You know me. I am in your friendship circle hidden in plain sight. My clothes are still impeccable -- bought in the good years when I was still making money. To look at me you would not know that my electricity was cut off last week for nonpayment, or that I meet the eligibility requirements for food stamps. But if you paid attention, you would see that sadness in my eyes -- hear that hint of fear in my otherwise self-assured voice.
من را میشناسید. من در چرخهی دوستی شما هستم که از نگاهها مخفی است. لباسم هنوز برازنده است -- در سالهای خوبی که هنوز پول در میآوردم آنها را خریدم. به من که نگاه میکنی شاید ندانی که برق خانهام هفتهی پیش به خاطر عدم پرداخت قطع شد، یا اینکه برای دریافت کوپن غذا واجد شرایط هستم. اما اگر دقت کرده باشید، غم درون چشمانم را دیدهاید -- صدای ناشی از ترسم را در صدای خالی از اعتماد به نفسم شنیدهاید.
These days I'm buying the $1.99 trial-size jug of Tide to make ends meet. I bet you didn't know laundry detergent came in that size. You invite me to the same expensive restaurants the two of us have always enjoyed, but I order mineral water now with a twist of lemon, not the 12-dollar glass of chardonnay. I am frugal in my menu choices. Meticulous, I count every penny in my head. I demur dividing the table bill evenly to cover desserts and designer coffees and second and third glasses of wine I did not consume.
این روزها تاید ظرفی یکبار مصرف ۲ دلاری میخرم تا پولم را برسانم. شرط میبندم نمیدانستید پودر لباسشویی به این کوچکی هم آمده. من را به همان رستوران گرانقیمتی دعوت میکنی که هر دو همیشه ازآن لذت میبردیم. اما من حالا آب معدنی با یک برش لیمو سفارش میدهم، نه شراب سفید شاردونی لیوانی ۱۲ دلار. من در لیست انتخابم مقتصد هستم. با وسواس، شمارش هر پنی را در ذهنم نگه می دارم. با احتیاط صورتحساب میز را طوری تقسیم میکنم تا دسر و قهوههای طراحی شده و دو سه لیوان شراب نخورده را مخفی کند.
I am tired of trying to fake appearances. A friend told me that I'm broke not poor, and there is a difference. I live without cable, my gym membership and nail appointments. I've discovered I can do my own hair. There is no retirement savings, no nest egg. I exhausted that long ago. There is no expensive condo to draw equity and no husband to back me up. Months of slow pay and no pay have decimated my credit. Bill collectors call constantly, reading verbatim from a script before expressing polite sympathy for my plight and then demanding payment arrangements I can't possibly meet. Friends wonder privately how someone so well educated could be in economic free fall.
من خسته شدهام ازاینکه مجبورم ظاهرسازی کنم. دوستی به من گفت که من فقیر نیستم بلکه ورشکستهام و بین این دو تفاوت هست. من بدون تلویزیون کابلی، عضویت در کلاس ورزشی و وقت ناخن زندگی می کنم. فهمیدهام میتوانم موهایم را کوتاه کنم. هیچ پس انداز بازنشستگی ندارم، و نه هیچ پشتیبانی. خیلی وقت است که از پای در آمدهام. نه آپارتمان گرانی که که سرمایهام را در آن خوابانده باشم و نه همسری که مرا حمایت مالی کند. پرداخت با تاخیر یا عدم پرداخت اعتبارم را خراب کرده است. برای پرداخت صورت حسابها مرتب تماس میگیرند کلمه به کلمه متن تعهد را میخوانند قبل از بیان مودبانهی تاسفم و سپس تقاضای زمان بیشتر برای پرداخت با اینکه میدانم نمیتوانم پرداخت کنم. دوستانم با خود فکر میکنند که چطور یک فرد با تحصیلکرده میتواند از نظر مالی اینطور سقوط کند.
I'm still as talented as ever and smart as a whip, but work is sketchy now, mostly on and off consulting gigs. At 55 I've learned how to fake cheeriness, but there are not many opportunities for work anymore. I don't remember exactly when it stopped, but I cannot deny now having entered the uncertain world of formerly and used to be. I'm not sure anymore where I belong. What I do know is that dozens of online job applications seem to just disappear into a black hole. I'm wondering what is to become of me. So far my health has held up, but my body aches -- or is it my spirit? Homeless women used to be invisible to me but I appraise them now with curious eyes, wondering if their stories started like mine.
