As a magician, I try to create images that make people stop and think. I also try to challenge myself to do things that doctors say are not possible. I was buried alive in New York City in a coffin, buried alive in a coffin in April, 1999, for a week. I lived there with nothing but water. And it ended up being so much fun that I decided I could pursue doing more of these things. The next one is I froze myself in a block of ice for three days and three nights in New York City. That one was way more difficult than I had expected. The one after that, I stood on top of a hundred-foot pillar for 36 hours. I began to hallucinate so hard that the buildings that were behind me started to look like big animal heads.
به عنوان یک شعبده باز من سعی میکنم صحنه هایی را به وجود بیاورم که مردم را به ایستادن و فکر کردن وادار می کند. من همچنین سعی می کنم خودم را با انجام کارهایی که پزشکان می گویند غیر ممکن است امتحان کنم. من به صورت زنده در یک تابوت در نیویورک دفن شدم، در آوریل 1999، به طور زنده در یک تابوت دفن شدم به مدت یک هفته. من آنجا زنده ماندم در حالی که به جز آب چیزی نداشتم. انجام این کار بسیار جالب بود به طوری که من تصمیم گرفتم به انجام کارهای بیشتری از این نوع ادامه دهم. کار بعدی این بود که من خودم را در یک تکه بزرگ یخ منجمد کردم به مدت سه شب و سه روز در نیویورک. انجام این کار سخت تر از آن چیزی بود که انتظار داشتم. بعد از آن، من بالای یک ستون 30 متری ایستادم به مدت 36 ساعت. من به سختی دچار توهم شدم به طوری که فکر می کردم ساختمان های پشت سرم به سرهای بزرگ حیوانات شبیه می شوند.
So, next I went to London. In London I lived in a glass box for 44 days with nothing but water. It was, for me, one of the most difficult things I'd ever done, but it was also the most beautiful. There was so many skeptics, especially the press in London, that they started flying cheeseburgers on helicopters around my box to tempt me.
بعد از آن به لندن رفتم. در لندن من به مدت 44 روز در یک جعبه شیشه ای زندگی کردم در حالی که به جز آب چیزی نداشتم. این برای من یکی از سخت ترین کارهایی بودم که انجام دادم، اما در عین حال زیباترین آنها. افراد شکاک زیادی وجود داشتند, مخصوصا مطبوعات لندن آنها شروع کردن به پرواز با هلیکوپتر های پر از چیز برگر
(Laughter)
اطراف جعبه من تا من را وسوسه کنند. خنده حضار
So, I felt very validated when the New England Journal of Medicine actually used the research for science.
خب ,من احساس کردم که خیلی معتبر شدم وقتی که مجله پزشکی New England از این کار برای یک تحقیق علمی استفاده کرد.
My next pursuit was I wanted to see how long I could go without breathing, like how long I could survive with nothing, not even air. I didn't realize that it would become the most amazing journey of my life.
کار بعدی من این بود که می خواستم ببینم تا چه مدت می توانم بدون نفس کشیدن زنده بمانم مثل اینکه تا چه مدت می توانم بدون هیچ چیز زنده بمانم، حتی بدون هوا. من نمی دانستم که این کار به شگفت انگیز ترین سفر زندگی من تبدیل می شود.
As a young magician, I was obsessed with Houdini and his underwater challenges. So, I began, early on, competing against the other kids, seeing how long I could stay underwater while they went up and down to breathe, you know, five times, while I stayed under on one breath. By the time I was a teenager, I was able to hold my breath for three minutes and 30 seconds. I would later find out that was Houdini's personal record.
به عنوان یک شعبده باز جوان هیودینی و رکورد زیرآبش برای من مثل یک عقده شده بود. در مراحل مقدماتی من شروع کردم به رقابت با بچه های دیگر تا ببینم چه مدت می توانم زیر آب بمانم در حالی که دیگران مرتب بالا و پایین می رفتند، می دونید، آنها پنج بار نفس گرفتند در حالی که من با یک نفس زیر آب مانده بودم. در آن زمان من نوجوان بودم من توانستم نفسم را به مدت سه دقیقه و 30 ثانیه نگه دارم. بعدها فهمیدم که این رکورد شخصی هودینی بود.
In 1987 I heard of a story about a boy that fell through ice and was trapped under a river. He was underneath, not breathing for 45 minutes. When the rescue workers came, they resuscitated him and there was no brain damage. His core temperature had dropped to 77 degrees. As a magician, I think everything is possible. And I think if something is done by one person, it can be done by others. I started to think, if the boy could survive without breathing for that long, there must be a way that I could do it.
