A herd of wildebeests, a shoal of fish, a flock of birds. Many animals gather in large groups that are among the most wonderful spectacles in the natural world. But why do these groups form? The common answers include things like seeking safety in numbers or hunting in packs or gathering to mate or breed, and all of these explanations, while often true, make a huge assumption about animal behavior, that the animals are in control of their own actions, that they are in charge of their bodies. And that is often not the case.
گله ای از جانوران وحشی، دسته ماهیها، دسته پرندگان. حیوانات زیادی در گروه های بزرگ جمع می شوند که در میان شگفت انگیزترین مناظر دیدنی در جهان طبیعت قرار می گیرند. اما چرا این گروهها تشکیل می شوند؟ جوابهای معمول شامل چیزهایی مثل جستجوی امنیت یا شکار دسته جمعی یا جمع شدن برای جفت گیری و تولید نسل میشه، و تمامی این توضیحات، در حالیکه اغلب درستند، فرض عظیمی رو درباره رفتار حیوانت باعث می شن، این که حیوانات کنترل اعمالشون رو دارند، این که اونها کنترل بدنشون رو دارند. و این اغلب درست نیست.
This is Artemia, a brine shrimp. You probably know it better as a sea monkey. It's small, and it typically lives alone, but it can gather in these large red swarms that span for meters, and these form because of a parasite. These shrimp are infected with a tapeworm. A tapeworm is effectively a long, living gut with genitals at one end and a hooked mouth at the other. As a freelance journalist, I sympathize. (Laughter) The tapeworm drains nutrients from Artemia's body, but it also does other things. It castrates them, it changes their color from transparent to bright red, it makes them live longer, and as biologist Nicolas Rode has found, it makes them swim in groups. Why? Because the tapeworm, like many other parasites, has a complicated life cycle involving many different hosts. The shrimp are just one step on its journey. Its ultimate destination is this, the greater flamingo. Only in a flamingo can the tapeworm reproduce, so to get there, it manipulates its shrimp hosts into forming these conspicuous colored swarms that are easier for a flamingo to spot and to devour, and that is the secret of the Artemia swarm. They aren't sociable through their own volition, but because they are being controlled. It's not safety in numbers. It's actually the exact opposite. The tapeworm hijacks their brains and their bodies, turning them into vehicles for getting itself into a flamingo.
این آرتئمیاست، میگوی آب شور. احتمالا شما هم بخوبی یه میمون دریایی میشناسیدیش. کوچیک هست و معمولا تنها زندگی می کنه، اما میتونه در این گروههای قرمز بزرگی جمع شه که مترها می چرخند، و این بخاطر یک انگل که شکل می گیره. این میگوها آلوده به کرم نواری شدن. کرم کدویی نواری در واقع روده زنده بلندیه که از یک سر به اندامهای تناسلی و از سر دیگر به دهن قلاب میشه. به عنوان یک خبرنگار مستقل، باهاش همدردی می کنم. (خنده) کرم نواری مواد مغذی رو از بدن آرتئمیا می کشه، اما در کنارش کارهای دیگری رو هم انجام میده. اخته شون می کنه، رنگشون رو از شفاف بودن به رمز روشن تغییر می ده، باعث میشه بیشتر عمر کنند، و همانطور که نیکولاس رود زیشت شناس پی برد، باعث میشه اونها گروهی شنا کنند. چرا؟ چون کرم نواری مثل خیلی از انگلهای دیگر، چرخه حیات پیچیده ای داره که شامل میزبانهای فراوان گوناگون میشه. میگو فقط یک گام در مسیر سفرش محسوب میشه. مقصد نهایی این هستش، فلامینگوی بزرگتر. تنها در یک فلامینگو که کرم نواری میتونه تولید مثل کنه، پس واسه رسیدن به اونجا، میگوهای میزبان رو وادار می کنه تا این دسته های رنگی انگشت نما رو شکل بدن تا برای فلامینگوها تشخیص و بلعیدنشون راحت باشه، و این راز دسته آرتئمیاست. اونها به اراده خودشون معاشرتی نیستند، بلکه چون کنترل میشن. تو جمع امنیت نیست. راستش دقیقا برعکس است. نوارهای کرمی مغز و جسمشون رو قاپ می زنند و اونها را به خودرو نقلیه شون تبدیل می کنند برای رسوندن خودشون به یک فلامینگو.
