So I thought I'd talk about identity. That's sort of an interesting enough topic to me. And the reason was, because when I was asked to do this, I'd just read in one of the papers, I can't remember, something from someone at Facebook saying, "Well, we need to make everybody use their real names, and then that's basically all the problems solved." And that's so wrong, that's such a fundamentally reactionary view of identity, and it's going to get us into all sorts of trouble. And so what I thought I'd do is, I'll explain four sort of problems about it, and then I'll suggest a solution, which, hopefully, you might find interesting.
خب من فکر کردم که باید راجع به هویت صحبت کنم. یک جورایی موضوع جالبی واسه خود من هست. و دلیلش این که وقتی ازم خواسته شد این کار را کنم، تو یکی از روزنامه هایی که یادم نیست الان، چیزی خوندم از کسی در فیس بوک که میگه « باید همه رو وادار به استفاده از اسم واقعیشون کنیم.» و بعد در نتیجه همه مشکلات حل میشه. و این خیلی اشتباهه، چه دیدگاه ارتجاعی و اولیه ای است، و ما را به چه دردسرهایی که نمیندازه. پس فکر کردم کاری که لازمه کنم و اون شرح دادن چهار مشکل در این باره است، و بعد راه حلی را پیشنهاد میکنم، که امیدوارم براتون جالب باشه.
So just to frame the problem: What does "authenticity" mean? That's me, that's a camera phone picture of me looking at a painting.
فقط برای این که مشکل را براتون بیان کنم، میپرسم معنی اعتبار چیه؟ این منم، عکس من هست که با موبایل گرفته شده و دارم به یه نقاشی نگاه میکنم.
[What's the Problem?]
[ مشکل چیه؟]
That's a painting that was painted by a very famous forger, and because I'm not very good at presentations, I already can't remember the name that I wrote on my card. And he was incarcerated in, I think, Wakefield Prison, for forging masterpieces by, I think, French Impressionists. And he's so good at it that when he was in prison, everybody in prison, the governor and whatever, wanted him to paint masterpieces to put on the walls because they were so good. And so that's a masterpiece, which is a fake of a masterpiece, and bonded into the canvas is a chip which identifies that as a real fake, if you see what I mean.
اون یه نقاشیه که توسط جاعل خیلی معروفی کشیده شده، و من چون خیلی در ارائه کارخوب نیستم، اسمی که روی کارتم نوشته شده بود رو یادم نیست. و فکر کنم تو زندون وایک فیلد نگهداری میشد، بخاطر جعل شاهکارهای هنری، فکر کنم امپرسیونیستهای فرانسوی. و تو این کار خیلی خوبه، اونموقع که زندون بود، همه تو زندون از فرماندار گرفته تا بقیه، ازش می خواستند شاهکارهای هنری رو بکشه تا به دیوار شون آویزون کنند، چون کاراش خیلی خوب بودند. و در نتیجه این یک شاهکاره، که جعل یه شاهکاره، و روی پارچه ارزون قیمتی هست که هویت جعلی به اون میبخشه، اگه متوجه کنایه حرفم بشین.
(Laughter)
(خنده حضار)
So when we're talking about authenticity, it's a little more fractal than it appears, and that's a good example to show it. I tried to pick four problems that will frame the issue properly.
پس وقتی درباره اعتبار حرف میزنیم، دارای انبوه جزییات بیشتری نسبت به اونچه به نظر میرسه هست و مثال خوبی واسه نشون دادنه. سعی کردم چهار تا مشکلی رو انتخاب کنم که مساله رو بخوبی به تصویر بکشه.
So the first problem, I thought, chip and PIN, right?
پس فکر کردم مشکل اول مربوط به چیپ و پین باشه، نه؟
[Banks and legacies bringing down the system from within]
[ بانکها و سامانه موروثی (سامانه کامپیوتری شرکتهای بزرگ که وابسته به اینترنت نیستند) سیستم رو از درون از کار میاندازن.] [راه حلهای آف لاین، آن لاین کار نمیکنند]
[Offline solutions do not work online]
به گمونم همه یک چیپ و پین کارد دارند، نه؟
Everyone's got a chip and PIN card, right? So why is that a good example? That's the example of how legacy thinking about identity subverts the security of a well-constructed system. That chip-and-PIN card that's in your pocket has a little chip on it that cost millions of pounds to develop, is extremely secure, you can put scanning electron microscopes on it, you can try and grind it down, blah blah blah. Those chips have never been broken, whatever you read in the paper. And for a joke, we take that supersecure chip, and we bond it to a trivially counterfeitable magnetic stripe. And for very lazy criminals, we still emboss the card. So if you're a criminal in a hurry and you need to copy someone's card, you can just stick a piece of paper on it and rub a pencil over it just to speed things up. And even more amusingly, and on my debit card, too, we print the name and the sort code and everything else on the front. Why? There is no earthly reason why your name is printed on a chip-and-PIN card. And if you think about it, it's even more insidious and perverse than it seems at first. Because the only people that benefit from having the name on the card are criminals. You know what your name is, right?
