would be nice to go to bed with them, but you want them to call you on the telephone, to invite you out, etc., to tell you that they love you. The other main characteristic is motivation. The motor in the brain begins to crank, and you want this person.
اما از خصوصیات اصلی عشق رمانتیک میل شدید است: یک میل شدید به بودن با یک شخص خاصی، نه فقط از نظر جنسی، بلکه احساسی. ترجیح می دهید - خیلی عالی می شود که با آن ها رابطه جنسی داشته باشید، اما می خواهید آن ها با تلفن به شما زنگ بزنند، شما را بیرون دعوت کنند و غیره. که به شما بگویند که عاشق شما هستند. خصوصیت اصلی دیگر انگیزه است. موتور درون مغز شما شروع به کار می کند، و شما این فرد را می خواهید.
And last but not least, it is an obsession. Before I put these people in the MRI machine, I would ask them all kinds of questions. But my most important question was always the same. It was: "What percentage of the day and night do you think about this person?" And indeed, they would say, "All day. All night. I can never stop thinking about him or her."
و در آخر، یک وسواس است. وقتی این افراد را داخل دستگاه می گذاشتم، قبل از اینکه آن ها را داخل دستگاه بگذارم، همه جور سؤال از آن ها می پرسیدم. اما مهمترین سؤالم همیشه یک چیز بود. و آن این که: "چه درصدی از روز و شبت را به این آدم فکر می کنی؟" و مشخصاٌ، آن ها می گفتند، "تمام روز، تمام شب. نمی توانم هیچ وقت به او فکر نکم."
And then, the very last question -- I would always have to work myself up to this question, because I'm not a psychologist. I don't work with people in any kind of traumatic situation. My final question was always the same. I would say, "Would you die for him or her?" And, indeed, these people would say "Yes!" as if I had asked them to pass the salt. I was just staggered by it.
و بعد، آخرین سؤال را می پرسیدم - همیشه باید برای رسیدن به این سوال کلی زمینه سازی می کردم، چون من یک روانشناس نسیتم. با مردم در موقعیت های ناگوار کار نمی کنم. و آخرین سؤالم همیشه یک چیز بود. همیشه می گفتم، "آیا حاضری برایش بمیری؟" و، مشخصاً، این افراد می گفتند "بله!"، انقدر ساده انگار که از آن ها خواسته بودم نمک را سر سفره به من بدهند. کاملاً گیج شده بودم.
So we scanned their brains, looking at a photograph of their sweetheart and looking at a neutral photograph, with a distraction task in between. So we could look at the same brain when it was in that heightened state and when it was in a resting state. And we found activity in a lot of brain regions. In fact, one of the most important was a brain region that becomes active when you feel the rush of cocaine. And indeed, that's exactly what happens.
ما مغز آن ها را اسکن کردیم در حالتی که به عکس عشقشان نگاه می کردند و در حالتی که به یک عکس از یک آدم معمولی نگاه می کردند. با انجام یک فعالیت حواس پرت کننده در میان این دو حالت. تا بتوانیم پیدا کنیم - به یک مغر نگاه کنیم زمانی که در آن وضعیت پرشور قرار دارد و زمانی که در وضعیت استراحت قرار دارد. و در بسیاری از قسمت های مغز فعالیت پیدا کردیم. در واقع، یکی از مهمترین قسمت های مغز قسمتی بود که زمانی که کوکائین مصرف کنید فعال می شود. و حقیقتاً، این اتفاقی است که می افتد.
I began to realize that romantic love is not an emotion. In fact, I had always thought it was a series of emotions, from very high to very low. But actually, it's a drive. It comes from the motor of the mind, the wanting part of the mind, the craving part of the mind. The kind of part of the mind when you're reaching for that piece of chocolate, when you want to win that promotion at work. The motor of the brain. It's a drive.
کم کم متوجه شدم که عشق رمانتیک یک احساس نیست. در واقع، همیشه فکر می کردم یک سری احساس است، از خیلی زیاد به خیلی کم. اما در واقع، یک نیرو است. از موتور تفکر می آید، قسمت درخواست کننده فکر، قسمت مشتاق فکر. همان مغزی که - همان قسمتی از فکر که - وقتی دارید برای برداشتن یک شکلات تلاش می کنید، وقتی می خواهید سر کار یک ترفیع بگیرید. موتور مغز. این یک نیرو است.
And in fact, I think it's more powerful than the sex drive. You know, if you ask somebody to go to bed with you, and they say, "No, thank you," you certainly don't kill yourself or slip into a clinical depression. But certainly, around the world, people who are rejected in love will kill for it. People live for love. They kill for love. They die for love. They have songs, poems, novels, sculptures, paintings, myths, legends. In over 175 societies, people have left their evidence of this powerful brain system. I have come to think it's one of the most powerful brain systems on Earth for both great joy and great sorrow.