And here is another example of a parasitic manipulation. This is a suicidal cricket. This cricket swallowed the larvae of a Gordian worm, or horsehair worm. The worm grew to adult size within it, but it needs to get into water in order to mate, and it does that by releasing proteins that addle the cricket's brain, causing it to behave erratically. When the cricket nears a body of water, such as this swimming pool, it jumps in and drowns, and the worm wriggles out of its suicidal corpse. Crickets are really roomy. Who knew?
و در اینجا مثال دیگری داریم از دستکاری انگلی. این یک جیرجیرک انتحاری است. این جیرجیرک نوزاد یک کرم گوردینرا بعلیده، که معروف به کرم موی اسب است. کرم درونش به بزرگسالی میرسه اما برای جفت گیری به توی آب رفتن نیاز داره، و این کار رو با آزاد کردن پروتینهای انجام میده که مغز جیرجیرک رو می گندونه، باعث میشه که رفتار عجیب و غریب از خودش نشون بده. وقتی جیرجیرک به باریکه آبی نزدیک میشه برای مثال استخر آب، توش میپره و غرق میشه، و کرم از درون جسد انتحاری به بیرون میلوله. جیرجیرکها واقعن جادارند. این می دونستید؟
The tapeworm and the Gordian worm are not alone. They are part of an entire cavalcade of mind-controlling parasites, of fungi, viruses, and worms and insects and more that all specialize in subverting and overriding the wills of their hosts. Now, I first learned about this way of life through David Attenborough's "Trials of Life" about 20 years ago, and then later through a wonderful book called "Parasite Rex" by my friend Carl Zimmer. And I've been writing about these creatures ever since. Few topics in biology enthrall me more. It's like the parasites have subverted my own brain. Because after all, they are always compelling and they are delightfully macabre. When you write about parasites, your lexicon swells with phrases like "devoured alive" and "bursts out of its body." (Laughter)
کرم لوله ای و کرم گوردین تنها نیستند. اونها بخشی از کل هنگ انگلها، قارچها، ویروسها و کلی حشرات و کرمهای کنترل کننده ذهن هستند که همگی تخصص در معکوس کردن و برتری جستن بر اراده میزبانشون دارند. حالا، نخست درباره این طرز زندگی از طریق کتاب دیوید آتنبورو "خط زندگی" در حدود ۲۰ سال قبل یاد گرفتم، و بعد از طریق یک کتاب فوق العاده توسط دوستم کارل زیمر بنام " پادشاهی انگل". و از اونوقت درباره این مخلوقات مینویسم. چندتایی موضوع در زیست شناسی هست که بیشتر من رو به هیجان میاره. انگاری انگلها مغز من رو دستکاری کردند. چون نهایتا، همیشه مسحور کننده و بطرز دلپزیری خوفناکند. وقتی درباره انگلها می نویسید، دایره واژگانی تون با عباراتی مثل "زنده بلعیدن" و " از تو بدنش بیرون اومد" پره. (خنده)
But there's more to it than that. I'm a writer, and fellow writers in the audience will know that we love stories. Parasites invite us to resist the allure of obvious stories. Their world is one of plot twists and unexpected explanations. Why, for example, does this caterpillar start violently thrashing about when another insect gets close to it and those white cocoons that it seems to be standing guard over? Is it maybe protecting its siblings? No. This caterpillar was attacked by a parasitic wasp which laid eggs inside it. The eggs hatched and the young wasps devoured the caterpillar alive before bursting out of its body. See what I mean? Now, the caterpillar didn't die. Some of the wasps seemed to stay behind and controlled it into defending their siblings which are metamorphosing into adults within those cocoons. This caterpillar is a head-banging zombie bodyguard defending the offspring of the creature that killed it.
اما بیشتر از این صحبتهاست. من نویسنده ام، و رفقای نویسنده ام در بین حضار حتمن می دونند که ما نویسنده ها رو دوست داریم. انگلها ما رو به مقاومت کردن در برابر شیفتگی داستانهای بدیهی دعوت می کنند. دنیای اونها سرشار از توضیحات غیرمنتظره و پیچیدگیهای طرح و نقشه است. برای مثال، چرا این کرم ابریشم شروع می کنه بطرز خشونت آمیزی به لرزیدن وقتی که حشره دیگری نزدیکش می شود و اون پیله های سفید به نظر می رسد که بصورت محافظ برایش دارند؟ شاید از خواهر و برادرهاش حمایت می کنند؟ نه؟ این کرم ابریشم مورد حمله زنبور وحشی انگلی که درونش تخم گذاشته واقع شده. این تخم ها شکستند و زنبورهای جوان کرم ابریشم را زنده می بلعند قبل از اینکه از بدنش خارج شه. منظورم رو فهمیدید؟ حالا، کرم ابریشم نمرده. برخی از زنبورهای بی عسل به نظر میرسه که عقب میمونند و اون رو با دفاع کردن از خواهرها و بردارهاشون که توی اون پیله ها در حال دگردیسی و بالغ شدن هستند را کنترل می کنند. این کرم ابریشم یک محافظ شخصی خواب زده بی کله است که از نوزادهای موجودی دفاع می کنه که او رو کشته.
