Most of us go through life trying to do our best at whatever we do, whether it's our job, family, school or anything else. I feel that way. I try my best. But some time ago, I came to a realization that I wasn't getting much better at the things I cared most about, whether it was being a husband or a friend or a professional or teammate, and I wasn't improving much at those things even though I was spending a lot of time working hard at them. I've since realized from conversations I've had and from research that this stagnation, despite hard work, turns out to be pretty common.
اکثر ما در طول زندگی سعی بر هرچه بهتر انجام دادن کارهامون داریم هر وظیفهای که به عهده داریم، خانواده، دانشگاه یا در هرکار دیگهای. من هم همین طورم، بیشترین تلاش خودم رو میکنم اما یه روزی، متوجه شدم که در مواردی که بیشتر بهش اهمیت میدم، بهتر نشدم، اینکه بهعنوان همسر یا یک دوست یا یک حرفهای یا همکار من در اون زمینهها پیشرفتی نکرده بودم با وجود اینکه زمان و سختکوشی زیادی براشون گذاشته بودم. تا زمانی که از گفتگوها و جستجوهایی که داشتم پی بردم که این ایستایی و رکود، با وجود تلاش سخت، خیلی رایج و متداول از آب در اومد.
So I'd like to share with you some insights into why that is and what we can all do about it. What I've learned is that the most effective people and teams in any domain do something we can all emulate. They go through life deliberately alternating between two zones: the learning zone and the performance zone.
از این بابت، دوست دارم برخی از بینشهای درونی رو که چرا این رکود به وجود میآد و ما چیکار میتونیم در موردش انجام بدیم، باهاتون به اشتراک بگذارم. چیزی که من یاد گرفتم این بوده که اکثر مردم تاثیرگذار و تیمها در هر حوزهای کاری رو میکنن که ما همگی قادریم، ازشون تقلید کنیم. اونها به طور حساب شدهای در کنکاش با زندگی بین دو منطقه: منطقهی یادگیری و منطقه عملکرد همواره در حال ایجاد تغییرند.
The learning zone is when our goal is to improve. Then we do activities designed for improvement, concentrating on what we haven't mastered yet, which means we have to expect to make mistakes, knowing that we will learn from them. That is very different from what we do when we're in our performance zone, which is when our goal is to do something as best as we can, to execute. Then we concentrate on what we have already mastered and we try to minimize mistakes.
منطقه یادگیری برای زمانیست که هدفمون پیشرفته. سپس فعالیتهایی رو برای پیشرفت طراحی میکنیم، بر روی مواردی که هنوز بر اونها فائق نیومدیم تمرکز میکنیم، به این معنی که ما انتظار خطا رو میدیم، میدونیم که از اونها درس خواهیم گرفت. این خیلی متفاوت از کاری ست که ما در منطقهی عملکرد انجام میدیم، زمانی هست که هدف ما انجام کاری به بهترین وجه ممکن، برای اجراست. بعد از اون ما بر روی کارهایی که خبره هستیم تمرکز میکنیم و سعی داریم که اشتباهات رو به حداقل برسونیم.
Both of these zones should be part of our lives, but being clear about when we want to be in each of them, with what goal, focus and expectations, helps us better perform and better improve. The performance zone maximizes our immediate performance, while the learning zone maximizes our growth and our future performance. The reason many of us don't improve much despite our hard work is that we tend to spend almost all of our time in the performance zone. This hinders our growth, and ironically, over the long term, also our performance.
هر دوی این مناطق باید بخشی از زندگی ما باشند، اما زمانی که قراره در هر کدوم از این مناطق باشیم باید کاملا واضح و روشن باشه، اینکه هدف، مرکز توجه و انتظاراتمون چی هست، به ما در بهتر عمل کردن و پیشرفت بهتر کمک میکنه. منطقهی عملکرد، اجرای آنی ما رو به حداکثر میرسونه، در حالی که منطقه یادگیری، رشد و پیشرفت و اجرای آیندهی ما رو به حداکثر میرسونه. علت اینکه بسیاری از ما خیلی پیشرفت نمیکنیم با وجود سخت کوشیهامون اینه که، ما به صرف کردن بیشتر زمانمون در منطقهی عملکرد تمایل داریم. این پیشرفت ما رو به تاخیر میندازه، و از قضا، در طی زمان طولانی، اجرای ما رو هم همینطور.
