Over the past six months, I've spent my time traveling. I think I've done 60,000 miles, but without leaving my desk. And the reason I can do that is because I'm actually two people. I look like one person but I'm two people. I'm Eddie who is here, and at the same time, my alter ego is a big green boxy avatar nicknamed Cyber Frank.
من شش ماه گذشته را در سفر گذراندم. گمان کنم حدود ۶۰,۰۰۰ مایل سفر کردم، اما میز کارم را رها نکردم. و دلیل این که من توانستم این کار را انجام دهم این بود که من در اصل دو نفر هستم. من یک نفر به نظر می رسم اما دو نفر هستم. من "ادی" هستم که الآن این جا هستم، و هم زمان، شخصیت دوم من یک آواتار مربعی سبز رنگ بزرگ است با نام مستعار "فرانک مجازی".
So that's what I spend my time doing. I'd like to start, if it's possible, with a test, because I do business stuff, so it's important that we focus on outcomes. And then I struggled, because I was thinking to myself, "What should I talk? What should I do? It's a TED audience. It's got to be stretching. How am I going to make — ?" So I just hope I've got the level of difficulty right. So let's just walk our way through this. Please could you work this through with me? You can shout out the answer if you like. The question is, which of these horizontal lines is longer? The answer is? Audience: The same.Eddie Obeng: The same. No, they're not the same. (Laughter) They're not the same. The top one is 10 percent longer than the bottom one. So why did you tell me they were the same? Do you remember when we were kids at school, about that big, they played the same trick on us? It was to teach us parallax. Do you remember? And you got, you said, "It's the same!" And you got it wrong. You remember? And you learned the answer, and you've carried this answer in your head for 10, 20, 30, 40 years: The answer is the same. The answer is the same. So when you're asked what the lengths are, you say they're the same, but they're not the same, because I've changed it.
این کاری است که من به آن می پردازم. می خواهم در صورت امکان، حرفم را با یک سؤال شروع کنم، چون کار من تجارت است، بنابراین تمرکز بر روی درآمد خیلی مهم است. من خیلی روی سخنرانی وقت گذاشتم، چون با خودم فکر کردم، "درباره ی چه باید سخنرانی کنم؟ باید چه کار کنم؟ این یک سخنرانی TED است. خیلی وحشتناک است. چطور باید __ ؟" بنابراین امیدوارم سطح سخنرانیم مناسب باشد. خب، ادامه می دهم. لطفا ممکن است به این سؤال پاسخ بدهید؟ اگر بخواهید می توانید جواب آن را فریاد بزنید. سؤال این است: کدام یک از این خطوط افقی بلند تر هستند؟ جواب چیست؟ حاضرین: هم اندازه اند. ادی اوبنگ: هم اندازه اند. نه، هم اندازه نیستند. (خنده ی حاضرین) طول آن ها برابر نیست. خط بالایی ۱۰٪ بلند تر از پایینی است. پس چرا شما به من گفتید هم اندازه اند؟ یادتان می آید وقتی بچه مدرسه ای بودیم، آن ها همین کلک را به ما می زدند؟ این کار برای یاد دادن اصل اختلاف منظر به ما بود. یادتان می آید؟ و وقتی شما این سؤال را دیدید، گفتید، "هم اندازه اند!" ولی اشتباه کردید. یادتان می آید؟ شما این جواب را حفظ کردید، و آن را برای ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال در ذهنتان نگه داشتید: جواب "هم اندازه اند" است. جواب "هم اندازه اند" است. بنابراین وقتی از شما پرسیده می شود طول آن ها چه نسبتی دارد، شما جواب می دهید آن ها هم اندازه اند، اما آن ها هم اندازه نیستند، چون من آن را تغییر داده ام.