من هنوز مانند گذشته بااستعداد و باهوش هستم مثل یک شلاق, اما کار غیرعادی شده، و بیشتر بصورت متناوب و کوتاه مدت مشاورهای در ۵۵ سالگی یاد گرفتهام چطور تظاهر به شاداب بودن کنم، اما فرصتهای کاری خیلی کم شدهاند. به یاد نمیآورم که دقیقا از کی این رخ داده است، نمیتوانم انکار کنم که من حالا وارد دنیای نامطمئنی شدهام که از قبل وجود داشته است. دیگر مطمئن نیستم که به کجا تعلق دارم. تنها چیزی که میدانم این است که بنظر میرسد فرمهای تقاضای شغلی زیادی در تاریکی ناپدید میشوند. من به این فکر میکنم که چه بر سر من میآید. دیگر مثل گذشته سلامت نیستم، بدنم درد می کند-- با شاید روانم؟ در گذشته زنان بی خانمان برایم اهمیتی نداشتند اما حالا با چشملنی کنجکاو آنان را با دقت نگاه و کاووش می کنم در فکرم که آیا داستان آنها هم مثل من از اینجا آغاز شده،
I wrote this piece a year ago. It's a composite of my story and other women I know. I wrote it because I was tired of pretending I was all right when I wasn't. I was tired of faking normal. I wasn't seeing myself in the popular press. Nobody I knew was traveling the world or buying a condo in Costa Rica. Very few of my friends had set aside the 15 to 20 percent experts tell us we need to maintain our standard of living in retirement. My friends, many in their 50s and 60s, were looking at a downward mobility, a work-for-life proposition, just a job loss, medical diagnosis or divorce away from insolvency. We may not have hit rock bottom, but many of us saw a sequence of events where rock bottom was possible for the first time.
من این مطلب را سال گذشته نوشتم. و مجموعه ای است از داستان من و زنان دیگر که می شناسم. این را نوشتم چون از تظاهر کردن خسته شدهام. نشان می دادم که خوبم در حالیکه نبودم. از تظاهر به خوب بودن خسته شدم. من خودم را شبیه به آدمهای محبوب در مطبوعات نمیدیدم. هیچ یک از کسانی که میشناختم دور دنیا سفر نکرده و در کاستاریکا خانه نخریدهاند. تعداد خیلی کمی از دوستانم فقط ۱۵ تا ۲۰ درصد پس انداز کردهاند. کارشناسان میگویند ما باید به فکر سطح زندگیمان در بازنشستگی باشیم. بیشتر دوستان من که در دوره سنی ۵۰ و۶۰ هستند، دنبال کار سطح پایین هستند، کاری که برای تمام دوره زندگیشان باشد، تا از بیکار شدن، هزینهی درمان، یا طلاق درمانده نشوند. اگرچه ما به ته خط (وضع مالی) نرسیدهایم، اما بسیاری از ما عواقبی را تجربه کردهایم که برای اولین بار به ته خط رسیدن را ممکن کرده بود.
And the truth is, it really doesn't take much. The median household in the US only has enough savings to replace one month of income. Forty-seven percent of us cannot pull together 400 dollars to deal with an emergency. That's almost half of us. A major car repair and we're standing on the abyss. You wouldn't know it to look around you -- I'm not the only one in this situation. There are people in this room who are in the same predicament, and if it's not you, it is your parents or your sister or maybe your best friend. We get good at faking normal. Shame keeps us silent and siloed. When I first decided I was going to come out with my story, I did a website and a friend noticed that there were no photos of me -- it was all kind of cartoons like this. Even as I was coming out, I was still hiding.
حقیقت اینکه رخ داد آن خیلی دور از دسترس نیست. یک خانواده معمولی در آمریکا پس اندازی که دارد فقط هزینههای یک ماه را پوشش می دهد. ۴۷ درصد از مردم نمی توانند ۴۰۰ دلار برای مواقع ضروری جمع کنند. تقریبا نصف مردم آمریکا. یک تعمیر اساسی ماشین، ما را در شرایط خطرناک مالی قرار می دهد. شما نمیدانید که چه ممکن است پیش بیاد-- و من تنها نیستم که این شرایط را دارم. اشخاص زیادی در این سالن هستند که درچنین وضع خطرناک هستند، اگر شما این چنین نیستید، والدین یا خواهر یا شاید بهترین دوست شما این وضعیت را دارند. ما در تظاهر به خوب بودن بسیار خوب هستیم. خجالت ما را ساکت و ایزوله نگه می دارد. وقتی که تصمیم گرفتم درباره این داستان صحبت کنم، یک وب سایت باز کردم و یکی از دوستانم متوجه شد که هیچ عکسی از من نیست-- تنها چیزی که بود تصویرنقاشی مثل این بود با اینکه من خودم را اینگونه مطرح کردم، اما باز خودم را پنهان می کردم.
