Openness. It's a word that denotes opportunity and possibilities. Open-ended, open hearth, open source, open door policy, open bar. (Laughter)
آزادبودن و بازبودن. این واژهای است که تداعیکننده ی فرصتها و امکانهاست. پایانِ باز( تمام نشدنی)، فکرِ آزاد متنِ باز، سیاست درهای باز نوشیدنی آزاد (مجانی). (خنده ی تماشاگران)
And everywhere the world is opening up, and it's a good thing.
و در همهجا جهان داره آزادتر میشه، و این چیز خوبیه.
Why is this happening? The technology revolution is opening the world.
اما چرا داره این اتفاق میافته؟ انقلاب فنآوری! جواب اینه.
Yesterday's Internet was a platform for the presentation of content. The Internet of today is a platform for computation. The Internet is becoming a giant global computer, and every time you go on it, you upload a video, you do a Google search, you remix something, you're programming this big global computer that we all share. Humanity is building a machine, and this enables us to collaborate in new ways. Collaboration can occur on an astronomical basis.
اینترنتِ دیروز، سکویی بود برای ارایهی محتوا. اینترنتِ دیروز، سکویی بود برای ارایهی محتوا. امروز، اینترنت جایگاهیست برای محاسبه. اینترنت داره به یک کامپیوترِ یکپارچه و غولآسا تبدیل میشه، و هربار که سراغش میرید، یه ویدئو آپلود میکنید، در گوگل جستجو میکنید، چیزی رو (مثلا یه موسیقی رو) بازآمیزی میکنید، در واقع دارید این کامپیوتر یکپارچه رو که در اون شریکیم، برنامهریزی میکنید. در واقع دارید این کامپیوتر یکپارچه رو که در اون شریکیم، برنامهریزی میکنید. بشریت در حال ساخت یک ماشینه، و این ما رو قادر میکنه که به روشهای جدیدتری با هم همکاری کنیم. این همکاری میتونه بر پایههای بیشماری شکل بگیره. این همکاری میتونه بر پایههای بیشماری شکل بگیره.
Now a new generation is opening up the world as well. I started studying kids about 15 years ago, -- so actually 20 years ago now -- and I noticed how my own children were effortlessly able to use all this sophisticated technology, and at first I thought, "My children are prodigies!" (Laughter) But then I noticed all their friends were like them, so that was a bad theory. So I've started working with a few hundred kids, and I came to the conclusion that this is the first generation to come of age in the digital age, to be bathed in bits. I call them the Net Generation. I said, these kids are different. They have no fear of technology, because it's not there. It's like the air. It's sort of like, I have no fear of a refrigerator. And — (Laughter)
و حالا نسل جدیدی هم دستاندرکار گشایش جهان است. من تقریبا ۱۵ سال پیش، شروع به مطالعه روی کودکان کردم. -در واقع حالا دیگه بیست سال شده- و متوجه شدم که چطور بچه های خودم بدون کمترین تلاشی میتونن از پس این تکنولوژی پیچیده و دشوار بربیان. و اولش فکر میکردم، "بچههای من اعجوبهان!" (خنده) اما بعدها فهمیدم همهی دوستهاشون هم مثل خودشون هستن، پس تئوری من اشتباه بود. بنابراین من مطالعه روی صدها کودک رو آغاز کردم. و به این نتیجه رسیدم که این، اولین نسلی از بچه هاست که درعصر دیجیتال به بلوغ میرسه، که این، اولین نسلی از بچه هاست که درعصر دیجیتال به بلوغ میرسه، و تو دادههای دیجیتال غسل تعمید داده میشه. من اسمشون رو نسل عصرشبکه گذاشتم. با خودم گفتم این بچه ها متفاوتند. اونا از تکنولوژی نمیترسن، چون اصلا حضورش رو حس نمیکنن. براشون مثل هوا میمونه. درست مثل این میمونه که من از یخچال ترس برم نمیداره. (-خنده)
And there's no more powerful force to change every institution than the first generation of digital natives. I'm a digital immigrant. I had to learn the language.
و هیچ نیرویی قدرتمندتر از این اولین بومیهای دنیای دیجیتال نمیتونه سازمانها رو تغییر بده. و هیچ نیرویی قدرتمندتر از این اولین بومیهای دنیای دیجیتال نمیتونه سازمانها رو تغییر بده. من در عصر دیجیتال تازه واردم. من باید زبون اون رو یاد میگرفتم.
The global economic crisis is opening up the world as well. Our opaque institutions from the Industrial Age, everything from old models of the corporation, government, media, Wall Street, are in various stages of being stalled or frozen or in atrophy or even failing, and this is now creating a burning platform in the world. I mean, think about Wall Street. The core modus operandi of Wall Street almost brought down global capitalism.
بحران جهانی اقتصاد هم به نوبهی خودش داره دنیا رو تحت تاثیر قرار میده. موسسههای تیره و غیرشفاف ما که از عصر صنعتی به جا مومدن، هرچیزی، از الگوهای قدیمی شرکتهای سهامی گرفته، تا دولت، رسانه و والاستریت، به درجات گوناگون پروار شدند یا بیحرکت باقی موندن یا تحلیل رفتن و یا حتی مضمحل شدند، و این موضوع داره در دنیا یک سکوی متزلزل پدید میاره. منظورم اینه که، به والاستریت فکر کنید. روش کار بنیادی والاستریت تقریبا سرمایهداری جهانی رو به فروپاشی کشانده. روش کار بنیادی والاستریت تقریبا سرمایهداری جهانی رو به فروپاشی کشانده.
Now, you know the idea of a burning platform, that you're somewhere where the costs of staying where you are become greater than the costs of moving to something different, perhaps something radically different. And we need to change and open up all of our institutions.