(Applause)
(تشویق)
We have a lot to get through. I only have 13 minutes. (Laughter)
کلی ماجرا هست برای نقل کردن و من فقط ۱۳ دقیقه وقت دارم. (خنده)
Now, some of you are probably just desperately clawing for some solace in the idea that these things are oddities of the natural world, that they are outliers, and that point of view is understandable, because by their nature, parasites are quite small and they spend a lot of their time inside the bodies of other things. They're easy to overlook, but that doesn't mean that they aren't important. A few years back, a man called Kevin Lafferty took a group of scientists into three Californian estuaries and they pretty much weighed and dissected and recorded everything they could find, and what they found were parasites in extreme abundance. Especially common were trematodes, tiny worms that specialize in castrating their hosts like this unfortunate snail. Now, a single trematode is tiny, microscopic, but collectively they weighed as much as all the fish in the estuaries and three to nine times more than all the birds. And remember the Gordian worm that I showed you, the cricket thing? One Japanese scientist called Takuya Sato found that in one stream, these things drive so many crickets and grasshoppers into the water that the drowned insects make up some 60 percent of the diet of local trout. Manipulation is not an oddity. It is a critical and common part of the world around us, and scientists have now found hundreds of examples of such manipulators, and more excitingly, they're starting to understand exactly how these creatures control their hosts.
حالا شاید بعضی از شما مایوسانه بدنبال تسلی خاطری در این ایده باشید که این چیزها عجایب و غرایب جهان طبیعی باشند، که داده های پرتی هستند، و اون نقطه نظر قابل درک است، چون ذاتا، انگلها کاملا کوچیک هستند و بخش زیادی از زمانشون رو درون بدنهای دیگران می گذرونند. ندیده گرفتنشون آسونه اما به معنای کم اهمیت بودنشون نیست. همین چند سال قبل، مردی به اسم کوین لافرتی گروهی از دانشمندان را به سه پای رود کالیفرنیایی برد و اونها از هر چیزی که تونستند وزن کردن و تشریح کردن و فیلم گرفتند، و چیزی که پیدا کردند انگل در وفور بی نهایت بود. ترماتودها (کپلک) شایعترین بود، کرمهای ریزی که تخصصشون در اخته کردن میزبانشون هست مثل این حلزون بدبخت. حال، یک تک تروماتود خرد و میکروسکوپی است، اما بطور گروهی وزنشان به اندازه تمام ماهیهای پاهای رود میشه و سه تا نه برابر بیش از تمامی پرندگان میشه. و اون کرم گوردین رو که به شما نشان دادم را خاطرتون هست؟ قضیه جیرجیرکها؟ یک دانشمند ژاپنی به اسم تاکویا ساتو در یکی از جوی ها اون رو پیدا کرد، این چیزها جیرجیرکها و ملخهای خیلی زیادی رو توی آب می کشونه جوریکه حشرات غرق شده حدود ۶۰ درصد غذای قزل آلاهای بومی رو تشکیل میدن. دستکاری کردن چیزی عجیبی نیست. جزء رایج و حیاتی جهان اطراف ماست و دانشمندان اکنون صدها مثال از چنین دستکاریهایی را یافتند، و هیجان انگیزتر این که شروع به فهمیدن دقیق از چگونگی کنترلی که این جانداران بر میزبانهایشان دارند کرده اند.