So what does the learning zone look like? Take Demosthenes, a political leader and the greatest orator and lawyer in ancient Greece. To become great, he didn't spend all his time just being an orator or a lawyer, which would be his performance zone. But instead, he did activities designed for improvement. Of course, he studied a lot. He studied law and philosophy with guidance from mentors, but he also realized that being a lawyer involved persuading other people, so he also studied great speeches and acting. To get rid of an odd habit he had of involuntarily lifting his shoulder, he practiced his speeches in front of a mirror, and he suspended a sword from the ceiling so that if he raised his shoulder, it would hurt.
پس منطقهی یادگیری به چی شبیه هست؟ نگاهی به "دماستنیز" رهبر سیاسی بندازیم بهترین سخنور و وکیل در دوران یونان باستان. برای عالی بودن او همهی زمانش رو برای فقط یک سخنران یا وکیل بودن صرف نکرد. که اینها منطقه عملکردش بودند. اما بهجاش، او فعالیتهای طرحریزی شدهای رو برای بهبود انجام داد. البته، مطالعات بسیاری کرد. او قانون و فلسفه رو با راهنمایی مربیانی فراگرفت، اما متوجه شد که بهعنوان یک وکیل باید مردم رو متقاعد کنه، پس به مهارت سخنرانی هم پرداخت و بازیگری، تا از شر یک عادت عجیب که بالابردن غیر ارادی شونهاش بود خلاص بشه، سخنرانیهاش رو روبروی آینه تمرین میکرد، درحالی که یک شمشیر رو از سقف آویزان کرده بود که زمانی اگر شونهاش رو بالا ببره، صدمه ببینه،
(Laughter)
(خنده)
To speak more clearly despite a lisp, he went through his speeches with stones in his mouth. He built an underground room where he could practice without interruptions and not disturb other people. And since courts at the time were very noisy, he also practiced by the ocean, projecting his voice above the roar of the waves.
تا بجای شل حرف زدن، واضحتر صحبت کنه، او سخنرانیاش رو با سنگهایی در دهانش انجام میداد. همچنین یک اتاق زیرزمینی درست کرده بود جایی که او میتونست بدون وقفه و ایجاد مزاحمت برای اطرافیانش تمرین کنه. و از اونجایی که دادگاهها در اون زمان خیلی پر سرو صدا بودن، او دربرابر اقیانوس تمرین میکرد، تا تن صداش رو بالاتر از غرش امواج تقویت کنه.
His activities in the learning zone were very different from his activities in court, his performance zone. In the learning zone, he did what Dr. Anders Ericsson calls deliberate practice. This involves breaking down abilities into component skills, being clear about what subskill we're working to improve, like keeping our shoulders down, giving full concentration to a high level of challenge outside our comfort zone, just beyond what we can currently do, using frequent feedback with repetition and adjustments, and ideally engaging the guidance of a skilled coach, because activities designed for improvement are domain-specific, and great teachers and coaches know what those activities are and can also give us expert feedback. It is this type of practice in the learning zone which leads to substantial improvement, not just time on task performing. For example, research shows that after the first couple of years working in a profession, performance usually plateaus. This has been shown to be true in teaching, general medicine, nursing and other fields, and it happens because once we think we have become good enough, adequate, then we stop spending time in the learning zone. We focus all our time on just doing our job, performing, which turns out not to be a great way to improve. But the people who continue to spend time in the learning zone do continue to always improve. The best salespeople at least once a week do activities with the goal of improvement. They read to extend their knowledge, consult with colleagues or domain experts, try out new strategies, solicit feedback and reflect. The best chess players spend a lot of time not playing games of chess, which would be their performance zone, but trying to predict the moves grand masters made and analyzing them. Each of us has probably spent many, many, many hours typing on a computer without getting faster, but if we spent 10 to 20 minutes each day fully concentrating on typing 10 to 20 percent faster than our current reliable speed, we would get faster, especially if we also identified what mistakes we're making and practiced typing those words. That's deliberate practice.
