Hans Rosling: I'm going to ask you three multiple choice questions. Use this device. Use this device to answer. The first question is, how did the number of deaths per year from natural disaster, how did that change during the last century? Did it more than double, did it remain about the same in the world as a whole, or did it decrease to less than half? Please answer A, B or C. I see lots of answers. This is much faster than I do it at universities. They are so slow. They keep thinking, thinking, thinking. Oh, very, very good.
هانس راسلینگ: میخواهم از شما سه سوال چند گزینه ایی بپرسم از این دستگاه برای جواب دادن استفاده کنید. سوال اول اینست که تعداد مرگ و میر در هر سال به علت حوادث طبیعی در طی یک قرن گذشته چه تغییری کرده است؟ آیا دو برابر بیشتر شده است؟ آیا به طور میانگین در سطح جهان، رقم ثابتی مانده است؟ یا به نصف کاهش یافته است؟ لطفا با الف، ب و ج پاسخ بدهید. پاسخهای زیادی را میبینم. به مراتب سریعتر از تجربه ای که در دانشگاه داشتم. دانشگاهی ها بسیار کند هستند. زمان زیادی فکر می کنند. اوه. خیلی خوب.
And we go to the next question. So how long did women 30 years old in the world go to school: seven years, five years or three years? A, B or C? Please answer.
سراغ سوال بعد میرویم. زنان با سن ۳۰ سال در جهان، چند سال به مدرسه رفته اند؟ هفت سال؟ پنج سال یا سه سال؟ لطفا با الف، ب یا ج پاسخ بدهید.
And we go to the next question. In the last 20 years, how did the percentage of people in the world who live in extreme poverty change? Extreme poverty — not having enough food for the day. Did it almost double, did it remain more or less the same, or did it halve? A, B or C?
سراغ سوال بعدی میرویم. در بیست سال گذشته، درصد مردمی که در جهان در فلاکت زندگی میکنند در چقدر تغییر کرده است؟ در فلاکت، به معنی نداشتن غذای کافی روزانه. آیا حدودا دو برابر شده؟ کم و بیش ثابت مانده؟ یا به نصف تقلیل یافته؟ الف، ب یا ج؟
Now, answers. You see, deaths from natural disasters in the world, you can see it from this graph here, from 1900 to 2000. In 1900, there was about half a million people who died every year from natural disasters: floods, earthquakes, volcanic eruption, whatever, droughts. And then, how did that change?
حال پاسخ ها را ببینیم میبینید مرگ و میر به علت حوادث طبیعی در جهان پاسخ را میتوانید در این نمودارببینید. از سال ۱۹۰۰ تا سال ۲۰۰۰ در ۱۹۰۰، نیم میلیون نفر سالانه در اثر حوادث طبیعی جان خود را از دست داده اند بر اثر سیل، زلزله، آتشفشان و یا خشکسالی. و این میزان مرگ و میر چطور تغییر کرده؟
Gapminder asked the public in Sweden. This is how they answered. The Swedish public answered like this: Fifty percent thought it had doubled, 38 percent said it's more or less the same, 12 said it had halved. This is the best data from the disaster researchers, and it goes up and down, and it goes to the Second World War, and after that it starts to fall and it keeps falling and it's down to much less than half. The world has been much, much more capable as the decades go by to protect people from this, you know. So only 12 percent of the Swedes know this.
موسسه "گاپ مایندر" این سوال را از مردم سوئد کرده و این جوابی است که آنها داده اند. مردم سوئد چنین پاسخ داده اند: ۵۰ درصد فکر میکردند که دوبرابر شده، ۳۸ درصد گفته اند تقریبا ثابت مانده است، و ۱۲ درصد گفته اند که نصف شده است. این بهترین آمار از تحقیقات در مورد فجایع طبیعی است که متناوبا تغییراتی دارد، تا اینکه به جنگ دوم جهانی میرسد و بعد از آن شروع به کاهش میکند واین کاهش ادامه دارد و حالا به اندازه کمتر از نصف رسیده است. دنیا روز به روز قابلیت بیشتری نسبت به دهه های گذشته برای حفاظت از مردم در مقابل حوادث طبیعی پیدا کرده. تنها ۱۲ مردم سوئد این را میدانستند.
So I went to the zoo and I asked the chimps. (Laughter) (Applause) The chimps don't watch the evening news, so the chimps, they choose by random, so the Swedes answer worse than random. Now how did you do? That's you. You were beaten by the chimps. (Laughter) But it was close. You were three times better than the Swedes, but that's not enough. You shouldn't compare yourself to Swedes. You must have higher ambitions in the world.