And this is what I'm trying to explain has happened to us in the 21st century. Somebody or something has changed the rules about how our world works. When I'm joking, I try and explain it happened at midnight, you see, while we were asleep, but it was midnight 15 years ago. Okay? You didn't notice it? But basically, what they do is, they switched all the rules round, so that the way to successfully run a business, an organization, or even a country, has been deleted, flipped, and it's a completely new — you think I'm joking, don't you — there's a completely new set of rules in operation. (Laughter) Did you notice that? I mean, you missed this one. You probably — No, you didn't. Okay. (Laughter)
و این چیزی است که من سعی دارم توضیح بدهم که در قرن ۲۱ برای ما اتفاق افتاده است. بعضی افراد یا بعضی چیز ها قوانین مربوط به سیستم جهان ما را تغییر داده اند. بعضی افراد یا بعضی چیز ها قوانین مربوط به سیستم جهان ما را تغییر داده اند. اگر بخواهیم از دیدگاه طنز به آن نگاه کنیم، باید بگویم این اتفاق در نصفه شب اتفاق افتاد، یعنی، وقتی ما خواب بودیم، اما نصفه شب ۱۵ سال پیش. درسته؟ شما متوجه نشدید؟ ولی اساسا، کاری که آن ها انجام می دهند این است که، تمام قوانین را تغییر دادند، به طوری که راه مدیریت موفق یک تجارت، یک مؤسسه، یا حتی یک کشور، نابود شده است، دگرگون شده است، و به صورت یک قاعده ی کاملا جدید — شما فکر می کنید من شوخی می کنم، نه؟ — ودرعمل به صورت یک مجموعه قوانین کاملا جدید در آمده است. (خنده ی حاضرین) شما متوجه این اتفاق شدید؟ منظورم این است که، شما متوجه نشدید. شما احتمالا — نه، غیر ممکن است. خیلی خب. (خنده ی حاضرین)
My simple idea is that what's happened is, the real 21st century around us isn't so obvious to us, so instead we spend our time responding rationally to a world which we understand and recognize, but which no longer exists. You don't believe me, do you? Okay. (Applause)
ایده ی ساده ی من این است که اتفاقی که افتاده است این است که، قرن ۲۱ واقعی در دور و اطراف ما چندان ملموس نیست، بنابراین به جای آن، ما وقتمان را بر سر این می گذاریم تا به طور منطقی با جهانی که درک می کنیم و می شناسیم، اما دیگر وجود ندارد، ارتباط برقرار کنیم. شما حرف مرا باور نمی کنید، باور می کنید؟ خوبه. (تشویق حاضرین)
So let me take you on a little journey of many of the things I don't understand. If you search Amazon for the word "creativity," you'll discover something like 90,000 books. If you go on Google and you look for "innovation + creativity," you get 30 million hits. If you add the word "consultants," it doubles to 60 million. (Laughter) Are you with me? And yet, statistically, what you discover is that about one in 100,000 ideas is found making money or delivering benefits two years after its inception. It makes no sense. Companies make their expensive executives spend ages carefully preparing forecasts and budgets which are obsolete or need changing before they can be published.
اجازه بدهید شما را به سفری از مجموعه ی چیز هایی که نمی فهمم ببرم. اگر شما در سایت آمازون (سایت فروش کتاب و فیلم) کلمه ی "خلاقیت" را جست و جو کنید، چیزی در حدود ۹۰,۰۰۰ کتاب پیدا می کنید. اگر در موتور جست و جو گر گوگل کلمه ی "نوآوری + خلاقیت" را جست و جو کنید، ۳۰ میلیون نتیجه دریافت می کنید. اگر کلمه ی "مشاوره" را به آن اضافه کنید، تا ۶۰ میلیون نتیجه مشاهده می کنید. (خنده ی حاضرین) حواستان با من است؟ به طور آماری، نتیجه ای که می گیریم این است که از هر ۱۰۰,۰۰۰ ایده، یکی از آن ها صرفهی اقتصادی دارند یا این که ۲ سال بعد از پایه گذاری شدن صرفه ی اقتصادی پیدا می کنند. این بی معنی است. کمپانی ها هیئت رئیسه ی گرانبهایشان را مجبور می کنند سال های طولانی را صرف آماده کردن پیش بینی های اقتصادی و تنظیم بودجه ای کنند که دیگر بی فایده است یا این که پیش از اجرا نیاز به تغییر دارد.