پس چرا این مثال خوبیه؟ اون مثالیه از نحوه تفکر سامانه موروثی درباره هویت که امنیت یک سیستم خوش ساختار را بهم میریزه. کارتهای چیپ و پینی که تو جیب شماست چیپ کوچیکی روش داره که میلیونها پوند برای ساختش هزینه شده، و بی نهایت امنه. میتونید میکروسکوپهای الکترونی اسکن کننده روش بذارید، بزنید و خرد خاکشیرش کنید و غیره. این چیپها هیچوقت نمیشکنند، هر چقدر هم که راجع بهش توی روزنامه ها خونده باشید. و بعنوان شوخی، اون چیپ فوق العاده امن را بر میداریم و با یک نوار مغناطیسی نسبتا جعل شدنی مثلا تضمینش میکنیم، و برای خلافکارهای خیلی تنبل، هنوز کارت را مزین میکنیم. پس اگه شما مجرمی باشید که عجله داره و لازمه از کارت کسی کپی بردارید، فقط باید یک تکه کاغذش روش بذارید و با مداد روش رو خط خطی کنید خیلی هم سریع هست. و حتی جالب تر اینجاست که روی کارت بانکیم (دبیت کارت) هم اسم و کد SALT را رویش چاپ میکنیم به همراه بقیه چیزای دیگه جلوی کارت. چرا؟ هیچ دلیل موجه ای وجود نداره که اسمتون روی کارت چیپ و پین چاپ بشه. و اگر بهش فکر کنید، حتی بیشتر از قبل خیانت آمیز و خبیثی به نظر میرسه. چون تنها کسانی که از اسم روی کارتها سود میبرند خلافکارها هستند. شما خودتون میدونید اسمتون چیه، درسته؟
(Laughter)
(خنده حضار)
And when you go into a shop and buy something, it's a PIN -- he doesn't care what the name is. The only place you ever have to write your name on the back is in America. Whenever I go to America, and I have to pay with a magstripe on the back of the card, I always sign it "Carlos Tethers" anyway, just as a security mechanism, because if a transaction ever gets disputed, and it comes back and it says "Dave Birch," I know it must have been a criminal, because I would never sign it "Dave Birch."
و و قتی واردِ مغازه میشین و چیزی می خرین مهم اون پین هست نه اسم روش. تنها جایی که همیشه اسمتون را پشتش باید بنویسید در حال حاضر آمریکاست. و هربار که آمریکا میرم، و مجبورم با نوار مغناطیسی پشت کارتم پرداخت کنم، همیشه امضاش می کنم کارلوس تترس، فقط بعنوان یک مکانیزم ایمنی، چون اگر معامله ای به مشکل بخوره، و اگر برگرده بگه دیو بیرچ، می دونم که حتما یک خلافی اتفاق افتاده، چون هرگز دیو بیرچ امضا نمی کنم.
(Laughter)
(خنده حضار)
So if you drop your card in the street, it means a criminal can pick it up and read it. They know the name, from the name, they can find the address, and then they can go off and buy stuff online. Why do we put the name on the card? Because we think identity is something to do with names, and because we're rooted in the idea of the identity card, which obsesses us. And I know it crashed and burned a couple of years ago, but if you're someone in politics or the Home Office or whatever, and you think about identity, you can only think of identity in terms of cards with names on. And that's very subversive in a modern world.
پس اگر کارتتون تو خیابون بیفته، به این معنی که یک خلاف کار میتونه برش داره و بخونتش. اسم را می دونند، از روی اسم میتونن آدرس را پیدا کنند، و بعد میتونن بیرون برن و آف لاین خرید را انجام بدن. چرا روی کارت اسم را حک می کنیم؟ چون فکر میکنیم که هویت به اسم مرتبط هست، و بخاطر این که ایده کارت هویت در ما ریشه کرده، و دچار وسواس هستیم. و من میدونم که دوسال سوختش و از بین رفت، اما اگر از اهالی سیاست یا اداری و این چیزها باشید، و به هویت فکر کنید، تنها میتونید به هویت در قالب کارتهایی که اسم روشون هست فکر کنید. و این در دنیای مدرن بسیار ویرانگره.
So the second example I thought I'd use is chat rooms.
پس دومین مثالی که فکر کردم ازش استفاده کنم اتاقهای گفتگو هستند. (در ایران هم "چت روم" مصطلح است)
[Chatrooms and Children]
(اتاقهای گفتگو و کودکان)
I'm very proud of that picture. That's my son playing in his band with his friends for the first-ever gig, I believe you call it, where he got paid.
به این تصویر میبالم، پسرم هست که مشغول نواختن در گروه موسیقی که با دوستاش دارند، گروه "اولین گیگ" ، (اسم گروه موسیقی) که بقول شما از همین جاست که راه میافته.
(Laughter)
(خنده حضار)
And I love that picture. I'll like the picture of him getting into medical school a lot better,
و اون عکس را دوست دارم. البته عکس رفتنش به دانشکده پزشکی را ترجیح میدم، (خنده حضار)
(Laughter)
عکس رو بخاطر اون لحظه اش دوست دارم.
I like that one for the moment. Why do I use that picture? Because that was very interesting, watching that experience as an old person.