حالا، دوباره به ایدهی سکوی متزلزل فکر کنید، اینکه شما در موقعیتی قرار دارید که در آن هزینهی باقی موندن در جایی که هستید از جابجایی به یک جای متفاوت، چیزی از بیخ متفاوت، بیشتره. از جابجایی به یک جای متفاوت، چیزی از بیخ متفاوت، بیشتره. و ما باید تغییر کنیم و همهی نهادها و موسساتمون رو شفاف کنیم.
So this technology push, a demographic kick from a new generation and a demand pull from a new economic global environment is causing the world to open up.
به این ترتیب این یورش تکنولوژی، و ضربهی جمعیتی از سوی نسل جدید و افزایش تقاضا از سوی یک محیط جدید اقتصاد جهانی و افزایش تقاضا از سوی یک محیط جدید اقتصاد جهانی منجر به باز شدن جهان میشه.
Now, I think, in fact, we're at a turning point in human history, where we can finally now rebuild many of the institutions of the Industrial Age around a new set of principles.
حالا، در واقع، من گمان میکنم ما در نقطهی تعیین کنندهای از تاریخ بشری قرار داریم. جایی که سرانجام خواهیم تونست بسیاری از نهادهای عصر صنعتی رو حول اصول جدیدی، از نو بسازیم. جایی که سرانجام خواهیم تونست بسیاری از نهادهای عصر صنعتی رو حول اصول جدیدی، از نو بسازیم. جایی که سرانجام خواهیم تونست بسیاری از نهادهای عصر صنعتی رو حول اصول جدیدی، از نو بسازیم.
Now, what is openness? Well, as it turns out, openness has a number of different meanings, and for each there's a corresponding principle for the transformation of civilization. The first is collaboration. Now, this is openness in the sense of the boundaries of organizations becoming more porous and fluid and open.
بالاخره، مفهوم بازبودن چیه؟ خب، همونطور که به نظر میرسه، بازبودن معناهای مختلفی داره، و برای هرکدوم، یک قانون کلی متناظر برای دگرگونی تمدن بشری وجود داره. و برای هرکدوم، یک قانون کلی متناظر برای دگرگونی تمدن بشری وجود داره. و برای هرکدوم، یک قانون کلی متناظر برای دگرگونی تمدن بشری وجود داره. اولینِ اونها تشریک مساعیست. در این مورد، بازبودن یعنی: نفوذپذیری، سیال شدن و بازترشدنِ مرزهای موسسات. در این مورد، بازبودن یعنی: نفوذپذیری، سیال شدن و بازترشدنِ مرزهای موسسات. در این مورد، بازبودن یعنی: نفوذپذیری، سیال شدن و بازترشدنِ مرزهای موسسات.
The guy in the picture here, I'll tell you his story. His name is Rob McEwen. I'd like to say, "I have this think tank, we scour the world for amazing case studies." The reason I know this story is because he's my neighbor. (Laughter) He actually moved across the street from us, and he held a cocktail party to meet the neighbors, and he says, "You're Don Tapscott. I've read some of your books." I said, "Great. What do you do?" And he says, "Well I used to be a banker and now I'm a gold miner." And he tells me this amazing story. He takes over this gold mine, and his geologists can't tell him where the gold is. He gives them more money for geological data, they come back, they can't tell him where to go into production. After a few years, he's so frustrated he's ready to give up, but he has an epiphany one day. He wonders, "If my geologists don't know where the gold is, maybe somebody else does." So he does a "radical" thing. He takes his geological data, he publishes it and he holds a contest on the Internet called the Goldcorp Challenge. It's basically half a million dollars in prize money for anybody who can tell me, do I have any gold, and if so, where is it? (Laughter)
میخوام براتون داستان مردی رو تعریف کنم که عکسش رو دارید میبینید. میخوام براتون داستان مردی رو تعریف کنم که عکسش رو دارید میبینید. اسمش هست "راب مکاون". بیشتر ترجیح میدادم بگم: "ما یه گروه پژوهشگر بودیم که دنیا رو زیرورو میکردیم تا نمونههای جالب واسه مطالعه پیدا کنیم!" خب، علت اینکه من این قصه رو میدونم اینه که این مرد همسایهی منه. (خنده) راستش اون به خیابونِ ما اسبابکشی کرده بود و یک مهمونی ترتیب داده بود راستش اون به خیابونِ ما اسبابکشی کرده بود و یک مهمونی ترتیب داده بود تا با همسایهها آشنا بشه. بهم گفت: "تو دان تپاسکات هستی. من بعضی از کتابهات رو خوندم." بهش گفتم: "عالیه! شغلت چیه؟" و اون جواب داد: "من یه بانکدار بودم و حالا یه معدنچی طلا هستم." و اون جواب داد: "من یه بانکدار بودم و حالا یه معدنچی طلا هستم." و داستان جالبش رو برام تعریف کرد. اون صاحب یک معدن طلا شد، و زمینشناس ها نمیتونستن جای دقیق طلا رو بهش بگن. اون پول بیشتری برای دادهها و آزمایشهای زمینشناسی خرج کرد، و زمینشناسها بدون اینکه بتونن بهش بگن کجا به طلا میرسه، بدون نتیجه برگشتند. و زمینشناسها بدون اینکه بتونن بهش بگن کجا به طلا میرسه، بدون نتیجه برگشتند. بعد از گذشت چند سال، احساس بیهودگی کرد و دیگه در آستانهی تسلیم شدن بود. اما یک روز انگار که بهش الهام شده باشه، با خودش فکر کرد: "اگه زمینشناسهای من نمیدونن که طلا کجاست شاید کس دیگهای بدونه." با خودش فکر کرد: "اگه زمینشناسهای من نمیدونن که طلا کجاست شاید کس دیگهای بدونه." بنابراین، اون یه کار "از بیخ متفاوت" رو انجام داد. اون دادههای زمینشناسیاش رو برداشت، اونها رو منتشر کرد و یک مسابقه در اینترنت به راه انداخت و اسمش رو گذاشت رقابت گلدکرپ. این یه مسابقه با یه جایزهی نیممیلیون دلاری بود برای هرکسی که بتونه بهش بگه اصلا طلایی در کار هست یا نه، و اگه هست، کجاست؟ (خنده)
He gets submissions from all around the world. They use techniques that he's never heard of, and for his half a million dollars in prize money, Rob McEwen finds 3.4 billion dollars worth of gold. The market value of his company goes from 90 million to 10 billion dollars, and I can tell you, because he's my neighbor, he's a happy camper. (Laughter)
او از سرتاسر جهان پیشنهادهایی رو دریافت کرد. در اونها از روشهایی استفاده شده بود که تا حالا به گوشش هم نخورده بود، و به خاطر جایزهی نیم میلیون دلاری مسابقهاش مبلغی معادل 3.4 میلیارد دلار طلا نصیب راب مکاون شد. ارزش شرکت اون در حال حاضر از 90 میلیون به 10 میلیارد دلار رسیده، ارزش شرکت اون در حال حاضر از 90 میلیون به 10 میلیارد دلار رسیده، و میتونید از من قبول کنید، چون اون همسایهی منه، اوضاع حسابی بر وفق مرادشه. (خنده)
You know, conventional wisdom says talent is inside, right? Your most precious asset goes out the elevator every night. He viewed talent differently. He wondered, who are their peers? He should have fired his geology department, but he didn't. You know, some of the best submissions didn't come from geologists. They came from computer scientists, engineers. The winner was a computer graphics company that built a three dimensional model of the mine where you can helicopter underground and see where the gold is.