پس من به باغ وحش رفته وازشامپانزه ها سوال کردم (خنده و تشویق حضار) شامپانزه ها اخبار عصر را نگاه نمیکنند خب شامپانزه ها جواب را به طوراتفاقی انتخاب میکنند و جوابهای سوئدی ها از پاسخ اتفاقی هم بدتره. خب حالا ببینیم که شما چطور پاسخ داده اید؟ این نتایج پاسخ شماست. شما هم از شامپانزه ها شکست خوردید. (خنده حضار) اما خیلی نزدیک بودید. شما سه برابر بهتر از سوئدی ها پاسخ دادید. اما این کافی نیست شما نباید خود را با سوئدی ها مقایسه کنید شما باید بیش از این در دنیا بلندپرواز باشید.
Let's look at the next answer here: women in school. Here, you can see men went eight years. How long did women go to school? Well, we asked the Swedes like this, and that gives you a hint, doesn't it? The right answer is probably the one the fewest Swedes picked, isn't it? (Laughter) Let's see, let's see. Here we come. Yes, yes, yes, women have almost caught up. This is the U.S. public. And this is you. Here you come. Ooh. Well, congratulations, you're twice as good as the Swedes, but you don't need me —
بیایید که سوال دوم رامرور کنیم. تحصیل زنان. اینجا میبینید که مردان ۸ سال به مدرسه رفته اند زنان چند سال به مدرسه رفته اند؟ خب، ما این سوال را هم از مردم سوئد پرسیدیم و این به شما یک چیز را یادآوری میکند که شاید پاسخ درست گزینه اول باشد چون تعدادکمی از سوئدیها آن را انتخاب کردند. اینطور نیست؟ (خنده حضار) بیایید ببینیم که چگونه است بله، بله، بله، زنان تقریبا نزدیک به مردان هستند این یکی برداشت مردم امریکاست. و این یکی پاسخ شماست. اوه. تبریک میگم شما دوبرابر بهترازسوئدی ها پاسخ دادید. اما، شما به تبریک من نیازی ندارید
So how come? I think it's like this, that everyone is aware that there are countries and there are areas where girls have great difficulties. They are stopped when they go to school, and it's disgusting. But in the majority of the world, where most people in the world live, most countries, girls today go to school as long as boys, more or less. That doesn't mean that gender equity is achieved, not at all. They still are confined to terrible, terrible limitations, but schooling is there in the world today. Now, we miss the majority. When you answer, you answer according to the worst places, and there you are right, but you miss the majority.
چطوراین اتفاق افتاده، من فکر میکنم اینطوری هر کسی میداند که در برخی کشورها و مناطقی از دنیا دختران برای تحصیل با مشکل روبرو هستند. آنها از رفتن به مدرسه منع میشوند و این بسیار مشمئز کننده است. اما در اغلب نقاط جهان جایی که بیشتر جمعیت جهان زندگی میکنند در بیشتر کشورها دختران به مدرسه میروند درست مانند پسرها، کمی کمتر یا بیشتر این به معنای دستیابی به برابری جنسیتی نیست اصلا هم نیست. آنها هنوز با محدودیتهای زیادی روبرو هستند اما مدرسه رفتن حالا در جهان عادی شده است حالا، ما اکثریت را فراموش کرده ایم. در زمان پاسخ دادن شما بدترین مناطق را در نظر گرفتید در آن محدوده حق با شماست، اما اکثریت را فراموش کردید
What about poverty? Well, it's very clear that poverty here was almost halved, and in U.S., when we asked the public, only five percent got it right. And you? Ah, you almost made it to the chimps. (Laughter) (Applause) That little, just a few of you! There must be preconceived ideas, you know. And many in the rich countries, they think that oh, we can never end extreme poverty. Of course they think so, because they don't even know what has happened. The first thing to think about the future is to know about the present.
در مورد فقر چطور؟ واضح است که فقر در جهان به نصف کاهش یافته است و وقتی در آمریکا این سوال را پرسیدیم، تنها ۵ درصد پاسخ درست دادند. خب شما چه کردید؟ آه، شما تقریبا به شامپانزه ها نزدیک شدید. (خنده حضار) (تشویق) خیلی کم. تعداد اندکی شما(پاسخ درست دادید) حتما در این مورد اطلاعات داشتید. و بسیاری از مردم در کشورهای غنی با خود فکر میکنند: اوه، ما نمیتوانیم فلاکت را از میان ببریم. مسلم است که اینطور فکر میکنند، چون آنها اصلا نمیدانند که چه اتفاقی افتاده. نخستین گام برای اندیشیدن به آینده آگاهی از زمان حال است.