چرا از اون عکس استفاده میکنم؟ چون خیلی جالب بود، که شاهد این تجربه از دید آدمی مسن بودم. پس او و دوستانش،
So him and his friends, they get together, they booked a room, like a church hall, and they got all their friends who had bands, got them together, and they do it all on Facebook, and then they sell tickets, and the first band on the -- I was going to say "menu," that's probably the wrong word for it, isn't it? The first band on the list of bands that appears at some public music performance of some kind gets the sales from the first 20 tickets, then the next band gets the next 20, and so on. They were at the bottom of the menu, like, fifth, I thought they had no chance. He actually got 20 quid. Fantastic, right? But my point is, that all worked perfectly, except on the web.
با هم جمع شدند، اتاقی را رزرو کردند که مثل سالن کلیسا بود، و همه دوستانشون را که گروه موسیقی داشتن را جمع کردند، و گرد هم اومدند، و مدام این کار رو از طریق فیس بوک انجام میدن، و بعد بلیط ها را میفروشند و نخستین گروهی که -- می خواستم بگم منو، احتمالا برای این که کلمه اشتباهی برای اون هست، نیست؟ اولین گروه در فهرست گروهها به نظر میرسه یک جور اجرای موسیقی عمومی دارند ۲۰ تا بلیط را میفروشه، بعد هم گروه بعدی ۲۰ تا دیگه را، و الا آخر. اونها ته منو بودن، رده پنجم، فکر کردم هیچ شانسی ندارن. راستش ۲۰ چوق گرفت. باور نکردنیه، نه؟ اما منظورم این که همشون عالی کار کردن، غیر از توی اینترنت.
So they're sitting on Facebook, and they're sending these messages and arranging things, and they don't know who anybody is, right? That's the problem we're trying to solve. If only they were using real names, then you wouldn't be worried about them on the internet. So when he says to me, "Oh, I want to go to a chat room to talk about guitars" or something, I'm like, "Oh, well, I don't want you to go into a chat room to talk about guitars, because they might not all be your friends, and some of the people that are in the chat room might be, you know, perverts and teachers and vicars --"
پس تو فیس بوک نشستند، و پیغام میفرستند و هماهنگیها رو انجام میدن و نمیدونند که کی به کی هست، نه؟ این مشکل بزرگیه که سعی داریم حل کنیم. اگر از اسامی حقیقی استفاده میکردند، از بودنشون تو اینترنت نگرانی نداشتید. و بنابراین وقتی بهم میگه، « میخوام برم تو چت روم راجع به گیتار حرف بزنم» یا چیزایی مثل این، من نمیگم که « من نمیخوام بری تو چتی رومی که معلوم نیست توش کی به کیه درباره گیتار حرف زنی، چون شاید اونا رفیقات نباشن، و یک مشت از این آدمایی که تو چت رومها هستند احتمالا منحرف جنسی ، معلم یا کشیش بخش هستند." (خنده حضار)
(Laughter)
منظورم این که معمولا اینطورین، یه نگاهی کافیه به روزنامه ها بندازین.
I mean, they generally are, when you look in the paper, right? "So I want to know who all the people in the chat room are. So, OK, you can go in the chat room, but only if everybody in the chat room is using their real names, and they submit full copies of their police report."
پس میخوام بدونم که اینها چه کسانی هستند. خب پس میتونید وارد اتاق گفتگو بشید، اما تنها در صورتی که همه در اتاق گفتگو از اسامی حقیقی شون استفاده کنند. و تمام نسخه های گزارش پلیسشون را تسلیم میکنند.
(Laughter)
اما البته، اگر از همه برای ورود به اتاق گفتگو اسم حقیقی شون رو بخوان،
But of course, if anybody in the chat room asked for his real name, I'd say, "No. You can't give them your real name, because what happens if they turn out to be perverts and teachers and whatever?"
من میگم نه. نمیتونید اسم حقیقی تون را بگین. چون چی میشه وقتی معلوم شه منحرف جنسی، معلم یا چیز دیگه ان. پس با این تناقض عجیب روبرو هستید
So you have this odd sort of paradox where I'm happy for him to go into this space if I know who everybody else is, but I don't want anybody else to know who he is. And so you get this sort of logjam around identity, where you want full disclosure from everybody else, but not from yourself. And there's no progress, we get stuck. So the chat room thing doesn't work properly, and it's a very bad way of thinking about identity.
که در جایی که باید خوشحال شم وارد فضایی شه که همه را بشناسم، نمیخوام بقیه بدونند که اون کیه. پس با بن بستی درباره هویت مواجه ایم، در جایی که میخوایم همه را بشناسیم، اما خودمون ناشناس بمونیم. و پیشرفتی نبوده. گیر افتادیم. و این اتاق گفتگو هم درست عمل نمیکنه، و این بدترین طرز فکر درباره هویت است.