میدونید، خردِ عام به ما میگه که ذوق و استعداد از درون میاد، اینطور نیست؟ با ارزشترین دارایی شما (نیروی انسانی) در پایان هرروز با آسانسورها بیرون میره. اون به استعداد جورِ دیگهای نگاه کرد. او از خودش پرسید، چه کسانی میتونستند باهاشون همکاری کنن؟ اون باید دپارتمان زمینشناسی شرکت رو اخراج میکرد، اما این کار رو انجام نداد. میدونید، بعضی از بهترین پیشنهادها از سوی زمینشناسها ارائه نشده بودند. میدونید، بعضی از بهترین پیشنهادها از سوی زمینشناسها ارائه نشده بودند. این ایدهها از طرف مهندسان و متخصصان کامپیوتر ارائه شدند. برندهی مسابقه یک شرکت گرافیک کامپیوتر بود. اون شرکت یک مدل سهبعدی از معدن رو ساخت با کمک این مدل میشه زیرِ زمین حرکت کرد و فهمید که طلا کجاست. با کمک این مدل میشه زیرِ زمین حرکت کرد و فهمید که طلا کجاست.
He helped us understand that social media's becoming social production. It's not about hooking up online. This is a new means of production in the making. And this Ideagora that he created, an open market, agora, for uniquely qualified minds, was part of a change, a profound change in the deep structure and architecture of our organizations, and how we sort of orchestrate capability to innovate, to create goods and services, to engage with the rest of the world, in terms of government, how we create public value. Openness is about collaboration.
راب کمک کرد ما بفهمیم که رسانههای اجتماعی در حال تبدیلشدن به محصولات اجتماعی هستند. راب کمک کرد ما بفهمیم که رسانههای اجتماعی در حال تبدیلشدن به محصولات اجتماعی هستند. این مربوط به ولچرخیدن در اینترنت نیست. این راهیست برای تولید در فرآیندِ ساخت. و این انجمنِ ایده که به ابتکارِ راب بنیان گذاشته شد، این بازار آزاد ومحفل، برای ذهنهای بیمانند و کارا، بخشی از فرآیند تغییرِ ژرفِ ساختاری و معمارانه در سازمانهای ماست، بخشی از فرآیند تغییرِ ژرفِ ساختاری و معمارانه در سازمانهای ماست، و همچنین بخشی از شیوهی ما دررهبری قابلیت نوآوری، ابداع کالاها و خدمات، برقراری تعامل با دیگر نقاط جهان است، و به عنوان حکومت، شیوه ایست برای آفرینش هنجارهای عمومی. بازبودن و آزادی چیزیست مربوط به همکاری متقابل.
Now secondly, openness is about transparency. This is different. Here, we're talking about the communication of pertinent information to stakeholders of organizations: employees, customers, business partners, shareholders, and so on.
در وهلهی دوم، بازبودن همان شفافیت و بیپردگیست. این فرق میکنه. اینجا، داریم از برقراری ارتباط میان دادههای مناسب و افراد ذینفع در سازمانها حرف میزنیم: کارکنان، مشتریها، شرکای تجاری، سهامداران و... کارکنان، مشتریها، شرکای تجاری، سهامداران و...
And everywhere, our institutions are becoming naked. People are all bent out of shape about WikiLeaks, but that's just the tip of the iceberg. You see, people at their fingertips now, everybody, not just Julian Assange, have these powerful tools for finding out what's going on, scrutinizing, informing others, and even organizing collective responses. Institutions are becoming naked,
همهجا موسسات هر چه بیشتر برهنه میشن. مردم به خاطر موضوع ویکیلیکس حسابی یکه خوردند. اما این فقط نوک کوه یخ بود که از آب بیرون اومده بود. میدونید، همه مردم؛نه فقط جولین آسانژ، این ابزارهای قدرتمند رو انگشتِ کوچیکشون میچرخونن. میدونید، همه مردم؛نه فقط جولین آسانژ، این ابزارهای قدرتمند رو انگشتِ کوچیکشون میچرخونن. میدونید، همه مردم؛نه فقط جولین آسانژ، این ابزارهای قدرتمند رو انگشتِ کوچیکشون میچرخونن. ابزارهایی برای پیداکردن سرنخها، موشکافی، آگاهیبخشی، و حتی سازماندهی واکنشهای جمعی دارند. موسسات رو به عریانی هستند.
and if you're going to be naked, well, there's some corollaries that flow from that. I mean, one is, fitness is no longer optional. (Laughter) You know? Or if you're going to be naked, you'd better get buff.