در سال 1987 من داستانی شنیدم در مورد پسری که درون یخ سقوط می کند و در رودخانه گیر می افتد او درست زیر سطح آب بود و برای 45 دقیقه نفس نمی کشید. وقتی گروه نجات آمد او را نجات دادند در حالی که به مغزش آسیبی نرسیده بود. دمای بدن او تا دمای 77 درجه پایین آمده بود به عنوان یک شعبده باز من فکر می کنم همه چیز ممکن است. و فکر می کنم اگر چیزی توسط یک شخص انجام شد می تواند توسط سایرین هم انجام شود. من شروع کردم به فکر کردن که اگر آن پسر توانست در آن مدت بدون نفس کشیدن زنده بماند، باید راهی وجود داشته باشد که من هم بتوانم این کار را انجام دهم.
So, I met with a top neurosurgeon. And I asked him, how long is it possible to go without breathing, like how long could I go without air? And he said to me that anything over six minutes you have a serious risk of hypoxic brain damage. So, I took that as a challenge, basically.
بنابراین، من با یک عصب شناس خبره ملاقات کردم و از او پرسیدم تا چه مدت ممکن است بدون نفس کشیدن زنده ماند,مثل اینکه تا چه مدت می توان بدون هوا زنده ماند و او به من گفت بعد از 6 دقیقه تو با یک خطر جدی آسیب مغزی مواجه خواهی بود. خب، من آن را مثل یک چالش در نظر گرفتم
(Laughter)
خنده حضار
My first try, I figured that I could do something similar, and I created a water tank, and I filled it with ice and freezing cold water. And I stayed inside of that water tank hoping my core temperature would start to drop. And I was shivering. In my first attempt to hold my breath, I couldn't even last a minute. So, I realized that was completely not going to work.
اولین تلاشم این بود که می توانم کار مشابهی انجام دهم، من یک مخزن آب ساختم، و آن را با یخ و آب سرد پر کردم. من درون آن مخزن آب سرد ماندم امیدوار بودم که دمای بدنم شروع به پایین آمدن بکند. من داشتم می لرزیدم . در اولین تلاش برای نگه داشتن نفسم حتی نتوانستم یک دقیقه ادامه دهم. بنابراین، فهمیدم این کار نتیجه ای نخواهد داشت.
I went to talk to a doctor friend -- and I asked him, "How could I do that?" "I want to hold my breath for a really long time. How could it be done?" And he said, "David, you're a magician, create the illusion of not breathing, it will be much easier."
خب, من رفتم تا با یکی از دوستانم که دکتر بود صحبت کنم، از او پرسیدم که چطور می توانم این کار را انجام دهم؟ "من می خواهم نفسم را برای یک مدت واقعا طولانی حبس کنم .این کار چطور می تواند انجام شود؟" او گفت ,"دیوید,تو یک شعبده بازی، یک حیله برای نفس نکشیدن بساز ,این کار خیلی آسان تر است."
(Laughter)
خنده حضار
So, he came up with this idea of creating a rebreather, with a CO2 scrubber, which was basically a tube from Home Depot, with a balloon duct-taped to it, that he thought we could put inside of me, and somehow be able to circulate the air and rebreathe with this thing in me. This is a little hard to watch. But this is that attempt. So, that clearly wasn't going to work.
او این ایده را مطرح کرد ساخت دستگاهی که هوا را دوباره قابل تنفس کند، با یک تصفیه گر گاز دی اکسید کربن، که در واقع یک لوله ساخت کارخانه Home Depot بود، با یک بالون به آن متصل بود، او فکر می کرد ما می توانیم این دستگاه را درون بدن من قرار دهیم، و به نحوی قادر خواهیم بود توسط این دستگاه هوا را به گردش درآوریم و عمل تنفس کنیم دیدن این صحنه ها کمی سخت است. اما این تلاشی بود که ما انجام دادیم. خب واضحه که این کار موفقیت آمیز نبود
(Laughter)
خنده حضار
Then I actually started thinking about liquid breathing. There is a chemical that's called perflubron. And it's so high in oxygen levels that in theory you could breathe it. So, I got my hands on that chemical, filled the sink up with it, and stuck my face in the sink and tried to breathe that in, which was really impossible. It's basically like trying to breathe, as a doctor said, while having an elephant standing on your chest. So, that idea disappeared.
بعد ازآن، من شروع کردم به فکر کردن در مورد تنفس مایع. یک ماده شیمیایی به نام پرفلوبرن وجود دارد که دارای سطح بالایی از اکسیژن است به طوری که از نظر تئوری شما می توانید در آن تنفس کنید. بنابراین من به سراغ این ماده شیمیایی رفتم، سینک را از آن پر کردم و صورتم را درون مایع فرو بردم و سعی کردم در آن نفس بکشم، چیزی که واقعا غیر ممکن بود. طبق گفته یک پزشک این کار شبیه آن است که شما سعی کنید نفس بکشید در حالی که یک فیل روی قفسه سینه تان ایستاده باشد. خب, این ایده محو شد
Then I started thinking, would it be possible to hook up a heart/lung bypass machine and have a surgery where it was a tube going into my artery, and then appear to not breathe while they were oxygenating my blood? Which was another insane idea, obviously.