Cheerleading ... so, on my RSS feed, I saw this thing about -- I just said something bad about my RSS feed, didn't I? I should stop saying it like that. For some random reason I can't imagine, something about cheerleaders turned up in my in-box. And I read this story about cheerleaders, and it's a fascinating story. This happened a couple of years ago in the US. There were some cheerleaders in a team at a high school in the US, and they said mean things about their cheerleading coach, as I'm sure kids do about all of their teachers all of the time, and somehow, the cheerleading coach found out about this. She was very upset. So she went to one of the girls and said, "You have to give me your Facebook password." I read this all the time, where even at some universities and places of education, kids are forced to hand over their Facebook passwords. So you have to give them your Facebook password. So the kid -- she was a kid! -- what she should have said is, "My lawyer will be calling you first thing in the morning. It's an outrageous imposition on my Fourth Amendment right to privacy. You'll be sued for all the money you've got!" That's what she should have said. But she's a kid, so she hands over the password. The teacher can't log in, because the school has blocked access to Facebook. So the teacher can't log into Facebook till she gets home. So the girl tells her friends, "Guess what happened? The teacher logged in. She knows." So the girls all logged into Facebook and deleted their profiles. So when the teacher logged in, there was nothing there. My point is: those identities, they don't think about them the same way.
توی فید آر اس اس ام یه چیزی دیدم راجع به---- (RSS قالب دادهایست که به کاربران اجازه پیگیری محتویاتی که بهروز میشوند را میدهد.) حرف بدی درباره فید آر اس اس ام زدم، نه؟ باید دست بردارم از این شکلی گفتنش. به دلیل نامعینی که برام قابل تصور نیست، چیزی درباره سرپرست هلهله چیها تو صندوق ورودی ایمیلم میاد، و این داستان درباره هلهله چی ها را میخونم و داستان جذابیه. همین چند سال پیش تو آمریکا اتفاق افتاده. چندتایی هلهله چی در تیمی در دبیرستانی (تشویق کنندگان گروههای ورزشی با حرکات نمایشی در کناره زمین ورزشی) در ایالات متحده بودن و حرفهای موذیانه ای درباره سرپرستشون میگفتن ، البته مطمئنم همه بچه های همیشه این حرفا را درباره معلمهاشون میگن، و به طریقی سرپرست هلهله چیها از حرفاشون باخبر شد. خیلی دل آزرده شد. و سراغ یکی از این دخترا رفت و گفت، " باید رمز عبور فیس بوکت رو بهم بدی.» همیشه درباره این موضوع میخونم که حتی در بعضی دانشگاه ها و مراکز آموزشی بچه ها را مجبور به دادن رمز عبور فیس بوکشان میکنند. پس باید رمز عبور فیس بوکتان رو به اونها بدین. بچه بودش! حرفی که باید میزد این بود که "وکیلم اول صبح با شما تماس میگیره. درباره نقض بیشرمانه شما علیه متمم چهارم قانون اساسی در حوزه خصوصی من و شما برای همه دارایی نقدیتون تحت پیگرد قرار میگیرید." اینو باید به او میگفت. اما خب بچه است. پس رمز عبورش رو میده. معلم نمیتونه وارد فیس بوکش بشه، چون مدرسه دسترسی به فیس بوک رو ممنوع کرده. معلم تا به خونه نمیرفت نمیتونست وارد فیس بوک شه. پس دختر به دوستانش خبر میده، حدس بزنید چی شد؟ معلم به فیس بوک وصل میشه. دخترها قبلش از طریق تلفنهاشون به فیس بوک وصل شدند و حسابشون را حذف کردند. پس وقتی معلم به فیس بوک وصل میشه، منظورم این که همه نظرشون درباره اون هویتها یکی نیست.
Identity is -- especially when you're a teenager -- a fluid thing. You have lots of identities, you experiment with them. And if you have an identity you don't like because it's subverted in some way or it's insecure or it's inappropriate, you just delete it and get another one. The idea that you have an identity that's given to you by someone, the government or whatever, and you have to stick with that identity and use it in all places is absolutely wrong. Why would you want to really know who someone was on Facebook, unless you wanted to abuse them and harass them in some way? It just doesn't work properly.
بخصوص وقتی نوجوانید، هویت براتون سیال هست. هویتهای زیادی دارین. و میتونید صاحب هویتی باشید که دوستش نداشته باشید، چون یک جورهایی به مشکل خورده، ناامنه یا نامناسب، حذفش میکنید و یکی دیگه میگیرید. این ایده که هویت داده به شما از سوی کسی دیگه یا حکومت و غیره است، و مجبورید که به اون هویت بچسبید و همه جا ازش استفاده کنید، مطلقا اشتباهه. پس چرا واقعا میخواین بدونید که اونی که توی فیس بوکه ، کیه؟ مگر این که قصد سوء استفاده یا آزار رسوندن به اونها را به نحوی داشته باشید؟ و خب درست جواب نمیده. و مثال چهارم من ، به مواردی مربوط میشه
And my fourth example is, there are some cases where you really want to be -- in case you're wondering, that's me at the G20 protest. I wasn't actually at the G20 protest, but I had a meeting at a bank on the day of the G20 protest. And I got an email from the bank, saying, "Please don't wear a suit, because it'll inflame the protesters." I look pretty good in a suit, frankly, so you can see why it would drive them into an anticapitalist frenzy.