فعالیتهاش در منطقه یادگیری بسیار متفاوت با فعالیتهاش در دادگاه که منطقهی عملکردش محسوب میشد، بود. در منطقهی یادگیری اون کاری رو کرده بود که دکتر اندرس اریکسون بهش میگه: «تمرین حساب شده» که شامل تجزیه تواناییها در مهارتهای جزء میشه، واضح بودن اینکه ما برای بهبود چه زیر مهارتی در حال کار هستیم، مثل پایین نگه داشتن شونههامون، تمرکز کاملی رو به یک سطح بالایی از چالش که خارج از محدوده آسایشمون هست، بدیم، کاملا فراتر از کاری که می تونیم درحال حاضر انجام بدیم، از بازخوردهای متناوب با تکرار و اصلاحات استفاده کنیم، و به طور ایدهآلی راهنمایی یک مربی ماهر را بهکار بگیریم، چون فعالیتهایی که برای پیشرفت طراحی شدن در دامنهی خاصی قرار دارند، و معلمان و مربیان معتبر، اون فعالیتها رو میشناسند و همچنین توانایی انتقال بازخوردهای تخصصی به ما را دارند. در منطقه یادگیری، این نوع تمرین به سمت پیشرفت قابل توجهی، نه تنها برای زمان اجرا هدایت میشه. به طور مثال، تحقیقات نشون میده که بعد از اولین دو سال کار روی یک حرفه، معمولا اجرا در یک سطح بدون تغییر میمونه. درستی این تحقیق در تدریس، پزشکی عمومی، پرستاری و رشتههای دیگر نشان داده شده، و این زمانیست که ما تصور میکنیم که به اندازه کافی (درکارمون) خوب و لایق هستیم. اینجاست که ما وقت گذاشتن برای محدودهی یادگیری رو متوقف میکنیم. و تمام زمان خودمون رو روی انجام کارمون، اجرا، که مشخص شد راه مناسبی برای توسعه نیست، متمرکز میکنیم. اما افرادی که زمانی رو برای سپری کردن در منطقه یادگیری اختصاص میدهند همواره به بهبود و پیشرفت ادامه میدهند. بهترین فروشندگان حداقل یکبار در هفته فعالیتهایی رو در هدف توسعه انجام میدهند. اونها برای توسعه دانششون مطالعه میکنند، با همکاران و متخصصان حوزه خودشون مشورت میکنند، راهکارهای جدید، درخواست بازخورد و بازتاب را امتحان میکنند. بهترین بازیکنان شطرنج بیشترین زمان خودشون رو نه برای بازی شطرنج، که منطقه عملکرد آنها هست، که سعی بر پیشبینی حرکات اساتید بزرگ و تحلیل اون حرکات دارند. هر کدوم از ما ساعتهای خیلی خیلی زیادی رو به تایپ با کامپیوتر مشغول هستیم بدون اینکه سرعتمون در تایپ بالاتر بره، اما اگر ما ۱۰ تا ۲۰ دقیقه هر روز وقت صرف کنیم با تمرکز کامل روی ۱۰ تا ۲۰ درصد سرعت بیشتر از سرعت تایپ کنونی خودمون، تایپمون سریعتر خواهد شد، مخصوصا اگر ما اشتباهی که در حین تایپ انجام میدهیم رو متوجه بشیم و روی اون کلمات تمرین کنیم. این تمرین حساب شده است.
In what other parts of our lives, perhaps that we care more about, are we working hard but not improving much because we're always in the performance zone? Now, this is not to say that the performance zone has no value. It very much does. When I needed a knee surgery, I didn't tell the surgeon, "Poke around in there and focus on what you don't know."
در کدوم قسمتهای زندگی مون، که احتمالا بیشتر بهشون اهمیت میدیم، تلاش زیادی انجام میدهیم ولی پیشرفت زیادی نمیکنیم؟ به این علت که همیشه در محدوده اجرایی قرار داریم؟ این به این معنی نیست که منطقهی عملکرد ارزشی نداره خیلی هم ارزش داره. وقتی من به عمل زانو نیاز داشتم، به جراح نگفتم که: «اطرافش رو نگاه کن و روی چیزی که نمیدونی تمرکز کن.»
(Laughter)
(خنده)
"We'll learn from your mistakes!" I looked for a surgeon who I felt would do a good job, and I wanted her to do a good job. Being in the performance zone allows us to get things done as best as we can. It can also be motivating, and it provides us with information to identify what to focus on next when we go back to the learning zone. So the way to high performance is to alternate between the learning zone and the performance zone, purposefully building our skills in the learning zone, then applying those skills in the performance zone.