و اگر کسی قصد برهنه شدن داشته باشه، خب، قطعا تبعاتی هم به دنبال داره. مثلا، یکی اینه که خوشهیکل بودن دیگه انتخابی نیست. (خنده) میدونید، اگه قراره که برهنه باشید، بهتره که حسابی هیکل میزونی داشته باشید.
Now, by buff I mean, you need to have good value, because value is evidenced like never before. You say you have good products. They'd better be good. But you also need to have values. You need to have integrity as part of your bones and your DNA as an organization, because if you don't, you'll be unable to build trust, and trust is a sine qua non of this new network world.
خب، منظور من از خوشهیکل اینه که، باید معیار خوبی داشته باشید، چون هرگز به اندازه حالا قابل مشاهده و رصدکردن نبوده. شما ادعا میکنید که تولیدات خوبی دارید. بهتره که خوب باشن. اما شما به معیار هم نیاز دارید. شما به یکپارچگی به عنوان بخشی از استخوانبندیتون و به DNA تون به عنوان سازمان نیاز دارید. شما به یکپارچگی به عنوان بخشی از استخوانبندیتون و به DNA تون به عنوان سازمان نیاز دارید. چون اگه اینهارو نداشته باشید، قادر نخواهید بود اعتماد برقرار کنید. و اعتماد شرط لاینفک دنیای نوین شبکهای است.
So this is good. It's not bad. Sunlight is the best disinfectant. And we need a lot of sunlight in this troubled world.
پس این چیز خوبیه. اتفاق بدی نیست. اشعه خورشید بهترین پالایندهست. و ما در این جهان آشفته به نور خورشید زیادی نیاز داریم.
Now, the third meaning and corresponding principle of openness is about sharing. Now this is different than transparency. Transparency is about the communication of information. Sharing is about giving up assets, intellectual property.
حالا، معنای سوم بازبودن و معنای متناظر با اون "سهیم شدن" هست. حالا، معنای سوم بازبودن و معنای متناظر با اون "سهیم شدن" هست. این با شفافیت فرق میکنه. شفافیت مربوط به ارتباط میان دادههاست. سهیم شدن یعنی رها کردن دارایی ها و مالکیت معنویست.
And there are all kinds of famous stories about this. IBM gave away 400 million dollars of software to the Linux movement, and that gave them a multi-billion dollar payoff.
برای فهم موثر بودن این رویکرد تقریبا هرجور داستانی رو میشه پیدا کرد. IBM چهارصدمیلیون دلار نرمافزار رو به جنبش لینوکس بخشید و این برای اونها بازده چندمیلیارد دلاری به ارمغان آورد. IBM چهارصدمیلیون دلار نرمافزار رو به جنبش لینوکس بخشید و این برای اونها بازده چندمیلیارد دلاری به ارمغان آورد. IBM چهارصدمیلیون دلار نرمافزار رو به جنبش لینوکس بخشید و این برای اونها بازده چندمیلیارد دلاری به ارمغان آورد.
Now, conventional wisdom says, "Well, hey, our intellectual property belongs to us, and if someone tries to infringe it, we're going to get out our lawyers and we're going to sue them." Well, it didn't work so well for the record labels, did it? I mean, they took — They had a technology disruption, and rather than taking a business model innovation to correspond to that, they took and sought a legal solution and the industry that brought you Elvis and the Beatles is now suing children and is in danger of collapse.
خب، خردِ عام میگه، "هی، حقوق معنوی و فکری ما متعلق به ماست، و اگر کسی بخواد به این حق تجاوز کنه، ما هم وکیلهامونو رو میکنیم و ادعای خسارت خواهیم کرد." و اگر کسی بخواد به این حق تجاوز کنه، ما هم وکیلهامونو رو میکنیم و ادعای خسارت خواهیم کرد." خب، این برای موسیقی ضبط شده موثر نبود، بود؟ اونا دچار شکست فنآوری شدند، و به جای اعمال یک الگوی نوآورانهی تجاری برای پاسخ به آن به دنبال یک راهحل قانونی گشتند و به جای اعمال یک الگوی نوآورانهی تجاری برای پاسخ به آن به دنبال یک راهحل قانونی گشتند و همون صنعتی که روزی الویس و بیتلها رو به ارمغان آورد حالا داره از بچهها شکایت میکنه و همون صنعتی که روزی الویس و بیتلها رو به ارمغان آورد حالا داره از بچهها شکایت میکنه و در خطر فروپاشیه.
So we need to think differently about intellectual property.
پس ما باید دربارهی مالکیتِ معنوی دوباره بیاندیشیم.
I'll give you an example. The pharmaceutical industry is in deep trouble. First of all, there aren't a lot of big inventions in the pipeline, and this is a big problem for human health, and the pharmaceutical industry has got a bigger problem, that they're about to fall off something called the patent cliff. Do you know about this? They're going to lose 20 to 35 percent of their revenue in the next 12 months. And what are you going to do, like, cut back on paper clips or something? No.
براتون یه مثال میزنم. صنایع داروسازی با مشکل بزرگی روبرو هستند. اول از همه، اختراعات زیادی در خط تولید وجود نداره، و این تندرستی آدمها رو با خطر روبرو میکنه، اول از همه، اختراعات زیادی در خط تولید وجود نداره، و این تندرستی آدمها رو با خطر روبرو میکنه، و صنایع دارویی مشکل بزرگتری دارن، اونها دارن به مسیری منحرف میشن که بهش میگن "پرتگاه حق ثبت اختراع". اونها دارن به مسیری منحرف میشن که بهش میگن "پرتگاه حق ثبت اختراع". چیزی دراینباره میدونید؟ اونها در شُرُف از دستدادن 20 تا 35 درصد درآمدشون در 12 ماه آینده هستند. اونها در شُرُف از دستدادن 20 تا 35 درصد درآمدشون در 12 ماه آینده هستند. و راه حل چیه؟ بازگشت به گیرههای کاغذ یا چیزِ دیگه؟ نه!