و در واقع، من فکر می کنم از نیروی جنسی قوی تر است. می دانید، اگر از یک شخصی بخواهید که با شما رابطه جسی داشته باشد، و او بگوید، "نه ممنون" معلوم است که خودتان را نمی کشید یا یک افسردگی ناجور نمی گیرید. اما مطمئناً، سرتاسر جهان، بعضی از کسانی که در عشق شکست می خورند به این خاطر مرتکب قتل میشوند. مردم به خاطر عشق زندگی می کنند. به خاطر عشق می کشند. به خاطر عشق می میرند. در موردش آهنگ، شعر، رمان، مجسمه، نقاشی، اسطوره، افسانه هست. در بیش از 175 جامعه، مردم آثار این سیستم قدرتمند مغز را بر جای گذاشته اند. به این باور رسیده ام که این یکی از قدرتمندترین سیستم های روی زمین است هم برای شادی و هم برای غم فراوان. و به این باور هم رسیده ام که این یکی از سه سیستم پایه ای
And I've also come to think that it's one of three basically different brain systems that evolved from mating and reproduction. One is the sex drive: the craving for sexual gratification. W.H. Auden called it an "intolerable neural itch," and indeed, that's what it is. It keeps bothering you a little bit, like being hungry. The second of these three brain systems is romantic love: that elation, obsession of early love. And the third brain system is attachment: that sense of calm and security you can feel for a long-term partner.
و متفاوت مغز است که ریشه در رابطه جنسی و تولید مثل دارد. یکی نیروی جنسی است: میل شدید به ارضاء جنسی. W.H.Auden به آن گفت یک "خارش غیرقابل تحمل عصبی،" و واقعاً هم همینطور است. همیشه دارد شما را اذیت می کند، مثل حس گشنگی. دومین سیستم از این سه سیستم عشق رمانتیک است. آن سرفرازی و وسواس عشق زودهنگام. و سومین سیستم مغز وابستگی است: آن حس آرامش و اطمینانی که می توانید به یک همسر یا شریک طولانی مدت داشته باشید.
And I think that the sex drive evolved to get you out there, looking for a whole range of partners. You can feel it when you're just driving along in your car. It can be focused on nobody. I think romantic love evolved to enable you to focus your mating energy on just one individual at a time, thereby conserving mating time and energy. And I think that attachment, the third brain system, evolved to enable you to tolerate this human being at least long enough to raise a child together as a team. So with that preamble, I want to go into discussing the two most profound social trends. One of the last 10,000 years and the other, certainly of the last 25 years, that are going to have an impact on these three different brain systems: lust, romantic love and deep attachment to a partner.
و من فکر می کنم نیروی جنسی برای این به وجود آمد که شما بروید در جامعه، به دنبال یک سری از انسان ها برای شریک زندگی. می دانید، می توانید حسش کنید حتی وقتی فقط دارید در ماشین رانندگی می کنید. می تواند روی شخص خاصی متمرکز نباشد. فکر می کنم عشق رمانتیک برای این به وجود آمد که شما را قادر سازد که انرژی جفت یابی خود را متمرکز سازید به یک نفر در آن واحد، و در نتیجه در انرژی و زمان جفت یابی صرفه جویی کنید. و من فکر می کنم وابستگی، سیستم سوم مغز، به وجود آمد تا شما را قادر سازد که بتوانید این فرد را تحمل کنید (خنده) حداقل به اندازه ای که بتوانند با همدیگر یک بچه بزرگ کنند. خب حالا با این مقدمه، می خواهم بحث دو تا از عمیق ترین گرایش های اجتماعی را باز کنم. یکی مربوط به 10،000 سال گذشته - و دیگری حداقل مربوط به 25 سال گذشته - که قرار است روی این سه سیستم مختلف مغز - شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی شدید به یک شریک - تأثیر داشته باشند.
The first is women working, moving into the workforce. I've looked at 130 societies through the demographic yearbooks of the United Nations. Everywhere in the world, 129 out of 130 of them, women are not only moving into the job market -- sometimes very, very slowly, but they are moving into the job market -- and they are very slowly closing that gap between men and women in terms of economic power, health and education. It's very slow.
اولین روند، کار کردن زن هاست. وارد شدن آن ها به نیروی کار. من 130 تا 150 تا از اجتماعات را از طریق سالنامه های آماری سازمان ملل بررسی کردم. و در همه جای دنیا، 129 از 130 جامعه تحت مطالعه، زنها نه تنها وارد بازار کار می شوند - بعضی وقت ها بسیار بسیار آرام، اما دارند وارد بازار کار می شوند - و دارند کم کم فاصله ی میان مرد و زن را از نظر قدرت مالی، سلامتی و تحصیلات از بین می برند. این روند بسیار کند است.