«ما از اشتباهاتمون درس می گیریم!» من به دنبال جراحی گشتم که احساس کنم که کارش رو خوب انجام خواهد داد، و ازش خواستم که تلاشاش رو بکنه، بودن در منطقهی عملکرد به ما اجازه انجام کارهایی رو در بهترین حالتی که میتونیم، میده همچنین این میتونه محرک باشه، و اطلاعاتی رو در اختیار ما قرار میده که در مرحلهی بعدی در زمانی که ما به حوزه یادگیری برمیگردیم، باید بر روی چه مواردی تمرکز کنیم. پس راه رسیدن به عملکرد بالا این هست که محدودهی یادگیری و محدوده اجرا به طور متناوب و یک در میان تکرار بشه، و به صورت هدفمندی مهارتهامون رو در محدودهی یادگیری شکل بدیم، و سپس اونها رو در محدودهی اجرا بکار ببریم.
When Beyoncé is on tour, during the concert, she's in her performance zone, but every night when she gets back to the hotel room, she goes right back into her learning zone. She watches a video of the show that just ended. She identifies opportunities for improvement, for herself, her dancers and her camera staff. And the next morning, everyone receives pages of notes with what to adjust, which they then work on during the day before the next performance. It's a spiral to ever-increasing capabilities, but we need to know when we seek to learn, and when we seek to perform, and while we want to spend time doing both, the more time we spend in the learning zone, the more we'll improve.
زمانی که Beyonce در تور هست، در طول کنسرت، او در محدودهی اجرا قرار داره، اما هر شب وقتی او به اتاق هتلاش برمیگرده، او مستقیم به سراغ محدوده یادگیریاش میره. او ویدئوی کارش که اخیرا به اتمام رسیده رو نگاه میکنه. فرصتهای بهبود و پیشرفت رو، برای خودش، رقصندههاش و دستاندرکاران دوربیناش تشخیص می ده. و در صبح روز بعد هر کس صفحاتی از یادداشتهایی که نشون میده چه چیزهایی باید تغییر کنه رو دریافت میکنه، که آنها در طول روز تا اجرای بعدی روش کار میکنند. این یک فرایند چرخشی برای هر توانایی که جای پیشرفت داره، هست اما ما نیاز داریم که بدونیم چه زمانی به دنبال یادگیری هستیم و چه زمانی به دنبال اجرا، و چه موقع قرارهست تا زمانی رو برای هر دو صرف کنیم، هر چه بیشترین زمان رو برای محدوده یادگیری صرف کنیم، بیشترین پیشرفت رو خواهیم داشت.
So how can we spend more time in the learning zone? First, we must believe and understand that we can improve, what we call a growth mindset. Second, we must want to improve at that particular skill. There has to be a purpose we care about, because it takes time and effort. Third, we must have an idea about how to improve, what we can do to improve, not how I used to practice the guitar as a teenager, performing songs over and over again, but doing deliberate practice. And fourth, we must be in a low-stakes situation, because if mistakes are to be expected, then the consequence of making them must not be catastrophic, or even very significant. A tightrope walker doesn't practice new tricks without a net underneath, and an athlete wouldn't set out to first try a new move during a championship match.
حالا ما چطور میتونیم زمان بیشتری رو در محدودهی یادگیری صرف کنیم؟ اول از همه، باید باور کنیم و بفهمیم که میتونیم پیشرفت کنیم، چیزی که بهش طرز فکر رشد یافته میگیم. دوم، باید بخواهیم در یک مهارت خاص پیشرفت کنیم. باید هدفی که بهش اهمیت میدیم وجود داشته باشه، به این خاطر که این زمان و انرژی میگیره. سوم اینکه، ما باید یک ایده برای چطور پیشرفت کردن داشته باشیم، چه کاری در جهت پیشرفت میتونیم انجام بدیم، نه به طریقی که من به عنوان یک نوجوان عادت به تمرین گیتار داشتم، اجرای آهنگها بارها و بارها، اما تمرین حساب شده، راه کار پیشرفت هست. و چهارم، باید درشرایط کم ریسک قرار بگیریم، به این خاطر که اگر خطاها قابل انتظار باشند، نتایج ارتکاب آنها نباید فاجعه، یا حتی خیلی قابل توجه باشند. یک بندباز، حقههای جدیدش رو بدون یک تور پهن شده در پایین پاش تمرین نمیکنه، و یک ورزشکار حرکت جدیدی رو در یک مسابقه قهرمانی برای بار اول شروع نمیکنه.