We need to reinvent the whole model of scientific research. The pharmaceutical industry needs to place assets in a commons. They need to start sharing precompetitive research. They need to start sharing clinical trial data, and in doing so, create a rising tide that could lift all boats, not just for the industry but for humanity.
ما باید کل الگوی پژوهش علمی رو از نو ابداع کنیم. صنایع داروسازی باید داراییهاشون رو در معرض عموم قرار بدن و پژوهشهای مرحله پیشتولید رو به اشتراک بذارن. صنایع داروسازی باید داراییهاشون رو در معرض عموم قرار بدن و پژوهشهای مرحله پیشتولید رو به اشتراک بذارن. اونها باید سهیم شدنِ دادههای آزمایشهای بالینی رو آغاز کنن. اونها باید سهیم شدنِ دادههای آزمایشهای بالینی رو آغاز کنن. و با چنین کاری، موجی رو پدید بیارن که همهی قایقها رو شناور کنه، نه فقط به خاطر صنعت، بلکه برای همه انسانها. نه فقط به خاطر صنعت، بلکه برای همه انسانها.
Now, the fourth meaning of openness, and corresponding principle, is about empowerment. And I'm not talking about the motherhood sense here. Knowledge and intelligence is power, and as it becomes more distributed, there's a concomitant distribution and decentralization and disaggregation of power that's underway in the world today. The open world is bringing freedom.
حالا، معنای چهارم بازبودن و آزادبودن. حالا، معنای چهارم بازبودن و آزادبودن. و اصل متناظر آن، که توانمندسازی است. منظور من در اینجا القای حس مادرانه نیست. دانش و هوش منشا قدرته، و همچنان که هر روز بیشتر توزیع بشه، توامان توزیع دیگری هم در پی داره. و همچنان که هر روز بیشتر توزیع بشه، توامان توزیع دیگری هم در پی داره. امروز تمرکززدایی و تجریه قدرت در دنیا تو راهه. امروز تمرکززدایی و تجریه قدرت در دنیا تو راهه. جهان باز به همراهش آزادی میاره.
Now, take the Arab Spring. The debate about the role of social media and social change has been settled. You know, one word: Tunisia. And then it ended up having a whole bunch of other words too. But in the Tunisian revolution, the new media didn't cause the revolution; it was caused by injustice. Social media didn't create the revolution; it was created by a new generation of young people who wanted jobs and hope and who didn't want to be treated as subjects anymore.
حالا، بهار عربی رو در نظر بگیرید. مناقشات مربوط به نقش رسانههای اجتماعی و تغییرات اجتماعی فروکش کردن. مناقشات مربوط به نقش رسانههای اجتماعی و تغییرات اجتماعی فروکش کردن. میدونید، تنها یک کلمه، تونس. و بعد این کلمه منجر به داشتن همه واژههای دیگه شد. اما در انقلاب تونس، رسانههای نو باعث انقلاب نشدن؛ انقلاب با بیعدالتی پدید اومد. شبکههای اجتماعی انقلاب رو بنیان نذاشتن؛ انقلاب توسط نسل تازهای از جوانان که خواهان شغل و امید بودن رخ داد، انقلاب توسط نسل تازهای از جوانان که خواهان شغل و امید بودن رخ داد، جوانهایی که دیگه نمیخواستن با اونها مانند اشیا برخورد بشه.
But just as the Internet drops transaction and collaboration costs in business and government, it also drops the cost of dissent, of rebellion, and even insurrection in ways that people didn't understand.
اما درست بههمون اندازه که اینترنت، هزینه دادوستد و همکاری متقابل را در تجارت و حکومت کاهش میده، اما درست بههمون اندازه که اینترنت، هزینه دادوستد و همکاری متقابل را در تجارت و حکومت کاهش میده، هزینه مخالفت و طغیان و حتی شورش هم از روشهایی که کسی بهش فکر نمیکرد، کمتر میشه. هزینه مخالفت و طغیان و حتی شورش هم از روشهایی که کسی بهش فکر نمیکرد، کمتر میشه. هزینه مخالفت و طغیان و حتی شورش هم از روشهایی که کسی بهش فکر نمیکرد، کمتر میشه.
You know, during the Tunisian revolution, snipers associated with the regime were killing unarmed students in the street. So the students would take their mobile devices, take a picture, triangulate the location, send that picture to friendly military units, who'd come in and take out the snipers. You think that social media is about hooking up online? For these kids, it was a military tool to defend unarmed people from murderers. It was a tool of self-defense.
میدونید، در طی انقلاب تونس، تک تیراندازهای رژیم جوانهای غیرمسلح را در خیابون میکشتند. میدونید، در طی انقلاب تونس، تک تیراندازهای رژیم جوانهای غیرمسلح را در خیابون میکشتند. میدونید، در طی انقلاب تونس، تکتیراندازهای رژیم جوانهای غیرمسلح را در خیابون میکشتند. پس جوونها موبایلهاشون رو به دست گرفتن، عکس گرفتن، موقعیتش رو نشانهگذاری کردن، و عکسها رو به یگانهای نظامی همسو با خودشون فرستادن تا بیان و تکتیراندازها رو پاکسازی کنن. و عکسها رو به یگانهای نظامی همسو با خودشون فرستادن تا بیان و تکتیراندازها رو پاکسازی کنن. هنوز معتقدین شبکههای اجتماعی ابزاری واسه مخزنی تو اینترنته؟ واسه این بچهها، یه ابزارِ نظامی بود تا باهاش از مردم بیدفاع در برابر کشتار دفاع کنن. واسه این بچهها، یه ابزارِ نظامی بود تا باهاش از مردم بیدفاع در برابر کشتار دفاع کنن. یه وسیله واسه دفاع شخصی بود.
You know, as we speak today, young people are being killed in Syria, and up until three months ago, if you were injured on the street, an ambulance would pick you up, take you to the hospital, you'd go in, say, with a broken leg, and you'd come out with a bullet in your head.