How is that possible? If you look at the visions we have, the visions of how we're going to change the world, the key thing is implementation. We have the vision. We've got to make it happen. We've spent decades professionalizing implementation. People are supposed to be good at making stuff happen. However, if I use as an example a family of five going on holiday, if you can imagine this, all the way from London all the way across to Hong Kong, what I want you to think about is their budget is only 3,000 pounds of expenses. What actually happens is, if I compare this to the average real project, average real successful project, the family actually end up in Makassar, South Sulawesi, at a cost of 4,000 pounds, whilst leaving two of the children behind. (Laughter) What I'm trying to explain to you is, there are things which don't make sense to us.
این چطور ممکن است؟ اگر شما به دیدگاه های خودمان نگاه کنید، به دیدگاه هایی که نسبت به نحوه ی تغییر جهان داریم، نکته ی اصلی، عملی کردن آن است. اگر ما دیدگاهی داریم، پس باید به آن عمل کنیم. ما دهههای زیادی را برای پیشرفت و بهبود عملی سازی ایده ها صرف کردیم. مردم در عملی ساختن ایده ها به مرحله ی خوبی رسیده اند. بهر جهت، اگر یک خانواده ی پنج نفره را مثال بزنم که می خواهند به تعطیلات بروند، اگر بتوانید تصور کنید، که از لندن به هنگ کنگ بروند، چیزی که می خواهم مد نظر داشته باشید بودجه ی آن هاست که تنها ۳,۰۰۰ پوند است. اتفاقی که نهایتاً رخ می دهد این است که، اگر این مورد را با متوسط پروژه های واقعی مقایسه کنم، البته متوسط پروژه های موفق، این خانواده نهایتا از ماکاسار، در سولاوسی جنوبی سر در می آورند، با هزینه ی حدودا ۴,۰۰۰ پوند، در حالی که دو تا از فرزندانشان را با خود نبرده اند. (خنده ی حاضرین) چیزی که سعی دارم برای شما توضیح بدهم این است که، چیزهایی هستند که هیچ معنایی برای ما ندارند.
It gets even worse than that. Let me just walk you through this one. This is a quote, and I'll just pick words out of it. It says -- I'll put on the voice -- "In summary, your Majesty, the failure to foresee the timing, extent and severity of the crisis was due to the lack of creativity and the number of bright minds," or something like that. This was a group of eminent economists apologizing to the Queen of England when she asked the question, "Why did no one tell us that the crisis was coming?" (Laughter) I'll never get my knighthood. I'll never get my knighthood. (Laughter) That's not the important point. The thing you have to remember is, these are eminent economists, some of the smartest people on the planet. Do you see the challenge? (Laughter)
و این قضیه بدتر از این نیز می شود. اجازه بدهید این یکی را برای شما توضیح بدهم. این یک متن است، و من تنها بخشی را از آن انتخاب کرده ام. این جمله می گوید -- فایل صوتی را پخش میکنم -- "بطورخلاصه، علیاحضرت، اشتباه در پیش بینی زمان، عمق و شدت بحران به دلیل کمبود خلاقیت اشتباه در پیش بینی زمان، عمق و شدت بحران به دلیل کمبود خلاقیت و تعداد روشنفکران جامعه،" یا چیزی مثل این. این متن عذرخواهی یک گروه از اقتصاد دانان برجسته از ملکه ی انگلستان بود، هنگامی که او پرسید، "چرا هیچکس به ما نگفت که بحران دارد می آید؟" (خنده ی حاضرین) من هیچ وقت لقب شوالیه ام را نمی گیرم. من هیچ وقت لقب شوالیه ام را نمی گیرم. (خنده ی حاضرین) اما نکته ی اصلی این نیست. چیزی که باید به خاطر بسپارید این است، این افراد اقتصاد دانانی برجسته هستند، تعدادی از باهوش ترین افراد روی زمین. می بینید چه چالش بزرگی است؟ (خنده ی حاضرین)
It's scary. My friend and mentor, Tim Brown of IDEO, he explains that design must get big, and he's right. He wisely explains this to us. He says design thinking must tackle big systems for the challenges we have. He's absolutely right. And then I ask myself, "Why was it ever small?" Isn't it weird? You know, if collaboration is so cool, is cross-functional working is so amazing, why did we build these huge hierarchies? What's going on? You see, I think what's happened, perhaps, is that we've not noticed that change I described earlier.