These questions were a few of the first ones in the pilot phase of the Ignorance Project in Gapminder Foundation that we run, and it was started, this project, last year by my boss, and also my son, Ola Rosling. (Laughter) He's cofounder and director, and he wanted, Ola told me we have to be more systematic when we fight devastating ignorance. So already the pilots reveal this, that so many in the public score worse than random, so we have to think about preconceived ideas, and one of the main preconceived ideas is about world income distribution.
این سوالات، چند پرسش نخستین در فاز (مطالعه) مقدماتیِ "پروژه بی خبری" درموسسه "گاپ مایندر" است که ما راه انداختیم. این پروژه سال گذشته توسط رییس من که فرزند من هم هست راه اندازی شد: "اولا رولزینگ" او بنیانگذار و مدیرعامل است و اولا از من خواست، به من گفت که ما باید بیشتر با قاعده عمل کنیم وقتی که میخواهیم با این بی خبری مخرب مبارزه کنیم مطالعه مقدماتی برای ما روشن ساخت که پاسخ مردم بسیار بدتر از نتایج اتفاقی است پس ما باید درمورد معلومات قبلی مان بیشترفکرکنیم و یکی از ابتدایی ترین معلومات قبلی ما در مورد تقسیم درآمد در جهان است.
Look here. This is how it was in 1975. It's the number of people on each income, from one dollar a day — (Applause) See, there was one hump here, around one dollar a day, and then there was one hump here somewhere between 10 and 100 dollars. The world was two groups. It was a camel world, like a camel with two humps, the poor ones and the rich ones, and there were fewer in between.
اینجا را ببینید، این وضعیت سال ۱۹۷۵ بوده. این نمودار تعداد مردم در گروه های در آمدی است. از یک دلار در روز (تشویق حضار) ببینید، یک برآمدگی در این نقطه بوده در محدوده روزی یک دلار و سپس یک برآمدگی در اینجا بین ۱۰ دلار تا ۱۰۰ دلار. جهان به دو دسته تقسیم شده بود. یک دنیای شتری. مثل دو کوهان شتر یکی کوهان فقیرها و دیگری ثروتمندان و تعداد کمی هم در بین آنها.
But look how this has changed: As I go forward, what has changed, the world population has grown, and the humps start to merge. The lower humps merged with the upper hump, and the camel dies and we have a dromedary world with one hump only. The percent in poverty has decreased. Still it's appalling that so many remain in extreme poverty. We still have this group, almost a billion, over there, but that can be ended now.
اما ببینید که چطور تغییر کرده: همینطور که من به پیش میروم، چیزی که تغییر کرده، جمعیت جهان است که رشد داشته، و این برآمدگیها در هم ادغام شده اند. جهش کوچک تر با جهش بزرگتر یکجا شده است و به جای شتر دو کوهان جهانی شبیه شتر جماز داریم که تنها یک کوهان دارد. درصد فقر کاهش یافته است. اما هنوز هم هولناک است اینکه کسانی در فلاکت به سر میبرند. هنوز این عده را داریم، در حدود یک میلیارد، بیش از این اما این درصد را میتوان همین حالا حذف کرد.
The challenge we have now is to get away from that, understand where the majority is, and that is very clearly shown in this question. We asked, what is the percentage of the world's one-year-old children who have got those basic vaccines against measles and other things that we have had for many years: 20, 50 or 80 percent? Now, this is what the U.S. public and the Swedish answered. Look at the Swedish result: you know what the right answer is. (Laughter) Who the heck is a professor of global health in that country? Well, it's me. It's me. (Laughter) It's very difficult, this. It's very difficult. (Applause)
چالشی که امروزه با آن روبرو هستیم این است که بدانیم موقعیت اکثریت در کجاست و این موضوع به روشنی در این سوال دیده میشود. پرسیدیم که چند درصد کودکان جهان زیر سن یک سال در جهان، واکسنهای ضد سرخک و یا امثال آن را که ما سالهاست استفاده میکنیم دریافت کرده اند؟ ۲۰ درصد؟ ۵۰ درصد؟ یا ۸۰ درصد؟ خب، این پاسخی است که مردم امریکا و سوئد دادند. پاسخهای سوئدی ها را ببینید: میدانید پاسخ درست چی است؟ (خنده حضار) چه جور آدمی استاد بهداشت عمومی این کشور است؟ خب، اون استاد منم. ( خنده حضار) این بسیار بد است، بسیار بد است. (تشویق)
However, Ola's approach to really measure what we know made headlines, and CNN published these results on their web and they had the questions there, millions answered, and I think there were about 2,000 comments, and this was one of the comments. "I bet no member of the media passed the test," he said.