میدونید، درست همین حالا که داریم حرف میزنیم، جوانها در سوریه دارن کشته میشن، میدونید، درست همین حالا که داریم حرف میزنیم، جوانها در سوریه دارن کشته میشن، و حتی تا همین سه ماه پیش، اگر شما تو خیابون زخمی میشدین، و حتی تا همین سه ماه پیش، اگر شما تو خیابون زخمی میشدین، با آمبولانس به بیمارستان منتقل میشدید، فرض کنید با پای شکسته، با آمبولانس به بیمارستان منتقل میشدید، فرض کنید با پای شکسته، و با یه گلوله تو سرتون از اونجا خارج میشدید.
So these 20-somethings created an alternative health care system, where what they did is they used Twitter and basic publicly available tools that when someone's injured, a car would show up, it would pick them up, take them to a makeshift medical clinic, where you'd get medical treatment, as opposed to being executed. So this is a time of great change.
بنابراین این جوونها یه چاره برای سیستم مراقبت درمانی ابداع کردن، بنابراین این جوونها یه چاره برای سیستم مراقبت درمانی ابداع کردن، کاری که کردن این بود که اونا از توییتر و ابزارهای ابتدایی تبلیغاتی بهره بردن تا وقتی یکی زخمی میشه، کاری که کردن این بود که اونا از توییتر و ابزارهای ابتدایی تبلیغاتی بهره بردن تا وقتی یکی زخمی میشه، یه ماشین ظاهر شه و اونا رو به یک درمانگاه موقتی ببره تا اونجا به جای روبروشدن با اعدام، خدمات درمانی دریافت کنن. یه ماشین ظاهر شه و اونا رو به یک درمانگاه موقتی ببره تا اونجا به جای روبروشدن با اعدام، خدمات درمانی دریافت کنن. یه ماشین ظاهر شه و اونا رو به یک درمانگاه موقتی ببره تا اونجا به جای روبروشدن با اعدام، خدمات درمانی دریافت کنن. پس زمان تغییر بزرگ فرا رسیده.
Now, it's not without its problems. Up until two years ago, all revolutions in human history had a leadership, and when the old regime fell, the leadership and the organization would take power. Well, these wiki revolutions happen so fast they create a vacuum, and politics abhors a vacuum, and unsavory forces can fill that, typically the old regime, or extremists, or fundamentalist forces. You can see this playing out today in Egypt.
البته مشکلاتی هم وجود داره. تا دو سال پیش، همه انقلابها در تاریخ بشر دارای رهبری مشخص بودن، و وقتی نظام پیشین دچار فروپاشی میشد، اون هبری و سازمان قدرت رو به دست میگرفت. و وقتی نظام پیشین دچار فروپاشی میشد، اون هبری و سازمان قدرت رو به دست میگرفت. خب، این انقلابهای رسانه ای بسیار سریع رخ میدن، اونا یک خلا پدید میارن و سیاست از خلا نفرت داره، چراکه قدرتهای نامطلوب میتونن این فضا رو پر کنن. نیروهایی مثل رژیم پیشین، افراطیها و نیروهای بنیادگرا. نیروهایی مثل رژیم پیشین، افراطیها و نیروهای بنیادگرا. میشه این صحنهآرایی رو امروز در مصر دید،
But that doesn't matter, because this is moving forward. The train has left the station. The cat is out of the bag. The horse is out of the barn. Help me out here, okay? (Laughter) The toothpaste is out of the tube. I mean, we're not putting this one back. The open world is bringing empowerment and freedom.
اما این مهم نیست، چرا که این رو به پیشرفته. قطار از ایستگاه خارج شده، آب رفته به جوی بر نمیگرده. مرغ از قفس پرید.آهای کمکم کنید. باشه؟ (خنده) آش با جاش رفت. منظورم اینه که ما نمیتونیم این یکی رو به عقب برگردونیم. جهان باز با خودش توانمندی و آزادی به ارمغان میاره.
I think, at the end of these four days, that you'll come to conclude that the arc of history is a positive one, and it's towards openness.
من فکر میکنم در پایان این چهار روز، هنگامی که شما میخواهید نتیجهگیری کنید، با یک تاریخچه مثبت روبرو هستید که به سوی بازبودن میره. هنگامی که شما میخواهید نتیجهگیری کنید، با یک تاریخچه مثبت روبرو هستید که به سوی بازبودن میره.
If you go back a few hundred years, all around the world it was a very closed society. It was agrarian, and the means of production and political system was called feudalism, and knowledge was concentrated in the church and the nobility. People didn't know about things. There was no concept of progress. You were born, you lived your life and you died.
اگه چندصد سالی به عقب برگردیم، همه جای جهان به جوامع بسته برمیخوردیم. نظام ارضی حاکم بود، روش تولید و نهاد سیاسی فئودالیزم نام داشت و دانش در انحصار کلیسا و اشراف بود. نظام ارضی حاکم بود، روش تولید و نهاد سیاسی فئودالیزم نام داشت و دانش در انحصار کلیسا و اشراف بود. نظام ارضی حاکم بود، روش تولید و نهاد سیاسی فئودالیزم نام داشت و دانش در انحصار کلیسا و اشراف بود. مردم دانشی نداشتند. چیزی به عنوان مفهوم پیشرفت و ترقی وجود نداشت. متولد میشدی، زندگیت رو میکردی و میمردی.
But then Johannes Gutenberg came along with his great invention, and, over time, the society opened up. People started to learn about things, and when they did, the institutions of feudal society appeared to be stalled, or frozen, or failing. It didn't make sense for the church to be responsible for medicine when people had knowledge.