این ترسناک است. دوست و مشاورم، "تیم براون" از شرکت IDEO (شرکت مشاوره در طراحی و غیره)، برای من توضیح داد که طراحی باید بزرگ باشد، و حق با او است. او به طور عقلانی این مسئله را برای ما توضیح می دهد. او می گوید نحوه ی تفکر طراحی باید برای چالش هایی که داریم با سیستم های بزرگی درگیر شود. کاملا حق با او است. و بعد از آن من از خودم پرسیدم، "چرا ذهن من همیشه تا این حد بسته بوده است؟" این عجیب نیست؟ می دانید، اگر همکاری این قدر جالب است، انجام دادن کارها به صورت کاربردی خیلی جذاب است، چرا ما این نظام های طبقاتی (سلسله مراتب)عظیم را ساختیم؟ در دنیا چه می گذرد؟ می بینید، من معتقدم اتفاقی که افتاده است، شاید این است که ما متوجه تغییری که قبل از این توضیح دادم نشده ایم.
What we do know is that the world has accelerated. Cyberspace moves everything at the speed of light. Technology accelerates things exponentially. So if this is now, and that's the past, and we start thinking about change, you know, all governments are seeking change, you're here seeking change, everybody's after change, it's really cool. (Laughter) So what happens is, we get this wonderful whooshing acceleration and change. The speed is accelerating. That's not the only thing. At the same time, as we've done that, we've done something really weird. We've doubled the population in 40 years, put half of them in cities, then connected them all up so they can interact. The density of the interaction of human beings is amazing. There are charts which show all these movements of information. That density of information is amazing. And then we've done a third thing. you know, for those of you who have as an office a little desk underneath the stairs, and you say, well this is my little desk under the stairs, no! You are sitting at the headquarters of a global corporation if you're connected to the Internet. What's happened is, we've changed the scale. Size and scale are no longer the same. And then add to that, every time you tweet, over a third of your followers follow from a country which is not your own.
چیزی که در حال حاضر می دانیم این است که جهان شتاب گرفته است. دنیای مجازی همه چیز را با سرعت نور جا به جا می کند. تکنولوژی به همه چیز شتاب ناگهانی می دهد. اگر این حال حاضر باشد، و این گذشته، و ما در مورد تغییرات فکر کنیم، خب، همه ی حکومت ها دنبال تغییر هستند، خود شما در این جا دنبال تغییر هستید، همه دنبال تغییر هستند، این خیلی باحاله. (خنده ی حاضرین) بنابراین اتفاقی که می افتد این است، که ما این شتاب سرسام آور و تغییرات را دنبال می کنیم. سرعت درحال شتاب گرفتن است. و قضیه در همین جا تمام نمی شود. هم زمان، همین طور که ما مرتکب این اعمال شده ایم، کار های عجیب دیگر نیز انجام داده ایم. ما جمعیت جهان را در طی ۴۰ سال دو برابر کرده ایم، نیمی از آن ها را در شهر ها سکونت داده ایم، و همه ی آن ها ر ا به هم متصل کرده ایم تا بتوانند با هم در ارتباط باشند. تراکم ارتباطات انسان ها واقعا شگفت انگیز است. نمودار هایی وجود دارند که تمام این انتقال اطلاعات را نشان می دهند. این تراکم اطلاعات واقعا شگفت انگیز است. و ما هم زمان کار سومی را نیز انجام داده ایم. بعضی از شما که دفتر کار دارند می دانند، یک میز کوچک در زیر چندین طبقه، و شما با خودتان می گویید، این میز کوچک من در زیر چندین طبقه است، نه! شما در دفتر مرکزی یک شرکت جهانی نشسته اید، اگر به اینترنت متصل باشید. اتفاقی که می افتد این است، که ما مقیاس هایمان را تغییر داده ایم. اندازه ها و مقیاس های ما دیگر همان اندازه ها و مقیاس های قبلی نیستند. و علاوه بر آن، هر بار که شما یه پست را توییت می کنید (در سایت توییتر)، بیش از یک سوم دنبال کننده های پست های شما از یک کشور که کشور شما نیست، آن پست را دنبال می کنند.