سپس من به این ایده فکر کردم که آیا ممکن است یک دستگاه جانبی قلب و ریه توسط یک عمل جراحی با یک لوله به سرخرگ من متصل گردد، وقتی که این دستگاه اکسیژن را به خون من می رساند به نظر نمی رسد که من نفس می کشم واضحه که این یک ایده احمقانه دیگر بود
Then I thought about the craziest idea of all the ideas: to actually do it.
بعد از آن من به احمقانه ترین ایده موجود فکر کردم: که واقعا اینکار را انجام دهم.
(Laughter)
خنده حضار
To actually try to hold my breath past the point that doctors would consider you brain dead. So, I started researching into pearl divers. You know, because they go down for four minutes on one breath. And when I was researching pearl divers, I found the world of free-diving. It was the most amazing thing that I ever discovered, pretty much. There is many different aspects to free-diving. There is depth records, where people go as deep as they can. And then there is static apnea. That's holding your breath as long as you can in one place without moving. That was the one that I studied.
که واقعا سعی کنم نفسم را نگه دارم علی رغم اینکه پزشکان مرگ مغزی را هشدار داده بودند من شروع به تحقیق کردم در مورد غواصان مروارید. می دونیدو زیرا آنها با یک نفس 4 دقیقه زیر آب می مانند وقتی که در مورد غواصان مروارید تحقیق می کردم با دنیای غواصی آزاد آشنا شدم. این شگفت انگیزترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم غواصی آزاد جنبه های مختلفی دارد. رکود عمق یکی از آنها است ,در آن افراد به عمیق ترین جایی که می توانند می روند. بعد از آن رکود نگه داشتن موقتی نفس است. که در آن طولانی ترین مدتی که می توانید نفستان را حبس می کنید در یک جا بدون اینکه حرکتی بکنید. این چیزی بود که من در موردش مطالعه کردم.
The first thing that I learned is when you're holding your breath, you should never move at all; that wastes energy. And that depletes oxygen, and it builds up CO2 in your blood. So, I learned never to move. And I learned how to slow my heart rate down. I had to remain perfectly still and just relax and think that I wasn't in my body, and just control that. And then I learned how to purge. Purging is basically hyperventilating. You blow in and out --
اولین چیزی که یاد گرفتم این بود که وقتی نفستان را نگه می دارید نباید هیچ حرکتی بکنید, این کار انرژی را از بین می برد سطح انرژی را کاهش می دهد و باعث تولید دی اکسید کربن در خون می شود ,بنابراین من یاد گرفتم که به هیچ وجه حرکت نکنم و یاد گرفتم که چطور ضربان قلبم را آهسته کنم. من مجبور بودم کاملا در آن حالت بمانم و فقط ریلکس باشم و فکر می کردم که من درون بدنم نیستم، و فقط آن را کنترل می کنم. و بعد از آن یاد گرفتم که چطور عمل پالایش را انجام دهم. پالایش در واقع تنفس بسیار عمیق است. شما هوا را به داخل می کشید و خارج می کنید...
(Breathing loudly)
You do that, you get lightheaded, you get tingling. And you're really ridding your body of CO2. So, when you hold your breath, it's infinitely easier. Then I learned that you have to take a huge breath, and just hold and relax and never let any air out, and just hold and relax through all the pain.
وقتی این کار را انجام می دهید دچار سرگیجه و خارش می شوید. و شما واقعا دارید دی اکسید کربن را از بدنتان خارج می کنید. بنابراین وقتی نفستان را نگه می دارید به مراتب آسانتر خواهد بود. بعد از آن من یاد گرفتم که مجبورید یک نفس عمیق بکشید، و فقط نفستان را نگه دارید,آرام باشید و نگذارید هیچ هوایی خارج شود با وجود دردی که دارید فقط نفستان را نگه دارید و آرام باشید.
Every morning, this is for months, I would wake up and the first thing that I would do is I would hold my breath for, out of 52 minutes, I would hold my breath for 44 minutes. So, basically what that means is I would purge, I'd breathe really hard for a minute. And I would hold, immediately after, for five and a half minutes. Then I would breathe again for a minute, purging as hard as I can, then immediately after that I would hold again for five and a half minutes. I would repeat this process eight times in a row. Out of 52 minutes, you're only breathing for eight minutes. At the end of that you're completely fried, your brain. You feel like you're walking around in a daze. And you have these awful headaches. Basically, I'm not the best person to talk to when I'm doing that stuff.