We live in a world where success is defined by income. When you say that you have money problems, you're announcing pretty much that you're a loser. When you're a graduate of Harvard Business School as I am, you're some kind of double loser.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که موفقیت با درآمد تعریف میشود وقتی که میگویی مشکل مالی داری، در واقع داری اعلام میکنی که یک شکست خورده هستی. وقتی که مثل من فارغ التحصیل از دانشکده کسب و کار هاروارد باشی، در واقع دو برابر شکست خورده ای.
We boomers hear a lot about how we have underfunded our retirement; how it's all our fault. Why on earth would we draw down our 401(k) plan to cover the shortfall on our mother-in-law's nursing home care, or to pay for our kid's tuition, or just to survive? We're accused of being poor planners and deadbeats -- all that money we spent on lattes and bottled water. To shame and blame is so deliciously tempting. Many of us don't even wait for others to do it we're so busy doing it to ourselves. I say let's own our part: we all could have saved more. I know I could have saved more, and if you were to rifle through my life over the last 30 years, you would see more than one dumb thing I have done financially. I can't change that now and neither can you, but let's not mix up individual, isolated behavior with the systemic factors that have caused a 7.7-trillion-dollar retirement income gap.
آدمهایی مثل ما زیاد میشنویم که برای دوران بازنشستگی پول کافی ندارند و همه این تقصیر خودمان است! چراما پول طرح بازنشستگی را بخاطر نیاز به پول بیرون کشیدیم برای اینکه بتوانیم مادر شوهرمان را در خانه سالمندان نگه داریم، یا هزینه شهریه بچههایمان را بدهیم یا فقط برای زندگی خرج کینم؟ ما برای برنامهریزی ضعیف یا بیبرنامگی مالی متهم هستیم-- همه پولمان را صرف قهوه لاته یا بطری آب کردیم. خجالتزده و مقصربودن خیلی شیرین و جذاب است خیلی از ما حتی منتظر نمیشویم که دیگران ما را سرزنش کنند بلکه خودمان جلوتر آن را انجام میدهیم. من میگویم بگذارید سهم خودمان را تقبل کنیم: ما همه میتوانستیم کمی بیشتر پس انداز کنیم میدانم که میتوانستم کمی بیشتر پس انداز کنم و اگر تو میتوانستی به بیش از ۳۰ سال گذشته من برگردی، تو میتوانستی بیشتر از یک اشتباه مالی که مرتکب شدم پیدا کنی. من نمیتوانم آن اشتباهات را الان تغییر دهم تو هم نمیتوانی. اما اجازه بده رفتارهای منزوی و فردی را با عوامل نظاممند قاطی نکنیم که باعث ۷.۷ تریلیون دلار کسری درآمد بازنشستگی شده است.
Millions of boomer-age Americans did not land here because of too many trips to Starbucks. We spent the last three decades dealing with flat and falling wages and disappearing pensions and through-the-roof cost on housing and health care and education. It used to not be like this. We all remember the three-legged retirement income stool which had the savings and pension and social security. Well, that stool has gone wobbly.
میلیونها تحصیلکرده مسن امریکایی در این بازه جای نمیگیرند. زیرا که زیاد برای خوردن قهوه به استار باکس رفتهاند. در سه دهه گدشته ما با مشکلات مسکن و کاهش درآمد سرگرم بودهایم و مشکلات حدف مستمری و درگیری با مشکل سقف هزینههای مسکن و درمان و آموزش. همیشه به این صورت امروزی نبود. ما همه سه پایه درآمد بازنشستگی را بیاد می آوریم که شامل پس انداز و مستمری و بیمه حمایتی بود. آن سه رکن اکنون لرزان و سست شدهاند.
