I feel incredibly lucky to be from a country that's generally considered to be the best place in the world to be a woman.
من بسیار احساس خوش شانسی میکنم اهل کشوری هستم که که به طور کلی بهترین مکان دنیا برای زن بودن شناخته شده است.
In 1975, when I was seven years old, women in Iceland went on a strike. They did no work that day, whether they held professional jobs or had the work of the home. They marched into the center of Reykjavík -- 90 percent of women participated -- and peacefully and in solidarity asked for equality. Nothing worked in Iceland that day, because nothing works when women are not at work.
در سال ۱۹۷۵، وقتی که هفت ساله بودم، زنها در ایسلند دست به اعتصاب زدند. هم کسانی که مشاغل حرفهای داشتند، و هم آنهایی که در خانه کار میکردند، آن روز دست از کار کشیدند. حدود ۹۰ درصد جمعیت زنان مشارکت داشتند-- آنها تا مرکز ریکیاویک راهپیمایی کردند-- و به شکل مسالمتآمیز و یکپارچه خواستار برابری حقوق زن و مرد شدند. آن روز هیچ چیز در ایسلند کار نمیکرد، چون وقتی زنها کار نکنند هیچ چیز دیگر کار نمیکند
(Applause)
(تشویق)
Five years later, Icelanders had the courage to be the first country in the world to democratically elect a woman as their president. I will never forget this day, that President Vigdís, as we know her by her first name, stepped out on the balcony of her own home, a single mom with her daughter by her side as she had won.
پنج سال بعد، مردم ایسلند این شهامت را پیدا کردند که اولین کشوری در دنیا باشند که به طور دموکراتیک زنی را بعنوان رئیسجمهورشان انتخاب میکنند. من این روز را هرگز فراموش نخواهم کرد، که رئیسجمهور ویگدیس, ما او را با اسم کوچکش میشناسیم، بعنوان مادری مجرد همراه با دخترش در حالی قدم به بالکن خانهاش گذاشت که پیروز انتخابات شده بود.
(Applause)
(تشویق)
This woman was an incredible role model for me and everyone growing up at that time, including boys. She frequently shares the story of how a young boy approached her after a couple of terms in office and asked, "Can boys really grow up to be president?"
این زن الگویی باورنکردنی بود برای من و هرکسی که در آن زمان در حال بزرگ شدن بود، و حتی پسرها. او اغلب داستانی درباره پسر جوانی را تعریف میکرد که پس از صحبت کوتاهی با او در دفترش پرسیده بود آیا پسرها هم وقتی بزرگ شدند میتوانید رئیس جمهور شوند؟
(Laughter)
(خنده)
Role models really matter, but even with such strong role models who I am so grateful for, when I was encouraged to run for president, my first reaction was, "Who am I to run for president? Who am I to be president?"
الگوها واقعا مهم هستند، حتی با چنین الگوهای توانمندی که خیلی سپاسگذار آنها هستم، وقتی ترغیب شدم که رئیسجمهور شوم، اولین واکنشم این بود که من کی هستم که برای رئیس جمهور شدن اقدام کنم؟ من چه کسی هستم که بخواهم رئیس جمهور شوم؟
It turns out that women are less likely to consider running than men. So a study done in the US in 2011 showed that 62 percent of men had considered running for office, but 45 percent of women. That's gap of 16 percentage points, and it's the same gap that existed a decade earlier. And it really is a shame, because I am so convinced that the world is in real need for women leaders and more principle-based leadership in general.
به نظر میرسد که زنان کمتر از مردان تصور میکنند میتوانند رئیس جمهور شوند تحقیقی در امریکا در سال ۲۰۱۱ انجام شد که نشان میداد که ۶۲٪ جمعیت مردان خود اقدام برای رئیسجمهوری شدن را بررسی کردهاند، در حالی که در زنان این آمار ۴۵ درصد بود. ۱۶ درصد اختلاف وجود داشت، و این شکافی است که تا یک دهه پیش وجود داشت. و واقعا تاسف وار است، زیرا کاملا متقاعد شدهام که دنیا نیاز واقعی به رهبران زن و به طور کلی نیاز به رهبری اصولتری دارد.