One reason that in our lives we spend so much time in the performance zone is that our environments often are, unnecessarily, high stakes. We create social risks for one another, even in schools which are supposed to be all about learning, and I'm not talking about standardized tests. I mean that every minute of every day, many students in elementary schools through colleges feel that if they make a mistake, others will think less of them. No wonder they're always stressed out and not taking the risks necessary for learning. But they learn that mistakes are undesirable inadvertently when teachers or parents are eager to hear just correct answers and reject mistakes rather than welcome and examine them to learn from them, or when we look for narrow responses rather than encourage more exploratory thinking that we can all learn from. When all homework or student work has a number or a letter on it, and counts towards a final grade, rather than being used for practice, mistakes, feedback and revision, we send the message that school is a performance zone.
یکی از دلایلی که ما در زندگیمون زمان زیادی رو به منطقهی عملکرد اختصاص میدیم اینه که محیطهای پیرامونمون در اغلب موارد، بدون لزوم، با ریسکهای بالایی محصور شده. ما ریسکهای اجتماعیای رو برای یکدیگر ایجاد میکنیم، حتی در مدارس، که تمامی هدف یادگیری هست، و در مورد استاندارسازی امتحانات صحبت نمیکنم، منظورم این هست که هر دقیقه در هر روز، خیلی از دانشآموزان در مقاطع ابتدایی تا کالج این احساس رو دارن که اگر خطایی بکنند، دیگران اونها رو پایینتر از خودشون میبینند. و شکی نیست که به اونها همیشه استرس وارد میشه و به دنبال ریسکهای ضروری برای یادگیری نمیروند. اما آنها یاد میگیرند که اشتباهات، ناخواسته و سهوی هستند، زمانی که معلمان و والدین مشتاق هستند تا فقط جوابهای صحیح بشنوند و اشتباهات رو بجای پذیرفتن و بررسی که در جهت یادگیری از اونهاست رو نادیده بگیرند، یا موقعی که ما به پاسخهای محدودی توجه داریم بهجای اینکه گرایشی به سمت گسترش بیشتر تفکرات ، در راستای اینکه همگی ما بتونیم ازش چیزهایی یاد بگیریم، پیدا کنیم. زمانی که همهی تکالیف یا کارهای دانشآموزی با عدد یا حرفی ارزشگذاری شوند، و با یک نمرهی نهایی قابل قیاس شوند، بهجای اینکه از اونها برای تمرین، درک خطاها، بازخورد و اصلاح استفاده بشه، این پیغام رو میرسونیم که مدارس یک منطقه عملکرد هستند.
The same is true in our workplaces. In the companies I consult with, I often see flawless execution cultures which leaders foster to encourage great work. But that leads employees to stay within what they know and not try new things, so companies struggle to innovate and improve, and they fall behind.
مشابه همین در محل کارهای ما مصداق پیدا میکنه. در شرکتهایی که من باهاشون ارتباط دارم، اغلب، فرهنگ اجرایی بینقصی رو میبینم که رهبران، گرایش به انجام کار بهتر را پرورش میدهند، اما این کارمندان رو به موندن در دانشی که دارند، بهجای تجربهی چیزهای جدید، رهبری میکنه، لذا شرکت ها در زمینهی نوآوری و توسعه عقب میافتند و به مشکل برمیخورند،
We can create more spaces for growth by starting conversations with one another about when we want to be in each zone. What do we want to get better at and how? And when do we want to execute and minimize mistakes? That way, we gain clarity about what success is, when, and how to best support one another.
ما قادریم با شروع گفتگوهایی با یکدیگر فضاهای بیشتری رو برای توسعه بسازیم گفتگو در مورد اینکه چه موقع میخواهیم در هر کدوم از دو محدوده قرار بگیریم. در چه چیزهایی نیاز به بهتر شدن داریم و چگونه؟ و چه زمانی ما قصد اجرا و به حداقل رسوندن مشکلات را داریم؟ این راهی هست که ما تعریف موفقیت رو به طور روشنی تعیین میکنیم، چه زمانی، و چطور از همدیگر به بهترین نحو پشتیبانی کنیم.