And this is one of my favorite examples. This is Ampulex compressa, the emerald cockroach wasp, and it is a truth universally acknowledged that an emerald cockroach wasp in possession of some fertilized eggs must be in want of a cockroach. When she finds one, she stabs it with a stinger that is also a sense organ. This discovery came out three weeks ago. She stabs it with a stinger that is a sense organ equipped with small sensory bumps that allow her to feel the distinctive texture of a roach's brain. So like a person blindly rooting about in a bag, she finds the brain, and she injects it with venom into two very specific clusters of neurons. Israeli scientists Frederic Libersat and Ram Gal found that the venom is a very specific chemical weapon. It doesn't kill the roach, nor does it sedate it. The roach could walk away or fly or run if it chose to, but it doesn't choose to, because the venom nixes its motivation to walk, and only that. The wasp basically un-checks the escape-from-danger box in the roach's operating system, allowing her to lead her helpless victim back to her lair by its antennae like a person walking a dog. And once there, she lays an egg on it, egg hatches, devoured alive, bursts out of body, yadda yadda yadda, you know the drill. (Laughter) (Applause)
و این یکی از مثالهای محبوب من است، این آمپلوکس کامپرسا است، زنبور سوسکی زمردی، و این یک حقیقت جهانی است که زنبور سوسکی زمردی صاحب تخمهای بارورشده ای هستند که مستلزم بودن یک سوسک است. وقتی یکی رو پیدا کنه، نیش خود رو در او فرو می کنه که همچنین یک ارگان حسی است. این کشف سه هفته پیش به عمل آمد. او نیشی را در او فرو می به که ارگان حسی است مجهز به برآمدگی های حسی کوچیک که بهش اجازه میدهند بافت متمایز مغز سوسک را حس کند. درست مثل شخص نابینایی که توی یک کیف را می گرده مغز رو یافته و زهرش رو بهش وارد می کنه به داخل دو خوشه خاص از رشته های عصبی. دانشمندان اسراییلی فردریک لیبرست و رام گال دریافتند که این زهر سلاح شیمیایی خیلی خاصی است. سوسک را نمی کشه، او را هم تسکین نمی ده. سوسک میتونه راه بره یا اگر بخواد پرواز کنه یا بدود، اما انتخابی در کار نیست، زیرا زهر مانع انگیزه اش برای راه رفتن میشه، و فقط همین. زنبور ابتدا گزینه فرار از خطر رو در سیستم عامل سوسک غیر فعال می کنه، به او اجازه میده تا قربانی درمانده اش رو بواسطه آنتن هاش به لانه اش هدایت کنه مثل شخصی که سگش رو پیاده روی می بره. و وقتی اونجا می رسه، تخم گذاری می کنه، تخم می شکنه، زنده بعلیده شده، از جسمش خارج میشه، و خب دیگه خودتون جای خالی رو می دونید. (خنده) (تشویق)
Now I would argue that, once stung, the cockroach isn't a roach anymore. It's more of an extension of the wasp, just like the cricket was an extension of the Gordian worm. These hosts won't get to survive or reproduce. They have as much control over their own fates as my car. Once the parasites get in, the hosts don't get a say.
حالا اینطور استدلال می کنم که وقتی نیش میخوره سوسک دیگه سوسک نیست. بیشتر به زائده ای از زنبور وحشی میمونه، درست مثل جیرجیرکی که زائده ای کرم گوردین بود. این میزبانها نجات پیدا نمی کنند و قادر به تولید مثل هم نیستند. اونها همون اندازه روی سرنوشتون کنترل دارند که ماشینم میتونه داشته باشه. وقتی انگل وارد شه، میزبانها حرفی واسه گفتن نداره.
Now humans, of course, are no stranger to manipulation. We take drugs to shift the chemistries of our brains and to change our moods, and what are arguments or advertising or big ideas if not an attempt to influence someone else's mind? But our attempts at doing this are crude and blundering compared to the fine-grained specificity of the parasites. Don Draper only wishes he was as elegant and precise as the emerald cockroach wasp. Now, I think this is part of what makes parasites so sinister and so compelling. We place such a premium on our free will and our independence that the prospect of losing those qualities to forces unseen informs many of our deepest societal fears. Orwellian dystopias and shadowy cabals and mind-controlling supervillains -- these are tropes that fill our darkest fiction, but in nature, they happen all the time.