For every trend on this planet, there's a counter-trend. We all know of them, but nevertheless -- the Arabs say, "The dogs may bark, but the caravan moves on." And, indeed, that caravan is moving on. Women are moving back into the job market. And I say back into the job market, because this is not new. For millions of years, on the grasslands of Africa, women commuted to work to gather their vegetables. They came home with 60 to 80 percent of the evening meal. The double income family was the standard. And women were regarded as just as economically, socially and sexually powerful as men. In short, we're really moving forward to the past.
برای هر گرایش - در این کره زمین، گرایشی بر ضد آن هم هست. ما همه از آن ها با خبریم، اما با وجود این - عرب ها یک اصطلاحی دارند. عرب ها می گویند، "سگ ها ممکن است پارس کنند، اما کاروان به حرکت ادامه می دهد." و، واقعاً، کاروان به حرکت ادامه می دهد. زن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. و من می گویم بازمیگردند به بازار کار، چون این پدیده جدید نیست. برای میلیون ها سال، در چمنزارهای آفریقا، زن ها برای جمع آوری سبزیجات سر کار می رفتند. آن ها با 60 تا 80 درصد از غذای شب به خانه برمی گشتند. درآمد دو برابر برای خانواده استاندارد بود. و خانم ها دقیقا به اندازه مردها از نظر اقتصادی، اجتماعی و جنسی قدرتمند به حساب می آمدند. خلاصه اش این است که ما در حقیقت به سمت گذشته پیش می رویم.
Then, women's worst invention was the plow. With the beginning of plow agriculture, men's roles became extremely powerful. Women lost their ancient jobs as collectors, but then with the industrial revolution and the post-industrial revolution they're moving back into the job market. In short, they are acquiring the status that they had a million years ago, 10,000 years ago, 100,000 years ago. We are seeing now one of the most remarkable traditions in the history of the human animal. And it's going to have an impact.
اما بعد بدترین اختراع زن ها - گاوآهن - از راه رسید. با شروع شدن کشاورزی با گاوآهن، نقش مردها فوق العاده قدرتمند شد. زن ها شغل قدیمی خود به عنوان جمع آورنده را از دست دادند، اما حالا، با انقلاب صنعتی و پس از آن آن ها دارند به بازار کار بازمیگردند. خلاصه اش این است که آن ها دارند جایگاه یک میلیون سال پیش خود را بدست می آورند، 10،000 سال پیش، 100،000 سال پیش. الآن شاهد یکی از سنت های قابل توجه در تاریخِ گونه انسان هستیم. و بی شک بدون تاثیر نخواهد بود.
I generally give a whole lecture on the impact of women on the business community. I'll say just a couple of things, and then go on to sex and love. There's a lot of gender differences; anybody who thinks men and women are alike simply never had a boy and a girl child. I don't know why they want to think that men and women are alike. There's much we have in common, but there's a whole lot that we do not have in common.
من معمولاً یک سخنرانی کامل در مورد تأثیر زنان بر جامعه کاری می کنم. اما فقط چند چیز می خواهم بگویم، و بعد می روم سراغ سکس و عشق. تفاوت های جنسی زیادی هست؛ کسی که فکر می کند زن و مرد مثل هم اند، حتما تا به حال دختر یا پسر بچه نداشته است. نمی دانم دلیلشان چیست که می خواهند فکر کنند مردها و زن ها شبیه اند. ما در خیلی چیزها با هم مشترک هستیم، اما در خیلی چیزها هم - با هم مشترک نیستیم.
We are -- in the words of Ted Hughes, "I think that we are like two feet. We need each other to get ahead." But we did not evolve to have the same brain. And we're finding more and more gender differences in the brain. I'll only just use a couple and then move on to sex and love. One of them is women's verbal ability. Women can talk.
به قول Ted Hughes، "فکر می کنم که ساخته شدیم تا - ما مثل دو پا هستیم. برای جلو رفتن به همدیگر احتیاج داریم." اما تکامل نیافتیم تا یک مغر یکسانی داشته باشیم. و داریم تقاوت های جنسی بیشتر و بیشتر و بیشتری در مغز پیدا می کنیم. فقط چند تا را نام می برم و بعد می روم سراغ سکس و عشق. یکی از آن ها توانایی زبانی زن هاست. زن ها می توانند صحبت کنند.
Women's ability to find the right word rapidly, basic articulation goes up in the middle of the menstrual cycle, when estrogen levels peak. But even at menstruation, they're better than the average man. Women can talk. They've been doing it for a million years; words were women's tools. They held that baby in front of their face, cajoling it, reprimanding it, educating it with words. And, indeed, they're becoming a very powerful force.