هر روز صبح به مدت چندین ماه، من بیدار می شدم و کاری که انجام می دادم این بود که نفسم را نگه دارم در 52 دقیقه من به مدت 44 دقیقه نفسم را حبس کردم. خب قاعدتا این به آن معنی است که قرار است من عمل پالایش را انجام دهم، من 1 دقیقه واقعا به سختی نفس کشیدم بلافاصله بعد از آن نفسم را برای 5 دقیقه نگه داشتم بعد دوباره برای 1 دقیقه نفس کشیدم، تا آنجایی که می توانستم عمل تصفیه دی اکسید کربن را انجام دادم دوباره بلافاصله بعد از آن برای 5 دقیقه نفسم را نگه داشتم. من این فرآیند را 8 مرتبه تکرار کردم. در 52 دقیقه شما فقط 8 دقیقه نفس می کشید. در پایان مغزتان کاملا آتش گرفته است. شما احساس سرگیجه می کنید. و سردرد وحشتناکی خواهید داشت. قاعدتا,من فرد مناسبی برای گفتن این چیزها نیستم در حالی که خودم دارم این کارها را انجام می دهم .
I started learning about the world-record holder. His name is Tom Sietas. And this guy is perfectly built for holding his breath. He's six foot four. He's 160 pounds. And his total lung capacity is twice the size of an average person. I'm six foot one, and fat. We'll say big-boned.
من شروع کردم به یاد گرفتن از کسی که رکورد جهانی را نگه می داشت. اسم او تام سیتاس است. انگار که شخص کاملا برای نگه داشتن نفسش ساخته شده بود قد او 192 سانتی متر و وزنش 72 کیلوگرم است و ظرفیت ریه های او دو برابر یک انسان معمولی است. قد من 180 سانتی متر است و چاقم خب بزارین بگیم استخوانبندی درشت
(Laughter)
خنده حضار
I had to drop 50 pounds in three months. So, everything that I put into my body, I considered as medicine. Every bit of food was exactly what it was for its nutritional value. I ate really small controlled portions throughout the day. And I started to really adapt my body.
من مجبور بودم در در 3 ماه، 23 کیلوگرم وزن کم کنم. بنابراین هر چیزی که وارد بدنم می شد به عنوان یک دارو در نظر می گرفتم. هر ذره از غذا دقیقا به خاطر ارزش غذاییش بود من واقعا غذای کم و کنترل شده ای در طول روز می خوردم. و شروع کردم که بدنم را متعادل کنم.
[Individual results may vary]
خنده حضار
(Laughter)
The thinner I was, the longer I was able to hold my breath. And by eating so well and training so hard, my resting heart-rate dropped to 38 beats per minute. Which is lower than most Olympic athletes. In four months of training, I was able to hold my breath for over seven minutes. I wanted to try holding my breath everywhere. I wanted to try it in the most extreme situations to see if I could slow my heart rate down under duress.
هر چه لاغرتر می شدم، مدت بیشتری می توانستم نفسم را نگه دارم. و با تغذیه خیلی خوب و تمرینات خیلی سخت ضربان قلبم به 38 بار در دقیقه رسید. این کمتر از ضربان قلب اکثر ورزشکاران المپیک است. در طی چهار ماه تمرین من توانستم نفسم را برای بیش از هفت دقیقه نگه دارم. من می خواستم که همه جا سعی کنم نفسم را نگه دارم. من می خواستم این کار را در بدترین شرایط امتحان کنم تا ببینم که آیا می توانم ضربان قلبم را تحت فشار آهسته کنم
(Laughter)
.
I decided that I was going to break the world record live on prime-time television. The world record was eight minutes and 58 seconds, held by Tom Sietas, that guy with the whale lungs I told you about. I assumed that I could put a water tank at Lincoln Center and if I stayed there a week not eating, I would get comfortable in that situation and I would slow my metabolism, which I was sure would help me hold my breath longer than I had been able to do it. I was completely wrong.
خنده حضار من تصمیم گرفتم که رکورد جهانی را بشکنم به طور زنده در تلویزیون prime-TV رکورد جهانی هشت دقیقه و 58 ثانیه بود این رکورد توسط تام سیتاس حفظ می شد,همان شخص با ریه های بسیار بزرگ که قبلا در موردش صحبت کردم. خنده حضار من فرض کردم که می توانم یک مخزن پر از آب را در مرکز Lincoln بگذارم و اگر به مدت یک هفته بدون غذا خوردن آنجا بمانم به این شرایط عادت خواهم کرد و متابولیسم بدنم را کند خواهم کرد، و این چیزی بود که مطمئن بودم به من کمک خواهد کرد نفسم را بیشتر از مدتی که قبلا می توانستم، نگه دارم. من کاملا اشتباه می کردم.