اگرچه، رویکرد "اولا" در خصوص سنجش دانسته های ما، سرخط خبرها شد و سی ان ان نتایج آن را در وب سایتش منتشر کرد که سوالات نیز همراه آن بود و میلیونها نفر به آنها پاسخ دادند و فکر میکنم ۲٫۰۰۰ کامنت هم گذاشته شد و این یکی از آن کامنت ها بود: "شرط میبندم که هیچ کدام از اصحاب رسانه در این تست قبول نشده"
So Ola told me, "Take these devices. You are invited to media conferences. Give it to them and measure what the media know." And ladies and gentlemen, for the first time, the informal results from a conference with U.S. media. And then, lately, from the European Union media. (Laughter) You see, the problem is not that people don't read and listen to the media. The problem is that the media doesn't know themselves.
بعد, "اولا" به من گفت این دستگاه ها را بگیر. و به کنفرانسی رسانه ای که دعوت شدی ببر. و دانش اصحاب رسانه را بسنج و خانم ها و آقایان (حالا ببینید) برای نخستین بار، نتایج نظرسنجی غیر رسمی در یک کنفرانس رسانه ای آمریکا و اخیرا دراتحادیه اروپا. (تشویق) میبینید؟ مشکل این نیست که مردم اخبار را نمیخوانند و به رسانه ها توجه ندارند. مشکل این است که رسانه ها خودشان هم آگاه نیستند.
What shall we do about this, Ola? Do we have any ideas? (Applause)
در این باره چه باید بکنیم "اولا"؟ آیا ایده ای در این مورد داریم؟ (تشویق حضار)
Ola Rosling: Yes, I have an idea, but first, I'm so sorry that you were beaten by the chimps. Fortunately, I will be able to comfort you by showing why it was not your fault, actually. Then, I will equip you with some tricks for beating the chimps in the future. That's basically what I will do.
"اولا روزلینگ" : بله من یک ایده دارم، اما پیش از آن متاسفم که از شامپانزه ها شکست خوردید. خوشبختانه، میتوانم چیزی را به شما نشان بدهم که خیالتان راحت شود این در واقع تقصیر شما نبوده. سپس، ترفندی را به شما می آموزم که با آن بتوانید در آینده شامپانزه ها را شکست دهید. این کاری است که در مجموع انجام خواهم داد.
But first, let's look at why are we so ignorant, and it all starts in this place. It's Hudiksvall. It's a city in northern Sweden. It's a neighborhood where I grew up, and it's a neighborhood with a large problem. Actually, it has exactly the same problem which existed in all the neighborhoods where you grew up as well. It was not representative. Okay? It gave me a very biased view of how life is on this planet. So this is the first piece of the ignorance puzzle. We have a personal bias.
اما ابتدا بیایید ببینیم چرا اینقدر بی خبر هستیم و اینها همه ز اینجا آغاز میشود. اینجا " هودیکسال" است. شهری در شمال سوئد. اینجا محله ای است که من در آن بزرگ شدم و محله ای است با یک مشکل بزرگ. در حقیقت, مشکلی دارد که شبیه مشکلاتی است که دیگر محله هایی که شما در آن بزرگ شدید هم با آن روبرو هستند. نمایانگر چهره تمام شهرهای دنیا نیست. خب؟ این موضوع به من یک دید متعصبانه در مورد چگونگی زندگی در روی زمین داد. این اولین نکته در پازل بی خبری است. ما دارای تعصبات شخصی هستیم.
We have all different experiences from communities and people we meet, and on top of this, we start school, and we add the next problem. Well, I like schools, but teachers tend to teach outdated worldviews, because they learned something when they went to school, and now they describe this world to the students without any bad intentions, and those books, of course, that are printed are outdated in a world that changes. And there is really no practice to keep the teaching material up to date. So that's what we are focusing on. So we have these outdated facts added on top of our personal bias.