سرعت زن ها در پیدا کردن کلمه مناسب، قدرت بیان در اواسط سیکل قاعدگی به سطح بالایی می رسد، زمانی که سطح استروژن در بالاترین نقطه است. ولی حتی در زمان قاعدگی، آن ها از یک مرد معمولی بهتر صحبت می کنند. زن ها می توانند حرف بزنند. میلیون ها سال است که این کار را می کنند؛ کلمه ها ابزار زنان بودند. آن بچه رو جلوی صورتشان میگرفتند، با او زبان بازی می کردند، سرزنشش می کردند، با کلمات به او آموزش می دادند. و حقیقتاً دارند یک نیروی قدرتمند می شوند.
Even in places like India and Japan, where women are not moving rapidly into the regular job market, they're moving into journalism. And I think that the television is like the global campfire. We sit around it and it shapes our minds. Almost always, when I'm on TV, the producer who calls me, who negotiates what we're going to say, is a woman. In fact, Solzhenitsyn once said, "To have a great writer is to have another government."
حتی در جاهایی مثل هند و ژاپن که زن ها سریع وارد بازار کار معمولی نمی شوند، وارد کار روزنامه نگاری می شوند. فکر می کنم که تلویزیون مثل آتشی است که جهانیان به دور آن نشستهاند. دور آن می نشینیم و آن ذهنمان را شکل می دهد. تقریباً همیشه، وقتی در تلویزیون هستم، تهیه کننده ای که مرا صدا می زند، و با هم در مورد چیزی که قرار است صحبت کنیم بحث می کنیم، یک زن است. در واقع، Solzhenitsyn یک بار گفت، "داشتن یک نویسنده خوب مثل داشتن یک دولت دیگر است." امروزه در آمریکا 54 درصد از نویسندگان زن ها هستند.
Today 54 percent of people who are writers in America are women. It's one of many, many characteristics that women have that they will bring into the job market. They've got incredible people skills, negotiating skills. They're highly imaginative. We now know the brain circuitry of imagination, of long-term planning. They tend to be web thinkers. Because the female parts of the brain are better connected, they tend to collect more pieces of data when they think, put them into more complex patterns, see more options and outcomes. They tend to be contextual, holistic thinkers, what I call web thinkers.
این یکی از خصوصیات بیشمار زنان است. که با خود به بازار کار می آورند. آن ها مهارت های فوق العاده در برخورد با مردم و در مذاکره دارند. ذهن بسیار خلاقی دارند. امروزه ما مدارهای مغزی خلاقیت و برنامه ریزی بلند مدت را میشناسیم. آن ها مانند شکل تار عنکبوت فکر می کنند. چون اجزاء مغز زن ها بهتر با هم در ارتباط اند، آن ها میل دارند زمانی که فکر می کنند اطلاعات بیشتری جمع کنند، آن ها را به شکل الگوهای پیچیده تری در آورند و گزینه ها و نتایج بیشتری ببینند. آن ها تمایل دارند متفکرانی مفهومی و کلی نگر باشند. من آنها را متفکران شبکهای مینامم.
Men tend to -- and these are averages -- tend to get rid of what they regard as extraneous, focus on what they do, and move in a more step-by-step thinking pattern. They're both perfectly good ways of thinking. We need both of them to get ahead. In fact, there's many more male geniuses in the world. And there's also many more male idiots in the world.
مردها تمایل دارند که - این ها میانگین هستند - تمایل دارند هر چیزی را که اضافه و خارجی به حساب می آورند سر به نیست کنند. روی کاری که می کنند تمرکز کنند، و بیشتر با یک الگوی مرحله به مرحله حرکت می کنند. هر دو روش های کاملا خوبی برای فکر کردن هستند. برای پیشرفت، به هر دوی آن ها احتیاج داریم. در واقع، نابغه های مرد جهان خیلی بیشترند. وقتی که - در ضمن احمق های مرد جهان هم خیلی بیشترند (صدای خنده)
(Laughter)
وقتی مغز مردانه خوب کار می کند، فوق العاده خوب کار می کند.
When the male brain works well, it works extremely well. And what I really think that we're doing is, we're moving towards a collaborative society, a society in which the talents of both men and women are becoming understood and valued and employed.
و من - کاری که واقعا فکر می کنم داریم انجام می دهیم این است که، داریم به سمت یک جامعه ی همراه با همکاری پیش می رویم. جامعه ای که استعدادهای زنان و مردان در آن درک می شوند و به آنها ارزش داده میشود و به کار گرفته می شوند.
But in fact, women moving into the job market is having a huge impact on sex and romance and family life. Foremost, women are starting to express their sexuality. I'm always astonished when people come to me and say, "Why is it that men are so adulterous?" "Why do you think more men are adulterous than women?" "Well, men are more adulterous!" And I say, "Who do you think these men are sleeping with?"