So my decision to run ultimately came down to the fact that I felt that I had to do my bit, even if I had no political experience, to step up and try to be part of creating the world that will make sense and be sustainable for our kids, and a world where we truly allow both our boys and girls to be all they can be.
بنابراین تصمیم من در نهایت به این حقیقت منجر شد که احساس کنم باید وظیفه خودم را ادا کنم، حتی اگر تجربه سیاسی نداشته باشم، باید گامی بردارم و بخشی از ساختار جهانی باشم که برای بچههای ما منطقی و پایدار باقی بماند، و جهانی که در آن به پسرها و دخترها اجازه بدهیم آن کسی باشند که میخواهند.
And it was the journey of my life. It was amazing. The journey started with potentially as many as 20 candidates. It boiled down to nine candidates qualifying, and ultimately the race came down to four of us, three men and me.
و این سفر زندگی من شد. شگفت انگیز بود. سفری که به طور بالقوه با ۲۰ نامزد شروع شد. و سپس به ۹ نامزد واجد شرایط تقلیل یافت و سرانجام رقابت به چهار نفر از ما کشید، سه مرد و من.
(Applause)
(تشویق)
But that's not all the drama yet. You may think you have drama in the US, but I can --
اما این هنوز کل ماجرا نیست. شاید فکر کنید در آمریکا این داستان را داشتید، اما من --
(Laughter)
خنده
I can assure you we had our own drama in Iceland. So our sitting president of 20 years announced initially that he was not going to run, which is probably what gave rise to so many candidates considering running. Then later he changed his mind when our prime minister resigned following the infamous Panama Papers that implicated him and his family. And there was a popular protest in Iceland, so the sitting president thought they needed a trusted leader. A few days later, relations to his wife and her family's companies were also discovered in the Panama Papers, and so he withdrew from the race again. Before doing so, he said he was doing that because now there were two qualified men who he felt could fill his shoes running for office.
اما به شما تضمین میدهم که ما ماجرای خودمان را در ایسلند داشتیم. بنابراین رئیس جمهور ما که برای ۲۰ سال قدرت را در اختیار داشت در ابتدا اعلام کرد برای کاندیداتوری اقدام نمیکند، احتمالاً موضوعی که باعث شد افراد زیادی خود را کاندید کنند. ولی وقتی که نخست وزیر ما در پی انتشار اسناد ننگین پاناما که پای او و خانوادهاش را به میان میکشید از منصب خود استعفا داد. موجی از اعتراضات در ایسلند به راه افتاد، رئیس جمهور فکر کرد کشور اکنون نیاز به رهبر قابل اعتماد دارد و نظرش را عوض کرد. چند روز بعد، روابط همسرش و شرکتهای خانوادگی او نیز در مقالات پاناما کشف شد، و بنابراین او دوباره از دور رقابت خارج شد. قبل از انجام این کار، گفت که این کار را انجام خواهد داد چون اکنون دو مرد واجد شرایط بودند که از نظر او لیاقت نشستن در جایگاه او را دارند.
So on May 9, 45 days before election day, it was not looking too good for me. I did not even make the graph in the newspaper. The polls had me at 1 percent, but that was still the highest that any woman announcing her candidacy had earned. So it would be an understatement to say that I had to work extremely hard to get my seat at the table and access to television, because the network decided that they would only include those with 2.5 percent or more in the polls in the first TV debate. I found out on the afternoon of the first TV debate that I would participate along with the three men, and I found out on live TV that I came in at exactly 2.5 percent on the day of the first TV debate.