هر کدام ما تجربیات متفاوتی از جامعه و مردمی که با آنها روبرو هستیم داریم و علاوه بر آن، ما به مدرسه میرویم و این مشکل دیگری هم اضافه میکند خب، من به مدرسه علاقه مندم. اما معلمها جهانبینی منسوخ شده ای را عرضه میکنند زیرا آنچه اموخته اند مربوط زمان مدرسه رفتنشان بوده و حالا (بر آن آموخته ها) پدیده های دنیا را برای شاگردانشان تشریح میکنند البته بدون هیچ غرض بدی. و کتابها، که مسلما پیش از این چاپ شده اند در مقایسه به دنیای فعلی کهنه هستند. و واقعا هیچ تلاش عملی برای به روز رسانی محتوای درسی انجام نمیشود. این همان چیزی است که ما بر آن تمرکز کرده ایم. خب، ما این حقایق کهنه را داریم که که به تعصبات شخصی ما نیز اضافه شده.
What happens next is news, okay? An excellent journalist knows how to pick the story that will make headlines, and people will read it because it's sensational. Unusual events are more interesting, no? And they are exaggerated, and especially things we're afraid of. A shark attack on a Swedish person will get headlines for weeks in Sweden.
در قدم دوم "خبرها" را داریم، خب؟ یک خبرنگار زبده میداند که چطور اخباری را انتخاب کند که سرخط خبرها شود و مردم این اخبار را میخوانند چون هیجان انگیزند. وقایع غیر معمول جالب هستند، نه؟ ضمنا این اخبار بزرگنمایی شده هم هستند مخصوصا در مورد موضوعاتی که ما از آنها میترسیم. حمله کوسه به یک فرد سوئدی سرخط خبرها را برای هفته ها از آن خود کرد.
So these three skewed sources of information were really hard to get away from. They kind of bombard us and equip our mind with a lot of strange ideas, and on top of it we put the very thing that makes us humans, our human intuition. It was good in evolution. It helped us generalize and jump to conclusions very, very fast. It helped us exaggerate what we were afraid of, and we seek causality where there is none, and we then get an illusion of confidence where we believe that we are the best car drivers, above the average. Everybody answered that question, "Yeah, I drive cars better."
پس این سه موضوع منبع معلومات منحرف کننده اند که به ندرت میتوانیم از آنها احتراز کنیم. به نحوی اینها ما را بمباران (معلوماتی) میکنند و ذهن ما را با ایده ها و دانش غیر معمول پر میکنند و ما چیزهای بسیار دیگری را نیز به این موضوع اضافه میکنیم چیزهایی که انسانیت ما را شکل میدهد، بینش انسانی ما. این تاثیر در جریان تکامل بشری خوب بوده و باعث توانایی تعمیم دادن و رسیدن به نتیجه گیری بسیار سریع شده است. به ما کمک کرده که در مورد چیزهایی که میترسیم غلو کنیم، ووقتی دلیلی برای اتفاقات نیست در جستجوی علتها برآییم، و سپس دچار توهم اعتماد به نفس شدیم که باور کردیم بهترین راننده هستیم، که از حد متوسط بالاتر هستیم. همه جوابی یکسان به این سوال داده اند: "بله من بهتر رانندگی میکنم"
Okay, this was good evolutionarily, but now when it comes to the worldview, it is the exact reason why it's upside down. The trends that are increasing are instead falling, and the other way around, and in this case, the chimps use our intuition against us, and it becomes our weakness instead of our strength. It was supposed to be our strength, wasn't it?
خب، این در مرحله تکامل انسانی خوب به نظر می آمد اما وقتی این موضوع به جهانبینی ربط پیدا کند، دلیل اصلی وارونه شدن همه چیز خواهد بود. روندهای افزایشی به سقوط منتهی می شوند، و یا برعکس (شاخصهای پایین اوج میگیرند) و در موضوع ما،شامپانزه ها از ادراکمان بر علیه خودمان استفاده میکنند و نقطات قوت به نقطات ضعف ما بدل میشوند. قرار بود قوه ادراک ما نقطه قوت ما باشد، نه؟
So how do we solve such problems? First, we need to measure it, and then we need to cure it. So by measuring it we can understand what is the pattern of ignorance. We started the pilot last year, and now we're pretty sure that we will encounter a lot of ignorance across the whole world, and the idea is really to scale it up to all domains or dimensions of global development, such as climate, endangered species, human rights, gender equality, energy, finance. All different sectors have facts, and there are organizations trying to spread awareness about these facts. So I've started actually contacting some of them, like WWF and Amnesty International and UNICEF, and asking them, what are your favorite facts which you think the public doesn't know?