Global is the new scale. We know that. And so people say things like, "The world is now a turbulent place." Have you heard them saying things like that? And they use it as a metaphor. Have you come across this?
جهان مقیاس جدید است. ما این را می دانیم. و مردم حرف های عجیبی می زنند مثل، "امروزه جهان جای آشفته ای است." آیا شما شنیده اید که کسی حرفهایی از این قبیل بزند؟ و آن ها از آن به عنوان یک کنایه استفاده می کنند. تا به حال به چنین موردی برخورد کرده اید؟
And they think it's a metaphor, but this is not a metaphor. It's reality. As a young engineering student, I remember going to a demonstration where they basically, the demonstrator did something quite intriguing. What he did was, he got a transparent pipe — have you seen this demonstration before? — he attached it to a tap. So effectively what you had was, you had a situation where — I'll try and draw the tap and the pipe, actually I'll skip the tap. The taps are hard. Okay? So I'll write the word "tap." Is that okay? It's a tap. (Laughter) Okay, so he attaches it to a transparent pipe, and he turns the water on. And he says, do you notice anything? And the water is whooshing down this pipe. I mean, this is not exciting stuff. Are you with me? So the water goes up. He turns it back down. Great. And he says, "Anything you notice?" No. Then he sticks a needle into the pipe, and he connects this to a container, and he fills the container up with green ink. You with me? So guess what happens? A thin green line comes out as it flows down the pipe. It's not that interesting. And then he turns the water up a bit, so it starts coming back in. And nothing changes. So he's changing the flow of the water, but it's just a boring green line. He adds some more. He adds some more. And then something weird happens. There's this little flicker, and then as he turns it ever so slightly more, the whole of that green line disappears, and instead there are these little sort of inky dust devils close to the needle. They're called eddies. Not me. And they're violently dispersing the ink so that it actually gets diluted out, and the color's gone.
و آن ها فکر می کنند که این یک کنایه است، در حالی که این طور نیست. این حقیقت است. وقتی یک دانشجوی مهندسی جوان بودم، به یاد می آورم که یک روز برای انجام یک آزمایش به آزمایشگاه رفته بودم که در آن، مسئول انجام آزمایش کار بسیار جالبی انجام داد. کاری که او انجام داد این بود که، یک لوله ی شفاف برداشت -- شما قبلا این آزمایش را دیده بودید؟ -- او آن لوله را به یک شیر متصل کرد. چیزی که درست شد، یک وسیله بود که -- من دارم سعی می کنم شیر و لوله را بکشم، خیلی خب، من شیر را نقاشی نمی کنم. کشیدن شیر خیلی سخت است. مشکلی نیست؟ من کلمه ی "شیر" را این جا می نویسم. مشکلی نیست؟ این یک شیر است. (خنده ی حاضرین) خیلی خب، او این شیر را به یک لوله ی شفاف متصل کرد، و جریان آب را باز کرد. و گفت، متوجه چیزی شدید؟ در این زمان آب داشت با سرعت از درون لوله عبور می کرد. منظور من این است که، این چیز خارق العاده ای نبود. حواستان با من است؟ آب داشت از مسیر خودش می گذشت. او شیر را در جهت عکس چرخاند. خیلی خب. و پرسید، "متوجه چیزی شدید؟" نه. سپس او یک سوزن درون لوله فرو کرد، و آن سوزن را به یک مخزن متصل کرد، و مخزن را با جوهر سبز پر کرد. حواستان با من است؟ و حدس بزنید چه اتفاقی افتاد؟ همین طور که آب در لوله جریان داشت، یک خط سبز باریک در آن ظاهر شد. این خیلی جالب نبود. و او کمی شیر را باز تر کرد، و این جریان شروع به شدید تر شدن کرد. و هیچ چیز تغییر نکرد. بنابراین او شدت جریان آب را تغییر داد، اما تنها یک خط سبز کسل کننده وجود داشت. او کمی جریان را افزایش داد. و کمی بیشتر. و سپس، اتفاق عجیبی افتاد. این لرزش کوچک در این خط به وجود آمد، و بعد، وقتی کمی بیشتر شیر را باز کرد، آن خط سبز کاملا ناپدید شد، و به جای آن این خطوط باریک عجیب و غریب جوهری در نزدیکی سوزن به وجود آمدند. به آن ها ادی گفته می شود. البته نه من. و آن ها به شدت جوهر را پراکنده می کنند و در حقیقت در آب حل می کنند، و رنگ ناپدید می شد.