بنابراین در ۹ می، ۴۵ روز مانده به انتخابات هیچ چیز برای من خوب به نظر نمیرسید. در روزنامهها هیچ نموداری به من تعلق نمی گرفت. در نظر سنجیها برایم ۱٪ شانس قائل بودند، که هنوز هم بیشترین درصدی بود که تاکنون یک زن پس از اعلام کاندیداتوری داشته است. بنابراین شدت قضیه را نشان نخواهد داد که بگویم باید سخت تلاش میکردم جایی را سر میز بگیرم و همچنین به تلویزیون را پیدا کنم، زیرا شبکهها تصمیم گرفتند که آنها فقط کسانی را دعوت کنند که پس از اولین مناظره تلویزیونی در نظرسنجیها ۲٫۵درصد آرا و یا بیشتر را به خود اختصاص دهند. در بعد از ظهر روز اول مناظرههای تلویزیونی متوجه شدم که باید همزمان با سه مرد در برنامه شرکت کنم، و وقتی روی آنتن زنده تلویزیون بودم فهمیدم من در روز اول مناظرههای تلویزیونی ۲٫۵ درصد را به دست آوردم.
(Applause)
(تشویق)
So, challenges. The foremost challenges I had to face and overcome on this journey had to do with media, muscle and money. Let's start with media. There are those who say gender doesn't matter when it comes to media and politics. I can't say that I agree. It proved harder for me to both get access and airtime in media. As a matter of fact, the leading candidate appeared in broadcast media 87 times in the months leading up to the elections, whereas I appeared 31 times. And I am not saying media is doing this consciously. I think largely this has to do with unconscious bias, because in media, much like everywhere else, we have both conscious and unconscious bias, and we need to have the courage to talk about it if we want to change it.
وخب چالشها. رسانهها، پول و زور مهمترین چالشهایی بودند که باید در این سفر مواجه میشدم و به آنها غلبه میکردم. بیایید با رسانه ها شروع کنیم. اشخاصی معتقدند وقتی پای رسانه و سیاست در بین باشد جنسیت مهم نیست. نمیتوانم بگویم که با آن موافقم. ثابت شد که دسترسی و روی آنتن رفتن در رسانهها برای من سختتر بود. در حقیقت، نامزد اصلی در برنامههای رسانهای در ماههای قبل از انتخابات ۸۷ بار حاضر شد، در حالی که برای من تنها ۳۱ بار اتفاق افتاد. و من نمیگویم رسانهها این کار را آگاهانه انجام میدهند. بنظرم تا حد زیادی این کار را با تعصب ناخودآگاه انجام میدهند زیرا در رسانهها هم مانند هر جای دیگر ما هم تعصبات خودآگاهانه داریم و هم ناخودآگاهانه، و اگرقصد تغییر داریم باید شهامت صحبت کردن در موردش را داشته باشیم.
When I finally got access to TV, the first question I got was, "Are you going to quit?" And that was a hard one. But of course, with 1 percent to 2.5 percent in the polls, maybe it's understandable. But media really matters, and every time I appeared on TV, we saw and experienced a rise in the polls, so I know firsthand how much this matters and why we have to talk about it. I was the only one out of the final four candidates that never got a front page interview. I was sometimes left out of the questions asked of all other candidates and out of coverage about the elections. So I did face this, but I will say this to compliment the Icelandic media. I got few if any comments about my hair and pantsuit.
وقتی بالاخره به تلویزیون دسترسی پیدا کردم، اولین سوال این بود که : آیا کنار میکشید؟ که از سختترین سوالها بود. اما البته با توجه به ۱٪ تا ۲٫۵درصدی که در نظرسنجیها داشتیم، شاید قابل درک باشد. ولی رسانهها واقعا مهم هستند و هر بار که در تلویزیون حاضر میشدم، شاهد افزایش درصد در نظرسنجیها بودیم، بنابراین من از ابتدا میدانستم که چقدر مهم است و چرا ما باید در این باره صحبت کنیم. از میان ۴ نامزد من تنها کسی بودم که هرگز مصاحبه صفحه اول را نگرفت. گاهی اوقات از سئوالاتی که از سایر نامزدها درباره انتخابات میپرسیدند من کنار گذاشته می شدم. خب با این سوالها مواجه بودم اما در تمجید از رسانههای ایسلندی این را میگویم که گاهی نظراتی درباره مو و لباسهایم میدادند.