I entered the sphere a week before the scheduled air date. And I thought everything seemed to be on track. Two days before my big breath-hold attempt, for the record, the producers of my television special thought that just watching somebody holding their breath, and almost drowning, is too boring for television.
من یک هفته قبل از تاریخ برنامه ریزی شده برای نگه داشتن هوا وارد کره شدم و فکر می کردم همه چیز خوب پیش می رود دو روز قبل از بزرگترین تلاش من برای حبس نفس و ثبت رکورد تهیه کننده برنامه تلوزیونی من فکر کرد که فقط تماشای کسی که نفسش را نگه داشته و تقریبا در حال غرق شدن است برای تلوزیون خیلی کسل کننده است.
(Laughter)
خنده حضار
So, I had to add handcuffs, while holding my breath, to escape from. This was a critical mistake. Because of the movement, I was wasting oxygen. And by seven minutes I had gone into these awful convulsions. By 7:08, I started to black out. And by seven minutes and 30 seconds, they had to pull my body out and bring me back. I had failed on every level.
بنابراین من مجبور بودم دستبندهایی به برنامه اضافه کنم تا در حالی که نفسم را نگه داشتم سعی کنم از شر آنها خلاص شوم. این یک اشتباه بحرانی بود چون به خاطر حرکت کردن من اکسیژن را از دست می دادم. و در دقیقه هفتم من دچار تشنج وحشتناکی شدم در هفت دقیقه و هشت ثانیه داشتم بیهوش می شدم. و بعد از هفت دقیقه و سی ثانیه آنها مجبور شدند بدن من را بیرون بکشند و به زندگی برگردانند. من در تمام مراحل شکست خورده بودم.
(Laughter)
خنده حضار
So, naturally, the only way out of the slump that I could think of was, I decided to call Oprah.
خوب طبیعتا به تنها راهی برای خارج شدن از این شکست توانستم فکر کنم این بود که به اپرا زنگ بزنم
(Laughter)
خنده حضار
I told her that I wanted to up the ante and hold my breath longer than any human being ever had. This was a different record. This was a pure O2 static apnea record that Guinness had set the world record at 13 minutes. So, basically you breathe pure O2 first, oxygenating your body, flushing out CO2, and you are able to hold much longer. I realized that my real competition was the beaver.
من به او گفتم که می خواستم کار خارق العاده ای انجام دهم و نفسم را بیشتر از چیزی که هر انسانی تا به حال توانسته است حبس کنم. این رکورد متفاوتی بود .این اکسیژن خالص بود رکوردی که گینس برای حبس موقتی نفس ثبت کرده بود 13 دقیقه بود خب قاعدتا تو اول باید اکسیژن خالص تنفس کنی به بدنت اکسیژن برسانی و دی اکسید کربن خارج کنی بدین ترتیب مدت بیشتری می توانی نفست را حبس کنی. من فهمیدم که رقیب واقعی من اسب آبی است
(Laughter)
خنده حضار
(Laughter ends)
In January of '08, Oprah gave me four months to prepare and train. So, I would sleep in a hypoxic tent every night. A hypoxic tent is a tent that simulates altitude at 15,000 feet. So, it's like base camp, Everest. What that does is, you start building up the red bloodcell count in your body, which helps you carry oxygen better. Every morning, again, after getting out of that tent, your brain is completely wiped out. My first attempt on pure O2, I was able to go up to 15 minutes. So, it was a pretty big success.
در ژانویه 2008 اپرا چهار ماه به من فرصت داد تا آماده شوم و تمرین کنم. خب من هر شب در یک چادر با اکسیژن کم می خوابیدم. این چادر شرایط ارتفاع 15 هزار پایی را شبیه سازی می کند. این مثل اقامت در اورست می ماند کاری که آن انجام می دهد این است که بدن شما شروع می کند به ساختن تعداد بیشتری گلوبولهای قرمز خون که به انتقال اکسیژن کمک می کند. هر روز صبح بعد از خارج شدن از چادر مغز شما کاملا از کار می افتد. در اولین تلاش با اکسیژن خالص توانستم تا 15 دقیقه ادامه دهم. این موفقیت خیلی بزرگی بود
The neurosurgeon pulled me out of the water because in his mind, at 15 minutes your brain is done, you're brain dead. So, he pulled me up, and I was fine. There was one person there that was definitely not impressed. It was my ex-girlfriend. While I was breaking the record underwater for the first time, she was sifting through my Blackberry, checking all my messages.
جراح اعصاب من را از آب بیرون کشید زیرا از نظر او در 15 دقیقه مغز از کار می افتد و شما دچارمرگ مغزی می شوید. بنابراین من را بیرون کشید و حال من خوب بود. در آنجا یک نفر بود که قطعا تحت تاثیر قرار نگرفته بود. او دوست دختر سابقم بود,وقتی من برای اولین بار در حال شکستن رکورد زیر آب بودم او به سراغ تلفن من رفته بود و پیام های من را چک می کرد.