حالا بشر البته نسبت به دستکاری شدن غریبه نیست. دارو مصرف می کنیم مواد شیمیایی مغزمون رو تغییر دهیم و همینطور حالاتمون رو، و استدلال ها یا تبلیغاتیا ایده های بزرگی به چه دردی میخورند اگر تلاشمون در جهت نفوذ کردن در ذهن سایرین نباشه؟ اما اقدامات ما در جهت انجام این کار در مقایسه با این ویژگی پرجزییات انگلها خام و کورکورانه است. دان دراپر تنها آرزوش این که گاش می تونست مثل زنبور سوسکی زمردی زیبا و دقیق بود. الان فکر می کنم این همون بخشی هست که انگلها رو اینقدر شیطانی و زورگو می کنه. ما ارش بالایی رو برای اراده آزاد و استقلال مون تحمیل می کنه قائل هستیم که چشم انداز از دست دادن آن کیفیتها برای وادار کردن نادیده ها به اطلاع رسانی درباره بسیاری از عمیق ترین ترسهای اجتماعی ما است. پادآرمان شهرهای اورولی و دسیسه چینهای سایه مانند و ابرشریرهای کنترل کننده ذهن اینها استعاره هایی هستند که ادبیات داستانی شریرانه مون مملو از اونهاست، اما در طبیعت، مدام دارند اتفاق میفتند.
Which leads me to an obvious and disquieting question: Are there dark, sinister parasites that are influencing our behavior without us knowing about it, besides the NSA? If there are any — (Laughter) (Applause) I've got a red dot on my forehead now, don't I? (Laughter)
که من را به این سوال واضح و برهم زننده ی آرامش میرسونه: آیا انگلهای خبیث و شروری هستند که بدون آنکه درباره شون بدونیم علاوه بر «ان اس اِی» روی رفتارمون تاثیر می گذارند؟ اگر هستند-- (خنده) (تشویق) نقطه سرخی الان روی پیشونیم هست، نه؟ (خنده)
If there are any, this is a good candidate for them. This is Toxoplasma gondii, or Toxo, for short, because the terrifying creature always deserves a cute nickname. Toxo infects mammals, a wide variety of mammals, but it can only sexually reproduce in a cat. And scientists like Joanne Webster have shown that if Toxo gets into a rat or a mouse, it turns the rodent into a cat-seeking missile. If the infected rat smells the delightful odor of cat piss, it runs towards the source of the smell rather than the more sensible direction of away. The cat eats the rat. Toxo gets to have sex. It's a classic tale of Eat, Prey, Love. (Laughter) (Applause)
اگر وجود داشته باشند، این کاندیدای خوبی براشون محسوب میشه. این توکسو پلاسما گوندی یا به اختصار توکسو است، چون این موجود هولناک همیشه مستحق لقب باحالی بوده. توکسو پسناندران رو مبتلا می کنه، دامنه گسترده ای از پستاندارها، اما تنها از لحاظ جنسی قادر به تولید مثل در گربه هاست. و دانشمندانی مثل جووآن وبستر نشون دادند که اگر توکسو وارد موش صحرایی یا موش معمولی شود اون رو تبدیل به موشک جوینده گربه ها می کنه. اگه موش مبتلا بوی فرحبخش ادرار گربه رو حس کنه، به سمت مرکز بو میره جای اینکه از روی منطق بخواد ازش دوری کنه. گربه موش رو میخوره. قصه کلاسیک کتاب غذا، دعا و عشق است. (خنده) ( تشویق)
You're very charitable, generous people. Hi, Elizabeth, I loved your talk.
شما خیلی مردمان نیکوکار و دست و دلبازی هستید سلام الیزابت، سخنرانیت رو دوست داشتم.
How does the parasite control its host in this way? We don't really know. We know that Toxo releases an enzyme that makes dopamine, a substance involved in reward and motivation. We know it targets certain parts of a rodent's brain, including those involved in sexual arousal. But how those puzzle pieces fit together is not immediately clear. What is clear is that this thing is a single cell. This has no nervous system. It has no consciousness. It doesn't even have a body. But it's manipulating a mammal? We are mammals. We are more intelligent than a mere rat, to be sure, but our brains have the same basic structure, the same types of cells, the same chemicals running through them, and the same parasites. Estimates vary a lot, but some figures suggest that one in three people around the world have Toxo in their brains. Now typically, this doesn't lead to any overt illness. The parasite holds up in a dormant state for a long period of time. But there's some evidence that those people who are carriers score slightly differently on personality questionnaires than other people, that they have a slightly higher risk of car accidents, and there's some evidence that people with schizophrenia are more likely to be infected. Now, I think this evidence is still inconclusive, and even among Toxo researchers, opinion is divided as to whether the parasite is truly influencing our behavior. But given the widespread nature of such manipulations, it would be completely implausible for humans to be the only species that weren't similarly affected.