خب، چطور این چنین مشکلاتی را حل کنیم؟ ابتدا لازم است اندازه این مشکلات را بدانیم و سپس باید آنها را مداوا کنیم با اندازه گیری مشکلات در میابیم که الگوی این بی خبری چیست. ما مطالعات مقدماتی را سال گذشته آغاز کردیم و اطمینان داریم که در این جریان با بی خبریهایی از سراسر دنیا برخورد خواهیم کرد. منظور ما اینست که اندازه واقعی این بی اعتنایی ها را در تمامی حوزه ها و ابعاد گسترده توسعه جهانی پیدا کنیم. مانند حوزه های محیط زیست، گونه های در خطر انقراض و حقوق بشر تساوی جنستی، انرژی، اقتصاد. تمام بخشهای مختلف حقایقی در بر دارند و موسساتی در سطح جهان در جهت انتشار آگاهی هایی در مورد این حقایق، کوشش میکنند. من تلاش کردم که با بعضی از این موسسات مانند WWF , عفو بین الملل و یونیسف تماس بگیرم و ازینها بپرسم که حقایق مورد علاقه شما که فکر میکنید مردم در مورد آنها نمیدانند چیست؟
Okay, I gather those facts. Imagine a long list with, say, 250 facts. And then we poll the public and see where they score worst. So we get a shorter list with the terrible results, like some few examples from Hans, and we have no problem finding these kinds of terrible results. Okay, this little shortlist, what are we going to do with it? Well, we turn it into a knowledge certificate, a global knowledge certificate, which you can use, if you're a large organization, a school, a university, or maybe a news agency, to certify yourself as globally knowledgeable. Basically meaning, we don't hire people who score like chimpanzees. Of course you shouldn't. So maybe 10 years from now, if this project succeeds, you will be sitting in an interview having to fill out this crazy global knowledge.
و آن حقایق را جمع آوری کردم. تصور کنید یک لیست طولانی را با ۲۵۰ واقعیت و ما این لیست را بین مردم به نظر سنجی گذاشیم تا مواردی با کمترین میزان آگاهی عمومی را میان آنها بیابیم و لیستی کوتاه تر تهیه کنیم با بدترین نتایج. مثل سوالات "هانس" البته ما با این یافته های وحشتناک خود مشکلی نداریم. خب، این هم لیست کوتاه تر، حالا با آن چه کنیم؟ خب، ما آن را به یک مدرک علمی تبدیل میکنیم یک مدرک علمی جهانی، که اگر شما یک موسسه بزرگ باشید میتوانید از آن استفاده کنید. یک مدرسه، دانشگاه، یا یک خبرگزاری که با این مدرک خود را دانشمند جهانی بشناسانید. به طور ساده تر، ما کسانی را استخدام نمیکنیم که دانشی در سطح شامپانزه ها داشته باشند و البته که شما نباید اینکار را بکنید. پس شاید ده سال بعد اگراین پروژه به خوبی پیش برود، به یک مصاحبه شغلی می روید و به این سوالات احمقانه دانش جهانی پاسخ می دهید.
So now we come to the practical tricks. How are you going to succeed? There is, of course, one way, which is to sit down late nights and learn all the facts by heart by reading all these reports. That will never happen, actually. Not even Hans thinks that's going to happen. People don't have that time. People like shortcuts, and here are the shortcuts. We need to turn our intuition into strength again. We need to be able to generalize. So now I'm going to show you some tricks where the misconceptions are turned around into rules of thumb.
حالا نوبت به ترفندهای عملی میرسد. چطور میخواهید موفق شوید؟ فقط یک راه وجود دارد و آن اینست که شبها تا دیروقت بیدار بمانید و تمام حقایق را با جان و دل با مطالعه تمام گزارشها بیاموزید. که البته هیچ وقت اینکار را نخواهید کرد. و"هانس" هم فکر نمیکند چنین کاری امکان داشته باشد. مردم چنین وقتی نخواهند داشت. مردم میانبر را دوست دارند و میانبر اینجاست: باید قدرت ادارک خود را دوباره به نقطه قوت تبدیل کنیم. لازم است توانایی تعمیم دادن را به دست آوریم. حالا به شما ترفندهایی را می آموزم که با آنها برداشتهای غلط ما با حساب سرانگشتی قابل اصلاح هستند.
Let's start with the first misconception. This is very widespread. Everything is getting worse. You heard it. You thought it yourself. The other way to think is, most things improve. So you're sitting with a question in front of you and you're unsure. You should guess "improve." Okay? Don't go for the worse. That will help you score better on our tests. (Applause) That was the first one.