Take savings -- what savings? For many families, there's just nothing left to save after the bills have been paid. The pension leg of the stool has also gone wobbly. We can remember when many people had pensions. Today only 13 percent of American workers are employed by companies that offer them. So what did we get instead? We got 401(k)-type plans and suddenly responsibility for retirement planning got shifted from our companies to us. We got the reigns but we also got the risk, and it turns out that millions of us just aren't that good at voluntarily investing over 40 years. Millions of us just aren't that good at managing market risk. And really the numbers tell the story. Half of all American households have no retirement savings at all. That would be zero. No 401(k), no IRA, not a dime. Among 55-to-64-year-olds who do have a retirement account, the median value of that account is 104,000 dollars. Now, 104,000 dollars does sound better than zero, but as an annuity, it generates about 300 dollars. I don't have to tell you that you can't live on that.
پس انداز-- کدام پس انداز؟ برای بیشتر خانوادهها، بعد از پرداخت صورت حسابها پولی برای پس انداز نمیماند رکن مستمری هم سست و لرزان شده است. ما بیاد داریم زمانیکه مردم مستمری داشتند. امروز فقط ۱۳ درصد شاغلین آمریکا از شرکتهایشان مستمری میگیرند. ما چه جای آن بدست آوردهایم؟ ما طرح بازنشستگی401(k) داریم و ناگهان مسوولیت طرح بازنشستگی منتقل شده از شرکتها به خود ما. ما حاکمیت بر خودمان بدست آوردهایم که پر از ریسک است، و متوجه شدهایم که میلیونها از ما خودخواسته در سرمایهگداری بلند مدت ۴۰ ساله خوب نیستیم. میلیونها از ما در مدیریت ریسک بازار خوب نیستیم. و اعداد ارقام گواه واقعه هستند. نصف خانوادههای امریکایی هیچ پس اندازی برای بازنشستگی ندارند. یعنی صفر است. نه401(k), نه IRAU, و نه پولی از کسانیکه بین ۵۵ تا ۶۴ سالگی هستند و حساب بازنشستگی دارند، ارزش متوسط آن حساب ۱۰۴۰۰۰ دلار است. البته ۱۰۴۰۰۰ دلار از هیچی بهتر است، اما مستمری در سال در حدود ۳۰۰ دلار میشود لازم نیست که اشاره کنم که با این پول نمیتوان گذران زندگی کرد
With savings down, pensions becoming a relic of the past and 401(k) plans failing millions of Americans, many near-retirees are dependent on social security as their retirement plan. But here's the problem. Social security was never supposed to be the retirement plan. It's not nearly enough. At best it replaces something like 40 percent of your pre-retirement income.
و با کاهش پسانداز، مستمری تنها یادگاری از گذشته است و طرح های 401(k) که برای میلیونها امریکایی ثمری نداشته و بسیاری ازاشخاص نزدیک بازنشستگی متکی به بیمه حمایتی هستند به عنوان برنامه دوران بازنشستگی. اما مشکلی وجود دارد. بیمه حمایتی هرگز قرار نبود جای بیمه بازنشستگی را بگیرد. آن مبلغ کافی نیست. در بهترین حالت فقط ۴۰ درصد درآمد پیش از بازنشستگی را جبران میکند.
Things have changed a lot from when social security was introduced back in 1935. Then, a 21-year-old male had a 50 percent chance of living until he was 65. So he retired at 60, did a little fishing, kissed his grandkids, got his gold watch -- he'd be dead within five years of receiving benefits. That's not the pattern today. If you're in your late 50s and in good health, you're going to live easily another 20 or 25 years. That's a really long time to make ends meet if you are broke.
خیلی چیزها تغییر کردهاند از سال ۱۹۳۵ که بیمه حمایتی معرفی شد. آنموقع یک مرد ۲۱ ساله ۵۰ درصد احتمال داشت که تا ۶۵ سالگی زندگی کند پس در سن ۶۰ سالگی بازنشسته میشد، و کمی به ماهیگیری میرفت و نوههایش را میبوسید، ساعت طلا میخرید... و در طی ۵ سال دریافت مستمری هم فوت میکرد. اما این الگو امروز وجود ندارد. اگر شما در اوخر ۵۰ سالگی هستید و سلامت هستید شما به راحتی ۲۰ ,۲۵ سال دیگر هم عمر خواهید کرد و این زمان طولانی است که خودتان را تامین کنید اگر شما ورشکسته هستید.