اما در واقع، حرکت زنان به داخل بازار کار یک تأثیر بزرگی روی سکس، عشق رمانتیک و زندگی خانوادگی می گذارد. اول از همه، زنان دارند جنسیت خود را ابراز می کنند. همیشه متحیر می شوم وقتی کسانی می آیند و به من می گویند، "چرا مردها اینقدر زناکارند؟" و من می گویم: "چرا فکر می کنید تعداد مردهای زناکار بیشتر از زنان زناکار است؟" "خب دیگه - مردها بیشتر زناکارند!" و من می گویم: "فکر می کنید این مردهای زناکار با چه کسانی هم خواب می شوند؟"
(Laughter)
و - دو دو تا چهارتاست![صدای خنده]
And -- basic math!
به هر حال
Anyway. In the Western world, women start sooner at sex, have more partners, express less remorse for the partners that they do, marry later, have fewer children, leave bad marriages in order to get good ones. We are seeing the rise of female sexual expression. And, indeed, once again we're moving forward to the kind of sexual expression that we probably saw on the grasslands of Africa a million years ago, because this is the kind of sexual expression that we see in hunting and gathering societies today.
در دنیای غرب، دخترهای کوچک شروع می کنند - زن ها زودتر سکس را شروع می کنند، هم خواب های بیشتری دارند، کمتر برای بودن با هم خواب هایشان ابراز پشیمانی می کنند، دیرتر ازدواج می کنند، بچه های کمتری دارند، ازدواج های بد را برای بدست آوردن ازوداج های خوب پایان می دهند. داریم افزایش ابراز جنسیت زن را مشاهده می کنیم. و، واقعا، بار دیگر داریم به سمت ابراز جنسیتی پیش می رویم که احتمالا میلیون ها سال پیس در چمنزارهای آفریقا دیده میشد. چرا که این همان شکل از ابراز جنسیتی است که امروزه در جوامع «شکارچی و جمع آور» می بینیم.
We're also returning to an ancient form of marriage equality. They're now saying that the 21st century is going to be the century of what they call the "symmetrical marriage," or the "pure marriage," or the "companionate marriage." This is a marriage between equals, moving forward to a pattern that is highly compatible with the ancient human spirit.
همچنین داریم به یک شکل باستانی از تساوی در ازدواج بر می گردیم. الآن می گویند که قرن بیست و یک قرار است قرن چیزی به نام "ازدواج متقارن" باشد. یا "ازدواج خالص"، یا "ازدواج اشتراکی" این ازدواجی بین برابرهاست، که به سمت الگویی پیش می رود که با روح دیرینه انسان همخوانی زیادی دارد.
We're also seeing a rise of romantic love. 91 percent of American women and 86 percent of American men would not marry somebody who had every single quality they were looking for in a partner, if they were not in love with that person. People around the world, in a study of 37 societies, want to be in love with the person that they marry. Indeed, arranged marriages are on their way off this braid of human life.
همچنین شاهد افزایش عشق رمانتیک هستیم. 91 درصد از زنان آمریکایی و 86 درصد از مردان آمریکایی با کسی که همه خصوصیاتی که آن ها برای یک همسر در نظر داشتند را دارد، ازدواج نمی کنند، اگر که عاشق آن شخص نباشند. مردم سراسر جهان، در یک تحقیق از 37 جامعه، می خواهند عاشق زوج خود باشند. حقیقتاً، ازدواج های از پیش تایین شده در حال محو شدن از زندگی انسان هستند.
I even think that marriages might even become more stable because of the second great world trend. The first one being women moving into the job market, the second one being the aging world population. They're now saying that in America, that middle age should be regarded as up to age 85. Because in that highest age category of 76 to 85, as much as 40 percent of people have nothing really wrong with them. So we're seeing there's a real extension of middle age.
من حتی فکر می کنم ازدواج ها ممکن است به خاطر دومین گرایش بزرگ جهان مستحکم تر شوند. اول حرکت زنان به داخل بازار کار بود، دومی مسن شدن جمعیت جهان. الآن می گویند که در آمریکا، میانسالی را باید تا 85 سالگی در نظر گرفت. چون در بالاترین سن آن گروه از 75 تا 85 سال، 40 درصد آن ها واقعا هیچ مشکلی ندارند. بنابراین می بینیم که دوره میانسالی یک افزایش واقعی داشته.