بیایید با اولین برداشت غلط شروع کنیم. این مورد بسیار شایع است. همه چیز در حال خرابتر شدن است. درست شنیدید، این چیزی است که خود شما فکر می کنید. نگاه دیگر اینست که بیشتر چیزها رو به بهبود هستند. خب یک پرسش پیش روی شما قرار دارد و مطمئن نیستید. باید "بهتر شدن" را انتخاب کنید. خب؟ به سوی خرابتر شدن نروید. این ایده به شما برای درست پاسخ دادن تستها کمک می کند. (تشویق حضار) این اولین موضوع بود.
There are rich and poor and the gap is increasing. It's a terrible inequality. Yeah, it's an unequal world, but when you look at the data, it's one hump. Okay? If you feel unsure, go for "the most people are in the middle." That's going to help you get the answer right.
دو گروه وجود دارد فقیر و پولدار که فاصله شان روز به روز بیشتر میشود. این یک نابرابری وحشتناک است. بله, دنیای ما دنیای نابرابری است اما وقتی به گراف نگاه میکنید فقط یک کوهان است خب؟ اگر شما مطمئن نیستید، جوابِ "بیشترین مردم در میانگین قراردارند" را انتخاب کنید. این شیوه به شما برای انتخاب جواب درست کمک میکند.
Now, the next preconceived idea is first countries and people need to be very, very rich to get the social development like girls in school and be ready for natural disasters. No, no, no. That's wrong. Look: that huge hump in the middle already have girls in school. So if you are unsure, go for the "the majority already have this," like electricity and girls in school, these kinds of things. They're only rules of thumb, so of course they don't apply to everything, but this is how you can generalize.
حالا یک پیش انگاشته دیگر اینست که اول باید کشورها و مردم ثروتمند شوند تا بتوانند توسعه اجتماعی داشته باشند. مثلا دخترها به مدرسه بروند و برای حوادث طبیعی آماده باشند. نه، نه، نه. این غلط است. ببینید: آن کوهان بزرگ در وسط را ببینید دخترانشان به مدرسه میروند. پس اگرمطمئن نیستید این گزینه راانتخاب کنید "اکثریت این امکانات را دارند" مثل: برق و مدرسه برای دختران و چیزهایی از این قبیل. اینها تنها یک حساب سرانگشتی است. البته این قانون همه جا قابل تطبیق نیست اما این روشی است که با آن میتوانید قدرت تعمیم دادن داشته باشید.
Let's look at the last one. If something, yes, this is a good one, sharks are dangerous. No — well, yes, but they are not so important in the global statistics, that is what I'm saying. I actually, I'm very afraid of sharks. So as soon as I see a question about things I'm afraid of, which might be earthquakes, other religions, maybe I'm afraid of terrorists or sharks, anything that makes me feel, assume you're going to exaggerate the problem. That's a rule of thumb. Of course there are dangerous things that are also great. Sharks kill very, very few. That's how you should think.
بیایید به ترفند آخری نگاه کنیم اگر چیزی، بله این بهترین ترفند است، کوسه ها خطرناک هستند. نه - خب، بله هستند ولی چندان مهم نیستند در آمارهای جهانی مهم نیستند, این چیزی است که من میگویم. در وافع من خیلی از کوسه ها میترسم پس به محض اینکه سوالی ببینم که در مورد چیزی برایم ترسناک است، مثل زلزله, یا سایر ادیان، شاید من از تروریست ها و کوسه بترسم، هر چیزی که به من را دچار احساسات کند، در این حالت مشکل را بزرگتر جلوه میدهم. این یک قانون سرانگشتی است. البته که این چیزها خطرناک هستند. بعضی هم خوبند در عین حال عالی هم هستند. کوسه ها میکشند؛ اما بسیار کم. این طور باید فکر کنید.
With these four rules of thumb, you could probably answer better than the chimps, because the chimps cannot do this. They cannot generalize these kinds of rules. And hopefully we can turn your world around and we're going to beat the chimps. Okay? (Applause) That's a systematic approach.
با این چهار حساب سرانگشتی احتمالا بتوانید بهتر از شامپانزه ها پاسخ دهید، چون شامپانزه ها نمیتوانند اینکار را بکنند. آنها نمیتوانند این قوانین را ادراک کنند و امیدوارم که بتوانیم دنیا را دگرگون کنیم و بتوانیم که شامپانزه ها راشکست بدهیم، خب؟ (تشویق حضار) این یک رویکرد قاعده مند است.
Now the question, is this important? Yeah, it's important to understand poverty, extreme poverty and how to fight it, and how to bring girls in school. When we realize that actually it's succeeding, we can understand it. But is it important for everyone else who cares about the rich end of this scale? I would say yes, extremely important, for the same reason. If you have a fact-based worldview of today, you might have a chance to understand what's coming next in the future.