What's happened in this world of pipe is somebody has flipped it. They've changed the rules from laminar to turbulent. All the rules are gone. In that environment, instantly, all the possibilities which turbulence brings are available, and it's not the same as laminar. And if we didn't have that green ink, you'd never notice.
اتفاقی که در لوله افتاد این بود که، یک نفر آن را دگرگون کرد. او قوانین را از جریان خطی به جریان آشفته تغییر داد. و آن قوانین دیگر وجود نداشتند. در آن محیط، ناگهان، تمام قوانین جریان آشفته صدق کردند، و دیگر قوانین جریان خطی وجود نداشتند. و اگر ما آن جوهر سبز را نداشتیم، هرگز متوجه نمی شدیم.
And I think this is our challenge, because somebody has actually increased — and it's probably you guys with all your tech and stuff — the speed, the scale and the density of interaction.
و من فکر می کنم این چالشیست که ما با آن رو به رو هستیم، چون یک نفر - که ممکن است شما با تمام تکنولوژی و مهارتتان باشید - سرعت، مقیاس و تراکم ارتباطات را افزایش داده است.
Now how do we cope and deal with that? Well, we could just call it turbulence, or we could try and learn. Yes, learn, but I know you guys grew up in the days when there were actually these things called correct answers, because of the answer you gave me to the horizontal line puzzle, and you believe it will last forever. So I'll put a little line up here which represents learning, and that's how we used to do it. We could see things, understand them, take the time to put them into practice. Out here is the world. Now, what's happened to our pace of learning as the world has accelerated? Well, if you work for a corporation, you'll discover it's quite difficult to work on stuff which your boss doesn't approve of, isn't in the strategy, and anyway, you've got to go through your monthly meetings. If you work in an institution, one day you will get them to make that decision. And if you work in a market where people believe in cycles, it's even funnier, because you have to wait all the way for the cycle to fail before you go, "There's something wrong." You with me? So it's likely that the line, in terms of learning, is pretty flat. You with me? This point over here, the point at which the lines cross over, the pace of change overtakes the pace of learning, and for me, that is what I was describing when I was telling you about midnight.