(Applause)
(تشویق)
So kudos to them. But there is another experience that's very important. I ran as an independent candidate, not with any political party or muscle behind me. That lack of experience and lack of access to resources probably came at a cost to our campaign, but it also allowed us to innovate and do politics differently. We ran a positive campaign, and we probably changed the tone of the election for others by doing that. It may be the reason why I had less airtime on TV, because I wanted to show other contenders respect.
این تقدیم به آنها اما تجربه دیگری وجود دارد که این بسیار مهم است من به عنوان نامزد مستقل در انتخابات شرکت کردم، بدون یک حزب و یا حامی خاصی در کنارم. این کمبود تجربه و عدم دسترسی به منابع احتمالا برای مبارزات انتخاباتی ما هزینه داشت، اما همچنین به ما اجازه نوآوری و استفاده از سیاستی متفاوت میداد. ما مبارزات انتخاباتی مثبتی را اجرا کردیم، و ما احتمالا روش حضور در انتخابات را با انجام آن برای دیگران تغییر دادیم، و ممکن است دلیلی باشد چرا در تلویزیون حضور کمتری داشتم، چون میخواستم برای دیگر متقاضیان احترام را به نمایش بگذارم.
When access to media proved to be so difficult, we ran our own media. I ran live Facebook sessions where I took questions from voters on anything and responded on the spot. And we put all the questions I got and all the answers on an open Facebook because we thought transparency is important if you want to establish trust. And when reaching young voters proved to be challenging, I became a Snapchatter. I got young people to teach me how to do that, and I used every filter on Snapchat during the last part of the campaign. And I actually had to use a lot of humor and humility, as I was very bad at it. But we grew the following amongst young people by doing that. So it's possible to run a different type of campaign.
زمانی که ثابت شد دسترسی به رسانه برای ما بسیار دشوار است، ما رسانه های خود را راه انداختیم. من جلساتم را در فیسبوک برگزار کردم جایی که رأیدهندهها سوالات خود را از من میپرسیدند و به آنها پاسخ میدادم. و تمام سوالات مطرح شده را با جواب در فیسبوک برای عموم انتشار میدادیم زیرا فکر میکردیم برای کسب اعتماد شفافیت داشتن مهم است. و هنگامی که رأی دهندگان جوانان به جلسات اینترنتی ما پیوستند. کاربر اسنپچت شدم. از جوانان خواستم که طرز استفاده از آن را یادم دهند، و در طول آخرین بخش از مبارزات انتخاباتی از همه فیلترهای اسنپچت استفاده کردم. و درواقع باید از طنز و فروتنی بسیار استفاده میکردم که افتضاح بودم. اما با این کار تعداد دنبال کنندگان ما در میان جوانان رشد پیدا کرد. بنابراین امکان اجرا کردن کمپین انتخاباتی به روشی دیگر وجود دارد.
But unfortunately, one cannot talk about politics without mentioning money. I am sad that it is that way, but it's true, and we had less financial resources than the other candidates. This probably was partly due to the fact that I think I had a harder time asking for financial support. And maybe I also had the ambition to do more with less. Some would call that very womanly of me.
اما متأسفانه کسی نمیتواند درباره سیاست بدون نام بردن از پول صحبت کند. ناراحتم که اینطور است، اما این حقیقت دارد، و ما نسبت به سایر نامزدها از منابع مالی کمتری برخوردار بودیم. احتمالا به دلیل این واقعیت بود که فکر می کردم شرایط من برای درخواست حمایت مالی سختتر بود. و شاید جاه طلبی من بوده که میخواستم با پول کم کار بزرگی انجام دهم. بعضی میگویند که کار واقعا زنانهای بود که انجام دادم.