که حتما لازمه اونجا باشید، برای اطلاعتون باید بگم اینجا تو اعتراض به نشست سران گروه ۲۰ بودم. راستش در اعتراض سران ۲۰ کشور نبودم، اما در روز اعتراض قرار ملاقاتی تو بانک داشتم و ایمیلی از بانک دریافت کردم که کت و شلوار نپوشم چون معترضان را عصبانی میکرد. باید اعتراف کنم که با کت و شلوار خیلی خوش تیپ میشم، پس کاملا درک میکنید که چرا باید باعث شه اونها به شورشیهای ضد سرمایه داری تبدیل بشن. (خنده حضار)
(Laughter)
پس فکر میکنم، خب ببینین،
So I thought, "Well, if I don't want to inflame the protesters, the obvious thing to do is go dressed as a protester." So I went dressed completely in black, you know, black balaclava ... I had black gloves on but took them off to sign the visitors' book.
اگر نخوام معترضین را عصبانی و ناراحت کنم، معلومه که باید لباس معترضین رو به تن کنم. پس سرتا پا مشکی پوشیدم، میدونید از این کلاه های صورت پوش مشکی و دستکشهای سیاه، اما برای امضا کردن دفتر بازدید کننده ها مجبور شدم درشون بیارم. (خنده حضار)
(Laughter)
شلوار مشکی و کفشای مشکی پام هست.
I'm wearing black trousers and boots, I'm dressed completely in black. I go into the bank at 10am and go, "Hi, I'm Dave Birch, I've got a 3 o'clock with so-and-so." "Sure!" And they sign me in. There's my visitor's badge.
سرتاپا مشکی هستم. ساعت ۱۰ به بانک میرم، میگم سلام، دیو بیچ هستم، ساعت ۱۰ با فلان شخص و غیره ملاقات دارم." قطعا به داخل راهم میدن. برگه بازدید کننده ام بهم میدن. (خنده حضار)
(Laughter)
پس این چرندیات درباره
So this nonsense about "you've got to have real names on Facebook" and whatever, that gets you that kind of security. That gets you "security theater," where there's no actual security, but people are sort of playing parts in a play about security, and as long as everybody learns their lines, everyone's happy. But it's not real security, right? Especially because I hate banks more than the G20 protesters do, because I work for them. I know that things are actually worse than these guys think.
این که باید تو فیس بوک یا البلاقی اینها اسامی حقیقی را داشته باشید، به شما اون نوع امنیت را میده. تنها نمایشی از امنیت است و این در حالیکه امنیت واقعی نیست. اما مردم یک جورایی دارن نقششون در این بازی مربوط به امنیت یاد میگیرند. و تا مادامیکه آدمها نقش مربوط به خوذشون رو یاد بگیرند، همه خوشحالند. اما امنیت واقعی نیست. بخصوص از بانکها بیشتر از کارایی که معترضان گروه ۲۰ انجام میدند، متنفرم، چون براشون کار میکنم. میدونم که بیش از اونچه که اینها بهش فکر میکنند، اوضاع خرابتره. (خنده حضار)
(Laughter)
But suppose I worked next to somebody in a bank who was doing something -- you know, they were like people who take the money from banks and don't ... you know, they take the money ... Oh -- "traders." That's the word I was thinking of. Suppose I was sitting next to a rogue trader, and I want to report it to the boss of the bank. So I log on to do a little whistleblowing. I send a message, "This guy's a rogue trader." That message is meaningless if you don't know that I'm a trader at the bank. If that message just comes from anybody, it has zero information value. There's no point in sending that message. You have to know that I'm ... But if I have to prove who I am, I'll never send that message. It's just like the nurse in the hospital reporting the drunk surgeon. That message will only happen if I'm anonymous. So the system has to have ways of providing anonymity in it, otherwise, we don't get where we want to get to.
اما فرض کنید تو بانک کنار کسی دارم کار میکنم، که داره یه کارایی میکنه، فرض کنید تو بانک کنار دست یک تاجر متقلب نشستم، و میخوام این رو به رییس بانک گزارش بدم. پس وصل میشم تا یک کم افشاگری کنم. ومیخوام این پیغام رو بفرستم که این یارو تاجر متقلبه. این پیغام بیمعنیه تا وقتیکه ندونید منم توی بانک تاجرم. اینکه پیغام میتونه از طرف هرشخصی فرستاده بشه، ارزش اطلاعاتی صفر داره. نکته ای در ارسال اون پیغام وجود نداره. اگه باید ثابت کنم چه کسی هستم، هرگز به ارسال اون پیغام نیازی نخواهد بود. فقط مثل پرستاری در بیمارستان میمونه که مست بودن جراح را گزارش میده. اون پیغام تنها زمانی اتفاق میفته که ناشناس باشم. پس سیستم باید راههایی داشته باشه که گمنام بودن رو در اونجا فراهم کنه، وگرنه بجایی که میخوایم نمیرسیم.
So, four issues. So what are we going to do about it? Well, what we tend to do about it is we think about Orwell-space. And we try to make electronic versions of the identity card that we got rid of in 1953. So we think if we had a card -- call it a Facebook login -- which proves who you are, and I make you carry it all the time, that solves the problem. And of course, for all those reasons I've just outlined, it doesn't, and it might make some problems worse. The more times you're forced to use your real identity, certainly in transactional terms, the more likely that identity is to get stolen and subverted. The goal is to stop people from using identity in transactions which don't need identity, which is actually almost all transactions. Almost all of the transactions you do are not "Who are you?" They're "Are you allowed to drive the car?" "Are you allowed in the building?" "Are you over 18?" etcetera, etcetera. So my suggestion -- I, like James, think that there should be a resurgence of interest in R and D.