But what if we find ourselves in a chronic high-stakes setting and we feel we can't start those conversations yet? Then here are three things that we can still do as individuals. First, we can create low-stakes islands in an otherwise high-stakes sea. These are spaces where mistakes have little consequence. For example, we might find a mentor or a trusted colleague with whom we can exchange ideas or have vulnerable conversations or even role-play. Or we can ask for feedback-oriented meetings as projects progress. Or we can set aside time to read or watch videos or take online courses. Those are just some examples. Second, we can execute and perform as we're expected, but then reflect on what we could do better next time, like Beyoncé does, and we can observe and emulate experts. The observation, reflection and adjustment is a learning zone. And finally, we can lead and lower the stakes for others by sharing what we want to get better at, by asking questions about what we don't know, by soliciting feedback and by sharing our mistakes and what we've learned from them, so that others can feel safe to do the same.
اما چی میشه اگه خودمون رو در شرایط پر ریسک حادی ببینیم و حس کنیم که هنوز نمیتونیم این مکالمات رو شروع کنیم؟ در این حالت سه عملکرد که هر کدوم از ما به طور انفرادی میتونیم انجام بدیم، وجود داره اول از همه، میتونیم جزیرههایی در دریای پرریسک بنا کنیم. این فضایی بهوجود میاره که اشتباهات نتایج کمتری رو در بردارند. برای مثال، ما میتونیم یک مربی یا همکار قابل اعتماد پیدا کنیم کسی که بتونیم نظرات و مکالمات حساسای رو باهاشون رد و بدل کنیم یا حتی کسی که بتونه نقش مقابل ما رو بازی کنه. یا میتونیم در طول پروسهی پروژهها، برای برگزاری جلسات بازخوردگرا درخواست بدیم. یا زمانی رو برای مطالعه، تماشای ویدیو و یا شرکت در کلاسهای آنلاین، کنار بگذاریم. اونها فقط مثالهایی هستند. دوم، میتونیم اونطور که انتظار میره اجرا و عمل کنیم، اما درصورتی که بر روی اجرای بهتر در مرحله بعدی منعکس بشه، شبیه کاری که Beyonce انجام میده، و میتونیم نحوهی کار افراد خبره رو مشاهده و تقلید کنیم. مشاهده، انعکاس و اصلاح، محدوده یادگیری محسوب میشوند. و در نهایت، میتونیم هدایت کنیم و ریسکها رو برای دیگران، با به اشتراک گذاشتن آنچه ما برای بهتر شدن کار ازشون میخواهیم، پایین بیاریم، با پرسیدن سوالهایی از چیزهایی که در موردش نمیدونیم، با درخواست گرفتن بازخورد و با به اشتراکگذاری خطاهامون و اینکه چه درسی از اونها گرفتهایم، پس دیگران میتونن برای انجام رفتار مشابه احساس امنیت پیدا کنند.
Real confidence is about modeling ongoing learning. What if, instead of spending our lives doing, doing, doing, performing, performing, performing, we spent more time exploring, asking, listening, experimenting, reflecting, striving and becoming? What if we each always had something we were working to improve? What if we created more low-stakes islands and waters? And what if we got clear, within ourselves and with our teammates, about when we seek to learn and when we seek to perform, so that our efforts can become more consequential, our improvement never-ending and our best even better?
اعتماد به نفس حقیقی، مدلسازی مداوم در راستای یادگیری هست. چه اتفاقی میافته اگر، به جای اینکه زندگیمون رو صرف انجام دادن، انجام دادن، انجام دادن اجرا کردن، اجرا کردن، اجرا کردن کنیم، بیشتر وقتمون رو صرف کاوش کنیم، بپرسیم، گوش بدیم، تجربه کنیم، منعکس کنیم، تلاش کنیم و بشیم اونی که میخوایم؟ چی میشد، که هر کدوم از ما همیشه کارهایی برای انجام دادن داشتیم که باعث پیشرفتمون میشد؟ چی میشد اگر، بیشتر جزیرهها و آبهایی با ریسک پایین بسازیم؟ و چی میشد اگر با خودمون و با همکارانمون واضح و روشن عمل میکردیم، در این مورد که چه موقع به دنبال یادگیری و چه موقع به دنبال اجرا هستیم، بنابراین تلاشهای ما میتونست نتیجه بخشتر بشه، و پیشرفتمون هرگز به پایان نمیرسید و بهترینهامون حتی بهتر میشد؟
Thank you.
ممنونم.