But even with one third the media, one third the financial resources, and only an entrepreneurial team, but an amazing team, we managed to surprise everyone on election night, when the first numbers came in. I surprised myself, as you may see in that photo.
اما حتی با یک سوم رسانهها، یک سوم منابع مالی و تنها یک تیم کارآموزی، اما یک تیم شگفت انگیز در شب انتخابات توانستیم همه را متعجب کنیم، وقتی نتایج اولیه اعلام شد. باعث شگفتی خودم شدم همانطور که در آن عکس مشاهده میکنید.
(Laughter)
(خنده)
So the first numbers, I came in neck to neck to the leading candidate.
بنابر نتایج اولیه شمارش آرا من شانه به شانه کاندید پیشتاز بودم.
(Cheers)
(شادی)
Well, too early, because I didn't quite pull that, but I came in second, and we went a long way from the one percent, with nearly a third of the vote, and we beat the polls by an unprecedented margin, or 10 percentage points above what the last poll came in at.
خوب، خیلی زود، چرا که من آن را کاملا دنبال نکردم اما من دوم شده بودم. و ما از ۱درصد تا نزدیک به یک سوم آرا راه طولانی را طی کرده بودیم، و با ۱۰٪ امتیاز بالاتر از آنچه که در آخرین نظرسنجی آمده بود با فاصله زیادی آنها را شکست داده بودیم.
Some people call me the real winner of the election because of this, and there are many people who encouraged me to run again. But what really makes me proud is to know that I earned proportionately higher percentage support from the young people, and a lot of people encouraged my daughter to run in 2040.
و برخی هم به خاطر این من را پیروز انتخابات میدانند، و بسیاری از مردم هم من را تشویق میکنند تا دوباره کاندید شوم. اما آنچه واقعا باعث افتخار من است دانستن این بود که درصد عمده حامیان من جوانان بودند، و بسیاری از مردم دخترم را برای شرکت در انتخابات ۲۰۴۰ تشویق میکنند.
(Applause)
(تشویق)
She is 13, and she had never been on TV before. And on election day, I observed her on TV repeatedly, and she was smart, she was self-confident, she was sincere, and she was supportive of her mother. This was probably the highlight of my campaign.
او ۱۳ ساله است، و قبل از آن هرگز در تلویزیون نبود. و در روز انتخابات من مرتبا او را در تلویزیون مشاهده میکردم، زیرک بود و اعتماد به نفس داشت، او در حمایت از مادرش صادق بود. احتمالا نکته برجسته کمپین من این بود.
(Applause)
(تشویق)
But there was another one. These are preschool girls out on a walk, and they found a poster of me on a bus stop, and they saw the need to kiss it.
اما چیز دیگری هم وجود داشت. اینها دختران پیشدبستانی در حال پیادهروی هستند، پوستری از من را در ایستگاه اتوبوس پیدا کردند، و فکر کردند که باید آن را ببوسند.
Audience: Aw!
(مخاطب: آه!)
This picture was really enough of a win for me. What we see, we can be. So screw fear and challenges.
این تصویر برای من نشان کامل پیروزی بود. ما با دست و پنجه نرم کردن با ترس و چالش میتوانیم به آنچه که میخواهیم برسیم.
(Applause)
(تشویق)
It matters that women run, and it's time for women to run for office, be it the office of the CEO or the office of the president. I also managed to put an impression on your very own "New Yorker." I earned a new title, "A living emoji of sincerity."
مهم است که زنان به فعالیت کردن بپردازند، و وقت آن است که زنان برای ورود به مناصب رسمی خواه به عنوان مدیر اجرایی و یا رئیس جمهور تلاش کنند. همچنین موفق شدم که در مجله نیویورکر شما یک عنوان جدید کسب کنم "یک شکلک زنده از صداقت"
(Cheers)
(cheers)
It is possibly my proudest title yet, and the reason is that women too often get penalized for using what I call their emotional capital, but I know from experience that we become so good when we do just that.