پس 4 مساله هست. درباره شون میخوایم چکار کنیم؟ خب، کاری که قراره انجام بدیم فکر کردن به فضای اورول هست. و سعی داریم نسخه های الکترونیکی کارت شناسایی را که در سال ۱۹۵۳ از شرش خلاص شدیم را بسازیم. پس به این فکر کنیم که اگر کارتی داشتیم مثل وصل شدن به فیس بوک، که ثابت کنه شما کی هستید، و کاری کنم که همیشه همراهتون باشه مشکلات حل میشه. و البته بنا به همه دلایلی که براتون ذکر کردم، جواب نمیده و احتمالا راستش، مشکلات را بدتر هم میکنه. هر چه بیشتر مجبور به استفاده از هویت واقعیتون باشید، مخصوصا در انجام معاملات، خطر دزدیده شدن و دچار اختلال شدن هویتتون هست. هدف ، متوقف کردن افراد از بکار بردن هویتشون در معاملاتی هست که هویت لازم نیست، که راستش تقریبا همه معاملات هست. تقریبا همه معاملاتی که انجام میدین رو خودتون نیستید؟ برای رانندگی، برای ورود به برخی مکانها باید ۱۸ سال به بالا باشید، و غیره و غیره. پس پیشنهاد من، مثل جمیز، اینه که فکر کنیم باید تجدید فعالیتی در تحقیق و توسعه بشه.
I think this is a solvable problem. It's something we can do about. Naturally, in these circumstances, I turn to Doctor Who. Because in this --
من فکر میکنم که مشکل قابل حلی هست. این چیزیه که میتونیم انجام بدیم. طبیعتا در این شرایط، تبدیل به دکتر هو شدم. بخاطر این که
(Laughter)
مثل خیلی دیگر از اقشار جامعه،
as in so many other walks of life, Doctor Who has already shown us the answer. So I should say, for some of our foreign visitors: Doctor Who is the greatest living scientist in England --
دکتر هو جواب ما را داره. پس باید بگم، برای برخی بازدیدکنندگان خارجی، دکتر هو بزرگترین دانشمند زنده در انگلیس است،
(Laughter)
(خنده حضار)
and a beacon of truth and enlightenment to all of us. And this is Doctor Who with his "psychic paper." Come on, you guys must have seen Doctor Who's "psychic paper." You're not nerds if you say yes. Who's seen Doctor Who's psychic paper? Oh right, you were in the library the whole time studying, I guess. Is that what you're going to tell us? Doctor Who's psychic paper is: when you hold up the psychic paper, the person, in their brain, sees the thing that they need to see. So I want to show you a British passport, I hold up the psychic paper, you see a British passport. I want to get into a party, I hold up the psychic paper, I show you a party invitation. You see what you want to see. So what I'm saying is, we need to make an electronic version of that, but with one tiny, tiny change, which is that it'll only show you the British passport if I've actually got one. It'll only show you the party invitation if I actually have one. It will only show you that I'm over 18 if I actually am over 18. But nothing else. So you're the bouncer at the pub, you need to know that I'm over 18. Instead of showing you my driving license, which shows you I know how to drive, what my name is, my address, all these kind of things, I show you my psychic paper, and all it tells you is, am I over 18 or not. Right.
و سردمدار حقیقت و روشنایی برای همه ماست. و این دکتر هو است با کاغذ ذهنخوانش. یالا، شما جماعت حتما کاغذ ذهنخوان دکتر هو را دیدید. اگر بگین آره جزء خرخونها محسوب نمیشید. کیا کاغذ ذهنخوان دکتر هو را دیدند؟ اوه بله، به گمانم شما تمام وقت تو کتابخونه مشغول مطالعه بودید. این چیزیه که قراره به ما بگی؟ کاغذ ذهن خوان دکتر هو موقعی کار میکنه که میگیریدش جلوی افراد، و اونا توی مغزشون، چیزی را که دلشون میخواد میبینند. میخوام یک پاسپورت بریتانیایی به شما نشون بدم، کاغذ ذهنخوان را جلوتون میگیرم، یک پاسپورت بریتانیایی میبینید. میخوام به یک مهمانی برم، کاغذ ذهن خوان را بالا میگیرم، به شما دعوتنامه مهمانی را نشون میدم. چیزی را که میخواین میبینید. پس چیزی که میگم این که باید نسخه الکترونیکی اون را بسازیم، اما با یک تغییر خیلی خیلی جزیی، که فقط به شما پاسپورت بریتانیایی را نشون بده، اگه که واقعا داشته باشم. به شما تنها دعوتنامه مهمانی رو نشون میده، اگه اصلا داشته باشم. فقط به شما نشون میده که بالای ۱۸ سالمه، اگر واقعن بالای ۱۸ سال باشم. اما نه چیز دیگه. پس شما دربون بار هستید و لازمه بدونید که من ۱۸ سال به بالا هستم، بجای نشون دادن گواهینامه ام به شما، که نشون میده بلدم رانندگی کنم، اسمم چیه،آدرسم کجاست، همه این چیزها، به شما کارت ذهنخوانم را نشون میدم، و همه چیزی که میگه اینه که من بالای ۱۸ سالمه. درسته؟
Is that just a pipe dream? Of course not, otherwise I wouldn't be here talking. So, in order to build that and make it work, I'm only going to name these things, I'll not go into them: we need a plan, which is, we're going to build this as an infrastructure for everybody to use to solve all of these problems. We're going to make a utility. The utility has to be universal, you can use it everywhere. I'm just giving you little flashes of the technology as we go along.