(Laughter)
خنده حضار
My brother had a picture of it. It is really --
برادرم از این صحنه یک عکس داشت ,این واقعا ...
(Laughter)
خنده حضار
(Laughter ends)
بعد از آن من به طور عمومی اعلام کردم که می خواهم به سراغ
I then announced that I was going to go for Sietas' record, publicly. And what he did in response, is he went on Regis and Kelly, and broke his old record. Then his main competitor went out and broke his record. So, he suddenly pushed the record up to 16 minutes and 32 seconds. Which was three minutes longer than I had prepared. It was longer than the record.
رکورد سیتاس بروم. و عکس العملی که او نشان داد این بود که به رگیس و کلی رفت و رکود قبلیش را شکست. و بعد از او رقیب اصلیش رفت و رکود او را شکست. خب، او یک دفعه رکود را به 16 دقیقه و 32 ثانیه افزایش داد. این 3 دقیقه بیشتر از چیزی بود که من خودم را برایش آماده کرده بودم
I wanted to get the Science Times to document this. I wanted to get them to do a piece on it. So, I did what any person seriously pursuing scientific advancement would do. I walked into the New York Times offices and did card tricks to everybody.
همان طور که می دانید، این طولانی تر از آن رکود بود. حالا من می خواستم که Science Times این کار را مستند کند. من می خواستم که آنها مطلبی در مورد آن بنویسند خوب من همان کاری را کردم که هر کس دیگری ؟ من به دفتر نیویورک تایمز رفتم
(Laughter)
و برای همه بازی های کلک با ورق را اجرا کردم.
So, I don't know if it was the magic or the lure of the Cayman Islands, but John Tierney flew down and did a piece on the seriousness of breath-holding.
خنده حضار من نمی دانم این به خاطر جادو بود یا فرهنگ جزایر Cayman اما جان تیرنی قبول کرد و مطلبی در مورد اهمیت نگه داشتن نفس نوشت
While he was there, I tried to impress him, of course. And I did a dive down to 160 feet, which is basically the height of a 16 story building, and as I was coming up, I blacked out underwater, which is really dangerous; that's how you drown. Luckily, Kirk had seen me and he swam over and pulled me up.
البته زمانی که او آنجا بود من سعی کردم او را تحت تاثیر قرار دهم. و غواصی به عمق 48 متر انجام دادم چیزی به اندازه ارتفاع یک ساختمان 16 طبقه و وقتی که داشتم بالا می آمدم ,زیر آب بیهوش شدم چیزی که خیلی خطرناک است؛ این است که چطور غرق می شوید. خوشبختانه کرک من را دید او تا آنجا شنا کرد و من را بیرون آورد.
So, I started full focus. I completely trained to get my breath-hold time up for what I needed to do. But there was no way to prepare for the live television aspect of it, being on Oprah. But in practice, I would do it face down, floating on the pool. But for TV they wanted me to be upright so they could see my face, basically. The other problem was the suit was so buoyant that they had to strap my feet in to keep me from floating up. So, I had to use my legs to hold my feet into the straps that were loose, which was a real problem for me. That made me extremely nervous, raising the heart rate.
خب من شروع کردم به تمرکز کامل من کاملا برای نگه داشتن نفسم به اندازه ای که لازم بود آموزش دیدم اما هیچ راهی برای آماده شدن برای برنامه زنده تلویزیونی نبود بودن در اپرا. در واقع من در حالی این کار را انجام می دادم که صورتم پایین بود و در استخر شناور بودم. اما تلویزیون می خواست که من رو به بالا باشم تا بتوانند صورت من را ببینند. مشکل دیگر این بود که این لباس من را شناور می کرد به طوری که آنها مجبور بودند پاهای من را ببندند تا از بالا آمدن من جلوگیری کنند. من مجبور شدم از ساق پاهام برای نگه داشتن پاهایم در حلقه هایی که گشاد بودند استفاده کنم این برای من یک مشکل واقعی بود. که به شدت من را عصبی می کرد
Then, what they also did was, which we never did before, is there was a heart-rate monitor. And it was right next to the sphere. So, every time my heart would beat, I'd hear the beep-beep-beep-beep, you know, the ticking, really loud. Which was making me more nervous. And there was no way to slow my heart rate down. Normally, I would start at 38 beats per minute, and while holding my breath, it would drop to 12 beats per minute, which is pretty unusual.