که احتمالا هنوز عنوان افتخار آمیز من است، و دلیلی که زنان اغلب به خاطر داشتن آن سرزنش میشوند چیزی است که من به آن سرمایه عاطفی آنها میگویم، و تجربه به من ثابت کرده که ما در بکارگیری آن بسیار خوب عمل میکنیم،
(Applause)
(تشویق)
And we need more of that.
و بیشتر به آن نیاز خواهیم داشت.
We celebrated as if we had won on election night, because that's how we felt. So you don't necessarily have to reach that office. You just have to go for it, and you, your family, your friends, everyone working with you, if you do it well, you will grow beyond anything you will experience before.
در شب انتخابات جشن پیروزی را برگزار کردیم، چون چیزی بود که احساس میکردیم. بنابراین شما لزوماً نباید به این منصب برسید. فقط باید برای آن قدم بردارید، و خود شما، خانواده، دوستانتان، همه آنها که با شما کار میکنند، اگر آن را به خوبی انجام دهید، فراتر از حد انتظار پیشرفت خواهید داشت.
So we had a good time, and I learned a lot on this journey, probably more lessons than I can share here in the time we have today. But rest assured, it was hard work. I lost a lot of sleep during those months. It took resilience and perseverance to not quit, but I learned something that I knew before on the one percent day, and that is that you can only be good when you are truly, authentically listening to your own voice and working in alignment with that. As a good sister of mine sometimes says, you may cheat on your intuition, but your intuition never cheats on you.
ما زمان خوبی داشتیم، و من چیزهای زیادی در این سفر آموختم، احتمالا درسهای بیشتری از آن زمان میتوانم امروز در اینجا به اشتراک بگذاریم. اما مطمئن باشید، کار سختی بود. در طول آن ماهها خیلی از ساعتهای خوابم را از دست دادم ولی انعطاف پذیری و پشتکار نگذاشت که جا بزنم، اما چیزی آموختم که قبل از آن و تا آن زمان تقریبا از آن غافل بودم و آن، این بود که شما فقط زمانی میتوانید خوب باشید که به درستی و صادقانه به صدای درون خویش گوش دهید و با آن همکاری کنید. یکی از خواهرهای خوبم گاهی اوقات میگوید، شما ممکن است در مورد بصیرت خود تقلب کنید، اما بصیرت شما هرگز به شما کلک نمیزند.
I think it's also very important, and you all know this, that on any journey you go on, it's the team you take along. It's having people around you who share your values, your vision, but are different in every other way. That's the formula for success for me, and I am blessed with an amazing husband, here today, an incredible family --
و فکر می کنم همه شما این را می دانید که به هر سفری که میروید، بسیار مهم است که چه تیمی شما را همراهی می کند و داشتن افرادی در اطراف خود که ارزشها و دیدگاههای شما را با روشهای متفاوتی از یکدیگر به اشتراک گذارند. این فرمول موفقیت برای من است، و من به خاطر داشتن شوهری شگفت انگیز که امروز اینجاست و یک خانواده باورنکردنی احساس خوشبختی میکنم--
(Applause)
(تشویق)
and great friends, and we came together as entrepreneurs in the political arena, and pulled something off that everyone said would be impossible. As a matter of fact, the leading PR expert told me before I made my decision that I would do well to get seven percent. I appreciated his perspective, because he was probably right, and he was basing it on valuable experience. But on the one percent day, I decided here to show him that he was wrong.
و دوستان عالی، که همه با هم برای ورود به عرصه سیاست پاپیش نهادیم و کاری را انجام دادیم که همه میگفتند غیرممکن است. در واقع، قبل از آنکه تصمیمم را بگیرم یک متخصص به من گفت که در بهترین حالت ۷ درصد به دست می آورم. از دیدگاه او قدردانی میکنم چون احتمالاً درست میگفت، و براساس تجربیات ارزشمندش بود. اما در روزی که در نظرسنجیها یک درصد را داشتم تصمیم گرفتم که به او نشان بدهم که اشتباه میکرد.