اما یوهان گوتنبرگ با اختراع فوقالعادش پیداش شد و در طی زمان، جامعه آزادتر شد. اما یوهان گوتنبرگ با اختراع فوقالعادش پیداش شد و در طی زمان، جامعه آزادتر شد. مردم آغاز به یادگیری کردند و پس از اون موسسات جامعهی فئودال شروع رو به اضمحلال، ضعف و ویرانی گذاشتند. موسسات جامعهی فئودال شروع رو به اضمحلال، ضعف و ویرانی گذاشتند. وقتی مردم دانش رو بهدست آوردن، عقلانی به نظر نمیرسید که کلیسا عهدهدار پزشکی باشه. وقتی مردم دانش رو بهدست آوردن، عقلانی به نظر نمیرسید که کلیسا عهدهدار پزشکی باشه.
So we saw the Protestant Reformation. Martin Luther called the printing press "God's highest act of grace." The creation of a corporation, science, the university, eventually the Industrial Revolution, and it was all good.
بنابراین شاهد اصلاحات پروتستان بودیم. مارتین لوتر اسم ماشین چاپ رو گذاشته بود: "شکوهمندترین جلوهی خدا." مارتین لوتر اسم ماشین چاپ رو گذاشته بود: "شکوهمندترین جلوهی خدا." ابداع شرکتها، دانش و دانشگاهها و سرانجام انقلاب صنعتی. ابداع شرکتها، دانش و دانشگاهها و سرانجام انقلاب صنعتی. و همهشون خوب و مفید بودن.
But it came with a cost.
اما هزینههایی هم در پی داشت.
And now, once again, the technology genie is out of the bottle, but this time it's different. The printing press gave us access to the written word. The Internet enables each of us to be a producer. The printing press gave us access to recorded knowledge. The Internet gives us access, not just to information and knowledge, but to the intelligence contained in the crania of other people on a global basis.
و حالا یک بار دیگه، غول چراغ جادو از علاءالدین بیدون اومده، اما اینبار فرق میکنه. و حالا یک بار دیگه، غول چراغ جادو از علاءالدین بیدون اومده، اما اینبار فرق میکنه. ماشین چاپ به ما امکان دسترسی به متون مکتوب رو داد. اینترنت هر کدوم از ما رو قادر میکنه که یه تولیدکننده باشیم. ماشین چاپ دسترسی به دانش ثبت شده رو امکانپذیر کرد. اینترنت راه رو به سوی نه فقط اطلاعات و دانش هموار کرد، اینترنت راه رو به سوی نه فقط اطلاعات و دانش هموار کرد، بلکه دسترسی به بینش و فهم درونی مردم ِدیگر در سطح جهانی رو امکانپذیر کرد. بلکه دسترسی به بینش و فهم درونی مردم ِدیگر در سطح جهانی رو امکانپذیر کرد.
To me, this is not an information age, it's an age of networked intelligence. It's an age of vast promise, an age of collaboration, where the boundaries of our organizations are changing, of transparency, where sunlight is disinfecting civilization, an age of sharing and understanding the new power of the commons, and it's an age of empowerment and of freedom.
از نظر من این عصر اطلاعات نیست. بلکه عصر هوش شبکهای است. عصریست نویددهنده، عصر تشریک مساعی، زمانی که مرزهای سازمانها در حال تغییره. عصر شفافیت؛ جایی که آفتاب، تمدن را پالایش میکنه، عصر شفافیت؛ جایی که آفتاب، تمدن را پالایش میکنه، عصر سهیمشدن و ادراکِ نیروی تازهی برآمده از مردمِ عادی، عصر سهیمشدن و ادراکِ نیروی تازهی برآمده از مردمِ عادی، و این عصر توانمندسازی و آزادیست. و این عصر توانمندسازی و آزادیست.
Now, what I'd like to do is, to close, to share with you some research that I've been doing. I've tried to study all kinds of organizations to understand what the future might look like, but I've been studying nature recently.
حالا برای پایاندادن به این گفتگو کاری که دوست بکنم اینه که با شما نتیجه پژوهشی رو که انجام دادم سهیم بشم. حالا برای پایاندادن به این گفتگو کاری که دوست بکنم اینه که با شما نتیجه پژوهشی رو که انجام دادم سهیم بشم. حالا برای پایاندادن به این گفتگو کاری که دوست بکنم اینه که با شما نتیجه پژوهشی رو که انجام دادم سهیم بشم. من تلاش کردم همهجور سازمان رو مطالعه کنم، تا بفهمم که آینده ممکنه چه شکلی به خودش بگیره، اما اخیرا بر روی طبیعت مطالعه کردم.
You know, bees come in swarms and fish come in schools. Starlings, in the area around Edinburgh, in the moors of England, come in something called a murmuration, and the murmuration refers to the murmuring of the wings of the birds, and throughout the day the starlings are out over a 20-mile radius sort of doing their starling thing. And at night they come together and they create one of the most spectacular things in all of nature, and it's called a murmuration. And scientists that have studied this have said they've never seen an accident. Now, this thing has a function. It protects the birds. You can see on the right here, there's a predator being chased away by the collective power of the birds, and apparently this is a frightening thing if you're a predator of starlings. And there's leadership, but there's no one leader.
میدونین، زنبورها گلهای حرکت میکنن و ماهی تو دستههای بزرگ شنا میکنن. میدونین، زنبورها گلهای حرکت میکنن و ماهی تو دستههای بزرگ شنا میکنن. سارها یه جایی اطراف "ادینبورگ" در دشتهای انگلستان، در دستههایی نجواکننده به پرواز درمیان. سارها یه جایی اطراف "ادینبورگ" در دشتهای انگلستان، در دستههایی نجواکننده به پرواز درمیان. سارها یه جایی اطراف "ادینبورگ" در دشتهای انگلستان، در دستههایی نجواکننده به پرواز درمیان. و این نجوا به صدایی که از بالهای پرندهها بلند میشه اشاره داره. در طول روز سارها در یک شعاع 1.6 کیلومتری به پرواز درمیان در طول روز سارها در یک شعاع 1.6 کیلومتری به پرواز درمیان و کارهای روزانهشون رو انجام میدن. و در شب گردِهم میان و یکی از تماشاییترین جلوههای طبیعت رو میآفریینند. و یکی از تماشاییترین جلوههای طبیعت رو میآفریینند. و این اسمش بال-آواست! و دانشمندانی که این پدیده رو مطالعه میکنن، اذعان دارن که تا حالا یک تصادف هم مشاهده نکردن. و دانشمندانی که این پدیده رو مطالعه میکنن، اذعان دارن که تا حالا یک تصادف هم مشاهده نکردن. ببینید، این پدیده یک کارکردی داره. این کارکرد از پرندهها حفاظت میکنه. شما میتونید در سمت راست تصویر ببینید که، یه شکارچی داره توسط نیروی گروهی پرندهها فراری داده میشه، و ظاهرا این باید کار ترسناکی باید باشه که بخوای به شکار سارها بری. و ظاهرا این باید کار ترسناکی باید باشه که بخوای به شکار سارها بری. رهبری وجود داره. اما یک رهبر در کار نیست.