For one of my books, I looked at divorce data in 58 societies. And as it turns out, the older you get, the less likely you are to divorce. So the divorce rate right now is stable in America, and it's actually beginning to decline. It may decline some more. I would even say that with Viagra, estrogen replacement, hip replacements and the incredibly interesting women -- women have never been as interesting as they are now. Not at any time on this planet have women been so educated, so interesting, so capable. And so I honestly think that if there really was ever a time in human evolution when we have the opportunity to make good marriages, that time is now.
و من دیدم - برای یکی از کتاب هایم، به اطلاعات مربوط به طلاق در 58 جامعه نگاه کردم. و واضح است که هر چه سن بالاتر می رود، احتمال طلاق کمتر می شود. بنابراین، میزان طلاق در آمریکا در حال حاضر ثابت است. و حتی رو به کاهش گذاشته. شاید بیشتر هم کاهش پیدا کند. حتی باید بگم با ویاگرا، جایگزین های استروژن، عمل های لگن و زن جالب توجه امروز -- زن ها تا به حال به اندازه الآن جذاب نبودهاند. هیچ زمانی در این کره زمین زن ها اینقدر تحصیل کرده، جالب و توانمند نبوده اند. و من واقعا فکر میکنم که اگر زمانی در تکامل بشر وجود داشته باشد که ما در آن بتوانیم ازدواج های خوب داشته باشیم، آن زمان حالاست.
However, there's always kinds of complications in this. These three brain systems -- lust, romantic love and attachment -- don't always go together. They can go together, by the way. That's why casual sex isn't so casual. With orgasm you get a spike of dopamine. Dopamine's associated with romantic love, and you can just fall in love with somebody who you're just having casual sex with. With orgasm, then you get a real rush of oxytocin and vasopressin -- those are associated with attachment. This is why you can feel such a sense of cosmic union with somebody after you've made love to them.
البته، همیشه انواع مشکلات وجود دارد. این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی همیشه با هم همراه نیستند. راستی، می توانند با هم همراه باشند. برای همین است که سکس تفننی خیلی هم همین طوری نیست. با هر ارگازم شما یک افزایش در ترشح هورمون دوپمین تجربه میکنید دوپامین و عشق رمانتیک با هم پیوند دارند. و شما می توانید عاشق کسی شوید که با او فقط سکس تفننی دارید. با ارگازم، شما هجوم شدیدی از اکسیتاسین و واسوپرسین را تجربه می کنید. آن ها با وابستگی ارتباط دارند. برای همین است که پس از اینکه با کسی عشقبازی کردید می توانید چنین حس اتحاد و یگانگی با کسی داشته باشید. اما این سه سیستم مغز: شهوت، عشق رمانتیک و وابستگی،
But these three brain systems: lust, romantic love and attachment, aren't always connected to each other. You can feel deep attachment to a long-term partner while you feel intense romantic love for somebody else, while you feel the sex drive for people unrelated to these other partners. In short, we're capable of loving more than one person at a time. In fact, you can lie in bed at night and swing from deep feelings of attachment for one person to deep feelings of romantic love for somebody else. It's as if there's a committee meeting going on in your head as you are trying to decide what to do. So I don't think, honestly, we're an animal that was built to be happy; we are an animal that was built to reproduce. I think the happiness we find, we make. And I think, however, we can make good relationships with each other.
همیشه به هم وصل نیستند. می توانید به یک شریک بلند مدت حس وابستگی شدیدی داشته باشید در حالی که برای شخص دیگری عشق رمانتیک پر حرارتی احساس می کنید، در حالی که حس جنسی قوی ای به کسانی دارید که به این افراد هیچ ارتباطی ندارند. خلاصه این که، ما قادریم در آن واحد عاشق بیش از یک نفر باشیم. در واقع می توانید شب در رختخواب بخوابید و از این پهلو به آن پهلو شوید در حالی که از احساس وابستگی برای یک نفر به احساس عشق رمانتیک برای کسی دیگر تغییر فکر می دهید. مثل این است که در حین اینکه در تلاشید تصمیم بگیرید که چه کنید یک کمیسیون در ذهن شما جلسه دارد. برای همین، صادقانه، من فکر نمی کنم ما حیوانی هستیم که برای خوشحال بودن ساخته شده؛ ما حیوانی هستیم که برای تولید مثل ساخته شده. من اعتقاد دارم خوشحالی ای که پیدا می کنیم، را خودمان به وجود میآوریم. و با این حال فکر می کنم می توانیم روابط خوبی با هم داشته باشیم.
So I want to conclude with two things. I want to conclude with a worry, and with a wonderful story. The worry is about antidepressants. Over 100 million prescriptions of antidepressants are written every year in the United States. And these drugs are going generic. They are seeping around the world. I know one girl who's been on these antidepressants, SSRIs, serotonin-enhancing antidepressants -- since she was 13. She's 23. She's been on them ever since she was 13.