It's very important to mention this, because I did lose a lot of sleep, and I worked hard, and so did the people with me. We can never go the distance if we forget to take care of ourselves. And it's two things that I think are very important in that, in surrounding yourself with people and practices that nourish you, but it's equally important, maybe even more important, to have the courage to get rid of people and practices that take away your energy, including the wonderful bloggers and commentators. I took a lot of support from others in doing this, and I made the decision to go high when others went low, and that's partly how I kept my energy going throughout all of this. And when I lost my energy for a moment -- and I did from time to time, it wasn't easy -- I went back to why I decided to run, and how I had decided to run my own race.
متذکر شدن این نکته مهم است چون خیلی بی خوابی کشیدم و سخت کار کردم و نیز مردمی که با من بودن.د ما هرگز نمیتوانیم مسیری را طی کنیم اگر فراموش کنیم که از خودمان مراقبت کنیم. و دو چیز هست که من فکر میکنم بسیار مهم هستند، محاصره کردن خود با مردم و شیوههای که به شما انرژی میدهند، اما میتواند به همان اندازه و یا حتی مهمتر باشد که شهامت و شجاعت آن را داشته باشید که خود را از دست مردم و شیوههایی که انرژی شما را کاهش میدهد نجات دهید، از جمله منتقدان و وبلاگنویسان شگفتانگیز. من پشتیبانی و حمایت زیادی از دیگران در این مسیر دریافت کردم و زمانی که دیگران پایین میرفتند من تصمیم گرفتم که بالا بروم، اینگونه توانستم تا حدودی انرژیام را برای طی کل مسیر حفظ کنم. و هنگامی که انرژی ام را از دست میدادم-- «که لحظه به لحظه برایم اتفاق میافتاد و آسان هم نبود» من به گذشته نگاه میکردم که برای چه و چگونه تصمیمم را برای شرکت در انتخابات گرفته بودم.
I called it a 4G campaign, the G's representing the Icelandic words. And the first one is called "Gagn." I ran to do good, to be of service, and I wanted servant leadership to be at the center of how I worked and everybody else in the campaign. Second one is "Gleði," or joy. I decided to enjoy the journey. There was a lot to be taken out of the journey, no matter if the destination was reached or not. And I tried my utmost to inspire others to do so as well. Third is "Gagnsæi." I was open to any questions. I kept no secrets, and it was all open, on Facebook and websites. Because I think if you're choosing your president, you deserve answers to your questions. Last but not least, I don't need to explain that in this room, we ran on the principle of Girlpower.
من آن را کمپین 4G نامیدم، G حرف اول چند کلمه ایسلندی است و اولين آن "Gagn/خوب بودن" است. من کاندید شدم تا خوب کار کنم، خدمتگزار باشم، و من خواستم رهبری خدمتگزار در رأس امور برای همه در مبارزات انتخاباتی باشم. دومین "Gleði" یا شادی است. من تصمیم گرفتم از سفر لذت ببرم اگر سفر خیلی طول میکشید که به پایان برسد، مهم نبود که به مقصد رسیده باشیم یا نه. و من تمام تلاش خود را انجام میدادم که الهام بخش دیگران باشم. سوم "Gagnsæi/شفافیت" است. من هر سئوالی را جواب می دادم. من هیچ رازی نداشتم. و سئوال و جوابها در فیسبوک و وبسایت در دسترس بودند. چون فکر میکنم اگر که رئیس جمهور را انتخاب میکنید پس شایستگی گرفتن پاسخ سوالهایتان را دارید. آخرین باری نیست که من لازم نیست در این سالن توضیح بدهم که ما با اصل قدرت دخترانه سر و کار داشتیم.
(Cheers)
(Cheers)
I am incredibly glad that I had the courage to run, to risk failure but receive success on so many levels. I can't tell you that it was easy, but I can tell you, and I think my entire team will agree with me, that it was worth it.