آیا رویای فوق العاده اما پوچیه؟ البته که نه، والا اینجا نبودم که راجع بهش حرف بزنم. پس برای این که بسازمش و جواب بده، فقط اسمشون رو میبرم و وارد جزییات نمیشم. به طرحی نیازمندیم، که برای ساخت یک زیرساختاری که برای همگان قابل استفاده باشه، ازش استفاده کنیم. تا همه این مشکلات حل بشن. میخوایم ابزار بدرد بخوری بسازیم، که جهانی باشه، و بتونید همه جا استفاده اش کنید، فقط میخوام شمه ای از اونچه این فناوری باعث میشه را نشونتون بدم.
That's a Japanese ATM, the fingerprint template is stored inside the mobile phone. So when you want to draw money out, you put the phone on the ATM and touch your finger, your fingerprint goes through to the phone, the phone says, "Yes, that's whoever," and the ATM then gives you some money. It has to be a utility that you can use everywhere. It has to be absolutely convenient.
این یک خودپرداز ژاپنی است، الگوی اثر انگشت داخل موبایل ذخیره شده. پس وقتی قراره پول بکشید، پس موبایل را روی خودپردا قرار میدید، و انگشتتون را لمس میکنید، اثر انگشتتون از طریق تلفن ارسال میشه، تلفن میگه بله، هر کی که باشه، و خود پرداز به شما پول میده. باید ابزار بدرد بخوری باشه که همه جا بتونید استفادهاش کنید. باید کاملا استفاده ازش راحت باشه،
That's me going into the pub. All the device on the door of the pub is allowed is: Is this person over 18 and not barred from the pub? And so the idea is, you touch your ID card to the door, and if I'm allowed in, it shows my picture, if I'm not, it shows a red cross. It doesn't disclose any other information. It has to have no special gadgets. That can only mean one thing, following on from Ross's statement, which I agree with completely: if it means no special gadgets, it has to run on a mobile phone. That's the only choice we have, to make it work on mobile phones. There are 6.6 billion mobile phone subscriptions. My favorite statistic of all time: only 4 billion toothbrushes in the world. That means something. I don't know what.
اون منم که داره به بار میره. و وسیله روی درب بار فقط برای این که معلوم کنه، آیا این شخص بالای ۱۸ سال داره و مانعی برای ورودش به بار نیست؟ و خب پس ایده مون این که کارت شناسایتون رو به در میمالید، و اگر اجازه ورود به داخل را بیابم، عکسم نشون داده میشه، اگر اجازه پیدا نکنم، صلیب سرخی را نشون میده. هیچی اطلاعات دیگه ای را فاش نمیکنه. نباید ابزار خاصی باشه. فقط باید یک چیزی باشه، در ادامه بیانیه راس، که کاملا باهاش موافقم. اگر وسیله خاصی مد نظر نباشه، باید روی تلفن موبایل کار کنه. این تنها گزینه ایه که داریم. باید روی تلفن موبایل کار کنه. ۶/۶ میلیارد مشترک موبایل داریم. برآورد مطلوب همیشگی من تنها ۴ میلیارد مسواک در دنیاست. یه معنی میده اما نمیدونم چیه. (خنده حضار)
(Laughter)
برای گفتنش بهم ، من به آینده پژوه ها تکیه میکنم.
I rely on our futurologists to tell me. It has to be a utility which is extensible. So it has to be something that anybody could build on. Anybody should be able to use this infrastructure; you don't need permissions, licenses, whatever. Anyone should be able to write some code to do this.
باید مطلوبیتی باشه که قابل توسعه باشه. پس باید چیزی که باشه که همه بتونن متکی بهش بشن، همه باید بتونند از این زیرساختار استفاده کنند، به مجوز، پروانه و غیره لازم نیست، همه باید قادر به نوشتن کد واسه این باشند.
Well, you know what symmetry is, so you don't need a picture of it. This is how we're going to do it. We're going to do it using phones and mobile proximity. I'm going to suggest to you the technology to implement Doctor Who's psychic paper is already here, and if any of you have got one of the new Barclay's debit cards with the contactless interface on it, you've already got that technology. Have you ever been up to the big city and used an Oyster card? Does that ring a bell? The technology already exists. The first phones that have the technology built in -- the Google Nexus, the S II, the Samsung Wave 578 -- the first phones that have the technology built into them are already in the shops. So the idea that the gasman can turn up at my mum's door, and he can show my mum his phone, and she can tap it with her phone, and it'll come up with green if he really is from British Gas and allowed in, and will come up with red if he isn't, end of story.