و ضربان قلبم را بالا می برد. کار دیگری که آنها انجام دادند کاری که ما هرگز انجام نداده بودیم ,قرار دادن یک نمایشگر ضربان قلب بود. این دقیقا کنار کره قرار داشت. بنابراین هر باز که قلب من می زد من صدای بیپ,بیپ می شنیدم می دونید ,صدای تیک تاک ,واقعا بلند که من را عصبی تر می کرد و هیچ راهی برای آهسته کردن ضربان قلبم وجود نداشت خب به طور معمول من با ضربان قلب 38 بار در دقیقه شروع کردم و وقتی نفسم را حبس می کردم ضربان به 12 بار در دقیقه می رسید این خیلی غیرعادی است.
(Laughter)
خنده حضار
This time it started at 120 beats, and it never went down. I spent the first five minutes underwater desperately trying to slow my heart rate down. I was just sitting there thinking, "I've got to slow this down. I'm going to fail." And I was getting more nervous. And the heart rate just kept going up and up, all the way up to 150 beats. Basically it's the same thing that created my downfall at Lincoln Center. It was a waste of O2. When I made it to the halfway mark, at eight minutes, I was 100 percent certain that I was not going to be able to make this. There was no way for me to do it.
این بار ضربان با 120 بار در دقیقه شروع شد و هرگز پایین نیامد من اولین 5 دقیقه را زیر آب ماندم نا امیدانه سعی می کردم ضربان قلبم را آهسته کنم. من فقط آنجا نشسته بودم و فکر می کردم ." من مجبورم آن را آهسته کنم من دارم شکست می خورم ,من دارم شکست می خورم." و بیشتر عصبی می شدم. ضربان قلبم بالاتر و بالاتر می رفت در نهایت به 150 بار در دقیقه رسید. در اصل , این همان چیزی است که باعث شکست من در مرکز Lincoln شد. هدر رفتن اکسیژن وقتی که این کار را تا نیمه انجام داده بودم ,در دقیقه هشتم 100% مطمئن بودم که نمی توانم این کار را انجام دهم هیچ راهی برای من وجود نداشت که بتوانم آن را انجام دهم.
I figured, Oprah had dedicated an hour to doing this breath-hold thing, if I had cracked early, it would be a whole show about how depressed I am.
خب من می دانستم که اپرا یک ساعت را به این موضوع نگه داشتن نفس اختصاص داده است و اگر من به این زودی شکست بخوردم تمام این برنامه به اینکه من چقدر افسرده هستم تبدیل می شود.
(Laughter)
خنده حضار
So, I figured I'm better off just fighting and staying there until I black out, at least then they can pull me out and take care of me and all that.
خب من فهمیدم که بهتر است دست از مبارزه بردارم و همان جا بمانم تا بیهوش شوم حداقل در آن صورت آنها می توانستند من را بیرون بیاورند و از من مراقبت کند.
(Laughter)
خنده حضار
I kept pushing to 10 minutes. At 10 minutes you start getting all these really strong tingling sensations in your fingers and toes. And I knew that that was blood shunting, when the blood rushes away from your extremities to provide oxygen to your vital organs. At 11 minutes I started feeling throbbing sensations in my legs, and my lips started to feel really strange.
من تا دقیقه دهم پیش رفتم. در دقیقه دهم شروع سوزش واقعا شدیدی در انگشتان دست و پاهایتان احساس می کنید. من می دانستم که این به خاطر تغییر مسیر خون است وقتی که خون از اعضای غیر اصلی بدن به سمت اعضای حیاتی می رود تا اکسیژن آنها را تامین کند. در دقیقه یازدهم در پاهایم نوعی ضربان احساس کردم و در لبهایم حالت واقعا عجیبی حس کردم.
At minute 12 I started to have ringing in my ears, and I started to feel my arm going numb. And I'm a hypochondriac, and I remember arm numb means heart attack. So, I started to really get really paranoid. Then at 13 minutes, maybe because of the hypochondria, I started feeling pains all over my chest. It was awful.
در دقیقه دوازدهم گوش هایم شروع کردند به سوت کشیدن و بازوهایم داشتند بی حس می شدند. من یه آدم مالیخولیایی هستم و به یاد آوردم که بی حس شدن بازو نشانه حمله قلبی است. من واقعا دچار توهم حمله قلبی شده بودم (پارانوید) در دقیقه سیزدهم، شاید به خاطر حس مالیخولیایی که داشتم احساس کردم که کل قفسه سینه ام درد می کند واقعا وحشتناک بود.
(Laughter)
دردقیقه چهاردهم
At 14 minutes, I had these awful contractions, like this urge to breathe.
من همه این حالات وحشتناک را داشتم مثل این میل شدید به نفس کشیدن.
(Laughter)
خنده حضار
(Laughter ends)
At 15 minutes I was suffering major O2 deprivation to the heart. And I started having ischemia to the heart. My heartbeat would go from 120 to 50, to 150, to 40, to 20, to 150 again. It would skip a beat. It would start. It would stop. And I felt all this. And I was sure that I was going to have a heart attack.