So what's the play if you've landed here and you're 50 or 55 or 60? What's the play if you don't want to land here and you're 22 or 32? Here's what I've learned from my own experience. The cavalry's not coming. There is no big rescue, no prince charming, no big bailout in the works. To have a shot at something other than being old and poor in America, we're going to have to save ourselves and each other. I've had to come out of the shadows, stand here openly, and I'm inviting you to do so as well. I'm not going to tell you that it's not easy. I ventured though to tell my story because I thought it would make it a little easier for people to tell theirs. I think it's only through our strength in numbers that we can begin to change the national "la-la" conversation that we are having on this retirement crisis. With so many of us shell-shocked and adrift about what has happened to us, we're going to have to build up from the grassroots, forming what I think are resilience circles. These are small groups of people coming together to talk about what has happened to them, to share resources and information and to begin to figure out a way forward. I believe from this base that we can find our voices again and sound the alarm -- start pushing our institutions and policymakers to go hard on this retirement crisis with the urgency it deserves.
پس برنامه برای شمایی که اینجا قرار گرفتهاید و ۵۰ یا ۵۵ یا ۶۰ ساله هستید چیست؟ برنامه برای شما اگر نخواهید در این شرایط قرار بگیرید و ۲۲ یا ۳۲ ساله باشه چیست؟ این چیزی است که من از تجربه خودم فرا گرفتهام آن مرد سوار بر اسب نخواهد آمد. هیچ نجاتی در کار نیست، و نه شاهزادهای زیبا، نه هیچ کمک مالی بزرگی ... تلاش برای چیزی غیر ازفقر یا سالخورده بودن در امریکا باید برای نجات خود و دیگران تلاش کنیم من مجبورم که از سایهها بیرون بیایم و اینجا آشکارا بایستم، و شما را هم دعوت میکنم که همین کار را انجام دهید من نمیخواهم به شما بگویم که این کار ساده است من هرچند جرات کردم که داستانم را بگویم زیرا تصور کردم شاید این به دیگران کمک کند که داستانشان را بگویند من فکر میکنم که قدرت ما در تعداد ما است و میتوانیم شروع به تغییر این گفتگوهای غیرمنطقی ملی بکنیم دلایلی دال بر بحران بازنشستگی داریم. بسیاری ازما از این وحشت زده و سرگردانیم از اینکه چه اتفاقی برای ما افتاده است، ما مجبوریم که همه چیز را کم کم از نو بسازیم، و گروههایی کوچک برای حمایت مالی یکدیگر تشکیل دهیم. گروههای کوچکی از مردم هستند که دور هم جمع میشوند و در مورد آنچه برایشان اتفاق افتاده صحبت میکنند تا منابع و اطلاعاتشان را با هم تقسیم کنند تا راه حل جدیدی پیدا کنند. من ایمان دارم که از این راه میتوانیم دوباره خودمان را پیدا کنیم و زنگ خطر را بصدا در آوریم-- به نهادها و سیاست گذارها فشار بیاوریم که با فوریت روی بحران بازنشستگی کار کنند
In the meantime -- and there is an "in the meantime" -- we're going to have to adopt a live-low-to-the-ground mindset, drastically cutting back on our expenses. And I don't mean just living within our means. A lot of people are already doing that. What is called for now is to, in a much deeper way, ask ourselves what it really means to live a life that is not defined by things. I call it "smalling up." Smalling up is figuring out what you really need to feel contented and grounded. I have a friend who drives really beat-up, raggedy cars, but he will scrimp and save 15,000 dollars at one point to buy a flute because music is what really matters to him. He smalled up.
در همین اثناء-- یک «در همین اثناء» وجود دارد-- مجبوریم در ذهنمان زندگی در سطح پایین را بپذیریم، و به شدت هزینههایمان را کاهش دهیم. و نه فقط در حدی که استطاعت داریم خرج کنیم. که بسیاری از مردم اکنون همین کار را میکنند چیزی که میخواهم بگویم این است که اکنون کاری بیشتر و عمیق ترباید انجام دهیم، از خودمان بپرسیم که این به چه معنی است طوری زندگی کنیم که با چیزی محدود نمیشود آن را «جا باز کردن» مینامم. جا باز کردن یعنی دریابی که به چه چیزی واقعا احتیاج داری که آن در تو احساس رضایت و ثبات روانی ایجاد میکند. دوستی دارم که ماشینی بسیار کهنه دارد، اما با صرفه جویی سعی دارد ۱۵۰۰۰جمع کند تا یک فلوت بخرد. زیرا موسیقی برای او خیلی مهم است. او برای هدفش جایی باز کرد.