من فوق العاده خوشحالم که من شجاعت قدم برداشتن، به خطر افتادن، اما موفق شدن، در بسیاری از سطوح را داشتم. نمیتوانم به شما بگویم که آسان بود. اما میتوانم بگویم، و فکر می کنم کل تیمم هم با من موافق باشند، که ارزش آن را داشت.
Thank you.
متشکرم.
(Applause)
(تشویق)
Thank you. Thank you.
متشکرم. متشکرم.
(Applause)
(تشویق)
Pat Mitchell: I'm not letting you go yet.
هنوز اجازه نمیدهم که بروید.
Halla Tómasdóttir: What a great crowd.
هالا توماسودوتیر: چه جمعیت باشکوهی.
PM: I can't let you go without saying that probably everybody in the room is ready to move to Iceland and vote for you. But of course we probably can't vote there, but one thing we can get from Iceland and have always gotten is inspiration. I mean, I'm old enough to remember 1975 when all the Icelandic women walked out, and that really was a very big factor in launching the women's movement. You made a reference to it earlier. I'd love to bring the picture back up and just have us remember what it was like when a country came to a standstill. And then what you may not know because our American media did not report it, the Icelandic women walked out again on Monday. Right?
پ م: قبل از رفتنت باید بگویم که احتمالا همه در این سالن آماده هستند تا به ایسلند بیاند و به تو رأی دهند. البته ما احتمالا آنجا نمیتوانیم رای دهیم، اما چیزی که میتوانیم از ایسلند بدست بیاوریم و همیشه دریافت کردیم الهام بخش بودن است. منظورم این است که سن من آنقدری هست که سال ۱۹۷۵ یادم بیاد، وقتی که تمام زنان ایسلندی اعتصاب کردند، و این واقعا یک عامل بسیار بزرگ در راه اندازی جنبش زنان بود. قبلاً به آن اشاره کردی. ولی دوست دارم تصویر را به عقب برگردانم و زمانی را به یاد بیاوریم که چگونه یک کشور متوقف شد. و آنچه که شما ممکن است ندانید به خاطر اینکه رسانههای آمریکایی آن را پوشش ندادند، این بود که زنان ایسلندی دوشنبه گذشته دوباره راهپیمایی کردند، درسته؟
HT: Yes, they did. PM: Can you tell us about that?
ه ت: بله، درس «میتوانی درباره آن برای ما بگویی؟
HT: Yes, so 41 years after the original strike, we may be the best place in the world to be a woman, but our work isn't done. So at 2:38pm on Monday, women in Iceland left work, because that's when they had earned their day's salary.
بله، ۴۱ سال پس از اعتصاب اصلی کشور ما ممکن است به بهترین مکان در جهان برای یک زن تبدیل شده باشد، اما کار ما تمام نشده . بنابراین روز دوشنبه در ساعت ۲:۳۸ زنان در ایسلند از کار دست کشیدند، زیرا زمانی است که دستمزد خود را به دست آورده بودند.
(Applause)
(تشویق)
What's really cool about this is that young women and men participated in greater numbers than before, because it is time that we close the pay gap.
نکته واقعا جالب این است که تعداد بالای مشارکت کنندگان جوان زن و مرد نسبت به قبل بود. چون زمان آن است که ما شکاف در پرداختها را از بین ببریم.
PM: So I'm not going to ask Halla to commit right now to what she's doing next, but I will say that you'd have a very large volunteer army should you decide to do that again. Thank you Halla.
نمیخواهم بپرسم هالا اکنون در حال انجام چه کاری است یا بعداً چه کاری میکند، اما میگویم که باید ارتش داوطلب بسیار بزرگ داشته باشید اگر دوباره تصمیم بگیرید که این کار را انجام دهید. با تشکر از شما هالا.
HT: Thank you all.
ه ت: از همه شما متشکرم.
(Applause)
(تشویق)