برای همین می خواهم با دو مطلب نتیجه گیری کنم. می خواهم با یک نگرانی نتیجه گیری کنم. یک نگرانی دارم - و با یک داستان قشنگ. نگرانی من در مورد داروهای ضد افسردگی است. بیش از 100 میلیون نسخهی داروهای ضد افسردگی هر سال در آمریکا تجویز می شوند. و این داروها در شرف همه گیر شدن هستند. دارند در سراسر دنیا پخش می شوند. دختری را می شناسم که این داروهای ضد افسردگی را مصرف می کرد، سروتونین SSRI، داروهای ضد افسردگی سروتونین - از وقتی که 13 سالش بود. الآن 23 ساله است. از وقتی 13 سالش بود از آن ها مصرف می کرد.
I've got nothing against people who take them short term, when they're going through something horrible. They want to commit suicide or kill somebody else. I would recommend it. But more and more people in the United States are taking them long term. And indeed, what these drugs do is raise levels of serotonin. And by raising levels of serotonin, you suppress the dopamine circuit. Everybody knows that. Dopamine is associated with romantic love. Not only do they suppress the dopamine circuit, but they kill the sex drive. And when you kill the sex drive, you kill orgasm. And when you kill orgasm, you kill that flood of drugs associated with attachment. The things are connected in the brain. And when you tamper with one brain system, you're going to tamper with another. I'm just simply saying that a world without love is a deadly place.
اصلا مخالف کسانی نیستم که کوتاه مدت از آن ها استفاده می کنند، وقتی در مرحله ای کاملا بحرانی هستند. می خواهند کسی را بکشند و یا خود کشی کنند. من آن ها را پیشنهاد می کنم. اما در آمریکا مردم بیشتر و بیشتر دارند از این داروها به صورت طولانی مدت استفاده می کنند. و حقیقتا، کاری که این داروها می کنند این است که سطح سروتونین را بالا می برند. و با بالا بردن سطح سروتونین، جریان دوپامین را متوقف می کنید. همه این را می دانند. دوپامین با عشق رمانتیک پیوند داده شده. نه تنها جریان دوپامین را متوقف می کنند، بلکه نیروی جنسی را هم از بین می برند. و وقتی نیروی جنسی را از بین می برید، ارگازم را از بین می برید. و وقتی ارگازم را می کشید، آن سیل موادی که با وابستگی پیوند دارند را نیز از بین می برید. و این ها به مغز وصل هستند. و وقتی در یک سیستم مغز مداخله کنید، در سیستم های دیگر نیز مداخله خواهید کرد. من فقط دارم به سادگی می گویم که دنیای بدون عشق جای کشنده ای است.
So now --
و حالا - [صدای تشویق] - ممنونم.
(Applause)
Thank you.
می خواهم با یک داستان تمام کنم، و بعد فقط یک نکته.
I want to end with a story. And then, just a comment. I've been studying romantic love and sex and attachment for 30 years. I'm an identical twin; I am interested in why we're all alike. Why you and I are alike, why the Iraqis and the Japanese and the Australian Aborigines and the people of the Amazon River are all alike. And about a year ago, an Internet dating service, Match.com, came to me and asked me if I would design a new dating site for them. I said, "I don't know anything about personality. You know? I don't know. Do you think you've got the right person?" They said, "Yes." It got me thinking about why it is that you fall in love with one person rather than another.
حدود 30 سال است که من در مورد عشق، سکس و وابستگی مطالعه کرده ام. من یک قل مشابه هشتم؛ برایم جالب است که بدانم چرا همه ما مثل هم هستیم. چرا من و تو مثل هم هستیم، چرا عراقی ها و ژاپنی ها و استرالیایی های بومی و مردم آمازون همه مثل هم هستند. و حدود یک سال پیش، یک سرویس اینترنتی دوستیابی، Match.com به من مراجعه کرد و از من پرسیدند که برایشان یک سایت جدید دوستیابی طراحی می کنم یا نه. من گفتم، "من چیزی در مورد شخصیت نمی دانم. می دانید؟ نمی دانم، مطمئنید که مرا اشتباه نگرفه اید؟" آن ها گفتند، "بله" باعث شد من فکر کنم دلیلش چیست که ما عاشق یک شخص می شویم و نه شخص دیگر. آن پروژه کنونی من است؛ کتاب بعدی من خواهد بود.
That's my current project; it will be my next book. There's all kinds of reasons that you fall in love with one person rather than another. Timing is important. Proximity is important. Mystery is important. You fall in love with somebody who's somewhat mysterious, in part because mystery elevates dopamine in the brain, probably pushes you over that threshold to fall in love. You fall in love with somebody who fits within what I call your "love map," an unconscious list of traits that you build in childhood as you grow up. And I also think that you gravitate to certain people, actually, with somewhat complementary brain systems. And that's what I'm now contributing to this.