Now, is this some kind of fanciful analogy, or could we actually learn something from this? Well, the murmuration functions to record a number of principles, and they're basically the principles that I have described to you today. This is a huge collaboration. It's an openness, it's a sharing of all kinds of information, not just about location and trajectory and danger and so on, but about food sources. And there's a real sense of interdependence, that the individual birds somehow understand that their interests are in the interest of the collective.
حالا، این یه قیاس وهمآلوده یا ما واقعا میتونیم چیزی از این پدیده یاد بگیریم؟ حالا، این یه قیاس وهمآلوده یا ما واقعا میتونیم چیزی از این پدیده یاد بگیریم؟ خب، بال-آوا اینطور عمل میکنه که تعدادی اصول رو ثبت میکنه، خب، بال-آوا اینطور عمل میکنه که تعدادی اصول رو ثبت میکنه، و اونها درحقیقت همون اصولی هستند که من امروز براتون توضیح دادم. و اونها درحقیقت همون اصولی هستند که من امروز براتون توضیح دادم. این یک همکاری سترگه. یه جور بازبودنه، سهیم شدن در همهجور اطلاعاته، نه تنها دربارهی موقعیت یه جور بازبودنه، سهیم شدن در همهجور اطلاعاته، نه تنها دربارهی موقعیت و مسیرِگذر یا دادههای مربوط به خطر و اینجورچیزها، بلکه حتی اطلاعات منابع غذایی. و مفهوم عمیقی از وابستگی متقابل موج میزنه، بهطوریکه پرندههای تنها درک میکنن که مصالح اونها در گروِ مصالح گروهه. بهطوریکه پرندههای تنها درک میکنن که مصالح اونها در گروِ مصالح گروهه.
Perhaps like we should understand that business can't succeed in a world that's failing.
شاید همونطور که ما باید درک کنیم که تجارت در یک جهان رو به ضعف موفق نخواهد بود. شاید همونطور که ما باید درک کنیم که تجارت در یک جهان رو به ضعف موفق نخواهد بود. شاید همونطور که ما باید درک کنیم که تجارت در یک جهان رو به ضعف موفق نخواهد بود.
Well, I look at this thing, and I get a lot of hope. Think about the kids today in the Arab Spring, and you see something like this that's underway.
خب، من به این پدیده نگاه میکنم و بسیار امیدوار میشم. خب، من به این پدیده نگاه میکنم و بسیار امیدوار میشم. به کودکان امروز در بهار عربی فکر کنید، و خواهید دید که چیزی مثل این زیرِ پوستشون در جریانه.
And imagine, just consider this idea, if you would: What if we could connect ourselves in this world through a vast network of air and glass? Could we go beyond just sharing information and knowledge? Could we start to share our intelligence? Could we create some kind of collective intelligence that goes beyond an individual or a group or a team to create, perhaps, some kind of consciousness on a global basis? Well, if we could do this, we could attack some big problems in the world.
و تصور کنید، تنها این ایده رو اگه میتونید در نظر بگیرید که: چی میشه اگه ما خودمون رو در این جهان با یک شبکه گسترده از هوا و شیشه پیوند بدیم؟ چی میشه اگه ما خودمون رو در این جهان با یک شبکه گسترده از هوا و شیشه پیوند بدیم؟ آیا میتونیم فراتر از تنها سهیم شدن اطلاعات و دانش بریم؟ آیا امکان داره که هوشمندی خودمون رو به اشتراک بگذاریم؟ آیا میتونیم به آفرینشِ شکلی از هوشمندی گروهی دست بزنیم آیا میتونیم به آفرینشِ شکلی از هوشمندی گروهی دست بزنیم که فراتر از یک فرد یا یک گروه یا یک دسته بره؟ شاید شکلی از هوشیاری رو بر پایهی جهانی خلق کنیم؟ شاید شکلی از هوشیاری رو بر پایهی جهانی خلق کنیم؟ خب، اگه بتونیم همچین کاری کنیم، تونستیم که به بخشی از مشکلات بزرگ جهان پاتک بزنیم.
And I look at this thing, and, I don't know, I get a lot of hope that maybe this smaller, networked, open world that our kids inherit might be a better one, and that this new age of networked intelligence could be an age of promise fulfilled and of peril unrequited.
و من به این پدیده نگاه میکنم نمیدونم، یهجورایی امیدوار میشم که شاید این جهانِ کوچکتر، شبکهای، و باز نمیدونم، یهجورایی امیدوار میشم که شاید این جهانِ کوچکتر، شبکهای، و باز که کودکان ما به ارث میبرن، جهانِ بهتری باشه، و اینکه، این عصر تازهی هوش شبکهای میتونه همون رویای بازیافته و خطرکردنِ بدون تلافی باشه. این عصر تازهی هوش شبکهای میتونه همون رویای بازیافته و خطرکردنِ بدون تلافی باشه. این عصر تازهی هوش شبکهای میتونه همون رویای بازیافته و خطرکردنِ بدون تلافی باشه.
Let's do this. Thank you.
بیاین شروع کنیم. متشکرم.
(Applause)
(تشویق)