اما حالا با این قضیه باید چه کار کنیم؟ خب، ما یا تنها می توانستیم آن را آشفتگی بنامیم، یا تلاش کنیم و یاد بگیریم. بله، یاد بگیریم، اما من می دانم که شما در روزگاری بزرگ شده اید، که به این چیزها جواب های درست گفته می شد، این را به خاطر جواب هایی که شما به سؤال خطوط افقی دادید می گویم، و شما معتقدید این جواب تا ابد باقی خواهد ماند. بنابراین من کمی به طول خط بالایی اضافه کردم که نمایانگر یاد گرفتن است، و ما عادت داریم این گونه این کار را انجام بدهیم. ما می توانیم چیز های مختلف را ببینیم، آن ها را درک کنیم، و آن ها را به طور عملی استفاده کنیم. این جا جهان است. اما، در حین شتاب گرفتن جهان چه اتفاقی برای سرعت یادگیری ما می افتد؟ خب، اگر شما برای یک شرکت کار کنید، خواهید دید که کار کردن بر روی چیز هایی که رئیس شما نظر مثبتی به آن ها ندارد، یا داخل دستورالعمل کاری شما نیست بسیار دشوار است، و به هر حال، شما ماهانه به دفتر رئیستان احضار می شوید. اگر در یک مرکز تحقیقاتی کار کنید، یک روز شما آن ها را مجبور خواهید کرد که این تصمیم را بگیرند. و اگر در یک مغازه کار کنید که کارکنان در آن به روند مراتب معتقدند، از این هم مسخره تر می شود، زیرا شما تمام مدت مجبورید صبر کنید، تا این روند قبل از این که شما بگویید "اشتباهاتی وجود دارد" متوقف شود. حواستان با من است؟ این مثل این است که این خط، از لحاظ سرعت یادگیری، کاملا افقی است. حواستان با من است؟ این نقطه در این بالا، نقطه ای که خطوط همدیگر را در آن قطع می کنند، حواستان با من است؟ این نقطه در این بالا، نقطه ای که خطوط همدیگر را در آن قطع می کنند، سرعت تغییرات از سرعت یادگیری بیشتر می شود، و برای من، این چیزی است که وقتی داشتم درباره ی نیمه شب می گفتم، برای شما توضیح می دادم.
So what does it do to us? Well, it completely transforms what we have to do, many mistakes we make. We solve last year's problems without thinking about the future. If you try and think about it, the things you're solving now, what problems are they going to bring in the future? If you haven't understood the world you're living in, it's almost impossible to be absolutely certain that what you're going to deliver fits.
بنابراین این اتفاق چه بلایی سر ما می آورد؟ خب، این عکس العملی را که ما باید در برابر آن انجام دهیم کاملا تغییر می دهد، ما اشتباهات زیادی انجام می دهیم. ما مشکلات سال پیش را حل می کنیم، بدون این که به آینده فکر کنیم. اگر به آن فکر کنید، چیز هایی که در حال حاضر حل می کنید، چه مشکلاتی در آینده به وجود خواهند آورد؟ اگر شما جهانی را که در آن زندگی می کنید درک نکرده اید، تقریبا غیر ممکن است که کاملا در مورد مطلوب بودن نتیجه ی کارتان مطمئن باشید.
I'll give you an example, a quick one. Creativity and ideas, I mentioned that earlier. All the CEOs around me, my clients, they want innovation, so they seek innovation. They say to people, "Take risks and be creative!" But unfortunately the words get transformed as they travel through the air. Entering their ears, what they hear is, "Do crazy things and then I'll fire you." Why? (Laughter) Because — Why? Because in the old world, okay, in the old world, over here, getting stuff wrong was unacceptable. If you got something wrong, you'd failed. How should you be treated? Well, harshly, because you could have asked somebody who had experience. So we learned the answer and we carried this in our heads for 20, 30 years, are you with me? The answer is, don't do things which are different. And then suddenly we tell them to and it doesn't work. You see, in reality, there are two ways you can fail in our new world. One, you're doing something that you should follow a procedure to, and it's a very difficult thing, you're sloppy, you get it wrong. How should you be treated? You should probably be fired. On the other hand, you're doing something new, no one's ever done before, you get it completely wrong. How should you be treated? Well, free pizzas! You should be treated better than the people who succeed. It's called smart failure. Why? Because you can't put it on your C.V.