انگل چطور میزبانش را به این طریق کنترل می کنه؟ واقعا نمی دونیم. می دونیم که توکسو آنزیمی رو رها می کنه که دوپامین را میسازه، ماده ای که شامل انگیزه و پاداش است. می دونیم که بخشهای اصلی از مغز جونده رو هدف قرار میده، از جمله اونهایی که دربرگیرنده برانگیختگی های جنسی میشوند. اما اینکه چطور این تکه های پازل با هم جور شوند فورا مشخص نمیشه. چیز مشخص درباره ش این که تک یاخته است. سیستم عصبی نداره. فاقد هوشیاریه. حتی جسمی هم نداره. اما یک پستاندار رو دستکاری ذهنی می کنه؟ ما پستناندار هستیم. بسیار باهوش تر از یک موش صحرایی صرف هستیم، یقینا، اما مغزهای ما هما ساختار اولیه رو داره، همان سلولها، مواد شیمیایی مشابه که در بین انها جاریست و همان انگلها. تخمینها خیلی متنوعند، اما برخی ارقام نشان می دهند که از هر سه نفر در جهان یکی در مغزش توکسو داره. حال بطور معمول این بیماری منتهی به هیچ بیماری آشکاری نمی شود. انگل برای مدت خیلی زیادی در وضعیت خوابیده است. اما شواهدی هست که آن دسته از آدمهایی که ناقل هستند در پرسشنامه های شخصیتی امتیاز کمی متفاوتری رو نسبت به سایرین دریافت می کنند، احتمال تصادفات رانندگی در اونها کمی بالاتره، و شواهدی هست مبتنی بر اسکیتزوفرنیا که بیشتر در معرض ابتلا هستند. با این حال، من فکر می کنم که این شواهد هنوز غیرقاطع هستند، و حتی در بین محققان توکسو این اختلاف عقیده وجود داره که آیا انگل براستی روی رفتار ما تاثیر می گذاره. اما با فرض طبیعت گسترده چنین دستکاریهای ذهنی کاملا غیر محتمل خواهد بود که انسانها تنها گونه هایی باشند که تحت تاثیر مشابه ای قرار نگیرند.
And I think that this capacity to constantly subvert our way of thinking about the world makes parasites amazing. They're constantly inviting us to look at the natural world sideways, and to ask if the behaviors we're seeing, whether they're simple and obvious or baffling and puzzling, are not the results of individuals acting through their own accord but because they are being bent to the control of something else. And while that idea may be disquieting, and while parasites' habits may be very grisly, I think that ability to surprise us makes them as wonderful and as charismatic as any panda or butterfly or dolphin.
و فکر می کنم که این ظرفیت در متوقف کردن دائمی طرز فکرمون درباره جهان انگل ها جالب می کنه. اونها دائما ما رو به نگاه کردن فرعیهای جهان طبیعی می کنند، و میخوان بدونند آیا رفتارهایی که مشاهده می کنیم، خواه ساده و واضح یا گیج کننده و حیرت آور، نتیجه اشخاصی نیست که بخودی خود عمل می کنند بلکه تغییر داده می شوند تا کنترل چیز دیگری را بدست بیارند. و در حالیکه آن ایده شاید مضطرب کننده باشه، و در حالیکه عادات انگلی شاد خیلی وحشتناک باشند، به اون قابلیتی فکر می کنم که ما رو شگفت زده می کنه باعث میشه اونها شگفت آور و جذاب شن مثل پانداها، پروانه ها ی دلفین ها.
At the end of "On the Origin of Species," Charles Darwin writes about the grandeur of life, and of endless forms most beautiful and most wonderful, and I like to think he could easily have been talking about a tapeworm that makes shrimp sociable or a wasp that takes cockroaches for walks.
در آخر کتاب "خاستگاه گونه ها"، چارلز داروین درباره شکوه زندگی ، و زیباترین وشگفت آورترین انواع بی انتها مینویسه، و دوست دارم فکر کنم او می توانست به آسونی راجع به کرم نواری صحبت کرده باشه که میگوها رو قابل معاشرت کنه یا زنبورها بی عسل که با سوسکها پیاده روی می رن.
But perhaps, that's just a parasite talking.
اما شاید، این فقط حرف زدن یه انگل باشه.
Thank you.
سپاسگذارم.
(Applause)
(تشویق)