حالا سوال اینست که آیا این موضوع مهم است؟ بله، مهم است که در مورد فقر بدانیم، فقر شدید و اینکه چطور با آن مبارزه کنیم و چطور دختران را به مدرسه بیاوریم وقتی این را درک کنیم در واقع این کار حرکت در مسیر موفقیت است میتوانیم بفهمیم. اما آیا این برای دیگران هم مهم است؟ چه کسی به اینکه ثروتمندان به این درجه رسیده اند اهمیت میدهد؟ میخواهم بگویم که بسیار مهم است به همان دلیل مشابه. اگر شما یک دید جهانی بر مبنای واقعیت روز داشته باشید این شانس را خواهید داشت که بفهمید در آینده چه رخ خواهد داد.
We're going back to these two humps in 1975. That's when I was born, and I selected the West. That's the current EU countries and North America. Let's now see how the rest and the West compares in terms of how rich you are. These are the people who can afford to fly abroad with an airplane for a vacation. In 1975, only 30 percent of them lived outside EU and North America. But this has changed, okay? So first, let's look at the change up till today, 2014. Today it's 50/50. The Western domination is over, as of today. That's nice. So what's going to happen next? Do you see the big hump? Did you see how it moved? I did a little experiment. I went to the IMF, International Monetary Fund, website. They have a forecast for the next five years of GDP per capita. So I can use that to go five years into the future, assuming the income inequality of each country is the same. I did that, but I went even further. I used those five years for the next 20 years with the same speed, just as an experiment what might actually happen. Let's move into the future. In 2020, it's 57 percent in the rest. In 2025, 63 percent. 2030, 68. And in 2035, the West is outnumbered in the rich consumer market. These are just projections of GDP per capita into the future. Seventy-three percent of the rich consumers are going to live outside North America and Europe. So yes, I think it's a good idea for a company to use this certificate to make sure to make fact- based decisions in the future.
برگردیم به نمودار دوکوهان سال ۱۹۷۵. این سالی است که من به دنیا آمدم و غرب را انتخاب کردم که حالا اتحادیه اروپا و امریکا را شکل میدهد. بیایید ببینیم که غرب و بقیه دنیا از نقطه ثروت مردم چطور مقایسه میشوند. اینها مردمانی هستند که استطاعت مالی کافی برای سفر تفریحی به خارج از کشور با هواپیما را دارند. در سال ۱۹۷۵ تنها ۳۰٪ آنها در خارج از قلمرو اتحادیه اروپا و امریکا زندگی میکردند. اما این آمار تغییر کرده است، خب؟ پس اول، بیایید به تغییرات تا به امروز نگاه کنیم در سال ۲۰۱۴ این آمار ۵۰-۵۰ است. سلطه غرب امروزه دیگر به سر آمده است. این خوب است. اما در آینده چه رخ خواهد داد؟ این کوهان بزرگ را میبینید؟ دیدید چطور حرکت کرد؟ من یک تحقیق کوچک کردم. به سایت صندوق بین المللی پول رفتم یک پیش بینی تولید ناخالص داخلی سرانه برای پنج سال آینده دارند که با آن میتوانم به ۵ سال بعد نگاه کنم. با این فرض که نابرابری درآمد در هر کشور یکسان است. من این کار را کردم و حتی از آن هم فراتر رفتم. این آمار ۵ ساله را به ۲۰ سال آینده تعمیم دادم، با همان سرعت، فقط به عنوان یک آزمایش (تا ببینیم) در واقع چه ممکن است رخ دهد. پس بیایید به آینده نگاه کنیم. در سال ۲۰۲۰ سهم غیر غربیها ۵۷٪ است. در سال ۲۰۲۵ این رقم ۶۳٪ است. در سال ۲۰۳۰ این رقم ۶۸٪ است و در ۲۰۳۵ غرب در بازار مصارف تجملاتی عقب تر خواهد بود. این رقم تنها پیش بینی تولید ناخالص داخلی سرانه در آینده هستند. ٪۷۳ از مصرفکنندگان ثروتمند در خارج از امریکای شمالی و اروپا زندگی خواهند کرد. پس بله، به نظر من خوب است که شرکتها از این دانش استفاده کنند تا اطمینان یابند تصمیماتی بر مبنای حقایق روز خواهند گرفت.
Thank you very much. (Applause)
بسیار سپاسگزارم (تشویق حضار)
Bruno Giussani: Hans and Ola Rosling!
برونو گوسانی: "هانس" و "اولا روزلینگ"