I've had to also let go of magical thinking -- this idea that if I just was patient enough and tightened my belt that things would go back to normal. If I just sent in one more CV or applied to one more job online or attended one more networking event that surely I'd get the kind of job I was used to having. Surely things would return to normal. The truth is I'm not going back and neither are you. The normal that we knew is over. In this new place that we are, we're going to be asked to do things that we don't want to do. We're going to be asked to take assignments that we think are beneath our station and our talent and our skill. I have had to get off my throne. Last year, a good friend of mine asked me if I would help her with some organization work. I assumed she meant community organizing along the lines of what President Obama did in Chicago. She meant organizing somebody's closet. I said, "I'm not doing that." She said, "Get off your throne. Money is green."
من هم مجبور بودم که از تفکر خرافی استفاده کنم این ایده که اگر به اندازه کافی صبور بودم و کمی به خودم سخت میگرفتم همه چیز به خوبی سابقش بر میگشت. اگر من یک رزومه بیشتر فرستاده بودم و برای یک شغل آن لاین بیشتر تقاضا داده بودم یا یک گردهمایی شبکه اجتماعی بیشتر شرکت کرده بودم، آنوقت شغلی میداشتم که در سطح شغل قبلی من بود. و حتما همه چیز دوباره مثل سابق میشد. حقیقت اینکه نه برای من و نه برای شما هیچ چیز مثل سابق نمیشود آن شرایط نرمال که ما میشناختیم تمام شده است. در این جایگاه جدید که هستیم، ما قرار است کارهایی که دوست نداریم و از ما خواسته میشود را انجام دهیم قرار است وظایفی را به عهده بگیریم که به نظرمان پایین تر از شأن اجتماعی و استعداد ما و مهارت ما است. مجبورم که غرورم را کنار بگذارم. سال پیش, یکی از دوستان خوبم از من در خواست کرد در سازماندهی کاری به او کمک کنم. من فکر کردم که منظور او سازماندهی یک انجمن در راستای مسیری که پرزیدنت اوباما در شیکاگو انجام داد هست. اما او منظورش سازمان دادن به کمد شخصی بود. من گفتم : نمیتوانم انجام دهم او گفت «غرورت را کنار بگذار. پول خوبی دارد.»
It's not easy being part of the advance team that is ushering in this new era of work and living. First is always hardest. First is before there are networks and pathways and role models ... before there are policies and ways to show us how to go forward. We're in the middle of a seismic shift, and we're going to have to find bridgework to get us through. Bridgework is what we do in the meantime; bridgework is what we do while we're trying to figure out what is next. Bridgework is also letting go of this notion that our worth and our value depend on our income and our titles and our jobs. Bridgework can look crazy or cool depending on how you were rolling when your personal financial crisis hit. I have friends with PhDs who are working at the Container Store or driving Uber or Lyft, and then I have other friends who are partnering with other boomers and doing really cool entrepreneurial ventures. Bridgework doesn't mean that we don't want to build on our past careers, that we don't want meaningful work. We do. Bridgework is what we do in the meantime while we're figuring out what is next.
راحت نیست که بتوانی عضوی از یک گروه سطح بالا باشی که پیشرو در این دوره جدید کار و زندگی باشد شروع سختترین چیز است. شروع یعنی در مقابل تو شبکههای اتصال هستند و مسیرها و الگوها... در مقلبل, سیاستها هست و روشهایی که نشان دهد چطور به جلو حرکت کنیم. ما در میان یک تغیر بزرگ و مهم هستیم، و ما قرار است پلی که ما را هدایت کند را پیدا کنیم. این پل سازی کاری است که در حین انجام آن هستیم؛ وآن کاری است که انجام میدهیم درحالیکه تلاش می کنیم تا بیایم کار بعدی چیست. این پل سازی یعنی این که این مفهوم را آگاه باشیم که ارزش و بهای ما وابسته به درآمد و شغل و منسب ما در کار است. اگر این پلسازی خوب یا بد است بسته به این است که تو چطور رفتار میکنی وقتی دچار بحران مالی شخصی میشوی... من دوستی دارم که دکترا دارد ولی در شرکت زنجیرهای کانتینر استور کار میکند یا در اوبر یا لیفت راننده است، و دوستانی هم دارم که با تحصیلکردههای دیگر شریک شده و با مشارکت در کارآفرینی بسیار موفق هستند. این پلسازی به این مفهوم نیست که ما نمیخواهیم پیشه و کار گدشته خود را توسعه دهیم، که ما یک کار خوب و حسابی نمیخواهیم. م.ا میخواهیم پل سازی یعنی ما در حین انجام کار کنونی به دنبال کشف کار بعدی هستیم.