در دقیقه پانزدهم من به خاطر نرسیدن اکسیژن به قلبم رنج می کشیدم و کم خونی موضعی در ناحیه قلبم شروع شد ضربان قلبم از 120 به 50 رسید و بعد به 150 به 40 به 20 و دوباره به 150. برای یک لحظه می ایستاد شروع به تپیدن می کرد , متوقف میشد .و من تمام اینها را احساس کردم. و مطمئن بودم که یک حمله قلبی خواهم داشت.
So, at 16 minutes what I did is I slid my feet out because I knew that if I did go out, if I did have a heart attack, they'd have to jump into the binding and take my feet out before pulling me up. I was really nervous. I let my feet out, and I started floating to the top. And I didn't take my head out. But I was just floating there waiting for my heart to stop, just waiting.
خب در دقیقه شانزدهم کاری که من انجام دادم این بود که پایم را به سمت بیرون دادم زیرا من می دانستم که اگر بیهوش شوم اگر دچار حمله قلبی شوم ,آنها مجبورند به داخل بپرند و پاهای من را بیرون بکشند قبل از اینکه خودم را بیرون بیاورند. من واقعا عصبی بودم. بنابراین من پاهایم را بیرون گذاشتم و شروع کردم به شناور شدن به سمت بالا من نگذاشتم که سرم بیرون بیاید اما فقط آنجا شناور بودم و منتظر بودم که قلبم بیاستد فقط منتظر بودم. آنها دکترهایی با تجهیزات داشتند که
They had doctors with the "Pst," you know, sitting there waiting. And then suddenly I hear screaming. And I think that there is some weird thing -- that I had died or something had happened. And then I realized that I had made it to 16:32. So, with the energy of everybody that was there, I decided to keep pushing. And I went to 17 minutes and four seconds.
نشسته بودند و منتظر بودند. ناگهان صدای جیغ شنیدم. و فکر کردم چیز عجیبی وجود دارد-- مثل اینکه من مرده باشم یا اتفاقی افتاده باشد و بعد من فهمیدم که به 16:32 رسیده ام. بنابراین با انرژی تمام افرادی که آنجا بودند تصمیم گرفتم ادامه دهم. و تا 17 دقیقه و 4 ثانیه رفتم.
(Applause)
تشویق
(Applause ends)
As though that wasn't enough, what I did immediately after is I went to Quest Labs and had them take every blood sample that they could to test for everything and to see where my levels were, so the doctors could use it, once again. I also didn't want anybody to question it. I had the world record and I wanted to make sure it was legitimate.
از آنجایی که فکر می کردم این کافی نیست ,کاری که بلافاصله بعد از آن انجام دادم این بود که به آزمایشگاه Quest رفتم و آنها هر نوع نمونه خونی که می توانستند گرفتند تا همه چیز را آزمایش کنند و ببینند که وضعیت من چگونه است بنابراین پزشکان می توانند برای موارد دیگری از آن استفاده کنند. من همچنین نمی خواستم که کسی در مورد این موضوع شکی داشته باشد. من رکورد جهانی را داشتم و می خواستم
So, I get to New York City the next day, I'm walking out of the Apple store, and this kid walks up to me he's like, "Yo, D!" I'm like "Yeah?" He said, "If you really held your breath that long, why'd you come out of the water dry?" I was like "What?"
مطمئن شوم که این رکورد قانونا ثبت شده باشد. بنابراین روز بعد من به نیویورک رفتم من داشتم از فروشگاه اپل خارج می شدم بچه ای به طرف من آمد و گفت او شبیه "yo" (موجود خارق العاده) است من شبیه چی؟ او گفت "اگر واقعا تو نفست را اینقدر طولانی نگه داشتی، چرا وقتی از آب بیرون آمدی خشک بودی؟" من شبیه "چی" بودم ؟
(Laughter)
خنده حضار
And that's my life. So --
و این زندگی من است . خب ...
(Laughter)
خنده حضار
As a magician, I try to show things to people that seem impossible. And I think magic, whether I'm holding my breath or shuffling a deck of cards, is pretty simple. It's practice, it's training, and it's -- (Sobs) It's practice, it's training and experimenting,
به عنوان یک شعبده باز من سعی می کنم تا چیزهایی را به مردم نشان دهم که غیر ممکن به نظر می رسند من فکر می کنم جادو,چه حبس کردن نفس باشد چه بر زدن یک دسته ورق چیز ساده ای است. آن تمرین است ,آموزش است ,.. این تمرین ,آموزش و تجربه است که
(Sobs)
باعث می شود هنگام مواجه با مشکلات بهترین چیزی که می توانم باشم.
while pushing through the pain to be the best that I can be. And that's what magic is to me, so, thank you.
و این معنای جادو برای من است. متشکرم. تشویق
(Applause)