همه جور دلیل هست که چرا ما عاشق یک شخص می شویم به جای یک شخص دیگر. زمانبندی مهم است. در جوار افراد بودن مهم است. رمز و راز مهم است. عاشق کسی می شوید که تا حدی مرموز است، تا حدی چون رمز و راز سطح دوپامین مغز را افزایش می دهد. احتمالا شما را از آن آستانه هل می دهد تا عاشق شوید. عاشق کسی می شوید که در چیزی که من به آن می گویم "نقشه عشق" شما جا می گیرد. یک لیست نا خودآگاهانه از ویژگی هایی که از کودکی تا بزرگی می سازید. به علاوه من فکر می کنم که شما - به سمت افراد خاصی جذب می شوید، در واقع، با یک سری از سیستم های مغزی مکمل. و آن چیزیست که من الآن به این اضافه می کنم.
But I want to tell you a story, to illustrate. I've been carrying on here about the biology of love. I wanted to show you a little bit about the culture of it, too, the magic of it. It's a story that was told to me by somebody who had heard it just from one -- probably a true story. It was a graduate student -- I'm at Rutgers and my two colleagues -- Art Aron is at SUNY Stony Brook. That's where we put our people in the MRI machine.
اما می خواهم برای شما داستانی بگویم - تا نشان دهم داشتم اینجا در مورد زیست شناسی عشق صحبت می کردم. می خواستم کمی هم از فرهنگ آن به شما نشان دهم - جادوی آن. داستانی است که توسط کسی به من گفته شد که او تازه از یکی شنیده بود - برای همین احتمالا یک داستان واقعی است. یک دانشجوی کارشناسی ارشد بود - من و دو همکارم در Rutger هستیم - Art Aaron در SUNY Stonybrook آنجا جایی است که ما افرادمان را در ام آر آی گذاشتیم.
And this graduate student was madly in love with another graduate student, and she was not in love with him. And they were all at a conference in Beijing. And he knew from our work that if you go and do something very novel with somebody, you can drive up the dopamine in the brain, and perhaps trigger this brain system for romantic love.
و این دانشجوی پسر دیوانه وار عاشق یک دانشجوی دیگر بود، که آن دختر عاشقش نبود. و همه در یک کنفرانس در پکن بودند. و او از کارهای ما می دانست که اگر بروید و با شخصی کار بدیع انجام دهید، می توانید سطح دوپامین مغز را بالا ببرید. و شاید این سیستم مغز را برای عشق رمانتیک تحریک کنید.
(Laughter)
و او تصمیم گرفت علم را عملی کند،
So he decided he'd put science to work. And he invited this girl to go off on a rickshaw ride with him.
و او این دختر را دعوت کرد تا با هم بروند کالسکه سواری.
And sure enough -- I've never been in one, but apparently they go all around the buses and the trucks and it's crazy and it's noisy and it's exciting. He figured that this would drive up the dopamine, and she'd fall in love with him. So off they go and she's squealing and squeezing him and laughing and having a wonderful time. An hour later they get down off of the rickshaw, and she throws her hands up and she says, "Wasn't that wonderful?" And, "Wasn't that rickshaw driver handsome!"
و واقعا - من تا به حال سوار آنها نشدهام اما ظاهرا کالسکه ها از کنار اتوبوس ها و کامیون ها رد میشوند و دیوانه وار و پر سر و صدا و هیجان انگیز است. و او فکر کرد که این سطح دوپامین را بالا می برد، و این دختر عاشقش خواهد شد. و رفتند و دختر جیغ می زد و او را بقل می کرد و می خندیدند و حسابی خوش می گذراندند. یک ساعت بعد از کالسکه پیاده شدند، و دختر دست هایش را بالا می برد و می گوید، "چفدر عالی بود!" و، "آن راننده آن کالسکه چقدر خوش تیپ بود !"
(Laughter)
[صدای خنده] [صدای نشویق]
(Applause)
There's magic to love!
در عشق جادو هست.
(Applause)
اما با این تمام می کنم که میلیون ها سال پیش، در ما سه نیروی بنیادی به وجود آمد.
But I will end by saying that millions of years ago, we evolved three basic drives: the sex drive, romantic love and attachment to a long-term partner. These circuits are deeply embedded in the human brain. They're going to survive as long as our species survives on what Shakespeare called "this mortal coil."
نیروی جنسی، عشق رمانتیک و وابستگی به یک شریک طولانی مدت. این جریان ها عمیقا در مغز بشر تعبیه شده اند. و تا زمانی که نسل انسان ها باقی است باقی خواهند ماند.
Thank you.
ممنونم. [صدای تشویق]
Chris Anderson: Helen Fisher!
(Applause)