I've also learned to think strategy not failure when I'm sort of processing all these things that I don't want to do. And I say that that's an approach that I would invite you to consider as well.
من یاد گرفتهام که به جای شکست به راه حل فکر کنم وقتی که در حال انجام کارهایی هستم که نمیخواهم انجام دهم. به خودم میگویم این یک حرکت رو به جلو است و شما رو هم دعوت میکنم که اینگونه بنگرید.
So if you need to move in with your brother to make ends meet, call him. If you need to take in a boarder to help you pay your mortgage or pay your rent, do it. If you need to get food stamps, get the darn food stamps. AARP says only a third of older adults who are eligible actually get them. Do what you need to do to go another round. Know that there are millions of us. Come out of the shadows. Cut back, small up; think strategy, not failure; get off your throne and find the bridgework to get your through the lean times.
اگر مجبوری با برادرت زندگی کنی که خرجیت کافی بشود، با او تماس بگیر. اگر نیاز داری اتاقت را اجاره بدی که پول قسط خانه یا اجارهات را بدهی انجام بده. اگر احتیاج داری کوپن غذا بخری، آن کوپن غذای ( لعنتی) را بگیر. AARP می گوید که فقط یک سوم افراد مسن واجد شرایط گرفتن آن هستند هر چه احتیاج است انجام بده که وارد مرحله بعد بشی. بدان که میایونها از ما این وضعیت را دارند از تاریکی بیرون بیا. هزینه ها را کم کن، جا برای خواستههایت باز کن؛ به راه حل فکر کن، نه شکست؛ غرورت را کنار بگذار و پلی را پیدا کن که تو را در دوره بد اقتصادی هدایت کند.
As a country, we have achieved longevity, investing billions of dollars in the diagnosis, treatment and management of disease. It's not enough to just live a long time. We want to live well. We haven't invested nearly as much in the physical infrastructure to ensure that that happens. We need now a new way of thinking about what it means to be old in America. And we need guidance and ideas about how to live a richly textured life on a much more modest income.
در کشوری هستیم که طول عمر افزایش یافته، و میلیاردها دلار صرف تشخیص و درمان می شود و صرف مدیریت بیماری. فقط کافی و مهم نیست که عمر طولانی داشته باشید. بلکه ما میخواهیم خوب زندگی کنیم ما بر روی ساختارهای سلامت فیزیکی سرمایه گذاری نکردهایم که مطمین باشیم که فراهم است. ما اکنون به روش فکری جدید نیاز داریم که دوران پیری را در آمریکا تعریف کنیم و به راهنمایی و ایدههایی نیاز داریم که چطور زندگی پرباری داشته باشیم با وجود درآمد بسیار اندک
So I am calling on change agents and social entrepreneurs, artists and elders and impact investors. I'm calling on developers and disrupters of the status quo. We need you to help us imagine how to invest in the services and products and infrastructure that will support our dignity, our independence and our well-being in these many, many decades that we're going to live.
پس من رسما فرا میخوانم تغییر دهندگان سازمانی و کار آفرینان، و هنرمندان و بزرگان و سرمایهگداران تاثیرگذار. من فرا میخوانم توسعهدهندگان و مختل کنندگان وضع موجود. ما به کمک شما احتیاج داریم برای اینکه دریابیم چگونه در خدمات و تولیدات و زیرساختها سرمایهگذاری کنیم که مقام و شأن ما را نگه دارد، استقلال و رفاه و آسایش ما را در این همه دههای عمری که قرار است زندگی کنیم.
My journey has taken me from a place of fear and shame to one of humility and understanding. I'm ready now to link shields with others, to fight this fight, and I'm inviting you to join me.
سفرم من را از مکانی پر از ترس و شرم به مکانی از تواضع و فهم رسانده است. حالا آمادهام تا سپرهایم را با دیگران یکی کنم، تا در این مبارزه مبارزه کنم، و از شما دعوت میکنم به من ملحق بشوید.
Thank you.
ممنونم.
(Applause)
(تشویق)