من یک مثال می زنم، یک مثال خلاصه. خلاقیت و افکار، من قبلا به آن اشاره کرده بودم. همه ی رؤسای کمپانی اطراف من، موکل هایم، خواهان نوآوری هستند. آن ها دنبال نوآوری هستند. آن ها به کارمندانشان می گویند، "خطر کنید و خلاق باشید!" اما متأسفانه حرف هایشان در حین جا به جا شدن در هوا عوض می شوند. وقتی به گوش کارمندانشان می رسند، چیزی که می شنوند این است، "کار های دیوانه وار انجام دهید و بعدش من شما را اخراج می کنم." چرا؟ (خنده ی حاضرین) زیرا در دنیای قدیمی، خب، در دنیای قدیمی، در این محدوده، اشتباه انجام دادن کار ها غیر قابل قبول بود. اگر شما کاری را اشتباه انجام می دادید، شما شکسته خورده بودید. چگونه باید شما رفتار می شد؟ خب، خیلی سخت برخورد می شد، چون شما می توانستید از کسی بپرسید که تجربه داشت. بنابراین ما جواب را یاد گرفتیم و این را در ذهن هایمان برای ۲۰ تا ۳۰ سال حمل کردیم، حواستان با من است؟ جواب این است، کار های متفاوت انجام ندهید. و سپس ناگهان ما آن ها را به نوآوری تشویق می کنیم و بنابراین بی تأثیر است. می بینید، در حقیقت، دو راه برای شکست خوردن در دنیای نوین ما وجود دارد. اول، شما کاری را انجام می دهید که در آن باید یک روند مشخص را دنبال کنید، و این کار خیلی مشکلی است، شما دست و پا چلفتی هستید، شما این کار را اشتباه انجام می دهید. باید چگونه با شما برخورد شود؟ احتمالا باید اخراج شوید. در حالت بعدی، شما دارید کار جدیدی را انجام می دهید، هیچکس تا به حال این کار را انجام نداده است، شما آن را کاملا اشتباه انجام می دهید. باید چگونه با شما برخورد شود؟ خب، پیتزا های مجانی! با شما باید بهتر از افرادی که موفق شده اند رفتار شود. به این شکست هوشمندانه گفته می شود. چرا؟ چون شما نمی توانید آن را درون رزومه ی کاری خود بنویسید.
So what I want to leave you, then, is with the explanation of why I actually traveled 60,000 miles from my desk. When I realized the power of this new world, I quit my safe teaching job, and set up a virtual business school, the first in the world, in order to teach people how to make this happen, and I used some of my learnings about some of the rules which I'd learned on myself. If you're interested, worldaftermidnight.com, you'll find out more, but I've applied them to myself for over a decade, and I'm still here, and I still have my house, and the most important thing is, I hope I've done enough to inject a little green ink into your lives, so that when you go away and you're making your next absolutely sensible and rational decision, you'll take some time to think, "Hmm, I wonder whether this also makes sense in our new world after midnight." Thank you very much. (Applause) Thank you, thank you. (Applause)
حسی که می خواهم به شما انتقال دهم، توضیح این است که چرا من ۶۰,۰۰۰ کیلومتر از میز کارم دور شده ام. حسی که می خواهم به شما انتقال دهم، توضیح این است که چرا من ۶۰,۰۰۰ کیلومتر از میز کارم دور شده ام. وقتی متوجه قدرت این دنیای جدید شدم، شغل تدریس امن و راحتم را ترک کردم، و یک مدرسه ی اقتصاد مجازی راه انداختم، اولین مدرسه ی جهان در نوع خودش، برای آموزش نحوه ی انجام این کار، و من از برخی از آموخته های خودم درباره ی بعضی از قوانینی که خودم یاد گرفتم استفاده کردم. اگر شما علاقمند هستید، worldaftermidnight.com، از این طریق می توانید اطلاعات بیشتری کسب کنید، اما من خودم را به مدت بیش از یک دهه آن ها را بکار برده ام، و همچنان این جا هستم، و همچنان خانه ام را دارم، و مهم ترین چیز این است که، امیدوارم به اندازه ی کافی برای تزریق کمی جوهر سبز در زندگی شما تلاش کرده باشم، بنابراین وقتی از این جا می روید و می خواهید تصمیم خیلی منطقی بعدی خود را بگیرید، کمی وقت خواهید گذاشت تا با خود فکر کنید، "هوم، من نمی دانم که این در دنیای جدید پس از نیمه شب ما هم صدق می کند یا نه." خیلی متشکرم. (تشویق حاضرین) متشکرم، متشکرم. (تشویق حاضرین)