میدونید که تقارن چیه، پس نیازی به تصویری از اون ندارید. این نحوه عملکردیه که قصد انجامش را داریم. میخوایم با استفاده از تلفنها انجامش بدیم، و قصد داریم اون را با استفاده از حسگر مجاورتی موبایل انجام بدیم. میخوام به شما بکار گرفتن فناوری کاغذ ذهن خوان دکتر هو را به شما پیشنهاد بدهم که همین حالا هم هست، و اگرهر کدوم از شما یکی از او کارتهای جدید نقدی بارکلی را داشته باشید، یک رابط بدون تماس روش داره، همین حالا صاحب اون فناوری هستید. اگه تا به حال در لندن بوده اید، و از اویستر کارت استفاده کرده باشید، آیا براتون یادآور چیزی نیست؟ فناوری همین حالا هم وجود داره. اولین سری تلفنهایی که با این فناوری ساخته شدند، مثل گوگل نکسوز، S2، سامسونگ وای فای ۷/۹، اولین سری تلفنهایی که با این فناوری ساخته شدن الان تو مغازه هاست. پس این ایده که مامور گاز میتونه درِ خونه مامانم سبز شه و میتونه به مامانم تلفنش رو نشون بده، و مامانم ضربه ای با انگشت روش بزنه، و انوقت رنگش سبز خواهد شد اگه طرف وافعا از شرکت گاز بریتانیا اومده باشه و اونوقت میتونه تو بره، و اگر که قرمز شه خب نمیتونه، و پایان ماجرا.
We have the technology to do that. And what's more, although some of those things sound a bit counterintuitive, like proving I'm over 18 without proving who I am, the cryptography to do that not only exists, it's extremely well-known and well-understood. Digital signatures, the blinding of public key certificates -- these technologies have been around for a while, we've just had no way of packaging them up. So the technology already exists. We know it works. There are a few examples of the technology being used in experimental places. That's London Fashion Week, where we built a system with O2. That's for the Wireless Festival in Hyde Park. You can see the person's walking in with their VIP band, it's being checked by the Nokia phone that's reading the band. I'm only putting those up to show you these things are prosaic, this stuff works in these environments. They don't need to be special.
فناوری لازم واسه این کار رو داریم. و علاوه بر این، هر چند برخی از اینها کمی دور از عقل هستند، مثل این که بخوام ثابت کنم ۱۸ سالمه بدون این که ثابت کنم چه کسی هستم، رمزنگاری برای این کار نه تنها وجود داره بلکه، بی نهایت شناخته شده و قابل فهم است. امضاهای دیجیتالی، پنهان کردن گواهی های کلید عمومی، این فناوریها مدتی است که استفاده میشوند، فقط راهی برای بسته بندیشون نیست. پس فناوری همین حالا هم وجود داره. میدونیم که جواب میده، نمونه هایی هست که از این فناوری در اماکن آزمایشی استفاده میشه. هفته مد لندن هست، جایی که ما با O2 سیستمی ساختیم که برای جشنواره بیسیم هایدپارک هست، کسانی رو میبینید که با مچ بند وی آی پی شون قدم میزنند، که فقط از سوی تلفن نوکیا که اون مچ بند رو میخونه چک میشه. من فقط اینا رو برای نشون دادن به شما انتخاب کردم، چیزای کسل کننده ای هستند، این چیزا تو این محیطها کار میکنند. لازم نیست خاص باشند. پس نهایتا، میدونم که میتونید این کار رو بکنید،
So finally, I know that you can do this, because if you saw the Easter special of Doctor Who, where he went to Mars in a bus -- I should say, again, for our foreign students: that doesn't happen in every episode. This was a very special case. So in the episode where he goes to Mars in a London bus -- I can't show you the clip, due to the outrageous restrictions of Queen Anne-style copyright by the BBC -- but in the episode where he goes to Mars in a London bus, Doctor Who is clearly shown getting onto the bus with the Oyster card reader using his psychic paper. Which proves that psychic paper has an NFC interface.
چون اگه اون قسمت از سریال دکتر هو رو تماشا کرده باشید، تحت عنوان ویژه عید پاک دکتر هو، جایی که با اتوبوس به مریخ میره، باید این رو بخاطر دانشجویان خارجیمون دوباره تکرار کنم، چیزی نیست که توی هر قسمتی اتفاق بیفته. مورد خیلی عجیبی بود. پس تو این قسمت با اتوبوس لندن، به مریخ میره، نمیتونم اون تیکه رو براتون پخش کنم، بخاطر حق کپی رایت ملکه آن، که بی بی سی درباره اش خیلی سختگیره، اما تو اون اپیزودی که با اتوبوس لندن، به مریخ میره، به وضوح نشون میده دکتر هو همراه کارتخوان اویستر با استفاده از کاغذ ذهنخوانش سوار اتوبوس میشه. چیزی که ثابت میکنه کاغذ ذهنخوان
Thank you very much.
دارای رابط MSE هست.
(Applause)
خیلی خیلی متشکرم.